پاسخ به ده پرسش

آية الله العظمى لطف الله صافى گلپايگانى

- ۱ -


مقدمه

بسم الله الرحمن الرحيم

بعد الحمد والصلاة؛

اين مجموعه، پاسخ به ده سؤال پيرامون نظام امامت وچگونگي غيبت، وبعضي از خصائص واوصاف حضرت ولي زمان، غوث دوران، کهف امان، مولينا وسيدنا الحجة بن الحسن المهدي، ـ صلوات الله عليه وعلي آبائه الطاهرين ـ مي باشد.

اميد است انتشار آن مفيد باشد.

به تاريخ 28 جمادي الاولي 1398 هجري قمري مطابق 15 خرداد 1357 هجري شمسي

پيرامون استمرار نظام امامت

سؤال:

آيا رژيم و(نظام امامت)، با پايان يافتن دوره غيبت صغري وآغاز غيبت کبري (سال 329 هجري قمري)، پايان يافت، وپس از ظهور حضرت مهدي عليه السلام اين نظام از نو برقرار مي شود يا اينکه (نظام امامت) استمرار دارد.

جواب:

رژيم امامت، رژيمي است الهي وانقطاع ناپذير ودوره فترت ندارد ودر هر زمان وهر عصر وجود دارد؛ از عصر حضرت رسول اعظم صلي الله وعليه و‌آله تا حال تشکيل وبرقرار بوده وهست؛ وتا دنيا باقي است، برقرار خواهد ماند؛ چنانکه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

(لا تخلو الارض من قائم لله بحجة ؛ إما ظاهراً مشهوراً، واما خائفاً مغموراً، لئلا تبطل حجج الله وبيناته(1)  زمين از قائمي که براي خدا حجت باشد خالي نخواهد ماند (واين حجت) يا ظاهر ومشهور است ويا بيمناک ومستور، براي اينکه حجت هاي خدا وبينات او باطل نگردد واز بين نرود).

بر هر کس واجب است که (نظام امامت) را بشناسد وبه آن ايمان داشته باشد؛ ودر هر زمان وهر مکان، فقط مردم بايد از اين نظام اطاعت کنند؛ وهر کس، در هر کجا وهر نقطه اي از دنيا که باشد وهر شغل وکاري که داشته باشد ـ لشکري باشد يا کشوري، بازرگان باشد يا پيشهور، دانشمند باشد يا دانشجو ـ بايد مطيع اين رژيم وفرمانبر اين نظام وبرنامه هاي آن باشد، تفاوت نمي کند که اين نظام مسلط بر اوضاع باشد يا مسلط نباشد؛ وحکومت هاي غاصب در امور مداخله داشته باشند، يا نداشته باشند.

اين حکومت است ودين است وسياست است ورژيم ونظام؛ پس اگر يک فرد مسلمان در دورترين نقاط چين يا اروپا يا آمريکا يا هر منطقه ديگر باشد که حکومتهاي غير شرعي قدرت سياسي واداره امور را در دست داشته باشند، همان يک فرد بايد مطيع نظام الهي امامت باشد تا در نظام حکومت خدا باشد وبايد دستور العمل وبرنامه کارش را از طريق نظام امامت تعيين کند، حتي اگر در منطقه تحت حکومت رسمي کفار زندگي مي کند وکارمند مؤسسات ووزارتخانه ها وادارات آنها نيز باشد باز هم بايد فرمانبر نظام امامت باشد واز آن نظام دستور بگيرد وتابعيت آن را داشته باشد.

دور بودن از حريم ومنطقه نفوذ رسمي اين رژيم، شخص را از اطاعت وتابعيت آن، معاف نخواهد کرد.

ابوذر وسلمان ومقداد وعمار ياسر واينگونه شخصيتها، در حال تسلط نظام غاصب، فرمانبر نظام امامت بودند؛ وامثال علي بن يقطين ومحمد بن اسمعيل بن بزيع نيز، اگر چه به ظاهر در دستگاه هارون وحکومت بني عباس وارد بودند، اما در عين حال از نظام امامت اطاعت مي کردند.

هر کس بايد مشخص سازد وتعيين کند که در زندگي وتمام شؤون وامور خود، از چه رژيم ونظامي اطاعت مي کند وتابع چه حکومتي است.

بايد معلوم کند که تابعيت حکومت خدا را قبول کرده يا حکومت طاغوت را پذيرفته است، ومؤمن به خدا مي باشد، يا مؤمن به طاغوت.

متأسفانه بيشتر مسلمانان به اين مسأله بسيار مهم توجه کافي نکرده ومعني (ولايت) را درک ننموده واز اهميت اين بُعد آن، که اطاعت باشد غفلت کرده اند وآنانکه خيلي مذهبي ومتعهد هستند، به انجام يک سلسله فرائض وواجبات، وترک محرمات، اکتفا مي کنند.

اما از اينکه در حال حاضر چه تابعيتي بايد داشته باشند، غفلت دارند واگر تابعيت حکومتهاي غير شرعي را قبول نکرده باشند، تابعيت حکومت شرعي را هم آگاهانه نپذيرفته اند وبه تعهدات ومسؤوليتهائي که در برابر آن دارند، توجه ندارند وتابعيت حکومت شرعي را يک مسأله ووظيفه اسلامي نشمرده اند.

طبق مذهب اهل سنت که تشکيل حکومت شرعي، ممکن است به فترت وسستي برخورد نمايد ودر بعضي از زمانها به عللي نظام حکومت اسلامي تعطيل شود، وممکن است در زماني که حکومت شرعي تشکيل نشده مسأله تابعيت از آن هم مطرح نباشد، وبلکه بي موضوع گردد.

اما طبق مذهب (شيعه) که نظام امامت، رژيم دائم ومستمر است، هميشه ودر تمام شرايط، تابعيت حکومت شرعي يک فريضه اساسي وعمده است.

حکومت مخصوص ذات خدا است (ان الحکم الاّ لله) وبايد فقط خدا پرستش واطاعت شود واطاعت براي او خالص باشد ومردم در برابر حکومت وسلطنت ورژيم او خاضع وفرمانبر باشند (أمر ألاّ تعبدوا الا اياه مخلصين له الدين) دين قيم ومستقيم، اين است (ذلک الدين القيم).(2)

رژيم امامت، يعني حکومت خدا؛ وتابعيت اين رژيم، تسليم حکم خدا بودن ودر منطقه حکومت خدا زيستن وبه حکومت غير خدا عقيده نداشتن است.

