اميد عدل

هادى نجفى

- ۱۱ -


طول عمر مهدي موعود

به نقل از سعيد بن جُبير است که گفت: از سرور عابدان عليّ بن حسين عليهما السلام شنيدم که مي فرمود: (فِي الْقائِمِ سُنَّةٌ مِنْ نُوحٍ، وهُوَ طُولُ الْعُمْرِ)؛(283)

(درباره قائم، سنّتي از نوح جريان دارد، وآن، طول عمر است).

مي نويسم: شيعيان در کتاب هايشان به ذکر مُعمّران ودرازْعُمران پرداخته اند تا از اين راه، عدم دوربودن واستبعاد عمر حضرت - عجّل اللّه تعالي فرجه الشّريف - را نمايانده باشند؛ از اين شمار، صدوق امّت است در کتابش کمال الدّين وتمام النّعمة؛(284)

واز ايشان است معلّم امّت، شيخ مفيد در الفصول العشرة في الغيبة(285)؛ واز ايشان است شريف مرتضي علَم الهُدي در کتابش امالي(286)؛ واز ايشان است علّامه مجلسي در بحارالانوار...؛(287)

وشيخ محّمد بن علي کراجکي - درگذشته به سال 449ق واز بزرگان شاگردان شريف مرتضي - کتابش البرهان علي صحّة طول عمر الامام صاحب الزّمان را پرداخته، وآن را در کنز(288) ش درج کرده است.

گفتار شيخ طوسي درباره طول عمر حضرت

وشيخ طوسي در الغيبة(289) فصلي را به بيان عمر حضرتش عليه السلام اختصاص داده؛ پس بدان مراجعه کنيد.

ودر مسائل کلاميّه مي نويسد: (استبعادي در طول حيات قائم عليه السلام نيست؛ چراکه ديگران در امّت هاي پيشين، سه هزار سال عمر کرده اند؛ کساني همچون: شُعيب پيامبر ولُقمان عليهما السلام، وبه همين خاطر امري ممکن به شمار آيد، وخداوند بر اين کار، توانا است).(290)

گفتار کمال الدين ميثم بحراني درباره طول عمر حضرت

وفيلسوف ماهر کمال الدّين ميثم بن عليّ بن ميثم بحراني - درگذشته به سال 669ق - مي گويد: (وامّا طول عمر حضرت؛ پس نهايت کاري که دشمن مي تواند انجام دهد، دور دانستن آن است، که به چند صورت ردّ مي شود:

اوّل آن که: هرکس به اخبار وسيره معمّران بنگرد، خواهد دانست که به اندازه عمر او، وبيش از آن، امري عادي است؛ درباره آن لقمان که پرورش دهنده کرکس بود، نقل شده است که هفت هزار سال بزيست؛ وروايت شده است که عمرو بن حممه دوسي چهارصد سال عمر کرد، وبه جز اين دو، ديگر معمّران نيز به همين صورت اند.

دوم گفتار خداوند متعال درباره نوح عليه السلام است:

(فَلَبِثَ فيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلّا خَمْسينَ عاماً(291)

پس نه صد وپنجاه سال در ميان آنان درنگ کرد.

سوم ميان ما ودشمن درباره زنده بودن خضر والياس عليهما السلام از پيامبران، وسامري ودجّال از گمراهان، اتّفاق نظر وجود دارد، وهنگامي که اين، درباره دو طرف مقابل، جايز باشد؛ پس چگونه در همانند آن، در گروه ميانه - که مقصودم طبقه اوليا هستند -، روا نباشد).(292)

گفتار کاشف الغطاء درباره طول عمر حضرت

علّامه بزرگ محمّدحسين آل کاشف الغطا مي گويد: (... آنان که باقي ماندن وي در طول اين زماني که از هزار سال تجاوز مي کند را دور مي شمارند، گويا از داستان عمر نوح غفلت کرده، ويا تغافل مي کنند که به بيان قرآن، نه صد وپنجاه سال در قوم خويش زندگي کرد، وکم ترين چيزي که براي عمر او گفته اند، هزار وشش صد سال، وبيش از اين نيز تا سه هزار سال گفته اند.

عالمان حديث اهل سنّت - به جز نوح - کساني را ياد کرده اند که عمرشان بيش از اين بوده است، در تهذيب الاسماء مي گويد: در زندگاني خضر وپيامبري او اختلاف کرده اند؛ پس بيشينه دانشمندان گفته اند که او زنده، ودر ميان ما موجود است، واين، موردِ اتّفاق صوفيّه واهل صلاح ومعرفت است، وحکايت هاي آنان در ديدار او، وملاقات با وي واستفاده از او، وپرسش وپاسخ از او، ووجود او در مکان هاي شريف وکشورهاي نيکو، بيش از آن است که در شمار آيد، ومشهورتر از آن است که ذکر شود؛ شيخ ابوعمرو بن صلاح در فتواهايش مي گويد: او به عقيده تمامي دانشمندان وصالحان، زنده است، وعوام نيز به همين عقيده اند، وتنها عدّه اي از محدّثان، وي را انکار کرده اند.

