نظام امامت ورهبرى

آية الله العظمى لطف الله صافى گلپايگانى

- ۳ -


آيا منحصر بودن عدد به دوازده نفر، مؤيد اين نيست که نظام امام محدود است؟

شايد براى بعضى اين گمان پيش بيايد که به ملاحظه محدود بودن امامت به رهبرى دوازده نفر، معلوم مى شود که مانند نبوّت مدت آن محدود است، امّا حکومت چون محدود به زمان وافراد معين نيست نامحدود است لذا بايد پس از نظام امامت، نظام ديگرى برقرار شود وآن غير از رژيم شورائى وانتخاباتى نخواهد بود. ولى اين سخن کاملى نيست، زيرا اگر امامت در طى چند نسل منقرض شده ومدت امامت اين دوازده نفر پايان يافته بود، وجامعه بشرى بدون امام باقى مانده بود، اين سخن جا داشت که بايد نظام ديگرى حاکم شود، اما نظام امامت بطور رسمى جز در عصر پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) ودر مدت خلافت رسمى امير المؤمنين وحضرت مجتبى (عليهما السلام) استقرار نيافت وآن هم چنانکه زماناً محدود بود، مکاناً نيز محدود بود ووضع وشرايط چنان اقتضا کرد که مداخله در امور عامه براى ائمه: امکان پذير نشد وآنان در اجراى وظايف وتکاليفى که داشتند، نقش فعال ومؤثر ديگرى را انجام دادند ومعنويت وحقيقت اسلام را حفظ کردند، تا به عصر غيبت ودورانى که تا هر زمان وهر چه امتداد يابد در آن نظام امامت ادامه خواهد يافت، منتهى شد.

بنا بر اين رهبرى اين دوازده نفر، متضمن محدوديت نظام امامت نيست واوضاعى که پيش آمد تا منتهى به عصر غيبت شد، محدود نبودن اين نظام را تأييد وتثبيت کرد. وهمچنين با علم خدا به پيش آمدها وحوادث آينده، وامتحاناتى که جلومى آيد وکلاسهائى که جامعه بشرى تا ظهور کامل عدل الهى وحکومت نهائى وجهانى حضرت مهدى (عليه السلام) بايد ببيند، وتعيين برنامه غيبت وخبر پيغمبر وائمه: از آن، اين تعيين وانحصار در دوازده نفر هرگز دليل موقت بودن اين نظام نيست، بلکه شاهد استمرار آن است وکاملاً موقت نبودن آن قابل درک وتوجيه است; وخود اين برنامه اى که پيش آمد که منتهى به عصر غيبت شد اين ايراد را که: (با نامحدود بودن نظام امامت، محدود بودن آن در چند نسل چگونه قابل توجيه است) رد کرد ومعلوم شد که خدا ورسول با علم به آينده وجريانى که پيش مى آيد، برنامه امامت را داده اند ومى دانسته اند که با همين برنامه، انقطاع وفترتى در نظام امامت پيدا نخواهد شد.

اين ترتيبى که در امامت اين دوازده نفر است، براى بعضى اين گمان را كه وراثتى است نمى انگيزد؟

اين ترتيبى که در امامت اين دوازده نفر است، براى بعضى اين گمان را بر مى انگيزد که نظام امامت هم يک نظام وراثتى وخانوادگى است ومعيار اين است که فلانى، پسر فلانى ونوه فلانى است بنا بر اين داشتن يک نَسَب اين چنينى براى رهبرى نظام وزمامدارى کافى است. در صورتى که اين شکل نظام قابل توجيه نيست؟

به جناب زيد شهيد، کتابى به نام (الصفوه) نسبت مى دهند که در آن کتاب اين مسأله اصطفاى اهل بيت واختصاص آنها به بعضى شؤون وخصائص، مطرح شده واين مسأله را که از نظر ايشان وهمچنين عموم کسانى که معتقد به نظام امامت مى باشند کمال اهميّت را دارد، در پرتودقت وتعمق در آيات قرآن مجيد، بسيار دقيق وکافى اثبات فرموده است. کسانى که بخواهند پيرامون اين موضوع ورفع استعباداتى که در آن شده است اطلاع وبررسى بيشتر بنمايند مى توانند به اين کتاب مراجعه نمايند.

واجمالاً اصل اصطفاء وبرگزيدن وتفضيل الهى، در مورد بعضى اشخاص وخاندانها وقبايل، قابل انکار نيست ودر قرآن مجيد واحاديث نيز به آن تصريح شده است. مثل اين آيه:

(إن الله اصطفى آدم ونوحاً وآل ابراهيم وآل عمران على العالمين ذرية بعضها من بعض).(1)

در مورد مريم مى فرمايد:

(إن الله اصطفاک وطهرک واصطفاک على نساء العالمين).(2)

ودر مورد ابراهيم مى فرمايد:

(رحمة الله وبرکاته عليکم أهل البيت).(3)

ودر مورد بنى اسرائيل مى فرمايد:

(وأنى فضلتکم على العالمين).(4)

ودرباره موسى مى فرمايد:

(إنى اصطفيتک على الناس برسالاتى وبکلامى).(5)

 ودر مورد آن بندگان برگزيده اى که به علم کتاب مشرف به عنايت مى شوند مى فرمايد:

(ثم أورثنا الکتاب الذين اصطفينا من عبادنا).(6)

ودر مورد تفضيل برخى پيامبران بر برخى ديگر مى فرمايد:

(تلک الرسل فضلنا بعضهم على بعض).(7)

ونيز مى فرمايد:

(ولقد فضلنا بعض النبيين على بعض).(8)

بر حسب تفاسير در مورد آنانکه به اهل بيت حسد ميورزيدند مى فرمايد:

(أم يحسدون الناس على ما آتاهم الله من فضله).(9)

ودر مورد شخص شخيص خاتم انبياء (صلى الله عليه وآله وسلم) مى فرمايد:

(وعلمک ما لم تکن تعلم وکان فضل الله عليک عظيماً).(10)

ودر مورد عترت طاهره واهل بيت آن حضرت مى فرمايد:

(انما يريد الله ليذهب عنکم الرجس أهل البيت ويطهرکم تطهيراً).(11)

اينگونه آيات که اصطفاء وبرگزيدگى بعضى از بندگان بر بعضى ديگر از آنها استفاده مى شود، بيش از اينها است. احاديث شريفه در اين باب وهمچنين متون زيارات معتبر، مثل زيارت جامعه که شرح اين برگزيدگيها است، قابل تأويل وتوجيه نيست ودر نهج البلاغه نيز در موارد بسيارى مثل خطبه 1 و33 و89 و106 و149 و173 و196 و211، به اين حقيقت تصريح وتثبيت شده است. وخلاصه علاوه بر آيات قرآن مجيد، روايات متواتر نيز براى اثبات اين موضوع کافى است.

بعضى که مى خواهند خود را روشنفکر جلوه بدهند مانند آنان که انبياء را رجال ژنى ونابغه مى شمارند، ووحى خدا را بر آنها به گونه اى تفسير مى نمايند که مساوى با انکار آن مى شوند، اين مسائل را با ديد مادّى وعدم تسليم به قضا وقدر وحکمت الهى بررسى مى کنند، وعجز خود را از درک اسرار افعال خداوندى، دليل بر عدم حکمت گرفته ومغرورانه اظهار نظر مى نمايند که نفى بعضى مواهب ومقامات از اهل بيت: موضع هاى خاص وبزرگ آنان را در امور فردى واجتماعى وسياسى وغيره محکم تر وارزش کارها واقدامات وخوددارى آنها را از گناه، بيشتر مى سازد، ومناسب تر مى دانند که اين بزرگواران را با افراد عادى از جهت ميزان درک وشعور برابر بگويند وعنايات خدا را بر آنها که يک امر واقع شده است، قبول ننمايند. وبالاخره مدد غيبى واعانت ورعايت مستقيم الهى را که از انبيا ونصرت دين آنها شده، ورشته آن تا امروز وتا روز قيامت امتداد يافته است، منکر شوند، ويا به حساب نياورند، تا بچه هاى غرب زده آنها را روشنفکر بخوانند ولى اين حقايق قابل ترديد نيست ومسائل دينى قابل تفکيک از يکديگر نمى باشد وآيات قرآن در کلِ محتوا ومفادى که دارند بايد مورد قبول مسلمان باشد.

بنا بر اين، مسأله امامت ائمه: يکى پس از ديگرى، به اصطفاء واختيار الهى است وبا وراثت عادى از زمين تا آسمان فرق دارد وهرگز در گزينش امام، اينکه امام دوم براى اين امات است که پسر امام اول است، يا امام چهارم براى اينکه پسر امام سوّم است، معيار نيست، وصرف اينکه اهل بيت متوالياً به اين مقام امامت اختصاص يافته اند، دليل بر اين معيار نيست; چنانکه پيامبران ابراهيمى که همه از نسل، وبيت ابراهيم خليل بوده اند، نبوّت واختصاص يافتنشان به اين مقام به اينکه آنها از نسل ابراهيم هستند، توجيه وخلاصه نمى شود با اينکه در قرآن مجيد مى فرمايد: (ووهبنا له اسحاق ويعقوب...) وپس از آنکه نام پانزده نفر از انبياء ابراهيمى را مى برد مى فرمايد:

(ومن آبائهم وذرياتهم واخوانهم واجتبيناهم وهديناهم الى صراط مستقيم).(12)

اين اجتباء وگزينش، اجتباء وگزينش الهى وبر معيارهاى اصيل واقعى ومعنوى است; اگر بر آن ارث وميراث هم اطلاق شود، نه ارث وميراث يک وارث عادى از پدر ومادر وبرادر است چون اين ارث وميراث به علت ارتباط جسمى ومادى بين وارث ومورّث است امّا وارث بودن امام، امام ديگر را به علت ارتباط معنوى وروحى وعلائق فکرى ومشترکات غير مادّى است.

لذا در زيارت معروف وارث ودر زيارتهائى که هر يک از ائمه: به خطاب (يا وارث آدم)، يا (يا وارث ابراهيم) وساير انبياء زيارت مى شوند، بر اساس وراثت ولادت جسمانى آنها از پيغمبران گذشته نيست، زيرا در ميان آنها کسانى نام برده مى شوند که در سلسله نسب اين بزرگواران نيستند، مثل حضرت موسى کليم الله وحضرت عيسى روح الله، مع ذلک ائمه: را وارث آنها مى شماريم، چون اين برزگواران وارث دعوت وعلم وهدايت وامامت آنها هستند، ووراثت امامت وهدايت در اينجا به اين معانى است، نه اينکه چون امام يازدهم پسر امام دهم است وامام دهم هم غير از اوپسرى نداشت، اوبه امامت رسيد.

تاريخ ائمه: وسيره وسلوک وعلومى که از ايشان به مردم رسيد، نشان داد که اين وراثت آنها از پيغمبران، ووراثت هر امام از امام ديگر، به حق بوده وبراى انبياء در اين امّت، وارثانى چون على (عليه السلام) وساير ائمه نمى توان نشان داد.

