اميد عدل

هادى نجفى

- ۹ -


سدير مي گويد: آن گاه امام صادق عليه السلام آهي دردناک از سينه کشيد که درونش برآمد، وبر پريشاني اش افزوده گشت، وفرمود: (از شما شگفتم! صبح امروز در کتاب جَفر(241) مي نگريستم - وآن، کتابي است مشتمل بر آگاهي به مرگ ها، بلاها ومصيبت ها، ودانش گذشته وآن چه تا روز قيامت خواهد بود، همان کتابي که خداوند آن را به محمّد وامامان پس از اوعليهم السلام اختصاص داده است -، در اين کتاب، ولادت قائم ما اهل بيت، غيبت او وطولاني شدن آن، طول عمر وي، گرفتاري مؤمنان در آن زمان، وپيدايشِ ترديد در دل هايشان از طولاني شدن غيبت قائم، وبازگشتن بيشتر آنان از دين، وباز کردن رشته اسلام از گردن ها که خداوند - تقدّس ذکره - مي فرمايد: هر انساني را طائري است که بر گردنش افکنديم، - ومنظور از آن، ولايت ائمّه است - را مطالعه مي کردم که دلم سوخت، واندوه، مرا فراگرفت).

عرض کرديم: (اي پسر رسول خدا! ما را به دانستن شمّه اي از آن چه که مي داني، شرف بخش وگرامي دار).

فرمود: (خداوند تبارک وتعالي در مورد قائم ما سه امر را که درباره سه تن از پيامبران عليهم السلام به اجرا درآورده، عملي سازد؛ ولادت او را هم چنان ولادت موسي عليه السلام (پنهان) قرار داده، وغيبت او را چون غيبت عيسي عليه السلام، وديرکرد وي را چون ديرکِرد نوح عليه السلام مقدّر فرموده است. پس از آن، عمر بنده شايسته خود، يعني خضر عليه السلام را دليل بر عمر او قرار داده است).

عرض کرديم: (اي پسر رسول خداصلي الله عليه وآله! حقايق اين مطالب را برايمان شرح دهيد).

فرمود: (امّا ولادت موسي عليه السلام؛ وقتي فرعون دانست که نابودي فرمان روايي او به دست او خواهد بود، پيش گويان را احضار کرد، وآن ها فرعون را بر نسَب ونژاد حضرت، واين که او از بني اسراييل است، راهنمايي کردند.

فرعون به مأموران خويش فرمان داد، پيوسته شکمِ زنان باردار بني اسراييل را بشکافند، تا آن که در تعقيب او، بيست وچند هزار نوزاد را بدين سان به قتل آوردند. ولي از آن جا که خداوند تبارک وتعالي، اراده حفظ او را داشت، بر کشتن موسي عليه السلام توان نيافتند.

هم چنين بني اميّه وبني عبّاس آن گاه که دريافتند زوال حکومت، ونابودي فرمان روايان وستم گرانشان به دست حضرت قائم عليه السلام است، به دشمني با ما برخاستند، به روي اهل بيت پيامبر خداصلي الله عليه وآله شمشير کشيدند، وبه اميد کشتن قائم عليه السلام کمر به نابودي ذريّه پيامبر بستند. ولي خداوند، اجازه نداد که امر وي بر ظالمي آشکار شود، تا آن که نور خود را کامل گرداند، هر چند مشرکان را ناگوار آيد.(242)

امّا ماجراي غيبت عيسي عليه السلام؛ يهود ونصارا جملگي بر آن اند که وي کشته شده، امّا خداوند - جلّ ذکره - آنان را در قرآن تکذيب کرده است، آن جا که مي فرمايد: آن ها نه او را کشتند، ونه، بر دار زدند؛ بلکه در اين امر، به اشتباه افتادند.

غيبت قائم عليه السلام نيز بدين گونه است؛ زيرا امّت اسلام به سبب طولاني شدن غيبت، آن را انکار مي کند. گوينده اي هذيان سرايد که وي به دنيا نيامده، وديگري پا از دايره دين بيرون نهد، وبه سيزده امام وبيشتر قائل شود، وديگري با گفتارش نافرماني خداوند عزّ وجل را کند که روح حضرت قائم در جسد ديگري، به سخن درآمده است.

