نويد امن وامان

لطف الله صافى گلپايگانى

- ۲ -


آيات قرآن مجيد

خداوند در قرآن مجيد در آيات کريمه متعددى تشکيل يک حکومت جهانى اسلامى، بسط دين اسلام، غلبه آن بر کليه اديان، زمامدارى صلحاء وارباب لياقت را وعده فرموده است که از آن جمله اين آيات است:

(وقاتلوهم حتى لا تکون فتنة ويکون الدين کله لله)(1) (با کافران جهاد کنيد تا در زمين فتنه وفسادى نماند وآيين همه دين خدا گردد).

(هو الذى أرسل رسوله بالهدى ودين الحق ليظهره على الدين کله)(2) (او است خدائى که رسول خود را با دين حق به هدايت خلق فرستاد تا بر همه اديان عالم او را تسلط وبرترى دهد).

(يريدون أن يطفؤا نور الله بأفواههم ويأبى الله الاّ أن يتم نوره)(3) (کافران مى خواهند که نور خدا را با نفس تيره وگفتار جاهلانه خود خاموش کنند ولى خدا نمى گذارد، تا آنکه نور خود را به منتهاى ظهور وحد اعلاى کمال برساند).

(يريدون ليطفؤا نور الله بأفواههم والله متم نوره)(4) (کافران مى خواهند تا نور خدا را با گفتار باطل وطعن مسخره، خاموش کنند، البته خدا نور خود را تمام وکامل مى کند).

(ويريد الله أن يحق الحق بکلماته ويقطع دابر الکافرين)(5) (وخدا مى خواست که صدق سخنان حق را ثابت گردانده وريشه کافران را از بيخ وبن برکند).

(وقل جاء الحق وزهق الباطل انّ الباطل کان زهوقاً)(6) (بگو که حق آمد وباطل را نابود ساخت، که باطل خود لايق محو ونابودى است).

(ولقد کتبنا فى الزبور من بعد الذکر ان الارض يرثها عبادى الصالحون)(7) (ما بعد از تورات در زبور نوشتيم که البته بندگان نيکوکار من ملک زمين را وارث ومتصرف خواهند شد).

(وعد الله الذين آمنوا منکم وعملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض)(8) (خداوند وعده فرموده، به کسانى از شما که نيکوکار گردد در زمين خلافت دهد).

(ولقد سبقت کلمتنا لعبادنا المرسلين انهم المنصورون وان جندنا لهم الغالبون)(9) (همانا عهد ما در باره بندگانى که به رسالت فرستاديم سبقت گرفته است که البته آنها بر کافران فتح وپيروزى يابند وسپاهيان ما غالبند).

(انا لنصر رسلنا والذين آمنوا فى الحياة الدينا)(10) (ما البته رسولان خود وکسانى که ايمان آورند در حيات دنيا نصرت وظفر مى دهيم).

(کتب الله لاغلبن أنا ورسلى ان الله قوى عزيز)(11) (خدا حتم گردانيده که البته من ورسولانم غالب مى شويم که خداوند قوى ومقتدر است).

وآيات ديگرى که تأويل آنها هنگام ظهور حضرت ولى عصر ـ عجل الله تعالى فرجه آشکار شود، دلالت دراند بر غلبه اسلام بر سايرا اديان وغلبه اهل حق بر اهل باطل وحتمى بودن غلبه انبياء واتمام نور خدا که اين معانى بطور مطلق تا حال ظاهر نشده واين آيات تحقق آن را در آخر الزمان بشارت مى دهد.

خداوند وعده داده که البته پيغمبران را غالب سازد ويارى کند ومعلوم است که اين نصرت وغلبه فقط نصرت وغلبه در آخرت نيست، براى اينکه مى فرمايد: (فى الحياة الدنيا) ونصرت وغلبه انبيا بر قوم خودشان وپيشرفت کار آنها در عصر خودشان هم نيست، زيرا دعوت بسيارى از پيغمبران در قومشان اثر نبخشيد بلکه بعضى از آنها کشته شدند.

اين نصرت وغلبه، نصرت وغلبه مقصد وهدف ودعوت آنها است که بر طبق ظاهر آيات مقيد به مرتبه اى نيست بلکه نصرت وغلبه مطلق است.

همچنين است اتمام نور، که معنى اينکه خدا نور خود را در مقابل آنهائى که مى خواهند نور او را خاموش کنند ومانع از پيشرفت اسلام شوند تمام مى گردادن اين است که دين را جلو مى برد وبر قلمرو اسلام مى افزايد واتمام آن وقتى است که اسلام تمام جهان را بگيرد.

چنانکه معنى استخلاف وجانشينى مؤمنين در زمين ووارث شدن آنها زمين را نيز استخلاف در تمام زمين وواث شدن کره ارض است که براى امام زمان وياران واصحاب آن حضرت حاصل مى شود.