آيا مثل على (عليه السلام) با آن همه فداکارى وحق پرستى وعلم وزهد وعبادت وايمان چه کسى را مى توان معرفى کرد؟

آيا نظير حضرت حسن (عليه السلام) وآن گذشت تاريخى وقبول يک موضع به ظاهر مقهور، براى حفظ اسلام، وآن همه حلم وبردبارى، وسيادت وآقائى در بين امت، چه کسى را نشان داده اند؟

آيا در جهاد وقيام براى خدا وابطال باطل واستقامت در راه حق وفداکارى وپاسدارى از دين، چه کسى را مانند حسين (عليه السلام) در قبول مصائب جانکاه وداغ جوانان وبرادران وياران واسارت اهل بيت وگذشت از جان نفيس خود، نشان مى دهند؟

وآيا وآيا وآيا...

بالاخره اين تاريخ بود که نشان داد، واين حتى دشمنان اهل بيت بودند که تصديق کردند که آنان به حق داراى مقامات بزرگ ورهبرى امّت بودند. حتى اشخاصى مانند (ابن خلدون) در برابر آنها وعظمت مقام مثل امام جعفر صادق (عليه السلام) وعلم اوبه مغيّبات، خاضعانه اعتراف مى نمايد.

بى جهت نبود که شعراى آزاده وزنده دلى مانند (فرزدق) در موقعى که مدح اين خاندان بزرگترين وبلکه يگانه جريمه سياسى بود، به مثل آن قصيده اى که تا تاريخ اسلام باقى است زنده وجاودان ونمونه بهترين اثر ادبى وحِماسى وايمانى واعتقادى است، امام زين العابدين (عليه السلام) وهمه اهل بيت را مدح مى نمايد، ونه فقط احدى نتوانست به آن مدح ايراد بگيرد واين را ناحق گوئى بشمارد، از آن زمان تا حال همه آن را نمونه شعور زنده شاعر وشجاعت ادبى اووترجمانى از فضايل اهل بيت وبيان مقامات ومناصب الهى آنها دانستند، وحتى خليفه مستبد اموى هم جز زندانى ساختن فرزدق، نتوانست عکس العمل ديگرى نشان دهد.

خواننده عزيز! در اين بحث مطالب واسرار زياد قابل طرح است که اگر دنبال شود سخن به درازا خواهد کشيد. ما در نوشته هاى ديگر نيز پيرامون اين موضوع به گونه ديگر توضيحاتى داده ايم که اميد است به نشر آنها موفق شويم.

چنانکه مى دانيم نظام امامت بعد از رحلت حضرت رسول اعظم جز زمان امام على وامام حسن استقرار نيافت؟

چنانکه مى دانيم نظام امامت بعد از رحلت حضرت رسول اعظم جز در مدت پنج سال زمامدارى حضرت على وششماه زمامدارى امام حسن مجتبى (عليه السلام) استقرار نيافت، بنا بر اين آيا اين نظام تا ظهور حضرت مهدى (عليه السلام) وانقلاب جهانى آن حضرت تعطيل واز تصرف در امور ممنوع خواهد ماند ودر اين فاصله ممتد چگونه نظامى شرعى واسلامى خواهد بود؟

امامت داراى ابعاد مختلف وشؤون متعدد است که از آن جمله زمامدارى واداره امور وقيام به برقرارى عدل وقسط وحفظ امنيّت است. در ساير ابعاد تا حدى که با اين بُعد سياسى امامت ارتباط نداشته يا کمتر ارتباط داشته، شکى نيست که رهبران نظام امامت وظايفى را که به عهده داشته اند انجام داده اند، ودر بُعد سياسى نظام امامت هم، اگر چه مخالفت سياستمداران غاصب با اصل نظام وجلوه ابعاد متعدد آن از بيم اين بعد سياسى بوده وهست، معذلک اين مخالفتها وممانعتها موجب بروز فترت وفاصله در اين نظام نگرديد واز اصالت واعتبار واقعى وشرعى آن چيزى کم نکرد.

اصولاً استقرار نظام مکتبى به دوگونه ودر دوبعد صورت مى گيرد، يکى به تبعيت وپيروى اختيارى گروندگان به آن نظام، که مى توان گفت اصل استقرار نظام است، وسپس به قدرت اجرائى ونيروى نظامى ومادّى وتشکيلات رسمى.

بديهى است به صورت دوّم حکومت وولايت شرعى فقط در عصر حضرت رسول (صلى الله عليه وآله وسلم) پس از هجرت آن حضرت به مدينه طيبه، ودر دوره زمامدارى امير المؤمنين وحضرت مجتبى (عليهما السلام) استقرار يافت، اما به شکل اوّل هميشه تا زمان ما وتا عصر ظهور استقرار خواهد داشت هر کس اين نظام را مى شناسد ومؤمن به اين نظام است، خود را تابع آن مى داند واز رهبر اين نظام اطاعت مى نمايد.

اين نظام هميشه با نظامهاى غير شرعى درگير بوده وپيروان آن، نظامهاى غير شرعى را رد مى کردند وموظّف بودند در داخل خود به حسب دستور امامان امور خود را با اين نظام تطبيق بدهند.