واينک داستان تأخير وعده حضرت نوح عليه السلام؛ هنگامي که آن حضرت براي قوم خود، درخواست عذاب آسماني کرد، خداوند جبريل امين عليه السلام را با هفت هسته خرما نزد وي فرستاد. پس گفت: اي پيامبر خدا! خداوند تبارک وتعالي مي فرمايد: اينان آفريدگان وبندگان من هستند، ومن آن ها را به وسيله صاعقه اي از صاعقه هاي آسماني از ميان نبرم؛ مگر پس از ابلاغ دعوت، واتمام حجّت؛ بنابراين دوباره براي دعوت امّت خود بازگرد که من به خاطر آن، به تو پاداش دهم.

اين هسته هاي خرما را بکار که پس از روييدن ورشدکردن وبارور شدن آن ها، تو نيز به گشايش ونجات، دست خواهي يافت، وپيروان مؤمن خود را بدين امر بشارت ده.

وقتي درختان روييدند، وانبوه وستبر گشته، شاخ وبرگ برآورده، به ميوه نشسته، وو پس از زماني طولاني، خرماي آن ها رسيد، نوح عليه السلام از خداوند سبحان درخواست کرد تا به وعده خويش وفا کند.

امّا خداوند تبارک وتعالي، بار ديگر او را مأمور کرد تا از هسته هاي همان نخل ها بکارد، صبر وتلاش پيشه سازد، ودليل وحجّت را بر قوم خود تمام گرداند.

نوح اين فرمان را با پيروانش بازگو کرد؛ درنتيجه، سي صد نفر از آنان مرتدّ شدند وگفتند: اگر ادّعاي نوح درست مي بود، در وعده پرودرگارش تخلّف، راه نداشت.

بدين ترتيب خداوند تبارک وتعالي، تا هفت بار پي در پي او را مأمور کاشتن، وبارور ساختن نخل ها کرد، وهربار، گروهي از پيروان او از دين بازمي گشتند، تا آن که طرفداران او به هفتاد وچند تن رسيدند.

در اين هنگام، خداوند تبارک وتعالي به وي وحي فرستاد که: اي نوح! اينک صبح روشن از شب، پرده برگرفت، وحقيقت محض، روي کرد، وبا کنار شدن بدسرشتان، زلال ايمان از کدورت کفر، بازشناخته شد. اگر من - تنها - به هلاکت کافران پرداخته، وپيروان تو را که به تدريج از دين بازگشتند، زنده گذارده بودم، به وعده خويش درباره ايمان آورندگانِ پُراخلاصِ در يگانه پرستي که چنگ در رشته نبوّتت زده اند، وفا نکرده بودم.

وعده ام آن بود که در زمين به خلافت رسانم، دينشان را تمکين بخشم، و(وحشتشان) را به ايمني بدل سازم؛ براي آن که به واسطه زوال شرک، عبادت من، به اخلاص، انجام پذيرد.

من با وجودي که مي دانستم گروهي از پيروانت، ضعف در يقين دارند، در آزمايش الهي به ارتداد روي آورند، وبديِ سرشتشان آشکار گردد، چگونه ممکن بود مؤمنان، جانشينان زمين شوند، تمکّن يابند، وامنيّت، جانشين بيم وهراسشان گردد؟

آن (مرتدان) که نتايج نفاق وسران گمراهي بودند، اگر بوي سلطنتي که به هنگام استخلاف وهلاکت دشمنان، بر مؤمنان ارزاني داشتم، به مشامشان مي رسيد، به مغزشان سرايت مي کرد، وبه پيروي از نفاقي که با خود داشتند، در انديشه آن مي شدند، آن گاه نفاق نهادشان استوار گشته، ورشته هاي ملالت در دل هايشان سخت مي شد، با برادران خود به دشمني بر مي خاستند، براي طلب رياست با آنان در جنگ مي شدند، ودر مقام آن بر مي آمدند که زمام امر ونهي را خود به چنگ گيرند.

