پنجم اين است که اگر انتخابات آزاد باشد، ودولت هيچگونه مداخله اى
در انتخابات ننمايد از اعمال نفوذهاى ديگر ومداخله ساير متنفذّين،
مثل صاحبان کارخانجات ونويسندگان حتى خوانندگان ونوازندگان، وبلکه
در بعض کشورها فواحش، مصونيت نخواهد داشت وبالاخره دموکراسى
وانتخاب، بهر شکل که باشد، اطمينان بخش نيست، بلکه چنانکه مى بينيم
تقلب وتزوير وتبليغ واغفال انتخاب کنندگان در آن رايج است که
ماجراى (واترگيت)، يکى از نمونه هاى بارز آن است. حتى طبق بعضى
روزنامه ها، براى انتخاب (نيکسون) رئيس جمهور اسبق آمريکا از نفوذ
فواحش در مشتريانشان نيز استفاده شده بود.
ساير کشورها نيز وضعى مشابه آمريکا يا بدتر از آن دارند. چندى پيش
بود که هيئت حاکمه انگلستان به کثيف ترين آلودگيهاى شهوانى که موجب
فاش شدن اسرار سياسى، ورسوائى حکومت شد متهم گرديد، تا حدى که پيشنهاد
شد براى هيئت حاکمه که دست بردار از فحشاء نيستند، فواحش وفاحشه
خانه هاى خصوصى تهيه کنند تا تحت کنترل باشند، واسرار سياسى در
معرض دستبرد فواحش جاسوس قرار نگيرد.
اينگونه است وضع انتخابات دموکراسى، در به اصطلاح دموکراسى ترين
ملتها; واين است شرافت وفضيلت کسانى که در انتخابات آزاد آنجاها
انتخاب مى شوند که بيش از اين محتاج به بيان نيست. روز به روز
ماهيّت اين نظامها ورژيمها ومکتب هاى غير الهى وناتوانى آنها از
نجات دادن بشر از نابسامانى ها بيشتر مى شود، وشرق وغرب با مکتبهاى
مادّى والحادى وسياستهاى ضد بشرى بهتر شناخته مى شوند وبشريّت به
سوى گم گشته خود روى مى آورد وانتظار يک انقلاب بزرگ جهانى واسلامى
را مى کشد که اورا از اين سلطه هاى فرعونى واز اين رژيمهاى به اسم
دموکراسى يا انقلابى وسوسياليستى نجات بخشد.
منشور سازمان ملل حرف است * * *
چون نيستش حقيقت ومبنائى
آوازه عدالت وآزادى اسم است * * *
وهيچ نيست مسمائى
فرق امامت با رژيم انتصابى انقلابى که در کنفرانس
باندونگ نيز
انقلابات بزرگ که براى متحوّل ودگرگون کردن يک وضع سياسى واجتماعى
واقتصادى وفرهنگى به وجود مى آيد، بايد به يک نظام غير استبدادى
منتهى شود که حتى رهبران انقلاب هم نتوانند در شکل انقلاب، استبداد
ديگرى را بر مردم تحميل نمايند.
از سوى ديگر در بعضى موارد ديده مى شود که جامعه اى که انقلاب کرده
استعداد انتقال فورى به حکومت دموکراسى را ندارد، يا به واسطه اينکه
رشد جامعه در اين حد نيست، يا براى اينکه اعمال نفوذهاى خارجى مانع
مى شود که انتخابات آزاد انجام بگيرد، ودر نتيجه مشاهده مى شود که
اگر بخواهند فوراً انقلاب را به حکومت به قول خودشان مردم بر مردم
منتقل کنند، اصل هدفشان از انقلاب، مثل استقلال سياسى يا فرهنگى،
از بين مى رود ووابستگى واستبداد سابق به صورت دموکراسى ادامه مى
يابند. لذا اين انقلابيون آمدند واين طرح را دادند که براى ادمه
انقلاب وآماده شدن يک ملّت براى حکومت دموکراسى کامل، رهبر انقلاب
يک فردى را که آشنائى کامل به انقلاب داشته باشد وبتواند انقلاب را
در مسير خود راهنمائى کند ودر اين دوره انتقال جامعه را آماده سازد
به ملّت معرفى نمايد تا او را به رهبرى انتخاب کنند.
حال اين نظر تا چه حد صحيح است وآيا با اين توضيحات، اين رژيم
انتقالى، از ديکتاتورى خارج مى شود يا نه؟ وآيا در صورتى که انتخاب
شخص معرفى شده الزامى باشد اين حرف که يک نسل جامعه از حق خود
محروم شوند وبه حکومتى که نمى خواهند تن در دهند، براى اينکه نسل
آينده حکومت دموکراسى داشته باشند چگونه توجيه مى شود؟، واگر
الزامى نباشد، اين دوره انتقال نخواهد بود وخطر اينکه مردم تحت
نفوذ عواملى، ديگرى را که نا آشنا به انقلاب است انتخاب نمايند،
وانقلاب از مسير خود منحرف شود، دفع نخواهد شد. فعلاً در مقام بر
شمردن نواقص ومعايب اين نظر نيستيم، اجمالاً مى خواهيم اين مطلب را
بگوئيم که آن انقلاباتى که در کنفرانس باندونگ مطرح شده انقلابات
رهائى بخش به منظور باز پس گرفتن اختيارات غير مشروع از زمامداران
مستبد وبر قرار کردن حکومت ملى وبه اصطلاح دموکراسى است که در
ملّتهاى عقب مانده واستعمار زده آسيا وآفريقا وآمريکاى لاتين واقع
شده ومى شود.
اما در انقلاب اسلامى که هميشه تداوم دارد وهميشه بوده است آن چيزى
که محرک والهام بخش انقلابيون اسلام خواه است، همان ايمان به حکومت
(الله) ورهنمودهاى سياسى قرآن وسيره حضرت رسول (صلى الله عليه وآله
وسلم) است، که خواست واقعى توده هاى مسلمان باز گشت حکومت (الله)
ونظام اسلام است.
پس اين انقلاب با معيارهاى اسلامى که دارد هدفش برقرارى نظام شرعى
والهى خواهد بود. اين انقلاب که با الهام مستضعفان از آياتى مثل
آيه: (ونريد أن نمن على الذين استضعفوا فى
الارض...) = (واراده داريم بر آنانکه در زمين به استضعاف
کشيده شدند منت نهيم و...)(1)
وآيه: (ونرى فرعون وهامان...)(2)
وصدها آيات حرکت بخش وانقلاب آفرين به وجود مى آيد، هدفش مشخص
وعاليتر وسازنده تر از انقلابات عادى است.
