نجم الثاقب

مرحوم حاج ميرزا حُسين طبرسى نورى (ره )

- ۱۳ -


طريقه خواندن نماز شكر (منقول از شيخ طبرسى ) 
شيخ طبرسى در كتاب (عدة السفر و عمدة الحضر) دو ركعت نماز شكر به نحو مخصوص روايت كرده كه : بايست پس از اداى هر فريضه به جاى آورد: (در ركعت اول سوره حمد و قل هو اللّه يك مرتبه در دوم حمد و سوره قل يا ايّها الكافرون يك مرتبه و در ركوع و دو سجده ركعت اول بگويد: الحمد للّه شكرا شكرا للّه وحمدا. و در ركوع و سجده ركعت دوّم بگويد: الحمد للّه الّذى قضى لى حاجتى واستجاب لى دعائى واعطانى مسئلتى . منه رحمه الله ).
و بايد دانست كه حرمان از نعمت مذكوره يا هر نعمتى به جهت هر تقصير و گناهى ، گاهى از روى عقوبت و خزى و خذلان است و شناخته مى شود به اينكه آن حرمان سبب نشود از براى تذكر و ندامت صاحبش ، مانند غالب خلايق كه از بيشتر اين قسم نعم جليله به جهت بدى كردار خود محروم و هرگز ملتفت نشوند كه چه كردند و چه از دست ايشان رفته تا آن روز كه بر ايشان مكشوف شود و حسرت خورند و نتوانند تدارك كنند.
و گاهى از روى لطف و عنايت و آگاه كردن مرتكب جرم است به سوء كردار و بدى عاقبت آنكه زود ملتفت شود و تلافى كند واين را با آن كسان كنند كه بناى عمل خود را بر تجاوز نكردن بر حدود الهيّه گذاشته اند و در جميع حركات و سكنات و گفتار و كردار و رفتار، ملاحظه رضاى خداوند تبارك و تعالى كنند.
پس ، اگر گاهى به جهت پاره اى مصالح كه محل شرح آنها نيست ، جرمى از ايشان سرزند، زود جزايش دهند و متنبهش كنند و دستش ‍ بگيرند و پس از آن حالش بهتر از حالت سابق شود و آن انكسار و شرم و خجلت كه در او پيدا شده ، كارش را بالا برد. چنانچه از خبر مخاصمه جبرئيل و ميكائيل ظاهر مى شود و مقام را گنجايش زياده از اين نيست .
و پوشيده نماند كه بنى طاووس در ميان علما جماعتى بودند از افاضل آل طاووس . اشهر ايشان : سيّد جليل رضى الدين على بن موسى بن جعفر بن محمّد احب مقامات معروف و كتب شايعه در ميان شيعه و آنچه در كتب ادعيه و زيارات و فضايل ابن طاووس گويند، مراد، اوست .
دوم : برادر و عالم نبيل احمد كه در فقه و رجال يگانه عصر بود و مراد از طاووس در كتب فقهيه و رجاليه اوست .
سوم : پسر او غياث الدين عبدالكريم بن احمد طاووس صاحب كتاب (فرحة الغرى ) كه از اجله علما و يگانه روزگار بود در حفظ و جودت فهم .
چهارم : پسر سيّد عبدالكريم رضى الدين ابى القاسم ،على بن عبدالكريم .
پنجم : سيّد رضى الدين ابى القاسم ، على بن سيّد رضى الدين على بن طاووس ، صاحب كتاب (زوايد الفوايد) كه در اسم و كنيت با پدر امجد خود شريك بود.
گاهى بر برادر او سيّد جلال الدين بن محمّد نيز ابن طاووس اطلاق كنند. پدر امجد او كتاب (كشف المحجّه ) را براى او تصنيف نمود.
در حكايت ورود هلاكو خان به بغداد، مذكور است كه سيّد مجدالدين بن طاووس با سيّد يدالدين واله علامه و جمعى ديگر از علما رفتند نزد او، از براى حلّه امان گرفتند.
در (رياض العلماء) از تاريخ مولى فخرالدين تباكنى نقل كرده كه : سيّد مجدالدين ، محمّد بن حسن بن طاووس حلى و سيّد يدالدين يوسف بن مطهر، مكتوبى فرستادند نزد هلاكو و اظهار كردند اطاعت و انقياد را و گفتند كه : (ما يافتيم در اخبار على عليه السلام كه تو خواهى قاهر شد بر اين بلاد.) و ذكر كردند آن خبر مروى از على عليه السلام را در خروج هلاكو و غلبه او بر بغداد.
پس ايشان را اكرام كرد و حلّه را امان داد و فاضل مورّخ معاصر در (ناسخ التواريخ ) در ذكر بنى طاووس گفته كه : (يكى از بنى طاووس ‍ در عراق سيّد مجدالدين است ، صاحب كتاب البشارة .) و در آن ذكر اخبار و آثار وارده مى نمايد و غلبه مغول را در آن بلاد و انقراض ‍ دولت بنى العباس را ذكر مى فرمايد. الخ . ولكن شيخ حسن بن سليمان حلى تلميذ شهيد اول در كتاب (منتخب البصاير) كتاب بشارت را نسبت داده به سيّد على بن طاووس . واللّه اعلم
حكايت دوازدهم : سيّد بن طاووس  
و ايضا سيّد جليل ، ابن طاووس در كتاب مذكور مى فرمايد: (شنيدم از كسى كه اسم او را نمى برم ، مواصلتى ميان او و مولاى ما، مهدى صلوات اللّه عليه است كه اگر روا بود ذكر آن ، هرآينه چند جزو مى شد كه دلالت دارد بر وجود مقدّس آن جناب و حيات او معجزه او.)
حكايت سيزدهم : سيّد بن طاووس  
سيّد معظم مذكور طاب ثراه در كتاب (فرج الهموم فى معرفة نهج الحلال والحرام من النجوم ) فرمود: به تحقيق كه درك كردم در زمان خود جماعتى را كه ذكر مى كردند كه ايشان ، مشاهده نمودند مهدى را صلوات اللّه عليه و در ميان ايشان بود كسانى كه حامل شده بودند از جانب آن حضرت رقعه ها و عريضه ها را كه عرضه شده بود بر آن جناب و از اين جمله است خبرى كه صدق آن را دانستم و آن چنان است كه خبر داد مرا كسى كه اذن نداده است كه نام او را ببرم ؛ پس ذكر نمود كه : (او خداى تعالى مساءلت كرده بود كه بر او تفضّل نمايد به مشاهده نمودن حضرت مهدى عليها السلام را.) پس در خواب ديد كه او مشاهده خواهد نمود آن جناب را در وقتى كه او را اشاره نمودند به آن وقت .
گفت : چون آن وقت رسيد او در مشهد مطهّر مولاى ما، موسى بن جعفر عليهما السلام بود. پس شنيد آوازى را كه شناخته بود آن را پيش از آن وقت و او مشغول بود به زيارت مولاى ما، حضرت جواد عليه السلام . پس سائل مذكور، خود را نگاه داشت از مزاحمت كردن آن جناب و داخل شد در حرم منوّر و ايستاد در نزد پاهاى ضريح مقدّس مولاى ما، حضرت كاظم عليه السلام . پس بيرون آمد آنكه معتقد بود كه اوست مهدى صلوات اللّه عليه و با او بود رفيقى و اين شخص مشاهده نمود آن جناب را و تكلّم نكرد با او به جهت وجوب تاءديب در حضور مقدس آن جناب .
حكايت چهاردهم : شيخ ورّام 
و نيز سيّد عظيم الشاءن مسطور در آن كتاب فرموده كه از آن جمله است خبرى كه حديث كرد مرا به آن ، رشيد ابوالعباس بن ميمون واسطى در حالى كه ما مى رفتيم به سمت سامره .
گفت : چون متوجّه شد شيخ يعنى جدّ من ، ورّام بن ابى فراس قدس اللّه روحه از حله به جهت تاءلّم و ملالتى كه پيدا كرده بود از مغازى و اقامت نمود در مشهد مقدّس در مقابر قريش ، دو ماه الاّ هفت روز، گفت : پس متوجّه شدم من از بلد واسط به سوى سرّ من راءى و هوا بشدّت سرد بود. پس مجتمع شديم با شيخ ورّام در مشهد كاظمى و عزم خود را در زيارت براى او بيان كردم .
گفت : (مى خواهم با تو رقعه بفرستم كه آن را بر دكمه لباس خود ببندى يا در زير پيراهن خود.) پس آن را در جامه خود بستم .
فرمود: (چون رسيدى به قبّه شريفه يعنى قبّه سرداب مقدّس و داخل شوى در آنجا در اوّل شب و كسى در نزد تو باقى نماند و آخر كسى بودى كه خواستى بيرون بيايى ، پس رقعه را در قبّه بگذار؛ پس چون صبح بروى به آنجا و رقعه را در آنجا نبينى ، به احدى چيز مگو.)
گفت : (پس من كردم آنچه را به من امر فرمود.)
پس صبح رفتم و رقعه را نيافتم و برگشتم به سوى اهل خود و شيخ پيش از من به ميل خود برگشته بود به سوى اهل خود. يعنى به حله مراجعت نمود. پس در موسم زيارت آمدم و ملاقات كردم شيخ را در منزلش در حلّه .
فرمود به من : (آن حاجت منقضى شد.)
ابوالعباس گفت : (اين حديث را قبل از تو به احدى نگفتم از وقت وفات شيخ تا حال كه قريب سى سال است .)
