نظام امامت ورهبرى

آية الله العظمى لطف الله صافى گلپايگانى

- ۱ -


پيشگفتار

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله الذى يؤمن الخائفين وينجى الصالحين ويرفع المستضعفين ويضع المستکبرين والصلاة والسلام على سيد خلقه وأشرف رسله، أبى القاسم محمد وآله الطاهرين، لا سيما بقية الله وحجته على الناس أجمعين.

قال الله تعالى: (ونريد أن نمن على الذين استضعفوا فى الارض ونجعلهم ائمة ونجعلهم الوارثين ونمکن لهم فى الارض ونرى فرعون وهامان وجنودهما منهم ما کانوا يحذرون).

شناختن ودانستن مفهوم ومعناى صحيح دعوت واصطلاحات هر مکتبى، در قبول يا رد آن دخالت تمام دارد، وبسا که همان تعريف صحيح وشناساندن درست در توجيه وواداشتن به باور وايمان به آن کفايت کند، وآنان را که ذهنى صاف وروشن وپاک از تعصب ولجاجت داشته باشند از خواستن دليل ديگر بى نياز نمايد.

مفاهيم واصطلاحات وتعريفات دعوت اسلام، که در قرآن مجيد واحاديث شريفه وارد شده است، اين ويژگى را دارند. اسلام، توحيد، نبوت، عدل، امامت، معاد وساير الفاظ واصطلاحات اسلامى در قرآن مجيد وحديث، چنان تعريف وتفسير مى شوند که خود به خود باور آفرين است. لذا بسيارى در آغاز طلوع خورشيد درخشان اسلام تا حال، به مجرد شنيدن دعوت اسلام آن را پذيرفتند. به عکس تفسيرهاى مغرضانه يا نادرست وناآگاهانه موجب تحريف وقلب حقايق وايجاد شبهه وناباورى مى شود وچون براى اينکه اصطلاحات ودعوت اسلامى از توجيهات ناروا وتفسيرهاى غلط مصون بماند، وکسى در مقام شناخت دعوت اسلام واصول وفروع آن به گمراهى وضلالت نيفتد، بر حسب احاديث مأثور ثقلين واحاديث معتبر ديگر، قرآن مجيد واهل بيت: حجّت وراهنماى امّت مى باشند، در تعريف اسلام وارکان دعوت آن، بايد به قرآن مجيد وسنت رسول اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم) واحاديث شريفه اهل بيت: رجوع شود، تا از انحراف وگمراهى مصون بمانيم.

تعريفات وارشادات وشرح وبيانهائى که از اين منبع باشد صحيح وصد در صد اسلامى واصيل است.

يکى از اين اصطلاحات والفاظ اسلامى (امام) و(امامت) است که در قرآن مجيد واحاديث وکتابهائى که در علوم مختلف اسلامى نوشته شده، بسيار ديده مى شود،(1) وفرقه ناجيه(2) ومحقه شيعه اثنى عشريه را (اماميه) مى گويند، براى اينکه معتقد به وجود امام در هر عصر وزمان مى باشند.

البته کم وبيش اين عقيده را همه درک مى کنند اما از آنجائى که آشنائى بيشتر با اين عقيده سازنده ومفهوم امام وامامت ودانستن رابطه اين عقيده با عمل وبا نظام سياسى وتابعيّت از آن، کمال لزوم را دارد، ونظر به اينکه بر خلاف گمان برخى نا آگاهان، اين مسأله واصل اسلامى تنها يک مسأله عقيدتى نيست وبه عمل ونظامى که مسلمان بايد تابعيّت آن را داشته باشد ارتباط دارد، وبالاخره علاوه بر اعتقاد به امامت اشخاص وافراد معين، عقيده به نظام مستمر الهى است که بهترين وبرترين نظام است، در اين مقاله در رابطه با امامت حضرت بقية الله، مهدى موعود، حجة بن الحسن العسکرى ـ ارواحنا فداه ـ ونقش سازنده عقيده به امامت آن حضرت، به طور فشرده توضيحات ومطالبى در صورت چند پرسش وپاسخ در اختيار علاقمندان گذارده خواهد شد، واضافه مى شود که رسميّت يافتن حکومت شرعى ونظام اسلامى به اجراى احکام سياسى وعدالت اسلام به تعهد وقبول پذيرش مردم از نظام امامت ارتباط دارد. لذا نشناختن امامت وامام زمان ونبودن در اين نظام الهى مساوى است با بودن در نظام جاهليت ورژيمهاى غير اسلامى. چنانکه در حديث شريف نبوى معروف است:

من مات ولم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية = هر کس بميرد، در حالى که امام زمان خويش را نشناخته باشد، به مرگ جاهليت مرده است.

چرا کاوش براى شناختن امام واجب است؟

کاوش براى شناختن امام به اين جهت واجب است که حد اقل اين احتمال در بين است که شخصيتى باشد که اطاعت اوبه حکم خدا بر ما واجب وبر امور ولايت بين است که شخصيتى باشد که اطاعت اوبه حکم خدا بر ما واجب وبر امور ولايت داشته باشد، ومفسر قرآان ومبين احکام ورهبر دين ودنياى مردم باشد، وبا اين احتمال، عقل ما را موظف مى نمايد که پيرامون آن به کاوش بپردازيم واورا شناسائى نمائيم. واگر در اين وظيفه مسامحه کنيم وچنين شخصيتى وجود داشته باشد واورا نشناخته باشيم، معذور نخواهيم بود والزام عقلى ووجدانى داريم که دنبال اين احتمال را بگيريم تا به نفى يا اثبات آن برسيم.