معناى غلبه حق بر باطل بطور اطلاق هم غير از اين نيست که به تمام معنى حق بر باطل پيروز شود واگر از جهت حجت وبرهان غالب باشد (با اينکه به اين معنى هميشه غالب است) ولى در ظاهر غالب نباشد غلبه مطلق نيست وظاهر اين آيات غلبه مطلق است.

واما آيه (ليظهره على الدين کله) که دلالتش بر غلبه اسلام واضح است.

ومؤيد مستفاد از اين آيات است رواياتى که در اين خصوص از حضرت رسول (صلى الله عليه وآله وسلم) منقول است، مثل: (ليدخلن هذا الدين على ما دخل عليه الليل = البته اين دين در هر کجا که شب داخل شده باشد داخل مى شو).

وشايد نکته اينکه فرمود: (على ما دخل عليه الليل) ونفرمود: (على ما دخل عليه اليوم أو الشمس) تشبيه دين به آفتاب باشد که همانطور که روز آفتاب در هر کجا که شب رفته باشد وارد مى شود، خورشيد عالمتاب اسلام نيز به تمام اماکن پرتو افکن خواهد شد وتاريکى کفر وشرک وضلالت را نابود خواهد ساخت، همانطور که آفتاب، تاريکى شب را از ميان مى برد.

اجماع مسلمين

اگر مقصود از اجماع واتفاق، شيعه باشد که محتاج به ذکر نيست وهمه مى دانند که از ضروريات مذهب اماميه ظهور قائم آل محمد فرزند حضرت امام حسن عسکرى (عليه السلام) است. واگر مقصود اتفاق عامّه مسلمين (از شيعه وسنى) باشد براى اثبات آن، عبارت يکى از متتبع ترين علماى اهل سنت، علامه معتزله ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه (طبع مصر، ج2، ص535) کافى است که مى گويد:

(قد وقع اتفاق الفريقين من المسلمين أجمعين على ان الدنيا والتکليف لا ينقضى الا عليه =اتفاق سنى وشيعه بر اين است که دنيا وتکليف، منقضى وتمام نشود مگر بر آن حضرت ـ يعنى بعد از ظهور آن حضرت ـ).(12)

کسانى که در تاريخ تتبع دارند مى دانند که ظهور مصلح منتظر ومهدى آل محمد ـ عليه الصلاة والسلام ـ آنچنان مورد اتفاق ومسلّم نزد تمام مسلمين بوده که از همان قرن اوّل هجرى تا حال در مقام ردّ ادعاى افرادى که ادعاى مهدويّت کردند يا اين ادعاء را به آنها نسبت دادند، اصل ظهور قائم آل محمد (عليه السلام) را کسى انکار نکرد، زيرا بر خلاف اجماع مسلمين وانکار اخبار قطعى صادر از پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) بود. بلکه در مقام ردّ آنها به فاقد بودن اوصاف وعلاماتى که براى مهدى موعود در اخبار واحاديث مذکور است استناد مى جستند.

چنانچه چهار نفر از بزرگان علماى مذاهب چهارگانه اهل سنت، ابن حجر شافعى مؤلف (القول المختصر) وابوالسرور احمد بن ضياء الحنفى ومحمد بن احمد مالکى ويحيى بن محمد حنبلى در جواب استفتائى که از ايشان شده ودر باب13 از کتاب (البرهان فى علامات مهدى آخر الزمان) عين فتاواى آنها را نقل کرده، همين روش را انتخاب نموده وبه صحت اصل ظهور مهدى در آخر الزمان واينکه عالم را پر از عدل وداد کند وعيسى به آن حضرت اقتدا نمايد واوصاف ديگر آن حضرت، رسماً فتواى محکم ومستدل وقاطع داده اند حتى شاعر بنى اميه حکيم بن عياش کلبى نيز در ردّ نسبتى که به جناب زيد بن على بدون رضايت آن جناب داده شده بود (واو را مهدى خوانده بودند) گفته:

(ولم أر مهدياً على الجذع يصلب).(13)

مقصودش اين است که آن مهدى که ظهور مى کند مستولى بر ممالک وفاتح کشورها مى گردد وعدل وداد را بسط مى دهد، پس چگونه ممکن است جناب زيد که مصلوب شد مهدى باشد.

احاديث اهل سنت

محدثين بزرگ اهل سنّت که ذکر اسامى وکتب ومصنفات ايشان در اين مقال سخن را طولانى مى سازد، احاديث راجع به ظهور حضرت مهدى را تخريج نموده اند واز جماعتى از صحابه(14) وجمع کثيرى از تابعين راجع به ظهور آن حضرت روايات بسيارى نقل کرده اند وبعضى از ايشان در تخريج اين احاديث کتاب خاص نوشته اند وگروه بسيارى از آنان تواتر(15) اين روايات را صريحاً تصديق کرده اند وبه آنچه در کلمات بسيارى از ايشان تصريح شده اين است که نه فقط اصل ظهور مهدى (عليه السلام) به روايات متواتر از پيغمبر اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم) ثابت وقطعى است، بلکه به تواتر ثابت است که آن حضرت زمين را پر از عدل وداد کند وعيسى از آسمان نزول کرده به آن حضرت اقتدا نمايد وتمام جهان را فتح کرده واحکام قرآن را نشر دهد.

