رؤياى نور
(برگزيده دارالسلام شيخ محمود ميثمى عراقى)

رضا استادى

- ۱۲ -


سيد مهدى قزوينى‏

چهارم: مطابق صورتيكه حسب الخواهش اهل كشمير در شرح اين چهار معجزه جناب سيد الفقهاء و المتالهين عماد العلماء الكاملين ذخر السلف و فخز آل خلف صاحب التصانيف الرائقه مولانا الاجل الامجد آقا سيد مهدى قزوينى حلاوى طاب ثراه مرقوم فرمودند و در حاشيه آن جناب مستطاب قدوه العلماء الاطياب حاج ميرزا حسن شيرازى - اطال الله بقاءه - تصديق نوشته‏اند و صورت آنرا از براى فاضل معاصر نورى روانه دارالخلافه كرده اينست كه:

جماعتى از اهل بكتاشيه كه صفى از اهل تصوفند و بزرگ ايشان را دده مى‏گويند كه در كربلا منزل دارد و در هر بلدى از بلاد روم تكيه و موقوفاتى دارند و مواظبت تمامى در زيارت مرقد مطهر اميرالمؤمنين (عليه السلام) دارند و كذلك در زيارت امام حسين (عليه السلام) بنجف اشرف آمدند و در تكيه كه باب آن در ميان يكى از حجرات سمت غربى صحن مطهر گشوده مى‏شود منزل كردند و يكى از آنها مبتلا بود به مرض جنون چون خواستند به حرم مطهر مشرف شوند از خوف آنكه آن ديوانه خود را معيوب كند يا آنكه بر غير ضررى وارد آرد دستهاى او را محكم بستند و او را مغلول كرده ميخهاى آهنى بر او زدند و رفتند پس آن ديوانه قوت كرده دست و پاى خود را گشوده داخل حرم گرديد و چون نزديك ضريح مطهر رسيد آن غل از گردن او خود بخود باز شد و بيفتاد.

ميرزاى شيرازى‏

پنجم: بعد از ظهر روز جمعه دهم نجومى ماه جمادى الثانيه هزار و دويست و نود و نه در سامره مشرفه در سرداب مطهر معجزه‏اى واقع گرديد و تفصيل آن مطابق مكتوبى كه جناب مستطاب قدوه العلماء الاطياب رئيس المسلمين حاج ميرزا حسن شيرازى ادام الله عمره مرقوم داشته اين است كه:

شخصى آقا محمد مهدى نام ساكن بندر مومين كه از توابع مملكت ماچين است و از كلكته با قطار شش روزه به آنجا ميروند و پدرش شيرازى الاصل و خودش متولد و متوطن در آن مملكت بوده و قريب به سه سال بود كه بعد از ابتلا بمرض شديد، گنگ و لال شده بود تا در اين ايام كه به زيارت عتبات مشرف شده به توسل، شفا و وارد كاظمين شد و چون از معاريف تجار بعضى اقارب در آنجا داشت مدت بيست روز توقف كرد پس با قطار به سمت سامره روانه شد و ارحام او را آورده در مركب گذاشته و سفارش او را باهل مركب كه از اهل بغداد و مجاورين كربلا بودند كردند كه او عاجز است و قادر به سؤال و جواب نيست و در خصوص او به بعض مجاورين سامره هم چيزى نوشتند و پس از ورود بسامره در وقت مذكور به سرداب مطهر رفتند و در محضر جمعى از صلحا و مقدسين خادمى از خدام آن درگاه از براى او زيارت مى‏خواند تا آنكه او را به صفه سرداب بالاى چاه غيبت بردند.

مدتى در آن مكان گريه و با اشاره استغاثه نمود ناگاه قفل از دهان او ربوده و زبان لالش گشوده گرديد و از آن مكان شريف با زبانى فصيح و بيانى مليح خارج گرديد و در روز شنبه كسانيكه با او بودند او را در مجلس درس جناب ميرزاى مذكور دام عزه حاضر نمودند و حاضرين با او مكالمه و صحبت كردند و سوره حمد را با قرائت پسنديده حضار تلاوت نمود و شب يكشنبه دوازدهم و دوشنبه سيزدهم را در صحن مطهر چراغان كامل كردند و شعرا و فصحا و صلحا قصايد و مناقب و فضايل خواندند و در شب اول هم جناب ميرزا - سلمه الله - حاضر شدند و از براى مؤالف و مخالف شبهه باقى نماند. و الحمدلله رب العالمين.