واين بيان در لزوم شناختن پيغمبر وبلکه لزوم کاوش از وجود خدا نيز جارى است. هيچ کس معذور نيست که در برابر اينگونه مسائل بى تفاوت باشد. بايد براى هر يک از اين پرسشها پاسخ داشته باشد، که صاحب اين جهان وآفريننده اين جهان کيست؟ وزندگى وحيات وبطور کلى عالم هستى پوچ وپوک ولغووباطل ونااميد کننده است، يا با محتوى وبر حق واميد بخش ودر مسير بقاء وکمال است؟ خدا بندگان را با نيازى که به هدايت دارند چگونه هدايت کرده است؟ آيا به همان هدايتهاى عقلى وفطرى اکتفا کرده، يا علاوه به وسيله افرادى به نام انبياء وپيامبران، آنها را به برنامه هاى اعتقادى واخلاقى وعملى هدايت فرموده وحجت را بر مردم تمام کرده ولطفش را کامل نموده است؟ آيا براى رهبرى بعد از پيغمبر، کسى را معين کرده است؟ واگر معين کرده است شخص تعيين شده کيست؟ اگر هم کسى بشر را متوجه به اينگونه پرسشها ننمايد، خود به خود اين سؤالات برايش جلومى آيد.

علاوه بر اين، در مورد شناخت امام، قرآن واحاديث نيز دلالت وصراحت دارند مثل آيه:

(يا أيها الذين آمنوا أطيعوا الله وأطيعوا الرسول واُولى الامر منکم)(3) (اى کسانى که ايمان آورده ايد، خداى را اطاعت کنيد ورسول وصاحبان امر از خويش را فرمان بريد).

روشن است طبق اين آيه اطاعت ولى امر واجب است، وآن بدون شناخت اوامکان پذير نيست. از اين جهت شناختن امام واجب است، بنا بر اين هيچ کس در ترک معرفت امام وتحقيق وکاوش از اين موضوع معذور نمى باشد.

امامت چه مفهومى دارد وچگونه شرح وتفسير مى شود؟

امام وامامت بر حسب لغت مشتق از (اُم) به معناى هر چيز است که چيزهاى ديگر به آن ضميمه ونسبت داده مى شوند، ويا از اوپيدا مى شوند، يا الهام مى گيرند، واطلاق امّت هم بر گروه وجماعتى که در يک امر اشتراک فکرى واعتقادى، يا سياسى، يا مکانى، يا زمانى، يا زبانى دارند، وضميمه به هم شده اند، ظاهراً از همين جهت است، وترجمه وتفسير امام به پيشوا وقائد ورهبر همه به اين ملاحظه است.

پس امام وامّت وامامت، در معنى به هم نزديک ووابسته اند هر کجا که امّت هست امام وامامت نيز هست، وامّت بى امام معنى ندارد، چنانکه بر مردمى که در يک شهر ويک مکان مسکن دارند يا اهل يک زمان ويک ربان باشند، در صورتيکه از جهت سياست واجتماع ودين يکسان نباشند، ظاهراً اطلاق امّت مجاز است، چون اطلاق (امام) بر زبان ومکان قابل توجيه نيست، وبلکه در غير انسان اطلاق (امام) اگر چه کتاب دينى باشد، نيز به عنايت مى باشد. وبالاخره اطلاق امّت بر مردمى که پيشوا وامام ورهبر واحد داشته باشند با معناى اصل موافقتر است وحقيقت است. لذا اطلاق امام بر پيغمبر وامام واطلاق امّت بر پيروان پيغمبر وامام حقيقت است.(4)

اما اطلاق امّت بر مردم فارس وروم وهند يا اصناف پرندگان وجانداران ديگر، يا پيروان تورات وانجيل، اگر مجاز نباشد مثل اطلاق امّت بر پيروان پيغمبر وامام، ظاهر در معناى حقيقى نيست.

بنا بر اين، امّت بر گروهى گفته مى شود که به واسطه پيروى از امام واحد، همه هم قطار وبه امام خود انتساب داشته ومقتدى باشند. وامام کسى است که اين گروه به اومنضم ومنتسب ورهبر وپيشوا ومقتداى آنها باشد. اين هم ناگفته نماند، چنانکه اشاره شد بر حسب لغت (امام) بر هر کسى که جماعتى به اوانضمام وانتساب دارند، خواه امام حق وعدل باشد يا امام باطل وجور، اطلاق مى شود، اما وقتى بطور مطلق امام گفته شود، ظاهر در امام حق است يعنى آن امام حق مقصود است.

اين توضيحات بر حسب لغت ومفهوم ومعنى لغوى امام وامامت وامت است که مع ذلک بايد گفت به تحقيق وبررسى ومراجعه بيشتر به کتابهاى لغت ومخصوصاً تأمّل بيشتر در آيات قرآن مجيد ونهج البلاغه واحاديث نياز دارد.

امامت بر حسب اصطلاح

امامت وقتى بطور اطلاق وبى قيد گفته مى شود، پيشوائى وسر پرستى ووجود الگوئى ونمونه برتر وعالى تر ونمايش يک مکتب است، وبه عبارت ديگر، مقصود از امامت، در اصطلاح ودر هنگامى که بدون قرينه اى ذکر شود، در لسان قرآن ونهج البلاغه وساير احاديث وروايات، منصب ومقامى است که خدا به افرادى از خواص بندگان شايسته خود که انسان مافوقند عطا مى کند، ودارندگان آن منصب، کارگزاران خدا ونگبهان امر وشرع خدا، وگواهان بر خلق خدا ودست پروردگان خدا، ودر قيامت مدافع از پيروان خود وشفعاء آنها مى باشند، ووارد بهشت نشود، مگر کسى که آنها را بشناسند وآنها اورا بشناسند. ووارد آتش نشود، مگر کسى که آنها را انکار کند وآنها اورا انکار نمايند.

کتاب خدا وسنّت پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) فقط توسط آنان شرح وتفسير مى شود، وهر کس تند رفته باشد بايد به سوى آنها باز گردد، وآنان که کند مى روند بايد خود را به امام برسانند.

امامان مانند نجوم آسمانند، که هر زمان يکى از آنان از دنيا برود ديگرى قائم مقام اومى شود. اگر سخن بگويند حق وراست مى گويند، واگر سکوت کنند کسى بر آنان پيشى نمى گيرد، درهاى حکم وحکمتهاى خدا در اختيار امام است.

