اميد عدل

هادى نجفى

- ۷ -


امام رضا عليه السلام فرمود: (خاکجاي من است؛ شبان وروزان نگذرند، تا آن که توس محلّ رفت وآمد شيعيان وزائرانم در اين غربت گردد؛ بدان که هرکس در اين غربتِ توس، زيارتم کند، در قيامت، هم پايه من است، وآمرزيده گردد).

امام رضا عليه السلام پس از فراغت دعبل از خواندن قصيده برخاست، وبه او فرمود که از جايش برنخيزد، وخود به درون خانه رفت.

چون مدّتي گذشت، خادمِ حضرت، صددينار، سکّه رضوي آورد، وبدو داد وگفت: (مولايم به تو مي فرمايد که اين وجه را در نفقه خويش گذار).

دعبل گفت: (به خدا که نه براي اين وجه آمدم، ونه اين قصيده ام را سرودم تا طمع در دريافت چيزي بسته باشم).

پس آن پول را بازگرداند، وجامه اي از جامه هاي امام رضاعليه السلام را براي تبرّک وتيمّن، درخواست کرد.

حضرت رضا همان کيسه دينار را با يک جُبّه خَز براي او فرستاد، وبه خادم فرمود که به او بگويد: (مولايم مي گويد: اين پول را بگير که بدان نيازمند شوي، وديگرباره به خاطر آن، بر من مراجعه مکن).

دعبل کيسه زر وجُبّه را گرفت وبازگشت، وبا کارواني از مرو، بيرون شد. چون به ميان قوهان(194) رسيد، با راه زنان روبه رو شدند. دزدان، کاروانيان را اسير کرده، وکتف هايشان را ببستند، ودعبل نيز ميان اسيران بود. دارايي کاروان، به دست دزدان افتاد، وبه تقسيم آن ها پرداختند؛ در اين ميان، کسي بدين شعر دعبل تمثّل جُست که:

مي بينم فيء آنان در ميان ديگران تقسيم مي گردد

ودست آنان از فيء خودشان تُهي است.

دعبل آن را شنيد وگفت: (اين شعر، از آنِ کيست؟).

گفت: (از مردي خُزاعي است که او را دعبل بن علي گويند).

دِعبل گفت: (من همان دعبل بن علي هستم؛ گوينده قصيده اي که اين بيت، يکي از ابيات آن است).

آن مرد با جَستي به نزد رييسشان - که در بالاي تپّه نماز مي گزارد، واز شيعيان بود - رفت، وخبر را به او داد.

رييس، خود آمد، بالاي سر دعبل ايستاد وگفت: (تو دعبلي؟).

گفت: (آري).

گفت: (قصيده را بخوان).

دعبل قصيده را خواند، واو دست هاي دعبل، وتمامي کاروانيان را گشود، و- به احترام دعبل - هرچه از ايشان گرفته بود را بازگرداند.

دعبل راه مي پيمود، تا آن که به شهر قم وارد شد. اهالي قم از او خواستند تا قصيده اش را براي آنان بخواند. دعبل نيز گفت تا در مسجد جامع، گرد هم آيند، وهنگامي که گرد آمدند، دعبل از منبر بالا رفت، وقصيده را بر ايشان خواند.

مردم، پول وخلعت بسيار بدو دادند، واز داستان جُبّه، آگاه شدند. از او خواهش کردند که آن را به هزار دينار به ايشان بفروشد، ولي دعبل نپذيرفت.

آنان گفتند: پس بخشي از آن را به هزار دينار بفروش. او نپذيرفت، واز قم بيرون شد؛ پس هنگامي که از آبادي شهر، خارج مي شد، دسته اي از جوانانِ عرب، احاطه اش کردند، وجُبّه را از وي ربودند. دعبل به قم بازگشت، وخواست تا جُبّه را به وي باز دهند.

جوانان، خودداري کردند، وسخن مشايخ وپيران را در اين باره وقعي ننهادند، ودعبل را گفتند که دستت بدان جُبّه نمي رسد؛ پس هزار دينار بهاي آن را بگير.

دعبل نپذيرفت، امّا چون از بازگرداندن آن نااميد شد، از ايشان خواست تا تکّه اي از آن را به او دهند. پذيرفتند، وپاره اي از آن را به دعبل دادند، وهزار دينار، براي باقي آن، پرداختند.

دعبل به سوي وطن بازگشت، ودريافت که دزدان، تمامي دارايي منزلش را به يغما برده اند. پس صددينار حضرت رضاعليه السلام را، هر دينار به صددرهم فروخت، واز اين راه، ده هزار درهم به دستش آمد، وگفتار امام رضاعليه السلام در خاطرش نقش بست که فرموده بود: (به زودي بدين وجه، نيازمند شوي).

دعبل را کنيزي بود که بسيار در دلش جاي داشت. کنيز، چشم درد سختي گرفت، پزشکان به بالينش آمدند وگفتند: چشم راستش درمان نپذيرد که از ميان رفته است، امّا چشم چپ را علاج مي توانيم، درباره اش تلاش خواهيم کرد، وگمان داريم که سلامت يابد.

دعبل را اندوه سختي فراگرفت، وبي تابي بسيار درباره او کرد. سپس يادآور فضيلت تکّه جبّه اي شد که با خود داشت. آن را آورد، وبه دو چشم کنيز کشيد، وشب، پشت چشمان او بست. چون صبح دميد، چشمان کنيز - بهتر از روز نخست - سلامت يافته بود، گويي که هرگز نشان از بيماري، نداشته است، واين، از برکت مولايمان امام رضا بود.

