تورات وکتب انبياء پيرو تورات
1 ـ در کتاب (مزامير داوُد) مزمور 27 چنين مى خوانيم:
(...زيرا که شريران منقطع خواهند شد. واما متوکلان به خداوند وارث
زمين خواهند شد. هان، بعد از اندک مدتى شرير نخواهد بود در مکانش
تأمل خواهى کرد ونخواهد بود. اما حکيمان (صالحان) وارث زمين خواهند
شد).
و نيز در همان مزمور 27 جمله 22 مى خوانيم:
(...متبرکان خداوند وارث زمين خواهند شد اما ملعونان وى منقطع
خواهند شد) ودر جمله 29 در همان مزمور آمده:
(صديقان وارث زمين شده ابداً در آن ساکن خواهند شد).(1)
2 ـ در (زبور داوُد) مزمور 72 آن حضرت را به عنوان ملک زاده که
بزرگترين وکاملترين مظهر عدل الهى است معرفى نموده:
(اى خدا شرع واحکام خود را به ملک وعدالت خود را به ملکزاده عطا
فرما تا اينکه قوم تو را به عدالت وفقراء ترا به انصاف حکم
نمايد... از دريا تا بدريا واز نهر تا به اقصى نقاط زمين سلطنت
خواهد نمود. صحرانشينان در حضورش خم خواهند شد ودشمنانش خاک را
خواهند بوسيد... بلکه تمامى ملوک با او کرنش خواهند نمود وتمامى
امم، او را بندگى خواهند کرد... اسم ذوالجلال او ابداً مبارک باد
وتمامى زمين از جلالش پر شود).(2)
مورد دعاى حضرت داوُد که اى خدا شرع واحکام خود را به (ملک) عنايت
فرما، همان نور قدوس حضرت محمد بن عبد الله (صلى الله عليه وآله
وسلم) است. و(ملکزاده) که مظهر تمام عدل الهى خوانده شده دوازدهمين
جانشين وفرزند وى محمد بن الحسن العسکرى است.
3 ـ در کتاب (حيقوق) نبى، فصل 7 مى خوانيم:
(...و اگر چه تأخير نمايد، برايش منتظر باش، زيرا که البته خواهد
آمد ودرنگ نخواهد نمود بلکه جميع امتها را نزد خويش جمع مى کند
وتمامى را براى خويش فراهم مى کند).(3)
4 ـ در کتاب (اشعياى نبى) فصل 11 در بحثى که سراسر تشبيه است مى
خوانيم:
(ونهالى که از تنه يسى بر آمده، شاخه اى از شاخه هايش قد خواهد
کشيد. ذليلان را به عدالت حکم، وبراى مسکينان زمين براستى تنبيه ـ
ومايه بيدارى ـ خواهند بود. کمربند کمرش عدالت، ووفا نطاق ميانش
خواهد بود، وگرگ با بره سکونت داشته وطفل کوچک راعى (شبان) ايشان
خواهد بود... ودر تمامى کوه مقدس من هيچ فرد ضرر وفساد نخواهد کرد
زيرا که زمين از دانش خداوند مثل آبهايى که دريا را فرو مى گيرند
پر خواهد شد).(4)
يسى بمعناى قوى پدر حضرت داوُد بود. نهالى که از تنه يسى خواهد
روئيد ومورد بشارت وآيات فوق است، محتمل است يکى از اين 4 شخصيت;
يعنى: حضرت داوُد، سليمان، عيسى وحضرت محمد بن الحسن العسکرى
(عليهم السلام) باشند زيرا:
داوُد وسليمان، فرزندان پسرى يسى وحضرت عيسى بن مريم، نواده دخترى
وى وحضرت محمد بن الحسن نيز از جانب مادرش، نرجس خاتون ـ که دختر
پادشاه روم واز نسل حضرت داوُد است ـ نواده دخترى يسى مى باشد.
موقعيتى که در آيات فوق توصيف شده ازآغاز بعثت تاکنون به مرحله
ظهورنرسيده است.(5)
لذا مورد بشارت يقيناً حجة بن الحسن (عليه السلام) ميباشد.