شيخ عبدالرحيم دزفولى‏

شيخ نبيل و فاضل جليل، الاوثق الاعدل الخمولى الشيخ عبدالرحيم دزفولى‏(116) كه از تلامذه قديم شيخ انصارى بود و تا زمان وفات شيخ وقت خود را در پاى منبر او صرف نمود و تحقيقات اصوليه شيخ را بهتر از ديگران ضبط كرده بود گفت:

مرا دو حاجت بود كه در قضا و كفايت آنها بسيار مايل بودم و آنها را به كسى نمى‏گفتم لكن مكرر در خصوص بر آمدن آنها اميرالمؤمنين و امام حسين و عباس بن اميرالمؤمنين (عليها السلام) را در هر يك از حرم محترم و روضه مطهره ايشان شفيع كردم و اثر اجابت نديدم اتفاقاً در يكى از اوقات زيارت مخصوصه از نجف به كربلا رفتم و باز در حرمين شريفين عرض حاجت نمودم و اثرى نديدم تا آنكه يكروز در روضه عباسيه رفتم ديدم كه جمعيت بسيارى در آن روضه اجتماع دارند و زنان عرب هلهله مى‏كنند و مردان آمد و شد مى‏نمايند و شخصى را در ميان دارند.

چون از سبب و باعث پرسيدم دانسته شد كه پسرى از اعراب بيابان فلج بوده در مدتى مديد، و كسان او، او را به حرم حضرت عباس آورده و دخيل آن حضرت كرده‏اند و او مشمول نظر كيميا اثر آن بزرگوار شده و صحيح و سالم گرديده و مردم لباس تن او را پاره كرده از براى تبرك مى‏برند.

چون اين واقعه را مشاهده نمودم حالت من منقلب گرديد و دلم بدرد آمده و آه سرد برآوردم پس به ضريح مطهر نزديك شدم و عرض كردم كه يا اباالفضل مراد و حاجت من مشروع و سهل بود و مكرر آنها را به پدر و برادر و خودت عرض كردم و اعتنائى نفرموديد و اين بچه عرب صحرائى را به محض اينكه دخيل آوردند اجابت نموديد و از اين معامله دانسته مى‏شود كه بعد از چهل سال زيارت و مجاورت و اشتغال به علم مقدار يك بچه در نظر شماها قدر ندارم و اين همه مشقت و زحمت اثرى نكرده من هم ديگر بعد از اين در اين بلاد نمى‏مانم و به ايران مى‏روم اين سخن گفته و از روضه بيرون آمده سلام مختصرى در روضه حسينيه مانند كسيكه از مولاى خود قهر نموده كرده و مراجعت به منزل نمودم و مختصر اسبابى كه با خود داشتم برداشتم و روانه بسوى نجف اشرف شدم به اراده آنكه پس از ورود عيال خود را با اسباب و اثاث نقل به كنار دريا كرده روانه بسوى شوشتر شوم.

چون وارد نجف گرديدم از راه صحن مطهر بسوى خانه روانه شدم و چون وارد صحن شدم با ملا رحمت الله كه ملازم و نوكر شيخ بود ملاقات كردم و پس از رسم ورود بر مسافر كه مصافحه و معانقه و تهنيت ورود باشد گفت كه شيخ يعنى شيخ مرتضى انصارى تو را مى‏خواهد گفتم: شيخ چه ميدانست كه من حالا وارد مى‏شوم گفت: نمى‏دانم همينقدر مى‏دانم كه بمن فرمود كه برو در ميان صحن شيخ عبدالرحيم از كربلا مى‏آيد او را بنزد من بياور چون اين سخن شنيدم گفتم:

شايد باعث بر اين كلام ملاحظه عادت مجاورين بوده كه فرداى روز زيارت مخصوصه از كربلا بيرون مى‏آيند و فرداى آن روز وارد نجف مى‏شوند و غالباً هم از راه صحن وارد مى‏شوند كه اول ورود ايشان بر امير مؤمنان صاحب صحن باشد پس روانه بسوى خانه شديم چون وارد بيرون خانه شديم كسى در آنجا نبود ملا رحمت الله حلقه بر در اندرون بزد شيخ آواز داد كه كيستى؟ عرض كرد كه شيخ عبدالرحيم را آوردم شيخ بيرون آمد و بملا رحمت الله فرمود تو برو چون برفت شيخ بمن فرمود كه فلان حاجت و فلان حاجت دارى؟ عرض كردم: آرى، فرمود: اما فلان و اسم يكى از آنها را برد پس آنرا من بر آورم و اما فلان و اسم آن ديگر را برد پس فرمود برو استخاره كن اگر خوب آمد بيا آنرا هم تدبير مقدمات و ضروريات مى‏نمايم و بكن، راوى گويد رفتم و استخاره كردم و خوب آمد و بعد از عرض و اعلام تدبير فرمود.

حاج ميرزا حبيب الله رشتى‏

فاضل مدقق و عالم محقق جناب حاج ميرزا حبيب الله رشتى‏(117) سلمه الله كه از اكابر تلامذه مرحوم شيخ انصارى است و مصلى و منبر تدريس شيخ در نجف اشرف امروز واگذار به آن بزرگوار است از پسر مرحوم حاج سيد على شوشترى كه از اولاد سيد نعمه الله جزايرى‏(118) و از مجاورين نجف اشرف است و در ورع و زهد و تقوى سلمان عصر و مقداد دهر خود مى‏باشد و با مرحوم شيخ انصارى كمال معاشرت و دوستى داشت و بر جنازه شيخ مرحوم او اقامه نماز نمود و بعد از وفات شيخ تا يكسال تقريباً كه زنده بود امور خلق به او راجع بود و اعتكاف مسجد سهله و كوفه را بسيار مواظبت مى‏نمود و مردم را در حق او چنان گمان بود كه شرفياب خدمت امام عصر (عليه السلام) مى‏شد و معروف به كرامات بود.

روايت كرد كه گفت: دروبائى نجف كه در دهه هفتم از سال هزار و سيصد هجرى واقع گرديد سيد على را در اواسط شب ناخوشى وبا عارض شد و چون حالت او را بسيار پريشان ديدم و ضعف پيرى و عبادت هم در او زياده بر آن بود از خوف آنكه مبادا تا صبح نماند و شيخ انصارى از او مواخذه عدم اعلام نمايد فانوس را از براى اعلام شيخ روشن كرديم سيد چون ملتفت شد فرمود چه خيال داريد؟

عرض كرديم: اراده آنكه شيخ را با خبر كنيم،

گفت: حاجت بآن نيست شيخ حالا تشريف مى‏آورد چراغ را خاموش كنيد و بنشينيد چون فانوس را خاموش كرده نشستيم چيزى نگذشت كه آواز حلقه در بلند شد پس سيد فرمود كه شيخ است در را بگشاييد چون در را گشوديم شيخ انصارى را با ملا رحمت الله در پشت در ديديم شيخ فرمود حاج سيد على چگونه است؟ عرض كرديم: حالا كه مبتلا شده خدا رحم كند ان شاء الله.

فرمود باكى نيست ان شاء الله و داخل گرديد چون سيد را مشوش و مضطرب ديد فرمود مضطرب مشو خوب مى‏شوى ان شاء الله سيد عرض كرد كه از كجا مى‏گوئى؟

فرمود: كه خواسته‏ام كه تو بعد از من بمانى و بر جنازه من نماز كنى عرض كرد كه چرا اين را خواستى؟

فرمود: حالا كه شد پس نشست و قدرى سؤال و جواب و مطايبه كردند و شيخ برخاست فرداى آنروز را شيخ بعد از درس در منبر فرمود كه حاجى سيد على را مى‏گويند كه ناخوش است هر كس به عيادت او مى‏رود بيايد پس از منبر به زير آمده با جمعى از طلاب به خانه سيد رفت.

مؤلف گويد: كه حقير هم در آن مجلس بودم و اين سخن را هم از شيخ شنيدم لكن كارى لازم مانع از همراهى با ايشان گرديد.