پس چگونه ممکن مي شد اقتدار در دين، وانتشار فرماندهي در مؤمنان در حالي که فتنه ها بر مي خاست، وجنگ در مي گرفت؟. نه، هرگز، اکنون به دستور، وبا نظارت ما کشتي را بساز).

امام صادق عليه السلام فرمودند: (وضع حضرت قائم چنين است که روزگارِ غيبتش به درازا کشد، تا با بيرون شدن همه آن شيعيان از دين که بدسرشت باشند، در آن هنگام که خلافت وتمکين وامنيّت در زمان قائم عليه السلام هويدا شود، بيم نفاق بر او رود، حقيقت محض، رخ نمايد؛ وصفاي ايمان، از تيرگي نفاق جدا گردد).

مُفضّل گويد: گفتم: (اي پسر رسول خدا! اين ناصبان، گمان برند که اين آيه(243) درباره ابوبکر وعمر وعثمان وعلي عليه السلام نازل گشته است).

فرمود: (نه، خداوند، هدايت گر دل هاي ناصبان نباشد، در چه زماني بوده است که دين خداوند بر پسند پيامبر خدا پابرجا گشته، وفرمان الهي در ميان امّت، منتشر شده، ووحشت از دل ها رخت بربسته، وشکّ در سينه ها وجود نداشته است؟؛ در عهد هريک از آنان، ودر عهد علي عليه السلام نيز مسلمانان از دين بازگشتند، وفتنه ها به پاخاست، وجنگ هايي ميان آنان وکفّار به وقوع پيوست).

سپس امام صادق عليه السلام تلاوت فرمودند:

(چون پيغامبران نااميد گشتند، وگمان بردند که دروغشان پنداشته اند، ياري ما بدان ها رسيد).

وامّا بنده شايسته خداوند، که مقصودم از او خضر عليه السلام است؛ پس خداوند تبارک وتعالي براي نبوّتش، يا براي کتابي که به وي فرستاده بود، يا به خاطر شريعتي که به او داده، وشرايع پيش از خود را نسخ کرده باشد، يا از جهت مقام امامتي که لازم باشد، بندگان خدا از او پيروي کنند، ويا براي لزوم اطاعتش به وي طول عمر نبخشيده است؛

بلکه چون در علم خداوند تبارک وتعالي، گذشته بود که عمر قائم عليه السلام در دوران غيبتش به درازا خواهد کشيد، تا به جايي که بندگانش باور نکنند، وانکار ورزند، خداوند، عمر بنده شايسته را طولاني گرداند که هيچ سببي نداشت، جز آن که از درازاي عمر او، طولاني بودن عمر حضرت قائم استدلال شود، وبدين وسيله، حجّت مخالفان، قطع گردد، وبراي مردم بر خداوند، حجّتي نباشد).(244)

سبب غيبت مهدي موعود

به نقل از عبداللّه بن فضل هاشمي است که گفت: از (امام) صادق جعفر بن محمّدعليهما السلام شنيدم که مي فرمود: (إِنَّ لِصاحِبِ هذَا الْأَمْرِ غَيْبَةً لا بُدَّ مِنْها، يَرْتابُ فيها کُلُّ مُبْطِلٍ).

فَقُلْتُ: (ولِمَ جُعلْتَ فِداکَ؟).

قالَ: (لِأَمْرٍ لَمْ يُؤْذَنْ لَنا في کَشْفِهِ لَکُمْ).

قُلْتُ: (فَما وَجْهُ الْحِکْمَةِ في غَيْبَتِهِ؟).

قالَ: (وَجْهُ الْحِکْمَةِ في غيْبَتِهِ، وَجْهُ الْحِکْمَةِ في غَيَباتِ مَنْ تَقَدَّمَهُ مِنْ حُجَجِ اللَّهِ - تَعالي ذِکْرُهُ -، إِنَّ وَجْهَ الْحِکْمَةِ في ذلِکَ، لا يَنْکَشِفُ إِلّا بَعْدَ ظُهُورِهِ، کَما لَمْ يَنْکَشِفْ وَجْهُ الْحِکْمَةِ فيما أَتاهُ الْخِضْرُ عليه السلام مِنْ خَرْقِ السَّفينَةِ، وقَتْلِ الْغُلامِ، وإِقامَةِ الْجِدارِ لِمُوسي عليه السلام، إِلي وَقْتِ افْتِراقِهِما.

