اميد عدل

هادى نجفى

- ۸ -


وي از فرزندان سبطين است

امام زمان - عليه السلام - از آن جهت فرزند هر دو امامِ حسن وحسين - عليهما السّلام - به شمار مي رود که مادر امام باقر ابو جعفر محمّد بن عليّ بن حسين - عليهم السّلام -، فاطمه دختر سبط اکبر، امام حسن مجتبي - عليه السلام - است. پس (امام) باقر وامامان پس از او تا حضرت مهدي - عليهم السّلام - از نسل امام حسن وامام حسين - عليهما السّلام - هستند.

علَم الهدي مرتضي بن احمد محمّد بن جعفر بن زيد بن جعفر بن محمّد بن احمد بن محمّد بن حسين بن اسحاق بن امام جعفر صادق، از ابوالفرج يحيي بن محمود ثقفي، از ابوعلي حسن بن احمد حدّاد، از ابونُعيم احمد بن عبداللّه اصفهاني از حافظ ابو القاسم سليمان بن احمد طبراني؛

وحافظ ابوحجّاج يوسف بن خليل، از محمّد بن ابوزيد کرّاني، از فاطمه بنت عبداللّه جوزدانيّه، از ابوبکر بن ربده، از حافظ ابوالقاسم طبراني، از محمّد بن زريق بن جامع بصري، از هيثم بن حبيب، از سفيان بن عُيينه، از علي هلالي به نقل از پدرش روايت کرده است که گفت: دَخَلْتُ عَلي رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله، في شَکاتِهِ الَّتي قُبِضَ فيها، فَإِذا فاطِمَةٌعليها السلام عِنْدَ رَأْسِهِ، قالَ: فَبَکَتْ حَتَّي ارْتَفَعَ صَوْتُها، فَرَفَعَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله طَرْفَهُ إِلَيْها،

قالَ: (حَبيبَتي فاطِمَةُ! مَا الَّذي يُبْکيکِ؟).

فَقالَتْ: (أَخْشَي الضَّيْعَةَ مِنْ بَعْدِکَ).

فَقالَ: (يا حَبيبَتي! أَ ما عَلِمْتِ أَنَّ اللَّهَ - تَعالَي - اطَّلَعَ إِلَي الْأَرْضِ اطِّلاعَةً، فَاخْتارَ مِنْها أَباکَ، فَبَعَثَهُ بِرِسالَتِهِ؛ ثُمَّ اطَّلَعَ اطِّلاعَةً، فَاخْتارَ بَعْلَکَ، وأَوْحي إِلَيَّ أَنْ أُنْکِحَکِ إِيَّاهُ.

يا فاطِمَةُ! ونَحْنُ أَهْلُ بَيْتٍ قَدْ أَعْطانَا اللَّهُ سَبْعَ خِصالٍ لَمْ يُعْطِ أَحَداً قَبْلَنا، ولا يُعْطي أَحَداً بَعْدَنا: أَنَا خاتَمُ النَّبيينَ، وأَکْرَمُ النَّبيينَ عَلَي اللَّهِ، وأَحَبُّ الْمَخْلُوقينَ إِلَي اللَّهِ، وأَنَا أَبُوکِ؛ ووَصيّي خَيْرُ الْأَوْصِياءِ، وأَحَبُّهُمْ إِلَي اللَّهِ، وهُوَ بَعْلُکِ؛ ومِنَّا مَنْ لَهُ جَناحانِ أَخْضَرانِ، يَطيرُ فِي الْجَنَّةِ مَعَ الْمَلائِکَةِ حَيْثُ يَشاءُ، وهُوَ ابْنُ عَمِّ أَبيکِ، وأَخُو بَعْلِکِ؛ ومِنَّا سِبْطا هذِه الْأُمَّة، وهُمَا ابْناکِ: الْحَسَنُ والْحُسَيْنُ، وهُما سَيِّدا شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، وأَبُوهُما - والَّذي بَعَثَني بِالْحَقِّ - خَيْرٌ مِنْهُما.

يا فاطِمَةُ! - والَّذي بَعَثَني بِالْحَقِّ - إِنَّ مِنْهُما مَهْدِيَّ هذِهِ الْأُمَّةِ، إِذا صارَتِ الدُّنْيا هَرْجاً ومَرْجاً، وتَظاهَرَتِ الْفِتَنُ، وتَقَطَّعَتِ السُّبُلُ، وأَغارَ بَعْضُهُمْ عَلي بَعْضٍ، فَلا کَبيرٌ يَرْحَمُ صَغيراً، ولا صَغيرٌ يُوَقِّرُ کَبيراً، يَبْعَثُ اللَّهُ عِنْدَ ذلِکَ مِنْهُما مَنْ يَفْتَحُ حُصُونَ الضَّلالَةِ وقُلُوباً غُلْفاً، يَقُومُ بِالدّينِ في آخِرِ الزَّمانِ کَما قُمْتُ بِهِ في أَوَّلِ الزَّمانِ، ويَمْلَأُ الدُّنْيا عَدْلاً کَما مُلِئَتْ جَوْراً.

