پاسخ به ده پرسش

آية الله العظمى لطف الله صافى گلپايگانى

- ۱ -


وبعيد نيست که اقامتگاه اصلي ايشان، يا اماکني که بيشتر آمد وشدشان در آنجاها است، مکه معظمه ومدينه طيبه وعتبات مقدسه باشد.

اگر پرسش شود: پس حضرت امام زمان ـ عجل الله تعالي فرجه ـ با کوه رضوي وذي طوي چه ارتباطي دارند که در دعاي ندبه است: (ليت شعري أين استقرت بک النوي، بل أي أرض تقلک أو ثري أبرضوي أو غيرها أم ذي طوي).(1)

پاسخ داده مي شود: راجع به اين موضوع در کتاب فروغ ولايت (در بخش دوم) توضيح داده ايم، در اينجا هم بطور مختصر اشاره مي نمائيم که: اين دو مکان بر حسب کتب معاجم وتواريخ نيز از اماکن مقدس است ومحتمل است که حضرت بعضي از اوقات شريف خود را در اين دو مکان به عبادت وخلوت گذارنده باشند واين جمله هيچ دلالتي براين که اين دو مکان، يا يکي از آنها، اقامتگاه دائمي آن حضرت است، ندارد.

چنانکه در کتاب فروغ ولايت شرح داده ام، اين استفهامها استفهام حقيقي نيست، بلکه به انگيزه بيان سوز هجران واظهار تأسف وتلهف از فراق وحرمان از فيض حضور وتأخير عصر ظهور گفته شده است؛ علاوه براينکه بعضي از عبارات دعاي شريف ندبه دلالت دارد براين که ايشان در بين مردم مي باشند واز بين مردم خارج نمي باشند، مثل اين جمله: (بنفسي أنت من مغيب لم يخل منا بنفسي أنت من نازح لم ينزح (مانزح) عنا).(2)

اگر کسي سؤال کند: پس اين که در بعضي زبانها است ومخصوصاً برخي از علماي اهل سنت آن را بازگو مي کنند وگاهي آن را بهانه حمله وجسارت به شيعه قرار مي دهند که اينان حضرت صاحب الامر عليه السلام را در سرداب سامرا مخفي مي دانند، چه مصدري دارد؟

جواب داده مي شود که: جز جهل بعضي از اهل سنت وغرض ورزي وخيانت برخي ديگر که شيعه اهل بيت: را متهم مي سازند واز دروغ پردازي وتهمت وافترا کوتاهي نمي کنند، هيچگونه مصدري ندارد؛ وتمام اخبار واحاديث وحکايات اين موضوع را که امام عليه السلام در سرداب سامرا مختفي مي باشند، ردّ مي نمايند ودر کتاب منتخب الاثر ونويد امن وامان، نيز کذب اين افتراء ثابت شده است، ودر اخبار واحاديث حتي خبر رشيق، خادم معتضد عباسي اسمي از سرداب نيست.(3)

فقط در يک روايتي که بر حسب آن، خانه آن حضرت بار ديگر مورد حمله سپاهيان دولتي قرار گرفت، از سرداب، صداي قرائت شنيدند اسمي از سرداب برده شده است(4) وطبق اين روايت هم امام عليه السلام در حالي که فرمانده نظاميان با سربازانشان در سرداب را گرفته بودند حضرت از سرداب بيرون آمدند وتشريف بردند.

پس از آنکه سربازها همه رسيدند، فرمانده فرمان ورود به سرداب را داد سربازهائي که ديده بودند آن حضرت بيرون آمدند، گفتند: مگر آن کس نبود که بيرون رفت وبر تو عبور کرد؟ گفت: او را نديدم، چرا او را رها کرديد؟ گفتند: ما گمان مي کرديم تو او را مي بيني.

حاصل اينکه موضوع مختفي بودن آن حضرت در سرداب، يکي از دروغهاي بزرگي است که به شيعه بسته اند، ولي قابل انکار نيست که خانه حضرت امام حسن عسکري عليه السلام سالها (در دوران غيبت صغري) مقرّ آن حضرت بوده است، وبعضي از خلفا هم اين مطلب را مي دانستند. ولذا در روايت رشيق خادم است که معتضد، نشاني خانه وخادمي را که بر در آن ايستاده است به رشيق داد.

چنانکه از بعضي حکايات وتواريخ استفاده مي شود، معتمد خليفه وراضي، بلکه احتمالاً مقتدر نيز، از جريان امور، کم وبيش مطلع بوده اند؛ وامام عليه السلام ونُواب او را مي شناختند، وبعد هم، از خلفاي ديگر که در عصر غيبت کبري بوده اند، ناصر خليفه که از اعاظم وعلماي خلفاي بني عباس است، عارف به آن حضرت بوده است ودري که هم اکنون بر صفه سرداب است واز آثار باستاني ونفايس اشياي عتيقه است، در عصر او وبه امر او، ساخته است.

