سيرى در زمان ومكان برزخى، منتهى به ظهور مهدى (ع)

آية الله نجفى قوچانى

- ۵ -


دلِ عاشق، وغمگين ومحزون شدن در بهشت

در انديشه فرو رفتم كه چه ناتمامى در وجود من وحالات وكار وحواشى كار با من است كه چنين شدم. از صدمات مترقّبه كه حالا خلاصم واز بازماندگان در دنيا نيز قطع علاقه شده است. (فَلا أَنْسابَ بَيْنَهُمْ يَؤْمَئِذٍ). (هيچ يك از پيوندهاى (سوره مؤمنون آيه 101)

خويشاوندى ميان آنها نخواهد بود). واولادى كه مسافرين اين عالم شده اند نيز در رفاه وخوشى هستند، پس چرا؟

نه درد دارم، نه جايم مى كند درد   همى دونم كه دل اندوه دارد

پس از بازرسى كامل وكنجكاوى از زواياى دل، يافتم تُخم خاين گياه را ودانستم كه از كجا رسته وبه كجا پيوسته وصفيّه هم به خود مى پيچيد كه به چه نحو عقده دلم را بگشايد وگاهى تعجّب مى كند كه در دارالسّرور جاى اندوه وملال نيست. گفتم: (زحمت به خود راه مده كه گشودن اين عقده كار تو نيست).

دل عاشق، هزاران درد دارد
در بارگاه قدس كه جاى ملال نيست
  چه داند آنكه اشتر مى چراند
سرهاى قدسيان همه بر زانوى غم است

وراز دلم را به او نگفتم؛ چون او نمى فهميد وفايده اى نداشت؛ زيرا كه اهل عالم بالا، همه چيز را درك مى كنند.

امّا عشق كه تخم اين گياه در خاك نهفته شده است، همان آدم خاكى است كه طالب وعاشق است وبه زارى مى گويد:

الهى سينه اى ده، آتش افروز
هر آن دل را كه سوزى نيست، دل نيست
دلم پر شعله گردان، سينه پر دود
سخن در كيمياى جسم وجانست
نهيب عشق گر نبود به دنبال
زبحر عشق بسيار است، بسيار
كمال اينجاست، ديگر جا چه جويى؟
  در آن سينه دلى وان دل همه سوز
دل افسرده خود جز آب وگل نيست
زبانم كن به گفتن آتش آلود
اگر خود كيميايى هست، آنست
زند زالى دو صد چون رستم زال
جهان را عشق در كار است، در كار
زهى ناقص، تو ديگر جا چه جويى

به صفيّه گفتم: (من مى خواهم بروم ميان آن باغهاى دور وبا خود خلوت كنم، تا مگر عقده دلم بگشايد).

گفت: (به هر جا بروى تنها نيستى. كوه ودر ودشت وباغ وراغ (بيابان) هر ذرّه ذرّه، شاعر (داراى شعور) وحسّاس است).

گفتم: (آنها در اُفُق من نيستند).

گفت: (اگر ما نامحرميم، خوب است كه ما را مرخّص نماييد).

گفتم: (اگر عطيّه زهرا نبودى، حالا مرخّص بودى).

برخاستم ورفتم. به زير هر درختى مى رسيدم، شاخه، خم مى شد وصدا مى زد كه: (اى مؤمن! از ميوه ها بچين وبخور). وصداهاى آنها ولو دلپذير بود، ولى در گوش من همچون قارقار كلاغ بود ومن در جواب آنها خواندم:

دلم زبسكه گرفته است، ميل باغ ندارم

بقدر آنكه گُلى بو كنم دماغ ندارم

ديدم درختى شاخه خود را بالا برد وبا خود گفت: (اگر ميل نداشتى چرا آمدى؟!)

شنيدم، ديگرى مى گفت: (يقين مَلَك است كه اهل خوراك نيست).

ديگرى گفت: (يا حيوانى است كه ميوه خور نيست).

ديگرى مى گفت: (بلكه ديوانه است؟! ولى اينجا جاى ديوانگان نيست، يقين نازمى كند).

يكى گفت: (بابا! تازه از قحطى به وفور نعمت رسيده، از ذوق دهانش كليد شده است..)..

ديدم از هر سرى، صدايى واز هر شاخه اى، لطيفه اى بار نمودند. گفتم: (باز، رحمت به خيمه).