امام حيات علم ومرگ جهل است، بردباريش از دانائيش آگاهى مى دهد، وظاهرش از باطنش.

امام از حق وقرآن جدا نمى شود وقرآن وحق از امام جدا نمى شوند.

امامان ارکان اسلام وپناهگاه مردم مى باشند، حق به واسطه آنها به نصاب ومعيار خود قرار مى گيرد، وآنان راسخان در علم هستند. خدا آنان را برگزيده وبلند گردانيده، هر کس به امام تمسک جويد ودر کشتى ولايت وايمان به اوبنشيند، نجات مى يابد.

آيات کريمه قرآن در شأن آنها نازل شده وگنجهاى علم خدا به آنها عطا شده. زمين از وجود امام خالى نخواهد ماند، يا امام ظاهر وآشکار است، يا غايب وپنهان از انظار.

امام رهبر سياسى وفکرى وخليفه خدا وحاکم وولى امر است، يعنى همه اين مقامات از شؤون اواست. اواز جانب خدا ولى امر وحاکم وخليفه است، واولويّت به اموال ونفسومردم دارد وبر اداره امور وکارها واحقاق حقوق ودفع ورفع ظلم واجراى احکام وسياسات، وبر قرار کردن عدالت در بين مردم وحفظ نظام وتأمين امنيّت وآسايش خلق، وعمران زمين وفراهم ساختن وسائل ترقّى وتعالى براى همگان، ولايت دارد. امر، امر اووفرمان، فرمان اواست.(5)

علماى کلام، (امامت) را تعريف فرموده اند که: رياست بر کلّيه امور دين ودنياى مردم است، به واسطه پيغمبر. نواحى شخصيت امام متعدد است وبه اعتبار اين نواحى، امام لقب خاص دارد. مثلاً يکى از القاب امام خليفة الله است، وقتى از سوى خدا در نظر گرفته مى شود. وقتى ولى الله خوانده مى شود، بيشتر نظر به وسعت وگسترش اختيارات وتوسعه منطقه نفوذ امر اوواولويّتش بر اموال وانفس وجهات ديگر است. وقتى اورا وصى مى گويند، جنبه اختصاص اوبه پيغمبر وانتخاب اوبراى امور مربوط به پيغمبر وامام سابق ومحرميّت اوبه اسرار ومأموريتهاى خاص، وپاسدارى از امانات مهمّ الهى در نظر گرفته مى شود.

نظام امامت، با (توحيد) خداوند متعال چه رابطه اى دارد؟

مسأله امامت، از مسائل مهمى است که علاوه بر آنکه خود اصل است، با ساير عقايد اسلامى مرتبط است ومخصوصاً از اصل توحيد که مصدر اصول ديگر است، مايه واصالت مى گيرد، وعقيده توحيد در ابعاد واقسام متعددى که دارد، خود به خود عقيده به نظام الهى امامت را طبق برداشتى که شيعه از آن دارد فر مى گيرد، وميزان ومعيار در تشخيص هر عقيده اسلامى، اين است که به منبع صاف وزلال عقيده توحيد اتصال داشته باشد.

از باب مثال، عقيده (نبوّت ووحى) بر اساس همين عقيده به توحيد وعلم وحکمت وقدرت خداوند متعال استوار است.

وضع وتقنين قوانين، وتشريع شرايع واحکام، وبالاخره تکليف والزام مردم به انجام يا ترک هر کار، فقط سزاوار خداوند متعال است که مالک همه وحاکم بر همه است، وبه مصالح ومفاسد وظاهر وباطن وتمام اسرار وجود اين انسان (موجودى که بر خودش هنوز ناشناخته مانده) عالم وآگاه است. وبالاخره نبوّت از جهت اصل ومصدرش، وحى خداى يگانه وارتباط با غيب جهان وصاحب ومالک حقيقى وخالق عالم است. واز جهت محتوا، تشريعات واوامر ونواهى وطرحهاى تربيتى الهى براى ترقى وکمال بشر است، واز جهت وظيفه وتکليف، شخص نبى از جانب خدا مأمور وعهده دار ابلاغ آن به بندگان خدا است. قوانين مختلف ونظامهاى گوناگون، علاوه بر اينکه از منبعهاى غير اصيل وغير صالح وحاکى از استعلا وطغيان است، در جهت تفرقه وجدائى وتعدد مناطق نفوذ وموجب استبداد واستضعاف وساير مفاسد نظامهاى مشرکانه وجاهلى نيز مى باشد.

امامت ورهبرى

امامت ورهبرى نيز در ابعاد متعددش، شعاع وشعبه عقيده توحيد است وبايد چنانکه عالم تکوين داراى نظام واحد وقوانين واحد است، نظام تشريع وقوانين واداره امور مردم نيز طبق آن واحد باشد وچنانکه در آنجا غير خداى يگانه واراده وتقدير اومداخله ندارد، در محيط اختيار بشر نيز غير برنامه هاى تشريعى الهى برنامه ديگرى مطرح نشود واحدى خود سرانه ومستبدانه حق مداخله در امور مردم، وامر ونهى حکومت بر آنها را نداشته باشد.

تمام حکومتها ومداخلات وولايتها وتصرفات جزئى وکلى بشر بايد به اذن خدا باشد تا همه در مسير واحد به سوى هدف واحد به حرکت کمالى خود ادامه دهند.

غير از نظام خدا، همه نظامها طاغوتى، وغير از نظام امامت، همه شرک وطاغوت پرستى واستعباد وبى احترامى به حقوق انسان وحکمرانى بشر بر بشر واستعلا واستکبار است، که نمونه آن رژيم پليد دوهزار وپانصد ساله شاهنشاهى ايران، ورژيمهاى سوسياليستى ودموکراسى موجود شرق وغرب است، که از همه اعمال وبرنامه ها وبرخوردها وجنگها وحتى صلح هايشان، شرک واستضعاف وسلطه جوئى ونفى حاکميّت وولايت خدا آشکار است، در هر يک از اين نظامها به شکلى وبه اسمى ظلم وطغيان وسرکشى بشر خودنمائى مى کند، وتا اين نظامها بر جهان مسلط باشند وتا در جهان نظام مستمر امامت که يگانه نظام الهى است استقرار نيابد اين رژيمها واين نظامهاى مشرکانه اگر چه اسم وهدفشان را عوض کنند تحميل بر بشر وموجب شدت فشار وتضادهاى اقتصادى وسياسى وبحرانهاى مختلف وتبعيضات گوناگون خواهند شد.