مؤ لف گويد: شيخ ورّام مذكور از زهّاد علما و اعيان فقهاست و از اولاد مالك اشتر است و مصنّف كتاب (تنبيه الخواطر) كه معروف است به مجموعه ورّام و او جدّ مادرى ابن طاووس است و مادر او دختر شيخ طوسى است و مادر اين دختر و دختر شيخ كه مادر ابن ادريس است ، دختر مسعود ورّام است و هر سه از فضلا و داخل در اجازاتند و آن مسعود ورّام به اين ورّام بر جماعتى مشتبه شده و بسيارى از كتب مؤ لفه در اين باب اشتباهات عجيبه در ترجمه ابن طاووس و ابن ادريس شده كه مقام ذكر آن نيست ؛ حتى بعضى اين دو عالم را پسرخاله يكديگر شمرده و اين از اغلاط فاحشه است و مخفى نيست بر آنكه فى الجمله معرفتى به طبقات علما دارد.
حكايت پانزدهم : علامه حلّى 
سيّد شهيد قاضى نوراللّه شوشترى در (مجالس المؤ منين ) در ضمن احوالات آية اللّه علاّمه حلّى گفته كه :
از جمله مراتب عاليه كه جناب شيخ به آن امتياز دارد، آن است كه بر السنه اهل ايمان اشتهار يافته كه يكى از علماى اهل سنّت كه در بعضى قنون علمى استاد جناب شيخ بود، كتابى در ردّ مذهب شيعه اماميه نوشته بود و در مجالس ، آن را با مردم مى خواند و اضلال ايشان مى نمود و از بيم آنكه مبادا كسى از علماى شيعه ردّ آن نمايد، آن را به كسى نمى داد كه بنويسد و جناب شيخ هميشه حيله مى انگيخت كه آن را بدست آرد تا ردّ آن نمايد.
لاجرم علاقه استاد و شاگردى را وسيله التماس عاريت كتاب مذكور كرد و چون آن شخص نخواست كه يكباره دست ردّ بر سينه التماس او نهد، گفت : (سوگند ياد كرده ام كه اين كتاب را زياده از يك شب پيش كسى نگذارم .)
جناب شيخ نيز آن قدر را غنيمت دانسته ، كتاب را بگرفت و به خانه برد كه در آن شب از آن جا به قدر امكان نقل نمايد.
چون به كتابت آن اشتغال نمود و نصفى از شب بگذشت ، خواب بر جناب شيخ غلبه نمود؛ حضرت صاحب الامر عليه السلام پيدا شد و با شيخ گفتند كه : (كتاب را به من واگذار و تو خواب كن .)
چون شيخ از خواب بيدار شد، نقل آن نسخه از كرامت صاحب الامر عليه السلام تمام شده بود.
مؤ لف گويد: اين حكايت را در كشكول فاضل المعى على بن ابراهيم مازندرانى معاصر علاّمه مجلسى رحمه الله به نحو ديگر ديدم و آن چنان است كه نقل كرد كه آن جناب ، كتابى از بعضى از افاضل خواست كه نسخه اى كند. او ابا كرد از دادن و آن كتاب بزرگى بود. تا آنكه اتفاق افتاد كه به او داد به شرط آنكه يك شب بيشتر نزد او نماند و استنساخ آن كتاب نمى شد مگر در يك سال يا بيشتر.
پس علاّمه آن را به منزل آورد و شروع كرد و در نوشتن آن در آن شب . پس چند صفحه نوشت و ملالت پيدا كرد. پس ديد مردى از در داخل شد به صفت اهل حجاز و سلام كرد و نشست .
آن شخص گفت : (اى شيخ ، تو مسطر بكش براى من اين اوراق را و من مى نويسم .)
پس شيخ براى او مسطر مى كشيد و آن شخص مى نوشت و از سرعت كتابت ، مسطر به او نمى رسيد! چون بانگ خروس صبح برآمد، كتاب بالتمام به اتمام رسيده بود.
وبعضى گفتند كه : (چون شيخ خسته شد، خوابيد. چون بيدار شد كتاب را نوشته ديد.) واللّه اعلم .
حكايت شانزدهم : ابن رشيد 
و نيز سيّد اجلّ، على بن طاووس در كتاب (فرج الهموم ) مى فرمايد كه : (و از اين جمله است خبرى كه معلوم شده براى من از كسى كه محقق شده راستى او براى من در آنچه ذكر مى كنم آن را.
مساءلت كرده بودم از مولاى خود، مهدى عليه السلام كه : (مرا رخصت دهد در اينكه بوده باشم از كسانى كه مشرفند به صحبت او و خدمت آن جناب در زمان غيبتش كه اقتدا كرده باشم به آنان كه خدمت مى كنند آن جناب را از بندگان و خاصانش .) و مطّلع نكرده بودم بر اين مقصود خود احدى از عباد را.
پس حاضر شد در نزد من ، ابن رشيد ابوالعباس واسطى كه سابقا ذكر شد، در روز پنجشنبه ، بيست و نهم رجب المرجب سنه 635 و گفت به من : (ابتدا از نفس خود مى گويند به تو، ما قصد نداريم مگر مهربانى با تو را. پس اگر توطين مى كنى نفس خود را بر صبر، مراد حاصل مى شود.)
به او گفتم : (از جانب كه مى گويى اين سخن را؟)
گفت : (از جانب مولاى ما مهدى صلوات اللّه عليه .)
حكايت هفدهم : نقل سيّد بن طاووس  
و ايضا سيّد عظيم الشاءن مذكور در آن كتاب مى فرمايد: و از اين جمله است ، حكايتى كه دانسته ام آن را از كسى كه محقّق شده در نزد من حديث او و تصديق كرده ام او را. گفت : نوشتم به سوى مولاى خود، مهدى صلوات اللّه عليه مكتوبى كه متضمّن بود چند امر مهم را و تقاضا كردم كه جواب دهند از آنها به قلم شريف خود و برداشتم مكتوب را با خود به سوى سرداب شريف در سر من راءى . پس مكتوب را در سرداب گذاشتم . آنگاه خوف كردم بر او. پس برداشتم آن را با خود و آن در شب جمعه بود و تنها در يكى از حجره هاى صحن مقدس ماندم . چون نزديك نصف شب شد، خادمى با شتاب داخل شد، گفت : (بده به من مكتوب را !) (يا گفت : مى گويند و اين شك از راوى است .) پس نشستم براى تطهير نماز و طول دادم ؛ چون بيرون آمدم نه خادمى ديدم و نه مخدومى .
حكايت هيجدهم : سيّد بن طاووس  
و نيز سيّد جليل القدر مذكور قدس اللّه روحه در اواخر كتاب (مهج الدعوات ) فرموده است كه : (بودم من در سرّ من راءى ، پس ‍ شنيدم در سحر، دعاى قائم عليه السلام را و حفظ كردم از آن جناب ، دعا را از براى آنكه ذكر كرده بود او را از زنده ها و مرده ها و ابقهم يا فرمود: واحيهم فى غرنا وملكنا. يا فرمود: سلطاننا ودولتنا. و بود اين قصه در شب چهارشنبه سيزدهم ذيقعده سنه 638.)
حكايت نوزدهم : سيّد بن طاووس  
در ملحقات كتاب (انيس العابدين ) مذكور است كه نقل شده از ابن طاووس رحمه الله كه او شنيد در سحر در سرداب مقدّس از صاحب الامر عليه السلام كه آن جناب مى فرمود:
دعاى حضرت درباره شيعيان  
اللّهم انّ شيعتنا خلقت من شعاع انوارنا وبقية طينتنا وقد فعلوا ذنوبا كثيرة اتّكالا على حبّنا و ولايتنا فان كانت ذنوبهم بينك وبينهم ، فاصفح عنهم فقد رضينا! وما كان منها فيما بينهم ، فاصلح بينهم و قاصّ بها عن خمسنا! وادخلهم الجنّة ! وزحزحهم عن النّار ولاتجمع بينهم و بين اعدائنا فى سخطك . (بحار الانوار، جلد53 صفحه 302)
مؤ لف گويد: عبارت اين دعا در مصنّفات جمله از متاءخرين ، از علاّمه مجلسى و معاصرين به نحو ديگر نقل شده و در رساله (جنّة الماوى ) اشكال كردم در صحّت نسبت اصل اين واقعه به جهت نبودن آن در مصنّفات صاحب واقعه و مؤ لفات متاءخرين از او و كتب علامه مجلسى و محدثين معاصرين او بلكه احتمال دادم در آنجا اين كلام ، ماءخوذ باشد از كلام حافظ شيخ رجب برسى در (مشارق الانوار) چه او بعد از نقل حكايات سابقه از مهج تا آنجا كه فرموده : ملكنا. مى گويد: ومملكتنا. و هر چند شيعيان ايشان از ايشانند و مرجع آنها بسوى ايشان است و عنايت ايشان مصروف است در آنها، پس گويا كه آن جناب عليه السلام مى فرمايد:
اللّهم انّ شيعتنا منّا ومضافين الينا وانّهم قد اساؤ ا و قد قصروا واخطاءوا راءونا صاحبا لهم رضا منهم قد تقبّلنا عنهم بذنوبهم وتحمّلنا خطاياهم لانّ معوّلهم علينا ورجوعهم الينا فصرنا لاختصاصهم بنا واتّكالهم علينا كانّا اصحاب الذنوب اذ العبد مضاف الى سيّده ومعوّل المماليك الى مواليهم . اللّهم اغفرلهم من الذنوب ما فعلوه اتّكالا على حبّنا وطمعا فى ولايتنا وتعويلا على شفاعتنا ولاتفضحهم بالسيئات عند اعدائنا و ولّنا امرهم فى الاخرة كما وليتنا امرهم فى الدنيا وان احبطت اعمالهم فثقّل موازينهم بولايتنا وارفع درجاتهم بمحبّتنا.