يا فاطِمَةُ! لا تَحْزَني ولا تَبْکي، فَإِنَّ اللَّهَ - تَعالي - أَرْحَمُ بِکِ، وأَرْأَفُ عَلَيْکِ مِنّي، وذلِکَ لِمَکانِکِ مِنّي، ومَوْقِعِکِ مِنْ قَلْبي، وزَوَّجَکِ اللَّهُ زَوْجَکِ، وهُوَ أَشْرَفُ أَهْلِ بَيْتِکِ حَسَباً، وأَکْرَمُهُمْ مَنْصَباً، وأَرْحَمُهُمْ بِالرَّعِيَّةِ، وأَعْدَلُهُمْ بِالسَّوِيَّةِ، وأَبْصَرُهُمْ بِالْقَضِيَّةِ، وقَدْ سَأَلْتُ رَبّي أَنْ تَکُوني أَوَّلَ مَنْ يَلْحَقُني مِنْ أَهْلِ بَيْتي).

قالَ عَلِيّ عليه السلام: (فَلَمَّا قَضَي النَّبِيّ صلي الله عليه وآله لَمْ تَبْقَ فاطِمَةَعليها السلام بَعْدَهُ إِلّا خَمْسَةََ وسَبْعينَ يَوْماً، حَتَّي أَلْحَقَهَا اللَّهُ بِهِ - صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِما وسَلَّمَ -).

در هنگامي که پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله بيمار بود، وبر اثر آن، دنيا را وداع فرمود، به حضور حضرتش رسيدم، ديدم که دخترش فاطمه بر بالين او نشسته، واشک مي ريزد، گريست وگريست تا آواي گريه اش بلند شد؛

رسول خدا سر به سوي او برداشت، وفرمود: (فاطمه دوست داشتني ام، چيست که مي گرياندت؟).

فاطمه عليها السلام فرمود: (از ضايع شدن پس از شما در هراسم).

پيامبر خدا فرمود: (حبيبه ام! آيا ندانستي که خداوند بر زمين نِگريست ودانست، واز ميان تمامي زمينيان، پدرت را برگزيد، وبه رسالت برانگيخت.

آن گاه توجّهي ديگر کرد، واز همگي جهانيان، شوهرت را انتخاب فرمود، وبه من وحي کرد، تا تو را - تنها - به عقد او درآورم.

فاطمه! ما از اهل بيتيم، همانان که خداوند، هفت(205) خصلتي را بدانان عطا فرموده که پيش از ما به هيچ کس نداده، وپس از ما نيز نخواهد داد؛ يکي آن که مرا خاتم پيامبران ساخته، ومن نزد خداوند، گرامي ترين پيامبران، ودوست ترين جميع آفريدگانم، واو پدر تو است.

ديگر آن که وصيّ من، بهترين ودوست داشتني ترين اوصيا نزد خداوند است، واو همسر تو است.

واز ما است، او که دو بال سبز دارد، ودر بهشت، همراه با فرشتگان به هر سو که خواهد، پر مي کشد، واو پسرعموي پدرت، وبرادرِ شوهرت است.(206)

واز ما است دو سبط اين امّت، وسرور جوانان اهل بهشت، وآن دو، پسران تو حسن وحسين اند، وسوگند به او که مرا به درستي بر پيامبري برانگيخت، پدر آن دو از آنان برتر است.

سوگند به خدايي که مرا به درستي برانگيخت، مهدي اين امّت، از آن دو به وجود خواهد آمد.

آن گاه که در دنيا هرج ومرج شود، وفتنه ها آشکار گردد، وراه ها بسته شود، وبرخي از مردم بر دسته اي ديگر چپاول برند، وسال مندان، رحم بر خردسالان نبرند، وکم سالان، احترام پيران را نکنند؛ خداوند، کسي را از فرزندان آن دو برانگيزاند که دژهاي گمراهي را بگشايد، وقفل از دل هاي پُرغفلت بردارد. دين خدا را در آخرالزّمان آن چنان برپا دارد که من در ابتدا برپاداشتم، وجهان را از عدل بياکند، چنان چه پُر از ستم شده باشد.

فاطمه! محزون وگريان مباش که خداوند - از من - به تو مهربان تر است. اين، از جهت منزلت تو در نزد من، وجاي گاه تو در قلب من است، وخدا تو را به همسري کسي درآورد که شريف ترين خويشاوندانت از حسَب، منصبش از همگان گرامي تر، به مردمان مهربان تر، عادل ترين به تقسيم کردن، وبيناترينِ به احکام بود.