5 ـ در کتاب (حکى نبى) فصل 2 آيه 7 فرمايد:
(تمامى امم را به هيجان مى آورم ومرغوب همگى طوائف خواهد آمد وپر
مى کنم اين خانه را از جلال، امر خداى لشکرهاست).(6)
بر حسب نصوص متواتره اسلامى وکتب مقدسه انبياء، حامل لواء انقلابى
جهانى وپرچمدار نهضت بى سابقه اى که تمامى ملل جهان را به هيجان مى
آورد ومرغوب ومورد انتظار جهانيان است، حضرت محمد بن الحسن، قائم
ومهدى آل محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) مى باشد که خانه خدا را
پر از جلال کند وآئين خدا را در سراسر جهان منتشر سازد جز آنکه اهل
هر ديانت وملتى مرغوب طوائف ومنجى بشريت را به عنوان پيشواى خود
معرفى نموده وپيمبر خود را حامل اين لواء مى پندارد.
6 ـ در کتاب (دانيال نبى) فصل 12: 13 ـ 1 نيز در مورد ظهور ورجعت
آمده است که:
(از خوابندگان در خاک زمين بسيارى بيدار خواهند شد بعضى جهت حيات
ابدى وبعضى از براى شرمسارى وحقارت ابدى).(7)
7 ـ در کتاب (وحى کودک) (نبوئت هيلد)، حرف تاء، اشاراتى مرموز به
بعضى از علائم آخرالزمان ورجعت وشخصيت حضرت حجة (عليه السلام)
دارد: (بيايد ساعتى که فرج قوى شود ونبوت بسيار گردد ومانند سيل
جهان را پر کند، زياد شود شرافت وبسيار گردد جبروت وگشوده شوند
اسيران وبنديان).
وحى فوق بشارت از يک عصر درخشان وسعادت عمومى جهانى مى دهد که عالم
انسانيت، حيات نوينى يافته ونتيجه وهدف انبياء الهى ورجال برجسته
وحى يکجا وبه تمام معنا آشکار گردد وفرج ونصرت الهى با نهايت قدرت
وجبروت هويدا شود که گويى تمامى پيامبران الهى به يکجا گرد آمده
وآنچنان ايجاد انفجار وانقلاب روحانى ومعنوى نموده اند که آثار
دعوت وتربيت آنان همچون سيل جهان را پر کرده وسراسر کره مسکون
بشريت بزير پرچم حق وعدالت گرد آيند.(8)
8 ـ کتاب (سرود سليمان) فصل 5: 15 ـ 10
(دهانش شيرين است ونامش محمد است، اين محبوب من است واين يار من
است...).
لفظ محمد در بشارت فوق محتمل است راجع به محمد بن الحسن (عليه
السلام) باشد که نامش محمد است ومحامد پيامبران وبرگزيده صفات
وامتيازات آنان در وى جمع است.(9)
9 ـ در کتاب (صفيناه نبى) فصل 3 فرمايد:
(در آنوقت بر گردانيم به قومها لب پاکيزه براى خواندن همه بنام
خداى وعبادت کردن ايشان به يک دوش).(10)
در اناجيل
1 ـ انجيل (متى) فصل 24:
(چونکه برق از شرق مى آيد وتا به مغرب ظاهر مى گردد، آمدن فرزند
انسان نيز چنين خواهد بود... خواهند ديد فرزند انسان را برابرهاى
آسمان که مى آيد با قدرت وجلال عظيم!