اين كلمات كه از صاحب مشارق است و شرحى است به زعم او براى كلام آن جناب با عبارت مذكوره متقارب است و عصر او قريب عصر سيّد است و چنانچه از سيّد چنين عبارتى شايع بوده ، او اولى بود به نقل آن به جهت كثرت حرص او بر اين مطالب و اطّلاع او بر شواهد بر آنها، اگرچه اين نسبت بعيد نيست از مقام سيّد چنانچه از حكايات سابقه معلوم مى شود و بيايد بعضى كلمات او در باب هشتم كه شايسته است هر كسى در آنها به حسرت نظر نمايد.
حكايت بيستم : زيارت اميرالمؤ منين عليه السلام توسط امام عصر عليه السلام
و نيز سيّد مؤ يد مذكور رحمه الله در كتاب (جمال الاسبوع روايت كرده از شخصى كه او مشاهده نمود حضرت صاحب الزمان عليه السلام را كه زيارت مى كرد اميرالمؤ منين عليه السلام را به اين زيارت و اين مشاهده در بيدارى بود نه در خواب ، در روز يك شنبه كه آن روز، روز اميرالمؤ منين عليه السلام است .
السّلام على الشّجرة النبويّة والدوحة الهاشميّة المضيئة المثمرة بالنبوّة المونعة بالامامة . السّلام عليك وعلى ضجيعيك آدم ونوح . السّلام عليك و على اهل بيتك الطيّبين الطاهرين . السّلام عليك و على الملائكة المحدقين بك والحافّين بقبرك يامولاى يا اميرالمؤ منين هذا يوم الا حد و هو يومك و باسمك وانا ضيفك فيه و جارك فاءضفنى يامولاى واجرنى فانّك كريم تحبّ الضيافة وماءمور بالاجابة فافعل ما رغبت اليك فيه ورجوته منك بمنزلتك وآل بيتك عنداللّه ومنزلته عندكم و بحق ابن عمّك رسول اللّه صلى الله عليه و آله و عليكم اجمعين .
نسبت ايام هفته به حجج طاهره عليهم السلام  
مؤ لف گويد كه نسبت ايّام هفته به حجج طاهرين صلوات اللّه عليهم به حسب اعمال و اورادى كه بايد متوسّل شد به آنها در نزد ايشان به جهت رسيدن به منافع داخليه و خارجيه ، دنيويّه و اخرويّه و دفع كردن بلاهاى آسمانى و زمينى و شرور شياطين انسى و جنّى مختلف رسيده ، اما در زيارت و توسّل به سلام و ثناگويى و مدحت . پس به نحوى است كه سيّد بن طاووس در كتاب (جمال الاسبوع ) ذكر نموده :
شنبه منسوب است به رسول خدا صلى الله عليه و آله .
و يكشنبه به اميرالمؤ منين عليه السلام .
و دوشنبه به امام حسن و سيّد الشهداء عليهما السلام .
و سه شنبه به حضرت سجّاد و امام محمّد باقر و امام جعفر صادق عليهم السلام .
و چهارشنبه به حضرت كاظم و امام رضا و امام محمّد تقى و امام على النقى عليهم السلام .
و پنجشنبه به امام حسن عسكرى عليه السلام .
و روز جمعه منسوب است به امام عصر، صاحب الزّمان صلوات اللّه عليه . و به اسم اوست و آن روزى است كه ظاهر خواهد شد در آن روز.
و براى هر روز، زيارتى ذكر نمود و در هر يك از آنها اشاره شده به اين مطلب كه : (امروز، روز شماست و من در اين روز مهمان شما هستم و پناه به شما آوردم . مرا ضيافت كنيد و پناه دهيد.)
و اين ترتيب ، مطابق است با دو روايت كه هر دو از حضرت هادى ، امام على النقى عليه السلام روايت شده . يكى را صدوق از صفر بن ابى دلف نقل نموده و ديگرى را قطب راوندى از ابى سلمان بن ارومه .
در خبر اول صفر مى گويد: گفتم به آن جناب : (اى سيّد من ! حديثى است كه روايت كرده شده از پيغمبر صلى الله عليه و آله نمى دانم معنى آن را.)
فرمود: (كدام است آن حديث ؟)
گفتم : (قول آن حضرت كه : دشمنى مكنيد با روزها كه دشمنى خواهند كرد با شما. چيست معناى آن ؟)
فرمود: (آرى ! روزها ماييم مادامى كه برپاست آسمانها و زمينها. شنبه به اسم رسول خداست صلى الله عليه و آله .)
و به همان نسق ذكر نمود تا آنكه فرمود: (جمعه روز پسر پسر من است و به سوى او جمع مى شوند گروه اهل حق . پس اين است معنى روزها. پس دشمنى نكنيد با ايشان در دنيا كه دشمنى مى كنند با شما در آخرت .)
در خبر دوم بعد از سؤ ال از حديث مذكور، در جواب فرمود: (آرى ! بدرستى كه از براى حديث رسول خدا صلى الله عليه و آله تاءويلى است ؛ اما شنبه ، پس رسول خداست صلى الله عليه و آله .) تا آخر.
و از اين خبر مى شود فهميد كه كنايه بودن اسامى ايّام هفته از آن نامهاى مباركه ، منافات ندارد كه ظاهر آن نيز مراد باشد كه تفاءل بد كردن به روزى و تطيّر به آن و دشنام دادن او، سبب شود از براى تاءثير بدى او. چنانچه علامه مجلسى احتمال داده و آن بعيد است ، چه مكرر خود مذمت مى فرمودند بعضى از اين ايّام را يا آنكه دشمنى كردن به روز، عمل بد كردن و معصيت نمودن در اوست ؛ پس ‍ او دشمنى خواهد كرد به اين كه شهادت دهد بر آن عمل بد در روز قيامت .
و در دعاى صباح صحيفه كامله است كه : و هذا يوم حادث جديد وهو علينا شاهد عتيد ان احسنا ودعنا بحمد وان اسائنا فارقنا بذم . اگرچه شارحين صحيفه در اين عبارت تاءويلات بعيده كرده اند كه ذكر آن مناسب نيست .
و مخفى نماند كه در اين دو خبر از صديقه طاهره عليها السلام ذكرى نشده ولكن ابن طاووس بعد از زيارت اميرالمؤ منين عليه السلام در يكشنبه ، زيارتى براى آن معظّمه ذكر نموده و محتمل است كه از خبرى ديگر استفاده فرموده و ما ان شاء اللّه زيارت حضرت حجّت عليه السلام را در روز جمعه در باب يازدهم ذكر كنيم .
توسّل به حضرات ائمه عليهم السلام و خواندن نماز هديه 
اما در توسّل به حضرت رسول و ائمه صلوات اللّه عليهم به وسيله نماز و بردن هديه نماز در نزد ايشان ، تقسيم آن به حسب ايّام هفته به روايت شيخ طوسى در مصباح ، چنين است كه :
شروع مى كند از روز جمعه و هشت ركعت نماز مى خواند. چهار ركعت را هديه مى كند از براى رسول خدا صلى الله عليه و آله و چهار ركعت براى فاطمه زهرا عليها السلام .
روز شنبه چهار ركعت براى اميرالمؤ منين عليه السلام .
روز يكشنبه چهار ركعت براى حضرت مجتبى عليه السلام .
روز دوشنبه چهار ركعت براى سيّد الشّهداء عليه السلام .
روز سه شنبه چهار ركعت براى حضرت سجاد عليه السلام .
روز چهارشنبه چهار ركعت براى حضرت باقر عليه السلام .
روز پنجشنبه چهار ركعت براى حضرت صادق عليه السلام .
روز جمعه هشت ركعت . باز چهار ركعت براى رسول خدا صلى الله عليه و آله و چهار ركعت براى حضرت حجّت عليه السلام .
روز شنبه چهار ركعت براى امام موسى كاظم عليه السلام .
و به همين ترتيب تا روز پنجشنبه چهار ركعت براى حضرت حجّت عليه السلام . و اين از اعمال نفيسه است .
در خبر ديگر كه در آن ذكر اين نماز هديه شده ، فرمودند: (كسى كه ثواب نماز خود را، چه فريضه چه نافله ، قرار دهد براى رسول خدا و اميرالمؤ منين و اوصياى بعد از او صلوات اللّه عليهم خداوند مضاعف مى كند ثواب نماز او را اضعاف مضاعف تا نفس قطع شود. و به او مى گويند پيش از آن كه روحش از بدنش مفارقت كند: اى فلان ! دلت خوش باد و چشمت روشن به آنچه مهيّا كرده آن را خداى تعالى براى تو و گوارا باد برايت آنچه را كه رسيدى به آن .)
بهتر آن است كه در اين نمازها، تسبيح ركوع و سجود را سه مرتبه بگويد و پس از آن بگويد: وصلّى اللّه على محمّد وآله الطيّبين الطاهرين .