به اين جهت که خانه وسرداب موجود، از بيوت مقدس است وبدون شک وشبهه محل عبادت ومقرّ ومنزلگاه سه نفر از ائمه اهل بيت: بوده است، از آغاز مورد نظر شيعيان ودوستان وحتي خليفه اي مثل (ناصر) بوده، وعبادت واطاعت خدا را در آن اماکن شريفه مغتنم مي شمردند وآن را از مصاديق مسلم آيه: (في بيوت أذن الله أن ترفع ويذکر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدوّ والاصال)(5) مي دانستند.

وما هم امروز، بر اساس همين ملاحظات، اين اماکن رفيع را احترام مي کنيم وعبادت در آن اماکن را فوز عظيم مي شماريم وآرزمند زيارت سرداب ونماز وعبادت در آنجا مي باشيم. اما پاسخ اين پرسش که: لباس وغذا وخوابگاه ايشان چگونه است؟

آنچه مسلم است اين است که در امور وکارهاي عادي، حضرت ملتزم به توجيهات وتکاليف شرعي مي باشند وآداب وبرنامه هاي واجب ومستحب اين کارها را مو به مو رعايت مي نمايند ومحرّمات ومکروهات را ترک مي فرمايند.

بلکه در مورد مباحات نيز، ترک وفعل ايشان، بر اساس دواعي عالي ومقدس است وبراي دواعي نفساني، کاري از آن حضرت، اگر چه فائده آن جسماني واشباع غرائز جسمي باشد، صادر نمي شود، به عبارت ديگر هر يک از اعمال وافعال، براي آن حضرت وسيله است نه هدف.

واما اينکه امور معاش وتهيه غذا وپوشاک براي امام عليه السلام در عصر غيبت بطور عادي است يا به نحو اعجاز؟ جوابش اين است که: بطور عادي بودن اين امور، امکان دارد ومانعي ندارد، چنانکه بر حسب بعضي از حکايات در برخي از موارد نيز به نحو اعجاز جريان يافته است.

در حالي که خداوند متعال، حضرت مريم مادر حضرت عيسي ـ علي نبينا وآله وعليه السلام ـ را مخصوص به عنايت خود قرار دهد واز عالم غيب او را روزي دهد، چنانکه قرآن مجيد صريحاً مي فرمايد: (کلما دخل عليها زکريا المحراب وجد عندها رزقاً، قال يامريم أني لک هذا قالت هو من عند الله انّ الله يرزق من يشاء بغير حساب).(6)

استبعادي ندارد که وصي اوصياء وخاتم اولياء ووارث انبياء را از خزانه غيب خود رزق وروزي دهد وتمام وسايل معاش او را بهر نحوي که مصلحت باشد، فراهم سازد.

ان الله علي کل شيء قدير

وظايف حضرت مهدي در عصر غيبت

سؤال:

امام عليه السلام در غيبت کبري چه مسؤوليت هائي را بر عهده دارند؟ وبه چه کارها واعمالي اشتغال دارند؟ واين عمر طولاني را در چه شغل وعملي مي گذانند؟ ودر برابر جوامع وافراد وشيعيان، چه برنامه اي را اجرا مي نمايند؟

جواب:

در غيبت کبري کارها ومشاغل ومسؤوليت هاي امام عليه السلام بسيار حسّاس ومهم است واگر چه تصرف وبسط يد وحکومت ظاهري بر اوضاع نداند ورتق وفتق امور را ديگران در اختيار گرفته ونظام حکم واداره را به خود اختصاص داده وبندگان خدا را استضعاف واستعباد مي کنند، مع ذلک امام عليه السلام ناظر بر اوضاع مي باشند وعنايت هائي دارند وتصرفاتي مي نمايند.

وبالجمله شؤون امامت ورهبري وزعامت را در حدود امکان متصدي شده ووظايف خود را به نحو احسن واکمل انجام مي دهند؛ خلاصه، عمر طولاني ايشان در اطاعت خدا مي گذرد، هم تکاليف فردي خويش را انجام مي دهند وهم بر حسب حکايات متواتر، تکاليف اجتماعي را، آنچه مقتضي ومصلحت باشد، انجام مي دهند؛ مانند هدايت اشخاص، ياري دادن مؤمنين بر مخالفين در بحث واحتجاج، حل مسائل مشکل، نصيحت وموعظه افراد، شفاي امراض، هدايت گم شدگان ورساندن آنها به مقصد، تعليم ادعيه، کمک مالي به نيازمندان، فريادرسي گرفتاران ودرماندگان وزندانيان، ياري بيچارگان، که بيشتر اين اعمال در ضمن ظهور معجزات، از آن حضرت صادر شده است.(7)

به نظر اينجانب، يکي از اموري که نشانه تصرف آن حضرت در قلوب وتوجّه نفس قدسي واثر عنايت ايشان است، همين بقاء سازمان رهبري وتشکيلات علمي وتبليغي شيعه، فعاليت حوزه هاي علوم ديني وتأليف کتابها، مجالس تبليغ، استمرار رشته اجتهاد واستنباط احکام وتأييداتي است که علي الدوام علماء وفقهاء از آن برخوردارند که در واقع اگر چه رسماً حکومت از فقهاء که از جانب امام عليه السلام حکام شرعي مي باشند غصب شده است، مع ذلک حکومت آنها بر قلوب باقي است ومواد اطاعت اختياري جامعه شيعه از علماء، به مراتب بيشتر از مواد اطاعت اجباري آنها از رژيمي است که در هر منطقه وناحيه برقرار است واز راه ناچاري از آن اطاعت مي نمايند.