علاوه بر اين; بسيارى از محققين علماى عامه در اشعار وقصايد يا کتب وتصنيفاتشان ايمان خود را به اينکه حضرت مهدى (عليه السلام) همان يگانه فرزند امام حسن عسکرى (عليه السلام) است اظهار داشته اند، که ما در کتاب (منتخب الاثر) در باب اوّل از فصل سوّم تصريحاتى از بيش از شصت نفر علماى اهل سنت راجع به ولادت يا غيبت وامامت آن حضرت را ضبط کرده ايم وهر منصفى مجموع اين اعترافات را ملاحظه کند برايش جاى شبهه باقى نخواهد ماند.

روايت واخبار شيعه

بطورکلى احاديثى که از طرق شيعه روايت شده معتبرترين روايات است زيرا از عصر حضرت رسول اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم) تا به حال کتابت حديث، ضبط وحفظ وروايات در بين ايشان منقطع نشده وهم اکنون بعضى از کتبى که در نيمه اوّل ودوّم هجرت نوشته اند موجود ومحل مراجعه است واوّلين کتاب ايشان همان کتابى است که به املاى رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) وخط امير المؤمنين على (عليه السلام) مى باشد ودر اخبار مکرر ديده مى شود که ائمه: در نقل احاديث وبيان احکام به آن استناد مى جستند.

روايات شيعه با روايات ديگران فرق ديگر نيز دارد وآن اين است که روايات شيعه از ائمه اهل بيت: که علم وزهد وتقوى وفضيلت ايشان نزد فريقين مسلّم است، اخذ شده وبه مقتضاى (أهل البيت أدرى بما فى البيت) طبعاً نقل آنها محکم تر واز اشتباه دور است. وبالاخره سوّمين جهتى که روايات شيعه را در بالاترين درجه اعتبار قرار داده ودر حقيقت پشتوانه اين روايات است، احاديث متواتر ثقلين واحاديث سفينه واحاديث امان وروايات ديگرى است که امت را ارجاع به ائمه معصومين از اهل بيت که اعدال قرآن مجيد هستند نموده وقول ايشان را حجت واخذ از ايشان را امان از ضلالت معرفى کرده ودلالت بر خالى نبودن زمان از وجود امام معصوم از اهل بيت دارد.

بنا بر اين احاديثى که از ائمه طاهرين صادر شده از راه بناى عُقلا بر احتجاج وعمل به خبر واحد در اعلى درجه اعتبار است، زيرا اختصاص وارتباطى را که ائمه طاهرين: با پيغمبر اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم) داشته اند احدى از صحابه وتابعين نداشتند واز طريق حديث متواتر ثقلين شرعاً نفس اقوال وگفته هاى ايشان مأخذ ومستند است وبر امت مراجعه واخذ از ايشان که از قرآن جدا نمى شوند ومعصومند، فرض وواجب مى باشد.

بعد از بيان اين مقدمه کوتاه (که در کتابى که در بيان وجوب پيروى از اهل بيت واخذ علم از ائمه: نگاشته ايم شرح وتفصيل آن را داده ايم) مى گوئيم.

از طرق شيعه راجع به ظهور حضرت ولى عصر قائم آل محمد ـ عجل الله تعالى فرجه ـ معتبرترين روايات در کتب مشايخ ومحدثين ايشان که از همان قرن اول هجرت تا به حال تأليف شده، موجود است مانند روايات کتب اصولى که پيش از ولادت حضرت قائم تأليف شده مثل کتاب مشيخه حسن بن محبوب (متوفى224) وکتاب سُليم بن قيس (متوفى70 يا 90).

رواياتى که بسيارى از آنها به تنهايى براى اثبات امامت امام زمان، يگانه فرزند عزيز وگرامى امام حسن عسکرى (عليه السلام) کافى وقطع آور است. رواياتى که از لحاظ پيشگوئيهائى که در آنها شده ووقوع يافته، از معجزات اولياى دين، واخبار آنان از مغيّبات شمرده مى شود. رواياتى که در آنها خصوصيات اين ظهور وشرايط وعلامات آن بطور واضح بيان شده است. اين روايات، فوق تواتر بوده واحصاى آن جز براى اشخاصى که تتبع واحاطه کامل داشته باشند، ممکن نيست.