بيان امام جواد

به نقل از عبدالعظيم بن عبداللّه حسني است که مي گفت: به (امام جواد)محمّد بن عليّ بن موسي عليهم السلام گفتم: (إِنّي لَأَرْجُو أَنْ تکُونَ الْقائِمَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِ مُحَمَّدٍ الَّذي يَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وعَدْلاً کَما مُلِئَتْ جَوْراً وظُلْماً).

فَقالَ عليه السلام: (يا أَبا الْقاسِمِ! ما مِنَّا إِلّا وهُوَ قائِمٌ بِأَمْرِ اللَّهِ - عَزَّ وجَلَّ -، وهادٍ إِلي دينِ اللَّهِ، ولکِنَّ الْقائِمَ الَّذي يُطَهِّرُ اللَّهُ - عَزَّ وجَلَّ - بِهِ الْأَرْضَ مِنْ أَهْلِ الْکُفْرِ والْجُحُودِ، ويَمْلَأُها عَدْلاً وقِسْطاً.

هُوَ الَّذي تَخْفي عَلَي النَّاسِ وِلادَتُهُ، ويَغيبُ عَنْهُمْ شَخْصُهُ، ويَحْرِمُ عَلَيْهِمْ تَسْمِيَتُهُ، وهُوَ سَمِيُّ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله وکَنِيُّهُ، وهُوَ الَّذي تُطْوي لَهُ الْأَرْضُ، ويَذِلُّ لَهُ کُلُّ صَعْبٍ، (وَ) يَجْتَمِعُ إِلَيْهِ مِنْ أَصْحابِهِ عِدَّةُ أَهْلِ بَدْرٍ: ثَلاثُمِائَةٍ وثَلاثَةُ عَشَرَ رَجُلاً، مِنْ أَقاصِي الْأَرْضِ، وذلِکَ قَوْلُ اللَّهِ - عَزَّ وجَلَّ -:

(أَيْنَما تَکُونُوا يَأْتِ بِکُمُ اللَّهُ جَميعاً إِنَّ اللَّهَ عَلي کُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ(195)

فَإِذَا اجْتَمَعَتْ لَهُ هذِه الْعِدَّةُ مِنْ أَهْلِ الْإِخْلاصِ، أَظْهَرَ اللَّهُ أَمْرَهُ، فَإِذا کَمُلَ لَهُ الْعَقْدُ، وهُوَ عَشَرَةُ آلافِ رَجُلٍ خَرَجَ بِإِذْنِ اللَّهِ - عَزَّ وجَلَّ -، فَلا يَزالُ يَقْتُلُ أَعْداءَ اللَّهِ، حَتّي يَرْضَي اللَّهُ - عَزَّ وجَلَّ -).

قالَ عَبْدُ الْعَظيمِ: فَقُلْتُ لَهُ: (يا سَيِّدي! وکَيْفَ يَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ - عَزَّ وجَلَّ - قَدْ رَضِيَ؟).

قالَ: (يُلْقي في قَلْبِهِ الرَّحْمَةَ، فَإِذا دَخَلَ الْمَدينَةَ أَخْرَجَ اللاَّتَ والْعُزّي، فَأَحْرَقَهُما).(196)

(من اميد دارم که شما همان قائم خاندان محمّد باشيد؛ همو که زمين را پُر از عدل وداد کند، همان گونه که آکنده از ظلم وستم گشته است).

فرمود: (ابوالقاسم! هيچ يک از ما نيست، مگر آن که براي برپاداشتن امر خداوند عزّ وجل قيام کرده، ومردم را به دين خدا هدايت مي کند. امّا من آن قائم نيستم که خداوند عزّ وجل به دست او عرصه زمين را از کافران ومنکران پاک گرداند، وصفير عدل او از کران تا کران گيتي طنين مي افکند. او آن کسي است که ميلادش بر مردم، پنهان مانَد، واز چشم ايشان نيز چهره در حجاب کشد. نام او را بردن، جايز نباشد، ولي بدان که هم نام پيغامبر خدا است، وکنيه اي همچون او دارد.

او آن کس است که زمين در زير پايش درنورديده شود، وهر دشواري برايش آسان گردد. شمار يارانش به تعداد اهل بدر، سي صد وسيزده تن است که به گاهِ ظهور از اقصي نقاط جهان گرد آيند، واين، تحقّق گفتار خداوند عزّ وجلّ است که مي فرمايد: هرکجا که باشيد خداوند همگي شما را گرد آورد که خدا را بر هر کاري توان است.

چون اين عدّه از اهل اخلاص براي او حضور يابند، خداوند امرش را آشکار کند. امّا قيامش آن زمان آغاز گردد که از ده هزار رزم آور، سان بيند. سپس به اذن خداوند عزّ وجلّ قيام کند، وپيوسته، دشمنان خدا را در خون فروغلتاند، تا آن که خداوند، خشنود گردد).

عبدالعظيم گويد: گفتم: (سرورم! چگونه در مي يابد که خداوند عزّ وجلّ خشنود گرديده است؟).