و بعد از هر دو ركعت بگويد: اللّهم انت السّلام ومنك السّلام واليك يعود السّلام حينا ربّنا منك بالسّلام . اللّهم ان هذه الركعات هدية منّى الى فلان بن فلان ! (ونام آن حجت را برد كه هديه براى اوست ) فصلّ على محمّد وآل محمّد وبلّغه ايّاها واعطنى افضل املى ورجائى فيك وفى رسولك صلواتك عليه وآله و فيه . آنگاه دعا كن ، هرچه را كه خواستى .
و مخفى نماند كه از براى ايّام ماه نيز تقسيمى است منسوب به ايشان كه در هر روز بايد خوانده شود و تسبيحى كه مختص است به آن حجّت كه آن روز منسوب به اوست و سيّد فضل اللّه راوندى در كتاب (دعوات ) آن تسبيحها را نقل كرده .
و تسبيح حضرت حجّت عليه السلام از روز هيجدهم ماه است تا آخر ماه و آن ، اين است : سبحان اللّه عدد خلقه سبحان اللّه رضا نفسه سبحان اللّه مداد كلماته سبحان اللّه زنة عرشه والحمد للّه مثل ذلك .
حكايت بيست و يكم : سيّد رضى الدين محمّد آوى حسينى 
آية اللّه علاّمه حلّى در كتاب (منهاج الصلاح ) مى فرمايد: (نوعى ديگر از استخاره است كه روايت كردم آن را از والد فقيه خود، سديد الدين ، يوسف بن على بن المطهر رحمه الله از سيّد رضى الدين محمّد آوى حسينى رحمه الله از صاحب الامر عليه السلام و آن چنين است كه : (بخواند فاتحه الكتاب را ده مرتبه و اقلّ آن سه مرتبه و پست تر از آن يك مرتبه ، آنگاه بخواند انّا انزلناه را ده مرتبه ، آنگاه بخواند اين دعا را سه مرتبه ، اللّهم انّى استخيرك لعلمك بعواقب الامور واستشيرك لحسن ظنّى بك فى الماءمول والمحذور. اللّهم ان كان الامر الفلانى قد نيطت بالبركة اعجازه وبواديه وحفت بالكرامة ايّامه ولياليه فخرلى فيه خيرة ترد شموسه ذلولا وتقعض ايّامه سرورا. اللّهم اما امر فائتمر و اما نهى فانتهى . اللّهم انّى استخيرك برحمتك خيرة فى عافية . آنگاه يك قبضه بردارد از قطعه تسبيح و در خاطر بگذارند حاجت خود را و بيرون بياورد، اگر عدد آن قطعه جفت است ، پس آن افعل است . يعنى بكن و اگر فرد است ، لاتفعل است . يعنى مكن يا بعكس ، يعنى اين علامت خوبى و بدى بسته است به قرار داد استخاره كننده .)
شيخ شهيد اول در ذكرى فرموده : (يكى از اقسام استخاره ، استخاره به عدد است و اين قسم مشهور نبود در عصرهاى گذشته ، پيش از زمان سيّد كبير عابد رضى الدين محمّد آوى حسينى ، مجاور مشهد مقدس غروى 2 و من روايت مى كنم يا اذن دارم در روايت اين استخاره از او و ساير مرويّات او از جمله از مشايخ خود از شيخ كبير فاضل جمال الدين بن مطهر از والدش از سيّد رضى از صاحب الامر عليه السلام .)
بيست و دوم : سيّد رضى الدين محمّد آوى حسينى 
و نيز علامه رحمه الله در كتاب (منهاج الصلاح ) در شرح دعاى عبرات فرموده كه : (آن مروى است از جناب صادق ، جعفر بن محمّد عليهما السلام و از براى اين دعا از طرف سيّد سعيد رضى الدين محمّد بن محمّد بن محمّد آوى 2 حكايتى است معروفه و به خطّ بعضى از فضلا در حاشيه اين موضع از منهاج .)
آن حكايت را چنين نقل كرده از مولى السعيد فخر الدين محمّد پسر شيخ اجل جمال الدين يعنى علاّمه كه او از والدش روايت نموده از جدّش شيخ فقيه سديدالدين يوسف از سيّد رضى مذكور كه :
او محبوس بود در نزد اميرى از امراى سلطان جرماغون ، مدّت طويلى در نهايت سختى و تنگى . پس در خواب خود ديد خلف صالح منتظر را صلوات اللّه عليه . پس گريست و گفت : (اى مولاى من ! شفاعت كن در خلاص شدن من از اين گروه ظلمه .)
پس حضرت فرمود: (بخوان دعاى عبرات را.)
سيّد گفت : (كدام است دعاى عبرات ؟)
فرمود: (آن دعا در مصباح تو است .)
سيّد گفت : (اى مولاى من ! دعا در مصباح من نيست .)
فرمود: (نظر كن در مصباح ، خواهى يافت دعا را در آن .)
پس از خواب بيدار شده ، نماز صبح را كرد و مصباح را باز نمود. پس ورقه اى يافت در ميان اوراق آن كه آن دعا نوشته بود در آن . پس ‍ چهل مرتبه آن دعا را خواند
و آن امير را دو زن بود يكى از آن دو عاقله و مدبّره و آن امير بر او اعتقاد داشت . پس امير نزد او آمد در نوبه اش . پس گفت به امير: (گرفتى يك از اولاد اميرالمؤ منين عليه السلام را؟)
امير گفت : (چرا سؤ ال كردى از اين مطلب ؟)
گفت : در خواب ديدم شخصى را و گويا نور آفتاب مى درخشيد از رخسار او؛ پس حلق مرا ميان دو انگشت خود گرفت . آنگاه فرمود كه : (مى بينم شوهر تو را كه گرفت يكى از فرزندان مرا و در طعام و شراب بر او تنگ گرفته .)
پس من به او گفتم : (اى سيّد من ! تو كيستى ؟)
فرمود: (على بن ابيطالب ! بگو اگر او را رها نكرد، هر آينه خراب خواهم كرد خانه او را.)
پس اين خواب منتشر شد و به سلطان رسيد. پس گفت مرا علمى به اين مطلب نيست و از نواب خود جستجو كرد و گفت : (كى محبوس است در نزد شما؟)
گفتند: (شيخ علوى كه امر كردى به گرفتن او.)
گفت : (او را رها كنيد و اسبى به او بدهيد كه بر آن سوار شود و راه را به او دلالت كنيد. پس برود به خانه خود.)
سيّد اجلّ، على بن طاووس در آخر (مهج الدعوات ) فرموده : (و از اين جمله است دعايى كه مرا خبر داد صديق من و برادر و دوست من ، محمّد بن محمّد قاضى آوى ضاعف اللّه جلّ جلاله سعادته و شرف خاتمته . از براى او حديث عجيبى و سبب غريبى نقل كرد و آن ، اين بود كه :
براى او حادثه اى روى داد. پس يافت اين دعا را در اوراقى كه نگذاشته بود آن دعا را در آن در ميان كتب خود. پس نسخه برداشت از آن نسخه . چون آن نسخه را برداشت ، آن اصل كه در ميان كتب خود يافته بود مفقود شد. آنگاه سيّد دعا را نقل كرد و پس از آن سند ديگر براى دعا ذكر نمود با اصل دعا و ميان آن دو نسخه اختلاف بسيار است چنانچه ميان نسخه سيّد و علاّمه نيز اختلاف بسيار است و ما تيمنا به ذكر نسخه اولى سيّد قناعت مى كنيم :
دعاى عبرات
اللّهمَّ انّى اسئلك يا راحم العبرات و يا كاشف الكربات انت الّذى تقشّع سحائب المحن وقد امست ثقالا و تجلوا ضبات الاحن وقد سحبت اذيالا و تجعل زرعها هشيما وعظامها رميما وترد المغلوب غالبا والمطلوب طالبا والمقهور قاهرا والمقدور عليه قادرا.
الهى فكم من عبد ناديك انّى مغلوب فانتصر (نادى انا مغلوب نسخه علامه ) ففتحت له من نصرك ابواب السّماء بماءٍ منهمر وفجرت له من عونك عيونا فالتقى ماه (الما، خ ل ) فرجه على امر قد قدر و حملته من كفايتك على ذات الواح و دسر.
يا ربّ انّى مغلوب فانتصر. يا ربّ انّى مغلوب فانتصر. يا ربّ انّى مغلوب فانتصر. فصلّ على محمّد وآل محمّد وافتح لى من نصرك ابواب السماء بماء منهمر وفجر لى من عونك عيونا ليلتقى ماء فرجى على امر قد قدر و احملنى .
يا ربّ من كفايتك على ذات الواح و دسر يا من اذا ولج العبد فى ليل من حيرته يهيم فلم يجد له صريخا يصرخه من ولى و لاحميم صلّ على محمّد وآل محمّد و جد يا ربّ من معونتك صريخا معينا و وليا يطلبه حثيثا ينجيه من ضيق امره و حرجه و يظهر له المهم من اعلام فرجه .
اللّهم فيا من قدرته قاهرة وآياته باهرة ونقماته قاصمة لكل جبار دامغه لكل كفور ختار. صلّ يا ربّ على محمّد وآل محمّد وانظر الىّ يا ربّ نظرة من نظراتك رحيمة تجلو بها عنّى ظلمة واقفة مقيمة من عاهة جفت منها الضروع وقلفت منها الزروع واشتمل بها على القلوب الياءس و جرت بسببها الانفاس .