نظام امامت، نظام انقلابى تداوم انقلاب اسلام وامتداد رسالت اسلام
است، وبراى انتقال قدرت ومقدمه انتقال به رژيم ديگر نيست; چون چنانکه
گفتيم نظام، نظام اول وآخر وهميشه جاودان است چنانکه حکومت (الله)
بر کل عالم هستى وبر اجزاى آن، حکومت دائم وغير قابل زوال است.
نظام مختص به ملل عقب مانده نيست، نظام همه جوامع ورهبر همه
انسانها است. ملل عقب مانده را به جلومى راند وملل پيشرورا رهبرى
مى نمايد وبه آنها محتواى انسانى وشرافتمندانه مى دهد. دنيا هر چه
جلومى رود با نظام امامت ووحدت حکومت وقانون واحد روى موافق بيشتر
نشان مى دهد، چنانکه به آن اشاره کرديم وتا حال آزمايش شده وپس از
اين هم آزمايش خواهد شد، دموکراسى حکومت آيده آل وتمام انسانى
ونمونه وموافق با انديشه هاى متعالى بشر وحتى چنانکه مى گويند
حکومت مردم بر مردم، نيست وآنچه ديده مى شود انحطاط هاى گوناگون حکومتها
وملّتها را تهديد مى کند، وجهان را به سوى جنگ وکشتار ومحومدنيّت پيش
مى برد ونشان مى دهد که اين نوع حکومتها، انسانى نيست تا حکومت
الله را که در نظام امامت تجلّى مى کند مقدمه آن بدانيم.
رژيم رهبرى انقلابى که مقدمه دموکراسى خوانده مى شود خود اصالت
وموضوعيت ندارد، اما نظام امامت که هر انقلابى در صورتى ناجح وپيروز
خواهد شد که به آن برسد، مقدمه نيست واز آغاز بوده وتا پايان خواهد
بود.
نظامى که رهبرى محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) وعلى (عليه السلام)
را دارد، هرگز مقدمه نظامى که زمامداران معلوم الحال کشورهاى به
اصطلاح متمدن پيشرفته شرقى وغربى رهبرى آن را دارند نخواهد بود، تا
کسى آن را به رژيم هاى انقلابى معاصر افريقا يا جاهاى ديگر قياس
کند. لذا فردى مثل (روسو)، مى گويد که: دنياى کنونى به رهبرى مانند
محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) نيازمند است زيرا فقط چنان رهبر
الهى وچنان نظامى که رهبران آن مانند محمد (صلى الله عليه وآله
وسلم) وعلى (عليه السلام) باشد، مى تواند کشتى متلاطم وطوفانى شده
بشريت را از امواج فتنه ها وطوفانهاى گوناگون نجات دهد.
چه مانعى دارد که براى حکومت اسلامى دو دوره معتقد
باشيم؟
اولاً لازمه اين گفتار اين است که نظام دوره نخست که مطمئن تر
ورهبرانش از ديگران فاضل تر وکامل تر وبه صفات امامت وپيشوائى
آراسته اند جاى خود را به نظام دوره بعد که هيچ تضمينى براى صلاحيت
رهبران وشايسته تر بودن آنها از ديگران وجود ندارد بدهد وبنا بر
اين بشريّت از عصر حکومت افضل (دوره نخست) به عصر حکومت غير افضل
(دوره دوم) منتقل خواهد شد وبه جاى ترقّي; تنزل خواهد کرد ودر معرض
آن قرار گيرد که فردى که از جهت فهم وشعور وبينش ولياقت وکفايت از
ديگران کمتر باشد، بر همه وبر کسانى که از اوفهميده تر وکافى تر
وداناتر باشند حکومت ورهبرى يابد، واين چيزى است که اسلام آن را
نمى پذيرد وعقل سالم نيز آن را رد مى کند.
ثانياً، گفته مى شود اگر غرض از رژيم رهبرى انقلابى، رسيدن به رژيم
دموکراسى از قماش همين دموکراسى هاى ملّتهاى به اصطلاح پيشرفته
باشد که رهبرش کندى ها وجرالد فوردها، وبانوى اولش ژاکلين کندى
واوناسيس وهمسر فورد باشد، نيازى به رهبرى انبياء وراهنمائى آنها
وبه سيستم حکومت وزمامدارى نيست، همان گونه که در آنجاها اين گونه
رژيمها بدون رهبرى انبياء بر قرار شده ودر جاهاى ديگر هم استقرار
آن امکان پذير است وسير در عالم حيوانيّت محض، رهبرى وراهنمائى
انسانى ومعلم شديد القواى الهى لازم ندارد، ونيازى به حکومت
انقلابى دينى نيست ولزومى ندارد که اين رژيم رهبرى انقلابى پشنهادى
کنفرانش باندونگ از جانب خدا باشد، واگر غرض استقرار رژيم سالم
ومطمئن وهدايت کننده وانسانى از جهت وسيله وشرط ونتيجه باشد جز در
سايه رهبرى معرفى شده از جانب خدا وبر قرارى رژيم مستمر امامت امکان
پذير نيست.
وثالثاً، آيات وروايات ودلايلى که رژيم امامت را تثبيت وتوجيه مى
نمايند، همه دلالت بر يک دوره اى بودن اين رژيم وعدم انقراض آن
دارند،: مانند حديث ثقلين وسخن صريح على (عليه السلام) در نهج
البلاغه:
(اللهم بلى لا تخلو الارض من قائم لله بحجة اما ظاهراً مشهوراً
واما خائفاً مغموراً...)(3)
بار خدايا آرى، زمين از کسى که حجت را از سوى خدا بر پاى دارد خالى
نمى ماند، ظاهر ومشهور باشد، يا خائف وپنهان).
وروايات بسيار ديگر، که طبق اين احاديث وادّله ديگر، زمين وجامعه
بشرى خالى از اين نظام ووجود رهبر آن نخواهد ماند، بلکه در احاديث
است که اگر در روى زمين باقى نماند مگر دونفر، يکى از آنها بر ديگرى
از جانب خدا حجت وامام خواهد بود.(4)
رابعاً، ادّله شور ومشاوره که عمده اش آيه (وشاورهم
فى الامر)(5)
(وبا آنان در امر مشاوره کن). آيه (وأمرهم
شورى بينهم)(6)
(وکارهايشان را با مشورت يکديگر انجام دهند). است، قابل تقييد به
پس از دوران امامت نيست وبه عبارت علمى، عموم مکانى وزمانى بودن
آن، تمام زمانها ومکانها را شامل است وبه مناسبت حکم وموضوع نمى
توان آن را به زمان خاص وعصر خاصى اختصاص داد، يا عصر وزمانى را از
آن خارج ساخت.