وبه اين ها است که از خدا درخواسته ام، تا تو نخستين کسي از اهل بيت باشي که به من خواهند پيوست).

علي عليه السلام فرمود: (فاطمه عليها السلام پس از وفات پيغامبر خداصلي الله عليه وآله جز هفتاد وپنج روز در دنيا باقي نماند تا اين که خداوند، وي را بدو ملحق فرمود؛ درود خدا بر آن دو باد).

گنجي مي نويسد: صاحب حلية الاولياء در کتاب خويش که نام آن ذکر نعت المهدي است، اين چنين آورده، وطبراني - پير اهل فنّ خود - در معجم الکبير خويش آن را استخراج کرده است.(207)

اين حديث در کشف الغمّه به نقل از حافظ ابونُعيم در احاديث الاربعين، ودر فصل سوم از باب نهم المهدي به نقل از عقدالدّرر، به نقل از کتاب صفة المهدي نگاشته ابونُعيم، به نقل از عليّ بن هلال از پدرش، تا آن جايي که مي فرمايد: (کَما مُلِئَتْ جَوْراً) درج شده است.

هم چنين در ينابيع المودّة(208) بخش هايي از اين حديث را به نقل از جواهر العقدين، به نقل از فرائد السّمطين آورده، وگفته است که آن چه در جواهر العقدين آمده، در صواعق ياد شده است.

در غايةالمرام نيز به نقل از الاربعين به نقل از عليّ بن بلال از پدرش روايت شده، ودر فصل دوم البرهان في علامات مهديّ آخرالزّمان از: (والَّذي بَعَثَني بِالْحَقِّ إِنَّ مِنْهُما) تا: (کَما مُلِئَتْ ظُلْماً وجَوْراً)، به نقل از طبراني در (معجم)الکبير وابونُعيم، از علي هلالي آمده است.(209)

وي نهمين فرزند امام حسين است

به نقل از زيد بن ثابت است که گفت: شنيدم که پيامبر خداصلي الله عليه وآله مي فرمود: (عَلِيٌّ بْنُ أَبي طالِبٍ قائِدُ الْبَرَرَةِ، وقاتِلُ الْفَجَرَةِ، مَنْصُورٌ مَنْ نَصَرَهُ، مَخْذُولٌ مَنْ خَذَلَهُ، الشَّاکُّ في عَلِيّ عليه السلام هُوَ الشَّاکُّ فِي الْإِسْلامِ؛ وخَيْرُ مَنْ أُخَلِّفُ بَعْدي، وخَيْرُ أَصْحابي عَلِيٌّ، لَحْمُهُ لَحْمي، ودَمُهُ دَمي، وأَبُو سِبْطَيَّ، ومِنْ صُلْبِ الْحُسَيْنِ يَخْرُجُ الْأَئِمَّةُ التِّسْعَةُ، ومِنْهُمْ مَهْدِيُّ هذِهِ الْأُمَّةِ).(210)

(عليّ بن ابي طالب پيشواي نيکان، وقاتل بدکاران است، پيروز است آن که او ياري اش کند، وخوار است آن که او را خوارش کند؛ شکّ برنده درباره علي عليه السلام همان شکّ کننده در اسلام است؛

او است برترين جانشين من، وبهترين يارانم، گوشت او گوشت من، وخون او همان خون من، وپدرِ فرزندزادگانم است. از صُلب حسين، امامان نُه گانه خارج شوند ومهدي اين امّت، در شمار آنان است).

انکار مهدي، انکار امامان پيشين است

ودر صحيحه عبداللّه بن مِسکان به نقل از (امام صادق) ابي عبداللّه عليه السلام آمده است که فرمود: (مَنْ أَنْکَرَ واحِداً مِنَ الْأَحْياءِ، فَقَدْ أَنْکَرَ الْأَمْواتَ).(211)

(هر آن که منکر يکي از امامان زنده شود، درگذشتگان آنان را نيز منکر گشته است).

ترس ستمکاران از مهدي موعود

ابومحمّد بن شاذان - عليه الرّحمه - گفت: ابوعبداللّه بن حسين بن سعد کاتب رضي الله عنه براي ما روايت کرد که ابومحمّد (امام عسکري) عليه السلام مي فرمود: (قَدْ وَضَعَ بَنُو أُمَيَّةَ وبَنُو الْعَبَّاسِ سُيُوفَهُمْ عَلَيْنا لِعِلَّتَيْنِ:

أَحَدُهُما: أَنَّهُمْ کانُوا يَعْلَمُونَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الْخِلافَةِ حَقٌّ، فَيَخافُونَ مِنْ ادِّعائِنا إِيَّاها وتَسْتَقَرُّ في مَرْکَزِها.