وفرشته هاى خود را (ياران خود را) خواهد فرستاد با صور بلند آواز
وآنان برگزيدگانشان را جمع خواهند نمود).(11)
2 ـ در انجيل در (لوقا) فصل 12 آمده است:
(کمرهاى خود را بسته وچراغهاى خود را افروخته داريد وشما مانند
کسانى باشيد که انتظار آقاى خود را مى کشند... تا هر وقت بيايد ودر
را بکوبد بيدرنگ براى او باز کنيد... زيرا در ساعتى که گمان نمى
بريد، پسر انسان مى آيد).(12)
3 ـ در انجيل (مرقس) فصل 13 در مورد انتظار فرا رسيدن صاحب خانه
فرمايد:
(پس بر حذر وبيدار شده دعا کنيد زيرا که نمى دانيد که آنوقت کى مى
شود... زيرا نمى دانيد که صاحبخانه کى مى آيد در شام يا نصف شب يا
بانک خروس يا صبح).(13)
4 ـ در مکاشفات يوحناى لاهوتى فصل 12: 14 اشاره به غيبت حضرت مهدى
وعلت پنهان بودن وى نموده:
(وآن مولود به منظور حفاظت قطعى از دستبرد اهريمنان، براى زمان
وزمانين ونصف زمان از نظر آن پنهان شد).(14)
5 ـ ونيز در فصل 2: 28 ـ 26 وفصل 12: 17 ـ 1 پس آنکه اشاره به
ولادت وخفاء مولد وغيبت حضرت مهدى مى کند، آن حضرت را قائم به
شمشير خوانده است که با عصاى آهنين بر بشريت حکومت مى کند.
(وهرکس که غالب آيد وتا انجام اعمال مرا نگاهدارد، وى را بر قبايل
اقتدار خواهم داد که بر آنها به عصاى آهنين حکمرانى خواهد کرد...).(15)
6 ـ در انجيل يوحنا فصل (باب) 14 ايشان را به عنوان روح القدس
وحکمران اين جهان وکسيکه معرفت همه چيز را به مردم خواهد داد
نامبرده، چنين مى گويد:
(اين چيزها را وقتى هنوز با شما هستم مى گويم اما پشتيبان شما يعنى
روح القدس همه چيز را به شما تعليم خواهد داد وآنچه را به شما گفته
ام به ياد شما خواهد آورد. بعد از اين با شما زياد سخن نمى گويم
زيرا حکمران اين جهان مى آيد).
در کتب زرتشت
1 ـ در کتاب معروف (زند) پس از ذکر مبارزه هميشگى (ايزدان)
و(اهريمنان) مى خوانيم:
(آنگاه پيروزى بزرگ از طرف ايزدان مى شود واهريمنان را منقرض مى
سازند. پس از پيروزى ايزدان وبر انداختن تبار اهريمنان، عالم کيهان
به سعادت اصلى خود رسيده بنى آدم بر تخت نيک بختى خواهند نشست).(16)
2 ـ جاماسب در کتاب (جاما سبنامه) از زرتشت نقل مى کند که مى گويد:
(مردى بيرون آيد از زمين تازيان، از فرزندان هاشم، مردى بزرگ سر،
بزرگ تن وبزرگ ساق وبر آيين جد خويش وبا سپاه بسيار وروى به ايران
نهد وآبادانى کند وزمين را داد کند).(17)
3 ـ در همان کتاب پس از بشارت دادن به نبوت حضرت رسول (صلى الله
عليه وآله وسلم) مى گويد:
(واز فرزندان دختر آن پيامبر که خورشيد جهان وشام زمان نام دارد،
کسى پادشاه شود در دنيا به حکم يزدان که جانشين آخر آن پيغمبر
باشد. در ميان دنيا که مکه باشد ودولت او تا به قيامت متصل شود
و... از خوبان وپيامبران گروه بسيار را زنده کند...).(18)
4 ـ جاماسبنامه صفحه 121:
(سوشيانس (نجات دهنده بزرگ) دين را به جهان رواج دهد، فقر وتنگدستى
را ريشه کن سازد. ايزدان را از دست اهريمن نجات داده، مردم جهان را
همفکر وهم گفتار وهم کردار گرداند).(19)
5 ـ در کتاب (زند وهومن سين) صفحه 25 سخن جاماسب را از قول استادش
زرتشت چنين نقل مى کند:
(پيش از ظهور سوشيانس پيمان شکنى ودروغ وبى دينى در جهان رواج مى
يابد ومردم از خدا دورى جسته، ظلم وفساد وفرومايگى آشکار مى گردد
وهمينها نيز اوضاع جهان را دگرگون ساخته، زمينه را براى ظهور نجات
دهنده مساعد مى گرداند. وقايعى که مصادف با ظهور مى شود عبارتست از
علامات شگفت انگيزى که در آسمان پديد مى آيد ودال برآمدن خردشهر
ايزد مى باشد وفرشتگان از مشرق وغرب به فرمان او فرستاده مى شوند
وبه همه دنيا پيام مى فرستد اما اشخاص شرور او را انکار مى کنند
وکاذب مى شمارند ونگهبانان پيروزگر آسمانها وزمينها در برابر او سر
فرود مى آورند).(20)
در کتب هندوها
1 ـ در کتاب (شاکمونى) ـ که از اعاظم کفره هند است ـ نيز اشاره به
وحدت ديانت در زمان آن يگانه زمامدار روحانى، ومنجى بشريت کرده
گويد:
(پادشاهى ودولت دنيا به فرزند سيد خلائق دو جهان (کشن) بزرگوار
تمام شود راه کسى باشد که بر کوههاى شرق وغرب دنيا حکم براند
وفرمان کند و... دين خدا يک دين شود ودين خدا زنده گردد ونام او
(ايستاده) (قائم) باشد وخداشناس باشد).(21)
2 ـ در کتاب (وشن جوک) از کتب هندوها چنين آمده است:
(سرانجام زمين به کسى بر گردد که خدا را دوست دار د واز بندگان خاص
او باشد ونام او فرخنده وخجسته باشد).(22)
3 ـ در کتاب (ديده):
(پس از خرابى دنيا، پادشاهى در آخرالزمان پيدا شود که پيشواى خلايق
باشد ونام او (منصور) باشد وتمام عالم را بگيرد وبه آيين خود آورد
وهمه کس را از مؤمن وکافر بشناسد).(23)
در برخى روايات، منصور را يکى از اسماء حضرت مهدى (عليه السلام)
خوانده اند وآيه (ومن قتل مظلوماً فقد جعلنا
لوليه سلطاناً فلا يسرف فى القتل انه کان منصوراً) را به آن
حضرت منزل ساخته اند که وى ولى خون مظلومان ومنصور ومؤيد از جانب
خداست.(24)
4 ـ در کتاب (ددانگ) از کتب مقدسه برهمائيان آمده است:
(...دست حق در آيد وجانشين آخر (متاطا) ظهور کند وشرق وغرب عالم را
بگيرد همه جا وخلائق را هدايت کند).(25)
5 ـ در (پاتيکل) از کتب هندوان آمده است:
(چون مدت روز تمام شود، دنياى کهنه نو شود وزنده گردد وصاحب ملک
تازه پيدا شود از فرزندان دو پيشواى جهان که يکى ناموس آخرالزمان
(حضرت محمد (صلى الله عليه وآله وسلم)) وديگرى صديق اکبر; يعنى،
وصى بزرگتر وى که نام او (پشن) (حضرت على (عليه السلام)) است. ونام
آن صاحب ملک، (راهنما) (هادى ومهدى) است. بحق پادشاه شود وخليفه
(رام) (خدا) باشد وحکم براند واو را معجزه بسيار باشد).(26)
6 ـ در کتاب (باسک) از کتب هندوها:
(دور دنيا تمام شود به پادشاه عادلى در آخرالزمان که پيشواى
فرشتگان وپريان وآدميان باشد وراستى حق با او باشد وآنچه در دريا
وزمينها وکوهها پنهان باشد، همه را بدست آورد واز آسمان وزمين آنچه
باشد، خبر مى دهد واز او بزرگتر کسى بدنيا نيايد).(27)
7 ـ در کتاب (اوپانيشاد) صفحه 737:
(اين مظهر ويشنو مظهر دهم در انقضاى کلى يا عصر آهن، سوار بر اسب
سفيدى در حاليکه شمشير برهنه درخشانى به صورت ستاره دنباله دار در
دست دارد ظاهر ميشود وشريران را تماماً هلاک مى سازد وخلقت را از
نو تجديد وپاکى را رجعت خواهد داد... اين مظهر دهم در انقضاى عالم
ظهور خواهد کرد).