درد دل كردن با هادى

مراجعت نمودم، ديدم هادى به در خيمه ايستاده ومنتظر من است وهادى نيز مرا ديد، بطرف من آمد.

گفتم: (مگر عقده دلم را اين محرم راز بگشايد).

به همديگر رسيديم. پس از سلام گفت: (به كجا مى گردى؟ مهيّاى حركت شو كه به شهر برويم وعلماء ومؤمنين در انتظار تو هستند).

گفتم: (براى چه به شهر برويم؟)

گفت: (اى واى! پس براى چه تا اينجا آمدى؟!)

گفتم: (نمى دانم براى چه مرا اينجا آوردند!)

گفت: (كُفران نعمت مكن! تو را از آن ظلمتكده به اين عالم درخشان آورده اند كه از نعمتهاى حقّ، بهره مند ودائم السّرور باشى).

گفتم: (كدام نعمت؟! وكو گوارايى آن؟! كو سرور دل؟! با تذكّر مصائب معشوق هاى من! مگر تو نديدى مسلّح بودن ابو الفضل وعلى اكبر را در شب اوّل؟! ويا نفهميدى معنى آن را؟ ومگر نديدى خطّ قرمز زير گلوى على اصغر را؟ ويا آنكه نفهميدى؟! واگر فى الجمله محبّت وشناسايى كسى با آنان داشته باشد، بايد از غصّه بميرد تا چه رسد به اكل وشرب وشادى وسرور واشتغال به حور وقصور. اين قدر هم شكم خواره وخودخواه نيستم كه تو خيال كرده اى).

گفت: (پس اين همه علماء ومؤمنين در آنجا با حور وقصور، شاد ومسرورند، از دوستان اهل بيت نيستند؟! ويا حسّ انتقام در آنها نيست؟! وديگر آنكه، ظالمان حالا به انتقام الهى گرفتارند).

گفتم: (هر كس به حال خود بيناتر است ومن تا انتقام نكشم، دارالسّرور من، بيت الاحزان است ونعمتها بر من، نقمت است. وامّا ديگران چرا مسرور وشادانند؟ و... و...؟ بايد از خود آنها پرسيد، نه از من. وامّا گرفتارى آنها به انتقام الهى كه بزرگتر وشديدتر است از انتقام ما، شكّى نيست، ولى تصديق مى فرماييد كه تا كسان مظلوم، به دست خود، قصاص نكنند وانتقام نكشند، دلشان خنك نمى شود. واز اين جهت حقّ قصاص، براى ورثه ثابت شده است ولو كسى ديگر، بر ظالم، شديدتر صدمه وارد كند. سخن كوتاه، خدا فرموده است: (واُخْرى تُحِبُّونَها نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وفَتْحٌ قَريبٌ). (ونعمت ديگرى كه آن (سوره صفّ آيه 13)

را دوست داريد به شما مى بخشد وآن يارى خداوند وپيروزى نزديك است). وانتقام، محبوب ما است وتا به اين محبوب نرسيم، دارالسّرور نداريم، نه آنكه هست ومن نمى آيم.

دلگشا بى يار، زندان بلاست
خوشتر از هر دو جهان آنجا بود
  هر كجا يار است، آنجا دلگشاست
كه مرا با تو سر سودا بود

سخن كوتاه، حقيقتاً بهشت ودارالسّرور وامثال اين اسامى، انبساط نفس وبه مراد دل رسيدن است وباقى زيادى است، والسّلام).

هادى مدّتى سر به زير انداخته، خاموش ماند. پس از آن گفت: (در اينجا مى مانى؟)

گفتم: (نه).

گفت: (به كجا مى روى؟!)

گفتم: (نمى دانم ومستقرّى براى خود نمى دانم. همين قدر مى دانم كه در هر كجا باشم، در عذابم. سر به بيابان مى گذارم وخاكسترنشين مى شوم).

غم عشقش بيابان پرورم كرد
به مُو گفتى صبورى كن صبورى
  هواى بخت، بى بال وپرم كرد
صبورى طُرفه خاكى بر سرم كرد

هادى چاره اى نديد، به شهر مراجعت كرد وبه صفيّه گفتم: (تو هم، اگر ميل دارى، به وطن خود برگرد كه مرا با تو سر وكارى نيست. واگر به صدّيقه طاهره (سلام الله عليها) رسيدى، سلامى از من ابلاغ كن وچگونگى حال مرا عرض كن).