هم اکنون اين حکومتهاى غير شرعى براى ارعاب ملل ضعيف وحفظ نفوذ ظالمانه خود در کشورهاى ديگر در هر دقيقه اى يک ميليون دلار(6) صرف مخارج سلطه گرى خود مى نمايند نمونه اين رژيمها در دنياى ما آمريکا وروسيه مى باشند که هدفهاى ضد انسانى وتجاوزشان به حقوق بشر مثل آفتاب روشن است.

اين مظالم آمريکا در ايران، فلسطين ودر کشورهاى ديگر مسلمان نشين وغير مسلمان نشين است، که روى ستمگران بزرگ تاريخ را سفيد کرده است، مظالم روسيّه هم، براى نمونه: تجاوز آشکارش به کشور ضعيفى مثل افغانستان است، که شب وروز ارتش روس به مردم آنجا که گناهى غير از مسلمانى ودفاع از آب وخاک خود ندارند، يورش مى برد واز زمين وهوا، مردم را قتل عام وروستاها را ويران وسکنه آنها را آواره ميسازد.

واقعاً دنياى شرک، دنياى مسخره ومفتضحى است، دشمنان آزادى وحقوق بشر، مثل کارتر وبرژنف، همه تجاوزات وخيانتها را به اسم حمايت از حقوق بشر انجام مى دهند، سادات وببرک کارمل وکاسترو، رژيمهاى خود را که وابسته به آمريکا وشوروى هستند، غير متعهد وغير وابسته مى خوانند، (تيتو) بيش از ربع قرن بر يک کشورى خود را تحميل کرد وبه مسلمانهاى يوگسلاوى آنچه توانست ظلم وستم نمود وحتى آنها را از انتخاب اسمهاى اسلامى براى فرزندانشان ممنوع کرد، همين امروز که مشغول نوشتن اين نوشتارم، راديوخبر مرگش را داد، برژنف وکارتر هر کدام بر اساس يک سياست توسعه طلبى به دروغ از مرگش اظهار تأسف مى نمايند.

اين نظامها همه جاهلى است، ورهبران اين نظامها به هر شکل وهر اسم باشند مستکبر ومشترک مآب مى باشند. نابسامانيهاى دنياى کنونى، به واسطه اين رژيمهاى ضد خدائى ورهبران جاه طلب ورياست دوست، از حد شرح وبيان خارج است. انقلاب اسلامى تا سرنگونى تمام اين نظامها ادامه دارد، حکومت ونظام صحيح، واحد ومتکى به خدا وبه قانون خدا است، که نشانيها وعلاماتش در قرآن مجيد واحاديث معتبر مذکور، وحضرت رسول اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم) وامير المؤمنين على (عليه السلام) عملاً آن را نشان دادند.

اين حکومت، سلطنت وپادشاهى، وسلطه فردى بر فرد يا افراد ديگر وخود کامگى وفرمانروائى نيست اين حکومت امامت ومقتدا واسوه بودن، وخلافت از جانب خدا وکار براى خدا وبراى رضاى اوکردن است که بر حسب آياتى مثل: (انى جاعلک للناس اماماً)(7) (من تو را براى مردم امام قرار مى دهم). و(انا جعلناک خليفة فى الارض، فاحکم بين الناس بالحق)(8) (ما تو را خليفه در زمين قرار داديم، پس ميان مردم به حق حکم کن). وآيه (وجعلنا منهم أئمة يهدون بأمرنا، لما صبروا)(9)  (واز ايشان امامانى قرار داديم که به امر ما هدايت مى کنند...) شأن وموضع ومقامى است که از جانب خدا به بندگان برگزيده اش اعطا شده است ودر تمام اعصار ادامه داشته وخواهد داشت.(10)

وبه اين ملاحظه است که در نظام امامت، وقتى از جانب ولى امر، خواه شخص امام يا کسانى که از جانب اومنصوب ومعين شده اند، ويا يکى از فقهاء که در عصر غيبت نيابت عامّه دارند، امرى صادر گردد، بايد اطاعت شود، ومخالفت آن در حکم رد حکم خدا وشرک به خدا مى باشد ولذا در بعضى تفاسير از آيه شريفه: (فمن کان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملاً صالحاً ولا يشرک بعبادة ربه أحداً)(11) تفسيرى شده است که از آن استفاده مى شود شرک نور زيدن به خدا اين است که در کنار نظام امامت، که نظامى الهى است، نظامات ديگر وزمامدارى ديگران را نپذيرد وبراى امامان که رهبران اين نظام بوده واز جانب خدا ولايت بر امور دارند، شريک قرار ندهد.

چه نيازى است به رهبرى ونظام امامت وولايت؟

اما اصل نياز جامعه به رهبرى ومديريت، يک امر بديهى است، چون هيچ جامعه اى بدون رهبر وهيچ کاروانى بدون کاروان سالار، هيچ لشگرى بدون فرمانده، بقا ودوام نخواهد يافت، نظام همه امور، در گرووجود مديريّت صحيح است، لذا هر جمعيتى وقتى بخواهند تشکيل شوند، در بين خود رئيس ورهبرى را انتخاب مى نمايند، واين مسأله عملاً مورد اتفاق همه ملل بوده وهست، اگر چه در نوع وشکل آن وفردى يا گروهى بودن آن تفاوتها ونظرات مختلف دارند.

