رابطه انگيزه با عمل واقسام عمل از حيث نمود ظاهرى
حال اينجا اين سؤال پيش مى آيد که آيا به صرف انجام عمل خوب، انسان
مى تواند به مقام قربِ الهى برسد؟ وبه عبارت ديگر آيا عمل صالح شرط
کافى در رسيدن به چنان مقامى است؟ يا اينکه شرط کافى نبوده بلکه
شرط لازم مى باشد؟ واگر شرط لازم باشد، شرط ديگرش چيست؟ جواب مسأله
اينست که شرط ديگرى که لازم بوده وحتى از اصل خودِ عمل نيز مهمتر
است انگيزه ونيّتى است که انسان را وادار کرده تا به سوى آن عمل
حرکت کند، تأثير (انگيزه) و(نيّت) از جهت قرب وبعد بحدّى است که:
1 ـ گاهى عمل، عمل صالح است ولى کاملا بى خاصيت بوده هيچ گونه
تأثيرى در رسيدن انسان به خدا ندارد مانند جائى که انسان غريقى را
نجات مى دهد ولى انگيزه الهى ندارد وانگيزه غير الهى نيز ندارد که
در اين صورت اگر چه تکليف از گردن شخص برداشته مى شود ولى هيچ اثرى
از حيث قرب وبعد نسبت به خداى متعال ندارد اگر چه اصل عمل در ظاهر
بسيار عالى وقابل تحسين مى باشد.
2 ـ گاهى علاوه بر اينکه موجب قرب نمى شود بلکه موجب بُعد هم مى
شود، مانند کارهاى عبادى از قبيل نماز وروزه که از روى ريا انجام
بگيرد که اگر چه در ظاهر عملى خيلى عالى وخوب است ولى در باطن نه
تنها موجب قرب نيست بلکه موجبات خسران ودورى انسان از حق تعالى را
نيز فراهم مى آورد. از طرف ديگر گاهى عمل نيست ونيّت هست مثلا در
جريان جنگ نهروان بعد از اينکه جنگ به پايان رسيد يکى از ياران
حضرت على (عليه السلام) اظهار تأسف کرد از اينکه برادرش موفق به
شرکت در اين جنگ نشده بود تا از ثواب جهاد بهره مند شود در اين
هنگام حضرت على (عليه السلام) رو کرد به او فرمود: آيا برادرت دوست
داشت که در اين جنگ شرکت کند؟ آن شخص جواب داد: بلى ولى به علت
مشکلاتى نتوانست شرکت کند. حضرت على (عليه السلام) فرمود او نيز از
ثواب جهاد بهره مند گشته است: (لکل امرء ما نواه) (إنما الأعمال
بالنيات).
جهت ديگرى که در (نيّت) مهم است مربوط به اعمال قلبى است از قبيل
توکّل ورضا ومحبّت و... که در اين امور ديگر همه کاره نيّت است
زيرا که توکل داشتن، يقين داشتن و... امرى نيست که جوارحى باشد.
وصرفاً امرى باطنى است وشخصى يا اعتماد به خدا دارد يا ندارد، ويا
يقين به خدا دارد يا ندارد؟ ونمى شود که در ظاهر يقين داشته باشد
ودر باطن نداشته باشد ودر ظاهر محبّت داشته باشد ودر باطن خلاف آن
باشد.
به اين ترتيب نقش نيّت در اعمال کاملا ظاهر مى شود البته با اين
توضيحات ما نمى خواهيم ارزش عمل جوارحى را منکر شويم ونيّت را در
همه موارد همه کاره بدانيم، بلکه مى خواهيم بگوئيم: اعمال بر دو
قسم است. جوارحى وقلبى، در اعمال جوارحى، هم بايد عمل خوب باشد وهم
نيّت صحيح که در صورت نبودن نيت صحيح نه تنها که عمل مقرّب نيست
بلکه مبعدّهم است ولى در بعضى اعمال جوارحى (آنجا که انسان انجامش
را ندارد ولى انگيزه اش را دارد) وهمچنين در اعمال قلبى همه کاره
نيت است.
حقيقت نيت
حال در اينجا اين سؤال پيش مى آيد که نيت چيست؟ (نيّت) يک تعريف
وتوضيح ساده دارد ويک توضيح پيچيده واولى را براى مطرح کردن در متن
انتخاب مى کنيم، ودوّمى را به پاورقى ارجاع مى دهيم. اما توضيح
ساده آن عبارت است از انجام دادن عمل به خاطر خدا به اين معنا که
وانسان موجودى است هدفدار در نتيجه هر عملى را که انجام مى دهد
ابتدا غايت وهدف از عمل را در ذهن خود تصوّر کرده ودر صورت خوب
ومفيد بودن غايت، تصوّر غايت موجب به وجود آمدن شوق وانگيزه در
انسان ايجاد شده ووقتى که به حدّ اکثر شدت خود مى رسد اراده بوجود
آمده وانسان اقدام به انجام عمل مى کند.