تفاوت نمي کند در اعصاري که ائمه: حضور داشتند وغاصبان حکومت، مانع از مداخله رسمي آنها در کارها بودند؛ يا در عصر غيبت کبري که امام عليه السلام غايب مي باشند، بايد هر مسلماني در اين رژيم (نظام امامت) ثبت نام کند واز اينجا فرمان ببرد وشناسنامه حقيقي خود را از اين حکومت بگيرد.

حکومت شرعي هميشه بر پا است ومرز ومنطقه وکشور ندارد هر کجا يک فر متشرع ويک مسلمان متعهد باشد، آنجا در قلمرو فرمان اين حکومت محسوب است.

امروز مهمترين چيزي که بايد به شيعيان خصوصاً وبه مسلمانان عموماً تفهيم کرد، مسأله رژيمي است که بايد از آن تبعيت داشته باشند، ونظامي که بايد از آن اطاعت نمايند.

اين موضوع اگر کاملاً درک شود يگانه وسيله اي است که از آن براي اصلاح امور ومبارزه با عوامل بيگانه استعمار واستعباد واستبداد، مي توان استفاده کرد.

اين حکومت ونظام امامت بود که در واقعه تحريم تنباکو، حکومت انگلستان را به زانو در آورد ورشته استبداد ناصرالدين شاه را قطع کرد واستعمارگران را در بيم وهراس انداخت.

واين ملت مسلمان وشيعه ايران بود که در اين واقعه به دنيا اعلام کرد که تابعيت رژيمي را دارد که رهبري آن با آيت الله مرحوم (ميرزاي شيرازي) ـ اعلي الله مقامه ـ است) وتابعيت رژيم استبدادي ناصر الدين شاه را ندارد.

نظام امامت يکي از انقلابي ترين وسازنده ترين برنامه هاي اسلامي است(3) که متأسفانه از أن بطور کامل در پيشبرد مقاصد واهداف اسلام، امر به معروف ونهي از منکر ومبارزه با تجاوز واستضعاف، استفاده نمي شود؛ وچنانکه بايد به عموم تبليغ نشده وايمان به اين نظام وابعاد آن وتعهداتي که مؤمن به اين نظام دارد، در يک سطح همگاني وبا اهميت عرضه نمي شود.

به نظر اينجانب تمام يا عمده نقاط ضعف وعقب ماندگي هاي جامعه، از عدم توجه به اين برنامه ومشخص نکردن تابعيت وملتزم نبودن به لوازم عقيده به امامت ونشناختن آن، مايه گرفته است؛ واينکه بسياري امامت را در عصر حاضر يک امر اعتقادي خارج از عمل مي شمارند وآن را مربوط به دوران وعصر حضور امام مي دانند؛ ونمي دانند که هم اکنون نيز نظام امامت قائم وبر پا است وفقط تبعيت از آن، راه نجات دنيا وعقبي است.

عقيده به نظام امامت وحکومت شرعي، در تمام شؤون، قدرت سازندگي دارد، وشعبه اي از عقيده توحيد خالص است که از آن انفکاک ندارد؛ وحديث شريف معروف (من مات ولم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية)(4) همين استمرار وهمين لزوم اطاعت دائم ودر تمام اعصار وازمنه ومناطق را تأييد مي نمايد وچون عقيده به نظام امامت رشته اي از عقيده به توحيد وحکومت خدا وسلطنت حق است، هر کس بميرد وامام زمان خود را نشناخته باشد، به مردن جاهليت مرده است.

وچون اطاعت داشتن از نظامات ديگر، يک نوع شرک فکري وعملي است، حضرت صادق عليه السلام در ضمن حديثي مي فرمايد:

(لا دين لمن دان الله بولاية امام جائر ليس من الله(5)  ديني نيست از براي کسي که خدا را به ولايت پيشواي ستمکاري که از جانب خدا نيست، عبادت کند).

وحضرت امام باقر عليه السلام مي فرمايد:

(قال الله تبارک وتعالي: لاعذبن کل رعية في الاسلام دانت بولاية کل امام جائر ليس من الله، وان کانت الرعية في أعمالها برة تقية ؛ ولاعفون عن کل رعية في الاسلام دانت بولاية کل امام عادل من الله، وان کانت الرعية في أنفسها ظالمة مسيئة(6)  خداوند متعال فرموده است: البته عذاب خواهم کرد هر رعيتي را که در اسلام متدين گردد به ولايت هر پيشواي ستمکاري که از جانب خدا نيست، اگر چه رعيت در کارهاي خود نيکوکار وپرهيزکار باشد والبته عفو مي کنم از هر رعيتي که در اسلام متدين گردد به ولايت امام عادلي که از جانب خدا باشد، اگر چه در ذات خود ستمگر بد کردار باشد).

از امثال اين احاديث(7) اهميت امامت ورهبري سياسي، ونقش آن در اجتماع معلوم مي گردد واينکه اگر ملتي وفردي در اين اصل مسامحه کند وبه نظامي که بر اوضاع مسلط است وبه شرعي بودن آن، اعتنا نداشته باشد ودر اين موضوع خود را مسؤول نشمارد (اگر چه در کارهاي ديگرش مواظب دستورات شرع باشد) مستحق بازخواست وعذاب خواهد شد.

ونيز از اين احاديث استفاده مي شود که نظام امامت، نظام محدودي نبوده ومستمر وجاودان مي باشد وبه عصر حضور منحصر نيست هميشه منعقد است وهيچگاه تعطيل نشده ونخواهد شد.

در عصر ما نيز حکومت شرعي براين اساس برقرار است وهيچ کس در ترک اطاعت آن وقبول نظامات ديگر معذور نيست وعقيده به وجود امام عصر عليه السلام وحيات آن حضرت معنايش اعتقاد به وجود حکومت شرعي ولزوم اطاعت از اوامر وپيشنهادها ودستورات فقهاي جامع الشرايط است.

باز تکرار مي کنيم که: منطقه نفوذ اين حکومت مرز ندارد وتا هر کجا مسلمان وشيعه باشد، بايد نفوذ داشته باشد وهر کس مابين خود وخدا، بايد از اين نظام تبعيت کند، اگر چه اين نظام، به حسب ظاهر استيلاء بر امور وتسلط حکومتهاي ظاهري را نداشته باشد.

خلاصه، التفات به اين مطلب بسيار لازم است که ما يک عقيده اي توحيدي داريم که: (له الحکم وله الامر، وهو الحاکم، وهو السلطان وهو الولي، وهو المولي وهو... وهو...  حکم براي خدا است، وفرمان مختص ذات او است وحاکم او است وسلطان وولي ومولي او است و...).

بنا بر اين، هيچکس وهيچ گروه بر کسي نمي تواند حکومت کند، ولايت وسلطنت ندارد، مگر باذن الله وبه حکم خدا؛ وهمه مردم بايد در تحت حکومت خدا وداخل در سلطان الله، ومطيع احکام الله وساکن مملکت الله باشند.