اللّهم صلّ على محمّد وآل محمّد و حفظا حفظا لغرايس غرسها بيد الرحمن و شربها من ماء الحيوان ان يكون بيد الشيطان تجزّ و بفاءسه تقطع و تحزّ الهى من اولى منك ان يكون عن حريمك دافعا و من اجدر منك ان يكون عن هماك حارسا ومانعا.
الهى ان الامر قد هال فهوّنه و خشن فاءلنه وان القلوب كانت فطمنها والنفوس ‍ ارتاعت فسكنها.
الهى تدارك اقداما قد زلت وافهاما فى مهامه الحيرة ضلت اجحف الضرّ بالمضرور فى داعية الويل والثبور فهل يحسن من فضلك ان تجعله فريسة للبلاء و هو لك راجع ام هل يحمل من عدلك ان يخوض لجة الغماء و هو اليك لاج مولاى لان كنت لااشق على نفسى فى التقى ولاابلغ فى حمل اعباء الطاعة مبلغ الرضا و لا انتظم فى سلك قوم رفضوا الدّنيا فهم خمص البطون من الطوى عمش العيون من البكاء بل اتيتك يا ربّ بضعف من العمل وظهر ثقيل بالخطاء والزلل و نفس للراحة معتادة و لدواعى التسويف منقادة اما يكفيك يا ربّ وسيلة اليك وذريعة لديك انّى لاوليائك موال وفى محبّتهم مغال اما يكفينى ان اروح فيهم مظلوما واغدو مكظوما واقضى بعد هموم هموما وبعد رجوم رجوما؟
اما عندك يا ربّ بهذه حرمة لاتضيع وذمّة بادناها يقتنع فلم لاتمنعنى يا ربّ وها انا ذا غريق وتدعنى بنار عدوّك حريق اتجعل اوليائك لاعدائك طرائد وبمكرهم مصائد وتقلدهم من خسفهم قلائد وانت مالك نفوسهم لو قبضتها جمدوا وفى قبضتك مواد انفاسهم لوقطعتها خمدوا.
و ما يمنعك يا ربّ ان تكف باءسهم وتنزع عنهم من حفظك لباسهم وتعريهم من سلامة بها فى ارضك يسرحون و فى ميدان البغى على عبادك يمرحون .
اللّهم صلّ على محمّد وآل محمد وادركنى ولما يدركنى الغرق وتداركنى ولمّا غيب شمسى للشفق .
الهى كم من عبد خائف التجاء الى سلطان فابى عنه محفوفا بامن وامان افاءقصد يا ربّ اعظم من سلطانك سلطانا ام اوسع من احسانك احسانا اما اكثر من اقتدارك اقتدارا ام اكرم من انتصارك انتصارا فما عذرى يا الهى اذا حرمت فى حسن الكفاية نائلك وانت الّذى لايخيب آملك ولايرد سائلك .
اللّهم اين كفايتك الّتى هى نصرة المستغيثين من الا نام و اين عنايتك الّتى هى جنّة المستهدفين لجور الايّام الىّ الىّ بها يا ربّ نجّنى من القوم الظالمين انّى مسّنى الضر وانت ارحم الراحمين .
مولاى ! ترى تحيرى فى امرى وتقلبى فى ضرى وانطواى على حرقة قلبى وحرارة صدرى فصلّ يا ربّ على محمّد و آل محمّد و جدلى يا ربّ بما انت اهله فرجا ومخرجا ويسّرلى يا ربّ نحو اليسرى من هجا واجعل لى يا ربّ من نصب حبالا ليصرعنى بها صريع ما مكره و من حفرلى البئر ليوقعنى فيها واقعا فيما حفره واصرف اللّهم عنّى شرّه ومكره وفساده وضرّه ما تصرفه عمن قاد نفسه (عن القوم المتقين خ ل ) الدين الديان ومناد ينادى للايمان .
الهى عبدك عبدك اجب دعوته وضعيفك ضعيفك فرّج غمته فقدانقطع كل حبل الاحبلك وتقلّص كلّ ظل الا ظلّك .
مولاى دعوتى هذه (العصابة خل ل ) ان رددتها اين تصادف موضع الاجابة و يجعلنى ان كذبتها اين تلافى موضع الاخافة فلاترد عن بابك من لايعرف غيره بابا و لايتمنع دون جنابك من لايعرف سواه جنابا.
و يسجد ويقول الهى ان وجها اليك برغبته توجه فالراغب خليق بان تجيبه وانَّ جبينا لك بابتهاله سجد حقيق ان يبلغ ما قصد وان خدّا اليك بمسئلته تعفّر جدير بان يفوز بمراده ويظفر، وها انا ذا يا الهى ! قد ترى تعفير خدّى وابتهالى واجتهادى فى مسئلتك وجدّى فتلق ياربّ رغباتى براءفتك قبولا وسهّل الىّ طلباتى براءفتك وصولا وذلّل لى قطوف ثمرة اجابتك تذليلا.
الهى لا ركن اشد منك فآوى الى ركن شديد وقد اويت اليك وعولت فى قضاء حوائجى عليك ولا قول اسدّ من دعائك فاستظهر بقول سديد وقد دعوتك كما امرت فاستجب لى بفضلك كما وعدت فهل بقى يا ربّ الا ان تجيب وترحم منّى البكاء والنحيب يا من لا اله سواه و يا من يجيب المضطرّ اذا دعاه .
ربّ انصرنى على القوم الظالمين وافتح لى وانت خير الفاتحين والطف بى يا ربّ وبجميع المؤ منين والمؤ منان برحمتك يا ارحم الراحمين .

حكايت بيست و سوم : محمّد بن على علوى حسينى  
سيّد جليل ، على بن طاووس در (مهج الدعوات ) نقل فرموده از بعضى از كتب قدما كه او روايت نمود از ابى على احمد بن محمّد بن الحسين و اسحق بن جعفر بن محمد علوى عريضى در حران كه گفت : خبر داد مرا محمّد بن على علوى حسينى كه ساكن بود در مصر، گفت : (فرا گرفت مرا امرى عظيم و همّى شديد از طرف والى مصر. پس ترسيدم از او بر جان خود و نزد احمد بن طولان از من سخن چينى كرده بودند.
بيرون آمدم از مصر به قصد حجّ. آنگاه از حجاز رفتم به سوى عراق و قصد كردم مرقد مولى و پدر خود، حسين بن على عليهما السلام را كه پناه برم به قبر منوّرش از سطوت آنكه از او مى ترسم . پس ماندم در حاير، پانزده روز. دعا مى كردم و تضرّع مى نمودم در شب و روز خود. نمودار شد براى من قيّم زمان و ولىّ رحمن ! و من در ميان بيدارى و خواب بودم . به من فرمود كه : (حسين عليه السلام به تو مى گويد: اى پسر من ! ترسيدى از فلان ؟)
گفتم : (آرى ! قصد نموده كه مرا هلاك كند. پس پناه آوردم به سيّد خود و شكايت كنم نزد او، از اين قصد بزرگى كه كرده .)
فرمود: (چرا نخواندى خداوند و پروردگار خود و پروردگار پدران خود را به دعاهايى كه خواندند آن را گذشتگان از پيغمبران ؟ پس به تحقيق كه بودند در سختى ، پس خداوند برطرف نمود بلا را از ايشان .)
گفتم : (به چه بخوانم او را؟)
فرمود: (چون شب جمعه شود. غسل كن و نماز شب بگذار. چون به سجده شكر رفتى ، بخوان اين دعا را در حالتى كه زانوى خود را بر زمين چسبانده باشى .) پس دعا را براى من ذكر نمود.
علوى مى گويد: و ديدم آن جناب را كه در مثل آن وقت نزد من آمد و آن كلام و دعا را بر من مكرر مى نمود. تا آن كه آن را حفظ نمودم و منقطع شد آمدنش در شب جمعه .
غسل كردم و جامه خود را تغيير دادم و خود را خوشبو كردم و نماز شب بجاى آوردم و سجده شكر كردم وبه زانو در افتادم و خداى عزّوجلّ را خواندم به اين دعا.
پس حضرت ، شب شنبه نزد من آمد و فرمود به من : (دعاى تو مستجاب شد اى محمد! و دشمن تو كشته شد بعد از فراغ تو از دعا در نزد آن كه سعايت تو را در نزدش كردند.)
پس چون صبح شد، وداع كردم سيّد خود را و بيرون رفتم و متوجه مصر شدم .
چون به اردن رسيدم در سيرم به سوى مصر، ديدم مردى از همسايگان را در مصر و او مردى بود مؤ من . پس او مرا خبر داد كه خصم مرا احمد بن طولان گرفت . پس امر به حبس او نمود. پس صبح كرد در حالتى كه سرش از قفا بريده شده بود. و گفت اين در شب جمعه بود. پس امر نمود كه اورا در نيل انداختند. به نحوى كه خبر دادند مرا اهل و برادران شيعه من اينكه كشته شدن او بعد از فراغ من بود از دعا. چنانچه مولايم به من خبر داد.)
سيّد اين قصّه را به سند ديگر از ابوالحسن على بن حماد مصرى با اختلافى فى الجمله نقل نمود و آخر آن چنين است كه : (چون رسيدم به بعضى از منازل ، ناگاه قاصدى از اولاد خود را ديدم كه با او خطوطى به اين مضمون بود كه : آن مردى كه تو فرار كردى از او، جمع نمود قومى را و براى ايشان ، سفره مهيّا نمود، پس خوردند و آشاميدند و متفرّق شدند و خوابيد او و غلامانش در همان مكان .