رابطه نيت وذکر
وقتى حقيقت نيت روشن گشت، مى بينيم که نيتِ تقرب إلى الله هميشه
ملازم وهمراه با توجه وتصوّر ذهنى نسبت به خداى متعال مى باشد. از
طرف ديگر گفته شد که اعمال دو دسته اند، يک عدّه (جوارحى)اند ودسته
ديگر (قلبى). اعمال جوارحى موقعى مقرِّب بودند که همراه با قصد
قربت خالصاً لوجه الله باشند. واعمال قلبى جز تصوّر صفات جماليه
الهى چيز ديگرى نبودند، يعنى تصوّر صفات خدا که نوعى توجه وذکر
خداى متعال است وخلاصه اينکه هيچ عملى (چه قلبى وچه جوارحى) موجب
قرب ونزديکى به خداى متعال نمى شود مگر اينکه با نيّت وقصد قربت
باشد وهيچ قصد وقربت الهى امکان ندارد مگر با يک نوع توجّه وتذکّر
ويادآورى خداى متعال. اينجاست که مى توان گفت: (تنها راه منحصر به
فردِ) تکامل، ذکر است وتذکر او وبدون توجّه وتذکّر الهى نمى توان
قدمى در راه تکامل برداشت وخداى متعال در وصف قرآن کريم مى فرمايد:
(ما هو إلاّ ذکر للعالمين)
قرآن چيزى جز توجه دهنده وتذکر دهنده انسانها نسبت به خداى متعال
نيست.
يعنى حصر قرآن در ذکر نشانگر اهميت فوق العاده ذکر در تکامل
انسانها مى باشد وعجيب اين است که همين خصوصيّت يعنى فقط (مذکِّر)
بودن را در مورد آورنده قرآن نيز از زبان خداى متعال مى شنويم،
آنجا که مى گويد: (فَذَکِّر إنّما أنت
مذکِّر)
تو تذکّر بده، چرا که تو تذکّر دهنده اى بيش نيستى.
حتى آنجا که مى خواهد نمونه خلقت وعصاره جهان آفرينش را به عنوان
الگويى جهت تربيت انسانها معرفى کند مى فرمايد: اين الگو مال
آنهايى است که اميد به آخرت داشته ودر بيشتر موارد به ياد خدا
باشند.
(لَقد کانَ لکُم فى رسول اللّهِ أُسوَةٌ
حَسنةٌ لمن کان يَرجُوا الآخرةِ وذَکرَ اللّهَ ذِکراً
کَثيراً).
حقيقت ذکر
مُطمئناً در اينجا منظور ما از ذکر لقلقه زبان وگفتن الفاظ وتسبيح
وتحليل بدون توجّه به محتواى آنها نيست بلکه همانطور که توضيح داده
شد، منظور از ذکر توجه باطنى نسبت به خداى متعال است وآن است که
ملازم با نيّت است. زيرا نيّت امرى قلبى وباطنى است وتلفظ تسبيحات
و... امرى لفظى وامرى است خارجى، ويک امر خارجى هرگز نمى تواند جزء
امر باطنى واز اجزاى تشکيل دهنده آن ومقدمه به وجود آمدن آن باشد.
مقدمه ديگرى که در اينجا بايد توضيح داده شود تا وارد اصل مطلب
بشويم اين است که: (هر چه توجّه وتمرکز نسبت به امرى بيشتر باشد به
همان اندازه نيز آن چيز بيشتر در روح انسان نفوذ پيدا خواهد کرد).
واگر بخواهيم مطلب را علمى تر بيان کنيم بايد بگوئيم: اولا علم بر
دو قسم است: (علم حضورى) و(علم حصولى). علم حضورى مانند علم انسان
به خود وحالات روحى خود ومانند علم به غم وقتى که انسان خود غم را
وجدان مى کند، يعنى غمگين است. (نه علم به صورت ذهنى غم) وعلم
حصولى مانند علم انسان به اشياء خارجى از طريق ادراکات وتصورات
ذهنى.
تشديد وتضعيف علم حضورى بوسيله توجه وبى توجهى
ثانياً، علم حضورى با توجّه به آن وتمرکز نسبت به آن تشديد ويا
تضعيف مى شود مثلا وقتى که شما دچار سوختگى شده باشيد، درد عارض
شما شده باشد ودر آن هنگام دوست بسيار صميمى ومهربان خود را که
سالها نديده ايد ببينيد ناگهان درد سوختگى از يادتان مى رود ويا
بسيار ضعيف مى شود وعلتش آن است که شما ديگر به درد ناشى از سوختگى
توجه نداريد بلکه محبّت دوست در قلب شما تجلّى کرده وتمام توجّه
شما به دوست عزيزتان مى باشد.
امّا هنگامى که خداحافظى بکند. دوباره درد شروع مى شود وبه نسبت
فراموشى دوستتان درد نيز شديدتر مى گردد وعلتش اين است که هر چه
توجّه شما به دوستتان کمتر مى شود، توجهتان به درد بيشتر مى گردد
وهر چه توجه شما به درد بيشتر مى شود درد شديدتر مى گردد.