پس حکومتهائي که مِن جانت الله نيستند، طبق هر رژيم وبرنامه اي که باشند، باطل، واطاعت از آنها بالذّات حرام است؛ وفقط حکومت خلفاي الهي وکساني که از جانب آنها نيابت دارند، شرعي وواجب الاتباع است واين منصب براي احدي غير از آنها ثابت نيست.

خداوند متعال ما را به حقايق اين امور هدايت فرمايد.

وآخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمين.

چگونگي تسخير جهان با ياران معدود

سؤال:

ممکن است توضيح دهيد؛ چگونه با جمعيت روز افزون بشر که اکنون طبق آمارگيري هاي دقيق از سه ميليارد بيشتر است، حضرت صاحب الزمان عليه السلام با سيصد وسيزده نفر دنيا را مسخر مي فرمايد؟

وچگونه ممکن است مثلاً سه ميليارد نفر تسليم يک جمعيت اندک معدود شوند واز عادات واخلاق وبرنامه ها وسنن خود دست بردارند؟

آيا غلبه آن حضرت بطور اعجاز وخرق عادت است يا آنکه با ملاحظه اسباب وعلل وعوامل ظاهري نيز غلبه وپيروزي آن جناب ممکن است؟

جواب:

بر حسب روايات واحاديث شريفه، وقتي حضرت صاحب الامر عليه السلام ظاهر مي شوند، نخست سيصد وسيزده نفر از خواص اصحاب آن حضرت در مکه معظمه حاضر خدمتش مي گردند ووقتي عده اصحاب واجتماع کنندگان به ده هزار نفر رسيد از مکه خارج مي شوند.(8)

واما غلبه آن حضرت وحکومت جهاني اسلام، ممکن است بطور اعجاز وخرق عادت انجام يابد وممکن است با فراهم شدن اسباب وعلل ظاهري باشد وممکن است به هر دو نوع واقع شود، چنانکه پيشرفت وغلبه پيغمبر اکرم صلي الله وعليه و‌آله وقواي اسلام به هر دو نوع بود.

اما بطور اعجاز وخرق عادت، محتاج به توضيح نيست که حصول چنين غلبه مطلق براي آن حضرت، به خواست خداوند، امري است ممکن ومعقول وبا وعده هاي صريح وبشارتهاي حتمي که در قرآن مجيد واحاديث متواتر داده شده، بدون شبهه حاصل خواهد شد وخداوند به مصداق آيه (کم من فئة قليلة غلبت فئة کثيرة باذن الله)(9)  (چه بسيارند گروه اندکي که به اذن خداوند، بر گروه بسياري چيرگي مي يابند).

آن حضرت، اصحابش وعموم بندگان شايسته خدا را بر تمام ملل غالب وحاکم، ووارث ومالک ارض قرار مي دهد.

واز لحاظ اسباب، وعلل ظاهري هم اگر موضوع را بررسي کنيم، حصول چنين فتح وغلبه وتشکيل آن حکومت الهي ممکن وعملي خواهد بود؛ زيرا آن حضرت در موقعي ظهور مي کند که اوضاع واحوال اجتماعي واخلاقي وسياسي کاملاً مساعد باشد.

در آن موقع همه ملل از مدنيّت معنوي واخلاقي محروم، ودشمني وکينه وظلم وتجاوز، همه را نسبت به يکديگر بدبين واز هم جدا ساخته واتحاد، وحدت، همفکري وهمکاري، به کلي از ميان بشر رخت بر بسته واز اينکه کسي بتواند بدون مدد غيبي جامعه را رهبري کند، همه مأيوس مي گردند وخلاصه همه با هم در مبارزه وجنگ وستيز وهمه از وضع خود ناراضي، واز مکتبهاي مختلف که عرضه مي شود نااميد بوده ومنتظر تغيير رژيم وانقلاب وعوض شدن اوضاع، وکنار رفتن زمامداران خدانشناس وبرداشته شدن مرزها والغاي تجزيه ها وتقسيمها مي باشند.

در يک چنين موقعيتي، حضرت صاحب الزمان ـ أرواح العالمين له الفدا ـ واصحابش، با نيروي ايمان واخلاق حسنه وبا نجات بخش ترين برنامه هاي عمراني واقتصادي وعدالت اجتماعي، براي انقلاب ودعوت به قرآن واسلام، قدم به ميدان مي گذارند وآن نهضت الهي ودعوت روحاني را شروع مي کنند ومردم را بسوي خدا واحکام خدا وزندگي برابري وبرادري، عدل وامنيت، صفا ووفا، راستي ودرستي ونظم صحيح، مي خوانند وخود واصحابش، نمونه همه فضايل بشري مي باشند وبا نيروي ايمان واستقامت وپشتکار وهمتي که مخصوص مؤمنان ثابت قدم است، هدف ومقصد خود را تعقيب مي نمايند.

معلوم است اين جمعيت با آن برنامه ها ووضع کار، در آن دنياي پرآشوب وغرق در طوفان گرفتاريها وفشارها، دلها را به خود متوجه نموده وفاتح وپيروز وموفق مي شوند وهيچ نيروئي نمي تواند در برابر آنها مقاومت کند.

وشاهد اين حقيقت، همان ظهور رسول اکرم صلي الله وعليه و‌آله وپيشرفت سريع دين اسلام وفتوحات محير العقول مسلمين در قرن اول اسلام است، که يکي از علل ظاهري آن پيروزيهاي پي در پي ودرهم شکسته شدن ارتش هاي انبوه دولت شاهنشاهي ايران وامپراطوري روم، فساد اوضاع اجتماعي واداري ايران وروم بود که مردم اين کشورهاي پهناور را براي قبول يک دعوت صحيح وحکومتي متکي به مباني عدالت ومساوات آماده کرده بود.

مردمي که در برابر دستگاههاي ديکتاتوري واستبداد بسيار خشن وغير انساني سلاطين وامراي خود، از بنده هم خوارتر بودند واز حقوق انساني محروم شده بودند، مردمي که به هر کس وهر مقام نظر مي کردند، يک نقطه روشن در او نمي ديدند؛ نه فرهنگ داشتند نه اقتصاد، نه عدالت، نه امنيت ونه... ونه...

از آنهمه تعظيم ونيايش وبشر پرستي واستعباد سلاطين، خسته شده بودند وعلاوه براينها ناراحت کننده ترين اختلاف طبقاتي نيز در بين آنها حاکم باشد که مملکت متشکل شده باشد از اکثريت قريب به اتفاق محروم واستضعاف شده وجمعيت معدود برخوردار واختياردار ومطلق العنان وبي جهت عزيز...