در غرب
عقيده به ظهور يک رهايى بخش بزرگ وبرچيده شدن بساط ظلم وستم از
ميان انسانها، وحکومت حق وعدل، منحصر به شرقيها ومذاهب شرقى نيست،
بلکه يک اعتقاد عمومى وجهانى است که چهره هاى مختلف آن در عقايد
اقوام گوناگون ديده مى شودوهمه روشنگر اين حقيقت است که اين اعتقاد
کهن،ريشه اى درفطرت ونهاد انسانى ودر دعوت همه پيامبران داشته است.
در کتاب (ديباچه اى بر رهبرى) ضمن بيان وجود انتظار ظهور يک منجى
بزرگ در ميان اقوام مختلف غربى وبهره بردارى پاره اى افراد از يک
چنين انتظار عمومى نام پنج نفر از مدعيان را که از انگلستان بر
خواستند به عنوان (جيمز نايلور) و(يوحنا سرشکات) و(ريچارد برادرز)
و(جان نيکولز تام) و(هنرى جيمز پرينس) را ذکر مى کند.
(برنارد باربر) جامعه شناس آمريکايى در رساله (نهضت منجى گرى) وجود
چنين اعتقادى در ميان قبائل سرخ پوستان آمريکايى نقل کرده مى گويد:
(در ميان قبايل سرخ پوست آمريکايى... اين عقيده شايع است که روزى
گرد سرخ پوستان ظهور خواهد کرد وآنها را به بهشت زمين رهنمون خواهد
شد).
تنها تا پيش از سال 1890 بالغ بر بيست نوع از اين نهضتها در تاريخ
آمريکا ضبط شده است در بحثى از کتاب (علائم ظهور) که سابقاً آوريم،
تصريح شده بود که: (آثار اين عقيده را در ميان اهالى اسکانديناوى
ودر ميان مکزيک ونظاير آنها نيز مى توان يافت).(28)
طبق نوشته (مسترهاکس آمريکايى) در کتاب خود (قاموس کتاب مقدس) کلمه
(پسرانسان) 80 بار در انجيل وملحقات آن (کتب عهد جديد) بکار رفته
که فقط 30 مورد آن با حضرت عيسى (عليه السلام) قابل تطبيق است و50
مورد ديگر از مصلح ونجات دهنده اى سخن مى گويد که در پايان جهان
ظهور خواهد کرد.(29)
مقدمه
يکى از مشکلات ومسائلى که به صورت يک آفت وبيمارى در فرهنگ دينى
واسلامى ما اتفاق افتاد، نداشتن ديدى جامع وهمه جانبه نسبت به دين
وبرخورد افراطى وتفريطى با آن مى باشد. اين پديده که تقريباً در
بيشتر فرهنگها شيوع دارد متأسفانه در فرهنگ ما نيز رسوخ کرد، وآفات
مخصوص به خود را بر جاى گذاشت. اما مسأله مهمى که بايد به آن توجه
کرد ريشه اين نوع برخورد مى باشد چرا که يک بعد نگرى وغفلت از ساير
ابعاد وحتى مبارزه با توجه به ساير ابعاد خود مشکلى است که مى
تواند علل مختلفى داشته باشد.
