نام محبوب

سيد حسين حسينى

- ۳ -


لقب احمد

يک روايت ديگر هم داريم در صفحه 35 شماره 4 که بسيار جالب است ودر ضمن آن دونام محمد واحمد براى حضرت آمده ومقدارى هم راجع به قد وقامت وچهره واندام ظاهرى آن حضرت صحبت مى کند. اين است که اين روايت را انتخاب کردم. عجيب است! حضرت امير عليه السلام در منبر چهره يازده نسل بعد از خود را ترسيم مى کنند، يعنى چهره مقدس وقيافه نورانى سرور ما وشما را. عن ابى الجارود - يکى از اصحاب امام باقر است - عن ابى جعفر، عن ابيه - يعنى از امام سجاد - عن جده قال: قال امير المؤمنين عليه السلام على المنبر، يعنى حضرت امير بر منبر بودند وخطبه مى خواندند، صحبت مى کردند. فرمودند: يخرج رجل من ولدى فى آخر الزمان: در آخر الزمان مردى از نسل من خروج مى کند. تعبير خروج بدين صورت درباره هيچ يک از ائمه ديگر نيست. معناى خروج مى کند اين است که قيام مى کند تا حکومت تشکيل مى دهد وکار اوفوق العاده است. بعد از آن، حضرت اوصاف ظاهرى آن موعود را بيان مى فرمايد: ابيض مشرب حمره: سفيد رنگ مايل به سرخى است. مبدح البطن: دل مبارکشان پهن است، بدح دارد، جلوآمده نيست. عريض الفخذين: رانهاى مبارکشان پهن وقوى است، عريض است. عظيم ومشاش المنکبين: استخوانهاى سر شانه اش بزرگ ودرشت است. بظهره شامتان: بر پشت او دو خال وجود دارد. شامه على لون جلده: يکى از آن دوهمرنگ پوست حضرت است. لابد تفاوت آن از نظر برجستگى است. وشامه على شبه شامه النبى صلى الله عليه وآله. وخال ديگر مانند خال حضرت پيامبر است. له اسمان، اسم يخفى واسم يعلن. يعنى اودونام دارد، يکى نامى که پنهان است ويکى نامى که آشکار مى شود وعلنى است. فاما الذى يخفى فاحمد. آن اسمى که پنهان است احمد است.

نام محمد

واما الذى يعلن محمد وآن اسمى که آشکار است محمد است. فاذا هز رايته، اضاء لها ما بين المشرق والمغرب.: وقتى حضرت رايت وپرچم خود را به اهتزاز در آورد، از شرق تا غرب عالم در مقابل آن روشن مى گردد. در اينجا در بحار به جاى کلمه رايته، رايته - با همزه - آمده که حتما اشتباه چاپى است واز چشم مصحح آن در رفته است. ووضع يده على رووس العباد: دستش را بر سر بندگان مى نهد. فلا يبق مؤمن الا صار قلبه اشد من زبر الحديد: هيچ مؤمنى نمى ماند، مگر اينکه دلش محکمتر از پاره هاى آهن مى شود. دل محکم، دل قرص، نمى لرزد وترس از آن کاملا برداشته مى شود. واعطاه الله قوه اربعين رجلا: وخداوند به وى نيروى چهل مرد را مى دهد. مقصود از چهل، کثرت وکمال است. ولا يبقى ميت الا دخلت عليه تلک الفرحه فى قلبه. يعنى اين قدر ظهور حضرت در دلهاى مؤمنان اثر مى گذارد که مردگانى هم که در قبرستانها هستند، در عالم برزخ، از ظهور حضرت واز لطف اودر قلب ودل وجانشان، اين فرح وخوشحالى وارد مى شود. وهم يتزاورون فى قبورهم ويتباشرون بقيام القائم عليه السلام: مردگان در عالم برزخ هم ديگر را زيارت مى کنند وبه يک ديگر بشارت مى دهند که آن کس که سالها در انتظارش بوديم، الحمد لله قيام کرد ووعده اش تحقق يافت. اين تعبير ظاهرا براى بيان شجاعت وقوت قلب است نه شدت يقين. فقره بعد وروايات ديگر هم اين ظهور را تاييد مى کند.

لقبهاى طريد، شريد، فريد، وحيد

روايتى هست که ديشب وشب قبل از آن اشاره کردم اما نخواندم ودر آن چهار لقب ديگر از القاب امام زمان صلوات الله عليه آمده است: 1 - طريد، به معناى مطرود، رانده شده، دور شده، کنار گذاشته شده. 2- شريد که شبيه همين معنا را دارد، يعنى: گريخته. 3 و4 - وحيد وفريد، يعنى واحد است ووحيد است وفريد، فردا است يگانه است ونظير ندارد. هر کدام از اينها به عناياتى است. در کتاب بحار جلد 51 صفحه 37، شماره 9، حديث جالبى است. راوى مى گويد: در زيارت عمره يا حج واجب، خدمت امام باقر عليه السلام رسيدم. به آن حضرت عرض کردم: کبرت سنى ودق عظمى. يعنى استخوانهاى من نازک شده است وپيروفرتوت شده ام. قواى بدنم از بين رفته وبه اصطلاح پايم لب گور است. فلست ادرى يقضى لى لقاوک ام لا؟: نمى دانم که باز هم قسمت من مى شود شما را زيارت کنم يا نه؟. معلوم مى شود که اين پيرمرد در شهر حضرت زندگى نمى کرده است ودر حج واجب يا عمره ايشان را زيارت کرده است. حالا مى خواهد از حضرت سوال مهمى پرسد. مى گويد: پير شده ام وقواى من تمام شده است وبزودى از اين دنيا خواهم رفت. نمى دانم دفعه ديگر خدمتتان مى رسم يا خير؟. فاعهد الى عهدا: يک چيزى براى من بگوييد. يک يادگارى به من بدهيد. واخبرنى متى الفرج: به من بفرماييد که گشايش وفرج کار مسلمين چه وقتى است. يکى از آن ناگفتنيها را براى من بگوييد. حضرت امام باقر عليه السلام در اجابت تقاضاى او، خصوصيت آن امامى را که فرج کلى به دست اوخواهد بود اين طور بيان مى فرمايند: ان الشريد الطريد الوحيد الفريد: آن امام دور از مردم وتنها ورانده شده ومطرود وفاصله گرفته از آنها که الفرد من اهله: از اهل خودش دور است. يعنى از خانواده خودش دور است، از امت وشيعه خودش دور است وتنهاست. الموتور بوالده: نسبت به پدرش ووالدش موتور است. موتور يعنى کسى که عزيزش کشته شده است وهنوز انتقامش را نگرفته است. اين کلمه از وتر بمعنى کشته شده مى آيد. علامه مجلسى (ره) توضيح داده است که غرض از اين والد يا امام حسين يا امام حسن عسکرى يا ائمه ديگر عليهم السلام که آباء واجداد حضرت بوده اند. به احتمال قوى امام حسين عليه السلام است. بقيه روايت چنين است: المکنى بغمه: آن امام کنيه اش کنيه عمويش مى باشد. (اين عبارت شرحى دارد که علامه مجلسى در ذيل حديث آورده ومى توانيد در بحار ملاحظه کنيد.