امّا آيه: (وشاورهم فى الامر) که
خطاب به پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) است به هيچ وجه قابل اين
تقييد نيست، بلکه به ملاحظه، آنکه خود آن حضرت ولى امر ورهبر نظام
امامت بوده، مورد مشورت، موضوعات ديگر مى باشد که يا به منظور گرم
کردن نفوس وجذب قلوب است، واينکه توهم استبداد به رأى از نظامى که
در آن استبداد نيست، دفع شود، يا براى تربيت وتقويت رشد سياسى ديگران
است، براى آماده شدن آنها جهت مداخله در امور وانجام مأموريتهاى
مهمى که به آنها ارجاع مى شود، ويا از باب اينکه در بسيارى از
خطابهاى قرآن مجيد غرض شخص مخاطب، يعنى پيغمبر (صلى الله عليه وآله
وسلم) نيست بلکه مقصود توجه دادن ساير حکّام ومتصديان امور است،
طبق برنامه عرفى إياک أعنى واسمعى يا جارة)(7)
تا در مسائلى که مبهم است يا انجام کار بدون مشورت مورد تهمت
واعتراض است ومراجعه به مشورت، موجب روشن شدن اطراف موضوع يا دفع
تهمت مى گردد، مشورت نمايند.
وآيه (وأمرهم شورى بينهم) نيز به
ملاحظه اينکه مدح مؤمنين است قابل تقييد نيست، هم به ملاحظه حکم
وموضوع که چنين صفت نيکى قابل انفکاک از مؤمنين نيست، وهم به اين
جهت که در اينکه شامل مؤمنين عصر نزول آيه است، شکى نيست، در حالى
که براى آنها چنين اختيارى نبوده که در امر رهبرى در عصر پيغمبر
دخالت کنند. پس آيه، از اول شامل مسأله امامت ونظام رهبرى امّت
نبوده است; بلکه در کنار اين نظام، وبا آن، ومکمّل اجراى آن است.
به هر حال اين تصرف که نظام امامت را يک دوره بدانيم ودلايل آن را
با اينکه قابل تقييد نيست، مقيد به آن دوره بنمائيم، وادلّه شورى
ومشورت را به دوره بعد مقيد سازيم، يک تصرف دل بخواهى ومداخله غير
قابل توجيه وبى مدرک دلا دلائل شرعى بوده وباطل است.
واگر گفته شود که: اساساً آيات شورا دلالت بر چيزى دارد که از آن
به حاکميّت ملى تعبير مى شود وبنا بر آن مردم مختارند هر نوع حکومت
وهر کسى را که بخواهند با اکثريّت به رهبرى انتخاب نمايند.
جواب داده مى شود که: چنانکه بيان کرديم تعيين نوع نظام، ورهبر
امّت، مورد مشورت قرار نمى گيرد، چون مسأله اى است که از جانب خدا
معين شده است، چنانکه ساير اصول واحکام اسلام نيز در مشورت گذارده
نمى شود، وآنچه که مورد مشورت قرار مى گيرد موارد اجراى برنامه هاى
اسلامى ورساندن رسالت اسلام، وتکاليف کفائى واتخاذ تصميمات انتظامى
ودفاعى وعمرانى واجتماعى وسياسى وتربيتى واقتصادى ودفاعى وغيره است،
که اگر چه موازين ومعيارهاى کلى آن معلوم است، در چگونگى پياده
کردن آن به شور ومشورت نياز مى افتد، وچنان نيست که کارگران وحکّام
وعمّال نظام امامت، با احتمال وجود رأى ها وپيشنهادهاى بهتر در بين
امّت بتوانند خودسرانه ومستبدانه تصميم بگيرند.
مسأله اکثريت
وامّا مسأله اکثريّت نيز به نحوى که در زمان ما مطرح است، که
اصولاً ملاک ومعيار در اصل حکومت وتمام برنامه ها وقوانين، رأى
اکثريت است، علاوه بر معايب بسيارى که دارد، شرعى نيست. واينگونه
اکثريّت که در همه جا ملاک ومعتبر باشد، بر حسب آيات متعدد قرآن بى
اعتبار است.
اسلام برترى جوئى وگردنکشى واستبداد به رأى وخودسرى را با شدت رد
مى کند، وحکومت بر اين اساس را باطل مى داند، اگر چه مورد قبول
اکثريّت باشد ولذا بسيارى از مراسم وتشريفاتى که در نظامهاى دموکراسى
براى رؤساى حکومت داده اند، با اينکه اکثريّت، بلکه همه، آن را
قبول دارند، از نظر اسلام مردود است چون نظام اسلام، نظام: (تعالوا
الى کلمة سواء بيننا وبينکم أن لا نعبد الا الله ولا نشرک به شيئاً)(8)
(به سوى کلمه اى بياييد که ميان ما وشما يکسان است، که جز خداى را
نپرستيم وبراى اوشريکى قرار ندهيم).
ونظام: (هون عليک فانى لست بملک انما أنا ابن امرأة تأکل القديد(9)
بر خود آسان گير (راحت باش) که من پادشاه نيستم جز اين نيست که من
فرزند زنى هستم که گوشت خشک مى خورد). ونظام (ان
أکرمکم عند الله أتقاکم)(10)
(همانا گرامى ترين شما در پيشگاه خداوند پرهيز کارترين شما است مى
باشد).
شوراها
اما شوراها، به گونه اى که در برابر رهبر نظام، حق اخذ تصميم داشته
باشند، يا اکثريتشان معتبر باشد ورهبر ملزم به اجراى نظر آنها باشد،
اگر چه خلاف آن بر اوروشن باشد، در اسلام نيست. در مورد تخلف حکومت
از برنامه هاى حکومتى ونظامى ووظايف اسلامى خود، هيچ کس نبايد از
اواطاعت کند که: (لا طاعة لمخلوق فى معصية الخالق(11)
براى هيچ مخلوقى در معصيت خالق، اطاعت وفرمانبردارى از مخلوق ديگر
نيست). وهمه حق اعتراض دارند وبايد اعتراض کنند وامر به معروف ونهى
از منکر نمايند، وهمه اطاعتها وفرمانبريها، در تمام ارگانها
وسازمانها بايد بر اساس اطاعت از خدا واجراى قوانين الهى باشد،
واطاعت شخص از شخص مطرح نيست. شور ومشاوره براى امر به معروف ونهى
از منکر، وتضمين اجراى احکام وعدالت هم براى روشن شدن اطراف يک
موضوع ومصلحت شناسى اسلامى است.