فرمود: (خداوند در قلبش رحمت افکند؛ وچون وارد مدينه گردد، لات وعزّي را بيرون کشد، وهر دو را بسوزاند).

بيان امام هادي

به نقل از صُقر بن ابي دُلَف است که گفت: شنيدم که (امام هادي) عليّ بن محمّد بن عليّ (بن موسي) الرّضاعليهم السلام مي فرمود: (إِنَّ الْإِمامَ بَعْدي الْحَسَنُ ابْني، وبَعْدَ الْحَسَنِ ابْنُهُ الْقائِمُ الَّذي يَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وعَدْلاً کَما مُلِئَتْ جَوْراً وظُلْماً).(197)

(پيشواي پس از من فرزندم حسن است، وپس از حسن، فرزندش قائم است، همو که زمين را پس از لبريز شدن از ظلم وستم، پُر از عدل وداد کند).

بيان امام عسکري

به نقل از احمد بن اسحاق بن سعد اشعري است که مي گفت: به حضور (امام عسکري)ابومحمّد حسن بن علي عليهما السلام رسيدم، مي خواستم از وي درباره جانشين او بپرسم که آن حضرت، بدون پرسش آغاز به سخن کرد، وبه من فرمود: (يا أَحْمَدَ بْنَ إِسْحاقَ! إِنَّ اللَّهَ - تَبارَکَ وتَعالي - لَمْ يُخْلِ الْأَرْضَ، مُنْذُ خَلَقَ آدَمَ عليه السلام، ولا يُخْليها، إِلي أَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ، مِنْ حُجَّةٍ لِلَّهِ عَلي خَلْقِهِ، بِهِ يَدْفَعُ الْبَلاءَ عَنْ أَهْلِ الْأَرْضِ، وبِهِ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ، وبِهِ يُخْرِجُ بَرَکاتِ الْأَرْضِ).

قالَ: فَقُلْتُ لَهُ: (يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! فَمَنِ الْإِمامُ والْخَليفَةُ بَعْدَکَ؟).

فَنَهَضَ عليه السلام مُسْرِعاً، فَدَخَلَ الْبَيْتَ، ثُمَّ خَرَجَ - وعَلي عاتِقِهِ غُلامٌ، کَأَنَّ وَجْهَهُ الْقَمَرُ لَيْلَةَ الْبَدْرِ، مِنْ أَبْناءِ الثَّلاثِ سِنينَ -؛

فَقالَ: (يا أَحْمَدَ بْنَ إِسْحاقَ! لَوْلا کَرامَتُکَ عَلَي اللَّهِ - عَزَّ وجَلَّ - وعَلي حُجَجِهِ، ما عَرَضْتُ عَلَيْکَ ابْني هذا، إِنَّهُ سَمِيُّ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله وکَنِيُّهُ، الَّذي يَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وعَدْلاً کَما مُلِئَتْ جَوْراً وظُلْماً.

يا أَحْمَدَ بْنَ إِسْحاقَ! مَثَلُهُ في هذِهِ الْأُمَّةِ مَثَلُ الْخِضْرِ عليه السلام، ومَثَلُهُ مَثَلُ ذِي الْقَرْنَيْنِ، واللَّهِ لَيَغيبَنَّ غَيْبَةً لا يَنْجُو فيها مِنَ الْهَلَکَةِ، إِلّا مَنْ ثَبَّتَهُ اللَّهُ - عَزَّ وجَلَّ - عَلَي الْقَوْلِ بِإِمامَتِهِ، ووَفَّقَهُ (فيه) لِلدُّعاءِ بِتَعْجيلِ فَرَجِهِ).

فَقالَ أَحْمَدُ بْنُ إِسْحاقَ: فَقُلْتُ لَهُ: (يا مَوْلايَ! فَهَلْ مِنْ عَلامَةٍ يَطْمَئِنُّ إِلَيْها قَلْبي؟).

فَنَطَقَ الْغُلامُ عليه السلام بِلِسانٍ عَرَبيٍّ فَصيحٍ، فَقالَ: (أَنَا بَقِيَّةُ اللَّه في أَرْضِهِ، والْمُنْتَقِمُ مِنْ أَعْدائِهِ، فَلا تَطْلُبْ أَثَراً بَعْدَ عَيْنٍ يا أَحْمَدَ بْنَ إِسْحاقَ!).

فَقالَ أَحْمَدُ بْنُ إِسْحاقَ: فَخَرَجْتُ مَسْرُوراً فَرِحاً، فَلَمَّا کانَ مِنَ الْغَدِ، عُدْتُ إِلَيْهِ، فَقُلْتُ لَهُ: (يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! لَقَدْ عَظُمَ سُرُوري بِما مَنَنْتَ (بِهِ)عَلَيَّ، فَمَا السُّنَّةُ الْجارِيَةُ فيهِ مِنَ الْخِضْرِ وذِي الْقَرْنَيْنِ؟).

فَقالَ: (طُولُ الْغَيْبَةِ يا أَحْمَدُ!).

قُلْتُ: (يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! وإِنَّ غَيْبَتِهِ لَتَطُولُ؟).