هوصاحب الرايات: آن امامى که اين ويژگيها را دارد، هموست که صاحب پرچمها است. يعنى آن امام است که قيام مى کند وفرج بر اومقرر است. واسمه اسم نبى اسمش اسم پيامبرى است. همه مى دانيم که امام زمان عليه السلام هم کنيه وهم اسمش، کنيه واسم پيامبر صلى الله عليه وآله است. خيلى پيرمرد لذت برد. گمشده اش را يافت. مى گويد: فقلت: اعد على.: عرض کردم: دوباره بفرماييد. فدعا بکتاب اديم اوصحيفه فکتب فيها.: حضرت يک پوست يا يک ورقه اى طلب نمود واين عبارات را در آن نوشت وبه من داد. در همينجا سخنان امشب را در اين زمينه پايان مى دهم. در شبهاى ديگر راجع به حضرت در قرآن وآيات مربوط به ايشان صحبت خواهيم کرد. امشب مى خواستم راجع به غيبت وعلل آن نيز عرايضى تقديم کنم که براى وقت ديگر مى ماند. پس امشب دولقب اصلى وچند لقب ديگر را از احاديث بيان کرديم. اينها لقبهايى است که حضرت دارند.

خود را دريابيم

آقايان وخانمها! اميدوارم که حضرت از ما طريد وشريد نباشد، يعنى ما حضرت را طرد نکرده باشيم!... اميدوارم که نتيجه تذکرات اين چند شب اين باشد که ما حضرت را طرد نکنيم.

طرد دوجور است: طرد قولى وذهنى، وطرد عملى وفعلى. آن چه حضرت را طرد مى کند واز ما دور مى کند چيست؟ عالم بزرگ خواجه نصيرالدين طوسى مى گويد: وعدمه منا. يعنى سبب اصلى غيبت اوما هستيم. آقايان وبانوان محترم! فعل وقول ما نوعا مانع ديدار ماست ولى اصل، فعل ماست. الان در دنيا رسم است کسى که در پادگانى زندگى مى کند وسرباز است، لباس او، قيافه او، کلاه او، حمايل او، کفش او، شمشير او، لباس او، اونيفرم او، همه چيز اوبايد به فرم وشکل فرمانده اش باشد. آن وقت شما ببينيد کجاى کفش وکلاه ما، کجاى حرکات واعمال ورفتار ما، شبيه فرمانده مان امام زمان است!... واقعا آدم خجالت مى کشد! من که خودم اين طورى هستم. گاهى دوست ورفيقى مى گويد: شما خيلى به امام زمان ارادت داريد. دعا کنيد اين مريض ما شفا پيدا کند... پيش خودم شرمنده مى شوم... البته اين خداست که به ما آبروداده، به شيعه آبروداده است... کجاى قيافه من، کجاى عمل من، کجاى کردار من، کجاى رفتار من، کجاى گفتار من شبيه امام زمان عليه السلام است که من با عمل وقولم طرد نکرده باشم ودر تحقق اين القاب شريف: الطريد الشريد الفريد الوحيد با ديگران شرکت نکرده باشم وامام عصر روحى فداه را بيشتر در حجاب ودر عصر غيبت نگاه نداشته باشم؟! آقايان بياييد از اين مجالس تشريفاتى بگذريم. از اين محافل ومجالس که عادت کرده ايم، روى عادت من صحبت مى کنم وشما از روى عادت مى شنويد - والبته شما بهتر از من هستيد - بگذريم ومجالسمان را تبديل کنيم به مجالس ذکر، ياد وياد آورى، وسعى کنيم با ذهن وروح وجانمان در مطرود بودن امام زمان شرکت نداشته باشيم. آيا امام زمان مطرود نيست؟! آيا شريد نيست؟! آيا وحيد نيست؟! فريد نيست؟! تنها نيست؟! تنها کيست؟... تنها کسى نيست که دور وبرش کسى نباشد. ايشان البته قدرت الهيه دارد، همه جا تسلط دارد، همه توانها را خدا به اوداده... اما تنهاست! چرا که دلسوزيش براى دين، براى آيين وشريعت منحصر است ويار وياور ندارد. شما يک نفر به دوستان اواضافه کنيد. نگذاريد از دوستان اوکاسته شود. آقايان! دريابيد اين جوانها را!... خانواده ها! پدرها! مادرها! دريابيد اين بچه ها را!... بچه ها دارند يکى يکى از دست امام عصر مى روند وامام زمان روحى فداه گريه مى کند وناراحت مى شود. اينجاست که فريد است، وحيد است، طريد است! اينجاست که شريد است!... بايد عملا وقولا در اختيار بود. بايد عملمان حضرت را تبليغ وتاييد نمايد. واى اگر کسى با من مسافرت کند وببيند من که از حضرت دم مى زنم، هيچ نشانه اى از حضرت ندارم! مولاى من هست ولى مولاى من نيست!... چگونه مولاى من است وحال آن که نه نگاه من، نه حرکات من، نه حرف زدن من، نه غذا خوردن من، نه زندگى من، نه نمازهاى من، نه روزه هاى من، شبيه افعال امام عصر روحى فداه نيست؟! کجا من شيعه امام زمان هستم؟!... کدام رعايت ودقت وحفاظت را داشته ام؟!... کجا زبانم را حفظ کرده ام که بتوانم بگويم من سربازم، من شيعه ام وتو- اى امام زمان! - طريد ووحيد نيستى؟!... پس حضرت به خاطر عمل ما طريد است، وبه خاطر فعل ما شريد است، وبه خاطر اعتقادات ما واز يقين نداشتن ما وحيد است وبه خاطر اخلاق ما وارتکاب گناهان وآلودگيهاى ما فريد است. بايد هر مجلس مى رويم، وقتى بر مى گرديم، ببينيم چه بوديم وچه شديم، که حديث داريم: من استوى يوماه مغبون.(1)