خوانندگان عزيز! اين سخنان حرف وادعاء نيست بلکه بيان حقيقت وروح واقع است، علاوه بر تمام جوامع حديث، صدها کتاب ومصنفات محدثين بزرگ ايشان در خصوص موضوع، دليل وبرهان اين سخنان است.

مانند کتاب (المهدى) تأليف عيسى بن مهران مستعطف از بزرگان قرن سوّم، کتاب قائم وغيبت فضل بن شاذان وغيبت عبد الله بن جعفر حميرى از اکابر قرن سوّم، کتاب غيبت وذکر القائم تأليف ابن اخى طاهر (متوفى358) کتاب غيبت محمد بن قاسم بغدادى معاصر ابن همّام (متوفى333)، اخبار القائم علان رازى کلينى دائى کلينى معروف (متوفى339)، اخبار المهدى تأليف جلودى (متوفى332)، غيبت نعمانى از اعلام قرن چهارم، غيبت حسن بن حمزه مرعشى (متوفى 358)، دلائل خروج القائم تأليف ابى على حسن بن محمد صفارى بصرى از اعلام قرن سوّم، کتاب ذکر القائم من آل محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) تأليف احمد بن رميح المروزى، اخبار القائم تأليف ابى على احمد بن محمد الجرجانى از قدماى محدثين، الشفاء والجلاء احمد بن على رازى، ترتيب الدوله تأليف احمد بن حسين مهرانى، کمال الدين، کتاب غيبت کبير تأليف صدوق (متوفى381)، غيبت ابن جنيد (متوفى381)، غيبت مفيد (متوفى413)، غيبت سيد مرتضى (متوفى436)، غيبت شيخ طوسى (متوفى460)، التاج الشرفى تأليف اسعد آبادى معاصر سيد مرتضى، کتاب ما نزل من القرآن فى صاحب الزمان، تأليف عبد الله بن عياش (متوفى401)، فرج کبير، تأليف محمد بن هبة الله طرابلسى شاگرد شيخ طوسى، برکات القائم، وتکميل الايمان، بغية الطالب، تبصرة الاولياء وکفاية المهدى، اخبار القائم، أخبار ظهور المهدى، الحجة البالغة، تثبيت الاقران، حجة الخصام، الدر المقصود واثبات الحجة، اتمام الحجة، اثبات وجود القائم، مولد القائم، الحجة فيما نزل فى الحجة، الذخيرة فى المحشر، السلطان المفرج عن الايمان، سرور اهل الايمان، جنى الجنتين، سيزدهم بحار، غيبت عوالم وصدها کتاب ديگر که ذکر نام آنها واسماى مؤلفين موجب کمال تطويل خواهد شد.

وفقط بعضى مواردى را که اين روايات به تواتر قطعى را جع به اوصاف حضرت مهدى (عليه السلام) وعلائم ظهور آن جناب بر آن دلالت دارد، فهرست وار يادآور مى شويم وبحث وتوضيحات لازم در اطراف هر يک از اين موارد را به موقع وفرصت ديگر موکول مى کنيم.(16)

در خاتمه يادآور مى شويم که دلائل ديگرى از عقل ونقل بر وجود امام عصر ـ عجل الله تعالى فرجه ـ نيز اقامه شده که ما در اين مقاله در صدد بيان آن نبوده ايم واجمالاً همه آن ادله عقلى ونقلى که در امامت عامه دلالت دارند بر لزوم وجود امام معصوم در تمام اعصار ووجوب معرفت امام واينکه زمين خالى از وجود حجت نمى ماند که (لو بقيت الارض بغير حجة لساخت بأهلها = اگر زمين بدون حجت بماند اهل خود را فرو خواهد برد). بر وجود حضرت صاحب الزمان (عليه السلام) وامامت آن حضرت نيز دلالت دارند واگر در مقام استدلال فقط همان براهين امامت عامّه را مستند قرار دهيم، در اثبات امام عصر ـ أرواحنا فداه ـ وبقاى آن حضرت در پشت پرده غيبت کاقى خواهد بود.

ائمه اثنى عشر: دوازده امام

چنانچه مى دانيم شيعه، وزمامدارى دينى وسياسى را بعد از پيغمبر اعظم يک مقام الهى ومنصب خليفة اللهى مى داند که به امر خداوند متعال، پيغمبر کسى را که شايسته باشد معرفى ومنصوب مى نمايد وهمانگونه که پيغمبر رهبرى دينى، روحانى، سياسى وانتظامى جامعه را عهده دار است امام که قائم مقام پيامبر وجانشين او است نيز رهبر جامعه است با اين فرق که بر پيغمبر وحى نازل مى شود وبى واسطه احدى از بشر دين وشريعت را از عالم غيب فرا مى گيرد وبه امّت وجامعه مى رساند ولى امام آورنده شريعت وکتاب نيست ومقام نبوّت ندارد واز مجراى کتاب وسنّت وبه واسطه پيغمبر رهبرى اجتماع را انجام مى دهد.