او هم خيمه وخرگاه خود را كَند ورفت ومن هم گوشه خلوتى را جستم وبه گريه وزارى ونياز نشستم.

تن محنت كشى ديرم خدايا
ز شوق دلبر وداد وفراقش
بود درد از مُو ودرمانم از دوست
اگر قصابم از تن واگره پوست
تو دورى از برم دل در برم نيست
به جان دلبرم كز هر دو عالم
مرا نه سر، نه سامان آفريدند
پريشان خاطران رفتند در خاك
اگر دردم يكى بودى، چه بودى
به بالينم حبيبى يا طبيبى
  دل حسرت كشى ديرم خدايا
به سينه آتشى ديرم خدايا
بود وصل از مُو وهجرانم از دوست
جدا هرگز نگردد جانم از دوست
هواى ديگرى اندر سرم نيست
تمنّاى دگر جز دلبرم نيست
پريشانم، پريشان آفريدند
مرا از خاك ايشان آفريدند
اگر غم اندكى بودى، چه بودى
از اين دو، گر يكى بودى، چه بودى

گفتگو با حبيب بن مظاهر در مورد ظهور امام زمان (عليه السلام)

يك نفر دوان دوان آمد (وگفت): (حبيب بن مظاهر تو را بوسيله تلفن خواسته است).

گفتم: (او در كجا است؟)

گفت: (در شهر است).

گفتم: (يقين هادى در رفتن من به شهر، متوسّل به او شده است).

آمدم به پاى تلفن، پس از اعلام وسلام، گويا راز ونيازهاى مرا شنيده بودند. فرمودند:

چرا آزرده حالى، اى پسر جان
بيا خوش باش وصد شكر خدا كن
  مدام اندر خيالى، اى پسر جان
كه آخر كاميابى اى پسر جان

جوابش دادم:

پدر! گلشن چو زندانه بچشمم
بدون كام دل، آن زندگانى
  گلستان، آذرستانه بچشمم
همه خواب پريشانه بچشمم

جواب داد:

بوره سوته دلان گرد هم آييم
ترازو آوريم غمها بسنجيم
  سخن با هم كريم، غم وا نماييم
هر آن سوته تريم سنگين تر آييم

جواب دادم:

غم درد دلِ مو، بى حسابه
حبيبا چون فدا گشتى در آن روز
  خدا دونه كه مرغ دل كبابه
ندارى غم، ترازومان كتابه

يعنى: كتاب ناطق الهى، چنانچه حضرت حجّت عصر (عليه السلام) فرموده است كه: (چون در وقت استنصار واستغاثه آن معشوق (يعنى امام حسين (عليه السلام)) در عالَم نبودم كه ياريش نمايم وخود را در حضورش فدا سازم - كه منتهاى آمال عشّاق است -؛ از اين رو هميشه در سوز وگدازم). (لاندبنّ عليك صباحاً ومساءً ولابكينّ عليك بدل الدّموع دماً). (شب وروز در مصيبت تو با صداى بلند گريه مى كنم وبه جاى اشك از چشمانم خون مى گريم).

ودر مكتب عشق، ثابت ومحقّق است كه عشّاقى كه در حضور معشوق، فداى او شوند به منتهاى آرزوى خود رسيده، افسوس وحسرت وغم وغصّه اى نخواهند داشت وتو اى حبيب! از اين قبيلى.

وامّا قبيل اوّل، كه سرور آنها امام زمان (عليه السلام) است كه (آنها) ترسيده اند تا خدمت ويارى بنمايند ويا معشوق را از چنگ ظالم خلاص كنند ويا آنكه خود را فدا كنند؛ چنين بيچاره اى هميشه در سوز وگداز وآتش حسرت در دل او شعله ور باشد وهيچ شربت آبى بر او گوارا نشود ودرعوض شراب وطعام، خون جگر خورد وما از آن قبيليم.

يا حبيب! پس از كجا شما با ما، هم ترازو مى شويد؟ واز كجا كه بر ما وشما يكسان خوش بگذرد؟

همان كارى كه شما در كربلا كرديد، كه از شدّت شوق برهنه به ميدان مى رفتيد.

لبسوا القلوب على الدروع وانّما   يتهافتون على ذهاب الانفس

(قلبهاى خود را از روى زره پوشيده وبراى باختن جان در راه حقّ، آماده گرديدند).