ثانيهما: أَنَّهُمْ قَدْ وَقَفُوا مِنَ الْأَخْبارِ الْمُتَواتِرَةِ عَلي أَنَّ زَوالَ مُلْکِ الْجَبابِرَةِ والظَّلَمَةِ عَلي يَدِ الْقائِمِ مِنَّا، وکانُوا لا يَشُکُّونَ أَنَّهُمْ مِنَ الْجَبابِرَةِ والظَّلَمَةِ، فَسَعَوْا في قَتْلِ أَهْلِ بَيْتِ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله، وإِبادَةِ نَسْلِهِ طَمَعاً مِنْهُمْ فِي الْوَصْلِ إِلي مَنْعِ تَوَلُّدِ الْقائِمِ عليه السلام، أَوْ قَتْلِهِ. فَأَبَي اللَّهُ أَنْ يَکْشِفَ أَمْرَهُ لِواحِدٍ مِنْهُمْ إِلّا يُتِمَّ نُورَهُ، ولَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ).(212)

(بني اميّه وبني عبّاس به دو جهت در ميان ما شمشير نهادند:

اوّل اين که: مي دانستند حقّي در خلافت ندارند، وهراس داشتند که ما دعوي خلافت کنيم، وحقّ، در مرکز واقعي خود قرار گيرد.

دوم آن که: از خبرهاي متواتر به دست آورده بودند که زوال سلطنت ظالمان وستم کاران، به دست قائم ما است، وشکّ نداشتند که خود، در شمار ظالمان وستم کاران اند. از همين رو در کشتن اهل بيت پيامبر خداصلي الله عليه وآله، وبرانداختن نسلشان کوشيدند، تا مگر از تولّد قائم عليه السلام پيش گيري کرده باشند، ويا او را بکشند. امّا خدا نخواست که امرش بر هيچ يک از آنان ظاهر شود، جز آن که نور وي تمام گردد، اگرچه کافران را ناگوار آيد).(213)

مهدي موعود دو غيبت دارد

به نقل از ابي عبداللّه حسين بن علي(214) عليهما السلام است که مي فرمود: (لِصاحِبِ هذَا الْأَمْرِ، يَعْنِي الْمَهْديّ عليه السلام، غيْبَتانِ؛ إِحْديهُما تَطُولُ، حَتّي يَقُولَ بَعْضُهُمْ: ماتَ، وبَعْضُهُمْ: ذَهَبَ، ولا يَطَّلِعُ عَلي مَوْضِعِهِ أَحَدٌ مِنْ وَلِيٍّ ولا غَيْرِهِ، إِلَّا الْمَوْلَي الَّذي يَلي أَمْرَهُ).(215)

(صاحب اين امر - يعني: مهدي عليه السلام - را دو غيبت است؛ يکي از آن ها به درازا کشد، تا آن جا که دسته اي گويند: مرده است، وپاره اي گويند که: (آمده، و) رفته است، وبه جز خادمي که کارهاي او را بر عهده دارد، هيچ کس از دوستان وديگر مردمان، از جاي گاه او آگاه نشوند).

مهدي موعود را غيبتي دراز است

از سُدير صَيرَفي نقل شده است که گفت: من ومُفضّل بن عمر، وابوبصير، وابان بن تَغلِب به حضور سرورمان امام ابوعبداللّه صادق عليه السلام رسيديم؛ ديديم جامه اي خيبري وطوق دار از جنس مو با آستين کوتاه وبدون يقه بر تن دارد، وبر خاک نشسته، وهمچون فرزندمرده اي جگرسوخته مي گريد.

غم واندوه در چهره اش نمايان، ودگرگوني در سيمايش هويدا، واشک در ديدگان مبارکش حلقه زده، ومي گويد: (سَيِّدي! غَيْبَتُکَ نَفَتْ رُقادي، وضَيَّقَتْ عَلَيَّ مِهادي، وابْتَزَّتْ مِنّي راحَةَ فُؤادي؛

سَيِّدي! غَيْبَتُکَ أَوْصَلَتْ مُصابي بِفَجايِعِ الْأَبَدِ، وفَقْدُ الْواحِدِ بَعْدَ الْواحِدِ، يُفْنِي الْجَمْعَ والْعَدَدَ، فَما أُحِسُّ بِدَمْعَةٍ ترقي مِنْ عَيْني وأَنينٍ يَفْتِرُ(216) مِنْ صَدْري عَنْ دَوارِجِ الرَّزايا وسَوالِفِ الْبَلايا إِلّا مثّل بِعَيْني عَنْ غَوابِرِ أَعْظَمِها وأَفْظَعِها، وبَواقي أَشَدِّها وأَنْکَرِها،(217) ونَوائِبُ مَخْلُوطَةٍ بِغَضَبِکَ، ونَوازِلُ مَعْجُونَةٍ بِسَخَطِکَ).