معلوم است که اين روش موافق با عدل وعقل ومنطق وصواب بوده واز هر ترتيب ديگر براى اداره امور اجتماع بيشتر مورد اعتماد واطمينان است; زيرا يقيناً کسى را که پيغمبر از جانب خدا معرفى کند واجد همه شرايط رهبرى وشايسته زعامت وامامت است چنانچه از جانب خدا معرفى کند واجد همه شرايط رهبرى وشايسته زعامت وامامت است چنانچه فيلسوف بزرگ ومفخر حکماى شرق وغرب شيخ الرئيس ابو على سينا گفته است: (والاستخلاف بالنص أصوب فان ذلک لا يؤدى الى التشعب والتشاغب والاختلاف).

يعنى، تعيين جانشين وانتخاب خليفه به نص ونصب (که مذهب شيعه است) صواب تر است، براى آنکه منجر به تفرقه واختلاف وشرّ وفتنه نمى شود.

زمامدارى ورهبرى آن هم رهبرى روحانى ودينى وسياسى که عهده دار آن سخن وکارش براى همه حجت وميزان وحاکم بر امور دين ودنياى مردم باشد، بسيار مقام با عظمت وحساسى است ومقامى از آن بالاتر نيست. اگر در اين انتخاب اندکياشتباه رخ دهد، فسادهاى بزرگ از آن برخواهد خاست ونقض غرض از بعثت انبياء لازم مى آيد.

تعيين زمامدار صالح

شناختن کسى که داراى اين صلاحيّت است بالاتر از افق ادراک انسانها ويا بالاتر از حدّ درک اشخاص عادى است.

شاغل اين پست ومقام بايد از جهت صلاحيّت وملکات عالى انسانى وصفات شريف نفسانى از قبيل علم، حلم، عفو، اغماض، رحم، عدل، تواضع، احترام به آزادى حقوق انسانها، نوع دوستى، عقل، کفايت، تدبير، اطلاع بر دقايق امور دينى وروحانى وشرايط ديگر لايق وبرجسته وممتاز باشد وشناختن واجد اين صفات فقط با هدايت وراهنمائى خداوند متعال امکان دارد.

به اين دليل وادله عقلى ونقلى ديگر که در کتابهاى کلام وعقائد ذکر شده است، شيعه عقيده دارد که نصب وتعيين امام مانند پيغمبر با خداوند است وتعيين امام همانطور که در آيه شريفه تصريح شده اکمال دين واتمام نعمت است وترک آن نقض غرض وسهل انگارى به امور مهم جامعه وتقريباً اتلاف زحمات انبياء است.

انتخاب بشر مقرون به صواب نيست

شيعه مى گويد: انتخاب آن کس که کار وگفتار وتقرير وسکوتش ميزان کار همه است وحافظ ناموس شرع ومبيّن احکام است هرگز به انتخاب بشر بطور صحيح انجام نمى شود. انتخاب ولى امر که به حکم (أطيعوا الله وأطيعوا الرسول واولى الامر منکم) اطاعتش واجب است فقط از جانب خدا به جا وصحيح است. زيرا علمش به جميع جهات واز مراتب صلاحيّتهاى ظاهرى، باطنى، روحى، وفکرى جميع افراد آگاه است. نه اغفال مى شود ونه غفلت در ساحت قدس او راه مى يابد ونه فريب ريا کارى وسالوسى وظواهر بى حقيقت وعوام فريبى کسى را مى خورد ونه تحت تأثير احساسات وعواطف، يا وحشت ورعب وبيم قرار مى گيرد. ونه به اغراض شخصى وملاحظه منافع خود کسان وفاميل وهم شهريانش آلوده مى شود.

ولى اگر بنا باشد مردم در اين انتخاب مداخله نمايند، اولاً; اگر بخواهند صالح را انتخاب کنند نمى توانند او را بشناسند.

ثانياً; اعمال نفوذ واشتباه کارى وجار وجنجال وارعاب وتطميع آنها را از آزادى تفکر واظهار رأى مانع مى شود.

وثالثاً; منافع واغراض شخصى را ملاحظه مى کنند. چنانچه در انتخابات عرفى ديده ومى بينيم که در هر انتخاب آزاد وبه اصطلاح صحيح ودور از اعمال نفوذ، اين اغراض وعلل وموانع دخالت دارد واغراض شخصى را مردم بيشتر بر مصالح نوعى ترجيح مى دهند، لذا تا کنون انتخاب بشر در تعيين زمامداران از همه جهت کامل نبوده وافرادى را که انتخاب کرده لايق تر از همه نبوده واشخاصى که صلاحيّت بيشتر داشتند انتخاب نشده اند واگر در بعضى موارد، زمامدار نسبتاً صالحى انتخاب شده جهتش نه واقع بينى وتشخيص وپاکى وطهارت نظر مردم بوده، بلکه تصادف واتفاق واوضاع واحوال يا يک نوع اضطرارهاى سياسى موجب آن شده است.