قالَ: (إي ورَبّي، حَتّي يَرْجِعَ عَنْ هذَا الْأَمْرِ أَکْثَرُ الْقائِلينَ بِهِ، ولا يَبْقي، إِلّا مَنْ أَخَذَ اللَّهُ - عَزَّ وجَلَّ - عَهْدَهُ لِوِلايَتِنا، وکَتَبَ في قَلْبِهِ الْإِيمانَ، وأَيَّدَهُ بِرُوحٍ مِنْهُ؛

يا أَحْمَدَ بْنَ إِسْحاقَ! هذا أَمْرٌ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ، وسِرٌّ مِنْ سِرِّ اللَّهِ، وغَيْبٌ مِنْ غَيْبِ اللَّهِ، فَخُذْ ما آتَيْتُکَ، واکْتُمْهُ، وکُنْ مِنَ الشَّاکِرينَ تَکُنْ مَعَنا غَداً في عِلّيّينَ).(198)

احمد بن اسحاق! همانا خداوند تبارک وتعالي از آن هنگام که آدم عليه السلام را آفريد، تا روز قيامت زمين را از حجّت الهي بر بندگانش خالي نگذارده، ونخواهد نگذاشت، حجّتي که بدو بلا را از زمينيان دور سازد، باران نازل کند، وبرکت هاي زمين را بيرون آورَد).

(احمد بن اسحاق) گفت: به او عرض کردم: (اي پسر رسول خدا! امام وخليفه پس از تو کيست؟).

حضرت شتابان برخاست، وبه درون خانه رفت. سپس بيرون آمد، بر روي شانه اش کودکي بود که سه ساله مي نمود، ورويش همچون روي ماهِ تمام بود.

پس فرمود: (احمد بن اسحاق! اگر نزد خداوند عزّ وجلّ، وحجّت هاي الهي، گرامي نبودي، اين پسرم را بر تو عرضه نمي داشتم. او هم نام وهم کنيه پيامبر خداصلي الله عليه وآله است که زمين را همان گونه که لبريز از ظلم وستم گشته است، پُر از عدل وداد کند.

احمد بن اسحاق! مثَلِ او در اين امّت، همچون مثَل حضرت خضر وذوالقرنين است. به خدا غيبتي دارد که در آن از هلاکت نجات نيابد؛ جز آن کسي که خدا او را بر قول به امامت ثابت دارد، وموفّق سازد که براي تعجيل در فرج او دعا کند).

پس احمد بن اسحاق گفت: به آن حضرت عرضه داشتم: (مولايم! آيا نشانه اي هست که دلم را بدان مطمئن سازم؟).

پس پسربچّه عليه السلام با لهجه فصيح عربي فرمود: (منم ذخيره خدا در زمين خدا، وانتقام گيرنده از دشمنان او، اي احمد بن اسحاق! پس از اين که چنين ديدي، ديگر به دنبال نشانه اي مباش).

احمد بن اسحاق گفت: پس شاد وخرّم بيرون آمدم، وچون فردا رسيد، به سوي حضرت بازگشتم، وبه او گفتم: (اي پسر رسول خدا! شادي من از آن چه بر من منّت نهادي، بسيار است، بفرماييد آن سنّتي که از حضرت خضر وذوالقرنين دارد، چيست؟).

فرمود: (اي احمد! طول غيبت است).

گفتم: (اي پسر رسول خدا! غيبت او به درازا مي کشد؟).

فرمود: (سوگند به پروردگارم آري، تا آن جا که بيشينه معتقدان به امر امامت، از او روي برگردانند، وکسي با او نمانَد؛ مگر کسي که خداوند، پيمان ولايت ما را از او گرفته، ودر قلبش ايمان را نگاشته، وبه روحي از جانب خويش تأييدش کرده باشد.(199)

اي احمد بن اسحاق! اين امري از امور خداوند، ورازي از رازهاي او، وغيبي از غيب هاي او است؛ پس آن چه که بر تو افاده کردم را بگير وپنهان دار، واز سپاس گزاران باش، تا فرد(ي قيامت) در علّيين باشي).

بيان امام زمان درباره خويشتن

به نقل از شيخ صدوق احمد بن اسحاق بن سعد اشعري - رحمهُ اللّه - است که دسته اي از اصحاب ما به او گفتند که جعفر بن علي به او نامه اي نگاشته، وبه معرّفي خويش در آن پرداخته، واطّلاع داده که قيّم پس از برادرش است، وهر آن چه از دانش حلال وحرام بدان نياز دارد، وديگر دانش ها همگي نزد او است.

احمد بن اسحاق گفت: هنگامي که نامه را خواندم، نامه اي براي صاحب الزّمان عليه السلام نگاشتم، ودر آن، متن نامه جعفر را نيز گنجاندم. پس براي من، پاسخِ نامه چنين خارج شد:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم.

أَتاني کِتابُکَ - أَبْقاکَ اللَّهُ -؛ والْکِتابُ الَّذي أَنْفَذْتَهُ دَرْجَهُ، وأَحاطَتْ مَعْرِفَتي بِجَميعِ ما تَضَمَّنَهُ عَلَي اخْتِلافِ أَلْفاظِهِ، وتَکَرُّرِ الْخطَأِ فيهِ، ولَوْ تَدَبَّرْتَهُ، لَوَقَفْتَ عَلي بَعْضِ ما وَقَفْتُ عَلَيْهِ مِنْهُ.

وَالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ حَمْداً لا شَريکَ لَهُ عَلي إِحْسانِهِ إِلَيْنا، وفَضْلِهِ عَلَيْنا؛ أَبَي اللَّهُ - عَزَّ وجَلَّ - لِلْحَقِّ إِلّا إِتْماماً، ولِلْباطِلِ إِلّا زُهُوقاً، وهُوَ شاهِدٌ عَلَيَّ بِما أَذْکُرُهُ، وَلِيٌّ عَلَيْکُمْ بِما أَقُولُهُ، إِذَا اجْتَمَعْنا لِيَوْمٍ لا رَيْبَ فيهِ، ويَسْأَلُنا عَمَّا نَحْنُ فيهِ مُخْتَلِفُونَ، إِنَّهُ لَمْ يَجْعَلْ لِصاحِبِ الْکِتابِ عَلَي الْمَکْتُوبِ إِلَيْهِ ولا عَلَيْکَ، ولا عَلي أَحَدٍ مِنَ الْخَلْقِ جَميعاً إِمامَةً مُفْتَرِضَةً، ولا طاعَةً ولا ذِمَّةً، وسَأُبَيِّنُ لَکُمْ جُمْلَةً تَکْتَفُونَ بِها - إِنْ شاءَ اللَّهُ تَعالي -.

يا هذا! يَرْحَمُکَ اللَّهُ، إِنَّ اللَّهَ تَعالي لَمْ يَخْلُقِ الْخَلْقَ عَبَثاً، ولا أَهْمَلَهُمْ سُديً؛ بَلْ خَلَقَهُمْ بِقُدْرَتِهِ، وجَعَلَ لَهُمْ أَسْماعاً وأَبْصاراً وقُلُوباً وأَلْباباً، ثُمَّ بَعَثَ إِلَيْهِمُ النَّبيينَ عليهم السلام مُبَشِّرينَ ومُنْذِرينَ، يَأْمُرُونَهُمْ بِطاعَتِهِ، ويَنْهَوْنَهُمْ عَنْ مَعْصِيَتِهِ، ويُعَرِّفُونَهُمْ ما جَهِلُوهُ مِنْ أَمْرِ خالِقِهِمْ ودينِهِمْ، وأَنْزَلَ عَلَيْهِمْ کِتاباً، وبَعَثَ إِلَيْهِمْ مَلائِکَةً يَأْتينَ بَيْنَهُمْ وبَيْنَ مَنْ بَعَثَهُمْ إِلَيْهِم بِالْفَضْلِ الَّذي جَعَلَهُ لَهُمْ عَلَيْهِمْ، وما آتاهُمْ مِنَ الدّلائِلِ الظَّاهِرَةِ، والْبَراهينِ الْباهِرَةِ، والْآياتِ الْغالِبَةِ.

فَمِنْهُمْ مَنْ جَعَلَ النَّارَ عَلَيْهِ بَرْداً وسَلاماً، واتَّخَذَهُ خَليلاً؛ ومِنْهُمْ مَنْ کَلَّمَهُ تَکْليماً، وجَعَلَ عَصاهُ ثُعْباناً مُبيناً؛ ومِنْهُمْ مَنْ أَحْيَي الْمَوْتي بِإِذْنِ اللَّهِ، وأَبْرَأَ الْأَکْمَةَ والْأَبْرَصَ بِإِذْنِ اللَّهِ؛ ومِنْهُمْ مَنْ عَلَّمَهُ مَنْطِقَ الطَّيْرِ، وأُوتِيَ مِنْ کُلِّ شَيْءٍ.

ثُمَّ بَعَثَ مُحَمَّداً صلي الله عليه وآله رَحْمَةً لِلْعالَمينَ، وتَمَّمَ بِهِ نِعْمَتَهُ، وخَتَمَ بِهِ أَنْبِيائَهُ، وأَرْسَلَهُ إِلَي النَّاسِ کافَّةً، وأَظْهَرَ مِنْ صِدْقِهِ ما أَظْهَرَ، وبَيَّنَ مِنْ آياتِهِ وعَلاماتِهِ ما بَيَّنَ.

ثُمَّ قَبَضَهُ صلي الله عليه وآله حَميداً فَقيداً سَعيداً، وجَعَلَ الْأَمْرَ بَعْدَهُ إِلي أَخيهِ وابْنِ عَمِّهِ، ووَصِيِّهِ ووارِثِهِ عَلِيِّ بْنِ أَبي طالِبٍ عليه السلام، ثُمَّ إِلَي الْأَوصِياءِ مِنْ وُلْدِهِ واحِداً واحِداً، أَحْيي بِهِمْ دينَهُ، وأَتَمَّ بِهِمْ نُورَهُ، وجَعَلَ بَيْنَهُمْ، وبَيْنَ إِخْوانِهِمْ، وبَني عَمِّهِمْ، والْأَدْنَيْنِ فَالْأَدْنَيْنِ مِنْ ذَوي أَرْحامِهِمْ فُرْقاناً بَيِّناً، يُعْرَفُ بِهِ الْحُجَّةُ مِنَ الْمَحْجُوجِ، والْإِمامُ مِنَ الْمَأْمُومِ، بِأَنْ عَصَمَهُمْ مِنَ الذُّنُوبِ، وبَرَّأَهُمْ مِنَ الْعُيُوب، وطَهَّرَهُمْ مِنْ الدَّنَسِ، ونَزَّهَهُمْ مِنَ الّلبْس، وجَعَلَهُمْ خُزَّانَ عِلْمِهِ، ومُسْتَوْدَعَ حِکْمَتِهِ، ومَوْضِعَ سِرِّهِ، وأَيَّدَهُمْ بِالدَّلائِلِ.