وبه ذهنم مي رسد که او در جايي ديگر، وزمخشري در ربيع الابرار مي گويد: مسلمانان در زنده بودن چهار نفر از پيامبران، اتّفاق نظر دارند؛ دو نفر از آنان: ادريس وعيسي در آسمان؛ ودو نفر از آنان: الياس وخضر در زمين هستند، وتولّد خضر در زمان ابراهيم - پدر پيامبران - بود.

ومعمّراني که از عمر طبيعي تجاوز کرده، وتا صدها سال زندگي کرده اند، فراوان اند، وسيّد مرتضي در امالي خويش، پاره اي از آنان را آورده، وبه جز او، صدوق در اکمال الدّين بيش از آن چه شريف (مرتضي)ذکر کرده را آورده است، ودر همين زمان ها نيز تعدادي را مي بينيم که عمرشان به صد وبيست يا نزديک به آن ويا بيش از آن رسيده است.

حقيقت آن است که هرکه بر نگاه داري يک روز زندگي، توان دارد، بر نگاه باني هزاران سال نيز توانا است، وچيزي باقي نمي مانَد؛ جز اين که عملي خارق عادت است، ولي آيا در قانون طبيعت، خوارق عادت وشذوذ، درباره انبيا واوليا چيزي شگفت ونادر است؟

مراجعه کنيد به مجلّدات مُقتطف(293) پيشين که مقالات فراوان، ودلايل عقلاني وروشني از بزرگان فيلسوفان غربي را در آن مي توان يافت که امکان زندگي دائمي در جهان را اثبات کرده، ويکي از دانشمندان بزرگ اروپا گفته است که: اگر شمشير ابن ملجم در کار نبود، عليّ بن ابي طالب از آنان بود که هميشه در دنيا زنده مي مانْد؛ زيراکه تمامي صفات کمال واعتدال را در خويشتن گردآورده بود، ودر اين جا نزد ما تحقيق اين بحث، گسترده است، ومجال بيان آن نيست).(294)

گفتار محمد رضا مظفر درباره طول عمر حضرت

علّامه شيخ محمّدرضا مظفّر - رحمة اللّه عليه - در اين باره مي گويد: (وطول زندگاني، بيشتر از عمر طبيعي، يا آن چه تصوّر مي شود که عمر طبيعي است، در پزشکي، مردود وغير ممکن نيست؛ به جز آن که پزشکي، به آن چه که ديرزيستي انسان را بيش از معمول، ممکن مي سازد، دست نيافته است.

ولي اکنون که طبّ از آن عاجز مانده است، خداوند متعال، بر هرچيزي توان دارد، وتا کنون، طولاني شدن عمر نوح، وباقي ماندن عيسي عليهما السلام انجام پذيرفته، همان گونه که قرآن کريم از آن خبر داده است:.... واگر کسي در آن چه که قرآن، از آن، آگاه کرده است، شکّ برَد؛ پس بايد فاتحه اسلام را خواند.

واز شگفتي ها است که مسلماني از امکان اين مسأله پرسش کند، در حالي که ادّعاي ايمان به کتاب عزيز را دارد).(295)

گفتار گنجي شافعي درباره طول عمر حضرت

واز اهل سنّت، حافظ ابوعبداللّه محمّد بن يوسف گنجي شافعي - کشته شده در سال 658ق - در کتابش البيان في اخبار صاحب الزّمان مي گويد: (ومنعي در بقاي او به دليل بقاي عيسي والياس وخضر از اولياي خداوند متعال، وبقاي دجّال وابليس، اين دو ملعون از دشمنان الهي نيست، وباقي ماندن آنان به توسّط قرآن وحديث به اثبات رسيده، وبر آن اتّفاق کرده اند، سپس جايز بودن بقاي مهدي را به انکار برخاسته اند. در اين جا بقاي همه آنان را روشن مي کنم؛ تا، پس از آن، هيچ عاقلي به انکار جايز بودن بقاي مهدي عليه السلام گوش نسپارد...).(296)