اين قاعده در هر علم حضورى جارى است، اگر اثبات شود که بين دو چيز
رابطه حضورى بر قرار است مى توان گفت که با توجه بيشتر به آن چيز
احساس وجودش بيشتر مى گردد. واز آنجا که در فلسفه ودين اسلام اثبات
شده است که رابطه بين خداى متعال وبنده رابطه اى حضورى جارى است مى
توان، نتيجه گرفت که هر چه توجّه وتذکر به خداى متعال بيشتر باشد
به همان اندازه خداى متعال بيشتر در روح انسان تجلّى پيدا مى کند.
تا جايى که ديگر احساس مى کند همه چيز وهمه کاره خداست.
(ليس فى الدار غيره ديّار ما رأيت شيئاً إلاّ ورأيت الله قبله
وبعدهُ ومَعهُ)
جهان مرأت حسن شاهد ماست نشاهد وجهه فى کل مرآت.(1)
بنابراين با تکامل نفس وکاهش توجه به بدن وامور مادّى وتقويت
توجهات قلبى نسبت به خداى متعال همان علم به مراتبى از وضوح وآگاهى
مى رسد تا آنجا که مى گويد: (أيکون لغيرک من الظهور ما ليس لک).(2)
پس هر چه انتظار وتوجه درونى ما به نسبت به حضرت حجة بن الحسن
(عليه السلام) ومسير وصراط قرب الهى بيشتر باشد وهر چه خود را در
فضاى روحى وفکرى زمان حضور آن حضرت که عين تقرّب واتصال روحى به
ساحت مقدس باريتعالى است قرار مى دهيم، اين بزرگترين عامل رشد
اخلاقى وتهذيب درونى وکسب درجات معنوى وارتقاء روحى است.
امّا نکته ديگرى که در مورد نيت بايد مورد توجه قرار داد اين است
که چون تنها حوزه اى است که ما اختيار کامل داريم وهيچ عاملى نمى
تواند در نيت، ما را تحت فشار قرار دهد ومانع از نيتِ بخصوصى شود
در نتيجه حوزه عمل واقعى ما نيت ماست واما توضيح مطلب اينکه: ما در
دنياى خارج (فعّال ما يشاء) نيستيم وتوانايى ما در ايجاد افعال
محدود واندک است. چه بسيار کارها که با آگاهى واشتياق خواسته ايم
انجام دهيم ونتوانسته ايم زيرا که پديد آمدن يک رويداد به هزاران
عامل ديگر بستگى دارد که آنها از قدرت واختيار ما بيرون هستند.
مثالى مى زنيم تا مطلب روشن تر گردد:
بيشتر جوانان چون به بلوغ اجتماعى مى رسند به فکر ازدواج مى افتند
ودر پهنه ذهن خود تصويرى از همسر مورد پسند خود مى سازند وبه آن
موجود ذهنى دل مى بندند وبا اشتياق تمام تصميم به پيوند زناشويى با
چنان دلبرى را مى گيرند. اما وقتى پاى در قلمرو جهان خارج مى نهند
با هزاران مانع ومشکل روبرو مى شوند که از تاب وتوان آنها بيرون
است.
انديشمندان وفيلسوفان، مرحله اول يعنى (وجود ذهنى) بخشيدن به ماهيت
عمل آگاهانه را (فعل برتر واشرف) نفس مى نامند. زيرا که نيازمند
آلات وابزار نيست و(مرحله دوّم يعنى (وجود خارجى) يافتن ماهيت کار
اختيارى را (فعل کمتر واَخَسّ) نفس مى گويند زيرا که به وسايل
وادوات احتياج دارد. نقش اساسى وحقيقى هر يک از ما در رفتار
آزادانه خود همان (فعل اشرف) نفس است زيرا وقوع نيروى آن رفتار به
اوضاع واحوال جهان بستگى ندارد که اگر با خواسته ما هماهنگ شد،
کامياب واگر نشد، ناکام مى شديم. قرآن کريم اين مرحله اولى واعلى
را به (شاکله) تعبير مى کند: (قل کلٌّ
يَعمَلُ على شاکلتهِ).(3)
بگو هر کس بر مبناى صورت يا شکل درونيش رفتار مى کند.
احاديث اسلامى ما واژه (نيّت)را براى اين معنا برگزيده اند.رسول
اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم) ميفرمايد: به يقين،ارزش کردارها به
خواسته هايدرونى است وهر کس براى آنچه که در دل خواسته بهره ميبرد.
امام سجاد (عليه السلام) مى فرمايد: (لا عملَ إلاّ بِنيّة).(4)
هيچ کارى بدون نيت انجام نمى پذيرد.
امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: (النيةُ أفضل من العملِ ألا
وإنَّ النية هى العمل).(5)
خواست درونى (نيّت) برتر از کار وعمل خارجى است بهوش باشيد که
کردار حقيقى همان نيّت است.