و بالجمله راوى گويد كه چون وارد گرديد مانند كسيكه خبر ندارد پرسش حال فرمود من خواستم كه عرض كنم شيخنا شما كه ديشب را خود تشريف آورديد و ديديد، ناگاه سيد را ديدم كه انگشت به دندان گزيد و اشاره كرد دانستم كه بر اظهار آن رضا ندارند سكوت كردم و بعد هم سيد عافيت يافت و بر جنازه شيخ نماز كرد اعلى الله مقامهما

شيخ محمد حسين كاظمى‏

شيخ جليل و ثقه نبيل شيخ محمد حسين كاظمى نجفى كه الان (يعنى سال 1300 ق) در نجف اشرف قدوه فقهاى عرب و صاحب حوزه درس و امام جماعت است گفت در اوايل وفات شيخ محمد حسين صاحب كتاب جواهر و انتقال رياست عامه بشيخ جليل شيخ مرتضى انصارى من بعد از نماز عشا داخل حرم مى‏شدم و پشت به در و رو به ضريح مطهر تكيه به ديوار از براى زيارت مى‏ايستادم و وقوف را طول مى‏دادم و غالباً دخول و خروج شب شيخ انصارى مقارن با وقوف من مى‏گرديد اتفاقاً در يكشب جناب شيخ در حال وقوف به من برخورد و آهسته كيسه پولى در دست من گذاشت و آهسته فرمود كه نصف اين را خود خرج كن و نصف ديگر را بر شاگردان خود تقسيم كن اين سخن فرمود و برفت و من هم بعد از آن به خانه رفتم و مقدار آنرا معلوم كرده ديدم كه تمام آن با دينى كه در آن اوقات دادنى بودم مطابق بود با خود خيال كردم كه تمام آن را به مصارف دين معجل خود رسانم و بعد از آن، بتدريج مقدار نصف آنرا از براى شاگردان كارسازى كنم اين خيال را كردم لكن تا شب آينده كارى نكردم و اين خيال را به كسى نگفتم تا آنكه بعد از نماز عشا باز داخل حرم شده در آن مكان سابق ايستاده بودم كه شيخ بطريق عبور برخورد و سر خود را به نزديك گوش من آورد و فرمود كه شيخنا شما قسمت شاگردها را از اين مال بدهيد من باز بخود شما مى‏دهم اين بفرمود و برفت و من دانستم كه از ضمير من اطلاع يافته از آن اراده برگرديدم و مقام و جلالت شيخ بزرگوار را دانسته و فهميدم.

شيخ انصارى و ميرزاى شيرازى‏

كرامات و مقامات شيخ انصارى (رحمه الله) بسيار است و مخالف و مؤالف را بر آن اعتراف و اقرار است و چگونه چنين نباشد و حال آنكه در عبادت در عصر خود عديل نداشت و در زهد و ورع او را نظير نبود و با آنكه در هر سال زياده از صد هزار تومان از وجوه بسوى او متوجه مى‏گرديد وفات كرد و درهم و دينارى نگذاشت و در زندگى به اقل مايقنع به، اكتفا نمود.

ولادت با سعادت آن بزرگوار به نقل برادر اصغر او جناب شيخ محمد صادق‏(119) در سال هزار و دويست و چهارده هجرى و مجاورت آن سرور در نجف اشرف از سال هزار و دويست و چهل و نه بوده تا روز وفات چنانكه روز وفات او در سال هزار و دويست و هشتاد و يك اتفاق افتاد و با آن زمان كلمه ظهر الفساد موافق گرديد و تحصيل اصول در كربلاى معلى كرده و استاد او آخوند ملا شريف مازندرانى معروف به شريف العلماء بوده و چندى هم در شهر كاشان با فاضل نراقى آخوند ملا احمد بوده و فقه را از شيخ حسن نجفى اخذ نموده و چندى هم با شيخ محمد حسن صاحب كتاب جواهر الكلام راه پيموده است.

حقير از سال هزار و دويست هفتاد تا زمان وفات ملازم منبر درس و نماز جماعت ايشان بودم بعد از آنكه در ايران خود را فارغ مى‏دانستم و از جمعى از معتبرين قوم مصدق و مجاز بودم و فهم و تحقيق و نظر دقيق ايشان را به طورى ديدم كه از مسموعات سابقه خود بالمره چشم بسته و دست كشيدم و فايز به استفاضه و استفاده از ايشان بودم تا آنكه نزديك به زمان وفات ايشان در خواب ديدم كه از تل بزرگى كه در سمت قبله صحن مطهر واقع و مشرف بر آنست عبور مى‏كنم و چون از براى تعظيم قبه مطهره ملتفت بسوى آن شدم آنرا نديدم متحير شدم پس سيدى جليل را در نزد خود واقف ديدم كه از من سبب تحير پرسيد به او گفتم كه قبه مطهره را نمى‏بينم گفت بزمين فرو شد،