نشانه هاي ظهور مهدي

به نقل از محمّد بن حُمران است که گفت: جعفر بن محمّد صادق عليهما السلام فرمودند: (إِنَّ الْقائِمَ مِنَّا مَنْصُورٌ بِالرُّعْبِ، مُؤَيَّدٌ بِالنَّصْرِ، تُطْوي لَهُ الْأَرْضُ، وتَظْهَرُ لَهُ الْکُنُوزُ کُلُّها، ويُظْهِرُ اللَّهُ - تَعالي - بِهِ دينَهُ عَلَي الدّينِ کُلِّهِ، ولَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ، ويَبْلُغُ سُلْطانُهُ الْمَشْرِقَ والْمَغْرِبَ، فَلا يَبْقي فِي الْأَرْضِ خَرابٌ إِلّا عُمّرَ، ويَنْزِلُ رُوحُ اللَّهِ عيسَي بْنُ مَرْيَمَ عليه السلام فَيُصَلّي خَلْفَهُ).

قالَ ابْنُ حُمْران: قيل لَهُ: (يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! مَتي يَخْرِجُ قائِمُکُمْ؟).

قالَ: (إِذا تَشَبَّهَ الرِّجالُ بِالنِّساءِ، والنِّساءُ بِالرِّجالِ، واکْتَفَي الرِّجالُ بِالرِّجالِ، والنِّساءُ بِالنِّساءِ، ورَکِبَ ذاتُ الْفُرُوجِ السُّرُوجَ، وقُبِلَتِ الشَّهادَةُ الزُّورِ، ورُدَّتْ شَهادَةُ الْعُدُولِ، واسْتَخَفَّ النَّاسُ بِالدِّماءِ وارْتِکابِ الزِّنا وأَکْلِ الرِّبا والرُّشا، واِسْتيلاءَ الْأَشْرارَ عَلَي الْابْرارِ، وخُرُوجُ السُّفْيانِيِّ مِنَ الشَّامِ، والْيَمانِيِّ مِنَ الْيَمَنِ، وخَسْفٌ بِالْبَيْداءَ، وقَتْلُ غُلامٍ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍصلي الله عليه وآله بَيْنَ الرُّکْنِ والْمَقامِ، اسْمُهُ مُحَمَّدُ ابْنُ مُحَمَّدٍ ولَقَبُهُ النَّفْسُ الزَّکِيِّ، وجائَتْ صَيْحَةٌ مِنَ السَّماءِ بِأَنَّ الْحَقَّ مَعَ عَلِيٍّ وشيعَتِهِ.

فَعِنْدَ ذلِکَ خُرُوجُ قائِمِنا، فَإِذا خَرَجَ أَسْنَدَ ظَهْرَهُ إِلَي الْکَعْبَةِ، واجْتَمَعَ ثَلاثُمِائَةٍ وثَلاثَةَ عَشَرَ رَجُلاً، وأَوَّلُ ما يَنْطِقُ بِهِ هذِهِ الْآيَةُ: (بَقِيَّةُ اللَّهِ خَيْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنينَ).(297)

ثُمَّ يَقُول: أَنَا بَقِيَّةُ اللَّه وحُجَّتُهُ وخَليفَتُهُ عَلَيْکُمْ، فَلا يُسَلِّمُ عَلَيْهِ مُسْلِمٌ، إِلّا قالَ: (اَلسَّلامُ عَلَيْکَ يا بَقيَّةَ اللَّهِ في أَرْضِهِ)، فَإِذَا اجْتَمَعَ لَهُ الْعَقْدَ - وهُوَ عَشَرَةُ آلافِ رَجُلٍ - خَرَجَ مِنْ مَکَّةِ، فَلا يَبْقي فِي الْأَرْضِ مَعْبُودٌ دُونَ اللَّهِ - عَزَّ وجَلَّ - مِنْ صَنَمٍ ووَثَنٍ وغَيْرِهِ، إِلّا فيهِ نارٌ فَاحْتَرَقَ ذلِکَ بَعْدَ غَيْبَةٍ طَويلَةٍ).(298)

(همانا قائم ما عليه السلام با هراس افکندن (در دل هاي مشرکان) پيروز، وبا ياري (خداوند)تأييد گردد، زمين در زير پايش در نورديده شود، وهمگي گنج ها بر او نمايانده گردد. گستره سلطنتش شرق وغرب را فراگيرد، وخداوند عزّ وجلّ دينش را به دست او بر تمامي اديان چيرگي بخشد، هرچند که مشرکان را ناگوارآيد.(299) پس در زمين، هيچ خرابه اي باقي نماند، جز آن که آبادش کند، وروح خدا عيسي بن مريم عليه السلام فرود آمده، وپشت سر او نماز مي گزارد).

ابن حمران گفت: به حضرت عرض کردند: (اي پسر رسول خدا! در چه زماني قائم شما خارج مي شود؟).