همان عيش شما را گوارا نموده وشراب شما را چاشنى داده؛ ولكن ما او را نداشته ايم وحسرت او را به گور برديم.

ياحبيب! (ولا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا فى سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ). (هرگز گمان مبر كسانى كه در راه خدا (سوره آل عمران آيه 169)

كشته شدند، مردگانند! بلكه آنان زنده اند ونزد پروردگارشان روزى داده مى شوند). ومشمول اين آيه تويى، نه من.

يا حبيب! وتو حيات تازه گرفتى ومن مرده هستم.

يا حبيب! تو خوشبخت بوده اى وما بدبخت شده ايم.

يا حبيب! مگر تو از سوز وگداز امام دوازدهم، در آن زوايا وخرابه هاى دنيا، خبرندارى كه چه شب وروزى بر او مى گذرد واگر تو هم به مثل ما حسرت به گور شده بودى، به حال او خون گريه مى كردى كه: (قدر سوته دل، دل سوته دونه).

اگر كشتگان را دل داوريست  

نه بر كشته، بر زنده بايد گريست

وچون تلفن از آن نمره تلفنهايى بود كه در موقع مكالمه، عكس وصورت يكديگر را مى ديدند، ديدم حبيب حالش منقلب وسر افكنده، اشك ريزان است.

با خود مترنّم شدم:

(منم آن آزرين مرغى كه فى الحال
مصوّر گر كشد نقشم به ديوار
  بسوجم عالمى را گر زنم بال
بسوجم عالم از تأثير تمثال).

صحبت را قطع نمود واز پاى تلفن برخاست ورفت... وهكذا من.

آگاه شدن بهشتيان از غربت ومظلوميّت امام زمان (عليه السلام) وبوجود آمدن جوش وخروشِ عجيبى

اهالى آنجا كه قبلاً مرا ديوانه پنداشته ومتعجّبانه نظر مى كردند، پس از گفتگوى با حبيب، بيدار شده، دور مرا گرفتند وگفتند كه: (معلوم شد تو ديوانه نيستى، چرا چنينى؟!)

گفتم: (شما لابد از محبّين اهل بيت پيغمبريد، والّا در اينجا راه وجا نداشتيد. والبتّه امام زمان ومهدى موعود را در دنيا مى شناختيد كه چشم روشنى پيغمبر واهل بيت وهمه مؤمنين است).

گفتند: (ما از رعايا وعشّاق وخاكساران درگاه اوييم).

گفتم: (شنيده ايد كه آواره بيابانها، در صبح وشام، گريان ونالان ودر سوز وگداز است؟! آن هم نه يكسال ونه ده سال، بلكه متجاوز از هزار سال؟!)

گفتند: (بلى! ولى كارى از دستمان برنمى آيد).

گفتم: (از دستتان بر نمى آيد كه ترك اين عيش وعشرت وخورد ومسرّت نماييد؟! مرده باد عاشقى كه به رنگ معشوق خود نباشد! او آنطور گرفتار ودر فشار طول انتظار وشما اين طور به چهار بالش عيش وعشرت وراحت ومسرّت متّكى وسوار؛ مع ذلك، دعوى محبّت نماييد واين نه اثر محبّت است). (احسن المقال ما صدّقه الفعال). (بهترين گفتار آن است كه اعمال گوينده آن را تصديق كند).

آن جمعى كه هزارها بودند، حالشان منقلب شده ورفتند. ديدم خيمه ها برچيده ودستگاهها بر هم خورده، همه لباس كهنه پوشيده، با سر وپاى برهنه آمدند.

گفتم: (هى بنازم غيرتتان را! حال، رو به بيت المعمور ايستاده، بخوانيد: (أَمَّنْ يُجيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ ويَكْشِفُ السُّوءَ!) (سوره نمل آيه 62)

(اى كسى كه دعاى مضطرّ را اجابت مى كند وگرفتارى را بر طرف مى سازد!) بصورت بلند، كه بدنها گرم شود ومراد از اين مضطرّ خود امام زمان است).

كم كم از طرف حبيب بن مظاهر وهادى، اين قضيّه در خود وادى السّلام منتشر وشورشى وبه هم خوردگى پيدا شد ودر مجامع اهالى حومه، در موضوع غريبى وبى ناصرى وشدّت اضطرار وطول انتظار امام زمان (عليه السلام) وحسّ انتقام پيدا شدن در روحيّات آنان، نطقهاى آتشين مى نموديم وهمچنين در خود وادى السّلام ومجامع، خطابه تشكيل، خطباء به كرسى خطابه رفتند، نطقهاى بليغ در آن ادا مى نمودند.