گفتم: پس چه خواهد شد؟ گفت: عيب ندارد و نقصى نكرده در خيال تدبير اسبابى هستند كه آن را بدون عيب بردارند مانند اسباب جرثقيل. چون از خواب بيدار شدم دانستم كه شيخ وفات خواهد كرد و بزودى رياست شرعيه هم منتقل خواهد شد به كسى كه اشبه خلق به شيخ بوده باشد در كمالات علميه و عمليه و آن هم بظاهر جناب ميرزاى شيرازى سلمه الله مى‏باشد و اين واقعه را هم قبل از وقوع به جمعى اخبار نمودم و طولى نكشيد كه رؤيا صادق گرديد و شيخ وفات كرد و جناب ميرزا مرجع قوم گرديد.

شيخ انصارى و مؤلف‏

بعد از وفات [شيخ انصارى‏] آن جناب را در خواب ديدم كه در بيابانى وسيع كه در آن نهرى عظيم جارى بود ايستاده پس جام آبى در دست داشت و بدست من داد و فرمود كه از اين نهر آب بياور.

چون آن جام را گرفته بر لب آن نهر رفتم از اين طرف نهر پر كردم ديدم كرم ريزه بسيار در آن نمودار است پس از آنطرف ديگر پر كردم باز كرم بسيار در آن ديدم با خود گفتم كه وسط نهر چون آبست بايد خالص باشد پس بر پلى كه بر آن نهر بود بر آمدم و خم گشته جام را از وسط نهر پر كردم باز خالى از كرم نديدم و واقعه را بعرض رسانيدم.

فرمود: تدبيرى در آن بكن و بياور دانستم كه مقصود صاف كردن آن آب است از آن كدورات پس از خواب بيدار شده آن واقعه را از براى بعض علماى احباب نقل كردم آب را تعبير به علم نمود و گفت مقصود آنجناب تنقيح مطالب عليمه بوده است. زمانى بر آن نگذشت كه حقير عازم بر تنقيح و تحرير مباحث اصوليه و فقهيه شدم و مناسب آن ديدم كه جميع تحقيقات اصوليه و فقهيه شيخ استاد را از مسموعات و غير مسموعات تنقيح و تحرير و جمع نمايم پس جميع مسودات خود آن مرحوم را با تقريرات تلامذه ايشان از خود و غير خود جمع آورى كرده با دقت تمام تنقيح نموده در اصول كتاب جوامع و در فقه كتاب لوامع را نوشتم و بعد از آن ديگر بار موفق شده در اصول كتاب قوامع و در فقه كتاب خزاين را نوشتم و تمام اين توفيقات از آثار اشاره آن جناب در خواب به آوردن آب بود اعلى الله قدوه و رفع درجته و شكر سعيه و جزاه الله افضل جزاء المطيعين.

سيد بحرالعلوم‏

شيخ محمد بن اسمعيل معروف به شيخ ابو على در كتاب رجال خود كه موسوم به منتهى المقال‏(120) است در ترجمه سيد مهدى معروف به بحرالعلوم مى‏گويد كه سيد سند و ركن معتمد مولانا سيد مهدى‏(121) بن سيد مرتضى بن سيد محمد حسينى حسنى طباطبائى نجفى اطال الله بقاءه و ادام علوه و نعماءه... سيد علماى اعلام و مولاى فضلاى اسلام و علامه دهر و زمان خود و وحيد عصر و اوان خود است اگر تكلم كند در معقول ميگويم اين است شيخ رئيس پس كيست بقراط و افلاطون و ارسطاطاليس؟

و اگر مباحثه نمايد در منقول گويم اين است علامه محقق فروع و اصول، مناظره نكرد در علم كلام مگر آنكه گفتم همين است سيد مرتضى علم الهدى، و چون تفسير كرد قرآن را و گوش دادم به بيان او غفلت كردم و گويا چنان گمان كردم كه او است آن كسى كه نازل شده قرآن بر او.