شهرهائى مثل (قم) در عصر پادشاهان بنى عباس، اگر چه به ظاهر تحت رژيم غير شرعى آنان بودند، در باطن بيش از آنچه تحت نفوذ رژيم بغداد باشند تابع نظام امامت بودند. اين ائمه بودند که پيروان خود ومؤمنين به نظام امامت را مأمور کرده بودند که در اختلافات ومرافعاتى که برايشان پيش مى آيد، به علما وحاملان علوم اهل بيت رجوع نمايند وبه قضاوت آنها تسليم باشند.

يگانه جمعيتى که در اسلام رژيم حُکّام جور ونظامهاى دمشق وبغداد وجاهاى ديگر را نپذيرفت، وهمواره اين رژيمها از آنها در هراس بودند، شيعه وپيروان نظام امامت بودند; اينها بودند که حکومتهائى که بر اين اساس نبودند حکومت ظلمه مى دانستند.

اين نظام هميشه دوام داشته وهيچگاه منقطع نمى شود. مرحوم (سيد محمّد مجاهد) وساير علماء به عنوان رهبرى اين نظام (از جانب امام عصر (عليه السلام)) فرمان جهاد با روس را صادر نمودند، وخود شخصاً در آن شرکت کردند. مرحوم (حاج ميرزا مسيح تهرانى) در واقعه شورش عليه نفوذ روسيه در ايران، وقتل (گرى بايدوف) سفير مقتدر ومطلق العنان روسيه، موضعش اتکاء به اين نظام بود. در مسأله (تحريم تنباکو) که حکم قاطع (اليوم استعمال تنباکودر حکم محاربه با امام زمان (عليه السلام) است) دماغ حکومت جبار انگليس را به خاک ماليد، نمونه اى از قدرت نظام امامت بود، و(آيت الله ميرزاى شيرازى) از موضع نيابت عامّه حضرت ولى عصر ـ ارواح العالمين له الفداء ـ اين حکم تاريخى را صادر کرد. در انقلاب مشروطه، قيام علماء عليه استبداد شاه، که از عصر ناصر الدين شاه شروع شد، همه به استناد استمرار نظام امامت ونيابت عامه فقهاء بود.

مجاهدات شخصيتى مثل (سيد شرف الدين) با استعمار فرانسه در سوريه ولبنان وانقلاب مرحوم (آقا ميرزا تقى شيرازى) عليه استعمار انگليس در عراق، که به يک جهاد تمام عيار با انگليس شکل گرفت وموضع گيريهاى (کاشف الغطا) به ضد سياست استعمارى انگليس و(سيد محمّد سعيد حبوبى) و(آيت الله حکيم) عليه نظام مزدور عبد السلام، وصدها حرکات کوچک وبزرگ ديگر، وبالاخره انقلاب اسلامى ايران به رهبرى علماء وفقهاء ومراجع بزرگ، على الخصوص امام خمينى، همه وجود اين نظام وبقاء ونفوذ آن را نشان مى دهد، وگواه اين است که اين نظام هيچگاه منقطع نشده است، هر چند پيروان آن از حيث کميّت وکيفيّت، به اختلاف اعصار وشدت سياستهاى طاغوتها وبعضى علل ديگر، يکسان نبوده اند. چنان که در عصر اوّل بعد از رحلت رسول اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم) قلّت عدد آنها به نهايت رسيد، ودر يک حساب به سلمان وابوذر ومقداد، ودر حساب وسيع تر به عمّار، محدود شد. بالاخره جز گروهى از صحابه، وبعضى مثل مالک بن نويره، که حتى به تهمت ارتداد کشته شد وهمسرش مورد بى شرمانه ترين تجاوزها قرار گرفت، افراد بيشترى باقى نماندند ويا اگر بودند جرأت اظهار نداشتند. اما به تدريج ومرور زمان گرايش مردم به اين نظام زياد شد وهر چه جلوآمدند به سِرّ برقرارى اين نظام، واينکه اين امّت به اين نظام ورهبرى اين دوازده نفر ارجاع شده اند، بيشتر پى بردند.

پس هيچ موجبى براى منقرض شدن اين نظام پيش نيامده وهيچ کس نخواهد توانست آن را منقرض سازد. چنان که ديديم بيش از نيم قرن رضاخان پهلوى، عامل انگليس، وپسرش ـ نوکر سر سپرده آمريکا ـ براى از بين بردن نفوذ معنوى اين نظام وحکومت آن، تلاش کردند وچه جنايات هولناکى را که مرتکب شدند وحتى محمّد رضا پهلوى در کتابهائى که به اونسبت مى دادند به اين افتخار مى کرد که پدرم اين کار را کرد، يعنى اين نظام وحکومت را که مردم کم وبيش به آن نظر داشته وحلال وحرام را از آنها مى گرفتند، از ميان برداشت، وحتى يکى از نوکران خود فروخته اش در کرج در طى يک سخنرانى افتخار مى کرد که ديگر زمان اجازه نمى دهد که يک نفر سيد در سامِرّا با سياست دولت مخالفت کند، وبا يک فتوا وحکم، اوضاع را آن چنان، عوض نمايد. اما على رغم اين تلاشهاى استعمارگران ونوکران آنها، که قريب يک قرن است عليه اين نظام بشدت ادامه دارد، در اين انقلاب اسلامى با چنين جلوه تابناک ودرخشانى، ظاهر شد که الحمد لله به صورت رسمى نيز امور را قبضه، ونظام اسلامى را اعلام کرد.