مسلّم است وقتي به گوش مردم چنين مملکتي صداي روحاني وآزادي بخش: (تعالوا الي کلمة سواء بيننا وبينکم ألا نعبد الا الله ولا نشرک به شيئاً، ولا يتخد بعضنا بعضاً أرباباً من دون الله)(10) برسد.

وآيه (ان الله يأمر بالعدل والاحسان وايتاء ذي القربي وينهي عن الفحشاء والمنکر والبغي)(11)  (همانا خدا فرمان به عدل واحسان وبه عطا وبذل به خويشان امر مي کند واز کارهاي زشت ومنکر وظلم نهي مي کند).

واعلان: (ياأيها الناس إنا خلقناکم من ذکر وانثي وجعلناکم شعوباً وقبائل لتعارفوا انّ أکرمک عند الله أتقاکم)(12)  (اي مردم ما همه شما را نخست از مرد وزني آفريديم، آنگاه شعبه هاي بسيار وفرق مختلف گردانيديم تا يکديگر را بشناسيد، بزرگوارترين شما نزد خدا پرهيزکارترين شما است). وآيات ديگر را بشنوند، با نهايت استقبال به آن ايمان آورده وراه را براي پيشرفت آن باز مي کنند.

مردمي که از ظلم وستم وخودخواهي سلاطين وستمکاران آن عهد، به جان آمده بودند، به طور قطع يک دعوت خدائي ويک بانگ گوش نواز توحيدي را که بر اساس عدالت والغاي امتيازات ومساوي بودن آقا ونوکر، شاه ورعيت، سياه وسفيد، در برابر قانون وعدالت است قبول مي کند واز اين جهت آنهائي که اين دعوت بر خلاف منافعشان بود هر چه خواستند از آن جلوگيري کنند يا مردم را مانع از گرويدن به آن شوند، نتوانستند، همه جا انقلاب مي شد ودر همه جا رژيم ظالم ووضع سابق را محکوم مي کردند واوضاع تغيير مي کرد.

اوضاع جهان براي قبول دعوت حضرت امام زمان مهدي عليه السلام که همان دعوت به اسلام وقرآن است، مطابق اخبار، به مراتب از اوضاع عالم در زمان بعثت پيغمبر صلي الله وعليه و‌آله آماده تر خواهد شد وهمان طور که کلمه اسلام در آغاز ظهور اسلام به سرعت پيشرفت کرد وصداي توحيد بر همه صداها غالب شد، واسلامي که در مقداري از تاريخش منحصر پيغمبر اکرم صلي الله وعليه و‌آله وعلي وخديجه عليهما السلام بود، با فقدان وسايل در جهاد ودفع يورش مشرکان، بزودي موفق گرديد، ولشکرهاي منظم مسلحي را که در دنياي آن روز مجهزترين سلاحها را در دست داشتند درهم شکست ونابود ساخت.

همين طور امام زمان عليه السلام نيز با اصحاب وياورانش که از ابتدا کار به تعداد مجاهدين ميدان جهاد بدر مي باشند مي توانند دنياي منقلب وناآرام آن روز را آرام ومردم چنان اميدوار به آينده درخشان وپر از خير ورحمت وبرکت نمايند که در سريع ترين فرصت همه به دين اسلام گرويده آمادگي خود را براي قبول يک سازمان الهي اسلامي محکم وپايدار، در تحت سر پرستي امام عصر عليه السلام نشان دهند.

وما ذلک علي الله بعزيز

نحوه پيروزي امام زمان بر سلاحهاي ويرانگر

سؤال:

در موقع ظهور امام زمان عليه السلام بطوري که از ترقي کنوني بشر در صنعت وتکنيک ملاحظه مي شود، دنيا مجهز به سلاحهاي بسيار مهيب وخطرناک خواهد بود.

آن حضرت در برابر اين سلاحهاي مخوف، چگونه مانند جدش با شمشير قيام خواهد کرد؟ وچگونه با سلاحهاي قديم، مثل شمشير وغيره با ارتش هاي دنياي آن روز جهاد مي نمايد؟ وآيا مي شود تصور کرد که کسي بتواند به وسيله شمشير با بمبهاي ئيدروژني وامثال آن، جنگ ونبرد کند؟

جواب:

اولاً: مقصود از خروج با شمشير، مأموريت به جهاد وتوسل به اسلحه براي اعلاء کلمه حق است.

بنا بر اين قيام با شمشير، کنايه از قيام با اسلحه وپيکار وجهاد وتعيين نوع مأموريت آن حضرت است واينکه آن حضرت مأمور به مصالحه با کفار نيست.

بديهي است با هر اسلحه اي که لازم باشد، آن حضرت واصحابش با کفار وستمگران جهاد مي نمايند واز هرگونه اسلحه اي که در زمان ظهور آن حضرت متداول باشد، وبه استعمال آن حاجت داشته باشند، استفاده مي نمايند.

ثانياً: از کجا که در زمان ظهور آن حضرت، اين اسلحه هاي مهيب در اختيار بشر باقي باشد؛ زير ممکن است که در اثر حوادث وآشوبها وانقلابات شديد وجنگهاي خانمانسوز جهاني، که پيش از ظهور آن حضرت واقع مي شود دو ثلث بشر نابود شود، اين اسلحه هاي جهنمي معدوم گردد وشايد کسي باقي نماند که بتواند از اين اسلحه ها استفاده کند، يا آنها را تهيه نمايد واين احتمال هم کاملاً بجا وقابل توجه است.

يکي از اموري که در احاديث از آن خبر داده شده واوضاع کنوني آن را ممکن الوقوع نشان مي دهد، جنگهاي جهانگيري است که در اثر آن، بيشتر نقاط زمين از سکن خالي مي گردد وشهرها ويران مي شود، وصدها ميليون بشر را رهسپار ديار عدم مي سازد.

تا يک قرن پيش، وقوع چنين جنگهايي بسيار بعيد به نظر مي رسيد، زيرا با آن اسلحه هاي سابق وبا نبودن وسايل ارتباط جمعي بين شهرها وکشورها، اگر جنگي واقع مي شد، اولالاً پيش از آنکه خبرش به کشورهاي همسايه ويا دورتر برسد ودامنه جنگ گسترش يابد، آن جنگ به پايان مي رسيد، وثانياً در آن زمانها، تعيين غالب از مغلوب، خاتمه يافتن جنگ، تسلط يکي از دو طرف يا از بين رفتن طرفين، متوقف بر کشتارهاي عمومي واستعمال بمب وغيره نبود.