واما خصوص نظام امامت وولايت، پس نياز به آن براى آن است که نظامات ديگر، هيچ يک مقاصدى را که بشر از يک نظام سالم وعدل انتظار دارد برآورده نمى کنند ودر هيچ يک آنها اصل حکومت اصلح وافضل، واصل نفى استضعاف وعدم تجاوز به حقوق ديگران، مراعات نمى شود. نظاماتى که در طرف افراط وتفريط قرار دارند. يا فقط حنبه حيوانى بشر را ملاحظه مى نمايند وحکومت وسازمانهاى آن مانند يک مؤسسه دامدارى مدرن، برآورنده نيازهاى حيوانى بشر مى باشند که اگر راست بگويند وبه اين مقدار تعهد خود عمل کنند (با اينکه عمل نمى کنند) در برابر کار وزحمت وفرمان برى انسانها در کارخانه وسازمانهاى کشاورزى، خوراک وپوشاک وقرار گاهى به آنها مى دهند، يا چنان اورا آزاد مى سازند که به اسم آزادى، هر عمل ضد شرف وانسانيّت را مرتکب شود. وبراى ثروت اندوزى از هر جنايت وخيانت روى نگرداند. اين حکومتها دنيا را سرگردان، وبشر را از زندگى نااميد، ودر امواج نگرانيها وخطرات وناآرامى غرق ساخته است که محصول آن تمدن منهاى انسانيّت کنونى است.

امروزه با اين تحولات بزرگى که پس از چهارده قرن از ظهور اسلام در دنيا واقع شده ومکتبهاى سياسى واجتماعى گوناگون که عرضه شده، نواقص ومعايب اين نظامها بيشتر ظاهر شده ومعلوم گرديده است که اينها دردهاى واقعى بشر را درمان نخواهند کرد ويگانه وسيله رفع اين ناآراميها ودلهره ها وتبعيضات، رفتن به پناه نظام الهى است.

بنا بر اين حاجت به اين نظام، هر روز محسوس تر مى شود وناکاميها وبى عدالتيها با اين نظام در حدّى که ممکن است پايان مى پذيرد.

يقيناً بشر پس از اين که از اين نظامات مأيوس شده وهمه را آزمايش کرد به سونظام امامت روى خواهد آورد، نظام که نمونه آن حکومت متواضع على وروش على، وزندگى حق پرستانه على وعدالت وتقواى على، سربازى على، صراحت لهجه وشجاعت على، کار وکوشش على، پايدارى وفداکارى على است.

نظامى که شرط رهبرى آن، عصمت وصلاحيتى است که هر کس از جانب خدا وپيغمبر، به رهبرى آن منصوب شد، واجد اين صلاحيت است وبدون معرفى خدا وپيغمبر، کشف وتشخيص آن با وسايل ديگر قابل اعتماد نبوده بلکه اکثراً خلاف واقع مى شود.

نظام امامت چگونه نظامى است؟ نظام سلطنتى موروثى است يا نظام انتخابى؟

اين نظام، چنانکه از پاسخ به پرسشهاى قبل معلوم شد، هيچ يک از اين نظامها نيست وويژگيهائى که دارد، در هيچ يک از اين نظامها ديده نمى شود. اساس اين نظام، چنانکه تذکر داديم، اين واقعيت وحقيقت است که مالک همه، وحاکم وسلطان بر همه، وصاحب اختيار واقعى وحقيقى همه، در همه چيز خدا است; حکومت مختص اواست، وقانون وشريعت وبرنامه دولت وحکومت، همه از جانب اوبايد تعيين شود. هيچ کس بدون اذن اوحق حکومت ندارد وحتى در منطقه وجود خودش نيز در حدود اذن اواختيار وحق مداخله دارد. اين نظام سلطه يافتن وسلطه داشتن وزياده جوئى وتوسعه طلبى وجاه طلبى وتأمين منافع يک فرد يا يک حزب يا يک ملت، وتصرف بازارهاى ديگران نيست، فقط فائده وغرض وفلسفه اى که در اين نظام از حکومت منظور است، اقامه دين، اجراى برنامه هاى اسلام، وعدالت وامر به معروف ونهى از منکر وترقّى ورشد فکرى وتهذيب وتربيت نفوس وتکميل افراد در معارف وعلم وعمل، وعمران زمين وتأمين رفاه وآسايش تمام بندگان خدا ومتحد کردن مردم است; که قرآن در اين زمينه مى فرمايد:

(الذين ان مکناهم فى الارض أقاموا الصلاة وآتوا الزکاة وأمروا بالمعروف ونهوا عن المنکر)(12) (آنانکه اگر در زمين، تمکّنشان بخشيم، نماز بر پاى دارند وزکات دهند وامر به معروف کنند ونهى از منکر نمايند).

برنامه اين نظام شرعى والهى وماهيّت وحقيقتش با آن حکومت ها فرق بسيار دارد، حقيقتش خلافت الله وبرنامه اش احکام الله است.

حکومت سلطنتى

حکومت استبدادى وسلطنتى موروثى همان است که فردى با کودتا يا جنگ وخونريزى بر ملت ومنطقه اى مسلط مى شود، وخود را حاکم بر آن ملت مى خواند وبراى خود اين حق را قائل مى شود که فرزندش را بعد از خود حکومت بدهد تا چيزى را که خودش نداشت از اوبه ارث ببرد.