پس روشن شد که در تحقق يک فعل، آن مقدارش که صد در صد به ما مربوط
مى شود (نيتِ) ما است. يعنى توجه قلبى ما به ماهيت کار وهستى
بخشيدن ما به آن، در صحنه ذهن است بنابراين، معيار بهره گيرى وارزش
گذارى در هر کار همين خواهد بود. ما خود در زندگى عادّى به طور
فطرى به اين حقيقت عنايت داريم، گاهى از کسى که بدخواهى او بر ما
روشن است رفتارى به ظاهر دوستانه بروز مى کند ولى فريب او را نمى
خوريم وکار نيکش را نمى پذيريم به سبب آنکه نيّت فاسد او را مى
دانيم وبرعکس، آسيب وحذر که از يک دوست خيرانديش به ما مى رسد
ناديده مى گيريم زيرا آگاهيم که قصد دشمنى نداشته است.
در ميزان دقيق الهى اين نکته به خوبى رعايت شده است وخدا بر اساس
نيات افراد با آنها رفتار مى کند به بيان قرآن:
(إن تبدوا ما فى أنفسکم أو تخفوه يُحاسبکم
به الله)(6)
خدا به آنچه در درون شماست چه آشکارش نمائيد يا پنهان شما را مى
سنجد.
ونيز در قرآن آمده است که: (ولکن يؤاخذکم
بما کسبت قلوبکم).(7)
واما شما را به آنچه که در دلهايتان مى باشد بازخواست مى نمايد.
در همين زمينه عباراتى جالب وتکان دهنده در روايات مى بينيم مانند
آنجا که پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) مى فرمايد: (بيشتر
شهيدان امت من، در بستر خانه از دنيا مى روند وچه بسيار کشتگان
رزمگاه که خدا به نيتِ آنها آگاهتر است).(8)
همو در نبرد تبوک فرموده است: (واکنون برخى افراد، در مدينه آرميده
اند که در تمام کوششها وبخششها ورنجشهاى ما در اين راه شريک
وسهيمند. پرسيدند چگونه؟ آنها که با ما نيامده اند! فرمود: ناگزير
از ماندن بودند وبه خاطر نيت نيک خود، همسنگ ما پاداش مى برند)(9)
امير مؤمنان (عليه السلام) مى فرمايد: (هر يک از شما که در بسترش
از دنيا رود در حالتى که به حق پروردگارش وپيامبر ودودمان او آگاه
وشناسا باشد. (شهيد) مرده وپاداشش بر خداست).(10)
او شايسته است بخاطر کارهاى نيکويى که در نيت داشته پاداش گيرد
زيرا نيت او جايگزين شمشير کشيدن وجنگيدن مى گردد. حضرت امام صادق
(عليه السلام) نيز مى فرمايد: (بنده خدا نيمروز نيت مى کند که
شامگاهان از بستر برخيزد ونماز شب بگذارد، امّا ديدگان سخت خفته اش
گشوده نشده وخواب مى ماند پس خدا در کارنامه او نماز شب مى نگارد
وتنفس او را تسبيح به حساب مى آورد وخوابش را همسنگ صدق قرار مى
دهد).(11)
رابطه نيت وعمل همان رابطه روح وبدن است. کار انجام شده، منهاى
نيت،چيزى جز يک رويداد بيطرف نيست ونمى توان درباره آن حکم به نيک
وبد نمود.مانند چاقو در دست جلاّد وجرّاح.
حال به مقصود اصلى باز گرديم. گفتيم که در دل مفهوم انتظار دو بعد
(شناخت درونى) و(خواست قلبى) نسبت به ظهور نهفته است. پس (انتظار)
چيزى نيست مگر (نيت ظهور)، منتظران حقيقى پيوسته تصوير ظهور را در
برابر ديدگان دارند واز دل وجان آن را مى جويند وبراى تحقق آن مى
کوشند.
حال اگر ظهور انجام نمى پذيرد، در گرو عوامل بيشمارى است است که از
حوزه قدرت واختيار ايشان بيرون است. زيرا آن مقدار از لوازم پيدايش
ظهور که به آنها بستگى دارد ووابسته مى باشد آنها در حال (انتظار
کامل) پديد مى آورند. کمبود از ديگران است نه از آنان، وبنابراين
پاداش خويش را خواهند گرفت. به اين دو حديث توجه کنيد:
امام باقر (عليه السلام) فرمودند: القائل منکم أن لو أدرکتُ قائم
آل محمد نصرتُه، کان کالمقارع بين يديه بسيفه، لا، بل کشهيد معه).(12)
آنکس که از سر صدق وصفا بگويد اگر امام زمان (عليه السلام) را
دريافتم او را يارى مى دادم، مانند کسى است که پيروزمندانه پيشاپيش
حضرتش شمشير زند نه، بلکه مانند کسى است که همراه حضرتش شهيد گردد.