اما در عصر حاضر بطوري که همه پيش بيني مي نمايند با وسائل ارتباطي که همه عالم را به منزله يک شهر ويک محله نموده؛ وبا اسلحه ها وتجهيزاتي که در دست زمامداران بي ايمان است وهيچ وسيله اي براي کنترل خشم وشهوت وجاه پرستي آنها نيست، اگر جنگ شروع شود، علاوه برآنکه غالب از مغلوب تشخيص داده نمي شود وطرفين از بين مي روند، اکثر ملل وسکنه کره زمين ممکن است در ظرف چند ساعت فاني ونابود شوند.

پس اگر در احاديث شريفه فرموده اند: ظاهر نمي شود مهدي عليه السلام مگر آنکه ثلث مردم کشته شوند وثلث آنها بميرند وثلث آنان باقي بمانند. وفرموده اند: اين ظهور واقع نخواهد شد، تا وقتي دو ثلث مردم از بين بروند(13) نبايد تعجب کرد، بلکه بايد آن را نشانه علوم بي پايان حضرت رسول اکرم صلي الله وعليه و‌آله وائمه طاهرين: وآگاهي آنها از آينده واطلاعشان بر مغيّبات به اذن وتعليم خدا دانست واز معجزات وکراماتشان به شمار آورد.

(فهم موضع سرّه ولجأ أمره وعيبة علمه، وموئل حکمه وکهوف کتبه، وجبال دينه).(14)

(ولا يدخل الجنة الاّ من عرفهم وعرفوه ولا يدخل النار الاّ من أنکرهم وأنکروه).(15)

جعلنا الله من محبيهم وخدام شيعتهم.

مکان حضرت مهدي در غيبت کبرى

سؤال:

در عصر غيبت کبري، حضرت مهدي ـ أرواحنا فداه ـ در چه مکاني اقامت دارند؟ وچگونه زندگي مي نمايند؟ خوراک، غذا، لباس وخوابگاه ايشان چگونه است واز کجا تهيه مي شود؟

جواب:

اصولاً بايد توجه داشت که اگر در موضوع غيبت، اينگونه نقاط مکتوم بماند، ايجاد شک وشبهه اي نمي نمايد؛ چنانکه روشن شدن آن نيز در ثبوت واثبات اصل غيبت مداخله اي ندارد؛ ووقتي غيبت شخص امام عليه السلام ومخفي بودن ايشان معقول ومنطقي باشد (چنانکه هست وبه آن ايمان داريم) مخفي بودن اين خصوصيات به طريق اولي معقول ومنطقي خواهد بود وجهل به اين گونه امور، دليل بر هيچ مطلبي نخواهد شد.

اين پرسش ها، با پرسش از اينکه امام هم اکنون در چه نقطه اي است؟ يا با ما چند متر يا چند هزار کيلومتر فاصله دارد؟ يا امروز چه غذائي ميل فرموده است؟ يا چند ساعت استراحت کرده وچه مقدار راه پيمائي نموده فرقي ندارد وبي اطلاعي ما از آن به جائي ضرر نمي زند، وعقيده اي را متزلزل نمي سازد، خدائي که به حکمت بالغه وقوه قاهره ومصلحت تامه خود، امام را در پرده غيبت قرار داده است، قادر است اين خصوصيات را نيز طبق مصلحت از مردم پنهان سازد.

مع ذلک براي اينکه به اين پرسش، پاسخ مختصري داده شود، عرض مي کنيم بر حسب آنچه از بعضي از احاديث، وحکايات معتبر استفاده مي شود، امام ـ روحي له الفدا ـ در غيبت کبري در مکان خاصي ودر شهر معيني استقرار دائم ندارند که از آن مکان وآن شهر خارج نگردند وبه محل ديگر تشريف نبرند، بلکه براي انجام وظايف وتکاليفي به مسافرت وسير وحرکت، انتقال از مکاني به مکان ديگر، مي پردازند؛ ودر اماکن مختلف بر حسب بعضي از حکايات، زيارت شده اند. واز جمله شهرهائي که مسلم به مقدم مبارکشان مزين شده است، مدينه طيبه؛ مکه معظمه، نجف اشرف، کوفه، کربلا، کاظمين، سامرا، مشهد، قم(16) وبغداد است؛ ومقامات واماکني که آن حضرت در آن اماکن تشريف فرما شده اند، متعدد است؛ مانند مسجد جمکران قم، مسجد کوفه، مسجد سهله، مقام حضرت صاحب الامر در وادي السلام نجف ودر حلّه.

پاورقى:‌


(1) نهج البلاغه، حکمت 147؛ وبه تذکرة الحفاظ ذهبي، ج1، ص12، نيز مراجعه شود.

(2) سوره يوسف، آيه40.
(3) ايمان وعقيده به اين نظام کمترين فائده اش بازداري وکنترل هر نظام ديگر است که بر اوضاع مسلط شده باشد؛ عقيده به نظام امامت، آن نظامات غير شرعي را نيز محدود مي کند واز ديکتاتوري ومطلق العناني آنها جلوگيري مي نمايد؛ وافراد را از اينکه دربست خود را در اختيار آنها بگذارند، مانع مي شود. نظام امامت در هر مرحله اي از نفوذ که باشد در همان مرحله نظام بازداري از ظلم وفساد واستضعاف است که بيشتر از اين در اينجا مجال شرحش نيست.
(4) منتخب الاثر ص15.
(5) کافي ج1، ص375.
(6) کافي، ج1، ص376، ح4.
(7) مخفي نماند که احاديث بسيار در موضوع ولايت اهل بيت: واينکه هيچ عملي بدون ولايت نفع نمي دهد وارد است، که قسمتي از آنها را در کتاب (امان الامة) نقل کرده ام، وهمه بر اهميت نظام امامت واينکه بايد امت آن را تعظيم نموده واز آن اطاعت داشته باشند، دلالت دارند.
(8) رجوع شود به منتخب الاثر، ب5، ف7، ص475 و476.
(9) سوره بقره، آيه249.
(10) سوره آل عمران آيه64.
(11) سوره نحل آيه90.
(12) سوره حجرات آيه13.
(13) رجوع شود به منتخب الاثر، ف6، ب5، ص452 و453.
(14) نهج البلاغه خطبه2.
(15) نهج البلاغه خطبه3.
(16) از حکايات جالب ومورد اطمينان که در زمان ما واقع شده، اين حکايت را که در هنگام چاپ اين کتاب برايم نقل شد ودر آن نکات وپندهائي است، جهت مزيد بصيرت خوانندگان که به خواندن اين گونه حکايات علاقه دارند، در اينجا يادداشت وضميمه کتاب مي نمايم:

چنانکه اکثر مسافريني که از قم به تهران واز تهران به قم مي آيند، واهالي قم نيز اطلاع دارند، اخيراً در محلي که سابقاً بيابان وخارج از شهر قم بود، در کنار راه قم ـ تهران، سمت راست کسي که از قم به تهران مي رود ـ جناب حاج يدالله رجبيان از اخيار قم، مسجد مجلل وبا شکوهي به نام مسجد امام حسن مجتبي عليه السلام بنا کرده است که هم اکنون دائر شده ونماز جماعت در آن منعقد مي گردد.