كم كم به توسّط خبرهاى وصيفه ها (كنيزها) كه از اينجا رفتند واين جوش وخروش اهالى وبه هم خوردگى حالشان، كه در مناظر مبادى عاليه وارواح مكرّمه، به منزله رژه وپرده سينما مشهود بود، مطّلع شديم كه على بن ابى طالب وحضرت زهرا - اُمّ الائمّه - با ده نفر از اولادهاى معصومينشان (عليهم السلام) در رَوايى حاجت، لب به شفاعت گشوده اند؛ ولى پيغمبر متعذّر شده بود كه هنوز خبيث ومؤمن از كافر ممتاز نشده.

(لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذاباً أَليماً). (اگر مؤمنان وكفّار از هم جدا مى شدند، كافران را عذاب دردناكى مى كرديم).

(سوره فتح آيه 25)

وهمين آيه است كه موجب اين همه طول انتظار شده است ونعره هاى ما در آن حال به دعا بلند مى شود: (اَللَّهُمَّ فَرِّجْ فَرَجاً عاجِلاً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ مِنْ ذلِك يا مُحَمَّدُ يا عَلِى، يا عَلِى يامُحَمَّدُ، اُنْصُرانى فَأِنَّكُما ناصِران، اِكْفِيانى فَإِنَّكُما كافِيان). (خدايا! براى ما فرج وگشايش سريع، همانند چشم بر هم زدنى وحتّى از آن هم زودتر كَرَم نما. اى محمّد! اى على! اى على! اى محمّد! مرا نصرت دهيد، پس بدرستى كه شما نصرت دهنده هستيد. مرا كفايت كنيد پس بدرستى كه شما كفايت كننده هستيد).

گفتگوى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) با خداوند در مورد ظهور

بس كه يا محمّد ويا على! يا على ويا محمّد! گفتيم كه اين دو رئيس را نيز منقلب نموديم وحضرت زهرا (سلام الله عليها) نيز اين آتش را دامن مى زد. مبادى عاليه نيز دست به دعا بلند نمودند كه:

(اَللَّهُمَّ عَجِّلْ فَرَجَنا بِظُهُورِ قائِمِنا وانْتَقِمْ مِنْ أَعْدائِنا بِنُصْرَةِ قائِمِنا واَظْهِرْ فيكَ الْخالِصِ حَتّى يَعْبُدُونَكَ فِى الْبَلاءِ ولا يُشْرِكُونَ بِكَ شَيْئاً). (پروردگارا!باظهور قائم آل محمّد (صلوات اللَّه عليهم) در فرج وگشايش امور ما شتاب فرما! وبا يارى حضرت، از دشمنان ما انتقام بگير! وبندگان خالص خود را ظاهر فرما تا به هنگام بلا وگرفتارى، از عبادت تو دست نكشند وكسى را شريك تو نسازند).

ودر نزد ما لوحى بود كه آنچه گفت وشنودى كه در ملأ اعلى مى شد، در آن لوح كپيه مى شد وما مطّلع مى شديم.

واز حضرت حقّ خطاب رسيد كه: (يا مُحَمَّدُ! قَدْ اَجَبْتُ دَعْوَتَكَ وسَأَفى بِذلِكَ مِنْ قَريبٍ). (اى محمّد! به تحقيق دعوت تو را پذيرفتم وبزودى به آن وفا خواهم كرد).