امام صادق (عليه السلام) ميفرمايد: (من مات وهو عارف لامامه لم
يضرُّه تقدم هذا الامر أو تأخرّ...کان کمن هو مع القائم فى
فسطاطه).(13)
آن کسى که تا دم مرگ، شناساى مقام امامِ زمانش باشد. چه ظهور پيش
افتد يا پس، زيان نمى بيند و... مانند کسى است که در سراپرده حضرت
قائم (عجل الله فرجه) سرگرم خدمت باشد.(14)
نتايج بحث آثار انتظار از بعد فردى
1ـ با توجه به اينکه رابطه هر معلول مجرّدى نسبت به علّت خود حضورى
است وموجود معلول نسبت به علّت خود درک حضورى دارد.
2 ـ از طرف ديگر در علم النفس فلسفى به اثبات رسيده است که انسان
موجودى است که هم بعد مادّى دارد وهم مجرّد.
3 ـ حقيقت اصيل وثابت انسان همان بعد مجرّد وروحى اوست که به تعبير
فلسفى صورت وهويّت بخش بعد مادّى اوست به نحوى که بعد از جدا شدن
از جسم به حيات خود ادامه خواهد داد وتمام کمالات وجودى ويا سقوط
مرتبه وجودى انسان به بعد روحيش بر مى گردد.
4 ـ جهان معلول واجب الوجود وبه تعبير دينى آفريده خداى متعال است
امّا به اين نحو که خداى متعال موجودات جهانى را به شکل سلسله
مراتب طولى خلق کرده است يعنى اوّل معلول اوّل را وسپس از طريق آن
معلولات بعدى تا برسد به جهان طبيعت.
بنابراين بين موجودات جهان طبيعت وحتّى مجرّدات يک سرى موجودات
داراى مرتبه وجود کامل واعلى وجود دارند که واسطه ايجاد وخلق سلسله
مراتب پايين تر از خود مى باشند وبه تعبير دينى واسطه فيض الهى
هستند.
5 ـ با مراجعه به متون دينى وروائى وادعيه باقى مانده از اهل البيت
(عليهم السلام) مى توان دريافت که مصداق بارز وکامل اين وسائط فيض
وبه تعبير فلسفى علل واسطه طولى وواسطه بين خداى متعال وموجودات
بعد از آن علل خود ائمه اطهار هستند تعبيراتى مانند باب اللّه، سبب
متصل بين آسمان وزمين، خليفه اللّه همه نشانگر اين واقعيّت روشن
هستند که مصداق بارز اين علل واسطه خود ائمه (عليهم السلام) هستند.
نتيجه اوّل: به اين ترتيب نتيجه مى گيريم که نه تنها رابطه بين ما
وخداى متعال حضورى است بلکه چون ائمه (عليهم السلام) واسطه خلق
وبوجود آمدن ما هستند بدين ترتيب رابطه بين ما وائمّه نيز حضورى
است يعنى ما اتّصال وجودى حضورى نسبت به آنها داريم.
6 ـ در مقدّمات بحث گفته شد که علم حضورى با تمرکز ويا عدم تمرکز
قابل شدّت وضعف هستند يعنى اگر انسان نسبت به معلوم به علم حضورى
تمرکز وتوجّه بيشترى بکند در نتيجه مى تواند معلوم به علم حضورى
خود را با وضوح بيشترى کشف کند ودريابد.
نتيجه دوم: بدين ترتيب هر چه توجّه وتمرکز ما نسبت به ائمه (عليهم
السلام) ودر حال حاضر نسبت حضرت ولى عصر (عليه السلام) زياد باشد
علم حضورى وباطنى ما نسبت به آن حضرت کاملتر وبيشتر خواهد بود.
7 ـ کاملتر شدن علم حضورى وشدت پيدا کردم آن عين قرب ونزديکى به
معلوم حضورى خود مى باشد.
نتيجه سوّم: بدين ترتيب با توجّه بيشتر وتمرکز بيشتر نسبت به امام
زمان خود (عليه السلام) علم حضورى ما نسبت به آن حضرت کاملتر، ودر
نتيجه نسبت به آن حضرت نزديکتر خواهيم شد يعنى با ياد کردن هر چه
بيشتر آن حضرت (عليه السلام) قرب ونزديکى باطنى نسبت به آن حضرت
بيشتر خواهد شد.
8 ـ بالاترينِ حدّ تکامل انسان لقاءاللّه وکشف حضورى وشهودى آن از
طريق وسائط فيض ومجراى رحمت خداى متعال مى باشد.