اگر بقاياى آن رژيم وآن مزدوران انگليس وآمريکا ودست پروردگان فرهنگ استعمارى وپيروان مکتب مارکس ولنين، وسرسپردگان به روسيه وچپ گرايان آمريکائى بگذارند ودست از تحريکات وتبليغات سوء کرشکنى بردارند واز پشت به اسلام وانقلاب خنجر نزنند، اين انقلاب که کارسازى اسلام ونظام سياسى آن را نشان داد، اميدواريم مطلع حرکات وجنبش هاى بزرگ براى بازگشت به اسلام در تمام جهان اسلام شود. (ولا حول ولا قوة الا بالله العلى العظيم).

وخلاصه اينکه اين نظام از عصر خود پيغمبر تا حال باقى است، ودر اين عصر که عصر غيبت است، در ولايت فقها وعلماى عادل تبلور دارد واين نظامى است که مرز وحد ندارد وهر کجا ودر هر نقطه از جهان، تحت هر رژيم وحکومت، يک نفر مسلمان باشد، بايد از اين نظام تبعيت داشته باشد وتابعيت واقعى اوتابعيت از اين نظام باشد. اين نظام است که رمز وحدت سياسى تمام شيعه در سراسر عالم است.(13)

آيا مهدى از ائمه اثنى عشر است که حضرت رسول معظم اسلام امت را به آن بشارت داد؟

در ايم مورد اختلافى بين شيعه واهل سنت به نظر نمى رسد وهمه بر اين اتفاق دارند که مهدى ـ ارواحنا فداه ـ امام دوازدهم از ائمه اثنى عشر: است، که بطور متواتر ثابت است که پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) از امامت وخلافتشان خبر داده است، ولذا (ابو داوود سجستانى) که صاحب يکى از (صحاح ستة)(14) واز مشاهير محدثين اهل سنت به شمار مى رود، يکى از کتابهاى سنن خود را به (مهدى) اختصاص داده وآن را (کتاب المهدى) ناميده است; در اين کتاب اولين احاديثى که روايت مى کند حديث ائمه اثنى عشر مى باشد.

بنا بر اين، اين موضوع که مهدى امام دوازدهم است مثل اصل ظهور مهدى (عليه السلام) مسلّم ومورد اتفاق مسلمين است.

دلايلى که بر وجود امامت حضرت صاحب الزمان مهدى منتظر اقامه شد

دلايل خردپسند، که با آن اثبات چنين موضوعى معقول ومنطقى است، بر وجود وامامت آن قطب زمان وولى دوران ـ ارواحنا فداه ـ بسيار است وصدها وبلکه هزارها کتاب ورساله پيرامون اين موضوع ومسائلى که با آن ارتباط دارد تأليف شده است.

احاديث متواتر وملاقاتها وتشرّفهاى شخصيتهاى مشهور وافراد عادى وتوقيعات ونامه ها ومعجزات وخوارق عادات، همه آن را اثبات مى نمايند.

امامت وغيبت وطول عمر وظهور حضرت مهدى (عليه السلام) وجهانى شدن دين اسلام وتشکيل حکومت واحد جهانى حق وعدل، به وسيله آن حضرت، از خبرهاى غيبى مشهور ومعروفى است که در کتابهاى تفسير وحديث وتاريخ ورجال ولغت وغيره روايت شده است. صحابه مشهور وتابعين معروف ومحدثين بزرگ، واصحاب مَسانيد وجوامع وسنن، اين احاديث را روايت کرده اند. (15) وبيش از يک صد آيه از آيات قرآن مجيد به ظهور آن حضرت ودر ارتباط با آن تفسير وتأويل شده است.

صدق خبرهاى غيبى پيغمبر اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم) واهل بيت آن حضرت، به مرور زمان ثابت تر شد، وگذشت زمان ايمان وباور ما را به اين خبرهاى غيبى استوارتر مى سازد. بيائيد اين کتابهاى غيبت را که پيرامون انقلاب آخر الزمان، ورهبر آن، حضرت مهدى (عليه السلام) از عصر پدر آن حضرت تا حال نوشته شده بخوانيد ببينيد صدها اشخاص که خبر بسيارى از آنها منفرداً هم يقين آور است، از وجود آن حضرت وتشرف خود يا ديگران به سعادت لقاى آن امام بزرگوار، در عصر پدر بزرگوارش ودر عصر غيبت صغرى وعصر غيبت کبرى (عصر کنونى)، خبر داده اند. حال در صورتى که در اثبات يک موضوع، مثل ولادت فلان ووجود فلان وموضوعات ديگر، به خبر يک نفر موثّق اکتفاء نموده، اطمينان حاصل مى شود، به طريق اولى به خبر جمع بسيارى از مشاهير وموثّقين، يقين حاصل خواهد شد.

آيا خبر افرادى مثل سيد بحر العلوم ها ومقدس اردبيلى ها را مى توان رد کرد؟ آيا مى شود آنها را که از مکروهات محترز ومجتنب بوده، ودر زهد وتقوا کم نظير بوده اند، تکذيب کرد ودروغگوخواند؟

آيا تشرّفها وديدارهائى که در همين عصر خودمان براى بعضى اتفاق افتاده ومشتمل بر معجزه وکرامتى بوده است کافى نيست؟

آيا توسّلات بسيار به آن حضرت که آثار عجيب داشته، ما را به آن حضرت راهنمائى نمى نمايد؟ هيچ راهى براى ترديد وشک در وجود وامامت آن حضرت با اين همه تشرفها ومعجزات نيست. فقط غيبت طولانى وطول عمر ايشان موجب شده که با اين همه نشانيها، وشواهد گوناگون، بعضى اهل زيغ واهواء وانحرافات، در شک وترديد افتند، يا خود را به شک وترديد بزنند.