مولد شريف او كربلاى معلى شب جمعه ماه شوال هزار و صد و پنجاه و پنج هجرى. ماده تاريخ ولادت او لنصره آى الحق قدولد المهدى زمانى نزد والد ماجد خود درس خواند كه مردى بود عالم و صالح، پس بنجف اشرف رفت و نزد جماعتى از علماى آنجا تلمذ نمود پس بكربلا رفت و در مجلس درس شيخ يوسف بحرينى اخبارى حاضر مى‏گرديد پس بمحضر استاد مجتهدين آقا باقر بهبهانى‏(122) انتقال نمود پس بنجف اشرف مراجعت كرد و اقامت فرمود.

و خانه آنجناب الان محط رحال علما و مهبط جهابذه و فضلا مى‏باشد و پس از استاد خود آقا باقر، امام ائمه عراق و ملجاء علماء على الاطلاق است - تا آنكه ميگويد - كفايت مى‏كند تو را آنچيزى كه شايع و ذايع شده و پر كرده اسماع و اصقاع را از شيعه كردن آنجناب جمعى كثير از طايفه يهود را به براهين و اعجاز بلكه بنهايت رسانيده از براى تو آن چيزهائى كه ديده شده از او در آن اوقاتى كه در ولايت حجاز بود.

والد ماجد او در شب ولادتش در خواب ديد كه حضرت رضا (عليه السلام) شمعى به محمد بن اسمعيل بن بزيع عطا فرمود كه در بام خانه او روشن نمود كه روشنى آن بلند بود و آخر آن معلوم نبود.

يكى از شاگردان سيد بحرالعلوم مى‏گويد پهلوى سيد نشسته بودم شخصى از حاضرين از او پرسيد كه آيا رؤيت حضرت حجت (عليه السلام) در اين زمانها ممكن است؟ سيد فرمود ظاهر بعضى روايات آن است كه مدعى مشاهده كاذب است بعد از آن سر به زير انداخت و آهسته فرمود: كيف فقد ضمنى الى صدره يعنى چگونه او را نتوان ديد و حال آنكه مرا به سينه خود چسباند.

ملاقات امام زمان (عليه السلام)

فاضل معاصر تنكابنى‏(123) مى‏گويد كه آخوند ملا زين العابدين سلماسى‏(124) كه از تلامذه بحرالعلوم و در نهايت زهد و صلاح و ساكن نجف اشرف بوده ساليكه اين حقير مشرف به كربلا شدم از كربلا تا سامراء با او همسفر بودم و در روز ورود هم با او در يكجا منزل نمودم و آن مرحوم در سن پيرى بوده و از وقايع بحرالعلوم نقل مى‏نمود و مى‏فرمود كه در خدمت آنجناب تلمذ مى‏نمودم و در حضر و سفر ملازم او بودم وقتى در خدمت او بسامره آمديم و چندى توقف كرديم اتفاقاً ميرزاى قمى صاحب كتاب قوانين هم بسامره آمد و به ديدن آنجناب آمد و ميرزا سنش از او بيشتر بود پس از بحرالعلوم خواست كه مجلس خلوت باشد لهذا اهل مجلس برخاستند.

چون من هم اراده برخاستن نمودم سيد فرمود كه اين از اصحاب سر من است و به اشاره او برنخاستم پس ميرزا از اسرار سيد چيزى خواست و سيد پس از اصرار بعض اسرار اظهار فرمود.

از جمله فرمود شبى در مسجد سهله در عبادت بودم ناگاه آواز دعا و مناجاتى دلربا شنيدم و در اثر آن رفتم شخصى را ديدم كه در مقام مهدى (عليه السلام) نشسته كه نور جمال او مسجد را روشن كرده نزديك رفته سلام كردم جواب داد و فرمود: سيد مهدى بنشين و نشستم پس سيد دست به گردن ميرزا در آورد و فرمود كه اگر من بگويم كه امام قائم (عليه السلام) را ديده‏ام مرا تكذيب كن زيرا كه تكليف تو همين است.

و نيز ملا زين العابدين سلماسى فرمود كه عادت سيد بحرالعلوم چنان بود كه هر كس كه بر سفره او حاضر بود و غذا تناول نمى‏نمود بر او گران بود شبى آنجناب نماز عشائين را در حرم عسكريين در پشت سر بجماعت اقامه نمود و چون تشهد آخر را خواند والسلام علينا را هم گفت مدتى سكوت نمود پس السلام عليكم فرمود و بعضى را چنان گمان شد كه شكى او را طارى شد و مهابت او مانع از استفسار حال بود تا آنكه بمنزل آمده سفره انداخته شروع به تناول غذا نمود من نزديك نرفتم سبب پرسيد.