يعنى اگر يک روز با روز ديگر برابر بود وبالاتر نرفتى، ضرر کرده اي! باخته اي! تا چه رسد به اينکه امروزت از ديروز پايين تر باشي!... بايد مدام خودمان را به حساب بکشيم... امشب شب سومى است که من گوينده وشما شنونده هستيد وراجع به حضرت سخن مى گوييم. امشب شب جمعه وشب حضرت، وفردا روز جمعه وروز حضرت است. در زيارت روز جمعه صاحب الزمان ارواح العالمين له الفداء مى خوانيم: هذا يوم الجمعه. وهويومک المتوقع فيه ظهورک. روز جمعه سر سفره حضرت هستيم مستقيما وانتظار داريم که حضرت در چنين روزى ظهور کند. روايات زياد است در اينکه حضرت روز جمعه ظهور مى کنند... نگاهى به خود بکنيم. براى روز جمعه کدام عطر معنوى را زده ايم؟!... کدام لباس وجامه پاک وپاکيزه تقوا را پوشيده ايم وکدام آلودگى را از صفحه دلمان پاک کرده ايم تا براى ديدن يار آماده شويم؟! شما براى ديدن يک شخص معمولى که مى رويد در يک اداره، در يک مهمانى، چقدر به خودتان مى رسيد؟! روزهاى جمعه ديدار با محبوب داريم! مى خواهيم با محبوب ديدار کنيم!... اين دل آلوده، اين چشم آلوده، اين زبان آلوده، اين گوش آلوده، گوشى که در آن غيبت مى رود، زبانى که غيبت مى کند ودروغ مى گويد وفحاشى مى کند، اين دل که سراچه محبتها وپرسشها است، چطور مى تواند مورد توجه محبوب باشد؟!... ديدار با محبوب، لباس محبوب پسند مى خواهد... همين کارها واحوال ماست که او را فريد وشريد مى کند! سعى کنيم که حضرت را از غربت در آوريم. کمکى به حضرت کنيم وبه نداى هل من ناصر ينصرنى حضرت پاسخ مثبت بدهيم وبه فريد وشريد شدن اوکمک نکنيم. کمى به دردهاى دل حضرت برسيم که از اول غيبت صغرا تا کنون ضربه مى خورد صدمه مى خورد ودلش پر از غصه است. آرزوى ديدار با معرفت داشته باشيم. آماده شويم براى ديدار حضرت تا خدا هم به ما لياقت بدهد. يا بقيه الله! اميدواريم از دست ما نرنجيده باشيد!...

اميدواريم که اعمال وکردار وگفتار ما چشم وگوش ما وروح وجان ما، دل شما را نرنجانده باشد!... خيلى نمک نشناسى وبى وفايى است که ما همه چيزمان را از اوداشته باشيم ودر عين حال او را وخاطر مبارک او را رنجانده باشيم، به جاى اينکه غمى از غمهاى حضرت وغصه اى از غصه هاى دل او را کم کنيم.