در شب چهار شنبه بيست ودوم ماه مبارک رجب 1398 ـ مطابق هفتم تيرماه 1357 ـ حکايت ذيل را راجع به اين مسجد شخصاً از صاحب حکايت جناب آقاي احمد عسکري کرمانشاهي که از اخيار بوده وسالها است در تهران متوطن مي باشد، در منزل جناب آقاي رجبيان با حضور ايشان وبرخي ديگر از محترمين، شنيدم.

آقاي عسکري نقل کرد: حدود هفده سال پيش، روز پنج شنبه اي بود، مشغول تعقيب نماز صبح بودم. در زدند. رفتم بيرون، ديدم سه نفر جوان که هر سه ميکانيک بودند، با ماشين آمده اند. گفتند: تقاضا داريم امروز روز پنج شنبه است، با ما همراهي نمائيد تا به مسجد جمکران مشرف شويم، دعا کنيم؛ حاجتي شرعي داريم.

اينجانب جلسه اي داشتم که جوانها را در آن جمع مي کردم ونماز وقرآن مي آموختم. اين سه جوان از همان جوانها بودند. من از اين پيشنهاد خجالت کشيدم، سرم را پائين انداختم وگفتم: من چکاره ام بيايم دعا کنم. بالاخره اصرار کردند؛ من هم ديدم نبايد آنها را رد کنم، موافقت کردم. سوار شدم وبسوي قم حرکت کرديم.

در جاده تهران (نزديک قم) ساختمانهاي فعلي نبود، فقط دست چپ يک کاروانسراي خرابه به نام (قهوه خانه علي سياه) بود، چند قدم بالاتر، از همين جا که فعلاً (حاج آقا رجبيان) مسجدي به نام مسجد امام حسن مجتبي عليه السلام بنا کرده است، ماشين خاموش شد.

رفقا که هر سه ميکانيک بودند، پياده شدند، سه نفري کاپوت ماشين را بالا زدند وبه آن مشغول شدند. من از يکنفر آنها به نام علي آقا يک ليوان آب گرفتم براي قضاي حاجت وتطهير، رفتم که بروم توي زمينهاي مسجد فعلي، ديدم سيدي بسيار زيبا وسفيد، ابروهايش کشيده، دندانهايش سفيد، وخالي بر صورت مبارکش بود، با لباس سفيد وعباي نازک ونعلين زرد وعمامه سبز مثل عمامه خراسانيها، ايستاده وبا نيزه اي که به قدر هشت نه متر بلند است زمين را خط کشي مي نمايد. گفتم اول صبح آمده است اينجا، جلو جاده، دوست ودشمن مي آيند رد مي شوند، نيزه دستش گرفته است.

(آقاي عسکري در حالي که از اين سخنان خود پشيمان وعذرخواهي مي کرد گفت:)

گفتم: عمو! زمان تانک وتوپ واتم است، نيزه را آورده اي چه کني، برو درست را بخوان. رفتم براي قضاي حاجت نشستم.

صدا زد: آقاي عسکري آنجا ننشين، اينجا را من خط کشيده ام مسجد است.

من متوجه نشدم که از کجا مرا مي شناسد، مانند بچه اي که از بزرگتر اطاعت کند، گفتم چپم، پا شدم.

فرمود: برو پشت آن بلندي.

رفتم آنجا، پيش خود گفتم سر سؤال با او را باز کنم، بگويم آقا جان، سيد، فرزند پيغمبر، برو درست را بخوان. سه سؤال پيش خود طرح کردم.

1ـ اين مسجد را براي جن مي سازي يا ملائکه که دو فرسخ از قم آمده اي بيرون زير آفتاب نقشه مي کشي؛ درس نخوانده معمار شده اي؟!.

2ـ هنوز مسجد نشده، چرا در آن قضاء حاجت نکنم؟.

3ـ در اين مسجد که مي سازي جن نماز مي خواند يا ملائکه؟.

اين پرسش ها را پيش خود طرح کردم، آمدم جلو سلام کردم. بار اول او ابتداي به سلام کرد، نيزه را به زمين فرو برد ومرا به سينه گرفت. دست هايش سفيد ونرم بود. چون اين فکر را هم کرده بودم که با او مزاح کنم و(چنانکه در تهران هر وقت سيد شلوغ مي کرد، مي گفتم مگر روز چهارشنبه است) عرض کنم روز چهارشنبه نيست، پنچ شنبه است، چرا آمده اي ميان آفتاب.

بدون اينکه عرض کنم، تبسم کرد.

فرمود: پنچ شنبه است، چهار شنبه نيست. وفرمود: سه سؤالي را که داري بگو. ببينم!

من متوجه نشدم که قبل از اينکه سؤال کنم، از مافي الضمير من اطلاع داد. گفتم: سيد فرزند پيغمبر، درس را ول کرده اي، اول صبح آمده اي کنار جاده، نمي گوئي در اين زمان تانک وتوپ، نيزه بدرد نمي خورد، دوست ودشمن مي آيند رد مي شوند، برو درست را بخوان.

خنديد، چشمش را انداخت به زمين، فرمود: دارم نقشه مسجد مي کشم. گفتم: براي جن يا ملائکه؟ فرمود: براي آدميزاد، اينجا آبادي مي شود.

گفتم: بفرمائيد ببينم اينجا که مي خواستم قضاي حاجت کنم، هنوز مسجد نشده است؟

فرمود: يکي از عزيزان فاطمه زهرا 3 در اينجا بر زمين افتاده، وشهيد شده است، من مربع مستطيل خط کشيده ام، اينجا مي شود محراب، اينجا که مي بيني قطرات خون است که مؤمنين مي ايستند، اينجا که مي بيني، مستراح مي شود؛ واينجا دشمنان خدا ورسول به خاک افتاده اند. همينطور که ايستاده بود بر گشت ومرا هم بر گرداند، فرمود: اينجا مي شود حسينيه، واشک از چشمانش جاري شد، من هم بي اختيار گريه کردم.

فرمود: پشت اينجا مي شود کتابخانه، تو کتابهايش را مي دهي؟ گفتم: پسر پيغمبر، به سه شرط؛ اول اينکه من زنده باشم.