وَلَوْلا ذلِکَ لَکانَ النَّاسُ عَلي سَواءٍ، ولَادَّعي أَمْرَ اللَّهِ - عَزَّ وجَلَّ - کُلُّ أَحَدٍ، ولَمَّا عُرِفَ الْحَقُّ مِنَ الْباطِلِ، ولا الْعالِمُ مِنَ الْجاهِلِ، وقَدِ ادَّعي هذَا الْمُبْطِلُ المُفْتَري عَلَي اللَّهِ الْکَذِبَ بِمَا ادَّعاهُ، فَلا أَدْري بِأَيَّةِ حالَةٍ هِيَ لَهُ رَجاءَ أَنْ يَتِمَّ دَعْواهُ:

أَ بِفِقْهٍ في دينِ اللَّهِ؟، فَوَ اللَّهِ ما يَعْرِفُ حَلالاً مِنْ حَرامٍ، ولا يُفَرِّقُ بَيْنَ خَطَأٍ وصَوابٍ؛

أَمْ بِعِلْمٍ؟، فَما يَعْلَمُ حَقّاً مِنْ باطِلٍ، ولا مُحْکَماً مِنْ مُتَشابِهٍ، ولا يَعْرِفُ حَدَّ الصَّلاةِ ووَقْتَها؛

أَمْ بِوَرَعٍ؟، فَاللَّهُ شَهيدٌ عَلي تَرْکِهِ الصَّلاةَ الْفَرْضَ أَرْبَعينَ يَوْماً، يَزْعَمُ ذلِکَ لِطَلَبِ الشَّعْوَذَةِ، ولَعَلَّ خَبَرَهُ قَدْ تَأَدّي إِلَيْکُمْ، وهاتيکَ ظُرُوفُ مُسْکِرِهِ مَنْصُوبَةً، وآثارُ عِصْيانِهِ لِلَّهِ - عَزَّ وجَلَّ - مَشْهُورَةً قائِمَةً؛

أَمْ بِآيَةٍ؟، فَلْيَأْتِ بِها؛

أَمْ بِحُجَّةٍ؟، فَلْيُقِمْها؛

أَمْ بِدَلالَةٍ؟، فَلْيَذْکُرْها.

قالَ اللَّهُ - عَزَّ وجَلَّ - في کِتابِهِ:

(بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ - حم - تَنْزيلُ الْکِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزيزِ الْحَکيمِ - ما خَلَقْنَا السَّماواتِ والْأرْضَ وما بَيْنَهُما إِلّا بِالْحَقِّ وأَجَلٍ مُسَمّيً والَّذينَ کَفَرُوا عَمَّا أُنْذِرُوا مُعْرِضُونَ - قُلْ أرَأيْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَرُوني ماذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ في السَّماواتِ ائْتُوني بِکِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِنْ کُنْتُمْ صادِقينَ - ومَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ يَدْعُو مِنْ دُونِ اللَّهِ مَنْ لا يَسْتَجيبُ لَهُ إِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ وهُمْ عَنْ دَعائِهِمْ غافِلُونَ - وإِذا حُشِرَ النَّاسُ کانُوا لَهُمْ أَعْداءً وکانُوا بِعِبادَتِهِمْ کافِرينَ).(200)

فَالْتَمِسْ - تَوَلَّي اللَّهُ تَوْفيقَکَ - مِنْ هذَا الظَّالِمِ ما ذَکَرْتُ لَکَ، وامْتَحِنْهُ وسَلْهُ عَنْ آيَةٍ مِنْ کِتابِ اللَّهِ يُفَسِّرُها، أَوْ صَلاةٍ فَريضَةٍ يُبَيِّنْ حُدُودَها وما يَجِبُ فيها؛ لِتَعْلَمَ حالَهُ ومِقْدارَهُ، ويَظْهَرَ لَکَ عَوارُهُ ونُقْصانُهُ، واللَّهُ حَسيبُهُ. حَفِظَ اللَّهُ الْحَقَّ عَلي أَهْلِهِ، وأَقَرَّهُ في مُسْتَقَرِّهِ، وقَدْ أَبَي اللَّهُ - عَزَّ وجَلَّ - أَنْ تَکُونَ الْإِمامَةُ في أَخَوَيْنِ بَعْدَ الْحَسَنِ والْحُسَيْنِ عليهما السلام، وإِذا أَذِنَ اللَّهُ لَنا فِي الْقَوْلِ ظَهَرَ الحَقُّ، واضْمَحَلَّ الْباطِلُ، وانْحَسَرَ عَنْکُمْ.

وَإِلَي اللَّهِ أَرْغَبُ فِي الْکَفايَةِ، وجِميلِ الصُّنْعِ والْوِلايَةِ، وحَسْبُنَا اللَّهُ ونِعْمَ الْوَکيلُ، وصَلَّي اللَّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ.(201)

به نام خداوند بخشاينده مهربان

نامه تو - که خداوند پايدارت دارد! - ونامه اي که در آن درج کرده بودي، به دستم رسيد، ومن با همه آن چه از اختلاف کلمات وتکرار اشتباهات که در آن رفته بود از محتوايش آگاه گشتم، تو نيز اگر در آن انديشيده بودي، به برخي از آن چه که من دانسته ام، پي مي بردي، وسپاس، پروردگار جهانيان را، سپاسي که در آن، شريکي براي او - از فضل واحسانش بر ما - نباشد.