تشديد اندوه حضرت بقيه الله در ايام فاطميه

حالا در نظر بگيريد در اين ايام فاطميه چقدر حضرت دردمند است! السلام عليک يا بقيه الله! اعظم الله اجرک فى مصيبه جدتک فاطمه الزهراء... يا بقيه الله، شما خوب مى دانيد مصيبتهاى مادرتان فاطمه را، ومى دانيد چه چيزى براى زخمهاى دل فاطمه وعلى عليهما السلام مرهم است، وآن نيست غير از ظهور شما واجراى برنامه الاهى. حالا از اين کتاب احتجاج - که از کتابهاى مهم شيعه ومربوط به قرن ششم است - اندکى از داستان آن روزهاى بعد از وفات پيغمبر صلى الله عليه وآله را براى شما مى خوانم: وکان على بن ابى طالب عليه السلام لما راى خذلان الناس له وترکهم اسره واجتماع کلمه الناس مع ابى بکر وطاعتهم له والتعظيم له جلس فى بيته. حضرت وقتى که ديد مردم او را ترک وتنها گذاشتند واورا يارى نکردند، (در همين کتاب احتجاج وکتب ديگر دارد که: يک شب دست حسنين را گرفت وحضرت فاطمه سلام الله عليها را سوار بر مرکبى فرمود وبه در خانه صحابه رفت، به در خانه بزرگان رفت واز آنها بيعت گرفت. حدود چهل وچهار نفر شدند وگفتند: ما تورا نصرت ويارى مى کنيم. قرار گذاشتند که فردا صبح سر تراشيده حاضر شوند. فردا که آمد، در محل قرار نيامدند مگر چهار نفر. وقتى شب دوم وشب سوم هم همين حالت تکرار شد وحضرت ديد او را يارى نمى کنند)(2) فجلس فى بيته ديگر على خانه نشين ومظلوم شد. بازگرديم به ادامه روايت: طراح قضيه سقيفه - که پايه گذار فجايع عاشورا نيز هموست وعمده ترين عامل انحراف مسلمين از اسلام است - به ابوبکر گفت: چرا کسى را به دنبالش نمى فرستى تا از اوبه زور بيعت بگيرد؟! فانه لم يبق احد الا وقد بايع غيره وغير هولاء الاربعه معه همه بيعت کرده اند غير از اووآن چهار نفرى که با اوهستند. در اين روايت آمده که ابوبکر ملايمتر ونرمخوتر وعمر خشن تر وتندخوتر بود: وکان ابوبکر ارق الرجلين والاخر يعنى عمر افظهما واغلظهما واخشنهما واجفاهما. ابوبکر گفت: چه کسى را بفرستيم که على را از خانه بيرون بياورد ومجبور کنيم او را که بيعت کند؟ فقال عمر: ارسل اليه قنفذا. عمر گفت: قنفذ را بفرست تا على را از خانه بيرون بياورد.

وکان رجلا فظا غليظا جافيا: قنفذ مردى خونخوار، خشن ودرشتخوبود. من الطلقاء: يکى از آنهايى بود که وقتى پيغمبر صلى الله عليه وآله مکه را فتح کرد، آزادشان کرد. اووخانواده اش از آزاد شده ها بودند. فارسله وارسل معه اعوانا: او را فرستاد ويک کسانى را هم به همراهش براى کمک به اوفرستاد. فانطلق قنفذ: قنفذ رفت. فاستاذن: در زد واجازه خواست که وارد خانه على بشود. فابى على ان ياذن له. على گفت راهت نمى دهم، بيرون نمى آيم، مگر آنچه لازم است ببينم. فرجع اصحاب قنفذ الى ابى بکر وعمر وهما فى المسجد يارانش برگشتند، در حالى که در مسجد، هر دونشسته بودند والناس حولهما فقالوا: لم ياذن لنا. فقال عمر: هوان اذن لکم، والا فادخلوا عليه بغير اذنه.: اگر اين دفعه اجازه داد، اجازه بگيريد. واگر اجازه نداد با زور وارد خانه اش بشويد واورا بياوريد. فانطلقوا: راه افتادند. واستاذنوا: اجازه خواستند. اين دفعه، فاطمه در خانه آمد وگفت: احرج عليکم ان تدخلوا بيتى بغير اذن.: نمى گذارم شما بدون اجازه وارد خانه من بشويد! يعنى به هر قيمتى که شده ايستادگى مى کنم ونمى گذارم شوهرم را براى بيعت ببريد. فرجعوا وثبت قنفذ.: برگشتند وقنفذ آنجا ماند. فقالوا ان فاطمه قالت کذا وکذا فحرجتنا ان ندخل عليها البيت بغير اذن منها. رفتند گفتند که فاطمه اين طورى گفت وخيلى سختگيرى کرد، ايستادگى کرد، نگذاشت ما وارد شويم. فغضب عمر وقال: عمر غضبناک شد وگفت: ما لنا وللنساء؟!: ما را به زنها چه؟! ثم امر اناسا حوله فحملوا حطبا: بعد به مردمى که در اطرافش نشسته بود. فرمان داد که هيزم با خودشان جمع کردند. وحمل معهم خودش هم با آنها آمد هيزم آورد که کمک کرده باشد. فجعلوه حول منزله.: هيزمها را در اطراف خانه فاطمه ريختند. وفيه على وفاطمه وابناهما: فاطمه وعلى وحسن وحسين هم در داخل خانه بودند. ثم نادى عمر حتى اسمع عليا.: طورى صدا کرد که على از داخل خانه صدايش را بشنود. چه گفت؟ گفت: والله لنخرجن ولتبايعن خليفه رسول الله: به خدا قسم بايد از خانه بيرون بيايى وبا خليفه پيغمبر بيعت کنى. اولاضرمن عليک بيتک نارا: يا بيرون بيا يا اينکه خانه ات را آتش مى زنم وروى سرت خراب مى کنم. ثم رجع فقعد الى ابى بکر وهويخاف: سپس برگشت وپيش ابوبکر نشست. مى ترسيد که على با شمشير بيرون بيايد. چون دست على وشمشير على را مى شناخت. ثم قال لقنفذ: ان خرج والا فاقتحم عليه.: بعد به قنفذ گفت: برواز من پيغام ببر. اگر بيرون آمد، آمد والا حمله کن وبه زور بيرون بياور. فان امتنع: اگر بيرون نيامد، فاضرم عليهم بيتهم نارا: خانه شان را (با آن هيزمهايى که هست) آتش بزن. فانطلق قنفذ فاقتحم هوواصحابه بغر اذن: قنفذ آمد واين دفعه ديگر اجازه نخواستند وحمله کردند. امير المؤمنين شمشير را برداشت، شمشير را دور کردند، شمشير را از دست اوگرفتند. زياد جمع شدند... والقوا فى عنقه حبلا اسود.: طناب سياهى در گردن مولا انداختند. وحالت فاطمه (عليها السلام) بين زوجها وبينهم عند باب البيت.: فاطمه آمد بين آن جمعيت کافر وجانى وبين امام وشوهرش على دم در خانه فاصله شد. مى ديدند که فاطمه مى گويد: نمى گذارم که على را با زور ببريد، فضربها قنفذ بالسوط على عضدها.: قنفذ شروع کرد تازيانه به دست وبازوى نازک فاطمه کوبيدن... لا حول ولا قوه الا بالله العلى العظيم.