واگر تشخيص مردم، صحيح وپاک وبى غل وغش وبر اساس حقيقت بينى وشناخت صلاحيّت واقعى بود بايد هميشه انتخاب شوندگان آنها واجد صلاحيّت وشايستگى باشند.

پس اينکه مى بينيم گاهى انتخاب بشر غلط وگاهى بالنسبه وبندرت صحيح واقع شده، دليل ناتوانى او از تشخيص صالح وشايسته واقعى است.

چنانچه حضرت ولى عصر ـ عجل الله تعالى فرجه ـ در جواب سعد بن عبد الله اشعرى قمى که از امام پرسيد: چرا مردم نمى توانند براى خود امام انتخاب نمايند؟

فرمود: پيشواى مصلح يا مفسد؟

گفت: مصلح.

فرمود: با اينکه هر يک از آنان از باطن ديگرى ونيّت او ناآگاه است آيا ممکن است مفسد را انتخاب کنند؟

گفت: بله (ممکن است).

فرمود: (فهى العلة)(17) يعنى اين است علت آنکه مردم نمى توانند امام را خودشان انتخاب کنند.

پس معلوم شد که تعيين وبرگزيدن امام که قائم مقام پيغمبر است بايد از سوى خدا وبه نص وتعيين پيغمبر باشد وگرنه مردم از عهده برنخواهند آمد ومدينه فاضله انسانى ونظامى که هدف دين وانبياء است، تشکيل نخواهد شد.

لذا ديديم در موضوع خلافت چون بعد از رحلت پيغمبر از اين اصل عدول کردند، نخست عده اى گفتند: خلافت هم مثل رياست جمهورى به انتخاب واجماع آراء است (که آن هم عملى نشد) چون ابوبکر عمر را به جانشينى خود معين کرد وحق انتخابى را که به قول خودشان حق عموم امّت بود، از آنها سلب نمود ومستبدانه عمر را معين کرد، گفتند: خليفه مى تواند خليفه بعد از خود را معين نمايد.

جلوتر که آمدند به عمل وتعيين شوراى شش نفرى براى انتخاب خليفه برخوردند که با هيچ روشنى از روش هاى حکومتى دنيا منطبق نبود. گفتند: به اين شکل هم تعيين خليفه ممکن است.

پيشتر که آمدند، به پادشاهى بنى اميه وشرابخوارها وزناکاران رسيدند، ديدند اگر بخواهند براى اولوا الامر يک شرط کوچک هم قائل باشند بايد غير شرعى بودن آن حکومتها را رسماً اعلان کنند وصاف وپوست کنده عقيده شيعه را ترويج نمايند، گفتند: زمامدارى اسلامى هم مثل زمامداريهاى دوران ارتجاع واعصار جاهليّت است وهيچ شرطى ندارد. هر کس با زور سرنيزه به اسم ارث يا هر اسم ديگر سلطنت يافت اطاعتش واجب وفرمانش بر اموال ونفوس نافذ است.

اين سبک فکر وعقيده در انحطاط اخلاق وتشويق ستمگران وجباران وآماده شدن محيط براى پيدايش وادامه حکومتهاى زور وقلدرى بسيار مؤثر شد وبايد آن را از علل مهم بلکه علّت عمده تسلط بنى اميه وبنى عباس وساير سلاطين وزمامداران جبار وستمگر در تاريخ اسلام تا اين زمان دانست که شرح مفاسد وجنايات اين حکومات وصدماتى که بر اسلام از ناحيه آنان وارد شد، خارج از وضع اين مقاله است وخوشبختانه در عصر ما بعضى از متفکرين نامى اهل سنّت نيز به علت مفاسدى که اين روش عقيده دارد از آن به شدّت انتقاد نموده اند.

اما عقيده شيعه در تعيين امام بر اساس اصول عقلى ونقلى در نهايت استحکام است واز آغاز تا کنون آن عقيده هسته ومايه تفکرات آزاديخواهانه وعدالت منشى ومبارزه با ظلم وستم وقيام براى اقامه حق بوده وهست وفقط يکى از علماى شيعه (علامه حلّى) در کتاب (الفين)، هزار دليل بر لزوم تعيين ونصب امام از جانب خدا اقامه کرده است.

از نظر يک نفر شيعه تصدى کوچک ترين مقامات اجتماعى ومناصب دولتى ودينى بدون صلاحيّت علمى وعملى جايز نيست وحکومت بايد مظهر عدالت اسلام وتحقق بخش هدفها ومقاصد اسلام ومجرى احکام اسلام باشد.

زمامدارانى که در دوران خلافت بنى عباس وبين اميه ودورانهاى ديگر روى کار آمدند، بيشتر از نظر مذهب شيعه واجد شرط کدخدائى يک ده بلکه رُفتگرى يک کوچه هم نبوده اند.