عرض كردم: تا سبب آن سكوت را نفرمائيد نزديك نيايم فرمود بيا غذا بخور بعد ميگويم چون غذا صرف شد فرمود كه چون صيغه سلام اول را گفتم حضرت حجت (عليه السلام) به زيارت والدين خود وارد حرم گرديد و من از مهابت آن بزرگوار از كار خود باز ماندم تا آنكه آن بزرگوار از زيارت فارغ شده خارج گرديد پس بحالت خود برگرديدم.

زيارت امام زمان (عليه السلام)

ملا زين العابدين سلماسى نقل كرد از سيد جواد عاملى صاحب مفتاح الكرامه كه از تلامذه سيد بحرالعلوم بود كه در شبى از شبها ديدم استاد خود بحرالعلوم را كه باب صحن اميرالمؤمنين (عليه السلام) را گشود و داخل گرديد من هم از عقب او داخل شدم و گويا نديد پس به سوى حرم شد و باب را گشود و داخل گرديده سلام كرد و جواب شنيد من ترسيدم و برگرديدم.

و نيز از سيد جواد عاملى نقل كرد كه در شبى از شبها استادم بحرالعلوم از دروازه نجف بيرون رفت و من هم از عقب به طورى كه ديده نشوم رفتم تا آنكه داخل مسجد كوفه گرديد و به مقام صاحب الامر (عليه السلام) رفت و با شخصى سؤال كرد و جواب شنيد و از جمله سؤالاتش آن بود كه در زمان غيبت، تكليف در خصوص احكام چيست فرمود: عمل به ادله ظاهره و استفاده از آنها.

مؤلف گويد: كه كرامات و مقامات اين بزرگوار كالشمس فى رابعه النهار در نزد موافق و مخالف واضح و آشكار است و جمله‏اى از آنها در ضمن بيان و معرفى كسانيكه شرفياب خدمت امام زمان (عليه السلام) شده‏اند مذكور گرديده است.

طاب الله ثراه ان شاء الله.

علامه مجلسى (رحمه الله)

در يكى از تأليفات سيد محمد مجاهد(125) آمده كه مردى عالم خراسانى كه با مجلسى اول آخوند ملا محمد تقى طاب ثراه صداقت (و دوستى) داشته نقل كرده كه از كربلا مراجعت مى‏كردم در اثناى راه خواب ديدم كه داخل خانه‏اى شدم كه در آن خانه پيغمبر خدا و ائمه هدى سلام الله عليهم تشريف داشتند و بترتيب نشسته بودند و حضرت حجت منتظر عجل الله فرجه زير دست همه آنها نشسته بود و مرا زير دست آن بزرگوار نشانيدند ناگاه ديدم كه آخوند ملا محمد تقى طاب ثراه شيشه گلابى آوردند و آن بزرگواران استعمال كردند و بعد از ايشان من استعمال كردم بعد از آن آخوند مذكور رفت و قنداقه طفلى را آورد و بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) داد و عرض كرد دعائى در حق اين طفل مى‏خواهم كه خداوند او را مروج دين گرداند آن حضرت آن قنداقه را گرفته در حق او همان دعا كرد پس آن حضرت آن قنداقه به اميرالمؤمنين داد و فرمود در حق آن دعا كن آن حضرت او را گرفته نيز همان دعا كرد پس به امام حسن (عليه السلام) داد و همان دعا كرد و همچنين تا نوبت به امام عصر (عليه السلام) رسيد آن حضرت نيز آن دعا كرد پس آن حضرت آن قنداقه را به من داد و فرمود كه:

تو هم در حق او نيز دعا كن من هم گرفته همان دعا كردم پس از خواب بيدار شدم اتفاقاً عبورم در آن سفر به اصفهان افتاد و به جهت آشنايى و صداقت بر آخوند ملا محمد تقى وارد شدم و بعد از ورود آخوند مذكور از اندرون خانه خود قنداقه طفلى را آورد و بدست من داد و فرمود كه اين طفل امروز متولد شده در حق او دعا كن كه مروج دين شود من آن قنداقه را گرفته همان دعا كردم پس خواب بخاطرم آمد از براى ايشان نقل كرده مسرور گرديد.