پس صبح كردند مردم و نشنيدند از بارى او حسى . پس لحاف را از روى او برداشتند كه ديدند مذبوح شده از قفا و خونش جارى است ! الخ .)
آنگاه سيّد دعا را نقل نمود و پس از آن على بن حماد گفت : (من اين دعا را از ابوالحسن على علوى عريضى گرفتم و شرط كرد كه ندهم آن را به مخالفى و ندهم آن را مگر به كسى كه مذهبش را بدانم كه او از اولياى آل محمّد است عليهم السلام و در نزد من بود و من و برادرانم آن را مى خوانديم .
آنگاه وارد شد بر من در بصره ، بعضى از قضات اهواز و از مخالف بود و بر من حق احسان داشت و به او محتاج بودم در بلد او و در نزد او منزل مى كردم .
سلطان او را گرفت و از او نوشته گرفت كه بيست هزار درهم بدهد. پس براى او رقّت كردم و رحم نمودم و اين دعا را به او دادم . پس ‍ هفته تمام نشد كه سلطان او را ابتدا رها كرد و از آن نوشته چيزى از او نگرفت و او را به بلد خود با اكرام برگرداند و تا ابله او را مشايعت كردم وبرگشتم به بصره . چون چند روز گذشت ، دعا را طلب كردم ، نيافتم و در تمام كتب خود تفتيش كردم اثرى از آن نديدم . پس طلب كردم دعا را از ابى مختار حسينى و در نزد او نيز نسخه اى از آن بود. او نيز در كتب خود نيافت .
پس پيوسته در كتب خود جستجو مى كرديم از آن تا بيست سال و آن را نيافتم و دانستم كه عقوبتى است از جانب خداوند عزّوجلّ چون آن را به مخالف دادم .
چون بيست سال گذشت آن را در ميان كتب خود يافتم و حال آن كه دفعات چند كه احصا نشود، در آن تفتيش كرده بودم . پس سوگند ياد كردم كه ندهم آن را مگر به كسى كه به دين او وثوق پيدا كنم كه از معتقدين ولايت آل محمّد عليهم السلام است و بعد از آن كه عهد بگيرم از او كه ندهد آن را مگر به آن كه مستحق است . چون دعا طولانى بود از وضع كتاب بيرون و در بسيارى از كتب دعا موجود، لهذا نقل نكردم .
و پوشيده نماند كه ماءخذ اين دعا كه معروف است به دعاى (علوى مصرى ) كتاب (مهج الدعوات ) سيّد است و قبل از آن در كتاب دعايى ديده نشده و اوّل آن چنين است : ربّ من ذا الّذى دعاك فلم تجبه ومن ذا الّذى سئلك فلم تعطه ... .
لكن در رساله ملحقات مصباح كفعمى كه معروف است و غالبا با نسخه مصباح است و مؤ لفش معلوم نيست ، مذكور است به اين مضمون ؛ دعايى است جليل القدر از براى دفع شرّ اعداء.
و براى آن ، قصّه غريبه عجيبه طولانى است كه مقام را وسعت شرح آن نيست و بالجمله آن دعايى است براى آنچه ذكر شد و صحيح است استناد آن به سوى سيّد اوصيا و امام اتقياء، اميرالمؤ منين على بن ابيطالب عليه السلام . و به سوى كسى كه او را تجربه نمود. پس ‍ به صحت رسيد در نزد او تاءثير آن . پس از آن آدابى ذكر نمود كه قبل از شروع در آن بايد خواند از سوره ها و آيات و دعاى معروف .
پس از آن گفته : پس شروع كن در دعا با خضوع و خشوع و تضرع و رقّت قلب و نيّت صدق و پس از تفحّص تاكنون معلوم نشد كه مستند و ماءخذ مؤ لف در آن نسبت و اين آداب چيست و كجاست ؟ واللّه تعالى العالم
حكايت بيست و چهارم : ابى الحسن محمّد بن ابى الليث  
شيخ جليل القدر فضل بن حسن الطبرسى ، صاحب تفسير (مجمع البيان ) در كتاب (كنوز النجاح ) نقل كرده كه اين دعا را حضرت صاحب الزمان صلوات اللّه عليه تعليم نموده در خواب به ابى الحسن ، محمّد بن احمد بن ابى الليث رحمه الله در شهر بغداد در مقابر قريش .
ابى الحسن مذكور از ترس كشته شدن به مقابر قريش گريخته و پناه برده بوده است . پس به بركت خواندن اين دعا از كشته شدن نجات يافته است و ابوالحسن مذكور گفته است كه آن حضرت به من تعليم نمود كه بگو:
اللّهم عظم البلاء وبرح الخفاء وانقطع الرجاء وانكشف الغطاء وضاقت الارض ومنعت السّماء واليك يا ربّ المشتكى وعليك المعوّل فى الشدّة والرّخاء.
اللّهم فصلّ على محمّد وآل محمّد اولى الامر الّذين فرضت علينا طاعتهم فعرفتنا بذلك منزلتهم ففرّج عنا بحقّهم فرجا عاجلا قريبا كلمح البصر او هو اقرب يا محمّد ياعلى اكفيانى فانّكما كافياى وانصرانى فانّكما ناصراى يا مولاى يا صاحب الزمان الغوث الغوث ادركنى ادركنى ادركنى .

و راوى گفته است كه در وقت گفتن يا صاحب الزمان ، حضرت اشارت به سينه خود نمود.
مؤ لف گويد: ظاهر آن است كه مراد آن حضرت از اين اشارت اين باشد كه در وقت گفتن يا صاحب الزمان مرا بايد قصد نمود و اين دعا با اختلافى در چند موضوع گذشت در ذيل حكايت اول در تعقيب نماز آن حضرت .
حكايت بيست و پنجم : شيخ ابراهيم كفعمى  
شيخ متبحّر صالح ، شيخ ابراهيم كفعمى در كتاب (بلد الامين ) گفته : مروى است از حضرت مهدى عليه السلام هركس بنويسد اين دعا را در ظرف تازه با تربت حسين عليه السلام و بشويد و بخورد آن را، شفا مى يابد از مرض خود.
دعاى مروى از امام زمان عليه السلام جهت شفاء امراض  
بسم اللّه الرحمن الرحيم
بسم اللّه دواء والحمد للّه شفاء ولا اله الاّ اللّه كفاء هو الشافى شفاء وهو الكافى كفاء اذهب الباءس بربّ الناس شفاء لايغادره سقم وصلّى اللّه على محمّد وآله النجباء.
و ديدم به خط سيّد زين الدين على بن الحسين حسينى كه اين دعا را آموخت به مردى كه مجاور بود در حاير يعنى كربلا، على مشرفه السلام ، از مهدى عليه السلام در خواب خود و به مرضى مبتلا بود، پس شكايت كرد به سوى قائم عليه السلام . پس امر فرمود به نوشتن اين دعا و شستن آن و خوردنش . پس كرد آنچه فرموده بود. فى الحال از آن مرض عافيت . والحمد للّه
حكايت بيست و ششم : شيخ حاجى عليا مكى 
سيّد مؤ يّد جليل سيّد عليخان مدنى شيرازى صاحب شرح صحيفه و صمديه و غيره در كتاب (كلم الطيب و الغيث الصيب ) گفته كه : من ديدم به خط بعضى از اصحاب خود از سادات اجلاّء صلحاء ثقات كه صورت آن ، اين بود كه شنيدم در ماه رجب سنه 1093 از برادر فى اللّه المولى الصدوق ، جامع كمالات انسيه و صفات قدسيه ، امير اسماعيل بن حسين بيك بن على بن سليمان جابرى انصارى اناراللّه تعالى برهانه كه گفت : شنيدم شيخ صالح متقى متورع شيخ حاجى عليا مكى گفت كه :
من مبتلا شدم به تنگى و سختى و مناقصه با خصما تا آن كه بر جان خود ترسيدم از كشته شدن و هلاكت . پس يافتم اين دعاى مسطور بعد را در جيب خود، بدون آن كه كسى آن را به من بدهد. پس تعجب كردم از اين امر و متحير بودم .
پس در خواب ديدم گوينده اى كه در زىّ صلحاء و زهاد بود مى گويد به من كه : (ما عطا نموديم دعاى فلانى را به تو. پس بخوان آن را كه نجات خواهى يافت از تنگى و سختى .) و ظاهر نشد براى من كه گوينده كيست ! پس تعجبم زياد شد.
دفعه ديگر حجّت منتظر عليه السلام را ديدم و به من فرمود: (بخوان آن دعايى را كه داده بودم به تو و بياموز آن را به هركس كه خواستى .)