فرمود: (هنگامي که مردان به زنان، وزنان به مردان همانند شوند، مردان به مردان، وزنان به زنان کفايت کنند، زنان، زين سواري کنند، شهادت دروغ، مقبول وشهادت عادلان، مردود شود، مردمان، خون ريزي، زنا ورباخواري ورشوه گيري را ناچيز شمارند، وغلبه بدکاران بر نيکويان، وخروج سفياني از شام ويماني از يمن، وفرو شدن زمين در بيداء، وکشته شدن جواني از آل محمّدصلي الله عليه وآله در ميان رکن ومقام، نامش محمّد بن محمّد ولقبش نفس زکيّه باشد، وآمدن آوايي آسماني به اين که: حقّ با علي، وپيروانش است.

پس هنگامي که ظهور کند، پشتش را به کعبه مي دهد، وسي صد وسيزده نفر (براي او) گرد مي آيند، ونخستين کلامي که مي گويد، اين آيه است که: ذخيره خداوند برايتان بهتر است، اگر که مؤمن باشيد.

سپس مي گويد: منم ذخيره خدا در زمين او، وخليفه وحجّت او بر شما. پس هيچ مسلماني بر او سلام نکند؛ مگر آن که بگويد: درود بر تو، اي ذخيره خدا در زمين خدا!؛ پس هنگامي که اين گروه (عقد) - که ده هزار مردند - براي او گرد آيند، از مکّه خروج مي کند؛ پس در زمين، هيچ معبودي را - اعمّ از بت وديگر چيزها - جز خداوند عزّ وجلّ باقي نگذارد؛ مگر آن که به آتشش اندازد، وبسوزاند، واين، پس از غيبتي دراز است).

دجال کيست؟

به نقل از نزّال بن سبره است که گفت: خَطَبَنا أَميرُ الْمُؤْمِنينَ عَلِيُّ بْنُ أَبي طالِبٍ عليه السلام، فَحَمِدَ اللَّهَ - عَزَّ وجَلَّ -، وأَثْني عَلَيْهِ، وصَلّي عَلي مُحَمَّدٍ وآلِهِ، ثُمَّ قالَ: (سَلُوني - أَيُّهَا النَّاسِ - قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُوني) - ثَلاثاً -؛

فَقامَ إِلَيْهِ صَعْصَعَةُ بْنُ صَوْحانَ فَقالَ: (يا أَميرَ الْمُؤْمِنينَ! مَتي يَخْرُجُ الدَّجَّالُ؟).

فَقالَ لَهُ عَلِيّ عليه السلام: (اقْعُدْ، فَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ کَلامَکَ، وعَلِمَ ما أَرَدْتَ؛ واللَّهِ مَا الْمَسْؤُولُ عَنْهُ بِأَعْلَمَ مِنَ السَّائِلِ، ولکِنْ لِذلِکَ عَلاماتٌ وهَيَئاتٌ، يَتْبَعُ بَعْضُها بَعْضاً کَحَذْوِ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ، وإِنْ شِئْتَ أَنْبَأْتُکَ بِها).

قالَ: (نَعَمْ يا أَميرَ الْمُؤْمِنينَ!).

فَقالَ عليه السلام: (احْفَظْ، فَإِنَّ عَلامَةَ ذلِکَ: إِذا أَماتَ النَّاسُ الصَّلاةَ، وأَضاعُوا الْأَمانَةَ، واسْتَحَلُّوا الْکِذْبَ، وأَکَلُوا الرِّبا، وأَخَذُوا الرُّشا، وشَيَّدُوا الْبُنْيانَ، وباعُوا الدّينَ بِالدُّنْيا، واسْتَعْمَلُوا السُّفَهاءَ، وشاوَرُوا النِّساءَ، وقَطَعُوا الْأَرْحامَ، واتَّبَعُوا الْأَهْواءَ، واسْتَخَفُّوا بِالدِّماءِ.