مهمترين عامل اين نوع نگرش در فرهنگ غرب ديدگاهى تکثرگرا وتجزيه
نگر در مورد انسان مى باشد به اين معنى که اغلب دانشمندان ومتفکرين
غربى در مقام بررسى انسان هر کدام بعد خاصى را مورد توجه قرار داده
وبدون توجه به ساير ابعاد، خواسته اند تمام مشکلات آن بعد را مورد
تجزيه وتحليل قرار دهند. يکى به بُعد قدرت توجه کرده (نيچه
وماکياولى) وديگرى به بعد اقتصادى انسان (اغلب مارکسيستها) وآن
ديگرى به بعد جنسى انسان (فرويد) وهر کدام خواسته اند بدون توجه به
ساير ابعاد ونيز با زيربنا قرار دادن بعد مورد توجه خود تجزيه
وتحليل کنند وتحت پوشش آن بعد قرار دهند اما در فرهنگ ما، با اين
شرط که خود مکتب اسلام بدون پيش داورى وبدون حمل پيش دانسته ها وبه
دور از تحمل افکار مورد قبول خود، مورد توجه ودقت قرار گيرد مى
بينيم که دين اسلام به تمامى ابعاد انسان توجه کرده ونسبت به هر
بعد به اندازه خود واستحقاق آن بعد عنايت وتوجه لازم مبذول داشته
است هم به نيازهاى روحى وهم به نيازهاى مادى وهم به مصالح اخروى
وهم مصالح دنيوى. امّا خطر از آنجا شروع مى شود که فرد يک بُعد را
بگيرد وبا شيفتگى ناشى از عوامل روحى يا فکرى بيرون از دين نسبت به
آن بُعد، يعنى بعد فلسفى يا بعد عرفانى ويا بعد فقهى و... به سراغ
فهم دين برود. اين شيفتگى نسبت به بعدى خاص باعث مى شود که فرد نه
تنها ساير ابعاد را نبيند بلکه به تأويل وتفسيرهاى نابجا نسبت به
آن ابعاد دست بزند بدين ترتيب شاهد نحله هاى فکرى متعارض ومتضاد
ودر ظاهر غير قابل جمع در مکتب اسلام ـ مکتبى که به همه ابعاد،
توجه لازم را کرده است ـ مى باشيم ودسته ونحله هاى فکرى فقهاء
وعرفاء وفلاسفه و... ونتيجه طبيعى آن نزاع طولانى وخسته کننده وغير
عملى ومخرّب بين دانشمندان هستيم يک نمونه از اين نزاعها، دو نوع
برخورد با مباحث اخلاقى در مکتب دينى ويا حتى چندين نوع برخورد مى
باشد: برخوردى فلسفى، خشک، انتزاعى وبى روح وبرخوردى فقهى،
وبرخوردى عرفانى، تأويل گرا وکم توجه به ظواهر اعمال ومتوجه باطن
آثار وآثار باطنى.
ما در اينجا بدون قبول تمام نظريات اين مسلکها ورد تمام عناصر
واصول آنها سعى مى کنيم تفسيرى از حقيقت اخلاقى وسير وسلوک در مذهب
تشيع ارائه کنيم که کليات واساس آن بر گرفته از خود مذهب باشد. علت
اين امر نيز اين است که ما تا زمانى که نتوانيم تصوير صحيحى از
اخلاق ارائه کنيم نمى توانيم تصوير صحيح از آثار عناصر اخلاقى
ارائه نماييم مثلا چنانچه بنا باشد تصوير درستى از آثار محبّت
وولايت اهل بيت در بعد اخلاقى داشته باشيم موقعى مى توان به تصوير
واقع بينانه دست يافت که بدانيم خود اخلاق چيست واساساً اثرات
اخلاقى يعنى چه؟ آيا آثار اخلاقى يعنى صرفاً بردبار بودن وصبور
بودن ودروغ گو نبودن وعدم اعتياد به غيبت وآثارى از اين نوع مورد
نظر ماست؟ يا اينکه منظور، از آثار اخلاقى، فاصله گرفتن از
(مَنيّت) ونزديک شدن به آستان قدس ربوبى، طى مراحل ومنازل سير
وسلوک منازل ونزديک شدن به منبع انوار وجود واتصال به درياى بيکران
علم، وجود، نور، قدرت و... ومصداق (عبدى أطعنى أجعلک مثلى) قرار
گرفتن است؟
مسئله ديگر اينکه اساس وپايه عمل اخلاقى بر چه چيزى استوار است؟ بر
خود عمل ظاهرى؟ يا به انگيزه ها ومقدمات پشت پرده آن؟ آيا اصل،
تحقق خارجى عمل است؟ يا اينکه اصل، تحققّ مغز ولُبّ باطنى آن يعنى
(نيّت) بوده ورفتار خارجى جامه اى است که بر تنِ (نيّت) پوشانده
شده وروح عمل، (نيّت) و(رفتار) تجسّم جسمانى آن مى باشد؟
اگر اصل (نيّت) است، چرا اينگونه بايد باشد؟ که اين به دو عامل
اساسى بر مى گردد، يکى به نحوه سلوک وماهيت کار اخلاقى وحقيقت
تکامل وقرب انسان وديگرى به محدوده اختيار انسان واينکه حوزه
اختيار واقعى وحقيقى انسان کجاست؟ اعمال درونى يا رفتار واعمال
بيرونى؟
حقيقت تکامل انسان
در علوم عقليه به اثبات رسيده است که نفس انسان پيوسته در حال حرکت
وشدن است فعليّت او آميخته به قوه واستعداد است وتدريجاً
استعدادهاى خود را به فعليّت تبديل مى کند. در آغاز ساخته وکامل
نيست بلکه تدريجاً خود را مى سازد وگوهر ذات خود را پرورش مى دهد.