شيخ گفت : به تحقيق كه تجربه كردم آن دعا را چند مرتبه . پس ديدم فرج را بزودى و بعد از مدتى آن دعا گم شد و چندى مفقود بود و من تاءسف مى خوردم بر فوت آن و استغفار مى كردم از بدى عمل خود. پس شخصى نزد من آمد و گفت كه : (اين دعا از تو مفقود شد در فلان مكان .) و در خاطرم نيامد كه من به آن مكان رفته باشم . پس دعا را گرفتم و سجده شكر براى خداى تعالى بجا آوردم و آن دعا اين است :
دعاى مروى از حضرت حجّت عليه السلام جهت ايمنى از بلا و گرفتارى
بسم الله الرحمن الرحيم
ربّ انّى اسئلك مددا روحانيا تقوى به قوى الكلية والجزئية حتى اقهر عبادى ! نفسى كلّ نفس قاهرة فتنقبض لى اشارة رقائقها انقباضا تسقط به قواها حتّى لايبقى فى الكون ذو روح الاّ ونار قهرى قد احرقت ظهوره يا شديد يا شديد يا ذا البطش الشديد يا قهّار اسئلك بما اودعته عزرائيل من اسمائك القهرية فانفعلت له النفوس بالقهر ان تودعنى هذا السرّ فى هذه السّاعة حتّى الين به كل صعب واذلل به كل منيع بقوتك يا ذا القوة المتين .(83)
مى خوانى اين را در سحر، سه مرتبه ، اگر ممكن شود و در صبح ، سه مرتبه و در شام ، سه مرتبه .
پس ، هرگاه سخت شود كار بر آن كه اين دعا را مى خواند، بگويد بعد از خواندن آن ، سى دفعه : يا رحمن يا رحيم يا ارحم الراحمين اسئلك اللطف بما جرت به المقادير.
حكايت بيست و هفتم : ابن جواد نعمانى 
عالم فاضل متبحر نقاد، ميرزا عبدالله اصفهانى معروف به افندى در جلد پنجم كتاب (رياض العلماء و حياض الفضلا) در احوالات شيخ ابن جواد نعمانى گفته كه : (او از كسانى است كه ديده است قائم عليه السلام را و روايت نموده از آن جناب .)
ديدم منقول از خط شيخ زين الدين على بن حسن بن محمّد خازن حابرى شهيد كه بدرستى و تحقيق كه ديده است ابن ابى كذا الجواد نعمانى مولاى ما، مهدى عليه السلام را. پس عرض كرد به او: (اى مولاى من ! براى تو مقامى است در نعمانيه و مقامى است در حلّه . پس كدام وقت تشريف داريد در هريك از آنها؟)
فرمود به او كه : (مى باشم در شب سه شنبه و روز سه شنبه در نعمانيه و روز جمعه و شب جمعه مى باشم در حلّه . ولكن اهل حلّه به آداب ، رفتار نمى كنند در مقام من و نيست مردى كه داخل شود در مقام من به ادب ، ادب كند و سلام كند بر من و بر ائمه عليهم السلام و صلوات فرستد و سلام كند بر من و بر ايشان دوازده مرتبه ؛ آنگاه دو ركعت نماز به جاى آرد با دو سوره و با خداى تعالى مناجات كند در آن دو ركعت ، مگر آن كه خداى تعالى عطا فرمايد به او آنچه را كه مى خواهد.)
پس گفتم : (اى مولاى من ! تعليم فرما به من اين مناجات را.)
فرمود: اللّهم قد اخذ التاءديب منّى حتّى مسنى الضرّ وانت ارحم الراحمين وان كان مااقترفته من الذنوب استحق به اضعاف اضعاف ما ادبتنى به وانت حليم ذو اناة تعفو عن كثير حتى يسبق عفوك ورحمتك عذابك .
و سه مرتبه اين دعا را بر من تكرار فرمود تا آن كه فهميدم ، يعنى حفظ نمودم آن را.
مؤ لف گويد: نعمانيه بلدى است از عراق ، مابين واسط و بغداد و ظاهرا از اهل آن بلد باشد شيخ جليل ابوعبدالله محمّد بن محمّد بن ابراهيم بن جعفر كاتب شهير به نعمانى ، معروف به ابن ابى زينب تلميذ شيخ كلينى و صاحب تفسير مختصر كه در انواع آيات است و كتاب غيبت كه از كتب مشروحه مفصّله معتبره است چنانچه شيخ مفيد در (ارشاد) اشاره فرموده .
اماكن مخصوص و معروف به مقام آن حضرت عليه السلام  
مخفى نماند كه در جمله از اماكن ، محل مخصوصى است معروف به مقام آن جناب ، مثل : وادى السلام و مسجد سهله و حلّه و خارج قم و غير آن . ظاهر آن است كه كسى در آن موضع به شرف حضور مشرّف يا از آن جناب معجزه اى در آنجا ظاهر شده . و از اين جهت در اماكن شريفه مبترّكه و محلّ انس و تردّد ملائكه و قلّت شياطين در آنجا و اين خود يكى از اسباب قريبه اجابت دعا و قبول عبادات است .
و در بعضى از اخبار رسيده كه : (خداوند را مكانهايى است كه دوست مى دارد عبادت كرده شود در آنجا.) و وجود امثال اين اماكن چون مساجد و مشاهد ائمه عليهم السلام و مقابر امامزادگان و صلحا و ابرار در اطراف بلاد از الطاف عينيّه الهيّه است براى بندگان درمانده و مضطرّ و مريض و مقروض و مظلوم و هراسان و محتاج . و نظاير ايشان از صاحبان هموم مفرّق قلوب و مشتّت خاطر و مخلّ حواس كه به آنجا پناه برند و تضرّع نمايند و به وسيله صاحب آن مقام از خداوند مساءلت كنند و دواى درد خود را بخواهند و شفا طلبند و دفع شرّ اشرار كنند.
بسيارى شده كه به سرعت مقرون به اجابت با مرض رفتند و با عافيت برگشتند و مظلوم رفتند و مغبوط برگشتند و با حال پريشان رفتند و آسوده خاطر مراجعت نمودند و البته هرچند در آداب و احترام آنجا بكوشند، خير در آنجا بيشتر بينند و محتمل است همه آن مواضع داخل باشد در جمله آن خانه ها كه خداى تعالى امر فرموده است كه : (بايد مقام آنها بلند باشد و نام خداى تعالى در آنجا مذكور شود.) و مدح فرمود از كسانى كه در بامداد و پسين در آنجا تسبيح حق تعالى گويند و اين مقام را گنجايش شرح بيش از اين نيست .
حكايت بيست و هشتم : محمّد بن ابى الرّواد رواسى 
سيّد جليل على بن طاووس در كتاب (اقبال ) نقل كرده از محمّد بن ابى الرّواد رواسى كه او ذكر نمود كه بيرون رفت با محمّد بن جعفر دهّان به سوى مسجد سهله در روزى از روزهاى ماه رجب .
محمّد به او گفت : (ما را ببر به مسجد صعصعه كه آن مسجد مباركى است و اميرالمؤ منين عليه السلام در آنجا نماز كرده و حجج عليهم السلام قدمهاى شريفه خود را در آنجا گذاشتند.)
پس ميل كرديم به سوى آن مسجد. در بين نمازگزاردن بوديم كه ديديم مردى را كه از شتر خود فرود آمد و در زير سايه ، زانوى او را عقال كرد. آنگاه داخل شد و دو ركعت نماز كرد و طول داد آن دو ركعت را. آنگاه دستهاى خود را بلند كرد و گفت : اللّهم يا ذا المنن السابغة ... . تا آخر آنچه بيايد؛ آنگاه برخاست و رفت نزد شتر خود و بر او سوار شد.
ابن جعفر دهّان به من گفت : (آيا برنخيزيم و نرويم نزد او؟ پس سؤ ال كنيم از او كه او كيست ؟)
پس برخاستيم و به نزد او رفتيم و به او گفتيم : (تو را به خداوند قسم مى دهيم كه تو كيستى ؟)
فرمود: (شما را قسم مى دهم به خداوند كه مرا كى پنداشتيد؟)
ابن جعفر دهّان گفت : (گمان كردم تو را خضر.)
پس به من فرمود: (تو هم چنين گمان كردى ؟)
گفتم : (گمان كردم كه تو خضرى .)
فرمود: (واللّه كه من هرآينه آن كس هستم كه خضر محتاج است به ديدن او. برگرديد كه منم امام زمان شما.)
شيخ محمّد بن مشهدى در مزار كبير خود و شيخ شهيد اوّل در مزار، نقل كردند از على بن محمّد بن عبدالرحمن شوشترى كه او گفت : گذشتم به قبيله بنى رواس . پس بعضى از برادران من گفتند: (كاش مى بردى ما را به سوى مسجد صعصعه كه نماز مى كرديم در آن . زيرا كه رجب است و مستحب است در آن ، زيارت اين مواضع مشرفه كه موالى عليهم السلام قدمهاى خود را در آنجا گذاردند و نماز كردند در آن و مسجد صعصعه ، يكى از آنهاست .)
پس با او ميل كرديم به سوى مسجد كه ناگاه ديديم شترى را كه زانويش بسته و پالانش بر پشتش گذاشته كه در مسجد خوابانيده شده .
پس داخل شديم ، ناگاه مردى را ديديم كه بر بدنش جامه هاى حجازى بود و بر او، عمامه بود مانند عمامه اهل حجاز و نشسته بود و مى خواند اين دعا را. پس من و رفيقم حفظ كرديم و آن دعا اين است : اللّهم يا ذا المنن السابغة ... . آنگاه سجده طولانى كرد و برخاست و بر شتر سوار شد و رفت .
پس رفيق من به من گفت : (گمان مى كنم كه او خضر بود. پس چه شد ما را كه با او سخن نگفتيم . گويا كه زبان ما را بسته بودند.)
بيرون رفتيم و ملاقات كرديم ابن ابى الرواد رواسى را. پس گفت : (از كجا مى آييد؟)
گفتيم : (از مسجد صعصعه .) و آن خبر را براى او نقل نموديم .