اگر با دقت ملاحظه شود، رژيم رهبري امام عليه السلام به واسطه علماء در سرتاسر زمين، در هر نقطه اي که يک نفر شيعه باشد، مورد قبول واحترام است، وحاکم همه، شخص حاکم الهي، يعني حضرت صاحب الزمان عليه السلام مي باشد.

مسأله اين است که تأسيسات رهبري شيعه که با يک تعبير بسيار کوتاه وغير جامع ونارسا، در زمان ما آن را روحانيت وجامعه روحانيت مي گويند ـ با تمام موانعي که از آغاز عصر غيبت کبري تا حال براي بقاء وعرض وجود ـ واجراي برنامه ها ومداخله در کارها وامر به معروف ونهي از منکر، مبارزات ايجابي وسلبي، تربيت علماء وهدايت جوامع شيعه، داشته است، در هر عصر وزمان به عنوان قوي ترين بنياد، وظائف بزرگي را انجام داده وحافظ شيعه از انقراض بوده وهست.

هيچ جمعيت وهيأتي، مثل جامعه روحانيت، هدف تيرهاي خطرناک بيگانگان داخلي وخارجي نبوده ونيست. فِرَق مختلف واقليت هائي که بيگانگان آنها را به وجود آورده؛ يا فعلاً به مزدوري وخيانت گرفته اند، با روحانيت، سخت دشمن هستند، واز زدن هيچ ضربت کشنده اي به اين جامعه خودداري نمي کنند وحتي با تهمت وبهتان وافترا مي کوشند تا اذهان عوام وجوانان را نسبت به آنان مشوب، وايمان مردم را به آنها ضعيف سازند.

تبشير واستعمار والحاد وکمونيسم ومکتب هاي مختلف، همه با اين طبقه به شدت وارد پيکار شده اند، وتمام امکانات مادي وقوائي را که دارند در اين پيکار وارد کرده اند، وپولهاي گزاف ومبالغ سرسام آوري که در راه از پاي در آوردن روحانيت، وتزلزل آن صرف مي شود بيش از حد تصور است.

فقط گاهي آمارهائي که از دستشان در مي رود ومنتشر مي شود، به ما نشان مي دهد که بيگانگان خصوصاً حکومتهاي آنها، تا چه حد از اسلام ونفوذ علماي اسلام در قلوب مردم نگران هستند وآن را ضد منافع خود ومانع در استيلاي آنان بر مسلمانان ومعادن ذخائر آنها مي دانند.

از يکسو زورمندان وطبقه حاکمه که همواره مي خواسته اند به شکل يک واحد ممتاز، انسانها را استعباد نمايند وحکومت فردي داشته باشند واز ديگران حق اظهار رأي وحقوق انساني ديگر را سلب نمايند ومردم را به تعظيم وتکريم خود واظهار کوچکي وتملقهائي که ننگ انسانيت است وادار نمايند اين طبقه را براي اين مقاصد کثيف، خطر مي دانستند وبراي محو آنها وبي ثمر ساختن تبليغات واعتراضات آنها، فعالانه کوشش مي کردند وحتي اگر مي توانستند اشتباه کاري کنند، افرادي را مي ساختند وتحت عناوين والقابي در برابر جامعه روحانيت به اسم عالم وروحاني معرفي مي کردند!

اين اقويا وحکومت ها، از ظهور مفاهيم اسلامي وروشن شدن حقايق قرآن سخت بيمناکند، زيرا آنجا که قرآن است وآنجا که اسلام است وآنجا که نداي برابري ومساوات (انّ أکرمکم عند الله أتقاکم)(8) (همانا گرامي ترين شما در نزد خدا پرهيز کارترين شما است) بلند است، وآنجا که بانگ: (ولقد بعثنا في کل امة رسولاً أن اعبدوا الله واجتنبوا الطاغوت)(9) (و همانا ما در ميان هر امتي پيغمبري فرستاديم تا بخ خلق ابلاغ کند که خداي يکتا را بپرستيد واز بتان دوري کنيد) شب وروز به گوشها مي رسد، براي حکومت فردي واين تشريفات وتکريم ها وفردپرستي ها واين امتيازات واين همه فاصله ها وجدائيها، جائي وحسابي نيست.

واين روحانيت است که رساندن وابلاغ اين نداها، وپياده کردن اين برنامه ها را به عهده گرفته است.