يَا ابْنَ الْفَضْلِ! إِنَّ هذَا الْأَمْرِ أَمْرٌ مِنْ (أَمْرِ) اللَّهِ تَعالي، وسِرٌّ مِنْ سِرِّ اللَّهِ، وغَيْبٌ مِنْ غَيْبِ اللَّهِ، ومَتي عِلْمُنا أَنَّهُ - عَزَّ وجَلَّ - حَکيمٌ، صَدَّقْنا بِأَنَّ أَفْعالَهُ - کُلَّها - حِکْمَةٌ، وإِنْ کانَ وَجْهُها غَيْرَ مُنکَشِفٍ).(245)

(صاحب اين امر را غيبتي است که در آن، اهل باطل به ترديد افتند).

گفتم: (فدايت شوم! براي چه؟).

فرمود: (به سببي که اجازه نداريم آن را براي شما فاش سازيم).

گفتم: (پس در غيبت او چه فايده اي است؟).

فرمود: (حکمت غيبت او، همان حکمت غيبت حجّت هاي الهي پيش از او است؛ حکمت آن، تنها پس از ظهور وي، آشکار گردد؛ همان گونه که فايده آن چه حضرت خضر عليه السلام از سوراخ کردن کشتي، وکشتن پسربچّه وبنا کردن ديوار انجام داد، براي حضرت موسي عليه السلام نمايان نگشت؛ مگر به هنگام جداييشان.

اي پسر فضل! اين امر از (امور) خداوند تعالي، رازي از رازهاي او، وغيبي از غيب هاي او است، هنگامي که دانستيم خداوند، حکيم است، تصديق مي کنيم که همه کارهاي او از روي حکمت است، هرچند که راز حکيمانه بودن آن ها بر ما معلوم نباشد).

مي نويسم: در برخي روايات، سبب غيبت را:

(لا يَکُون في عُنُقِهِ بَيْعَة إِذا خرجَ)؛(246)

(نبودن بيعت (هيچ ستم کاري) بر گردن او به هنگام قيام)،

ودر پاره اي از آن ها:

(يخافُ عَلى نَفْسِهِ)؛(247)

(ترس از جان خويش)،

ودر بعضي احاديث:

(يخافُ عَلى نَفْسِهِ الذّبْح)؛(248)

(بيم از کشته شدن)،

شمرده شده است.

گفتار شريف مرتضي درباره سبب غيبت

شريف مرتضي مي گويد: (سبب در غيبت او، ترسي است که ستم گران براي وي ايجاد کرده اند، ودست او را از تصرّف در آن چه تصرّف در آن ها را (خداوند) براي او قرار داده است، باز مي دارند؛ زيرا امام، هنگامي مي تواند به مردمان، خير کلّي برساند که مُتمکّن باشد، واز او فرمان ببرند، تا مُخلّ ميان او وهدف هايش براي در اختيار گرفتن سپاهيان، ونبرد با سرکشان، وبرپاداشتن حدود، وحفاظت از مرزها، وعدالتِ با مظلوم نگردد؛ وهمگي اين ها، جز با تمکّن، تمام نمي گردد، وهنگامي که از اين جهت، ميان او، وخواسته هايش حائلي ايجاد گردد، فرض قيام به امر امامت، از او ساقط مي شود.

وهنگامي که ترس از جان خويش داشته باشد، غيبتش واجب آمده، واحتراز از زيان - با توجّه به عقل ووحي - لازم مي گردد، پيامبرصلي الله عليه وآله نيز در شِعب، وبار ديگر در غار پنهان شد که دليلي جز ترس واحتراز از زيان نداشت...).(249)

ومحقّق کراجکي پاسخ اين اشکال را در کنزالفوائد داده است که مي توان بدان مراجعه کرد.(250)

گفتار شيخ طوسي درباره سبب غيبت

وشيخ طوسي مي نويسد: (غيبت قائم عليه السلام از جانب خداوند متعال نيست؛ چراکه او عادل وحکيم است، وکار قبيحي از او سر نمي زند، ومُخلّ واجب نمي گردد؛ واز جانب حضرت نيز نيست؛ زيراکه وي معصوم است، ومُخلّ واجب نمي شود؛ بلکه به سبب فراواني دشمنان، وشمار اندکِ ياران است).(251)