تأويل آيه امن يجيب...

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين. وصلى الله على سيدنا ونبينا ابى القاسم محمد وعلى اهل بيته الطيبين الطاهرين. ولعنه الله على اعدائهم اجمعين من الان الى قيام يوم الدين. اللهم کن لوليک الحجه ابن الحسن - صلواتک عليه وعلى آبائه - فى هذه الساعه وفى کل ساعه وليا وحافظا وقائدا وناصرا ودليلا وعينا حتى تسکنه ارضک طوعا وتمتعه فيها طويلا. اعوذ بالله من الشيطان الرجيم (ام من يجيب المضطر اذا دعاه ويکشف السوء ويجعلکم خلفاء الارض؟).

وعده داده بودم که در اين دوشب باقى مانده در مورد برخى از آياتى که درباره شخصيت حضرت حجت سلام الله عليه وارد شده وائمه به ايشان تعبير فرموده اند، عرايضى را به محضر شريف شما عزيزان تقديم کنم. يکى از آن آيات، همين آيه 63 سوره نمل است که قرائت شد. ترجمه آيه اين است: (آيا چه کسى اجابت مى کند مضطر را وپاسخ مثبت مى دهد به مضطر زمانى که او را بخواند وبدى وناراحتى وهم وغم را از اوبرطرف مى کند وشما را خليفه هاى زمين قرار مى دهد؟!).

لقب مضطر

معمولا براى رفع هم وغم وبراى برآورده شدن حاجات، متوسل به اين آيه کريمه مى شوند. رسم است که مسلمانان وشيعيان براى ايجاد ارتباط معنوى بين خود ومحبوبشان، اين آيه کريمه را مى خوانند. در اين باره حديث زياد است، اما در دوروايت، ائمه طاهرين سلام الله عليهم اين آيه کريمه را به مقام حضرت بقيه الله ارواحنا فداه تاويل کرده اند. حديث اول در جلد 51 بحار الانوار علامه مجلسى، صفحه 48، حديث 11، از حضرت صادق عليه السلام است که مى فرمايد: نزلت فى القائم عليه السلام.: اين آيه درباره حضرت قائم نازل شده است. هو والله المضطر.... خيلى عجيب است! با توجه به اينکه در خود احاديث ائمه سفارش شده است که تا مى توانيد حتى براى حرفهاى راست هم قسم نخوريد وزياد قسم خوردن کار خوبيث نيست - مخصوصا به لفظ جلاله - اما حضرت در اينجا، چون امر بسيار مهمى است، قسم مى خورد ومى فرمايد: هو والله المضطر: قسم به خدا که اوست مضطر. يعنى مضطر در اين آيه حضرت قائم است. سپس حضرت صادق عليه السلام بقيه تعابير آيه را با حضرت تطبيق مى کنند: هووالله المضطر اذا صلى فى المقام رکعتين ودعا الله فاجاب: به خدا قسم اوست مضطر در آن هنگام که در مقام ابراهيم در خانه کعبه دورکعت نماز به جا آود وخدا را بخواند وخدا او را پاسخ دهد ويکشف السوء: وناراحتى وهم وغم از اوبرطرف مى کند ويجعله خليفه فى الارض: واو را خليفه زمين قرار مى دهد. يعنى اذن ظهور به اومى دهد. اين يک حديث. حديث ديگر نيز در همين جلد صفحه 59 يا شماره 56 است که قدرى مفصلتر است. اين را هم ترجمه مى کنم واز آن نکته هايى که در اينجا وجود دارد واينکه چرا حضرت مضطر است وچطور مى شود که مضطر باشد واصولا معناى اضطرار چيست ونتيجه اى که بايد از اين موضوع بگيريم توضيح مى دهم. حديث 56 هم از امام صادق عليه السلام است. مى فرمايند: ان القائم اذا خرج، دخل المسجد الحرام: زمانى که حضرت خروج کنند وارد مسجدالحرام مى شود. فيستقبل الکعبه: وبه طرف کعبه مى رود وروبه کعبه مى کند ويجعل ظهره الى المقام: وبه مقام ابراهيم پشت مى کند. ثم يصلى رکعتين: سپس دورکعت نماز مى گذارد. معلوم مى شود که نمازش بين مقام ابراهيم وخانه خداست. معمولا نماز طواف که حجاج مى خوانند پشت مقام است. ثم يقوم ويقول: سپس مى ايستد ومى فرمايد: يا ايها الناس! انا اولى الناس بادم.: اى مردم! من به مقام آدم از همه نزديکترم. يعنى نسبت به حضرت آدم، نزديکترم، سزاوارترم. ولايتم به حضرت آدم نزديکتر است. قربم به اواز همه بيشتر است. بعد همين مضمون را نسبت به حضرت ابراهيم وحضرت اسماعيل ورسول اکرم صلى الله عليه وآله نيز اعلام مى فرمايد: يا ايها الناس! انا اولى الناس بابراهيم. يا ايها الناس! انا اولى الناس باسماعيل. يا ايها الناس! انا اولى الناس بمحمد. ثم يرفع يديه الى السماء: سپس دستهاى مبارکش را بسوى آسمان بلند مى فرمايد فيدعوويتضرع: ودعا مى کند وتضرع مى نمايد. آن قدر تضرع مى کند حتى يقع على وجهه: که از شدت خشوع واضطرار به رومى افتد. بعد امام صادق عليه السلام مى فرمايد: واين است تعبير قول خداى عز وجل: (امن يجيب المضطر اذا دعاه ويکشف السوء ويجعلکم خلفاء الارض ء اله مع الله؟ قليلا ما تذکرون). اين هم حديث دوم. حالا بايد ديد: چرا به امام زمان عليه السلام مضطر گفته مى شود؟ وچرا ائمه سلام الله عليهم تاويل اين آيه کريمه را به امام عصر عليه السلام برگردانده اند ومعناى اضطرار چيست؟ وچرا امام عصر ارواحنا فداه موقعى که در هنگام ظهور اين اتفاق برايشان مى افتد، مختصرا خودشان را معرفى مى کنند ونزديکى وقربشان را نسبت به مقام انبيا وارثى را که از آنها دارند تذکر مى دهند وسپس دعا مى کنند وتضرع مى کنند وآن گاه تضرع ودعايشان قبول مى شود؟ اما چرا امام زمان مضطر مى شود وچطور اين آيه کريمه به ايشان تعبير شده است؟