گفت : (اين شتر سوار مى آيد به مسجد صعصعه در هر دو روز و سه روز و تكلّم نمى كند.)
گفتيم : (كيست او؟)
گفت : (شما چه گمان كرديد او را؟)
گفتيم : (گمان كرديم خضر است .)
پس گفت : (من واللّه نمى دانم او را مگر كسى كه خضر محتاج است به مشاهده او. برگرديد با رشد و هدايت .)
پس رفيقم به من گفت : (او واللّه صاحب الزمان صلوات الله عليه است .)
مؤ لف گويد: آن است كه اين دو واقعه است و دو مرتبه اين دعا را در آن مسجد در ايّام رجب از آن جناب شنيدند و رواسى با على محمّد بن محمّد شوشترى به نحوى كه حضرت با او مكالمه نمود، او نيز رفتار نمود و علماى اعلام اين دعا را در كتابهاى مزار از آداب مسجد صعصعه شمردند. در كتب ادعيه و اعمال سال از جمله ادعيه ماه رجب دانستند و اين حكايت را گاهى در آنجا و گاهى در اينجا ذكر كردند.
گويا احتمال دادند كه خواندن آن جناب ، اين دعا را در آنجا به جهت خصوصيّت مكان باشد. پس ، از اعمال مسجد خواهد بود. و محتمل است كه به جهت خصوصيت زمان باشد، پس ، از ادعيه ماه رجب باشد و لهذا در هر دو جا ذكر فرموده اند و اول به نظر اقوى است اگرچه احتمال مى رود كه از ادعيه مطلقه باشد و اختصاصى به زمان يا مكان نداشته باشد و دعا اين است :
دعاى مهم رجبيّه 
اللّهم يا ذا المنن السّابغة والا لاء الوازعة والرحمة الواسعة والقدرة الجامعة والنعم الجيسمة والمواهب العظمية والايادى الجميلة والعطايا الجزيلة يا من لاينعت بتمثيل ولا يمثل بنظير ولايغلب بظهير يا من خلق فرزق والهم فانطق وابتدع فشرع وعلا فارتفع وقدر فاحسن وصوّر فاتقن واحتج فابلغ وانعم فاسبغ واعطى فاجزل ومنح فافضل يا من سما فى العزّ ففات نواظر الابصار ودنى فى اللطف فجاز هواجس الافكار يا من توحد بالملك فلاند له فى ملكوت سلطانه و تفرد بالا لاء والكبرياء فلا ضد له فى جبروت شاءنه .
يا من حارت فى كبرياء هيبته دقايق لطائف الاوهام وانحسرت دون ادراك عظمته خطايف ابصار الا نام يا من عنت الوجوه لهيبته وخضعت الرقاب لعظمته ووجلت القلوب من خيفته ، اسئلك بهذه المدحة الّتى لاتنبغى الاّ لك وبما وايت به على نفسك لداعيك من المؤ منين وبما ضمنت الاجابة فيه على نفسك للداعين يا اسمع السامعين وابصر المبصرين ويا انظر الناظرين ويا اسرع الحاسبين ويا احكم الحاكمين ويا ارحم الراحمين صلِّ على محمّد خاتم النبيين وعلى اهل بيته الطاهرين الاخيار وان تقسم لنا فى شهرنا هذا خير ما قسمت وان تختم لى فى قضائك خير ما حتمت وتختم لى بالسعادة فيمن ختمت واحينى مااحييتنى موفورا وامتنى مسرورا ومغفورا وتول انت نجاتى من مسائلة البرزخ وادرء عنى منكرا ونكيرا وارعينى مبشرا وبشيرا واجعل لى الى رضوانك وجنانك مصيرا وعيشا قريرا و ملكا كبيرا و صلّى اللّه على محمّد وآله بكرة واصيلا ياارحم الراحمين .
(84)
حكايت بيست و نهم : امير الحق استرآبادى 
قصّه امير اسحاق استرآبادى و اين قصه را علاّمه مجلسى در بحار نقل كرده از والد خود و حقير، به خط والد ايشان ، جناب آقا خواند ملا محمّد تقى رحمه الله ديدم در پشت دعاى معروف به حرز يمانى ، مبسوطتر از آنچه در آنجا است ، با اجازه براى بعضى .
ما ترجمه صورت آن را نقل مى كنيم :
بسم اللّه الرحمن الرحيم الحمد للّه ربّ العالمين والصلوة على اشرف المرسلين محمّد و عترته الطاهرين .
و بعد: پس به تحقيق كه التماس كرد از من سيّد نجيب اديب حسيب زبده سادات عظام نقباى كرام ، امير محمّد هاشم ادام اللّه تعالى تاءييده بجاه محمّد و آله الاقدسين كه اجازه دهم براى او حرز يمانى را كه منسوب است به اميرالمؤ منين و امام المتقين و خير الخلايق بعد سيّد النبيين صلوات اللّه وسلامه عليهما ما دامت الجنّة ماوى الصالحين . پس اجازه دادم براى او دام تاءييده اين كه روايت كند اين دعا را از من به اسناد من از سيّد عابد زاهد، امير اسحاق استرآبادى كه مدفون است به قرب سيّد باب اهل الجنّة اجمعين ، كربلا از مولاى ما مولى الثقلين ، خليفة اللّه تعالى صاحب العصر والزمان صلوات الله عليه و على آبائه الاقدسين .
سيّد گفت : من مانده شدم در راه مكّه و پس افتادم از قافله و ماءيوس شدم از حيات و بر پشت خوابيدم ، مانند محتضر و شروع كردم در خواندن شهادت كه ناگاه ديدم بالاى سر خود، مولاى ما و مولى العالمين ، خليفة اللّه على الناس اجمعين را. فرمود: (برخيز اى اسحاق !)
پس برخاستم و من تشنه بودم . پس مرا سيراب نمود و به رديف خود سوار نمود. پس شروع كردم در خواندن اين حزر و آن جناب ، اصلاح مى كرد آن را تا آنكه تمام شد. ناگاه خود را ديدم در ابطح . پس ، از مركب فرود آمدم و آن جناب غايب شد و قافله بعد از نُه روز رسيد.
شهرت كرد بين اهل مكّه ، من به طى الارض آمدم ! خود را پنهان نمودم بعد از اداى مناسك حجّ. و اين سيّد حجّ كرده ، پياده ، چهل مرتبه و چون مشرّف شدم در اصفهان به خدمت او در زمانى كه از كربلا آمده بود به قصد زيارت مولى الكونين ، الامام على بن موسى الرضا صلوات اللّه عليهما و در ذمه او مهر زوجه اش بود هفت تومان و اين مقدار داشت كه در نزد كسى بود از سكنه مشهد رضوى .
پس در خواب ديد كه اجلش نزديك شده . گفت كه : (مجاور بودم در كربلا پنجاه سال براى اينكه در آنجا بميرم و مى ترسم كه مرا مرگ در رسد در غير آن مكان .)
پس چون مطّلع شد بر حال او بعضى از اخوان ما، آن مبلغ را ادا نمود و فرستاد با او بعضى از اخوان فى اللّه ما را. پس او گفت كه : (چون سيّد رسيد به كربلا و دين خود را ادا نمود، مريض شد و در روز نهم فوت شد و در منزل خود دفن شد و ديدم امثال اين كرامات را از او در مدّت اقامت او در اصفهان رضى اللّه عنه .)
و براى من از براى اين دعا، اجازات بسيار است و اقتصار كردم بر همان و براى جواز اوست دام تاءييده كه مرا فراموش نكند در مظان اجابت دعوات .
التماس مى كنم از او كه نخواند اين دعا را مگر از براى خداوند تبارك و تعالى و نخواند براى هلاك كردن دشمن خود، اگر ايمان دارد، هرچند فاسق باشد يا ظالم . و اين كه نخواند براى جمع دنياى دنيه . بلكه سزاوار است كه بوده باشد خواندن آن ، از براى تقرّب به سوى خداوند تبارك و تعالى و براى دفع ضرر شياطين انس و جن از او و از جميع مؤ منين . اگر ممكن است او را نيّت قربت در اين مطلب ، وگرنه پس اولى ترك جميع مطالب است غير از قرب از جناب حق تعالى شاءنه نمقه بيمناه الداثره احوج المربوبين الى رحمة ربّه الغنى محمّد تقى بن مجلسى الاصبهانى حامدا للّه تعالى ومصليّا على سيّد الانبياء واوصيائه النجباء الاصفياء. انتهى .
خاتم العلماء الحدثين ، شيخ ابوالحسن شريف ، تلميذ علامه مجلسى در اواخر مجلد (ضياء العالمين ) اين حكايت را از استادش از والدش نقل كرده تا ورود سيّد به مكّه ، آنگاه گفت كه : والد شيخ من گفت كه : پس ، من نسخه دعا را از او گرفتم بر تصحيح امام عليه السلام و اجازه داد به من روايت كردن آن را از امام عليه السلام و او نيز به فرزند خود اجازه داد كه شيخ مذكور من بود طاب ثراه و آن دعا از جمله اجازات شيخ من بود براى من و من حال چهل سال است كه مى خوانم آن را و از آن خير بسيار ديدم .
آنگاه قصه خواب سيّد را نقل كرد كه به او در خواب گفتند كه : (تعجيل كن رفتن به كربلا را كه مرگ تو نزديك شده .) و اين دعا به نحو مذكور موجود است در جلد ثانى نوزدهم بحار الانوار.

next page

fehrest page

back page