مثلاً براى تعيين يک فرمانده يا يک فرماندار، مقامى که بايد اورا
تعيين کند مى تواند از زير دستان اوواز ديگران نظر بخواهد وآنان
نيز مى توانند آن مقام را در جريان امور بگذارند واطلاعاتى به
اوبدهند اما اين در اسلام سابقه ندارد که بدون اذن کسى که حق تصميم
گيرى دارد، ديگران وکارمندان، فرمانده ورئيس خود را انتخاب کنند يا
پيشنهادهاى ديگر بدهند.
حق اظهار نظر ونصيحت براى هر کسى هست، اما پس از تصميم گيرى کسى که
شرعاً حق تصميم دارد، همه بايد از اواطاعت نمايند چنانکه حضرت امير
المؤمنين (عليه السلام) به ابن عباس فرمود: (لک أن تشير على وأرى،
وان عصيتک فاطعنى(12)
بر تواست که مرا راهنمايى کنى ومن مصلحت وانديشه خود را در آن مى
نگرم پس هر گاه تورا پيروزى نکردم تومرا پيروى کن) وحاصل اين است
که مسأله شوراها بايد بگونه اى مطرح شود که همه در مسير اجراى احکام
اسلام وامر به معروف وتثبيت از حکومت (الله) ونظام امامت قرار
داشته باشند، نه اينکه شوراها وسيله رد احکام خدا والزامات بى مورد
وتحميل رأى اکثريّت بر اقليّت، فقط به اعتبار اکثريّت، شود يا اينکه
در داخل سازمانها موجب جبهه گيرى ها واختلافات شود.
بيشتر ايا گرايش هائى که اکنون بر رژيم هاى سوسياليستى يا دموکراسى
غربى هست، از اين جهت است که در اثر تبليغات سوء وبى اطلاعى مردم
در مبانى اسلام وکارسازى برنامه هاى آن، طبقات محروم ومستضعف در
نظامهاى طاغوتى، بر قرار شدن آن رژيمها را موجب نجات خود از
محروميّت گمان مى کنند.
لذا در سازمان بخشى به دستگاههاى مختلف، مايلند آن نظامها پياده
شود، اما اگر اين قشر محروم که اکثريّت جامعه را تشکيل مى دهند، از
نظام اسلام آگاهى داشتند ومى دانستند که اگر اين نظام صحيح ودقيق پياده
شود، هيچ نيازى به آن نظامها وشوراهاى آن، چنانکه گروههاى چپ گرا
يا راست گرا عرضه مى دارند نيست، وکارگر وکشاورز وزحمتکش وهمه
طبقات، در صلح وصفا وشرافت وهمبستگى، در رفاه وبرادرى زندگى، واز
عدل اسلام بر خوردار مى شوند، همه به سوى اين نظام روى مى آورند.
چنانکه کارگران مسلمان وکشاورزان مسلمان ما که الحمد لله آگاهانه
عمل مى کنند به اين نکات توجه دارند ولذا مى خواهند همه چيز وهمه کارها
طبق نظام اسلام واحکام حقوقى که اسلام براى کارگر وکشاورز وکارمند
وزحمتکش ومرد وزن قرار داده، مرتب ومنظم شود. بديهى است در اين
مقاصد، شوراهاى اسلامى نقش مؤثر وحساس وسازنده خواهند داشت وهمکارى
همگان را در پيشرفت امور فراهم خواهند کرد.
حاکميت ملى
وامّا مسأله حاکميّت ملّى، اگر مقصود از آن، اين باشد که غير از
خدا هيچ ملّتى به عنوان يک ملّت برتر يا پيشرفته تر وهيچ نظام
وابرقدرتى بر ملّت ديگر حاکميّت ندارد، بديهى است که اين يک اصل
انسانى واسلامى است. هر چند در اين دنياى به اصطلاح متمدن، با اينکه
همه از احترام به حاکميّت ملّتها گوشها را پر کرده اند، اصل حاکميّت
ملّى مورد اعتنا نيست، وابرقدرتهاى شرق وغرب دست ستم وتجاوزشان،
هميشه به سوى ملّتهاى ضعيف دراز است، بهر صورت اين حاکميت اسلام
است ونقض آن نقض قانون خدا ونقض کرامت انسان، وحقوق انسان، وسوء
استفاده از قدرت است. در قرآن با شديدترين تهديد، اين گردنکشى ها
وبرترى جوئى ها ـ چه فردى وچه جمعى باشد ـ محکوم شده است.
واگر حاکميت ملّى به اين معنى باشد که هر ملّت وهر جمعيّت حق دارد
هر نوع نظام وهر نوع قانون را براى خود انتخاب نمايد، چنانکه هر
فردى مى تواند هر عملى را بخواهد نسبت به مال خود وجان خود وهر چه
به اوتعلق دارد انجام دهد، اين نيز اصالت ندارد واسلامى نيست، وفرد
وملّت هيچ کدام اين حاکميّت مطلق را ندارند، علاوه بر آنکه اين
قانون وحاکميت، عملى نيست، زيرا حدود آن مشخص نيست. جامعه وملّت بر
اهل يک زبان، يک نژاد، يک منطقه، يک شهر ويک روستا هم اطلاق مى شود
در حالى که در هيچ کجاى دنيا، چنين حق حاکميّت را قائل نيستند وبه
عنوان تجزيه طلبى آن را مى کوبند.
واگر از حاکميت ملّى، مقصود اين باشد که مردم در حدود اختيارات
شرعى وقوانين امر به معروف ونهى از منکر ووجوب اعانت مظلوم واينگونه
برنامه ها، مى توانند وحق دارند امور را تحت نظر داشته باشند وتذکر
بدهند وبخواهند که به قوانين عمل شود وحق دارند، بلکه بر آنها واجب
است که تسليم خودسريهاى زمامداران ومتصديان امور نشوند ودستورات
خلاف قانون خارج از حدود وظايف آنها را اطاعت ننمايند، اين حاکميّت
براى ملّت مسلمان وبراى هر فرد انسانى در نظام اسلام ثابت است، ودر
اعمال آن، تشکيل شورا وهم پيمان شدن وهمکارى در حدودى که اعمال اين
حاکميّت به آن محتاج است لازم است وبقاء وترقّى وسعادت وآزادى وحفظ
حقوق هر جامعه اى بسته به إعمال اين حاکميت است.
امام انسان مافوق است يا مافوق انسان است؟
چنانکه بر حسب آيه (انما أنا بشر مثلکم يوحى
الى)(13)
(اى رسول ما به مردم بگو) (همانا من
مانند شما بشرى هستم که به من وحى مى رسد). وآيات ديگر، پيغمبر
بشرى است که به اووحى مى شود ومعجزه وخصائص ديگر دارد، امام نيز
بشر است.