در اينجا هيچ معيارى جز هواى نفس پادشاه در بين نيست وچيزى که در آن ملاحظه نمى شود، مصلحت عموم است. اين يک انتصابى است از جانب کسى که خودش مقامى را که از آن انتصاب مى کند، غصب کرده است وآنچه را خود ندارد به ديگرى مى سپارد; انتصابى است که به آن، امثال هلاکووهرمز ومحمد رضاى پهلوى وپادشاهان خون خوار وجلاد وعياش وهرزه وميگسار وبى شرف روى کار مى آيند. اينان براى اينکه مغلطه کارى کنند، حکومت را يک موهبت الهى شمردند وخود را (ظل الله) خواندند، اما کسى به آنها نگفت، يا اگر گفت زندانى يا کشته شد، کسى به آنها نگفت که حکومت موهبت الهى است وبه کسانى که لياقت وشايستگى آن را داشته باشند اعطا مى کند، وچنانکه قرآن مجيد مى فرمايد: (لا ينال عهدى الظالمين)(13) (عهد من به ظالمان نرسد). ستمکاران به موهبت الهى نمى رسند. کسى به آنها نگفت که آنچه شما مدعى آن مى باشيد وامثال (بوسوئه ها) براى (لوئى) هاى فرانسه وديگران براى ديگران گفتند، وخواستند سلطنت اين خود کامگان را توجيه نمايند واز تنفر طبعى مردم از حکومت سلاطين بکاهند، موهبت الهى نيست وپاسخ به اين پرسش نمى شود که: چرا افرادى با نداشتن ارزشهاى انسانى وعدم برترى اخلاقى وفضيلت علمى، بايد بر مردم مسلط باشند که مطلق العنان هر چه اراده مى کنند انجام دهند وامر ونهى وفرمانشان نافذ باشد ومسؤول کسى نباشند، وکارشان قاعده وقانونى نداشته باشد، وهيچ محکمه اى نتواند آنها را محاکمه کند ومافوق محکمه ودادگاه باشند؟ چرا آنها سزاوارتر به حکومت از ديگران هستند؟ وچرا مردم در برابر آنها ودر برابر مجسمه وعکس وتمثالشان تعظيم وکرنش کنند وبه حال رکوع وبلکه سجود به خاک بيفتند وآنها را بپرستند تا حدى که خاقانى بگويد:

اينست همان ايوان کز نقش رخ مردم
خاک در اوبودى ديوار نگارستان

وخواجوى کرمانى بگويد:

نه کرسى فلک نهد انديشه زير پاى
تا بوسه بر رکاب قزل ارسلان دهد

وچرا وچرا؟

لذا در پاسخ اين چراها اين نظر را اظهار کردند، وآنچه نمى تواند به خدا نسبت پيدا کند به خدا نسبت دادند، وبه خدا افترا زدند وگفتند سلطنت وديعه الهى است که به امثال ضحّاک وچنگيز وهلاکوومعاويه ويزيد وديگر خون آشامان تاريخ اعطا مى کند. ديگر فکر نکردند که اين افرادى که در طول تاريخ ملل، حکومت يافتند وجنايتهاى بزرگ وقتل عام شهرها وکشورگشائيها واستعباد وغارت ملل مغلوب را افتخار خود مى شمردند واز رحم وانصاف به بهره بودند، چگونه مشمول موهبت الهى مى شدند واين چه موهبتى است که اين آثار شوم را دارد. اگر طاعون ووبا وسرطان، موهبت باشد، باز هم اين حکومتها موهبت نيست.

واقعاً قرآن مجيد در يک جمله کوتاه چه رسا وجامع فرموده است: (انى جاعلک للناس اماماً قال ومن ذريتى قال لا ينال عهدى الظالمين).(14)

اين حکومتها با نظام امامت در دوقطب مخالف ومتضاد قرار دارند، مظاهر حکومتهاى سلطنتى پاى تخت هائى مثل مدائن واصطخر ودمشق وبغداد وغرناطه وقاهره، وآکره روم واسلامبول وپاريس وپکن وتوکيوولندن تا تهران واصفهان، وکاخهائى مانند کاخ اکبر شاه وکاخهاى تيسفون واهرام مصر وصدها بناهاى تکبر انگيز ديگر است ومظاهر نظام امامت، مدينه متواضع محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) وزندگى ساده وبى پيرايش وبى تجمل او، وکوفه على وخانه محقرى که حتى از اثاث وفرش عادى خالى بود، مى باشد.(15)

در جنگ بدر که مسلمانان به تعداد نفرات مرکب نداشتند، پيغمبر نيز مانند سربازان که به نوبت سوار وپياده مى شدند در نوبت خود پياده مى رفت وهر چه اصرار وخواهش مى کردند که سوار باشد، نمى پذيرفت. على (عليه السلام) خودش با دست خويش کفشش را وصله مى زد ولباس وصله دار مى پوشيد واز تشريفات ملوکانه نه فقط بيزار بودند، که سخت در هراس بودند. داستان دهقانان انبار را با آن حضرت که در نهج البلاغه نيز مرقوم است بخوانيد تا به حقيقت نظام امامت وبرنامه هاى آن تا حدى آشنا شويد.(16)

اين نظام به خدا نسبت دارد وبايد به خدا نسبت داده شود، هم موهبت الهى وهم امانت الهى است، رجال الهى فقط شايسته آن مى باشند که اين امانت به آنها سپرده شود.

اين حکومت مانند نبوت ورسالت است که با زور سر نيزه وفشار واختناق وانتخاب مردم به دست نمى آيد. آنکه سلاطين ورؤساى حکومتهاى مختلف دارند نه موهبت الهى است ونه امانت اواست، محال است که موهبتهاى الهى از قماش اين سلطنتها وسلطه ها وصدرها ومديرکل ها باشد.

اينها اعتبار ابليسى ودامهاى شيطانى است که در برابر هر حقى باطلى مى سازد ومردم را از حق منحرف مى کند. نبايد حق را به باطل قياس کرد وانتصاب خدائى را به انتصاب شيطانى اشتباه نمود، وهر دورا چون انتصاب است بدون توجه به مصدر انتصاب همانند گرفت. چنانکه ساير نظامات شرعى را نيز نمى توان به اين علت که در برابر آنها باطلى ساخته اند کنار گذاشت، مثلاً چون عبادت خدا وعبادت بت هر دوعبادت است، عبادت خدا را ترک کنيم، يا چون به مالکيت مى گويند، يا چون به ازدواج هاى غير شرعى ازدواج مى گويند، اصل مالکيت وازدواج، مورد ايراد واقع مى شود.