علامه مجلسى‏

و نيز از همان كتاب نقل شده كه در زمان مجلسى دو نفر بودند كه با او عداوت داشتند و غيبت او را مى‏كردند اتفاقاً يكى از آن دو نفر در خواب ديد كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) با اميرالمؤمنين (عليه السلام) به خانه مجلسى آمد و پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) دست راست مجلسى را گرفت و اميرالمؤمنين (عليه السلام) دست چپ او را و فرمودند كه بيا برويم و او را بردند آنشخص از خواب بيدار شد و آن واقعه را براى رفيق خود خود نقل كرد آن رفيق گفت كه من هم همين خواب را ديدم شايد مجلسى امشب وفات كرده.

چون صبح به خانه مجلسى رفتند ديدند كه آن بزرگوار وفات نموده در همان شب، از وقوع واقعه تعجب كردند و از كرده خود نادم شدند.

علامه مجلسى‏

و نيز نقل كرده مردى از اهل بحرين اخلاص و ارادت به آخوند مجلسى داشت لهذا به زيارت او آمده دانست كه وفات كرده مهموم شد اتفاقاً شب در خواب ديد كه در مكانى منبرى بلند نصب شده و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بر آن بالا رفت و نشست و اميرالمؤمنين (عليه السلام) هم بر آن بالا رفت و پائين‏تر نشست و يك صف از انبياء در برابر او صف بسته ايستادند و جمعى ديگر هم پشت آن صف صفوف بسته ايستادند و مجلسى هم در ميان آن صفوف بود.

پس رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه آخوند ملا محمد باقر پيش بيا ديدم كه مجلسى نزديك آمده از صف انبيا گذشت پس رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود بنشين مجلسى ادب كرده ننشست ديگر دفعه فرمود: بنشين عرض كرد: فدايت شوم با وجود اينكه انبيا ايستاده‏اند چگونه من بنشينم؟ پس آنحضرت به انبياء فرمود بنشينيد تا آنكه آخوند بنشيند ايشان نشستند و آخوند هم نشست.

مؤلف گويد: كه كرامات اين بزرگوار محتاج بذكر و اظهار نيست زيرا كه مقامات و كمالات او از غايت اشتهار كالشمس فى رابعه النهار است و اگر نباشد مگر تأليفات باقيه آنجناب در هر باب كه گويند معادل روزى يكهزار بيت از عمر شريف او مى‏شود كفايت مى‏نمايد خصوص كتاب بحارالانوار كه گويند كه تاريخ ولادت او مطابق با عدد جامع بحارالانوار است كه سنه هزار و سى و هفت مى‏شود و عمر شريف او تقريباً هشتاد و چهار سال بوده جزاه الله عن الاسلام و اهله خير جزاء ان شاء الله.

ملا محمد تقى مجلسى‏

والد ماجد ملا محمد باقر علامه مجلسى، آخوند ملا محمد تقى بن مقصود على معروف به مجلسى اول است كه نيز داراى كمالات علميه و عمليه و رياضات شاقه و مظهر كرامات بوده و از كتاب شرح فقيه او نقل شده كه او گفته چون حضرت آفريدگار مرا توفيق زيارت حيدر كرار داد به بركت آن بزرگوار مكاشفات بسيار بر من روى داد كه عقول ضعيفه آن را تحمل نتواند كرد، بلكه اگر خواهم مى‏گويم كه در ميان نوم و يقظه بودم كه خود را در سامرا ديدم و ديدم كه بر قبر عسگريين (عليها السلام) لباس سبزى بهشتى انداخته‏اند و مولاى من صاحب الامر (عليه السلام) بر قبر تكيه كرده؛ پس من مانند مداحان شروع به زيارت جامعه كردم.

چون تمام شد؛ آن حضرت فرمود: كه خوب زيارتى است. بيا بنشين. عرض كردم: خلاف ادب است.

فرمود: نه، پياده آمده‏اى. پس نشستم.

چون به خود آمدم؛ به زودى اسباب زيارت آماده شد و پياده پا مشرف به زيارت آن مشهد شدم.

والحمدلله اولاً و آخراً كما اهله و صلى الله على محمد و آله