از سوي ديگر مي بينيم روحانيت شيعه چون به اصطلاح امروز دولتي نيست يعني نمي تواند در نظامات غير اسلامي (که متأسفانه در همه نقاط دنيا مسلط هستند) خود را ادغام کند که از آنها حقوق وبودجه بگيرد، ومجري برنامه هاي خاص ومعين شده باشد.

اگر چه در نظام اسلامي همه چيز تحت نظر حکومت ونظام اسلام است ورهبر اسلام بر همه امور نظارت دارد، وبايد حسن جريان تمام رشته ها را کنترل کند واداره نمايد که از جمله رشته تبليغات وارشادات وعلوم اسلامي وگسترش دادن آن در بين تمام مردم است بطوري که همه وهمه، در مسائل اسلامي وارد گردند، ومحققان عاليقدر بتوانند به تحقيق وبررسي مشغول باشند.

اکنون که رسماً نظام اسلام بر تمام دنيا حاکم نيست، ونفوذ اسلام وبرنامه هاي آن در نفوس باقي است، روحانيت وبه عبارت ديگر: روات احاديث اهل بيت: به صورت صنف خاصي شکل گرفته است، ودر حقيقت از نظر هر فرد شيعه متوجه وآگاه، روحانيت همان نقش هيأت حاکمه را، که بايد ناظر بر اوضاع وتربيت وتعليم وحسن جريان تمام امور باشد، اجرا مي نمايد؛ ولي هر وقت نظام اسلامي رسماً در تمام دنيا يا در يک جامعه پياده شود، روحانيت به اين شکل فعلي باقي نخواهد ماند که ما در اين مقاله در مقام تفصيل وشرح اين بحث نيستيم.

مقصود اين است که روحانيت از جنبه بودجه وقوه ونظام مالي، نظامي که نيروي انتظامي وقوه مجريه رسمي آن را اجرا نمايد ندارد، واين خود مردم هستند که با کمال اختيار وبدون اين که تحت فشار مطالبه مأمور وباز پرس وبازرس واداره تشخيص مالياتها وادارات وصول وجرائم باشند، وجوه شرعيه خود را تمام وکمال، بدون اينکه يک ريال کمتر بدهند، با نهايت خلوص نيت وبا افتخار، ادا مي کنند.

وعجيب اين است که تبليغاتي عليه پرداخت وجوه شرعي به علماء ومراجع در سطوح مختلف وبه عناوين بسيار وبطور گسترده، ادامه دارد؛ مع ذلک تأثيري نمي کند وتوجه مردم به پرداخت اين وجوه وتقويت بنيه مالي دستگاه رهبري تشيع، هر روز بيشتر مي شود.

آري دشمنان مي دانند که يکي از راه هاي مؤثر در از کار انداختن روحانيت وتعطيل حوزه ها وجلوگيري از نشر معارف اسلام وتربيت علما ومحققين روحانيت، استخدام کردن ودستگاهي ودولتي کردن افراد روحاني وتضعيف بنيه مالي اسلام مي باشد؛ از اين جهت با حملات زباني وقلمي وعملي، وتهمت وافترا وانتشارات فريبنده، مي کوشند تا سازمان رهبري اسلام ومراکز فکري وتحقيقي وثقل روحانيت را نيازمند سازند، وهمکاريهاي مالي مردم را قطع کنند؛ ولي آنچه ملاحظه مي کنيم هر چه سعي مي کنند با وسائل مختلف سمعي وبصري تبليغي که در دست دارند، مردم را از پرداخت وجوه شرعي وسهم مبارک امام عليه السلام (که پر برکت ترين ومقدس ترين وجوه است) باز دارند، رغبت مردم به پرداخت آن وجوه بيشتر مي شود وروز به روز وضع مالي حوزه هاي علميه، وکمک هاي مالي به مبلغين، محکمتر وزيادتر مي شود.

چرا؟ براي اينکه خدا مي فرمايد: (يريدون ليطفئوا نور الله بأفواههم والله متم نوره ولو کره الکافرون)(10) (مي خواهند نور خدا را با دهانشان خاموش سازند ولي خداوند، تمام کننده نورش مي باشد هر چند کفار، اکراه داشته باشند).

چرا؟ براي اينکه قلوب، در تحت تصرف ولايتي امام عليه السلام قرار دارد(11) وهر چه دشمنان بخواهند با تمهيدات ونقشه ها قلوب را از علما ونُوّاب امام عليه السلام منصرف سازند، نمي توانند.

بايد اين چراغ روشن بماند وحجتهاي امام عليه السلام در بين مردم باقي بمانند، وهمانطور که خدا زمين وخلايق را بدون حجت نخواهد گذارد، امام عليه السلام نيز مردم وشيعيان را بدون حجتي از جانب خود نخواهد گذاشت؛ واين رشته نيابت وهدايت وحکومت از جانب امام عليه السلام همانطور که از آغاز واز عصر غيبت کبري تا حال منقطع نشده، تا زمان ظهور آن حضرت نيز منقطع نخواهد شد (لئلا يکون للناس علي الله حجة)(12)  (تا مردم بر عليه خداوند حجتي نداشته باشند).