فرمود: ان شاء الله.

شرط دوم اين است که اينجا مسجد شود.

فرمود: بارک الله.

شرط سوم اين است که بقدر استطاعت، ولو يک کتاب شده براي اجراي امر تو پسر پيغمبر بياورم، ولي خواهش مي کنم برو درست را بخوان؛ آقا جان اين هوا را از سرت دور کن.

دو مرتبه خنديد مرا به سينه خود گرفت. گفتم: آخر نفرموديد اينجا را کي مي سازد؟ فرمود

يد الله فوق أيديهم.

گفتم: آقا جان، من اينقدر درس خوانده ام، يعني دست خدا بالاي همه دستهاست.

فرمود: آخر کار مي بيني، وقتي ساخته شد به سازنده اش از قول من سلام برسان. مرتبه ديگر هم مرا به سينه گرفت وفرمود: خدا خيرت بدهد.

من آمدم رسيدم سر جاده، ديدم ماشين راه افتاده. گفتم: چطور شد؟ گفتند: يک چوب کبريت گذاشتيم زير اين سيم، وقتي آمدي درست شد. گفتند: با کي زير آفتاب حرف مي زدي؟ گفتم: مگر سيد به اين بزرگي را با نيزه ده متري که دستش بود، نديديد؟ من با او حرف مي زدم. گفتند: کدام سيد؟ خودم برگشتم ديدم سيد نيست، زمين مثل کف دست، پستي وبلندي نبود، هيچ کس نبود.

من يک تکاني خوردم. آمدم توي ماشين نشستم؛ ديگر با آنها حرف نزدم. به حرم مشرف شدم، نمي دانم چطوري نماز ظهر وعصر را خواندم. بالاخره آمديم جمکران، ناهار خورديم. نماز خواندم. گيج بودم؛ رفقا با من حرف مي زدند، من نمي توانستم جوابشان را بدهم.

در مسجد جمکران، يک پير مرد يک طرف من نشسته، ويک جوان طرف ديگر، من هم وسط ناله مي کردم، گريه مي کردم. نماز مسجد جمکران را خواندم؛ مي خواستم بعد از نماز به سجده بروم، صلوات را بخوانم، ديدم آقائي سيد که بوي عطر مي داد، فرمود: آقاي عسکري سلام عليکم. نشست پهلوي من.

تُن صدايش همان تن صداي سيد صبحي بود. به من نصيحتي فرمود. رفتم به سجده، ذکر صلوات را گفتم. دلم پيش آن آقا بود، سرم به سجده، گفتم سربلند کنم بپرسم شما اهل کجا هستيد، مرا از کجا مي شناسيد. وقتي سر بلند کردم، ديدم آقا نيست.

به پير مرد گفتم: اين آقا که با من حرف مي زد، کجا رفت، او را نديدي؟ گفت: نه. از جوان پرسيدم، او هم گفت، نديدم. يک دفعه مثل اينکه زمين لرزه شد، تکان خوردم، فهميدم که حضرت مهدي عليه السلام بوده است. حالم بهم خورد، رفقا مرا بردند آب به سر ورويم ريختند. گفتند: چه شده؟ خلاصه، نماز را خوانديم، به سرعت بسوي تهران برگشتيم.

مرحوم حاج شيخ جواد خراساني را لدي الورود در تهراي ملاقات کردم وماجرا را براي ايشان تعريف کردم وخصوصيات را از من پرسيد، گفت: خود حضرت بوده اند؛ حالا صبر کن، اگر آنجا مسجد شد، درست است.

مدتي قبل، روزي يکي از دوستان پدرش فوت کرده بود، به اتفاق رفقاي مسجدي، او را به قم آورديم به همان محل که رسيديم، ديديم دو پايه خيلي بلند بالا رفته است پرسيدم، گفتند: اين مسجدي است به نام امام حسن مجتبي عليه السلام پسرهاي حاج حسين آقا سوهاني مي سازند، واشتباه گفتند.

وارد قم شديم، جنازه را برديم باغ بهشت، دفن کرديم. من ناراحت بودم. سر از پا نمي شناختم به رفقا گفتم: تا شما مي رويد ناهار بخوريد، من الان مي آيم. تاکسي سوار شدم، رفتم سوهان فروشي پسرهاي حاج حسين آقا پياده شدم. به پسر حاج حسين آقا گفتم: اينجا شما مسجد مي سازيد؟ گفت: نه. گفتم: اين مسجد را کي مي سازد؟

گفت: حاج يدالله رجبيان. تا گفت (يدالله)، قلبم به تپش افتاد. گفت: آقا چه شد؟ صندلي گذاشت، نشستم. خيس عرق شدم، با خود گفتم (يدالله فوق أيديهم)، فهميدم حاج يدالله است. ايشان را هم تا آن موقع نديده ونمي شناختم. برگشتم به تهران به مرحوم حاج شيخ جواد گفتم.

فرمود: برو سراغش، درست است.

من بعد از آنکه چهار صد جلد کتاب خريداري کردم، رفتم قم، آدرس محل کار (پشمبافي) حاج يدالله را پيدا کردم، رفتم کارخانه، از نگهبان پرسيدم، گفت: حاجي رفت منزل. گفتم: استدعا مي کنم تلفن کنيد، بگوئيد يک نفر از تهران آمده، با شما کار دارد. تلفن کرد، حاجي گوشي را برداشت، من سلام عرض کردم، گفتم: از تهران آمده ام، چهار صد جلد کتاب وقف اين مسجد کرده ام، کجا بياورم؟

فرمود: شما از کجا اينکار را کرديد وچه آشنائي با ما داريد؟ گفتم: حاج آقا، چهار صد جلد کتاب وقف کرده ام.

گفت: بايد بگوئيد مال چيست؟.

گفتم: پشت تلفن نمي شود، گفت: شب جمعه آينده منتظر هستم کتابها را بياوريد منزل چهار را شاه، کوچه سرگرد شکر اللهي، دست چپ، در سوم. (لازم به تذکر است که اين آدرس مال زمان سابق بوده که هم اکنون تغيير نام يافته است).

رفتم تهران، کتابها را بسته بندي کردم. روز پنج شنبه با ماشين يکي از دوستان آوردم قم، منزل حاج آقا، ايشان گفت: من اينطور قبول نمي کنم، جريان را بگو. بالاخره جريان را گفتم وکتابها را تقديم کردم. رفتم در مسجد هم دو رکعت نماز حضرت خواندم وگريه کرد.

مسجد وحسينيه را طبق نقشه اي که حضرت کشيده بودند، حاج يد الله به من نشان داد وگفت: خدا خيرت بدهد، تو به عهدت وفا کردي.