اما آيا طولانى شدن غيبت وطول عمر آن حضرت مى تواند به کسى اجازه وجرأت دهد که اين همه احاديث وتواريخ ونقلهاى متواتر را تکذيب کند، ودر قدرت مطلقه خدا شک نمايد؟ يا به صرف اينکه براى ما شرف تشرف بلقاى ايشان فراهم نشده، يا اگر شده ايشان را نشناخته باشيم، مى توانيم ديگران را که به اين سعادت نايل شده اند، تکذيب کنيم؟

آيا فضانوردانى که به ماه رفته واز آنجا وضع ماه را گزارش دادند، قولشان معتبر است، ولى قول اين همه موثّق مورد اعتماد نيست؟

وانگهى، مگر ما به هر چه باور داريم، غيبت آن شيء مانع از باور آن است؟ مگر آنان که به نيروى جاذبه معتقدند آن را ديده اند؟ شرط ايمان به وجود يک شيء، اين نيست که آن شيء ديدنى باشد، يا به يکى ديگر از حواس پنجگانه محسوس شود، يا اگر محسوس است ما آن را ديده وحس کرده باشيم، ويا اگر محسوس ما شده باشد اورا شناسائى کرده باشيم. مگر غير از اين است که بيشتر از چيزهائى که ما وجود آنها را در گذشته وحال باور کرده ايم محسوس خودمان نشده است؟ به يک نظر همه اصلهاى اعتقادى ما غيب است، وما به آنها ايمان داريم وايمان ما معقول ومنطقى است. مسلمانان عموماً به وجود وحيات عيسى وخضر والياس حتى دجّال معتقدند، با اينکه اکثر آنها را نديده وبطور محقّق جز در مورد خضر روايت آنها ثابت نشده است. چنان که عموماً مردم تاريخ را رد نمى کنند وبه بسيارى از شخصيتهاى تاريخى وحوادث تاريخى يقين دارند، با اينکه فعلاً همه غيب است.

همچنين مسلمانان به وجود موجودات ذره بينى پيش از آنکه به وسيله ميکروسکوب ديده شوند معتقد بودند، چون اهل بيت پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) از وجود آن قبيل موجودات خبر داده بودند. پيش از اختراع تلويزيون، باز هم بر حسب احاديث که از امکان وقوع ديدار از فاصله هاى دور از مشرق تا مغرب وامکان تسخير فضا وماه وکرات ديگر خبر مى داد ايمان داشتند، وبه استبعادات يا اشکالات به اصطلاح علمى(16) ومقلدان آنها، يعنى گرفتاران ضعف ايمان به قدرت وتوانائى خدا ومغروران به اصطلاحات وتوهمات، اعتنا نمى کردند، که چگونه تسخير فضا وکرات امکان پذير خواهد شد. ومثلاً خَرق واِلتيام (که در نظرشان محال بود) پيش مى آيد. يا چگونه ديدن يک جسم از فاصله بسيار دور با وجود موانعى مثل کوهها وکروى بودن زمين قابل قبول است.

اکنون هم شخص مؤمن به خدا ورسول به مسائل ووقايع بسيارى که در آينده واقع خواهد شد، مثل تکوير شمس وانفطار سماء وانتثار نجوم وخروج دابّة الارض واشراط وعلائم ساعت که از آن جمله، ظهور حضرت مهدى (عليه السلام) است، ودر قرآن مجيد يا احاديث وروايات آمده است، اعتقاد دارند. چون هيچگونه برهان قطعى بر عدم امکان وقوع اين امور نيست، فقط بايد دلائل اين پيشگوئى وخبر از آينده وحال را بررسى نمود واگر محکم وعقلانى بود پذيرفت.

از جهت ديگر مى گوئيم خبرهاى غيبى وپيشگوئيهاى قرآن مجيد وپيغمبر اکرم وائمه: يک مسأله ثابت وواضح وحقيقت انکار ناپذير است. وتاريخ چنان آن را ثابت مى نمايد که حوادثى مثل غزوه اُحُد وبدر وهجرت وبيعتِ عقبه ورضوان را ثابت مى نمايد. مسلمانان به خبرهاى غيبى قرآن مجيد وپيغمبر ايمان داشتند، با اينکه غيب بود وهنوز خارج وآينده، مطابق بودن آن خبرها را با واقعيات وعينيات آينده آشکار نکرده بود. اما به تدريج وبا مرور زمان، وقايعى که روى مى داد صحت اين خبرها وارتباط خبر دهنده را با عالَم غيب تأييد وبر قوّت ايمان مؤمنين مى افزود.

بسيارى از اين خبرهاى غيبى به جز آنچه در قرآن مجيد است در ضمن يک يا چند حديث بيشتر بيان نشده وغالباً در حد استفاضه نيست، مع ذلک مسلمانان به آنها ايمان داشته ودارند. اما در موضوع (مهدى) ووجود وامامت وظهور آن حضرت واينکه جهان را پر از عدل وداد خواهد نمود، چنانکه از ظلم وجور پر شده باشد، نه فقط يک خبر ودووسه وده وبيست وصد خبر، بلکه صدها حديث معتبر داريم که علاوه بر اعتبار فى نفسه موجب مَزيد قوّت واعتبار يکديگر وشرح وبيان وتفسير يکديگر مى باشند.

شواهد ومؤيدات تاريخى وصد در صد معتبر اين دليل، بسيار است که از بيان تعدادى از آن براى طولانى نشدن کلام معذوريم.(17) واجمالاً على التحقيق در کمتر موضوعى از مسائل اعتقادى مانند اين موضوع زمينه ايمان ويقين وباور واستناد به احاديث وتواريخ ومؤيدات وشواهد فراهم است.