حاصل اينکه امام عليه السلام در عصر غيبت بر امور نظارت دارند، وبطور مطلق از کارها کناره گيري ندارند.

اگر گفته شود: حال که چنين است، اگر چه ظهور کلي حضرت صاحب الامر ـ أرواحنا فداه ـ متوقف بر حصول شرايط ومقدمات واذن خداوند متعال است؛ ولي اگر اينگونه مداخلات وتوجيهات ومقابلات وتشرف دادن اشخاص به سعادت لقاء وشرفيابي به حضور آن حضرت بيشتر باشد، که يک ظهور جزئي هميشه در بين باشد، اصلاحات مهمي انجام خواهد شد وبسياري از مصالح تأمين ومفاسد زيادي دفع مي گردد.

مثلاً اگر آن حضرت با علماء وزعماء، به نحوي که او را هنگام ملاقات نشناسند وبعد بشناسند، ديداري کند وآنها را راهنمائي بنمايد، جريان امور مستقيم مي شود؛ پس چرا چنين برنامه اي نيست البته خود آن حضرت داناتر به وظايف خود هستند وآنچه را وظيفه دارند وبه مقداري که مصلحت باشد، اين کارها را انجام مي دهند ويقيناً بهر نحو عمل فرمايند، همان عين وظيفه ومصلحت است.

پاسخ اين است که: سخن تمام همين است که گفته شود وظايف وتکاليف حضرت بيشتر از آنچه انجام مي دهند نيست؛ وآن حضرت، عالم به مصالح وموارد هستند، ودر حدودي که مصلحت باشد وبه نظام غيبت وتربيت امت وآماده ساختن آنها براي ظهور کلي، خلل وارد نشود، اقدام مي فرمايند.

واگر بنا باشد که امور تحت نظر مستقيم ايشان قرار بگيرد واستناد علماء وخواص، وبلکه عوام، در اعمال واقدامات به راهنمائيهاي شخصي وخاص ايشان باشد، يک باب ديگر باز مي شود، ونظام دين ونظامي که در عصر غيبت کبري در نظر گرفته شده است، اختلال مي يابد، وبراي هر لقاء وديدار واستنادي، خرق عادت وظهور معجزه لازم مي گردد، وارتباط با امام عليه السلام در غيبت کبري از غيبت صغري هم بيشتر مي شود!

بنا بر اين برنامه ونظام غيبت کبري، همين نظامي است که اجرا مي شود واز پيش معين شده است، وبيش از اين سخن را در اين بحث طولاني نمي کنيم وبه اين بيانات بلاغت نظام حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام کلام را تمام مي کنيم:

(فلا تستعجلوا ما هو کائن مرصد، ولا تستبطئوا ما يجيء به الغد، فکم من مستعجل بما إن أدرکه ودّ أنه لم يدرکه. وما أقرب اليوم من تباشير غد. ياقوم، هذا إبان ورود کل موعود ودنو من طلعة ما لا تعرفون ؛ ألا وانّ من أدرکها منا يسري فيها بسراج منير، ويحذوا فيها علي مثال الصالحين ليحل فيها ربقاً، ويعتق فيها رقاً، ويصدع شعباً، ويشعب صدعاً في سترة عن الناس لا يبصر القائف أثره ولو تابع نظره. ثم ليشحذن فيها قوم شحذ القين النصل تجلي بالتنزيل أبصارهم، ويرمي بالتفسير في مسامعهم، ويغبقون کأس الحکمة بعد الصبوح(13) در پيدايش تباهي هايي که واقع خواهد شد وانتظار آن مي رود، شتاب نکنيد، وآن را دير مپنداريد که چه بسيار شتاب کننده اي در امري که چون آن را دريابد، آرزو مي کند که اي کاش به آن نرسيده بود. وامروز، چه بسيار به علائم وآثار فردا نزديک است.

اي گروه مردم، اين زمان، موقع آمدن هر موعود، وگاه نزديک شدن ديدار فتنه هائي است که از آن آگاه نيستيد. آگاه باشيد که هر کس از ما اهل بيت (حضرت صاحب الزمان عليه السلام) که آن فتنه ها را درک کند، در تاريکي آن حوادث، با چراغي نور دهنده (هدايت الهي) حرکت مي کند وبر روش نيکان رفتار مي نمايد، تا آنکه در آن گرفتاريها، ريسمان گمراهيها را بگشايد واسير جهل وناداني را آزاد کند وجمعيت اهل باطل را پراکنده سازد، وتفرقه اهل حق را پيوسته گرداند، در حالي که پرده وپنهاني از مردم است، وحتي جوينده او نيز او را نمي يابد، هر چند که در پي او نظر افکند).