اگر در صراط مستقيم حرکت کرد تدريجاً کامل وکاملتر مى شود تا به
کمال نهايى نايل گردد واگر به انحراف کشيده شد ودر طريق ضلال قدم
نهاد تدريجاً از کمال نهايى دور مى شود ودر واديهاى هولناک حيوانيت
سقوط مى کند.
ـ قرب به خدا، بايد بدانيم که حرکت انسان يک حرکت واقعى است نه
اعتبارى، اين حرکت مربوط به روح مجرّد اوست نه جسم وتن وهمچنين اين
حرکت ذاتى است نه عارضى، در اين حرکت گوهر ذات انسان حرکت مى کند
ودگرگون مى شود بنابراين مسير حرکت انسان يک طريق واقعى است نه
اعتبارى ومجازى اما مسير حرکت از ذات متحرک جدا نيست بلکه متحرک در
باطن ذات حرکت مى کند ومسير را به همراه خود مى برد.
از آيات وروايات استفاده مى شود غايتى که براى حرکت انسانها مقدر
شده قرب خداست ليکن همه انسانها در صراط مستقيم حرکت نمى کنند وبه
مقام قرب الهى نائل نمى شوند.
اقسام قرب ومعناى قرب به خدا
قرب ونزديکى اقسامى دارد که عبارتند از:
1ـ قرب مکانى: هنگامى که دو موجود از جهت مکانى نزديک به هم باشند
گفته مى شود آندو (قريب) به هستند.
2ـ قرب زمانى: در صورتى که دو شئ يا دو حادثه ويا عمل از جهت زمانى
نزديک به هم باشند گفته مى شود آندو (قريب) به هم هستند. مانند
قريب ونزديک بودنِ (در دست گرفتن قلم) و(نوشتن) البته روشن است که
قرب بندگان به خدا از اين دو قسم نيست، زيرا خداوند در ظرف زمان
ومکان واقع نشده است تا چيزى را بتوان از جهت زمانى يا مکانى به او
نزديک و(قريب) دانست بلکه خداوند منزه از زمان ومکان بوده، بلکه
خالق زمان ومکان ومحيط به آنهاست.
3ـ قرب مجازى: گاهى مى گويند، فلان شخص به فلان شخص نزديک است. در
اين مواقع، مقصود اين است که فلانى مورد احترام وعلاقه بسيار فلان
شخص مى باشد وهمفکر وهمسابقه وهم نظر هستند وبه خواسته ها
وتقاضاهاى يکديگر ترتيب اثر مى دهند. اين نوع نزديکى وقرب، قربِ
مجازى واعتبارى وتشريفاتى است نه حقيقى.