قالَ سُدَيْرٌ: فَاسْتَطارَتْ عُقُولُنا وَلَهاً، وتَصَدَّعَتْ قُلُوبُنا جَزَعاً مِنْ ذلِکَ الْخَطْبِ الْهائِلِ، والْحادِثِ الغائِلِ(218)، وظَنَنَّا أَنَّهُ سَمَتْ لِمَکْرُوهَةٍ قارِعَةٍ(219)، أَوْ حَلَّتْ بِهِ مِنَ الدَّهْرِ بائِقَةٌ؛

فَقُلْنا: (لا أَبکَي اللَّهُ يَا ابْنَ - خَيْرِ الْوَري! - عَيْنَيْکَ؛ مِنْ أَيَّةِ حادِثَةٍ تَسْتَنْزِفُ دَمْعَتَکَ(220) وتَسْتَمْطِرُ عَبْرَتکَ؟ وأَيَّةُ حالَةٍ حَتَمَتْ عَلَيْکَ هذَا الْمَأْتَمَ؟).

قالَ: فَزَفَرَ(221) الصَّادِقُ عليه السلام زَفْرَةٍ انْتَفَخَ مِنْها جَوْفُهُ، واشْتَدَّ عَنْها خَوْفُهُ، وقالَ: (وَيْلَکُمْ!(222) نَظَرْتُ في کِتابِ الْجَفْرِ صَبيحَةَ هذَا الْيَوْمِ، وهُوَ الْکِتابُ الْمُشْتَمِلُ عَلي عِلْمِ الْمَنايا والْبَلايا والرَّزايا، وعِلْمِ ما کانَ وما يَکُونُ إِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ الَّذي خَصَّ اللَّهُ بِهِ مُحَمَّداً والْأَئِمَّةَ مِنْ بَعْدِهِ عليهم السلام، وتَأَمَّلْتُ مِنْهُ مُوْلِدَ قائِمِنا وغَيْبَتَهُ، وإِبْطائَهُ، وطُولَ عُمْرِهِ، وبَلْوَي الْمُؤْمِنينَ في ذلِکَ الزَّمانِ، وتَوُلَّدَ الشُّکُوکِ في قُلُوبِهِمْ مِنْ طُولِ غَيْبَتِهِ، وارْتِدادَ أَکْثَرِهِمْ عَنْ دينهِمْ، وخَلْعَهُمْ رَبْقَةَ الْاِسْلامِ مِنْ أَعْناقِهِمُ الَّتي قالَ اللَّهُ - تَقَدَّسَ ذِکْرُهُ -: (وکُلَّ إِنْسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ في عُنُقِهِ)(223)؛ - يَعْنِي الْوِلايَةَ - فَأَخَذْتَنِي الرَّقَةُ، واسْتَوْلَتْ عَلَيَّ الْأَحْزانُ).

فَقُلْنا: (يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! کَرِّمْنا وفَضِّلْنا (224) بِإِشْراکِکَ إِيَّانا في بَعْضِ ما أَنْتَ تَعْلَمُهُ مِنْ عِلْمِ ذلِکَ).

قالَ: (إِنَّ اللَّهَ - تَبارَکَ وتَعالي - أَدارَ لِلْقائِمِ مِنَّا ثَلاثَةً أَدارَها في ثَلاثَةٍ مِنَ الرُّسُلِ عليهم السلام: قَدَّرَ مَوْلِدَهُ تَقْديرَ مَوْلِدِ مُوسي عليه السلام؛ وقَدَّرَ غَيْبَتَهُ تَقْديرَ غَيْبَةِ عيسي عليه السلام؛ وقَدَّرَ إِبْطائَهُ تَقْديرَ إِبْطاءِ نُوحٍ عليه السلام؛ وجَعَلَ لَهُ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ عُمْرَ الْعَبْدِ الصَّالِحِ، أَعْنِي الْخِضْرَ عليه السلام، دَليلاً عَلي عُمْرِهِ).

فَقُلْنا لَهُ: (اکْشِفْ لَنا - يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ - عَنْ وُجُوهِ هذِهِ الْمَعاني).

قالَ عليه السلام: (أَمَّا مَوْلِدُ مُوسي عليه السلام؛ فَإِنَّ فِرْعَوْنَ لَمَّا وَقَفَ عَلي أَنَّ زَوالَ مُلْکِهِ عَلي يَدِهِ، أَمَرَ بِإِحْضارِ الْکَهَنَةِ، فَدَلُّوهُ عَلي نَسَبِهِ، وأَنَّهُ يَکُونُ مِنْ بَني إِسْرائيلَ، ولَمْ يَزَلْ يَأْمُرُ أَصْحابَهُ بِشَقِّ بُطُونِ الْحَوامِلِ مِنْ نِساءِ بَني إِسْرائيلَ، حَتّي قَتَلَ في طَلَبِهِ نَيِّفاً وعِشْرينَ أَلْفَ مَوْلُودٍ، وتَعَذَّرَ عَلَيْهِ الْوُصُولُ إِلي قَتْلِ مُوسي عليه السلام بِحِفْظِ اللَّهِ - تَبارَکَ وتَعالي - إِيَّاهُ.