پس از آن گروهي (جهت برابري با اهل باطل وحمايت از دين وامر به معروف ونهي از منکر واستقامت در راه حق) تيز (و نافذ ومؤثر) شوند، مانند شمشيري که آن را شمشيرساز تيز گرداند، بطوري که ديده هاي آنان به نور قرآن جلا داده شود وتفسير قرآن در گوش ايشان القا گردد، وشبانگاه، جام حکمت بدانان نوشانند، بعد از اينکه، در بامداد هم آشاميده باشند.

زندگاني شخصي حضرت مهدي

سؤال:

آيا حضرت صاحب الامر عليه السلام همسر دارند وصاحب عائله وفرزند مي باشند.

اگر دارند کجا اقامت دارند وآيا آنها شناخته شده اند يا بطور ناشناس زندگي مي کنند وکسي آنها را نمي شناسد؟

جواب:

بايد متذکر بود که جواب اين پرسش، در هاله قدس غيبت امام عليه السلام قرار دارد وخفاء امر امام عليه السلام که يکي از نشانه ها وخصايص آن حضرت است، در پاسخ اين سؤال نيز اثر مي گذارد، لذا بطور تحقيق ويقين نمي توان به آن پاسخ داد، چون در اين زمينه احاديث وروايات اطمينان بخشي در دست نداريم، يا اينکه به نظر حقير نرسيده است؛ واگر در عصر ائمه: ودر وقت صدور ساير روايات، اينگونه پرسش ها مطرح شده باشد، شايد بعضي از روات احاديث، براي اينکه در جوهر مطلب دخالت نداشته اند، به حفظ وضبط احاديث آن همّت نگماشته اند.

بعضي از رواياتي هم که در دسترس است با چشم پوشي از وضع سند ومتون آنها، يا از جهت اختلاف نسخه يا غرابت متن، ضعف دارند. مانند روايت شيخ الطائفه (شيخ طوسي) در کتاب (غيبت) از (مفضّل بن عمر) از حضرت صادق عليه السلام روايت کرده که اگر چه اين جمله آن: (لا يطلع علي موضعه أحد من ولده ولا غيره(14)  بر مکان ايشان هيچ کس، حتي فرزندي از فرزندانش اطلاع ندارد). که با قطع نظر از مناقشه بعضي در آن، بر وجود فرزند براي آن حضرت دلالت دارد. اما (غيبت نعماني) اين جمله را چنين روايت کرده است: (لا يطلع علي موضعه أحد من ولي ولا غيره(15)  از مکان ايشان هيچ کس حتي دوستدارانشان نيز خبر ندارند).

با وجود اين اختلاف، استناد به نقل (غيبت شيخ) اطمينان بخش نيست؛ بلکه نقل (غيبت نعماني) از برخي جهات، مانند علوّ سند ولفظ حديث، معتبرتر به نظر مي رسد.

بعضي از روايات، مثل خبر (کمال الدين انباري) وخبر (زين الدين مازندراني) از جهت غرابت وضعف ظاهري که در متن آنها است، قابل استناد نمي باشند.

وبعضي ديگر، همچون فقرات برخي از (ادعيه وزيارات) نيز صراحت ندارند؛ وقابل حمل بر عصر ظهور مي باشند. علاوه بر اين، با فرض قبول دلالت، متعرض خصوصيات وتفصيلات نبوده، فقط بطور اجمال، اصل متزوج بودن وفرزند داشتن آن حضرت را بيان مي کنند.

وخلاصه سخن آنکه، اگر چه همسر وفرزند داشتن آن حضرت محتمل است، اما در بررسي اخبار واحاديث به حديث معتبري که موجب اطمينان باشد، وخصوصاً متضمن تفاصيل اين موضوع باشد، نرسيديم، ودنبال کردن وتعقيب اين موضوع هم لزومي ندارد.

چنانکه وضع جناب (خضر) که به اتفاق شيعه وسني در حيات است، وبنا بر تفاسير، همان بنده اي است که در سوره کهف، سرگذشت حضرت (موسي) با سرگذشت ايشان آمده است، از اين جهات نيز بر ما نامعلوم است.

وهمچنين وضع حضرت (عيسي) با اينکه زنده است، در اين امور عادي، از جهات متعدد نا معلوم است. بلکه وضع (دجال) بنا بر قول آنانکه فعلاً او را زنده مي دانند، و(ابن صائد) و(ابن صياد) که مسلم در (صحيح) وترمذي وابوداوود وابن ماجه هر يک در (سنن) خود روايت نموده اند(16) از اين جهات همه مجهول است؛ وبا وجود اين، اهل سنت به وجود آنها وحيات فعلي آنها معترفند.