همو در تلخيص الشّافي مي نويسد: (پس اگر گفته شود: سببي که مانع از ظهور وي شده، ومُقتضي غيبت او چيست...؟ مي گوييم: واجب است که سبب آن، ترس از جان خويش باشد؛ چراکه رنج هاي کم تر از خطر جاني را تحمّل خواهد کرد، وچيزي نيست که وي ظهور را به خاطر آن ها ترک کند...).(252)

ودر پايان کتابش هم مي گويد: (... ودر ابتداي همين کتاب، بيان کرديم که سبب غيبت او، هراسي است که ستم گران براي او پديد آورده اند، وپيش گيري ايشان، از تصرّف او در چيزهايي که تدبير وتصرّف در آن، براي وي قرار داده شده است؛ پس هنگامي که بين او، ومقصودش حائلي ايجاد کنند، وظيفه قيام از او ساقط شده، غيبتش واجب آمده، وپنهان گشتنش لازم مي گردد، پيامبرصلي الله عليه وآله نيز يک بار در شِعب، وبار ديگر در غار پنهان شد، ودليلي جز هراس از زيان هايي که به او روي کرده بود، نداشت).(253)

گفتار کاشف الغطاء درباره سبب غيبت

علّامه بزرگ، شيخ محمّدحسين آل کاشف الغطا در کتاب استوارش اصل الشيّعه واصولها مي نويسد: (... وما به ندانستن حکمت، وعدم وصول به مصلحت، معترفيم، ولي نفس اين پرسش را برخي از عوام شيعه از ما پرسيده اند؛ پس تعدادي از وجوه آن را براي بيان علّت مي آوريم، هرچند نه با قطعيّت ويقين؛ چراکه مقام آن، دقيق تر وپيچيده تر است، وچه بسا امري باشد که سينه ها را بگنجد، ولي سطور نوشتار را ياراي آن نباشد، وآگاهي از آن برخيزد، امّا صفتي براي (بيان)آن نباشد، وگفتار مناسب اين جا، آن است که وقتي در مباحث امامت، دلايلي ارائه کرده ايم مبني بر وجوب وجود امام در هر زمان، واين که زمين از حجّت، خالي نخواهد ماند، ووجود او لطف، وتصرّف او نيز، لطفي ديگر است؛ پس پرسش از فايده (غيبت) ساقط است، ودلايل بسياري در اين باره در جاي خويش بيان گشته، واکنون اشاره اي کفايت مي کند، ان شاء اللّه).(254) سخن او - رفع مقامه - به پايان آمد.

وعلّامه ملّاعلي علياري تبريزي - درگذشته به سال 1327ق - شش وجه را براي غيبت حضرت حجّت عليه السلام برشمرده که اگر بخواهيد، مي توانيد بدان مراجعه کنيد.(255)

بهره گيري از او در زمان غيبت

از سليمان اَعمَش فرزند مهران، از (امام) صادق، از پدرش، از جدّش (امام سجّاد) عليّ بن حسين - رضي اللّه عنهم - نقل است که فرمود: (نَحْنُ أَئِمَّةُ الْمُسْلِمينَ، وحُجَجُ اللَّهِ عَلَي الْعالَمينَ، وساداتُ الْمُؤْمِنينَ، وقادَةُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلينَ، ومَوالِي الْمُسْلِمينَ، ونَحْنُ أَمانٌ لِأَهْلِ الْأَرْضِ کَما أَنَّ النُّجُومَ أَمانٌ لِأَهْلِ السَّماءِ، وبِنا يُمْسِکُ السَّماءُ أَنْ تَقَعَ عَلَي الْأَرْضِ إِلّا بِإِذْنِهِ، وبِنا يُنْزَلُ الْغَيْثُ وتُنْشَرُ الرَّحْمَةُ، وتُخْرَجُ بَرَکاتُ الْأَرْضِ، ولَوْلا ما عَلَي الْأَرْضِ مِنَّا لَساخَتْ بِأَهْلِها).