اين بود حکايت مسجد امام حسن مجتبي عليه السلام که تقريباً بطور اختصار وخلاصه گيري نقل شد. علاوه بر اين، حکايت جالبي نيز آقاي رجبيان نقل کردند که آن را نيز مختصراً نقل مي نمائيم:

آقاي رجبيان گفتند: شب هاي جمعه، حسب المعمول، حساب ومزد کارگرهاي مسجد را مرتب کرده ووجوهي که بايد پرداخت شود، پرداخت مي شد. شب جمعه اي، (استاد اکبر)، بنّاي مسجد، براي حساب وگرفتن مزد کارگرها آمده بود، گفت: امروز يک نفر آقا (سيد) تشريف آوردند در ساختمان مسجد واين پنجاه تومان را براي مسجد دادند، من عرض کردم: باني مسجد از کسي پول نمي گيرد، با تندي به من فرمود: (مي گويم بگير، اين را مي گيرد)، من پنجاه تومان را گرفتم روي آن نوشته بود: براي مسجد امام حسن مجتبي عليه السلام.

دو سه روز بعد، صبح زود زني مراجع کرد ووضع تنگدستي وحاجت خودش ودو طفل يتيمش را شرح داد، من دست کردم در جيب هايم، پول موجود نداشتم، غفلت کردم که از اهل منزل بگيرم، آن پنجاه تومان مسجد را به او دادم وگفتم بعد خودم خرج مي کنم وبه آن زن آدرس دادم که بيايد تا به او کمک کنم.

زن پول را گرفت ورفت وديگر هم با اينکه به او آدرس داده بودم، مراجعه نکرد، ولي من متوجه شدم که نبايد پول را داده باشم وپشيمان شدم.

تا جمعه ديگر استاد اکبري براي حساب آمد، گفت: اين هفته من از شما تقاضائي دارم، اگر قول مي دهيد که قبول کنيد، بگويم. گفتم: بگوئيد. گفت: در صورتي که قول بدهيد قبول کنيد، مي گويم. گفتم: آقاي استاد اکبر اگر بتوانم از عهده اش برآيم، گفت: مي تواني. گفتم: بگو. گفت: تا قول ندهي نمي گويم. از من اصرار که بگو، از او اصرار که قول بده تا من بگويم.

آخر گفتم: بگو قول مي دهم. وقتي قول گرفت، گفت: آن پنجاه تومان که آقا دادند براي مسجد، بده به خودم. گفتم: آقاي استاد اکبر، داغ مرا تازه کردي. (چون بعداً از دادن پنجاه تومان به آن زن پشيمان شده بودم وتا دو سال بعد هم، هر اسکناس پنجاه توماني به دستم مي رسيد، نگاه مي کردم شايد آن اسکناس باشد).

گفتم: آن شب مختصر گفتي، حال خوب تعريف کن بدانم. گفت: بلي، حدود سه ونيم بعد از ظهر هو خيلي گرم بود. در آن بحران گرما مشغول کار بودم، دو سه نفر کارگر هم داشتم، ناگاه ديدم يک آقائي از يکي از درهاي مسجد وارد شد، با قيافه اي نوراني، جذاب، با صلابت، که آثار بزرگي وبزرگواري از او نمايان است، وارد شدند دست ودل من ديگر دنبال کار نمي رفت، مي خواستم آقا را تماشا کنم.

آقا آمدند اطراف شبستان قدم زدند تشريف آوردند جلو تخته اي که من بالايش کار مي کردم، دست کردند زير عبا پولي در آوردند، فرمود: استاد اين را بگير، بده به باني مسجد.

من عرض کردم: آقا باني مسجد پول از کسي نمي گيرد، شايد اين پول را از شما بگيرم واو نگيرد وناراحت شود. آقا تقريباً تغيير کردند، فرمودند: (به تو مي گويم بگير. اين را مي گيرد). من فوراً با دست هاي گچ آلود، پول را از آقا گرفتم، آقا تشريف بردند بيرون.

پيش خود گفتم: اين آقا در اين هواي گرم کجا بود؟ يکي از کارگرها را به نام مشهدي علي، صدا زدم، گفتم: برو دنبال اين آقا به بين کجا مي روند؟ با چه کسي وبا چه وسيله اي آمده بودند؟ مشهدي علي رفت. چهار دقيقه شد، پنج دقيقه شد، ده دقيقه شد، مشهدي علي نيامد، خيلي حواسم پرت شده بود، مشهدي علي را صدا زدم پشت ديوار ستون مسجد بود، گفتم: چرا نمي آئي؟

گفت: ايستاده ام آقا را تماشا مي کنم، گفتم: بيا، وقتي آمد، گفت: آقا سرشان را زير انداختند ورفتند، گفتم: با چه وسيله اي؟ ماشين بود؟ گفت: نه، آقا هيچ وسيله اي نداشتند، سر به زير انداختند وتشريف بردند. گفتم: تو چرا ايستاده بودي؟ گفت: ايستاده بودم آقا را تماشا مي کردم.

آقاي رجبيان گفت: اين جريان پنجاه تومان بود، ولي باور کنيد که اين پنجاه تومان يک اثري روي کار مسجد گذارد خود من اميد اينکه اين مسجد به اين گونه بنا شود وخودم به تنهائي آن را به اينجا برسانم، نداشتم. از موقعي که اين پنجاه تومان به دستم رسيد، روي کار مسجد وروي کار خود من اثر گذاشت. (پايان حکايت)

نگارنده گويد: اگر چه متن اين حکايت ها، بر معرفي آن حضرت، غير از اطمينان صاحب حکايت به اينکه سيد معظمي که نقشه مسجد را مي کشيد ودر مسجد جمکران با او سخن فرمود، شخص آن حضرت بوده است، دلالت ظاهر ديگر ندارد، اما چنانکه (محدث نوري) در باب نهم کتاب شريف (نجم ثاقب) شرح داده است، وقوع اين گونه مکاشفات وديدارها، براي شيعيان آن حضرت، حداقل از شواهد صحت مذهب وعنايات بواسطه يا بلا واسطه آن حضرت به شيعه است. وبالخصوص که مؤيد به حکايات ديگري است که متن آنها دلالت بر معرفي آن حضرت دارد. بعضي از آن حکايت ها در همين عصر خود ما واقع شده است وبه ياري خداوند متعال در کتاب جديدي که مخصوص تشرّفهاي معاصرين است، در اختيار شيعيان وارادتمندان آن غوث زمان وقطب جهان ـ أرواحنا فداه ـ قرار خواهد گرفت، ان شاء الله تعالي، وما توفيقي إلا بالله.