پيرامون ظهور جزئي حضرت مهدي در ايام غيبت کبرى

سؤال:

چرا حضرت ولي عصر ـ عجل الله تعالي فرجه ـ براي رفع ظلم وارشاد مردم، تا حدودي که ممکن است، ظاهر نمي شوند؟ مگر امکان ندارد که تا وقت ظهور کلي که در شرايط خاص وآماده شدن طبيعت جهان وجهانيان واقع مي شود، امام عليه السلام در مناسبات وفرصتهائي ظاهر شوند وراهنمائيهائي بنمايند؟ وبه دوستان وشيعيان وحق پرستان مددهائي بدهند، وهر زمان خطري براي ذات شريفشان جلوآمد، يا مصلحتي اقتضا کرد، غايب شوند؟ وبه همين نحو، ظهورهاي جزئي، يکي بعد از ديگري داشته باشند تا آن ظهور کلي فرا رسد؟

جواب:

اين نحو ظهور وغيبت، خلاف مصلحت نبوات وخلاف مصالح تربيتي جامعه است؛ ومانند مداخله يک قوه مستمر غيبي در کادر اختيار بشر وسلب اختيار از انسان مي باشد؛ وبالاخره با هدف خلقت انسان، تکامل عادي واختياري وسير ارادي وتدريجي او بسوي کمالي که: (انا خلقنا الانسان من نطفة أمشاج نبتليه فجعلناه سميعاً بصيراً)(17) (ما او را از آب نطفه مختلط خلق کرديم وداراي قواي چشم وگوش گردانيديم)، آن را بيان مي دارد، سازگار نيست؛ وموجب وقوف وبازماندن بشر از سير ترقي وکمال است؛ ومانند آن است که همه چيز، وابسته به معجزه گردد، وجريان طبيعي وعادي که سنّت خدا برآن قرار دارد، متروک شود.

ما مي دانيم که شرايط ومقدمات ظهور، دفعتاً وبطور ناگهاني حاصل نمي شود(18)، بلکه از قرنها پيش وبه تدريج فراهم مي گردد ودنيا بسوي آن پيش مي رود واز آن استقبال مي نمايد. بلکه ظهور، نتيجه حرکت وسير جامعه انساني وتحولات فکري مختلف وديدن مکتبها وکلاس هاي متعدد بسياري است.

چنانکه مي دانيم، از مقدمات وشرايط ظهور آن حضرت، اين است که بايد سطح انديشه وطرز تفکر مردم، آمادگي براي ظهور وقبول حکومت واحد وجهاني اسلام را داشته باشد واين ويژگي در اثر سير عادي جامعه در جهات علمي وفکري وسياسي واجتماعي حاصل مي گردد واين نحو غيبت وظهور (غيبت در عين ظهورهاي پراکنده) مانع از حصول اين اهداف وموجب غير عادي شدن وضع رشد وترقي افراد وجوامع خواهد شد. به علاوه، اين ظهور واختفا، اگر ملازم با شناختن شخص امام عليه السلام باشد، لازمه آن اين است که هر وقت در بين حوادث، به حسب وضع عادي، اهل باطل بحسب ظاهر غالب شده وآن حضرت در خطر افتادند، او که برنامه اش يک سلوک عادي ورهبري متعارف رهبران الهي است، براي حفظ جانش (که وديعه خدا براي ظهور کلي است) مختفي گردد ومردم را تنها بگذارد. بديهي است که اين برنامه، عکس العمل مساعدي نخواهد داشت، واگر با شناختن ايشان ملازم نباشد ومتنکراً وبطور ناشناس باشد، اين ظهور وغيبت نيست، بلکه استمرار غيبت است؛ زيرا که با مداخله داشتن در امور، بحسب امکان ومصالح، (که البته هست، هر چند ما نحوه دخالت ايشان را ندانيم) از کجا که أن حضرت مثلاً در جنگهاي صليبي شرکت نکرده باشند منتهي تحت فرمان کسي نبوده اند؟ ويا اينکه اصحاب وخواص ايشان به فرمان ايشان شرکت نجسته اند.

ما در حوادث بسيار، تأثير غيبي مي بينيم، که اگر عنايت غيبي نبود، وضع آن حوادث طور ديگر گشته بود وفاتحه اسلام خوانده شده بود، يا صدمات جبران ناپذيري وارد مي شد. اين حوادث بسيار است، حتي در عصر خود ما نيز مي توانيم مواردي را نشان بدهيم.

يک نفر دکتر پزشک، داستاني از يک نفر از مجروحين، در يکي از جنگهاي نواحي خراسان (که او را از اوتاد ووابستگان به حضرت شناخته وعجايب مهمي از او ديده بود) نقل مي کرد؛ که متأسفانه، هم از جهت اينکه حکايت طولاني بود وهم از جهت مرور زمان واينکه در وقتي که اين حکايت را براي مرحوم آيت الله والد ـ طاب ثراه ـ نقل مي نمود، من طفل بودم وکاملاً آن را در ذهن نسپردم، نمي توانم به نحو صحيح وخالي از تحريف نقل کنم؛ ولي اين حکايت اين موضوع را کاملاً روشن مي ساخت که افرادي هستند که در بعضي از امور وکارها وحوادث وارد مي شوند.

حال اسم آنها هر چه باشد، رجال الغيب يا ابدال يا اوتاد يا اصحاب خاص امام عليه السلام بالاخره معلوم است که تحت نظر وفرمان ولي امر ـ عجل الله تعالي فرجه ـ انجام وظيفه مي نمايند.