برخى گمان مى کنند اگر قبول کنند که بر پيغمبر يا امام، علم غيب(14)
وعلوم لدنّى ديگر، ومعجزه وکرامت ومقامات وخصائص، عطا شده وآنان
واجد کمالاتى بوده اند که ديگران به آن کمالات نرسيده اند وارواح
وطينت وجوهر وجودشان را صاحب کمالات، ومورد عنايات بيشتر بدانند،
با انسانيّت آنها منافى است، زيرا اين کمالات در مافوق انسان قابل
قبول است نه در انسان وانسان ما فوق.
ولى اين گمان صحيح نيست، ومنشأش جهل به کمالات انسان، ومراتب
انسانيّت است. لذا بسا شخص نا آگاه فضيلتى را در کسى مى بيند وچون
در انسانهاى متعارف يا آدمهائى که در محيط خود يديه، آن چنان فضيلت
وکمال وشخصيت نديده وحدود کمالات انسان را هم بيشتر از آن تصوّر
نمى کرده، اورا مافوق انسان مى شمارد. مثلاً عيسى بن مريم، که بدون
پدر وبطور خارق العاده متولد شده انسان است وانسان مافوق، ولى آدم
جاهل اورا مافوق انسان گمان مى کند، وپسر خدا مى شمارد.
همچنين اختصاص بعضى انسانها به وحى وبه علوم لدنّى، وبه معجزات وکرامات
وکمالات وملکات عالى انسانى، مثل رسول اکرم (صلى الله عليه وآله
وسلم) وائمه طاهرين: موجب غلوبعضى در حق آنها شده، که گمان مى کنند
اين مراتب ومقامات، خارج از مرز انسانيّت است; ولى اگر مقام
انسانيّت را بشناسند وامکان وسيعى را که انسان در ترقّى وتعالى
مادّى ومعنوى وتقرّب به درگاه الهى دارد مى شناختند، انديشه غلودر
آنها پيدا نمى شد، وبه جاى اين انديشه ها سعى مى کردند که خودشان
نيز در اين آسمان آزاد انسانيّت به پرواز در آيند، وبه حديث شريف
مروى از حضرت صادق (عليه السلام) که در توصيف انسان مى فرمايد:
(الصورة الانسانية هى أکبر حجة الله على خلقه وهى الکتاب الذى کتبه
الله بيده)(15)
توجه نمايند.
از سوى ديگر بعضى به عکس براى اينکه اين مقامات را ما فوق انسان
تصور مى نمايند، وانبياء واولياء را بشر مى دانند واز بيم اينکه
مبادا قبول اين درجات براى آنها غلوباشد، حقايق مسلّم را انکار
کرده ودر فضايل وخصايصى که به موجب تواريخ واحاديث معتبر وادعيه
وزيارات ائمه: ثابت است، اظهار شک وترديد مى نمايند.
انصاف اين است که اين دوگروه هر دودر اشتباه افتاده واز جهل به
مقامات انسانيّت، که از آن جمله مقام امامت وولايت وخليفة اللهى
است، در دوطرف افراط وتفريط واقع شده اند.
گفته نشود: اختصاص بعضى افراد، به بعضى کمالات ومقامات وعلوم لدنى
وتصرف در عالم تکوين بر چه معيار است وچرا بعضى مشرف به اين مقامات
شده وبعضى از آن محروم هستند؟
زيرا گفته مى شود:
اولاً اين مسأله مربوط به قضا وقدر الهى است که بشر نمى تواند بطور
همه جانبه وفراگير از آن مطلع شود، ووقتى فعلى به خدا نسبت داده
شود، جاى چون وچرا نيست: (لا يسئل عما يفعل
وهم يسئلون)(16)
(او(خدا) هر چه مى کند بازخواست نشود ولى خلق، از کردارشان
بازخواست مى شوند). ما ايمان به قضا وقدر واندازه داريم وهمانطور
که قرآن مى فرمايد: (ما ترى فى خلق الرحمن
من تفاوت)(17)
(در نظم خلقت خداى رحمان هيچ بى نظمى ونقصان نخواهى يافت)، ولى از
مقدار وتفصيلات وجزئيات اين امور آگاهى نداريم، که مثلاً چرا اين
بهره اش از هوش وفهم اين مقدار است، وآن ديگرى بيشتر است؟ چرا اين،
چنين است وآن، چنان؟ چرا اين نبات ميوه اش تلخ است وآن شيرين؟ چرا
وچرا؟ از اينگونه سؤالها ميليونها وميلياردها هست که اگر چه بطور کلّى
از همه مى توان پاسخ داد، امّا بالخصوص به بيتشر آنها جواب نمى
توان داد، مگر اينکه انسان به تمام علوم وعلل ومعلولات آگاهى داشته
باشد.
اجمالاً نمى شود گفت، ونبايد گفت که چرا کوه دريا نشده يا دريا
صحرا نشده، يا اين بدينسان خلق نشده وآن بدانسان، که هر چيزى را
اگر خدا چيزى ديگر مى آفريد، چيز ديگر بود وآن چيز نبود، واگر همه
را يک چيز آفريده بود يا به يک شکل ويک نوع خلق کرده بود همه را
نيافريده بود وعالم بدون اين فرقها و(اين نه آنى) ها، ناقص بود
واين کمالات واين نظام به وجود نمى آمد.
وثانياً خدا در جواب اين ايرادها، که از جهل به اوضاع عوالم وشرايط
ومقتضيات وغرور آدمى به اندک مايه اى که در فهم وعلم پيدا مى کند
مى گيرد، مى فرمايد: (الله أعلم حيث يجعل
رسالته)(18)
که بيانگر اين است که محل اين عنايات وسزاوار به اين الطاف، اين
افراد هستند وخدا خود دانا است که رسالت خود را چگونه ودر کجا وبه
چه کسى بسپارد هر چند ما ندانيم که چگونه آنها محل اين افاضات شده
اند.
وثالثاً ممکن است در مسيرى که براى هر موجودى بين مبدأ ومنتهى هست،
اوضاع وشرايط فقط براى افراد خاصى مناسب شود که استعداد قبول اين
مواهب را داشته باشند. مناسبات بسيار، از وراثت وپاکى وپاکدامنى
آباء واجداد واسباب وموجبات اختيارى وقهرى، باعث مى شود که يک فرد
ظرفيت قبول افاضات بيشتر را داشته باشد که چون بخل در مبدأ فياض
نيست، به اوافاضه مى شود، مثل اينکه علل واسباب طورى جور مى شود که
يک درخت بيشتر ميوه بدهد.