ثُمَّ قالَ: (ولَمْ تَخْلُ مُنْذُ خَلْقِ اللَّهِ آدَمَ عليه السلام مِنْ حُجَّةِ اللَّهِ فيها؛ إِمَّا ظاهِرٌ مَشْهُورٌ، أَوْ غائِبٌ مَسْتُورٌ، ولا تَخْلُو الْأَرْضُ إِلي أَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ مِنْ حُجَّةٍ، ولَوْلا ذلِکَ لَمْ يُعْبَدِ اللَّهُ).

قالَ سُلَيْمانُ: فَقُلْتُ لِجَعْفَرٍ الصَّادِقِ رضي الله عنه: (کَيْفَ يَنْتَفِعُ النَّاسُ بِالْحُجَّةِ الْغائِبِ الْمَسْتُورِ؟).

قالَ: (کَما يَنْتَفِعُونَ بِالشَّمْسِ إِذا سَتَرَها سَحابٌ).(256)

(ما پيشواي مسلمانان، حجّت خدا بر جهانيان، سرور ايمانيان، مانع فريب زنجيرکنندگان، وسرپرستان مسلمانانيم. ما مايه امان ساکنان زمينيم، همان گونه که ستارگان، امان آسمانيان اند، وخداوند، به ما، آسمان را نگاه داشته، تا بر زمين فرو نيايد - مگر به اذن او -؛ وخداوند به وسيله ما است که باران نازل شده، ورحمت منتشر گشته، وبرکت هاي زمين بيرون مي آيد، واگر کسي از ميان ما بر زمين نبود، زمين، زمينيان را در خود فرو مي بُرد).

سپس فرمود: (از هنگام آفريده شدن آدم عليه السلام، زمين از حجّت الهي - خواه آشکار ومشهور، ويا پنهان ومستور - خالي نبوده، وتا روز قيامت نيز خالي نخواهد بود، واگر اين گونه نبود، خداوند، پرستش نمي شد).

سليمان گفت: پس به جعفر صادق رضي الله عنه گفتم: (مردمان از وجود حجّتي که غايب ودر پرده است، چگونه بهره گيرند؟).

فرمود: (به همان صورت که از خورشيد - در آن هنگام که ابري آن را پوشانده است -، بهره گيرند).

گفتار شريف مرتضي درباره بهره گيري

وشريف مرتضي در رساله غيبة الحجّة مي نويسد: (پس اگر گفته شود: ميان وجود او که غايب است، وکسي به او دسترسي ندارد، وهيچ کسي از او بهره مند نمي گردد، با عدم او چه تفاوتي وجود دارد؟ واگر تفاوتي نباشد؛ همان گونه که جايز است، پنهان باشد تا بداند که مردم از او تمکين خواهند کرد، وآن گاه ظهور کند؛ جايز است که خدا وي را تا آن گاه که مي داند مردم از او تمکين خواهند کرد، در پرده بدارد؟. بدو گفته مي شود:

اوّل آن که ما مي توانيم بگوييم که بسياري از دوستان وقائلان به امامت او، بر وي دسترسي داشته، واز وي بهره مي گيرند؛ وکساني از ايشان که بر وي دسترسي ندارند، وشيعيان ومعتقدان به امامتش که وي را ملاقات نمي کنند، در حال غيبت، باز هم از او بهره مند مي گردند، بهره اي که مي گوييم در تکليف از آن چاره اي نيست؛ چراکه با آگاهي آنان از اين که او در ميانشان وجود دارد، وحتمي که بر واجب، ولازم بودن فرمان او دارند؛ گزيري برايشان نمي ماند از اين که از وي بيم داشته باشند، ودر ارتکاب زشتي ها بهراسند، واز تأديب وبازخواست وي در ترس باشند.

پس کارهاي ناپسندشان کاسته گردد، وبر اعمال نيکشان افزوده شود، واين، جهتِ عقليِ نياز به امام است؛ پس او اگر براي دشمنانش به خاطر هراس از ايشان، ومسدودکردن راه بهره مندي از او به دست خودشان؛ پس براي ما، اين سخنِ بهره گيريِ دوستانش از او به دو طريقِ مذکور، روشن مي گردد.