خداوند پرهيز دارد از حقيقتي، مگر با به پايان رساندش، واز باطلي، مگر با از ميان برداشتنش، واو در آن روزي که جمعمان آورَد وترديدي در آن نيست، بدان چه مي آورم، بر من، وبراي من بر شما شاهد است، واز چيزي که ما را در آن اختلاف است بپرسد.

وي براي صاحب اين نامه، بر آن که نامه خطاب به او به نگارش درآمده، ونه بر تو، ونه بر هيچ يک از مردمان، امامت واجبي، ونه طاعتي، ونه حقّي قرار نداده است، من برايتان مطالبي مي آورم که - ان شاء اللّه تعالي - کفايتتان خواهد کرد.

اي مرد! خدا رحمتت کند، همانا خداوند متعال مردمان را بيهوده نيافريد، وبه حال خويش رهايشان نساخت؛ بلکه به قدرت خويش آفريدشان، وبراي ايشان، گوش وچشم وقلب وعقل قرار داد؛ سپس پيامبران عليهم السلام بشارت دهنده وترساننده را به سويشان برانگيخت، به طاعتش امر فرمود، واز گناهش بازشان داشت، وآنان را از آن چه که در امر خداوند ودينشان بي خبر بودند، آگاه کرد، وکتابي را بر ايشان فرستاد، وفرشتگاني را به سويشان روانه ساخت، با فضلي که براي آنان، ميان ايشان، وميان آنان که ايشان را به سويشان فرستاده بود، وبا آن چه از دلايل آشکار وبرهان هاي درخشان ونشانه هاي پيروزي که عطايشان کرد، تفاوت گذاشت.

پس بر کسي از ايشان، آتش را سرد وسلامت کرد، ووي را به دوستي گرفت؛ با کسي از آن ها سخن گفت، وعصايش را اژدهاي آشکاري ساخت؛ شخصي از ميان آنان، مردگان را با اجازه الهي زندگي مي داد، ونابينايي وپيسي وبرَص را شفا مي بخشيد؛ از آن گروه، کسي بود که دانشِ سخن با پرندگان را به وي آموخت، واز هرچيزي بدو عطا فرمود؛

سپس محمّدصلي الله عليه وآله را رحمتي براي جهانيان برانگيخت، ونعمتش را بدو تمام کرد، وپيامبرانش را به او پايان داد، او را به سوي تمامي مردمان فرستاد؛ واز راستي دعوتش، نمايان کرد، آن چه را که نماياند؛ واز نشانه هايش آشکار کرد، آن چه را که آشکار نمود؛

سپس روح اوصلي الله عليه وآله را ستوده وخوش بخت، ستاند. سپس امر (پيشوايي)را پس از او به برادرش، پسرعمويش، وصيّش ووارثش عليّ بن ابي طالب عليه السلام، وپس از او به اوصياي از فرزندان او، يکي پس از ديگري، وا گذاشت. دينش را بدان ها حيات بخشيد، وبا آنان، نورش را تمام گرداند، وميان آنان وبرادرانشان، وپسرعموهايشان، ويک به يک خاندان آنان، تفاوت آشکاري نهاد که بدان، حجّت را از محجوج، وامام را از مأموم باز شناختند. آنان را از گناهان معصوم، از عيب ها بري، از ناپاکي ها پاک، واز اشتباه، منزّه داشته بود، وايشان را گنجينه هاي دانشش، وامانت گاه حکمتش، وجاي گاه اسرارش قرار داده، وبا دلايلي، ياري رسانده بود، واگر اين گونه نبود، مردمان يکسان بودند، وهرکس دعوي امر خداوند عزّ وجلّ را مي کرد، وحقّ از باطل، وعالِم از جاهل، باز شناخته نمي شد.

واين باطل گر تهمت زننده بر خدا، دروغ گفت بدان چه دعوي کرد، ونمي دانم به کدامين صورت، اميد خاتمه دعوي اش را دارد.

آيا شناختي در دين خدا دارد؟؛ پس به خدا سوگند که حلال را از حرام نمي شناسد، وميان درست وخطا تفاوتي ننهد.

يا براي دانشي؟؛ در حالي که حقّ را از باطل نشناسد، ونه مُحکمي را از مُتشابه، وحدود نماز ووقت آن را نداند.

يا براي تقوايي؟؛ خداوند شاهد ترک نماز واجبش در چهل روز بوده است که مي خواسته با اين کار، افسون گري کند، شايد که خبرش به شما رسيده، وظرف مادّه هاي مست کننده را برپا کرده، وآثار نافرماني خداوند عزّ وجلّ را مشهور نموده، وبرافراشته است.

يا نشانه اي دارد؟؛ که بايد آن را بياورد.

يا به حجّتي؟؛ که بايد ارائه دهد.