در عين حال اين مسائل، اتفاقى محض نيست، بلکه عالم طبيعت وجهان
مادّيت وتأثير وتأثر، اين اقتضا را دارد، واين عالم با اين تأثير
وتأثرها به ارده خدا، اين چنين منظم مى شود که يکى پيغمبر، ويکى
امام، يکى مقتدى وديگرى مقتدا، يک عضوچشم، يک عضوابرووديگرى زبان
وديگرى مغز مى شود. هر طور که باشد اعضاء وجوارح ديگر، حتى چشم
وزبان وگوش، بايد به فرمان مغز ودر واقع به فرمان روح وعقل باشند.
هر چند مادّه اى که چشم ومغز از آن ساخته شده در اصل يکى باشد وما
نفهميم يا گمان کنيم که بدون هيچ امتياز وعلّتى مغز وچشم از يک نوع
سلول آفريده شده باشند، اما احتمال مى رود که در نظام اسباب
ومسبباتى که به اراده خدا در اين عالم بر قرار است، اين سلول بايد
مغز شود وآن، زبان يا پوست گردد.
همينطور افراد نيز چنين هستند، يک فرد قابليّت آن را دارد که امام
باشد واز هنگام ولادت قابليت قبول فيوضات غيبى را دارد ويک فرد اين
اقتضا وقابليّت را ندارد، که نمى شود پيغمبر وامام بشود. چنانکه
کور نمى تواند اشياء را ببيند، ولى در عين حال همه در مسير حرکت
بسوى نهايت کمالى که دارند مختارند ومى توانند به آن برسند، چنانکه
همان پيغمبر وامام مى توانند مرتکب مخالفت خدا شوند، ولى نمى شوند
وچنانکه افراد عادى مى توانند بعضى حرکات را در انظار مردم بنمايند،
ولى يک حالى در آنها هست که آن حرکات را در ملا عام ودر خيابان
انجام نمى دهند، اگر چه در معرض گناه وترک سير وکمال قرار گرفتن
مردم عادى بيشتر باشد، که به حسب عادت، مبتلا به معصيت شوند، ولى
دسته اول هم مسؤوليّت بيشتر وسنگين تر دارند و(حسنات الابرار سيئات
المقربين) کار آنها را دشوارتر کرده است، لذا پيغمبر اکرم (صلى
الله عليه وآله وسلم) روايت است که فرمود:
(شيبتنى هود وأخواتها الحاقة والواقعة وعمّ يتساءلون وهل آتيک حديث
الغاشية(19)
مرا سوره هود وسوره هايى نظير آن مانند: الحاقّه، واقعه، عمّ
يتساءلون وهل اتى پير ساخت).
وبه هر حال اين ايرادها وارد نيست که کسى بگويد امام وپيغمبر اشرف
از ديگران نيستند، چون از کودکى مورد عناياتى بوده اند که ديگران
مشمول آن نبوده اند. يا اينکه بگويد: (سلب اين مقامات وعنايات از
آنها، اثر کوشش وتلاش خودشان را در کمالاتى که کسب کرده اند بيشتر
نشان مى دهد) زيرا واقعيات وعينيات، امورى نيستند که به طرح وترجيح
ما از آنچه واقع شده تغيير نمايند، به هر حال در ميدان عرض وجود وپرسش
وفرمانبرى خدا، اختيار وغرائز مختلف از آنها سلب نمى شود، وآنان هم
مثل ديگران مکلف وبلکه تکليفشان دشوارتر ومسؤوليتهايشان به مراتب
بزرگتر است.
ورابعاً چنانکه اشاره شد بحث در اين مسائل بى نتيجه است واز اين
تجاوز نمى کند که بگوئيم ما بالفطره شرافت وکامل تر بودن نبات را
بر جماد وحيوان را بر نبات وانسان را بر حيوان وعالم را بر جاهل مى
دانيم، چنانکه کامل تر بودن يک فرد نابغه را بر ديگران مى دانيم.
اين حرف بى معنى است که کسى بگويد نبات خود نبات نشده وجماد نمى
توانسته است نبات شود، پس اين چه شرافت وفضيلتى است که نبات بر
جماد وانسان کامل وخوش فکر بر انسان کوتاه فکر دارد. زيرا جوابش
اين است که اين همين شرافتى است که درک مى کني; اگر مى توانى آن را
نکار کن وبگوحيوان از انسان اشرف است، وشخص کم حافظه از آدمى که در
حافظه نابغه است افضل است.
زيبائى اين عالم وکمال اين عالم به همين اوضاع است، ما نبايد کُميت
انديشه را در اين پرسش ها بکار اندازيم وخود را با عدم صلاحيّت،
معترض معرفى کنيم، بايد زيبائى مجموع اين عالم را، با اين اجزاء
ونقش هر يک را بررسى نمائيم، بايد از اين مخلوقات متنوع استفاده
کنيم، در اين مسائل هم همين روش را بايد داشته باشيم. قابل انکار
نيست وجود افراد ممتازى که صلاحيت تلقى وحى وفوق العادگى هاى حيرت
انگيز داشته که حتى در کودکى در گهواره سخن گفته، وحکمت يافته وبه
مقام نبوّت وامامت رسيده اند. وجود اين افراد نخبه وکانون نورانيّت
وجمال، در سازمان هدايت بشرى لازم است، ما بايد از نورانيّت آنها
واز هدايت ونعمت رهبرى آنها استفاده کنيم. از کارشان، از گفتارشان،
از روششان سر مشق بگيريم وبه صلاحيّت واختصاص آنها به رهبرى
واختصاص رهبرى به آنها معتقد باشيم وبه فضيلتشان بر ديگران معترف
باشيم. چنانکه امير المؤمنين (عليه السلام) در شأن آل محمد: فرمود:
(هم أساس الدين وعماد اليقين اليهم يفيء الغالى، وبهم يلحق التالى،
ولهم خصائص حق الولاية وفيهم الوصية والوراثة(20)
آنها اساس وپايه دين وستون ايمان ويقين هستند دور افتادگان از راه
حق به آنان رجوع کرده وواماندگان به ايشان ملحق مى شوند وخصائص
امامت در آن جمع وحق ايشان است وبس، ودر باره آنان وصيت وارث بردن
ثابت است).
ودر ضمن يکى از نامه هائى که براى معاويه فرستاده مرقوم فرموده است:
(فانا صنائع ربنا والناس بعد صنائع لن (21)
ما تربيت يافته گان پروردگارمان هستيم ومردم بعد از آن تربيت يافته
ما هستند).