حکومت انتخابى

حکومت انتخابى نيز بگونه ديگر مفاسد ومعايبش کمتر از رژيم هاى استبدادى وپادشاهى نيست. اين رژيم بر اساس پذيرش اعتبار اکثريت آراء از سوى همه، نظامى است که مانع از استبداد فردى شمرده شده است وبه اصطلاح حکومت مردم بر مردم است ومبنايش اصالت خود انسان وجدا بودن سياست از روحانيت ودين از دنيا است، در مقابل نظام اسلام وامامت که مبنايش اصالت حکومت (الله) وجدا نبودن روحانيت از سياست ودين از دنيا وقانون از وحى خدا است. اساس اين نظام اين است که (دين)، قانون عقيده، سياست، حکومت ونظام، اخلاق، اقتصاد، وبرنامه هاى روح وجسم وفرد واجتماع است.

بنا بر اين، نظام دموکراسى وانتخابى به آن معناى مطلقى که در غرب دارد وبه قوه مقننه وقضائيه ومجريه تقسيم مى شود وهيچ شرطى ندارد از نظر اسلام قابل قبول نيست.

البته پس از آنکه مسأله خلافت پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) به آن شکل در سقيفه بنى ساعده، از مسير تعيين شده الهى خارج شد، وخواستند به آن صورت مشروع بدهند، مدعى شدند که بر اساس اجماع است وشورى انجام گرفت واجماع امّت حجّت ومعتبر است. ادعائى که نه واقعيت داشت ونه با اين نظام دموکراسى واکثريت مطابقت دارد.

اجماع اگر اعتبار داشته باشد، اجماع تمام امّت يا اهل حلّ وعقد است، ودر حصول آن شرط است که همه اجماع داشته ومتفق باشند واين غير از اکثريت است که نظام دموکراسى بر آن متّکى است. بعلاوه اجماعى در موضوع خلافت ابى بکر حاصل نشد، مضافاً بر اينکه خود اوهم اين نظام را عملاً رد کرد، وبه نظام انتصابى بشرى که مجوز شرعى نداشت روآورد وعمر را وليعهد وجانشين خود ساخت.(17) بعداز اوهم عمر شوراى شش نفرى را تشکيل داد واز زمان حکومت معاويه به بعد رسماً نظام پادشاهى وسلطنتى بر قرار شد.

بنا بر اين دموکراسى با توجه به ماهيت ومعايت آن، اصالت اسلامى ندارد واگر در بعض کلمات ديده مى شود که بر شورى يا بيعت استدلال شده، با ملاحظه بيانات ديگر که در آنها بالصراحه اين مبدأ رد شده است، بطور مماشات وجدل وبراى اقناع واثبات حقانيت، حتى طبق رأى وعقيده طرف است، والا در اسلام غير از نظام امامت، نظام ديگرى مطرح نيست که امتداد زمامدارى وولايت پيغمبر است وهمانگونه که در حيات پيغمبر غير از زمامدارى آن حضرت نظام ديگرى قابل طرح نبود، بعد از پيغمبر نيز همان نظام وهمان ولايت ادامه مى يابد.

وامّا معايب دموکراسى

اول اين است که چون بر مبناى اصالت رأى خود انسان، وعدم تعهّد دينى وعدم اعتماد به رهنمودهاى الهى است، پشتوانه وجدانى وعقيدتى ندارد وچنان نيست که رأى دهندگان وجداناً خود را مسؤول بدانند که فرد لايق تر وشايسته تر را انتخاب کنند وتحت تأثير اغراض شخصى وعوامل مختلف قرار نگيرند، وجاه طلبى وعلاقه به شخصى يا به بُرد يک حزب وباخت حزب ديگر، در نامزد شدن نامزدها دخالت نداشته باشد، يا نمايندگان در اظهار رأى فقط به حق وعدالت نظر داشته باشند.

هرگز چنين نيست. چيزى که در اين مجالس کمتر مطرح است حق وعدالت است وبهترين نمونه، سازمان ملل است که با اينکه در سطح عالى تر است، اکثر يا همه نمايندگان در رأيى که مى دهند، ملاحظات خصوصى وجبهه بندى هاى سياسى را مى نمايند. اگر پيشنهادى را (وتو) مى کنند، اگر سخنرانى وداد وفرياد مى نمايند، وبراى حقوق ملتهاى ضعيف دلسوزى مى کنند، غير از بازيهاى سياسى چيز ديگر نيست.

مثلاً روسيه اگر از فلسطينى ها به ظاهر پشتيبانى مى نمايد، يا از جنبش هاى به اصطلاح آزادى بخش حمايت مى کند، غرضش نه آزادى فلسطين ونه رهائى ملت هاى مستضعف است بلکه براى اين است که آمريکا را بکوبد ونفوذ خود را گسترش دهد. اگر اسرائيل جزء اقمار روس بود حکومت روسيّه همين عمل آمريکا را با مردم فلسطين مى کرد وهمچنين آمريکا اگر تجاوز نظامى روسيه را به افغانستان محکوم مى کند وسر وصدا راه مى اندازد وخروج فورى نظاميان روسيه را از افغانستان مى خواهد نه به خاطر ملت ستم ديده افغانستان ومظالمى است که نظام حاکم بر روسيه در آنجا مرتکب مى شود، بلکه براى اين است که منافع خودش را در خطر مى بيند والا خودش هر کجا لازم باشد به همين عمل روسيه بلکه بدتر از آن دست مى زند.

غرض اين است که از اين سازمانهاى بين المللى معلوم مى شود که وقتى نظامى پشتوانه ايمانى وعقيدتى نداشته باشد، بازيچه دست مفسدين ومتجاوزين مى شود.

دوّم از معايب دموکراسى اين است که رأى اکثريت، خواه حزبى باشد يا غير حزبى، هميشه موافق مصلحت نيست، بلکه غالباً رأى اقليتها اگر وابسته نباشند به صواب نزديک تر است، خصوصاً اگر از جهت کيفيت بيشتر مورد اعتماد باشند مثل اينکه در يک مسأله سياسى يا حقوقى، متخصصان سياست وحقوق رأيشان با اينکه در اقليّت مى باشند، مخالف اکثريت باشد.