امام کيست؟

حديث مفصل وجالبى است که چند صفحه از کتاب شريف کافى را پر کرده است، اما من بخشهايى از آن را نوشته ام که براى شما عزيزان مى خوانم. اين روايت در کتاب الحجه کافى - يعنى بخشى که راجع به ائمه ومقامات ايشان است - باب نادر جامع فى فضل الامام وصفاته، شماره اول از امام رضا عليه السلام نقل شده است. اين حديث در مجامع روايى معتبر ديگرى هم آمده واز احاديث نادر وجامع است. يعنى کمتر اين طور حديث داريم که در آن جوانب مختلف وگوناگون يک مساله به طور کامل مطرح بشود، واين حديث از آن حديثهاست.

صناعات خمس

قبلا توضيحى خدمتتان بدهيم. صناعات خمس منطق، صنعتهاى پنجگانه اى است که در منطق براى اثبات حق وبرخورد با مردم به کار مى رود.

صنعت برهان

يکى صنعت برهان است که در آن مناظر يا گوينده از يقينيات استفاده مى کنند تا براى طرف مقابل حق را اثبات وباطل را ابطال کند. برهان يقين آور است. مثلا براى اثبات اينکه جهان خالقى دارد مى گويند: جهان همواره در تغيير است. اين يک مقدمه است که همه به آن يقين دارند. بعد مى گويند: هر چه که در تغيير باشد، احتياج به يک نيروى محرک ومغير دارد. اين نيز بحث ندارد. چون تغييرات از نيستى به هستى مى آيند. پس جهان احتياج به کسى دارد که اين تغييرات را ايجاد کند که اوخداوند جل اسمه وعز شانه مى باشد. اين را برهان مى گويند.

صنعت جدل

ديگرى صنعت جدل است. صنعت جدل از يقينيات تشکيل نمى شود. جدل ومجادله غير از سفسطه است. در افواه معروف است که مجادله را به جاى سفسطه به کار مى برند ومى گويند مجادله مى کنى يعنى سفسطه مى کنى. سفسطه در مقابل برهان است. يعنى در آن از وهميات استفاده مى شود. - از حرفهاى باطل - ولى در جدل کسى که صحبت مى کند از عقايد طرف مقابل براى ساکت کردن اوبهره مى برد. قرآن نيز دارد: (وجادلهم بالتى هى احسن)(3): (به بهترين وجه مجادله کن). يک کسى مسيحى است، از انجيل برايش استدلال مى کنيد، يک کسى يهودى است از تورات، يک کسى مجوسى است از کتاب خودش براى اودليل مى آوريد. اين را مى گويند جدل. جدل يعنى فنى که عقايد طرف مقابل را مى گيرد وبا آن عليه خودش استدلال مى کند.

صنعت خطابه

صنعت ديگر، خطابه است. خطابه معنايش اين است که خطيب، براى برانگيختن مردم وتحريک احساساتشان در يک مساله اجتماعى، سياسى، دينى از مشهورات واز مسلمات مردم وبه اصطلاح از آن چه مردم اعتقاد مسلم دارند به صورت خطابى واحساسى صحبت مى کند.

صنعت شعر

يکى از اين صناعات هم فن شعر است. شعر يعنى آنچه ماده اوليه اش خيالات است، تخيلات است. خيالات يعنى چه؟ يعنى اينکه شاعر يا خطيب از مسائلى که خيالى است وبه نظر مردم خوش مى آيد براى رسيدن به اهداف خودش استفاده مى کند. پس شعر از نظر منطق يعنى آنچه که تشکيل شده است از تخيلات. البته تخيلات همه اش دروغ نيست، يک چيزهايى از آن هم درست است. شاعر حقايق را به صورتهاى خيالى ورويايى در مى آورد وبراى مردم ترسيم مى کند. اين، اصل فن شعر است. واما اينکه وزن داشته باشد، قافيه داشته باشد، شرط شعر بودن نيست. اگر کلامى تنها وزن وقافيه داشته باشد، نظم است نه شعر. اينکه در قران آمده: (وما علمناه الشعر وما ينبغى له. ان هوالا ذکر وقرآن مبين)(4) منظور تخيلات است نه کلام با نظم وقافيه. چرا که خود ائمه عليهم السلام به کسانى که با وزن وقافيه صحبت مى کردند وسخنان حق مى گفتند صله مى دادند. (وما علمناه الشعر) يعنى ما مسايلى که خيالبافى ورويايى باشد وانسان را از حقايق دور کند به او ياد نداده ايم. چيزى که اين روشنفکران از اروپا برگشته مى گويند که قرآن داستانهايش تخيلى است درست نيست. قرآن به گمان آنها رمانتيک است وحقيقت نبوده، يک چيزهايى را ساخته، براى اينکه مردم تربيت وادب بشوند. اين، شعر است. پس شعر يعنى تخيل وخيالبافى. در صنعت شعر در منطق مى گويند: اکذبه اعذبه: دروغترين ومبالغه آميزترينش، شيرينترين وگواراترينش است. اين طور هم هست. يک شعر هر چه مبالغه آميزتر باشد، به کام آدم شيرين ترا مى آيد. گفته اند که به مجنون گفتند: اين ليلى که اين قدر دوستش دارى وبرايش شعر مى گويى آبله روى است! خيلى زشت است! جواب مى دهد: دلبرم بس که نازک است تنش مانده جاى نگاه بر بدنش اين، شعر است. وزن هم نداشته باشد شعر است. اين بيت را به نثر هم بگويند، باز هم شعر است. باز هم مى گويند که مجنون گفت: ليلى آن قدر ظريف است که حتى تصورش را هم که مى کنم به بدنش آفت مى رسد ولذا تصورش را هم نمى کنم:

تصور تن اوناورم بياد، مباد
که از تصور عقل، آفتى رسد به تنش

اين است که: اکذبه اعذبه. البته دروغ در اينجا به معناى تشبيهات رويايى است واينکه خيلى در تخيل سطح بالاست، والا گوينده واقعا قصد حکايت از واقع ندارد که دروغ صدق کند. لذا مى بينيم که مثلا قد طرف مانند گردن شتر کج ومعوج است، ولى آن را تشبيه مى کند به سر وناز! يا بدنش سياه است ولى تشبيهش مى کنند به آفتاب يا ماه ويا اصلا موهايش قابل سرشمارى است، مى گويند زلفش مثل شب است!

روز ماه رمضان زلف ميفشان که فقيه
بخورد روزه خود را به خيالش که شب است

(وما علمناه الشعر وما ينبغى له. ان هوالا ذکر وقرآن مبين). پس شعر وخيالبافى وتخيل ورمانتيک صحبت کردن وروياى حرف زدن وتشبيهاتى که براى انسان حالت رويايى پيش مى آورد وتهييج مى کند در شرع ما نيست. چرا؟ براى اينکه: (انا ارسلناک بالحق بشيرا ونذيرا).(5) دين ورسول ما حق است. ولذا درباره قرآن کريم مى گويد: (ان هو الا ذکر): براى عالميان ذکر است. البته چنانکه تذکر دادم موزون صحبت کردن شعر نيست. ممکن است يکى کسى شعر را در نثر بياورد، وممکن است نظم باشد وذکر باشد. کسانى هم که در نصيحت وموعظه، بخصوص در مورد ائمه اطهار عليهم السلام نظم مى سرايند، اتمه خودشان گاهى الهام وکمک مى کنند. اين براى من وجدانى است که ائمه طاهرين سلام الله عليهم خيلى وقتها در توسلات افراد در بيدارى ودر خواب کمک کرده اند وشعرا ومداحان اهل بيت شعر گفته اند، يعنى شعرى که امروزه نبايد به آن شعر بگويند بلکه نظم است. ائمه خودشان کمک کرده اند، الهام کرده اند تا افراد توانسته اند شعر بسرايند، مثل داستان دوازده ترکيب بند محتشم کاشانى وخيلى هاى ديگر. يکى از کسانى که در نظم - وبه اصطلاح امروز شعر - خيلى کمک کرده وصله داده است خود امام رضا عليه السلام است که به بسيارى از افرادى که به ايشان متوسل شده اند براى رثاء ومدح يا بيان مسايل توحيدى واخلاقى، لطف کرده وعنايت فرموده اند. همين قرآن شعر نيست، يعنى خيالبافى نيست. در نتيجه ائمه هم که قرآن ناطق هستند شعروخيالبافى ندارند. اين نکته مقدمه اى بود براى روشن شدن ذهن عزيزان در فهم تعابير روايات. آقايان وخانمها، وقتى تشبيهات وتعبيرات روايات را مى بينيم فکر نکنيم که گويا لامارتين نشسته است آثار شاعرانه خودش را مى نويسد... در زير اين گنبد اسرار آميز لاجوردين که آسمانش مى نامند چشم به جنگلهاى انبوه دوخته ام که مانند... نه. اين طور نيست. تعبيرات ائمه اطهار شعر نيست، غزل حافظ وسعدى نيست، قصيده سرايى نيست، اشعار فردوسى ورودکى وعنصرى وفرخى واينها نيست، بلکه متن واقعيت است. پيشوايان معصوم گاهى سربسته ومجمل وگاهى مفصل ومبسوط در مسايل سخن رانده اند واين حديث شريف - که در معتبرترين کتابهاى ما از جمله کتاب کافى مرحوم کلينى آمده است وبه عنوان بيان جامع صفات امام عليه السلام است - جمله جمله وکلمه کلمه اش عين واقع است وشعر نيست. به مقام وشان ومنزلت پيغمبر وائمه عليهم السلام مناسب نيست که شاعر باشند وشعر بگويند - يعنى خاليالبافى کنند - بلکه کلام آنان هم ذکر است، ياد است، ياد حقيقت، ياد واقعيت، ياد عالم ملکوت، ياد پشت پرده اين عالم... هر چه که پيغمبر مى گويد وحى است، ذکر است وپرده اى از اسرار حقيقتى بر مى دارد.