وَکانَ الْحِلْمُ ضَعْفاً، والظُّلْمُ فَخْراً، وکانَتِ الْأُمَراءُ فَجَرَةً، والْوُزَراءُ ظَلَمَةً، والعُرفاءُ خَوَنَةً(300)، والقُرَّاءُ فَسَقَةً، وظَهَرَتْ شَهادَتُ الزُّورِ(301)، واسْتَعْلَنَ الفُجُورُ، وقَوْلُ الْبُهْتانِ، والْإِثْمُ والطُّغْيانُ، وحُلِّيَتِ الْمَصاحِفُ، وزُخْرِفَتِ الْمَساجِدُ، وطُوِّلَتِ المَناراتُ، وأُکْرِمَتِ الْأَشْرارُ، وازْدَحَمَتِ الصُّفُوفُ، واخْتُلِفَتِ الْقُلُوبُ، ونُقِضَتِ الْعُهُودُ، واقْتَرَبَ الْمَوْعُودُ، وشارَکَ النِّساءُ أَزْواجَهُنَّ فِي التِّجارَةِ - حِرْصاً عَلَي الدُّنْيا -، وعَلَتْ أَصْواتُ الْفُسَّاقِ، واسْتُمِعَ مِنْهُمْ، وکانَ زَعيمُ الْقَوْمِ أَرْذَلَهُمْ، واتُّقِيَ الْفاجِرُ مَخافَةَ شَرِّهِ، وصُدِّقَ الْکاذِبُ، وائْتُمِنَ الْخائِنُ، واتُّخِذَتِ الْقِيانُ والْمَعازِفُ.(302)

وَلَعَنَ آخِرُ هذِهِ الْأُمَّةِ أَوَّلَها، ورَکِبَ ذَواتُ الْفُرُوجِ السُّرُوجَ، وتَشَبَّهَ النِّساءُ بِالرِّجالِ، والرِّجالُ بِالنِّساءِ، وشَهِدَ الشَّاهِدُ مِنْ غَيْرِ أَنْ يُسْتَشْهَدَ، وشَهِدَ الْآخَرُ قَضاءً لِذِمامٍ بِغَيْرِ حَقٍّ عَرَفَهُ، وتَفَقَّهَ لِغَيْرِ الدّينِ، وآثَرُوا عَمَلَ الدُّنْيا عَلَي الْآخِرَةِ، ولَبِسُوا جُلُودَ الضَّأْنِ عَلي قُلُوبِ الذِّئابِ، وقُلُوبُهُمْ أَنْتَنُ مِنَ الْجِيَفِ وأَمَرٌّ مِنَ الصَّبْرِ؛

فَعِنْدَ ذلِکَ أَلْوَحا أَلْوَحا،(303) ثُمَّ الْعَجَلُ الْعَجَلُ، خَيْرُ الْمَساکِنِ يَوْمَئِذٍ بَيْتُ الْمُقَدَّسِ، ولَيَأْتِيَنَّ عَلَي النَّاسِ زَمانٌ يَتَمَنّي أَحَدُهُمْ(304) أَنَّهُ مِنْ سُکَّانِهِ).

فَقامَ إِلَيْهِ الْأَصْبَغُ بْنُ نُباتَةَ، فَقالَ: (يا أَميرَ الْمُؤْمِنينَ! مَنِ الدَّجَّالُ؟).

فَقالَ: (أَلا إِنَّ الدَّجَّالَ صائِدُ بْنُ الصَّيْدِ(305)، فَالشَّقِيُّ مَنْ صَدَّقَهُ، والسَّعيدُ مَنْ کَذَّبَهُ؛ يَخْرُجُ مِنْ بَلَدَةٍ يُقالُ لَها: إِصْفَهانُ، مِنْ قَريَةٍ تُعْرَفُ بِالْيَهُودِيَّةِ، عَيْنُهُ الُيمْني مَمْسُوحَةٌ، والْعَيْنُ الْأُخْري في جَبْهَتِهِ تُضيءُ کَأَنَّها کَوْکَبُ الصُّبْحِ، فيها عَلَقَةٌ کَأَنَّها مَمْزُوجَةٌ بِالدَّمِ، بَيْنَ عَيْنَيْهِ مَکْتُوبٌ: کافِرٌ، يَقْرَؤُهُ کُلُّ کاتِبٍ وأُمِّيٍّ.

يَخُوضُ الْبِحارَ، وتَسيرُ مَعَهُ الشَّمْسُ، بَيْنَ يَدَيْهِ جَبَلٌ مِنْ دُخانٍ، وخَلْفَهُ جَبَلٌ أَبْيَضُ يَرَي النَّاسُ أَنَّهُ طَعامٌ، يَخْرُجُ حينَ يَخْرُجُ في قَحْطٍ شَديدٍ، تَحْتَهُ حِمارٌ أَقْمَرُ، خُطْوَةُ حِمارِهِ ميلٌ، تُطْوي لَهُ الْأَرْضُ مَنْهَلاً مَنْهَلاً، لا يَمُرُّ بِماءٍ إِلّا غارَ إِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ؛

يُنادي بِأَعْلي صَوْتِهِ، يَسْمَعُ ما بَيْنَ الْخافِقَيْنِ مِنَ الْجِنِّ والْإِنْسِ والشَّياطينَ يَقُولُ: إِلَيَّ أَوْلِيائي! أَنَا الَّذي خَلَقَ فَسَوّي، وقَدَّرَ فَهَدي، أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلي.