وکَذلِکَ بَنُو أُمَيَّةَ وبَنُو الْعَبَّاسِ لَمَّا وَقَفُوا عَلي أَنَّ زَوالَ مُلْکِهِمْ ومُلْکِ الْأُمَراءِ(225) والْجَبابِرَةِ مِنْهُمْ عَلي يَدِ الْقائِمِ مِنَّا، ناصَبُونَا الْعَداوَةَ، ووَضَعُوا سُيُوفَهُمْ في قَتْلِ آلِ الرَّسُولِ صلي الله عليه وآله(226) وإِبادَةِ نَسْلِهِ طَمَعاً مِنْهُمْ فِي الْوُصُولِ إِلي قَتْلِ الْقائِمِ؛ ويَأْبَي اللَّهُ - عَزَّ وجَلَّ - أَنْ يَکْشِفَ أَمْرَهُ لِواحِدٍ مِنَ الظَّلَمَةِ إِلّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ ولَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ.

وَأَمَّا غَيْبَةُ عيسي عليه السلام: فَإِنَّ الْيَهُودَ والنَّصارَي اتَّفَقَتْ عَلي أَنَّهُ قُتِلَ، فَکَذَّبَهُمُ اللَّهُ - جَلَّ ذِکْرُهُ - بِقَوْلِهِ: (وما قَتَلُوهُ وما صَلَبُوهُ ولکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ(227)

کَذلِکَ غَيْبَةُ الْقائِمِ، فَإِنَّ الْأُمَّةَ سَتُنْکِرُها لِطُولِها، فَمِنْ قائِلٍ يَهْذي بِأَنَّهُ لَمْ يَلِدْ، وقائِلٍ يَقُولُ: إِنَّهُ يَعْتَدي إِلي ثَلاثَةَ عَشَر وصاعِداً، وقائِلٍ يَعْصِي اللَّهَ - عَزَّ وجَلَّ - بِقَوْلِهِ: إِنَّ رُوحَ الْقائِمِ يَنْطِقُ في هَيْکَلِ غَيْرِهِ.

وَأَمَّا إِبْطاءُ نُوحٍ عليه السلام: فَإِنَّهُ لَمَّا اسْتَنْزَلَتِ الْعُقُوبَةَ عَلي قَوْمِهِ مِنَ السَّماءِ، بَعَثَ اللَّهُ - عَزَّ وجَلَّ - الرُّوحَ الْأَمينَ عليه السلام بِسَبْعِ نَوَياتٍ، فَقالَ: يا نَبِيَّ اللَّهِ! إِنَّ اللَّهَ - تَبارَکَ وتَعالي - يَقُولُ لَکَ: إِنَّ هؤُلاءِ خَلائِقي وعِبادي، ولَسْتُ أُبيدُهُمْ بِصاعِقَةٍ مِنْ صَواعِقي إِلّا بَعْدَ تَأْکيدِ الدّعْوَةِ، وإِلْزامِ الْحُجَّةِ، فعاوِدْ اجْتِهادَکَ فِي الدَّعْوَةِ لِقَوْمِکَ، فَإِنّي مُثيبُکَ عَلَيْهِ، وأَغْرِسْ هذِهِ النَّوي، فَإِنَّ لَکَ في نَباتِها، وبُلُوغِها، وإِدْراکِها، إِذا أَثْمَرَتِ الْفَرَجَ والْخَلاصَ، فَبَشِّرْ بِذلِکَ مَنْ تَبِعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ.

فَلَمَّا نَبَتَتِ الْأَشْجارُ، وتَأَزَّرَتْ، وتَسَوَّقَتْ، وتَغَصَّنَتْ، وأَثْمَرَتْ، وزَهَا التَّمْرُ عَلَيْها (228) بَعْدَ زَمانٍ طَويلٍ اسْتَنْجَزَ مِنَ اللَّهِ - سُبْحانَهُ وتَعالَي - الْعِدَةَ؛ فَأَمَرَهُ اللَّهُ - تَبارَکَ وتَعالي - أَنْ يَغْرِسَ مِنْ نَوي تِلْکَ الْأَشْجارِ، ويُعاوِدَ الصَّبْرَ والْإِجْتِهادَ.

وَيُؤَکِّدَ الْحُجَّةَ عَلي قَوْمِهِ، فَأَخْبَرَ بِذلِکَ الطَّوائِفَ الَّتي آمَنَتْ بِهِ، فَارْتَدَّ مِنْهُمْ ثَلاثُ مِائَةِ رَجُلٍ، وقالُوا: لَوْ کانَ ما يَدَّعيهِ نُوحٌ حَقّاً لَمَّا وَقَعَ في وَعْدِ رَبِّهِ خُلْفٌ.

ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ - تَبارَکَ وتَعالي - لَمْ يَزَلْ يَأْمُرُهُ عِنْدَ کُلُّ مَرَّةٍ بِأَنْ يَغْرِسَها مَرَّةٍ بَعْدَ أُخْري، إِلي أَنْ غَرَسَها سَبْعَ مَرَّاتٍ، فَما زالَتْ تِلْکَ الطَّوائِفُ مِنَ الْمُؤْمِنينَ، تَرْتَدُّ مِنْهُ طائِفَةٌ بَعْدَ طائِفَةٍ، إِلي أَنْ عادَ إِلي نَيِّفٍ وسَبْعينَ رَجُلاً.

فَأَوْحَي اللَّهُ - تَبارَکَ وتَعالي - عِنْدَ ذلِکَ إِلَيْهِ، وقالَ: يا نُوحُ! الاْنَ أَسْفَرَ الصُّبْحُ عَنِ الَّليْلِ لِعَيْنِکَ حينَ صَرَّحَ الْحَقُّ عَنْ مَحْضِهِ، وصَفَي (الْأَمْرُ والْإيمان) مِنَ الْکَدِرِ بِارْتِداد کُلِّ مَنْ کانَتْ طينَتُهُ خَبيثَةً.

فَلَوْ أَنّي أَهْلَکْتُ الْکُفَّارَ، وأَبْقَيْتُ مَنْ قَدِ ارْتَدَّ مِنَ الطَّوائِفِ الَّتي کانَتْ آمَنَتْ بِکَ، لَمَّا کُنْتُ صَدَقْتُ وَعْدِيَ السَّابِقَ لِلْمُؤْمِنينَ الَّذينَ أَخْلصُوا التَّوْحيدَ مِنْ قَوْمِکَ، واعْتَصَمُوا بِحَبْلِ نُبُوَّتِکَ بِأَنْ أَسْتَخْلِفَهُمْ فِي الْأَرْضِ، وأُمَکِّنَ لَهُمْ دينَهمْ، وأُبَدِّلَ خَوْفَهُمْ بِالْأَمْنِ، لِکَيْ تَخْلُصَ الْعِبادَةُ لي بِذَهابِ الشَّکّ(229) مِنْ قُلُوبِهِمْ.

وَکَيْفَ يَکُونُ الْاسْتِخْلافُ، والتَّمْکينِ، وبَدَلُ الْخَوْفِ بِالْأَمْنِ مِنّي لَهُمْ، مَعَ ما کُنْتُ أَعْلَمُ مِنْ ضَعْفِ يَقينِ الَّذينَ ارْتَدُّوا، وخُبْثِ طِيَنِهِمْ، وسُوءِ سَرائِرِهِمُ الَّتي کانَتْ نَتائِجَ النِّفاقِ، وسُنُوحِ الضَّلالَةِ(230) فَلَوْ أَنَّهُمْ تَسَنَّمُوا مِنِّي الْمُلْکَ(231) الَّذي أُوتِي الْمُؤْمِنينَ وَقْتَ الْاسْتِخْلافِ إِذا أَهْلَکْتُ أَعْدائَهُمْ لَنَشِقُوا (232) رَوائِحَ صِفاتِهِ، ولَاسْتَحْکَمَتْ سَرائِرُ نِفاقِهِمْ(233) تَأَبَّدَتْ(234) حِبالُ ضَلالَةِ قُلُوبِهِمْ، ولَکاشَفُوا إِخْوانَهُمْ بِالْعداوَةِ، وحارَبُوهُمْ عَلي طَلَبِ الرِّئاسَةِ، والتَّفَرُّدِ بِالْأَمْرِ والنَّهْيِ، وکَيْفَ يَکُونُ التَّمْکينُ فِي الدّينِ، وانْتِشارُ الْأَمْرِ فِي الْمُؤْمِنينَ، مَعَ إِثارَةِ الْفِتَنِ، وإيقاعِ الْحُرُوبِ کُلّاً، فَاصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْيُنِنا ووَحْيِنا).(235)

قالَ الصَّادِق عليه السلام: (وکَذلِکَ الْقائِمُ، فَإِنَّهُ تَمْتَدُّ أَيَّامُ غَيْبَتِهِ، لِيُصَرِّحَ الْحَقُّ عَنْ مَحْضِهِ، ويَصْفُو الْإيمانَ مِنَ الْکَدِرِ بِارْتِدادِ کُلِّ مَنْ کانَتْ طينَتُهُ خَبيثَةً مِنَ الشّيعَةِ الَّذينَ يُخْشي عَلَيْهِمُ النِّفاقُ إِذا أَحَسُّوا بِالْاسْتِخْلافِ، والتَّمْکينِ، والْأَمْنِ الْمُنْتَشِرِ(236) في عَهْدِ الْقائِمِ عليه السلام).