بنابر آن چه مي گوييم، تفاوت ميان وجود امام که از جهت ترس از دشمنانش، غايب بوده، ودر اين حالت، انتظار کشد تا از او تمکين کنند، وسپس ظهور کند، وبه آن چه خداوند بدو واگذارده، قيام کند، وميان عدم او، تفاوتي روشن وآشکار وجود دارد؛ چه اگر وي معدوم باشد، آن چه از بندگان که از مصالح ايشان فوت شود، وهدايت شدگي هايي که از کف مي دهند، ومحروم شدن از لطف او، منسوب به خداوند سبحان مي گردد، وحجّتي در زمين بر بندگان، وسرزنشي بر آنان نيست، ولي هنگامي که موجود، وتنها به خاطر ترس از آنان پرده نشين باشد، آن چه که از مصالح (دنيوي) از يشان فوت گردد، ومنفعت هايي که از دست دهند، منسوب به خودشان بوده، وآنان مورد سرزنش وبازخواست هستند).(257)

گفتار علامه مجلسي درباره بهره گيري

وعلّامه مجلسي - رحمة اللّه عليه - در وجه تشبيه آن حضرت عليه السلام به خورشيدي که در پسِ ابر است، وجوهي را آورده، ومي گويد: (تشبيه آن حضرت به آفتابي که در زير ابر پوشيده شده، اشاره به نکات چندي است؛

اوّل اين است که نور وجودي ودانش وهدايت، به دست آن حضرت عليه السلام به مردمان مي رسد؛ چراکه در رواياتِ مُستفيض، ثابت شده است که ايشان، براي ايجاد آفريدگان، علّت غاييه هستند؛ يعني اگر وي نمي بود، نور وجود، به هيچ کس نمي رسيد، واز برکت وشفاعت ايشان، آشکار شدن علوم ومعارف براي خلايق، وزائل گشتن بلاها از ايشان، به برکت آنان وطلب شفاعت وتوسّل به ايشان است.

واگر وجودشان نبود، مخلوقات، به سبب کردارهاي ناپسندشان، مستحقّ عذاب هاي گوناگوني مي شدند، چنان که خداوند متعال مي فرمايد:

(وما کانَ اللَّهُ لِيُعِذِّبَهُمْ وأَنْتَ فيهِمْ(258)

وخداوند، مادامي که تو در ميان آنان باشي، ايشان را عذاب نکند.

ما بارها که از شمار بيرون است، تجربه کرده ايم که در وقت گره خوردن کارها، ومشکل شدن امورات، ودور شدن از درگاه الهي، وبسته شدن درهاي فيض (خداوندي)، هنگامي که ايشان را شفيع کرده، وبه پرتو آنان توسّل جسته ايم، به اندازه ارتباط معنويي که در آن حال، برايمان حاصل گشته است، آن دشواري ها بر ما آسان گرديده، واين معاني، براي آن که خداوند جهان، ديده دلش را به نور ايمان روشنايي بخشيده، محسوس است، وشرح آن در کتاب (امامت) گذشته است.

دوم آن که: در هنگام پنهان شدن آفتاب در پسِ ابرها، مردمان با وجودي که از آن، بهره مي جويند، ولي لحظه به لحظه انتظارش را مي بَرند، تا ابرها به کناري رود، ورُخ نماياند، تا بيشتر، از آن، بهره گيرند. هم چنين است روزگار غيبت آن حضرت عليه السلام که مُخلصان شيعه، در هر وقت وزمان، چشم به راه ظهور وخروج او هستند، واز ظهورش نااميد نگردند.

سوم آن که: انکارکننده وجود او، با وجود فراواني آثار ظهور وي، همانند کسي است که وجود خورشيد را هنگامي که در پسِ ابرها از ديدگان، پوشيده مانده، انکار مي کند.

چهارم آن که: گاه مي شود که پنهان شدن خورشيد به زير ابرها صلاحش براي بندگان، بيشتر از آشکار شدن باشد؛ هم چنين است غيبت او در اين زمان که از ظهور وي سودمندتر بوده، واز همين رو از ايشان غايب گرديده است.