وُکَذَبَ عَدُوُّ اللَّهِ، إِنَّهُ أَعْوَرُ يَطْعَمُ الطَّعامَ، ويَمْشي فِي الْأَسْواقِ، وإِنَّ رَبَّکُمْ - عَزَّ وجَلَّ - لَيْسَ بأَعْوَرَ، ولا يَطْعَمُ، ولا يَمْشي، ولا يَزُولُ. تَعالَي اللَّهُ عَنْ ذلِکَ عُلُوّاً کَبيراً.

أَلا وإِنَّ أَکْثَرَ أَتْباعِهِ - يَوْمَئِذٍ - أَوْلادُ الزِّنا، وأَصْحابُ الطَّيالِسَةِ الْخُضْرِ، يَقْتُلُهُ اللَّهُ - عَزَّ وجَلَّ - بِالشَّامِ، عَلي عَقَبَةٍ تُعْرَفُ بِعَقَبَةِ أَفيقٍ، لِثَلاثِ ساعاتٍ مَضَتْ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ، عَلي يَدِ مَنْ يُصلِّي الْمَسيحُ عيسَي بْنُ مَرْيَمَ عليهما السلام خَلْفَهُ. أَلا إِنَّ بَعْدَ ذلِکَ الطَّامَّةَ الْکُبْري.)

قُلْنا: (وما ذلِکَ يا أَميرَ الْمُؤْمِنينَ؟).

قالَ: (خُرُوجُ دابّةٍ (مِنَ) الْأَرْضِ مِنْ عِنْدِ الصَّفا، مَعَها خاتَمُ سُلَيْمانَ بْنِ داوُدَ، وعَصي مُوسيعليهم السلام، يَضَعُ الْخاتَمَ عَلي وَجْهِ کُلِّ مُؤْمِنٍ، فَيَنْطَبِعُ فيهِ: هذا مُؤْمِنٌ حَقّاً؛ ويَضَعُهُ عَلي وَجْهِ کُلِّ کافِرٍ، فَيَنْکَتِبُ: هذا کافِرٌ حَقّاً، حَتّي أَنَّ الْمُؤْمِنَ لَيُنادي: الْوَيْلُ لَکَ يا کافِرٌ!، وإِنَّ الْکافِرَ يُنادي: طُوبي لَکَ يا مُؤْمِنٌ!، وَدِدْتُ أَنِّي الْيَوْمَ کُنْتُ مِثْلَکَ، فَأفُوزُ فَوْزاً عَظيماً.

ثُمَّ تَرْفَعُ الدَّابَّةُ رَأْسَها فَيَراها مَنْ بَيْنَ الْخافِقَيْنِ بِإِذْنِ اللَّهِ - جَلَّ جَلالُهُ -، وذلِکَ بَعْدَ طُلُوعِ الشَّمْسِ مِنْ مَغْرِبِها، فَعِنْدَ ذلِکَ تُرْفَعُ التَّوْبَةُ، فَلا تَوْبَةٌ تُقْبَلُ، ولا عَمَلٌ يُرْفَعُ، و:

(لا يَنْفَعُ نَفْساً إيمانُها لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کَسَبَتْ في إيمانِها خَيْراً).(306)

ثُمَّ قالَ عليه السلام: (لا تَسْأَلُوني عَمَّا يَکُونُ بَعْدَ هذا، فَإِنَّهُ عَهْدٌ عَهِدَهُ إِليَّ حَبيبي رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله أَنْ لا أُخْبِرَ بِهِ، غَيْرَ عِتْرَتي).

قالَ النَّزَّالُ بْنُ سَبْرَةَ: فَقُلْتُ لِصَعْصَعَةَ بْنِ صَوْحانَ: (يا صَعْصَعَةُ! ما عَني أَميرُ الْمُؤْمِنينَ عليه السلام بِهذا؟).

فَقالَ صَعْصَعَةُ: (يَا ابْنَ سَبْرَةَ! إِنَّ الَّذي يُصَلّي خَلْفَهُ عيسَي بْنُ مَرْيَمَ عليه السلام، هُوَ الثَّاني عَشَرَ مِنَ الْعِتْرَةِ، التَّاسِعُ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيّ عليهما السلام، وهُوَ الشَّمْسُ الطَّالِعَةُ مِنْ مَغْرِبِها، يَظْهَرُ عِنْدَ الرُّکْنِ والْمَقامِ، فَيُطَهِّرُ الْأَرْضَ، ويَضَعُ ميزانَ الْعَدْلِ، فَلا يَظْلِمُ أَحَدٌ أَحَداً.