قالَ الْمُفضَّلُ: فَقُلْتُ: (يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! فَإِنَّ (هذِهِ) النَّواصِبَ تَزْعُمُ أَنَّ هذِهِ الْآيَةَ(237) نَزَلَتْ في أَبي بَکْرٍ وعُمَرَ، وعُثْمانَ، وعَلِيّ عليه السلام؟).

فَقالَ: (لا يَهْدِي اللَّهُ قُلُوبَ النَّاصِبَةِ. مَتي کانَ الدّينُ الَّذِي ارْتَضاهُ اللَّهُ ورَسُولُهُ مُتَمَکِّناً بِانْتِشارِ الْأَمْنِ(238) فِي الْأُمَّةِ، وذَهابِ الْخَوْفِ مِنْ قُلُوبِها، وارْتِفاعِ الشَّکِّ مِنْ صُدُورِها في عَهْدِ واحِدٍ مِنْ هؤُلاءِ، وفي عَهْدِ عَلِيّ عليه السلام مَعَ ارْتِدادِ الْمُسْلِمينَ والْفِتَنِ الَّتي تَثُورُ في أَيَّامِهِمْ، والْحُرُوبِ الَّتي کانَتْ تَنْشَبُ بَيْنَ الْکُفَّارِ وبَيْنَهُمْ؟). ثُمَّ تَلَا الصَّادِقُ عليه السلام: (حَتّي إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا جائَهُمْ نَصْرُنا).(239)

وَأَمَّا الْعَبْدُ الصَّالِحُ، أَعْنِي الْخِضْرَ عليه السلام، فَإِنَّ اللَّه - تَبارَکَ وتَعالي - ما طَوَّلَ عُمْرَهُ لِنُّبُوَّةٍ قَدَّرَها لَهُ، ولا لِکِتابٍ يُنْزِلُهُ عَلَيْهِ، ولا لِشَريعَةٍ يَنْسَخُ بِها شَريعَةَ مَنْ کانَ قَبْلَهُ مِنَ الْأَنْبِياءِ، ولا لِإِمامَةٍ يُلْزِمُ عِبادَهُ الْاقْتِداءَ بِها، ولا لِطاعَةٍ يَفْرِضُها لَهُ.

بَلي، إِنَّ اللَّهَ - تَبارَکَ وتَعالي - لَمَّا کانَ في سابِقِ عِلْمِهِ أَنْ يُقَدِّرَ مِنْ عُمْرِ الْقائِمِ عليه السلام في أَيَّامِ غَيْبَتِهِ ما يُقَدِّرُ، وعِلْمَ ما يَکُونُ مِنْ إِنْکارِ عِبادِهِ بِمِقْدارِ ذلِکَ الْعُمْرِ فِي الطُّولِ، طَوَّلَ عُمْرَ الْعَبْدِ الصَّالِحِ في غَيْرِ سَبَبٍ يُوجِبُ ذلِکَ، إِلّا لِعِلَّةِ الْاسْتِدْلالِ بِهِ عَلي عُمْرِ الْقائِمِ عليه السلام، ولِيَقْطَعَ بِذلِکَ حُجَّةَ الْمُعانِدينَ، لِئَلّا يَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللَّهِ حُجَّةٌ.(240)

(سرور من! غيبت تو، خواب را از من ربوده، بستر (زمين) را بر من تنگ کرده، وآرامش قلبم را از ميان برده است.

سرورم! غيبت تو گرفتاري ومصيبت مرا به مصائب ابدي، پيوند زده که از دست دادن يکي پس از ديگري، موجب نابودي جمع وشمار (دوستان) مي گردد.

احساس نمي کنم اشک هاي چشمم خشک شود، وناله سينه ام که از گرفتاري هاي پيشين، واندوه گذشته برخاسته است، فرو نشيند. احساس نکنم جز هماني که در برابر ديده ام مجسّم است، واز تمامي گرفتاري ها بزرگ تر، جان گدازتر، سخت تر وناآشناتر است، حوادثش با غضب تو درآميخته، وفرو رسيده هايش با خشم تو همراه است).

سدير گفت: با مشاهده اين حالت هول ناک وحادثه ناگوار، عقل از سرمان پريد، وقلبمان پاره شد، گمان برديم که آن حالت، نشان ناخوشي وبلاي خطرناکي است، ويا آفتي از روزگار به او رسيده است.

عرض کرديم: (اي فرزند بهترين خلق خدا! خداوند، ديدگان شما را هرگز اشکبار نگرداند، به خاطر کدام حادثه اين گونه گريانيد، وچه پيش آمدي شما را بدين ماتم نشانده است).