پيغمبر عرض نمود كه: (ما راضى بوده ايم به رضاى تو (هر چه آن خسرو كند، شيرين بُوَد). ولى بنده اى از بندگان تو وارد مهمانخانه تو شده وبا ساير مهمانان بر سر سفره مهمانى نشسته، ولى دست دراز نمى كند تا اينكه حاجتشان روا گردد وحاجتشان ظهور مهدى موعود است وچنين مى گويند كه: (امام زمان ومحبوب ما، بواسطه مصائب وارده وطول انتظار، عيش ونوش بر او گوارا نيست، پس چطور بر ما گوارا شود واو در گريه وناله باشد؟ چطور مى شود كه ما در خنده وسرور باشيم؟ مرده باد عاشقى كه به رنگ معشوق نباشد) وچون در دنيا به اين عادت آموخته شده اند كه حوائج وخواهش بزرگى كه ازكريمان داشتند، در سر سفره آن كريم اگر دست دراز نمى كردند تا آن حاجت روا نمى شد، آن ميزبان كريم، آن حاجت را بلاتأمّل برمى آورد؛ ولو هر چه بر او سخت ومشكل بود ومعتقدند كه: (اَنْتَ اَكْرَمُ الْاَكْرَمينَ واِنَّكَ عَلى كُلِّ شىء قَديرٍ ومَوضِعُ حاجاتِ الطَّالِبينَ وغِياثُ الْمُضْطَرّينَ ولا رادَّ لِحُكْمِكَ ولا مانِعَ مِنْ اَمْرِكَ). (تو بزرگوارترين بزرگوارانى وتو بر همه كارى توانا هستى وجايگاه حوائج طالبين هستى وتو فريادرس بيچارگانى. منع كننده اى براى حكم وامر تو نيست)).

وما همچون شتران تشنه كه بر آب ورود كنند، دراطراف آن لوح، كه كلمات پيغمبر كپيه مى شد، ازدحام نموده، از نكات واشارات آن كلمات فهميديم كه ميلِ دل پيغمبر بطرف ما مى دَوَد وبه بعضى ملاحظات، وسط ريسمان را گرفته؛ واُميدوارى كلّى حاصل نموديم كه شاهد مقصود را بزودى در آغوش خواهيم در آورد وهمان طور در روى آن لوح، بصورت ازدحام وپهلو زدن وفشار يكديگر، با صورتهاى برافروخته از خوشحالى، منتظر جواب حقّ هستيم كه جواب پيغمبرش را چه خواهد داد؟ ومطمئن هستيم كه به نجاح مقصود، جواب خواهد داد، چه ميل دل پيغمبر به اين طرف مشهود حقّ بود وآن بيان پيغمبر كه قدرت وكرم حقّ را به جوش مى آورد، به جز روا كردن حاجت، جوابى براى حقّ نگذاشت.

ومقدارى حقّ متعال در جواب پيغمبر تأمّل وسكوت نمود، گويا ترديد دارد در جواب. (كتردّده فى قبض روح، عبده المؤمن). (مانند تأمّل وترديد در قبض روح بنده مؤمنش) كه جواب حبيبش را به (لا) (نه) بدهد (وهو يكره مسائته). (در حالى كه خداوند ناخوشى دوستش را نمى خواهد) ويا به (نَعَمْ) (بلى) بدهد. وشايد سلسله تقادير به اين زودى مقتضى نشده است.

ناگهان جواب حقّ اينطور صورت گرفت كه: (انتقام ما، از اعداء در برهوت باشد. مايتصوّر، مكشوف است در نزد ولى ما، حجّة بن الحسن، واو چندان از تأخير انتقام دنيوى نگرانى ندارد، با وجود آن مصالحى كه در تأخير است. ورضاى او منوط به رضاى ماست.

(وما تَشاؤُونَ اِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّه). (وشما هيچ چيز را نمى خواهيد مگر اينكه خدا بخواهد). (سوره انسان آيه 30)

وامّا اين گروه كم استعداد كه حوصله شان تنگ شده ومجالسى تشكيل داده وختم گرفته اند، اگر چه به درجه اى هم حقّ دارند كه درياى رحمت وغيرت مرا به جوش آورده اند، به من لازم شده است كه جبران دردِ دل آنها را بنمايم كه مهمان منند. لذا فوجى از ملائكه فرستادم كه آنها را ببرند به سر حدّ برهوت وببينند كه چه بر دشمنان مى گذرد از سختى عذاب، كه دلهايشان خنك شود).

سخنرانى براى بهشتيان در مورد ظهور امام زمان (عليه السلام)

پس از تمامى آن كلمات، بواسطه اختلاف در مشارب ومذاق وآب گيرى فهم ها، قاله قاله (صحبت وگفتگو) ومباحثه در ميانشان درافتاد.

يكى مى گفت: (ما نمى رويم به سرحدّ برهوت! مگر ما نمى دانيم كه اجمالاً آنها معذّبند؟ وخدا، مع ذلك به ما حقّ داده است كه بدست خودمان قصاص واحقاق حقّمان را بنماييم).