هر کس تعاليم اسلام، روش پيغمبر وامير المؤمنين وائمه طاهرين ووضع معاش ومعاشرت آنها را با مردم ملاحظه کند وپس از آن به تاريخ زمامداران خودسرى که در جوامع مسلمين روى کار آمدند، رجوع نمايد که چگونه با زور، حکومت مسلمين را قبضه کردند وخود را بر مردم تحميل نمودند وبيت المال مسلمين را صرف عياشيها وشهوترانيهاو تجملات وکاخ نشينى خود وخويشاوندان ودرباريان خود کرده وبا سربازان وسواران مخصوص که موکب آنها را اسکورت مى کردند به مردم جاه فروشى کرده ومقام وقدرت خود را به رخ آنان مى کشيدند، تصديق مى کند که روش زمامدارى آنها با برنامه ها وتعاليم آزادى بخش وعدالت گستر اسلام سازش وارتباطى نداشت(18) وهمانطور که بعضى از بزرگان مى گفتند: مراسمى که معمول مى داشتند، مراسم خلافت وزمامدارى اسلامى نبود بلکه بدترين رسوم ديکتاتورى واستبداد وبازگشت به عصر جاهليّت ودوران قبل از اسلام بود.

ما اگر در اين موضوع وارد شويم از مقصد خود دراين مقاله دور مى شويم غرض اين است که عقيده به زمامدار عادل وخدا پرست، روحيه شيعه را از ستم وتجاوز، گريزان واو را از کرنش واحترام وتعظيم در برابر ستمگران متنفر ساخته است.

بنا بر آنچه گفته شد حتماً وقطعاً موضوع جانشينى ورهبرى امّت مورد توجّه پيغمبر اعظم اسلام بوده وامکان ندارد پيغمبرى که حتى در بيان مستحبّات ومکروهات ومسائلى که دخالت جزئى در سعادت امّت داشته مسامحه نفرموده; در موضوع خطير خلافت که فوق العاده اهميّت دارد برنامه وتربيتى نداده باشد وپس از اين مقدمات اين سؤال پيش مى آيد.

سؤال:

پيامبر اعظم چه اشخاصى را به جانشينى خود معرفى فرمود وآيا همانطور که ساير برنامه ها واحکام اسلام از کتاب يا سنّت استنباط واستفاده مى شود، مى توانيم با مراجعه به قرآن مجيد واحاديث شريف، رهبران واقعى امّت را پس از پيغمبر بشناسيم؟ وآيا احاديث ونصوص معتبرى کما ما را در اين موضوع راهنمائى کند، در مآخذ ومصادر اسلامى مورد اعتماد وجود دارد؟

جواب:

اين موضوع، هم در قرآن مجيد وهم در احاديث شريفه ذکر شده است وبا اينکه سياستهاى حُکّام وقت، نقل وبيان اين مدارک واخبار را ممنوع وبه شدّت مؤاخذه مى نمودند بقدرى که در اين موضوع احاديث واخبار در مصادر معتبر ضبط است در کمتر مسأله اى از مسائل اسلامى حديث وخبر داريم.

ما از حديث غدير خم که تنها در اسناد آن يک نفر از علما، بيست وهشت جلد کتاب نوشته وعبقات والغدير در مجلّدات متعدد پيرامون آن نگاشته شده وحفاظى مانند (ابن عقده) کتاب مخصوص راجع به آن تأليف ومفسران ومتکلمان ومحدثان ولغت شناسان، همه آن را نقل کرده اند سخنى به ميان نمى آوريم.

احاديث ثقلين که متواتر ودر معتبرترين کتاب اهل سنّت با سندهاى صحيح ومورد اعتماد نقل شده، احاديث امان، احاديث سفينه وصدها احاديثى را که همه دلالت بر نص وتعيين امير المؤمنين وائمه: دارد، در اينجا يادآور نمى شويم چون بيشتر اين احاديث را شنيده ومى دانند.

احاديث ائمه اثنى عشر

فقط در اينجا به يک سلسله احاديث از کتب اهل سنّت که دلالت بر عدد امامان واشخاص ونامهاى ايشان دارد وهمانطور که علماء وشارحان اين احاديث بيان کرده اند او اخبار مبشّر به حضرت مهدى (عليه السلام) نيز هست، اشاره مى کنيم.

اين احاديث با هيچ يک از مذاهب مسلمين در گذشته وحال جز مذهب شيعه اثنا عشرى انطباق ندارد.