پنجم آن است که: کسي مي خواهد به خورشيد بنگرد، ولي در حالي که خورشيد، آشکار است، ممکن نمي شود، وچه بسا که کوري وي را در پي باشد، از آن جهت که نيروي باصره اش از در برگرفتن آن، ناتوان است. هم چنين است آفتاب ذات مقدّس او که چه بسا ظهورش، ديده ها را زيان رساند، وسبب کوري ايشان، از ادراک حقّ گردد، ولي در حال غيبتش، توانايي ايمان به او را دارند، همچون آن زمان که به خورشيد که در پسِ ابرها فرو رفته است، مي نگرند، وزيان نمي بينند.

ششم آن است که: خورشيد، گاهي از زير ابرها بيرون آمده، وکسي بدان مي نگرد، وديگري نگاه نمي کند؛ هم چنين ممکن است که حضرتش در زمان غيبت، براي برخي ظاهر شود، وبراي ديگران نشود.

هفتم آن که امامان با توجّه به آن که نفعشان فراگير است؛ همچون آفتاب اند، کسي از ايشان بي بهره نمي ماند، وتنها کسي که چشمانش کور باشد، سود نمي بَرد؛ همان گونه که گفتار خداوند متعال:

(مَنْ کانَ في هذِهِ أعْمي فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أعْمي وأضَلُّ سَبيلاً(259)

آن که در اين جهان، کور باشد؛ پس در جهان آخرت نيز، کور وگمراه تر خواهد بود.

در احاديث، بدين معنا تفسير شده است.

هشتم آن است که آفتاب افتادن در خانه ها به اندازه روزن ها وپنجره هاي آن ها، وارتفاع موانعاست؛ هم چنين بهره مندي موجودات به انوار هدايت آنان، به اندازه بلنداي موانع حواس، ونيروهاي ادراکشان است که به منزله روزن هاي دل هايشان به شمار مي آيد، وآن موانع، عبارت اند از: شهوات نفساني، وعلايق جسماني.

پس کسي، آن اندازه در رفع حجاب هاي کثيف مي کوشد که همچون شخصي مي شود که در زير آسمان ايستاده، وشعاع آفتاب، از همه طرف بر او مي تابد.

پس از بيان اين چند صورت که به وسيله آن ها تو را بر اين بهشت روحاني، هشت در گشودم، خداوند متعال از فضل خويش، هشت در ديگر را بر من گشود که عبارات، براي آن ها تنگ باشد؛ اميد دارم که خداوند درباره معرفت اهل بيت بر روي من وتو هزار در بگشايد که از هر در از آن ها هزار درِ ديگر، گشوده گردد).(260)

چنگ زدن به دين در زمان غيبت

به نقل از يمان تمّار است که گفت: نزد ابو عبد اللّه (امام صادق) عليه السلام نشسته بوديم که به ما فرمود: (إِنَّ لِصاحِبِ هذَا الْأَمْرِ غَيْبَةٌ، الْمُتَمَسِّکُ فيها بِدينِهِ کَالْخارِطِ لِلْقَتادِ -).

ثُمَّ قالَ: - هکَذا بِيَدِهِ - (فَأَيُّکُمْ يُمْسِکُ شَوْکَ الْقَتادِ بِيَدِهِ؟).

ثُمَّ أَطْرَقَ مَلِيّاً؛ ثُمَّ قالَ: (إِنَّ لِصاحِبِ هذَا الْأَمْرِ غَيْبةٌ، فَلْيَتَّقِ اللَّهَ عَبْدٌ وَلْيَتَمَسَّکَ بِدينِهِ).(261)

(صاحب اين امر را غيبتي است؛ در آن روزگار، آن که به دينش چنگ مي زند، همچون کسي است که خار مُغيلان را با دست خويش خُرد کند).

سپس - در حالي که با دستش نشان مي داد -، فرمود: (پس کدامين شما تيغ مُغيلان را با دست، مي گيرد؟).

آن گاه اندکي خاموش ماند، وسپس فرمود: (صاحب اين امر، غيبتي دارد؛ پس بايد بنده، از خداوند بترسد، وبه دين خويش چنگ زند).