وخامساً ممکن است تمام يا بعضى از اين عطيّات وافاضات به مناسبت
عوالم قبل از اين عالم، وپذيرش هائى باشد که در آن عوالم غيب
وارواح، از فرمان خدا وقبول اين موهبتها وامانات الهى داشته اند. چنانکه
در حديث است که از پيغمبر اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم) سؤال شد:
(بأى شيء سبقت الانبياء وأنت بعثت آخرهم وخاتمهم؟ فقال: انى کنت
أول من آمن بربى، وأول من أجاب حيث أخذ الله ميثاق النبيين،
وأشهدهم على أنفسهم ألست بربکم فکنت أنا أول نبى قال بلى فسبقتهم
بالاقرار بالله عزوجل(22)
بعضى از مردم قريش به رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) عرض کردند
به چه سبب رتبه شما از پيامبران ديگر پيش افتاد در صورتى که در آخر
وپايان آنها مبعوث گشتي؟ فرمود: من نخستين کسى بودم که به پروردگارم
ايمان آوردم ونخستين کسى بودم که پاسخ گفتم، زمانى که خدا از پيغمبران
پيمان گرفت وآنها را بر خودشان گواه ساخت که مگر من پروردگار شما
نيستم؟ در آنجا من نخستين پيغمبرى بودم که گفتم: چرا پس در اقرار
به خداى عز وجل بر آنها پيشى گرفتم).
آيا پيغمبر به فرمان خدا کسى را به مقام ولايت
ورهبرى نظام قرار داد؟
تمام اين چند پرسش وپاسخى که به آنها داده شده بر اساس نصب وتعيين
پيغمبر است، که با آن نظام امامت به امّت اعلام شده است. بديهى است
علاوه بر دلائل بسيارى که در لزوم اين نصب وتعيين است، که مثل
علاّمه حلّى، آن دلائل را در (الفين) به دوهزار دليل رسانده است،
کمال دين اسلام وتمام بودن آن اقتضا دارد که چنين نقص بزرگ وحساسى
در آن نباشد وممکن نيست دينى که تمام مسائل مورد نياز بشر، حتى
امور بسيار جزئى را شامل است واز بيان آن کوتاهى نکرده است، در
چنين مسأله مهمى که کمال دخالت را در جلورفتن وگسترش وتداوم انقلاب
اسلام دارد، سکوت کرده وبا بى اعتنائى از آن بگذرد.
لذا به شهادت تواريخ معتبر واحاديث متواتر، از آغاز بعثت پيغمبر
(صلى الله عليه وآله وسلم) اين موضوع مطرح شد ومکرر پيغمبر فرمان
خدا را در اين مورد به مردم رسانيد وخلافت ووصايت وولايت على (عليه
السلام) را، در ضمن بيانات مکرر ودر مناسبات بسيار ابلاغ کرد،
وبالاخره هم در حجة الوداع، براى اينکه مطلب کاملاً مستحکم بماند،
وکسى نتواند بگويد: (پيغمبر در پايان عمرش در اين امر تأکيد نداشت،
وگرنه مناسب بود ابلاغ واعلانهاى سابق را تأييد ودر محضر خاص وعام
ومجلس رسمى آن را تجديد فرمايد)، براى اين وبراى جهات ديگر که عمده
نزول آيه: (يا أيها الرسول بلّغ ما اُنزل
اليک من ربک وان لم تفعل فما بلّغت رسالته والله يعصمک من الناس)(23)
(اى رسول آنچه از پروردگارت بر تونازل شده، ابلاغ کن واگر چنين نکنى
رسالت اورا تبليغ نکرده اى، وخداوند تورا از مردم محفوظ مى دارد).
وامتثال فرمان بسيار بسيار مؤکدى است که در اين آيه است، در غدير
خم در حضور جماعتى که بر حسب بعضى تواريخ از نود هزار نفر کمتر
نبودند، فرمان خدا را ابلاغ، وعلى (عليه السلام) را به خلافت بلا
فصل خود برگزيد، چنانکه امامت ساير امامان را نيز اعلام فرمود، ودر
مرض موت هم بر حسب معتبرترين راويان اهل سنت، مثل (صحيح بخارى) در
موارد متعدد در مقام برآمد که آن را در اين موقع مناسب نيز کتباً
وبه صورت يک وصيت تاريخى به امّت ابلاغ کند که با مخالفت عمر وگروه
اووبى ادبى وجسارتشان به مقام والاى نبوّت روبروشد، وبالاخره به
جاى اينکه در اين موقع اين فرمان شکوهمند وپر محتوى را بپذيرند،
واز اينکه پيغمبر آخرين وصيت خود را کتباً بفرمايد استقبال کنند،
مانع شدند وپيامبر خدا را آزرده خاطر ساختند اين بود که بر حسب
روايات اهل سنّت، ابن عباس، که اورا حبر امّت مى ناميدند، هر وقت
به ياد آن روز مى افتاد بشدت مى گريست ومى گفت: (مصيبت، تمام مصيبت،
آن روز بود که نگذاردند پيغمبر وصيت نمايد).
يکى از مسائلى که پيرامون آن بحث وبررسى بسيار شده وحق در آن ظاهر
وآشکار است، همين مسأله است، که بر شمردن کتابهائى که در اين موضوع
از قرنهاى اول تا حال نوشته شده، کار دشوارى است، کتابهائى که برخى
از آنها از ده جلد وبيست جلد وسى جلد هم متجاوز است.
چه کس وچند نفر را پيغمبر بر حسب مأموريت الهى به
امامت منصوب كرده؟
با علم به اينکه پيغمبر اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم) وصى وخليفه
وامام وولى امر بعد از خود را معين فرموده است تا تحت رهبرى او،
انقلاب ورسالت اسلام امتداد يابد، وبا توجه به اينکه براى احدى
دعواى تعيين ونصب الهى به خلافت، غير از امير المؤمنين وساير ائمه
عترت واهل بيت رسالت: نشده است، ثابت مى شود که خليفه وجانشين
ورهبر انقلاب اسلام ومعلم اول واول معلم واستاد يگانه اين مکتب بعد
از حضرت رسول اعظم (صلى الله عليه وآله وسلم) على، وپس از آن ساير
ائمه: مى باشند.
آيات کثيره قرآن مجيد که بر ولايت وفضائل على (عليه السلام) تفسير
شده واحاديث ونصوص متواتر مثل حديث غدير، واحاديث ثقلين، واحاديث
امان واحاديث سفينه، ويوم الدار وصدها وبلکه هزارها حديث معتبر ديگر،
بر اين مطلب صراحت دارند، که هر کس بخواهد در حدودى بر کثرت اين
احاديث واستحکام ارکان نظام امامت، چنانکه شيعه معتقد است، مطلع
شود، مى تواند به کتابهائى مثل دوره (عبقات) و(الغدير) و(دلائل
الصدق) و(احقاق الحق) و(بحار الانوار) مراجعه نمايد.