فَأَخْبَرَنا أَميرُ الْمُؤْمِنينَ عليه السلام أَنَّ حَبيبَهُ رَسُولَ اللَّهِ صلي الله عليه وآله عَهِدَ إِلَيْهِ أَنْ لا يُخْبِرَ بِما يَکُونُ بَعْدَ ذلِکَ غَيْرَ عِتْرَتِهِ الْأَئِمَّةِ - صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعينَ -).(307)

عليّ بن ابي طالب عليه السلام براي ما خطبه خواند، وخداوند عزّ وجل را سپاس گفت وبر او ثنا خواند، وبر محمّد وخاندانش درود گفت.

سپس فرمود: (از من بپرسيد پيش از آن که از دستم دهيد)، وسه بار تکرار کرد.

پس صَعصَعة بن صَوحان برخاست وگفت: (اي امير مؤمنان! خارج شدن دجّال در چه هنگام است؟).

علي عليه السلام به او فرمود: (بنشين! خدا سخنت را شنيد، ومقصودت را دانست، به خدا سوگند که (در اين موضوع) سؤال شده، از پرسنده آن، آگاهي اش بيش نيست، ولي براي آن، نشانه ها ومقدّماتي است که چون دو لنگه کفش در پي يکديگر مي رسند، اگر خواهي آگاهت کنم).

گفت: (آري اي امير مؤمنان!).

فرمود: (به ياد سپار که نشانه اش اين است: آن گاه که نماز را بميرانند؛ امانت را خيانت کنند؛ دروغ را حلال شمارند؛ ربا خورند ورشوه گيرند؛ ساختمان ها را محکم ونيکو سازند؛ ودين را به دنيا فروشند؛ سفيهان را به کار گمارند؛ با زنان مشورت کنند؛ قطع رحم نمايند؛ پيرو هوس گردند؛ خون ريزي را آسان دانند.

بردباري، ناتواني باشد؛ وستم، مايه افتخار؛ فرامان روايان، زناکار؛ ووزيران، ستم کار باشند؛ وکارگزاران، خيانت کار؛ وقرآن خوانان، فاسق.

گواهي دروغ پديد گردد؛ وزنا آشکارا شود؛ تهمت وگناه وسرکشي رواج يابد؛ قرآن ها را بيارايند ومسجدها را زيور کنند؛ مناره ها را بلند سازند؛ بَدان را گرامي دارند؛ صفوف، فشرده، ودل ها با يکديگر مخالف شود؛ عهدها را بشکنند؛ وموعود، نزديک گردد.

زنان - از روي حرصِ در دنيا - با همسرانشان در بازرگاني شرکت کنند؛ نداي فاسقان برخيزد، وبه سخن آنان گوش فرادهند.

سرپرست هر قومي، پست ترين آنان شود؛ از اشرار براي ايمني از شرارتشان بهراسند؛ دروغ گو را تصديق کنند؛ وخيانت کار را امانت دار به شمار آورند؛ کنيزانِ خواننده تهيّه بينند ونگاه دارند؛ وساز وآواز فراهم آورند؛

آخرين کسان امّت، نخستين هاي امّت را لعنت کنند؛ زن ها زين سواري کنند؛ زنان همانند مردان، ومردان همچون زنان شوند؛ شاهدي بي آن که گواه خواسته باشند، گواهي دهد؛ وشاهدي ديگر بدون آگاهي، وبراي جانبداري، گواهي دهد.

فقه را براي دنيا آموزند؛ وکار دنيا را بر آخرت مقدّم دارند؛ وپوست ميش را بر دل هاي گرگ (صفت) بپوشانند؛ دل هايشان بدبوتر از مردار باشد، وتلخ تر از صبر؛

در اين هنگام بشتابيد، بشتابيد، وعجله کنيد وعجله کنيد، در آن روز برترين جاي، بيت المقدّس باشد، وزماني بر مردم آيد که هريک آرزو کنند که اي کاش ساکن آن ديار بودند).

پس اصبغ بن نُباته برخاست وگفت: (اي امير مؤمنان! دجّال کيست؟).

پس فرمود: (بدان که دجّال، صائد بن صيد است؛ پس بدبخت، کسي که تصديقش کند، وخوش بخت آن که او را تکذيب کند.از شهري برآيد که آن را اصفهان گويند، واز روستايي که آن را به يهوديّه مي شناسند.

چشم راستش نابينا، وچشم ديگرش در پيشاني است، وآن چنان مي درخشد که گويي ستاره صبح است، در آن، لکّه اي است که گويي با خون در هم آميخته، ميان دو چشمش نوشته است: کافر، که هر درس خوانده وبي سوادي آن را مي خواند.