ديگرى مى گفت: (بايد برويم به سر حدّ برهوت! تماشا وسياحتى مى نماييم والبتّه تشفّى (شفا وخنك شدن) قلبمان، به مقدارى، حاصل خواهد شد واگر بالكليّه (كاملاً) شفا نيافتيم، بيش از اين نبايد تعقيب كنيم كه مبادا لج كند وآن سرش بالا بيايد، چنانكه در دنيا از سُست عنصرى شيعه، لج كرده واين قضيّه را به تأخير انداخته).

وديگرى مى گفت: (خير! بايد پس از ديدن برهوت، از مطلب تعقيب نماييم؛ هرچه مى شود، بشود! ما بيش از اين صبر وحوصله نداريم).

وعلى الجمله، چنان قال وقيلى رُخ نمود كه صد درجه از حمّام زنانه بدتر بود، كه غالباً حرفها مفهوم نمى شد وآنچه امر به سكوت وآرامى مى نموديم مفيد نبود، تا اينكه فوج آقايان ملائكه وارد شدند با يك جبروت وطمطراقى (شأن وشوكتى) كه ديده ها خيره مى شد، خصوصاً وقتى كه ما را به لباسهاى كهنه وسر وپاى برهنه وژوليده وگردآلود وذليل ملاحظه نمودند وخصوص مرا، كه اين آتش ها همه از گور من بيرون شده بود، از همه خرابتر ديدند؛ آن كبريائى ومنائيشان، نسبت به ما اوج گرفت وبنظر حقارت به ما نگريستند؛ همان نظرى كه در اوّل خلقت به ما داشتند وبه آمدن اينها، ثوره (همهمه وانقلاب) جماعت فرو نشست.

من هم، براى رفع اختلاف آراء ووانمود كردن به آقايان ملائكه كه بر ما فضلى ندارند بلكه ما افضل از آنهاييم، بدون اعتنا به آقايان ملائكه، به منبر رفتم وشروع به خطبه نمودم وآنها تعجّب نمودند كه من در حضور آنها چه مى توانم بگويم واز روى بى اعتنايى به مجلس نشستند ومن هم خواندم: (بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم. الحمد للَّه الّذى لا اله الّا هو عالم الغيب والشّهادة، الرّحمن الرّحيم، الملك القدّوس، السّلام المؤمن المهيمن، العزيز الجبّار المتكبّر، ربّ العالمين، مجيب دعوة المضطرّين، كاشف المكروبين، راحم المساكين، امان الخائفين وغياث المستغيثين، واضع المستكبرين). (به نام خداوند مهربان عامّ ومهربان خاصّ. حمد وستايش مخصوص خداوندى است كه معبودى جز او نيست. عالم غيب وآشكار، رحمان ورحيم است. مالك اصلى است واز هر عيب ونقصى پاك ومنزّه است. به كسى ستم نمى كند. آرامش بخش است. بر همه مراقب است. قدرتمند شكست ناپذير است وبااراده خود هر امرى را اصلاح مى كند وشايسته عظمت وبزرگى است. پرورش دهنده عالميان است. اجابت كننده دعاى درماندگان، برطرف كننده مشكل گرفتاران، رحم كننده به مسكينان، امان دهنده خائفين، به فرياد رسنده فرياد خواهان وكوبنده متكبّران است).

در اينجا آقايان ملائكه به زانو درآمده ونشستند. براى اينكه كلمه آخرى، شايد درباره آنها بود.

(والسّلام والصّلوة على اوّل العدد وظلّ الواحد الاحد، فاتحة كتاب الموجود، بسملة نور الوجود، البيت المعمور والكتاب المسطور وآله الغرّ الميامين وسلالة النبيّين وصفوة المرسلين وخيرة ربّ العالمين، سيّما ابن عمّه وصهره ووزيره وخليفته صاحب العجائب ومظهر الغرائب ومفرق الكتائب والليث الغالب، على بن ابى طالب. وبعد: وقد قال عزّ من قائل وجلّ من متكلّم بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم (ونُريدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِى الْأَرْضِ ونَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً). (سلام وصلوات بر اوّلين عدد (سوره قصص آيه 5)