نتيجه چهارم: بنابراين با توجّه وتمرکز بيشتر وبه تعبير ديگر با
ذکر وياد ائمه (عليهم السلام) که مجراى فيض ورحمت الهيند علم ما
ودرک حضورى ما نسبت به خداى متعال بيشتر شده واز طريق ائمه (عليهم
السلام) وبه واسطه آنها به درک شهودى وحضورى ولقاء حضورى خداى
متعال مى توانيم نائل شويم (انشاء الله) بدين ترتيب معنى دقيق
انتظار فرج که ملازم با ياد امام زمان (عليهم السلام) مى باشد روشن
مى گردد وآن توجّه وتمرکز هر چه بيشتر وبه تعبير ساده ياد وذکر هر
چه بيشتر آن حضرت (عجل اللّه تعالى فرجه الشريف) مى باشد که نتيجه
اش همان است که در بالا ذکر شد. (ورزقنا اللّه بحق المهدى عجل
اللّه تعالى فرجه الشريف).
وجود رهبر مايه بقاء مکتب است
محاسبات عقلى واجتماعى ثابت مى کند که اعتقاد به وجود چنين امامى
در طول مدت غيبتش اثر عقلى عميقى در اجتماع شيعه داشته است که
اکنون به آن اشاره مى کنيم.
اصولا هر جامعه اى که براى خود تشکيلات وسازمان دارد براى بقاء
تشکيلات وادامه کار سازمانها وافراد، در تعقيب هدف، به وجود رهبرى
نياز دارد که مداخله او در رياست امت وگردش تشکيلات وسازمانها لازم
وضرورى است، به نحوى که در دل اجتماع باشد وهرگاه اين رهبر به عللى
زندانى، تبعيد ويا بيمار باشد در آن صورت هم وجود او براى مديريت
ورهبرى افراد کافى خواهد بود، زيرا باز مردم به پشتوانه آن رهبر
دست به دست هم داده وبا اتحاد وانسجام ناشى از احساس وجود رهبر ودر
نتيجه تبعيت از دستورات او به سمت اهداف مورد نظر، حرکتشان را
ادامه مى دهند. آنچنان که در نهضت پيروز امام خمينى (ره) شاهد
بوديم که در دوران 15 ساله تبعيدشان وخفقان حاکم بر توده ها ايشان
با شجاعت ومهارت وتدبير بالايى نهضت را رهبرى کردند وبالاخره به
ثمر نشاندند.
در طول تاريخ، در ميان ملل زنده که قيامها ونهضتهايى داشتند، براى
اين مطلب گواههاى فراوانى وجود دارد که نشان مى دهد تا آن رهبر از
حيات وزندگى برخوردار بوده است هر چند از نزديک موفق به رهبرى نمى
شده اما تشکيلات اين گروه باقى وپايدار مى مانده واما لحظه اى که
حيات وزندگى او به پايان رسيد، تفرقه ودو دستگى، تشتت قوا ونيرو،
پراکندگى ونابسامانى در ميان جمعيت حکمفرما شده است.
بهترين گواه بر اينکه وجود رهبر، حافظ ونگهدارنده مکتب ومايه تشکّل
پيروان است، سرگذشت نبرد (احد) در صدر اسلام مى باشد. در اين جنگ
به طور اشتباه ويا از روى غرض ورزى ندايى در قلب لشکر اسلام بلند
شد که: (محمد کشته شد)، اين خبر دهان به دهان در ميان آن تعداد از
مسلمين که مشغول دفاع بودند پيچيد تا آنجا که مرگ پيامبر برايشان
قطعى شد، در نتيجه دشمن قويتر شده وبه عکس روحيه مسلمانان به شدت
تضعيف شد ونظام پيوستگى آنان چنان گسيخته گرديد که هر کدام به گوشه
اى فرار کرده ودست از نبرد کشيدند وحتى گروهى به فکر افتادند که به
دشمنان بپيوندند. به محض اينکه خبر قتل پيامبر تکذيب شد وعده اى
پيامبر را به چشم خود ديدند، لشکر از هم پاشيده، بار ديگر به
دلگرمى وجود رهبر، از نقاط مختلف کوه احد، واز زير صخره ها دور
پيامبر گرد آمدند ونبرد ودفاع را از سر گرفتند.
در ميدانهاى نبرد تمام کوشش گروهى از سربازان زبده وفداکار اين است
که پرچم در برابر حملات دشمن همچنان سراپا ودر اهتزاز باشد، در
حالى که سربازان دشمن دائماً مى کوشند که پرچم مخالفان را سرنگون
سازند، چرا که برقرار بودن پرچم مايه دلگرمى سربازان وتلاش وکوشش
مستمر آنهاست.
جمعيت شيعه طبق عقيده اى که به وجود امام زنده دارد، هر چند او را
در ميان خود نمى بيند خود را تنها نمى داند.
آنها همواره انتظار بازگشت آن سفر کرده را که قافله هاى دل همراه
اوست مى کشند، وانتظار سازنده واثر بخش است وآنها هر روز احتمال
ظهور را مى دهند.
اثر روانى اين طرز فکر که زنده نگهداشتن اميد در دلهاست ووادار
ساختن افراد به خود سازى وآمادگى براى آن انقلاب بزرگ، کاملا قابل
درک است.