يا دليلي مي داند؟؛ که بايد بگويد. خداوند عزّ وجلّ در کتابش مي فرمايد:

به نام خداوند بخشاينده مهربان

حاميم. نازل شدن اين کتاب از جانب پروردگار پيروز وحکيم است. ما آسمان ها وزمين، وآن چه ميان آن دو است را جز به درستي، ودر مدّتي معيّن نيافريده ايم، وکافران از آن چه که بيمشان دهند، روي گردانند. بگو: از آن هايي که جز اللّه، به خدايي ديگر مي خوانند خبر دهيد؛ به من بنمايانيد که از اين زمين چه آفريده اند؟، يا در آفرينش آسمان ها شرکت جُسته اند؟ اگر راست مي گوييد، برايم کتابي که پيش از قرآن آمده باشد، يا اگر دانشي از پيشينيان بر جاي مانده است، بياوريد. کيست گمراه تر از آن که به جز اللّه، چيزي را به خدايي مي خوانَد که تا روز قيامت به او پاسخ ندهد که بتان از دعاي بت پرستان بي خبران اند، وچون در قيامت، مردم را گردآورند، بتان با پرستندگان خويش، دشمن باشند، وعبادتشان را انکار کنند.

درخواست دارم از تو - که خداوند توفيقت را سرپرستي کند - تا از اين ظالم، آن چه را که برايت آوردم، بخواهي، ووي را بيازمايي، وبپرسي اش از آيه اي از کتاب خدا که تفسيرش کند، يا نماز واجبي که حدودش، وآن چه در آن واجب است را تعيين کند، تا حال ومقدارش را بداني، وعيب ونُقصانش برايت آشکار گردد، وخدا کفايتش مي کند.

حقّ را بر اهلش نگاه بان است، ودر مکان خويش قرار داده، وپرهيز دارد که امامت پس از حسن وحسين عليهما السلام در دو برادر قرار گيرد، وهنگامي که خداوند ما را اجازه سخن فرمايد، حقّ، آشکار گردد، وباطل، نابود شود، واز شما دست کشد.

واز سوي خداوند، کفايت ونيکويي در کردار وسرپرستي را درخواست دارم؛ وخداوند ما را کافي است، وچه خوب وکيلي است(202)، ودرود خداوند بر محمّد وخاندان او باد).

وي از فرزندان اميرمؤمنان است

به نقل از ابن عبّاس است که گفت: پيامبر خداصلي الله عليه وآله فرمود: (إِنَّ عَليّاً إِمام أُمَّتي، وخَليفَتي عَلَيْها بَعْدي؛ ومِنْ وُلْدِهِ الْقائِمُ الْمُنْتَظَرُ الَّذي إِذا ظَهَرَ يَمْلَأُ الْأَرْضَ عَدْلاً وقِسْطاً کَما مُلِئَتْ جَوْراً وظُلْماً؛ والَّذي بَعَثَني بِالْحَقِّ بَشيراً ونَذيراً، إِنَّ الثَّابِتينَ عَلَي الْقَوْلِ بِإِمامَتِهِ، في زَمانِ غَيْبَتِهِ، لَأَعَزُّ مِنَ الْکِبْريتِ الْأَحْمَرِ).

فَقامَ إِلَيْهِ جابِرُ بْنُ عَبْد اللَّهِ الْأَنْصاريّ، فَقالَ: (يا رَسُولَ اللَّهِ! لِوَلَدِکَ الْقائِمِ غَيْبَةٌ؟).

قالَ: (إي ورَبّي، لَيُمَحِّصَنَّ الَّذينَ آمَنُوا، ويَمْحَقُ الْکافِرينَ؛

يا جابِرُ! إِنَّ هذَا الْأَمْرَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ، وسِرٌّ مِنْ سِرِّ اللَّهِ مَطْوِيٌّ مِنْ عِبادِ اللَّهِ، فَإِيَّاکَ والشَّکَّ فيهِ، فَإِنَّ الشَّکَّ في أَمْرِ اللَّهِ - عَزَّ وجَلَّ - کُفْرٌ).(203)

(همانا علي پيشواي امّتم، وپس از من، خليفه ام بر آن ها است. از فرزندان او است قائم چشم انتظاري که خداوند به دست او زمين را از عدل وداد بياکنَد، همان گونه که لبريز از جور وستم گشته است. سوگند به او که مرا به درستي، به بشارت دادن وترساندن برانگيخت: ثابت قدمان بر امامت او در زمان غيبتش، از کبريت احمر، ناياب ترند).

در اين هنگام جابر بن عبداللّه انصاري برخاست وگفت: (اي پيغامبر خدا! آيا فرزندت قائم، غيبت خواهد گزيد؟).

فرمود: (آري، سوگند به پروردگارم که چنين شود، تا خداوند، ايمانيان را بيازمايد، وکافران را نابود سازد؛

جابر! اين امري از امور خداوندي، ورازي از رازهاي او است که بر بندگان، پوشيده مانده؛ پس مبادا که در آن، شکّ بري که شکّ در کار خداوند، همان کُفر است).

وي از فرزندان سرور زنان جهان است

به نقل از سعيد بن مُسَيّب است که مي گفت: امّ سلمه را شنيدم که مي گفت: از پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله شنيدم که: سخن از حضرت مهدي به ميان آورد، وفرمود: (نَعَمْ هُوَ حَقّ، وهُوَ مِنْ بَني فاطِمَة)؛

(آري، او حقيقي است، او از پسران فاطمه است).

واز همو به نقل از امّ سلمه - رضي اللّه عنها - است که پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله يادي از حضرت مهدي کرد وفرمود:

(هُوَ مِنْ وُلْدِ فاطِمَةٍ)؛(204)

(او از فرزندان فاطمه است).