راويان احاديث دوازده امام از صحابه

جمعى از صحابه پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) احاديثى را که دلالت بر ائمه اثنى عشر (دوازده امام) دارد روايت کرده اند مانند:

1ـ جابر بن سمره، 2ـ عبد الله بن مسعود، 3ـ ابو جحيفه، 4ـ ابو سعيد خدرى، 5ـ سلمان فارسى، 6ـ انس بن مالک، 7ـ ابوهريره، 8ـ واثلة بن اسقع، 9ـ عمر بن الخطاب، 10ـ ابو قتاده، 11ـ ابو الطفيل، 12ـ على (عليه السلام)، 13ـ امام حسن (عليه السلام)، 14ـ امام حسين (عليه السلام)، 15ـ شفى اصبحى، 16ـ عبد الله بن عمر، 17ـ عبد الله بن ابى اوفى، 18ـ عمار بن ياسر، 19ـ ابوذر، 20ـ حذيفة بن اليمان، 21ـ جابر بن عبد الله انصارى، 22ـ عبد الله بن عباس، 23ـ حذيفة بن اسيد، 24ـ زيد بن ارقم، 25ـ سعد بن مالک، 26ـ اسعد بن زراره، 27ـ عمران بن حصين، 28ـ زيد بن ثابت، 29ـ عايشه، 30ـ ام سلمه، 31ـ ابو ايوب انصارى، 32ـ فاطمه زهرا (سلام الله عليها)، 33ـ ابو امامه، 34ـ عثمان بن عفان.

کتابهايى که اين احاديث در آنها تخريج شده

احصاء کتب وجوامع واصولى که اين احاديث در آنها روايت شده در نهايت صعوبت است اما آنچه اکنون از کتب شيعه واهل سنّت در نظر است چند کتاب را نام مى بريم.

از کتب شيعه

1ـ الصراط المستقيم الى مستحقى القديم در 3جلد، 2ـ اِثبات الهداة شيخ حرّ عاملى که اخيراً در هفت جلد چاپ شده است، 3ـ کفاية الاثر، 4ـ مقتضب الاثر، 5ـ مناقب ابن شهر اشوب،(19) 6ـ بحار الانوار، 7ـ عوالم، 8ـ منتخب الاثر تأليف نگارنده.

از کتب اهل سنت

1ـ صحيح بخارى، 2ـ صحيح مسلم، 3ـ سنن ترمذى، 4ـ سنن ابى داود، 5ـ مسند احمد، 6ـ مسند ابى داود طيالسى، 7ـ تاريخ بغداد، 8ـ تاريخ ابن عساکر، 9ـ مستدرک حاکم، 10ـ تيسيرالوصول، 11ـ منتخب کنز العمال، 12ـ کنز العمال، 13ـ الجامع الصغير، 14ـ تاريخ الخلفاء، 15ـ مصابيح السنة، 16ـ الصواعق المحرقه، 17ـ الجمع بين الصحيحين، 18ـ معجم طبرانى، 19ـ التاج الجامع للاُصول.

پاورقى:‌


(1) سوره انفال، آيه39.
(2) سوره توبه، آيه33 وسوره فتح، آيه28.
(3) سوره توبه، آيه32.
(4) سوره صف، آيه 8.
(5) سوره انفال، آيه7.
(6) سوره اسراء، آيه81.
(7) سوره انبياء، آيه105.
(8) سوره نور، آيه55.
(9) سوره غافر، آيه51.
(10) سوره غافر، آيه51.
(11) سوره مجادله، آيه21.
(12) سخنان چهار نفر ديگر از علماى معروف اهل سنّت را چون در يکى از فصلها ومقالات آينده نيز ذکر شده حذف کرديم به آن مقاله مراجعه شود.
(13) طبق رواياتى که ابن حجر عسقلانى شافعى در (الاصابه)، ج1، ص395. از (فوائد کواکبى) روايت کرده، حکيم بن عياش نامبرده به سبب نفرين حضرت صادق (عليه السلام) به وضع عجيبى هلاک شد.
(14) قسمتهائى از اين مقاله مانند اسامى صحابه وکتابهائى که در اين باب، علماى اهل سنّت تأليف کرده اند ونام کسانى که به تواتر اين روايات تصريح نموده اند، چون در فصل هاى آينده اين کتاب مذکور مى شود حذف گرديد.
(15) حديث متواتر، حديثى را گويند که راويان وکسانى که آن را نقل مى کنند جمعى باشند که عادةً اتفاق وتبانى آنها بر کذب ممکن نباشد.
(16) چون اين خصائص در فصل (مشخصات واوصاف مهدى (عليه السلام)) بيان شده براى اينکه تکرار نشود از اين مقاله حذف کرديم وخواننده عزيز را به فصل مذکور رجوع مى دهيم.
(17) منتخب الاثر، ص151.
(18) رجوع فرمائيد به کتاب پرتوى از عظمت حسين (عليه السلام) تأليف مؤلف، ص349 تا 358.
(19) ابن شهر آشوب در (متشابه القرآن ومختلفه)، ج2، ص55، نيز اسامى جمعى از صحابه را که از راويان اين حديث مى باشند ذکر کرده است.