اما اگر اين رهبر اصلا وجود خارجى نداشته باشد وعلاقمندان مکتبش در
انتظار تولد وپرورش او در آينده باشند، وضع بسيار فرق خواهد کرد.
توجه هر چه بيشتر به نحوه رفتار خود ومراقب اعمال
خود بودن
ايمان به امام (عليه السلام) موجود ـ هر چند موعودالظهور ـ سبب
احساس وجود حاکم فعلى است که اطاعت از او از طريق تطبيق احکام
اسلامى لازم وضرورى است ووجود چنين ايمانى مسئوليت انسان را سنگين
تر ووظيفه او را بيشتر مى کند.
طبق اعتقاد عمومى شيعه که در روايات بسيار زيادى در منابع مذهبى
آمده است، امام بطور مداوم در دوران غيبت، مراقب حال پيروان خويش
است. وبه تعبير روايات، همه هفته برنامه اعمال آنها به نظر او مى
رسد واز چگونگى رفتار وکردار وگفتار آنها آگاه مى گردد. واين فکر
سبب مى شود که همه معتقدان در يک حال مراقبت دائمى قرار بگيرند وبه
هنگام ورود در هر کار توجه به ناظر عالى مقام داشته باشند.
تربيت يک گروه ضربتى آگاه
بر خلاف آنچه بعضى فکر مى کنند رابطه امام در زمان غيبت به کلى از
مردم بريده نيست بلکه آن گونه که از روايات اسلامى بر مى آيد گروه
کوچکى از آماده ترين افراد که سرى پرشور از عشق خدا، ودلى پر ايمان
واخلاقى فوق العاده براى تحقق بخشيدن به آرمان اصلاح جهان دارند با
او در ارتباطند.
معنى غيبت امام اين نيست که او به شکل يک روح نامرئى ويا اشعه اى
ناپيدا در مى آيد، بلکه او از يک زندگى طبيعى آرام برخوردار است.
به طور ناشناخته در ميان همين انسانها رفت وآمد دارد ودلهاى بسيار
آماده را بر مى گزيند ودر اختيار مى گيرد وبيش از پيش آماده مى کند
ومى سازد.
افراد مستعد به تفاوت ميزان استعداد وشايستگى خود، توفيق درک اين
سعادت را پيدا مى کنند. بعضى چند لحظه يا چند روز وبرخى سالها با
او در تماس نزديک هستند به تعبير روشنتر: آنها کسانى هستند که
آنچنان بر بال وپر دانش وتقوى قرار گرفته وبالا رفته اند که همچون
مسافران هواپيماهاى دور پرواز بر فراز ابرها قرار مى گيرند.
به هر حال تربيت اين گروه يکى ديگر از فلسفه هاى وجود او در اين
دوران است.
نفوذ معنوى بر نيروهاى مستعد
مى دانيم خورشيد يک سلسله اشعه مرئى دارد که از ترکيب آنها با هم
هفت رنگ معروف پيدا مى شود ويک سلسله اشعه نامرئى که به نام (اشعه
فوق بنفش) و(اشعه ما دون قرمز) ناميده شده است.
همچنين يک رهبر بزرگ آسمانى خواه پيامبر باشد يا امام علاوه بر
تربيت تشريعى که از طريق گفتار ورفتار وتعليم وتربيت عادى صورت مى
گيرد يک نوع تربيت روحانى از راه نفوذ معنوى در دلها وفکرها دارد
که مى توان آن را تربيت تکوينى نام گذارد در آنجا الفاظ وکلمات
وگفتار وکردار نيست بلکه تنها جاذبه وکشش درونى است.
در حالات بسيارى از پيشوايان بزرگ الهى مى خوانيم که گاه با بعضى
از افراد منحرف وآلوده به گونه اى برخورد مى کردند که آنها راه
کاملا تازه اى را انتخاب کرده ويکباره فردى پاک ومؤمن فداکار
گرديده که از بذل همه وجود خود نيز مضايقه نداشتند. اين دگرگونيهاى
تند وسريع وهمه جانبه، اين انقلابهاى جهش آسا وفراگير، آنهم با يک
نگاه يا يک تماس مختصر البته براى آنها که در عين آلودگى يک نوع
آمادگى نيز دارند. نتيجه جذبه ناخودآگاه است که گاهى از آن تعبير
به نفوذ شخصيت نيز مى شود. افراد بسيارى اين موضوع را در زندگى خود
تجربه کرده اند که به هنگام برخورد با افرادى که روحهاى بزرگ وعالى
دارند چنان بى اختيار وناخودآگاه تحت تأثير آنان قرار مى گيرند که
حتى سخن گفتن در برابر آنها بر ايشان مشکل مى شود وخود را در ميان
هاله اى مرموز وغير قابل توصيف از عظمت وبزرگى مى بينند. سرگذشتهاى
فراوانى در تاريخ پيشوايان مى بينيم که جز از اين راه نمى توان
آنها را تفسير کرد.