واما اينکه چند نفر به امامت منصوب ومعرفى شده اند، علاوه بر آنکه در طى
همان احاديث بسيارى که ارتباط با خلافت وامامت على (عليه السلام)
وارد است، اين موضوع، يعنى عدد ائمه: مطرح ومنصوص است. بالخصوص
روايات بسيار از حضرت پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) بر عدد
آنها دلالت دارد، که براى اينکه کثرت احاديث از طريق اهل سنت معلوم
شود کافى است بگوئيم تنها در (مسند احمد) سى وچهار حديث از جابر بن
سمره ودر (صحيح مسلم) هشت حديث روايت شده است، که با کمال صراحت
دلالت دارند بر اينکه عدد ائمه وخلفاى پيغمبر (صلى الله عليه وآله
وسلم) دوازده نفر است(24)
بنا بر اين، شخص مومن به پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) نمى
تواند عدد ائمه وخلفا را بيشتر يا کمتر از اين بگويد واينجا است که
برادران اهل سنت اگر منصفانه بينديشند، راهى جز قبول مذهب شيعه که
موافق اين احاديث است، واين احاديث جز بر آن قابل انطباق نيست،
نخواهند يافت.
آيا غير از على نام ونسب ساير ائمه اثنى عشر اعلام
ومعرفى شده؟
همه به اسم وشخص معرفى شده اند، هم در روايات واحاديثى که نام
ونشانيهاى همه را فرموده اند وهم در رواياتى که بالخصوص به امامت
بعضى از آنها مثل حضرت امام حسن وامام حسين (عليهما السلام) تصريح
شده است وهم به وسيله تعريف وتنصيص امام قبل بر امام بعد، بطورى که
اين روايات بسيار، با توجه به رواياتى که دلالت بر عدد ائمه: دارد،
جاى هيچگونه شک وترديدى را در اينکه اين دوازده نفر منصوص وتعيين
شده اند، باقى نمى گذارد وهيچ کس براى آن احاديث که فقط دلالت بر
عدد دارد، تفسير وتوجيه صحيحى غير از اين احاديثى که آنها را به
شخص واسم مى شناسانند، نخواهد يافت.
لذا جمعى از علماى معروف اهل سنت نيز امامت اين دوازده نفر را قبول
کرده وبه آن معترف شده اند، چون ديده اند نه مى توانند اين احاديث
را رد کنند زيرا رد آنها رد قول پيغمبر است، ونه مى توانند به غير
از ائمه اثنى عشر که شيعه به امامت آنها معتقدند، به افراد ديگر
تطبيق وتفسير نمايند.
براى نمونه به يک حديث از احاديثى که يکى از حفّاظ وعلماى نامدار
اهل سنت در اربعين خود، از حضرت رسول (صلى الله عليه وآله وسلم)
روايت کرده ومتضمن نام تمام ائمه اثنى عشر: از امير المؤمنين على
تا حضرت مهدى (عليه السلام) است، اشاره مى شود. علاقمندان مى
توانند متن حديث را در نسخه خطى معتبر اين کتاب که موجود است، ودر
کتابهائى که از آن نقل کرده اند، مثل (کشف الاستار) محدث نورى
و(منتخب الاثر)، تأليف نويسنده اين رساله، ومقدمه (مقتضب الاثر) به
قلم اينجانب رجوع فرمايند.
روايت کننده اين حديث، علامه وحافظ اهل سنت، (ابوالفتح محمد بن
احمد بن ابوالفوارس) متولد شوال 338 ومتوفاى ذى القعده 412 مى باشد،
وى به حفظ وامانت مشهور وبه صلاح توصيف وتوثيق شده ودر طلب حديث
مسافرتها کرده ونزد شيوخ بسيار تلمّذ نموده وشاگردان بسيار داشته
وکتابها وآثار متعدد از خود به يادگار گذارده، ودر (جامع رصافه)
مجلس درس واملاى حديث داشته است.(25)
واز جمله کتابهاى او، کتاب اربعينى است در فضايل امير المؤمنين
(عليه السلام) که در مقدمه آن در تأييد عقيده شافعى که مراد از (اربعين
حديث) در حديث مشهور: (من حفظ من امتى أربعين حديثاً...)، چهل حديث
در فضائل امير المؤمنين (عليه السلام) است، خواب عجيبى از احمد بن
حنبل، (امام حنابله) نقل کرده است.
اين شخصيت نامدار (حافظ ابن ابى الفوارس) چهارمين حديثى را که در
اين کتاب اربعين باسند از شيوخ خود روايت کرده است حديثى است که
متضمن اسامى ائمه اثنى عشر از على (عليه السلام) تا حضرت مهدى ـ
روحى فداه ـ است.
بعضى ديگر از اهل سنت نيز مثل قندوزى وخوارزمى روايات ديگر در
رابطه با همين موضوع روايت کرده اند.
پاورقى:
(3)
نهج البلاغه صبحى صالح / بخش حکم / رقم147 (در ترجمه فيض
الاسلام، رقم139).
(4)
رجوع شود به تعليقه (4).
(5)
سوره آل عمران، آيه159.
(7)
معادل اين مثل در فارسى عبارت: (در به تومى گويم، ديوار
توبشنو) است.
(8)
سوره آل عمران، آيه64.
(9)
حديث معروف نبوى، سنن ابن ماجه، ج2، ص313، باب القديد.
(11)
نهج البلاغه صبحى صالح / بخش حکم / رقم165.
(12)
نهج البلاغه صبحى صالح / بخش حکم / رقم321 (شرح ابن ميثم /
ج5 / 402).
(14)
در موضوع علم غيب، به کتاب (فروغ ولايت) نوشته نگارنده وکتابهاى
ديگر مراجعه شود.
(15)
تفسير صافى، سوره بقره، ذيل آيه (ذلک الکتاب...) صورت
انسانى بزرگترين حجت خاوند است بر مخلوقاتش واين (صورت
انسانيه) کتابى است که خداوند با دست خودش نوشته است.
(19)
مجمع البيان طبرسى / ابتداى تفسير سوره هود.
(20)
نهج البلاغه صبحى صالح / خطبه دوم.
(21)
نهج البلاغه / بخش نامه ها / رقم28.
(22)
اصول کافى / ج2 / ص8 / رقم1 ـ اصول کافى ترجمه مصطفوى / ج3
/ ص16.
(24)
بعضى از علماى اهل سنت پيرامون اين احاديث بخصوص کتاب
نوشته اند، مثل محمد معين سندى که کتابى دارد به نام:
(مواهب سيّد البشر فى الائمة الاثنى عشر).
(25)
ترجمه اين دانشمند در تاريخ بغداد مذکور است.