در درياها فرو شود، وآفتاب، با او مي گردد، در برابرش کوهي از دود، ودر پشت سرش کوه سفيدي است که مردم گمان برند، طعام است.

در زمان قحطي شديدي خروج کند، بر الاغ سپيدي سوار است، وهر گام الاغ او، يک ميل است، وزمين، آب گاه به آب گاه، در زير پايش درنورديده گردد.

بر آبي نگذرد، جز آن که تا روز قيامت فرو رود (وخشک شود)، وبه آوازي که همه جنّيان وآدميان وشياطين از مشرق تا مغرب بشنوند، فرياد کند: دوستان من! نزد من آييد، منم آفريننده شما به بهترين صورت، منم که تقدير کردم وهدايتتان با من است، منم پروردگار والايتان.(308)

دشمن خدا دروغ مي گويد، او يک چشمي است که غذا مي خورد، ودر بازارها مي گردد؛ به راستي، پروردگار شما، نه يک چشم است، نه راه مي رود، ونه، زوال دارد، واز اين اوصاف، برتر است، برتري بزرگي.

بدانيد که در آن روز، بيشينه پيروانش زنازادگان، وصاحب پوستين هاي سبزند. خداوند عزّ وجلّ آن گاه که سه ساعت از روز جمعه گذشته باشد، در شام، بر سر گردنه اي که به آن گردنه افيق گويند، به دست کسي که عيسي مسيح بن مريم عليهما السلام پشت سرش نماز گزارد، او را بکشد؛ بدانيد که پس از آن، واقعه اي عظيم باشد).

گفتيم: (اي امير مؤمنان! آن ديگر چيست؟).

فرمود: (بيرون شدن جنبنده اي از زمين است از (کوه) صفا، وانگشتر سليمان بن داوود را (در انگشت)، وعصاي موسي عليهم السلام را (در مشت)داشته باشد، انگشتر را به روي هر مؤمني که گذارد، بر سيمايش نقش گيرد که: به حقيقت، اين، مؤمن است.

وبر چهره هر کافري که نهد، بر چهره اش نگاشته گردد: به حقيقت اين، کافر است. تا به جايي که مؤمن فرياد کشد: واي بر تو اي کافر! وکافر فرياد برآورد: خوشا بر تو اي مؤمن! من دوست داشتم امروز چون تو باشم، وبه سعادت بزرگ مي رسيدم.

سپس جنبنده، سر بلند کند، واو را - به اذن خداوند عزّ وجل - از مشرق تا مغرب ببينند، واين، پس از آن است که آفتاب از مغرب خود برآيد، ودر اين هنگام، توبه برداشته شود؛ نه توبه اي پذيرفته گردد، ونه عملي بالا رود، وکسي که پيش از آن، ايمان نداشته، ويا با ايمان، کسب خيري نکرده باشد، ايمانش سود نبخشد).

سپس فرمود: (از اين پس نگوييد که پس از آن، چه خواهد شد؛ زيرا محبوبم پيامبر خداصلي الله عليه وآله با من پيمان بسته است که از آن - جز با خاندانم - سخن نگويم).

نزّال بن سبره گفت: به صعصعة بن صوحان گفتم: (اي صعصعه! مقصود امير مؤمنان عليه السلام از اين جمله چه بود؟).

پس صعصعه گفت: (اي پسر سبرة! آن که عيسي بن مريم عليه السلام پشت سر او نماز مي گزارَد، همان دوازدهمين تن از عترت، نهمين نفر از فرزندان حسين بن علي عليهما السلام، خورشيد تابنده اي است که از مغرب خود به در آيد، ونزد رکن ومقام، حاضر گردد. پس زمين را پاک گرداند، وترازوي عدل را قرار دهد؛ پس هيچ کس بر کسي ستم، روا ندارد.

روايتمان کرد امير مؤمنان عليه السلام که دوستش پيامبر خداصلي الله عليه وآله از او پيمان ستانده است تا از آن چه که پس از اين رخ خواهد کرد، جز با خاندان پيشوايانش - صلوات اللّه عليهم اجمعين - سخن نگويد).

مقدمات ظهور مهدي

پيامبر خداصلي الله عليه وآله فرمودند: (يَخْرُجُ ناسٌ مِنْ المَشْرِقِ، فَيُوَطِّؤُونَ لِلْمَهْدِيِّ سُلْطانَهُ).(309)

(مردماني از مشرق خارج شوند؛ پس سلطنت را براي مهدي فراهم مي آورند)، وعلّامه گنجي شافعي - کشته شده به سال 658ق - پس از نقل روايت مي نويسد: (اين حديثِ حسَن وصحيحي است که ثقات وبزرگان به نقل آن پرداخته اند).(310)