برخورد (اسعدبن زراره) بت پرست با پيامبر (صلى الله عليه وآله
وسلم) در کنار خانه کعبه وتغيير جهش آساى طرز تفکر او ويا آنچه
دشمنان سرسخت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) نام آن را سحر مى
گذاردند ومردم را به خاطر آن از نزديک شدن به او باز مى داشتند همه
حاکى از نفوذ شخصيت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) در افراد
مختلف از اين طريق است. همچنين آنچه درباره تأثير پيام امام حسين
(عليه السلام) روى فکر (زهير) در مسير کربلا نقل شده تا آنجا که با
شنيدن پيام امام حتى نتوانست لقمه اى را که در دست داشتن به دهان
بگذارد ويا کشش عجيب وفوق العاده که (حربن يزيد رياحى) را به صف
مجاهدان کربلا کشيد وبه افتخار بزرگ شهادت نائل آمد، از همين قبيل
است.
سازندگى فردى
(منتظران مصلح خود بايد صالح باشند)
اثر مهم ديگرى که انتظار دارد حل نشدن در مفاسد محيط وعدم تسليم در
برابر آلودگيهاست. انتظار فرج باعث مى شود که فرد مسلمان آنچه در
توان دارد بکار گيرد تا سطح انديشه وآگاهى وآمادگى روحى وجسمى
ومادى ومعنوى خود را بالا ببرد تا بتواند در پياده کردن آن اصلاحات
عميق وهمه جانبه وگسترش قسط وعدل ويکتاپرستى در سراسر گيتى سهيم
باشد. کسى که خود فاسد وناصالح است، نمى تواند در انتظار حکومتى
باشد که با افراد فاسد بشدت مبارزه مى کند.
اعتقاد به اينکه سرانجام، کره زمين از شر مستکبران نجات يافته
واصلاح خواهد شد، انسان را وادار مى کند که خود ظلم نکند وبدنبال
فساد وبى بند وبارى نرود.
هنگامى که فساد فراگير مى شود واکثريت ويا جمع کثيرى را به آلودگى
مى کشاند. گاهى آنها فکر مى کنند، کار از کار گذشته وديگر اميدى
براى اصلاح نيست وتلاش وکوشش براى پاک نگهداشتن خويش بيهوده است.
اين نوميدى ويأس ممکن است آنها را تدريجاً به سوى فساد وهمرنگى با
محيط بکشاند ونتوانند خو درا به صورت يک اقليت صالح در برابر
اکثريت ناسالم حفظ کنند وهمرنگ جماعت نشدن را موجب رسوائى بدانند.
تنها چيزى که مى تواند در آنها روح اميد بدمد وبه مقاومت وخويشتن
دارى دعوت کند ونگذارد در محيط فاسد حل شوند، اميد به اصلاح نهايى
است. تنها در اين صورت است که آنها دست از تلاش وکوشش براى حفظ
پاکى خويش وحتى براى اصلاح ديگران بر نخواهند داشت واگر مى بينيم
در دستورات اسلامى يأس از آمرزش ورحمت خدا يکى از بزرگترين گناهان
شمرده شده است وممکن است افراد ناوارد تعجب کنند که چرا يأس از
رحمت خدا اين قدر مهم تلقى شده، آنهم مهمتر از بسيارى از گناهان
ديگر، فلسفه اش در حقيقت همين است که گناهکار مأيوس از رحمت، هيچ
دليلى نمى بيند که به فکر جبران بيفتد ويا لااقل دست از ادامه گناه
بر دارد ومنطق او اين است که آب که از سرگذشت چه يک قامت وچه صد
قامت.
امّا هنگامى که روزنه اميد براى او گشوده شود، با اميد به عفو
پروردگار وتغيير وضع موجود نقطه عطفى در زندگى او پيدا مى شود وچه
بسا او را به توقف کردن در مسير گناه وبازگشت به سوى پاکى واصلاح
دعوت مى نمايد.
به همين دليل اميد را مى توان همواره به عنوان يک عامل مؤثر تربيتى
در افراد دانست.
پاورقى:
(1)
اصول فلسفه وروش رئاليسم، ج 5 مقدمه شهيد مطهرى.
(2)
آموزش فلسفه ـ استاد مصباح يزدى ـ ص 187.
(3)
محجة البيضاء ملا محسن فيض کاشانى ـ مکتبة الصدوق تهران ج
8، ص 102.
(5)
تفسير صافى ج 1، ص 987 ذيل آيه 84 سوره اسراء.
(8)
محجة البيضاء ج 8، ص 103.
(9)
محجة البيضاء، ج 8، ص 104.
(10)
نهج البلاغه ـ فيض الاسلام ـ خطبه 239.
(11)
محجة البيضاء ج 8، ص 110.
(12)
کمال الدين، باب 55، حديث دوم.
(13)
ماة العقول ـ مجلسى ـ ج 4، ص 189 ـ حديث 5.
(14)
برگرفته از تفسير وتحليل مثنوى ـ محمد
تقى جعفرى ـ ج 2، ص 91.