حاصل اين است که: آنچنان نيست که امام عليه السلام در عصر غيبت بطور کلي از امور رعيّت خود وجريان اوضاع بر کنار وبي تفاوت باشند؛ وشايد فرمايش رسول اکرم صلي الله وعليه و‌آله در حديث جابر، اشاره به همين نکته باشد، آنجا که عرضه داشت:

(وهل يقع لشيعته الانتفاع به في غيبته؟ قال: أي والذي بعثني بالنبوة انهم ليستضيئون بنوره، وينتفعون بولايته في غيبته کانتفاع الناس بالشمس ان سترها سحاب(19) جابر پرسيد آيا شيعه او در عصر غيبتش از او نفع مي برند؟

حضرت فرمود: آري، سوگند به آن کس که مرا به پيغمبري برانگيخت در دوران غيبت او، به نور او روشني مي گيرند وبه ولايت او بهره مند مي شوند، مانند سودبري مردم از آفتاب پشت ابر).

يکي از اقسام استضائه وانتفاع از وجود امام عليه السلام همين مداخلات وتصرفات است که دليل بر اين است که امام عليه السلام امر شيعيان را مهمل نگذارده ورها نفرموده است چنانکه از آن حضرت در (احتجاج طبرسي) روايت شده است، فرمودند:

(انا غير مهملين لمراعاتکم، ولا ناسين لذکرکم، ولولا ذلک، لنزل بکم اللاّواء، واصطلمکم الاعداء(20) ما در مراعات شما کوتاهي نمي کنيم وشما را فراموش نمي نمائيم، واگر اين نبود، شرّ وبدي بر شما نازل مي گشت ودشمنان بر شما مستولي مي گرديدند).

در اينجا مناسب است به اين مساله هم توجه شود که اين درک شيعه، وايمان به اينکه حضرت در پشت پرده، پشتيبان آنهاست وآنها را در مقاصد واهداف اسلامي به انحاء مختلف ومناسب ياري مي دهد، نهضت ها وحرکات اسلامي وجنبش ها را مايه مي دهد، وانسانها را اميدوار مي سازد وبه جهاد وکوشش بيشتر براي برقراري نظام اسلام تشويق مي نمايد.

پاورقى:‌


(1) کاش مي دانستم که کجا دلها به ظهور تو قرار وآرام خواهد يافت، آيا در کدامين سرزمين اقامت داري در زمين (رضوا) يا غير آن در ديار ذي طوا متمکن گرديده اي؟.
(2) جانم به قربانيت، اي حقيقت پنهاني که از ما دور نيستي، واي دور از وطن که کنار از ما نيستي.
(3) منتخب الاثر، ف4، ب1، ص370، ح14.
(4) منتخب الاثر، ص373.
(5) در خانه هايي خدا رخصت داده که آنجا (انبياء واولياء) رفعت يافته وذکر نام خدا شود وصبح وشام تسبيح وتنزيه ذات پاک او کنند. سوره نور، آيه36.
(6) هر وقت زکريا به عبادتگاه مي آمد، روزي شگفت آوري مي يافت، مي گفت: اي مريم، اين روزي از کجا براي تو مي رسد. پاسخ داد: اين از جانب خداست که همانا خدا به هر که خواهد روزي بي حساب مي دهد. سوره آل عمران آيه37.
(7) رجوع شود به (دار السلام) عراقي، (نجم ثاقب)، (جنة المأوي)، (عبقري الحسان) وبحار وغيره.
(8) سوره حجرات آيه 13.
(9) سوره نحل آيه 36.
(10) سوره صف آيه8.
(11) بسياري به وسيله خواب ارشاد شده اند که حتي تعيين بدهي آنها در خواب شده وبعد که رسيدگي کرده اند مطابق مبلغ تعيين شده بود، نه کمتر ونه زيادتر واز خوابهاي عجيب، که دليل بر عنايات حضرت به جامعه روحانيت است واينکه اين جامعه جند وسپاه آن حضرت مي باشند، خواب صادق وعجيب آقاي حاج ابوالقاسم کوپائي اصفهاني است.
(12) سوره نساء آيه165.
(13) نهج البلاغه فيض الاسلام خطبه150.
(14) غيبت شيخ، ص102.
(15) منتخب الاثر، ص252.
(16) به کتاب منتخب الاثر ص274 و275 مراجعه شود.
(17) سوره دهر آيه2.
(18) اين نکته با مسأله دفعي وناگهاني بودن ظهور آن حضرت، که برحسب روايات، اصل مسلم ظهور آن حضرت است، منافات ندارد؛ زيرا غرض ما از اين شرايط ومقدمات، اموري است که بر حسب اراده وحکمت باري تعالي، قبل از ظهور، بايد تحقق يافته باشد بطوري که آن ظهور ناگهاني، موجب آن تحول عظيم وتغيير مسير حرکت جهان گردد.
(19) منتخب الاثر، ف1، ب8، ص101، ح4.
(20) ج2، ص323.