ظاهر اين روايت ، نفى ملاقات
و ديدن آن حضرت نيست زيرا مفاد آن اين است كه كسى مى آيد و ادعاى رؤ يت
مى كند. شما چنين ادعايى را نپذيريد و كسى هم كه چنين ادعايى كند دروغ
گفته و افترا بسته است . معلوم مى شود ادعاى مورد بحث صرف ديدار نيست
بلكه امام عليه السلام خواسته است باب ادعاى مشاهده خود را به عنوان
نايب خاص مسدود كند، به ويژه اين كه سخن مورد نظر، توقيع شريف آن حضرت
به آخرين نايب خاصّ خود على بن محمد سمرى بوده است . امام زمان عليه
السلام خواسته است به آخرين نايب خود و همه شيعيان بفرمايد كه باب
نيابت خاص بسته شد و هر كسى قبل از ظهور چنين ادعايى كند دروغ گفته و
افترا بسته است .بنابراين مراد از مشاهده ، مشاهده حاكى از نيابت است .
البته ممكن است مشاهده را به معناى رؤ يت بعد از ظهور مطرح كرد چه اين
كه برخى فرقه هاى گمراه معتقدند حضرت ظهور كرده است ! چنين كسانى
دروغگو و اهل افترا هستند. در هر صورت روايت ردّى بر مشاهداتى كه در
طول تاريخ غيبت صورت گرفته است نمى باشد و اگر هم چنين بود خبر واحد كه
نهايتا افاده گمان مى كند نمى تواند در برابر يقينى كه از ملاقات
گسترده مؤمنين و به ويژه علماى مورد وثوق حاصل مى شود معارضه اى داشته
باشد.
علماى شيعه در كتاب هايى نظير: بحارالانوار، جنة الماءوى ، نجم الثاقب
و منتهى الآمال به ذكر ملاقات هايى از مؤمنين ، با صاحب الزمان عليه
السلام پرداخته اند و البته آنچه نوشته اند يكى از صدها ملاقاتى است كه
انجام گرفته است . نويسنده كسى را مى شناسد كه چند مرتبه در خواب و
بيدارى به حضور كعبه دلها رسيده است . يكى از كسانى كه به محضر او بار
يافته است حاج على بغدادى مى باشد. او مى گويد:
((هشتاد تومان خمس ((سهم امام ))
داشتم و براى پرداخت آن به نجف اشرف رفتم و بيست تومان آن را به فقيه
پارسا، شيخ مرتضى انصارى و بيست تومان به جناب شيخ محمد حسين مجتهد
كاظمينى و بيست تومان به جناب محمد حسن شروقى تحويل دادم و بيست تومان
ديگر باقى مانده بود كه خواستم به هنگام برگشت به جناب شيخ محمد حسن
كاظمينى آل يس تحويل دهم . وقتى از نجف به بغداد برگشتم دوست داشتم هر
چه زودتر بدهى خود را بپردازم .
روز پنج شنبه راهى كاظمين شدم و به زيارت دو امام همام
((امام كاظم و امام جواد عليه السلام ))
مشرّف شدم ، آنگاه به حضور جناب شيخ محمد حسن شرفياب شدم و بخشى از آن
بيست تومان را پرداختم و از او اجازه گرفتم بقيه آن را به تدريج در
مواردى كه شايسته است صرف كنم .
وقتى عازم بغداد شدم ، يك سوم راه را طى كرده بودم كه ديدم سيّد جليل
القدرى از طرف بغداد به طرف من مى آيد. چون نزديك شد سلام كرد و دست
هاى خود را براى دست دادن و معانقه گشود و فرمود: ((اهلا و سهلا)) و
مرا در بغل گرفت و معانقه كرديم و يكديگر را بوسيديم . او عمامه سبزى
بر سر داشت و بر رخسار مباركش خال سياهى بود. فرمود: خير است به كجا مى
روى ؟
گفتم دو امام مدفون در كاظمين را زيارت كردم و به بغداد بر مى گردم .
فرمود: امشب شب جمعه است برگرد! گفتم : نمى توانم برگردم . فرمود: مى
توانى ! برگرد تا شهادت دهم كه تو از دوستداران جدم امير المؤمنين عليه
السلام و ما هستى و شيخ هم شهادت دهد، زيرا خداى -تعالى - امر فرموده
است كه دو شاهد بگيرد. و اين اشاره به مطلبى بود كه در خاطر داشتم تا
از جناب شيخ خواهش كنم نوشته اى به من دهد كه تاءييد كند از دوستداران
اهل بيت عليهم السلام هستم و آن را در كفن خود گزارم . از او پرسيدم
شما از كجا مى دانى و چگونه شهادت مى دهى ؟ فرمود: چگونه كسى كه حق او
را مى رسانند، رساننده حق را نشناسد؟
گفتم : چه حقى ؟ فرمود: آن كه به وكيل من رساندى . گفتم : وكيل شما
كيست ؟ فرمود: شيخ محمد حسن . گفتم وكيل شماست ؟ فرمود: وكيل من است .
من پيش خود گفتم اين سيّد هم سهم سادات مى خواهد و دوست دارم بخشى از
سهم امام را كه نزد خود دارم به او بدهم . گفتم : چيزى از حق شما نزد
من باقى مانده است و من از جناب شيخ محمد حسن اجازه مصرف آن را گرفته
ام .
تبسمّى در روى من كرد و فرمود: آرى ، بخشى از حقّ ما را به وكلاى ما در
نجف اشرف رساندى . گفتم : آنچه را ادا كردم مورد قبول قرار گرفت ؟
فرمود: آرى . در خاطرم گذشت كه اين سيّد علماى اعلام را وكلاى خود
معرّفى مى كند و اين براى من ، امر بزرگى جلوه كرد. سپس گفتم : علما،
وكلاى اخذ حقوق ساداتند، و مرا غفلت گرفت . آن گاه فرمود: برگرد جدّم
را زيارت كن ... سپس فرمود: امام زمان خود را مى شناسى ؟ گفتم : چرا
نمى شناسم ؟ فرمود: بر امام زمان خود سلام كن ! من هم گفتم :
السلام عليك يا حجة اللّه يا صاحب الزّمان يابن الحسن .
او هم تبسمى كرد و فرمود:عليك السلام و رحمة اللّه و بركاته . آن گاه
وارد حرم مطهر شديم و ضريح را بوسيديم ... وقتى از نماز فارغ شدم او را
نديدم و هر چه در حرم جستجو كردم او را مشاهده نكردم . سپس به خاطرم
آمد، اين سيّد چه كسى بود؟ نشانه ها و معجزات گذشته را مورد توجّه قرار
دادم كه با اينكه من كار ضرورى داشتم به راحتى به دستور او بازگشتم و
با اينكه او مرا نديده به اسم صدايم كرد و اين كه فرمود: دوستداران ما،
و من شهادت مى دهم و ديدن نهر جارى و درختان ميوه دار در غير فصل آن به
هنگام رفتن به كاظمين و غير اين مسائل آنچه كه گذشت همه سبب گرديد كه
يقين پيدا كنم كه او حضرت مهدى عليه السلام است .(72)
گفتم شبى به مهدى ، بردى دلم ز دستم |
|
من منتظر به راهت ، شب تا سحر نشستم |
گفتم چه كار بهتر، زين انتظار جانان |
|
من راه وصل خود را، بر روى تو نبستم |
گفتم دلم ندارد، بى تو قرار و آرام |
|
من عقده دلم را، امشب دگر گسستم |
گفتا هواى نفست ، باشد حجاب وصلم |
|
گر نفس را شكستى ، دستت رسد به دستم |