سوّمين ايراد بر اين رژيم اين است که اگر اکثريّت مثلاً هشتاد در صد رأى به نظام اکثريت وبه اصطلاح حکومت مردم بر مردم دادند وبيست در صد مخالف بودند، چه مجوزى براى تحميل رأى هشتاد در صد بر بيست در صد ديگر خواهد بود، وبه فرض که صد در صد افراد جامعه اى نظام اکثريّت وهر نظام ديگر را پذيرفتند، چرا افرادى که بعد بن سن بلوغ مى رسند، در صورتى که در اقليّت باشند، محکوم به قبول آن نظام باشند؟

اين خود استبداد واستضعافى است که اگر چه مفاسد استبداد مطلق را ندارد، جز به عنوان دفع افسد به فاسد نمى توان آن را پذيرفت. با اينکه دفع افسد به فاسد، در صورتى منطقى وعقلائى است که چاره منحصر به فرد باشد، در صورتى که با وجود نظام کامل شرعى والهى هيچگونه ناچارى در قبول اين استبداد واستضعاف نيست.

چهارم، اين است که در نظام اکثريت، مسأله اکثريت حقيقى وآراى اکثريت افراد مطرح نيست وبه هيچ وجه اعتماد واطمينان به حصول اين جهت فراهم نخواهد شد، زيرا در نظام اکثريت که مثلاً نود در صد يک جمعيت ده ميليونى به آن رأى داده باشند، اگر حزبى هم باشد وتک حزبى هم نباشد ودوحزب يا بيشتر داشته باشند وبه اکثريت نسبى يا مطلق، يکى از احزاب در انتخابات پيروز شوند، اين پيروزى در صورت اکثريت نسبى، مربوط به اکثريت جامعه نيست، ودر صورت اکثريت مطلق هم در بعض صورتش، با توجه به اينکه در اصل نظام، آراى موافق به صد در صد نرسيده باشد، اکثريت حاصل نمى شود.

در نظام تک حزبى نيز همين اشکالات هست ودر آراى مجالس وکنگره ها وشوراها نيز اين اشکالات بيشتر است وگاه مى شود رأيى که در کل وبا احتساب آراى رأى دهندگان به هر نماينده اى که کاملاً در اقليّت است، به صورت اکثريت قانونيّت پيدا مى کند وحاصل اين است که در اين نظام اکثريت وشورايى، وبه اصطلاح دموکراسى نيز رأى اکثريت واقعى غالباً به دست نمى آيد.

واگر فرض شود که رأى اکثريت به مصلحت نزديک تر است (با اينکه هميشه چنين نيست) در اين نظام رأى اکثريت واقعى ملاک اعتبار نيست، وإلاّ بايد آراى نمايندگان در اندازه اعتبار، به کثرت وقلت انتخاب کنندگان آنها مربوط باشد، بنا بر اين در اکثريتى که مى گويند وحکومت مردم بر مردمى که از آن دم مى زنند، مسأله اکثريت واقعى معيار نيست، چنانکه رسيدن به مصلحت واقعى وحکومت اصلح نيز مورد نظر نيست. بلکه معيار، يک اکثريت قرار دادى واعتبارى است که به عذر ضرورت آنهائى که آن حکومت ونظام را مى پذيرند، قبول مى نمايند، با اينکه معلوم ويقين است که در بسيارى از موارد بلکه اکثر موارد مخالف اکثريت مى شود وبه اين ترتيب از نظام ورأى اکثريت به نظام ورأى اقليّت مى روند.

پاورقى:‌


(1) در قرآن مجيد کلمه (امامت) نيست، اما (امام) به صورت مفرد وجمع آن (ائمّه) در دوازده مورد آمده است.
(2) در موضوع اينکه فرقه ناجيه که در حديث مشهور آمده است شيعه اثنى عشرى مى باشند، به رساله (حول حديث الافتراق) تأليف نگارنده وکتابهاى ديگر رجوع شود.
(3) سوره نساء، آيه59.
(4) رجوع شود به تعليقه (1).
(5) آنچه در اينجا از اوصاف امام نوشته شد، اقتباس از قرآن مجيد واخبار معتبر ونهج البلاغه است.
هر کس بخواهد بر بيشتر از اين شؤون امام وامامت مطلع شود، مى تواند به کتاب کافى شريف (کتاب الحجّه) رجوع نمايد.
(6) بنا به نقل از سالنامه 1978 انستيتوى بين المللى (پژوهش براى صلح) در استکهلم.
(7) سوره بقره، آيه124.
(8) سوره ص، آيه26.
(9) سوره سجده، آيه24.
(10) رجوع شود به تعليقه (2).
(11) پس کسى که به لقاى (رحمت) پروردگارش اميدوار است بايد نيکوکار شود وهرگز در پرستش خدا، احدى را با اوشريک نگرداند. (سوره کهف، آيه110).
(12) سوره حج، آيه41.
(13) سوره بقره، آيه124.
(14) سوره بقره، آيه124.
(15) در سفينه، از سويد بن غفله روايت کرده است که گفت: بعد از اينکه مسند خلافت به ظاهر نيز به وجود على (عليه السلام) زينت يافت وبيعت به آن حضرت انجام گرفت، شرفياب حضور اوشدم. روى حصير کوچکى نشسته بود ودر خانه چيز ديگرى (از اشياء واثاث ولوازم) نبود. عرض کردم: يا امير المؤمنين، بيت المال در دست تواست ودر خانه توچيزى که خانه به آن نياز دارد نمى بينم؟ فرمود: پسر غفله، خردمند، در خانه اى که از آن منتقل خواهد شد اطاقى براى خود فراهم نمى کند. ما را خانه امنى است که بهترين کالاهايمان را به سوى آن فرستاده ايم وخودمان نيز پس از اندک زمانى به آنجا مى رويم.
(16) رجوع شود به تعليقه (3).
(17) در اينجا با اينکه اوبيمار بود، کسى مانع از وصيّت اونشد و(حسبنا کتاب الله) نگفت، بلکه پيش از آنکه بگويد، چون بيهوش بود، عثمان از پيش خود، اسم عمر را نوشت ومن نمى دانم ابوبکر به هوش آمد يا نه. آنها مى گويند به هوش آمد، عثمان گفت: (من عمر را نوشتم) او هم تصديق کرد.