بنا بر اين، اختصاراً ادّله وجود آن حضرت وامامت ايشان را در چند دليل خلاصه مى کنيم.

1ـ خبر شخص امام حسن عسکرى (عليه السلام) وخواصِ آن حضرت، واعلاميه هاى ايشان به بعضى از نقاط شيعه نشين مثل قم.

2ـ تشرّف صدها نفر به زيارت حضرت مهدى ـ عجل الله تعالى فرجه ـ در عصر پدر بزرگوارش وعصر غيبت صغيرى وعصر غيبت کبرى (عصر حاضر).

3ـ صدور معجزات وکرامات بسيار از آن حضرت در اثر توسّلات، يا ضمن تشرّف افراد وبه گونه هاى ديگر.

4ـ اخبار متواتر وبشارتهاى حضرت رسول (صلى الله عليه وآله وسلم) وائمه: در ضمن صدها حديث معتبر که در کتابهائى که قبل از ولادت آن حضرت وقبل از غيبت صغرى تأليف شده، ضبط وروايت شده است.

5ـ وبالاخره نقل تواريخ معتمد وکتابهاى أنساب، تا آنجا که بعضى از علماى عامه تشرّف به زيارت آن حضرت را ادعا کرده ودر اظهار اشتياق به سعادت ديدار وظهور آن رهبر عدالت گستر اشعار سروده، وبعضى از خلفاى بنى عباس چون الناصر لدين الله، که از دانشمندان اين سلسله واهل حديث وروايت بوده است، چنان در ايمان به آن حضرت محکم بوده است، که (سرداب غيبت) به امر اوتعمير شد وکتبيه در سرداب که از آثار عتيقه ونفيسه بوده وهم اکنون نيز باقى ومنصوب است، شاهد اين عقيده اواست.

علاوه بر اين دلائل، ادله ديگرى نيز بر امامت آن حضرت اقامه شده است که به همين مقدار اکتفا مى کنيم وعلاقمندان را به کتابهاى بزرگ، مانند کمال الدين صدوق، غيبت نعمانى، غيبت شيخ طوسى ومنتخب الاثر، تأليف نگارنده، ونجم ثاقب وکشف الاستار وکتابهاى ديگر ارجاع مى دهيم.

واز خداوند متعال تعجيل در فرج وظهور امر آن حضرت ونجات جهان را از اين نگرانيها واضطرابات وتوطئه ها وجنايات شرق وغرب ورژيمها ومکتب هاى منحرف مسئلت مى نمائيم.

(اللهم عجل فرجه وسهل مخرجه وزين الارض بطول بقائه واجعلنا من أنصاره وأعوانه ومقوية سلطانه وصل عليه وعلى آبائه الطاهرين، انک على کل شيء قدير).

تعليقات

تعليقه 1:

به عقيده (عقاد) و(مونتگمرى وات) کلماتى مثل قوم وشعب وفِئه وغير اينها در معرفى جامعه اسلامى نارسا مى باشند وقالب آن، يا بهترين تعبير از آن همان (امّت) است که در قرآن مجيد آمده است که به شهادت عقاد ومونتگمرى، يگانه واژه اى است که مرادف آن در لغت عرب ودر لغات ديگر يافت نمى شود. چنان که به نظر مونتگمرى فکر امّت يک فکر تازه وبى سابقه ومختص به اسلام است. ونيز مونتگمرى در وصف وتعريف اجتماع اسلام مى گويد: اجتماع انسانى از نظر اسلام، اجتماعى نيست که متشکل از دوطبقه زبر دست وزير دست وبرخوردار ومحروم باشد بلکه امّتى است که به امام واحد وامامت واحد هدايت مى شود که قبله آن خير وتقوا است ودر آن همه متساوى هستند. هيچ صاحب ثروت وسطوت ونيرويى نمى تواند از آنچه دارد سوء استفاده کند وبه وسيله آن بر ديگران خود را برگزيند.

مراجعه شود به (ما يقال عن الاسلام) و(الاسلام والجماعة المتحدة) و(القيادة الاسلامية فى الفلسفة والتشريع).

تعليقه 2:

در بيان اين مطلب که (تعيين امام وخليفه براى هر عصر وزمان فقط از جانب خدا به جا وصحيح است ونمى شود در يک زمان، مردم مشمول اين عنايت الهى بشوند ودر زمان ديگر از آن محروم شوند، با توجه به اينکه امامت وخلافت، لطف وعنايتى است که در هر زمان وبطور استمرار مورد نياز جامعه است ورحمانيّت وربانيّت خداوند متعال هميشه ودر هر عصر وزمان مقتضى آن است)، مى گوئيم: از اين آيات استفاده مى شود که اين لطف وعنايت در بعضى از اعصار واقع شده است، بنا بر اين با عموم احتياج به آن در تمام اعصار مى فهميم که بطور مستمر ادامه داشته وانقطاع پذير نخواهد بود.

تعليقه 3:

دهقانان انبار، هنگامى که حضرت به شام مى رفتند، وقتى امير المؤمنين (عليه السلام) را ديدند، از مرکبهاى خود پياده شدند وپيشاپيش آن حضرت شتابان شدند. امير المؤمنين (عليه السلام) فرمود: اين چه کارى است که مى کنيد؟ گفتند: اين خوى وعادتى (برنامه اى) است از ما، که فرماندهان خود را به آن تعظيم مى کنيم. امام فرمود: به خدا سوگند، فرماندهان شما، از اين برنامه منفعت نمى برند وشما در دنيا بر خود زحمت مى نهيد ودر آخرت به آن شقاوت مى يابيد وچه زيان دارد مشقت وزحمتى که بعد از آن عقاب باشد وچه سودبخش است راحتى وگشايشى که با آن امان از آتش باشد.