(آنكه خلقت با وجود او شروع گرديده) وسايه ذات يگانه ويكتا (مظهر اسماء خداوند) ابتداى كتاب آفرينش، آغاز نور وجود، حقيقت كعبه وكتاب نوشته شده وسلام وصلوات بر آل او كه نورهاى درخشنده وسلاله نبيّين، برگزيده فرستادگان وانتخاب شده پروردگار جهانيان بويژه بر پسر عمو وداماد ووزير وخليفه اش؛ آنكه داراى امورشگفت انگيز ومحلّ ظهور كارهاى فوق العاده وكوباننده لشگريان كفر، شير هميشه غلبه كننده، على بن ابيطالب. وبعد اينكه خداوند مى فرمايد: ما مى خواهيم بر مستضعفان در زمين منّت گذاريم وآنان را پيشوايان ووارثان روى زمين قرار دهيم)

يا اخوان الصّفا وفرسان الهيجا (اى برادران باصفا وقهرمانان ميدان نبرد) ودوستداران امامان وهاديان امّت!

اهل بيت پيغمبر ما با آنكه ضعيف نبودند، مستضعف شدند ودر دنياى جهالت پرور، به دست جُهّال ظالم، مظلوم بودند ودرب خانه شان را بستند.

(اَللَّهُمَّ بَلى ان عُتُلٍ زَنيمٍ). (خدايا! ستم پيشه حرام زاده چنين كرد)، درِ خانه دختر پيغمبرتان را باز نمود، (يعنى آتش زدند) واو را بين در وديوار فشار داد، حتّى (ثبت المسار بين، ثدييها). (تا اينكه ميخ درب در سينه او جاى گرفت).

وريسمان به گردن (حبل اللَّه المتين) (ريسمان محكم خدا) انداختند وكشيدند به قهر وغلبه، وصداى (هل من ناصر) (آيا يارى كننده اى هست؟) بلند نمود، كسى جوابش را نداد.

وهمچنين حسين بن على، رحمت واسعه الهى، يكّه تاز ميدان عشق نامتناهى، صدا به (هل من ناصر) بلند نمود، كسى جوابش را نداده، وحالا صدايش به ما رسيده والبتّه ما بايد لبيّك گويان، آنچه از دستمان برآيد دريغ نكنيم، ودر اين استدعايى كه از حقّ داريم، دنيا وآخرتى منظور نيست. در دنيا آنچه انتظار كشيديم، چشمِ انتظار، كور وحسرت روز موعود، بگور برديم. حالا غير آن مقصود، مقصود ديگرى نداريم وغير آن روش، روش ديگرى نپوييم. كوته نظرانى كه گفتند، زياد از مقصود تعقيب ننماييم واصرار نكنيم مبادا آن سرش بالا بيايد، خيال نموده اند اين اصرار والحاح (پافشارى) در طلب از يك نفر، مخلوقِ فرومايه است نه از ربّ كريم! آنان بدانند كه كارِپاكان را نبايد قياس به ناپاكان نمود. (فانَّهُ أرحم الرّاحمين ولا يبرمه إلحاح الملحّين). (پس بدرستى كه خداوند مهربانترين مهربانان است. اصرارِ اصرار ورزان، او را ملول نمى نمايد).

وهمچنين گفتار كسانى كه نبايد به تماشاى عذاب آنها برويم چون به او تشفّى كامل حاصل نمى شود زيرا در اين هم يك نحوه تمرّد ولجاجت است با حضرت بارى تعالى عزّ اسمه؛ بلكه بايد رفت وآن هم با قوّه واستعداد جنگى كه اگر اجازه جنگ حاصل شد، بايد جنگ نمود، چون بناى ما بر اين است كه در آن سر حدّ بمانيم ودست از مطالبه مقصود برنداريم؛ تا شاهد مقصود را به كف آريم ولو هزاران سال طول بكشد وهر كس از شما چنين عزم ثابت واراده آهنين وهمّت عالى دارد، همراه شود، والّا از اينجا نبايد حركت كند. او در عوض نفع، بر ضرر ما خواهد بود).

دوازده هزار مرد نامى حركت نموده كه: همه ما حاضريم وبه اينجا برنمى گرديم تا كار به انجام نرسد. ومن هم از منبر پايين آمدم. دريچه خانه باز شد. يك هزار نفر مسلّح شده وسوار شدند. پرچمى به رئيسشان داده وسفارش نموده كه در هر پستى وبلندى، حال صعود وهبوط (فرود آمدن)، صدا به (لبّيك وسعديك) بلند نماييد كه گويا (هل من ناصر) آن دو امام غريب وبى كس را مى شنوند، كه خونها در جوش باشد.