آيا قرب بنده به خدا مى تواند از اين قسم باشد يا نه؟ البته اين
مطلب صحيح است که خدا به بندگان شايسته اش علاقه دارد وخواسته هاى
آنها را اجابت مى کند، ليکن قرب بنده را به خدا نمى توان از اين
نوع دانست زيرا چنانکه قبلا اشاره شد ودر علوم عقليه به اثبات
رسيده وآيات واحاديث هم دلالت دارند که حرکت ذاتى انسان وسير صراط
مستقيم او امور حقيقى هستند نه اعتبارى قرب به خدا از قربهاى
متعارف نيست بلکه نوع ديگرى است که مى توان آن را (قرب کمالى ودرجه
وجودى) ناميد. براى روشن شدن مطلب به يک مقدمه اشاره مى شود. در
کتب حکمت وفلسفه اسلامى به اثبات رسيده که وجود وهستى حقيقتى است
مشکک وداراى مراتب ودرجات مختلف. وجود را مانند نور دانسته اند که
مراتب شديد وضعيف دارد. پائين ترين مرتبه مثلا نور شمع است تا عالى
ترين مراتب نور که نور خورشيد است وآن هم چيزى غير از نور نيست. در
بين مرتبه اعلا واسفل، مراتبى از نور وجود دارد که همه نور هستند
وتفاوت آنها به شدت وضعف آنها مى باشد. در مورد وجود هم مى توان
گفت که پائين ترين مرتبه مراتب وجود، وجود طبيعت وماده است وعالى
ترين مراتب ذات مقدس خداوند متعال مى باشد که از جهت کمال وجودى
نامتناهى است. در بين اين دو مرتبه، درجاتى وجود دارد که تفاوت
آنها نيز به واسطه شدت وضعف مى باشد پس اينجا روشن مى شود که وجود
هر چه قوى تر ودرجه اش بالاتر باشد به همان نسبت به ذات مقدس
ونامتناهى خداوند متعال نزديکتر خواهد بود وبرعکس هرچه ضعيفتر باشد
از ذات واجب الوجود دورتر خواهد بود. اکنون با توجه به مقدمه مذکور
مى توانيم معناى قرب بنده را به خدا ودورى از او را تصور کنيم
انسان از جنبه روح حقيقت مجردى است که از جهت فعل به ماده تعلق
دارد وبه همين جهت مى تواند حرکت کند وکامل وکاملتر شود تا به
مرتبه نهايى وجود خود برسد.
از آغاز حرکت تا رسيدن به مقصد يک شخص ويک حقيقت بيش نيست. ليکن هر
چه بيشتر کسب کمال کند ودر مراتب وجود سير کند وصعود نمايد به همان
نسبت به منبع وجود يعنى خداوند متعال نزديکتر مى شود. انسان به
واسطه ايمان وعمل صالح مى تواند وجود خويش را کامل وکاملتر کند تا
به مقام قرب الهى نائل گردد. از سرچشمه هستى ومنبع کمال وجمال،
فيوضات بيشترى دريافت کند وخود منشأ آثار بيشترى گردد.(30)
پاورقى:
(1)
بشارات عهدين ـ محمد صادقى ص 234.
(2)
بشارات عهدين ـ محمد صادقى ص 248.
(3)
مهدى انقلابى بزرگ ـ ناصر مکارم شيرازى ص 55.
(4)
مهدى انقلابى بزرگ ـ ناصر مکارم شيرازى ص 55 / بشارات
عهدين ص 252.
(11)
بشارات عهدين ص 274 / مهدى انقلابى بزرگ ص 55.
(16)
بشارات عهدين ص 243 و237.
(17)
بشارات عهدين ص 243 و237.
(19)
جاماسب نامه ص 121 به نقل از.
(25)
مهدى انقلابى بزرگ ص 54.
(26)
مهدى انقلابى بزرگ ص 54.
(27)
مهدى انقلابى بزرگ ص 54.
(28)
مهدى انقلابى بزرگ ص 58.
(29)
هاکس: قاموس کتاب مقدس ـ طبع بيروت ص 219 به نقل از کتاب
بقية الله ـ به قلم جمعى از نويسندگان ص 168.
(30)
مراجعه شود به کتاب ولاء وولايتهاى استاد شهيد مرتضى
مطهرى.