يعنى انجام اين تکلّفات وبرنامه هاى تملق آميز، هم زحمت وتکلف است وهم موجب عقاب خدا است. چون همانطور که فرماندهان نبايد از مردم تملق وانجام اين برنامه را داشته باشند واگر اراده علووبرترى داشته باشند ومقام خود را وسيله تحميل خود بر مردم قرار دهند، از ثواب خدا محروم ومستحق آتش خواهند شد، افراد هم نبايد با عمليات تملق آميز وبرنامه هاى غرور انگيز، باد در بينى آنها انداخته، وآنها را به ترفّع واستضعاف ديگران تشويق وراه تکبر را براى آنها هموار کنند واز آن سودر ترک اين تکلّفات وبرنامه ها، راحتى وآزادى وبرابرى است وموجب امان از آتش هم مى باشد.

تعليقه 4:

فلاسفه بزرگ مشّائيان واشراقيان، مانند ابن سينا در شفا، نظام امامت ورهبرى را طبق مذهب شيعه تأييد نموده ومثل شيخ شهاب الدين سهروردى، خالى نماندن عالم را از وجود امام، چنانکه مضمون احاديث وموافق با استمرار فيض وقواعد عقلى ديگر است، با صراحت پذيرفته است. از اودر حکمت اشراق نقل شده که مى گويد: (لا يخلوالعالم منه...) يعنى عالم خالى از امام وخليفه نخواهد ماند واوآن کسى است که ارباب مکاشفه ومشاهده، اورا قطب مى گويند ورياست وزمامدارى واختيار دين ودنيا با اواست، اگر چه در نهايت خمول وبرکنارى از دخالت در امور باشد، واگر سياست بندگان به دست اوباشد، روزگار نورانى خواهد بود واگر زمان از مدبر ومدير الهى خالى بماند (يعنى دست تصرف واداره اودر امور باز نباشد) تاريکى ها غالب خواهد بود. ودر جاى ديگرى از اين کتاب گفته است: (بل العالم ما خلا قط عن الحکمة وعن شخص قائم بها وهو خليفة الله فى أرضه وهکذا يکون ما دامت السماوات والارض = عالم هيچ وقت از حکمت واز وجود شخصى که قيام به حکمت کند خالى نيست وآن شخص خليفه خداوند در زمين است واين وضع ادامه دارد تا آسمانها وزمين برقرار است).

پاورقى:‌


(1) سوره آل عمران، آيه33.
(2) سوره آل عمران، آيه42.
(3) سوره هود، آيه73.
(4) سوره بقره، آيه122.
(5) سوره اعراف، آيه144.
(6) سوره فاطر، آيه32 ـ چنانکه يعقوبى در تاريخ خود نقل مى کند منصور دوانيقى با اينکه سياست حکومتش کوبيدن شيعيان وانکار فضائل اهل بيت: بود حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) را مصداق اين آيه مى دانست.
(7) سوره بقره، آيه253.
(8) سوره اسراء، آيه17.
(9) سوره نساء، آيه54.
(10) سوره نساء، آيه113.
(11) سوره احزاب، آيه33. راجع به اينکه اراده در اين تکوينى است وبه فرض آنکه تشريعى باشد نيز دليل بر عصمت وطهارت اهل بيت: است اينجانب را تحقيق وبيانى است که در کلمات ديگر به آن بر نخورده ام، اين بيان که علمى ودقيق است، تمام شبهه هاى معاندين را باطل مى سازد.
والحمد لله ولا حول ولا قوة الا به.
(12) ونيز برخى از پدران وفرزندان وبرادران آنها را فضليت داده وبر ديگران، آنان را برگزيده وبه راه راست هدايت نموديم. (سوره انعام، آيه87).
(13) پيرامون اين بحث وبحث هاى مناسب آن، به کتابهاى (پاسخ به ده پرسش) و(عقيده نجات بخش) نگارش نويسنده مراجعه شود.
(14) صحاح شش گانه عبارتند از: صحيح بخارى، صحيح مسلم، صحيح نسائى، صحيح ابى داود، صحيح ابن ماجه، وصحيح ترمذى، که به اين چهارتاى اخير (سنن) هم مى گويند.
(15) براى اطلاع مختصر از کتابهايى که در اين موضوع نوشته شده ونام صحابه پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) وعلماء محدثينى که اين احاديث را روايت کرده اند، رجوع شود به (نويد امن وامان) تأليف نگارنده ومقدمه کتاب شريف نجم ثاقب.
(16) متأسفانه برخى از علماى هيئت وطبيعت در گذشته وحال گرفتار اين خطا بوده اند که فرضيه ها وحدس هاى غير قطعى را مسلّم گرفته وبر اساس آن فرض ها وحدس ها، که اسم عِلم به آنها داده وبلکه علم را به آنها منحصر شمرده اند، حقايق مهم را که از حيطه آن فرضيه ها خارج يا منافى با آنها بود، رد کرده اند. اما قرآن در سوره يوسف، آيه76 مى فرمايد: (وفوق کل ذى علم عليم).
(17) به کتاب (نويد امن وامان) و(پرتوى از عظمت حسين (عليه السلام)) نوشته نگارنده رجوع شود.