امام آفتاب جهانتاب است

در اين حديث حضرت مسائلى را مى فرمايد تا به اينجا مى رسند که شش بخش با واژه الامام آغاز مى فرمايند: الامام کالشمس الطالعه المجلله نورها للعالم: امام مثل خورشيدى است که طلوع مى کند وجلواتش ونور وشعاعش را به عالم وعالميان مى رساند. اگر بخواهيم روى يک يک اينها موشکافى کنيم وببينيم از اين عبارات عميق چه در مى آيد وبعد شاهدش را از آيات وروايات ديگر بياوريم، طول مى کشد. وهى فى الافق شمس در افق است، بالاست. بحيث لا تنالها الايدى والابصار به گونه اى که نه دست به اومى رسد ونه چشم مى تواند او را ببيند. اين لا تنالها الايدى والابصار نکته اى مربوط به غيبت امام زمان روحى فداه دارد که بسيار ظريف وجالب است که - ان شاء الله - خواهم گفت.

امام ماه درخشان است

الامام البدر المنير: امام ماه شب چهارده است که نور افشانى مى کند ونورش کامل وبى نقص است والسراج الزاهر: وچراغى است که با پرتوش به اطراف نور افشانى مى کند والنور الساطع: ونورى است که بر افق مى تابد.

امام ستاره رهنما در شب ظلمانى است

والنجم الهادى: امام ستاره اى هدايت کننده است. چون راهها وافقها وجهت قبله را درگذشته با ستارگان پيدان مى کردند. والنجم الهادى فى غياهب الدجى. يعنى امام در عمق تاريکيهاى شب ستاره راهنماست که سالک را، يعنى کسى را که مى خواهد به راه خدا برود، راهنمايى مى کند. واجواز البلدان والقفار ولجج البحار: وستاره هدايت است در وسط شهرها وکويرها وگردابهاى درياها. درياها گرداب دارند. لذا بعضيها که مى روند غرق مى شوند وبا اينکه شنا بلد هستند دچار گردابهاى مى شوند. گرداب جايى است که ناگهان موج مى آيد وعمق دارد وفرومى رود. امام در چنين جاهايى راهنماست ودستگير است وانسان را نجات مى دهد.

امام بر تشنگى آب گواراست

الامام الماء العذاب على الظماء. چند سال پيش در راه قله توچال که از پناه شيرپلا به بعد خيلى سخت وگرم وشيبدار است، سه الى سه ونيم ساعت راه مداوم با کوله پشتى سنگين راه مى رفتيم. ساعت ده ونيم صبح بود که در ظل آفتاب تير ماه چند نفر از طرف شيرپلا به طرف توچال حرکت کرديم. من راهنماى چند نفر ديگر بودم. مواظبت بودم که رفقا خيلى استراحت نکنند، پاهاشان از حرکت نايستد واز راه نمانيم. لذا به محض اينکه خواستند بايستند، همان سر پا وچند دقيقه ايستاديم وبعد رفتيم. دوساعتى که گذشت، اصل راه را رفته بوديم. در آنجا هر کسى نگاه کند به توچال مى گويد يک ساعت يا سه ربع ديگر مى رسيم وعلاقمند مى شود که به قله صعود کند. آنجا ديگر نشستيم. لبهاى رفقاى ما وخود من از شدت تشنگى وحرارت وراه سربالايى وگرما وباد به هم چسبيده بود ونمى توانستيم صحبت کنيم. ظرف آبى در آوردم وبه اندازه يک ته استکان چاى به هر يک از دوستانم دادم. وقتى اين چاى را خورديم - حتى بدون قند - واقعا گوارا بود. آنجا فهميدم که الماء العذب على الظماء يعنى چه؟ آنجا انسان مى فهمد آب گوارا وتشنگى يعنى چه؟ از آن به بعد هر وقت اين روايت را مى خوانم وامثال اين را، يک کمى وجدان مى کنم. کسى که تشنه نشده نمى تواند بفهمد. الامام الماء العذب على الظماء: امام آب گواراست. کسى که در نهايت تشنگى وحرارت وخستگى در تابش شديد آفتاب وگرماى تير ماه راه مى رود، مى فهمد که آب گوارا يعنى چه؟ يک قطره آب، يک نه استکان آب، يک ته استکان کوچک چاى، در آن حالت قدرش فهميده مى شود. اين است که کسانى معنى امام را مى فهمند که به تشنگى رسيده اند. اين هم نکته ها دارد که چه کسانى به دنبال ائمه هستند. نه فقط دنبال ائمه، دنبال يک عالم، يک معلم، يک رفيق راه، يک مربى، يک حکيم. اين در اثر احساس تشنگى است. گاهى مى بينيد به يک جوان توصيه مى کنيم به جلسه موعظه وتوسل وتفسير ودعا و... بيايد. به صورت آدم نگاه مى کند وبعد هم با بى اعتنايى مى گذرد. اما به جوان ديگرى يک اشاره مى کنيم ومى آيد؟ چرا؟ چون احساس تشنگى مى کند وباطنا تشنه مسائل معنوى است. البته اين را بدانيد که تا انسان خودش تشنه نباشد معناى گوارايى را متوجه نمى شود. اگر تشنه نيستى، يا اينکه تشنه هستى اما تشنگى را احساس نمى کنى - يعنى سيرى کاذب دارى واشتهايت به نحوکاذب از بين رفته - ببين چه شده؟ خوب وارسى بکن ببين چه باعث شده که سيرى کاذب پيدا کرده اى؟ بايد به طبيب مراجعه کنى که معالجه ات کند، تا احساس تشنگى کنى وبه طبيعت سالم اوليه ات برگردى.

امام راهنماى هدايت است

والدال على الهدى: امام دليل وراهنماست بر هدايت والمنجى من الردى ونجاتبخش است از هلاکت وگمراهى. الامام النار على اليفاع. امام مشعلى است فروزان برفراز بلندى. آيا شده شب تاريک شده باشد وتوراه را گم کنى... آن هم در کوه... راه را پيدا نکنى... در کوهى که پرتگاه دارد... آن هم موقعى که غذا وآذوقه در کوله پشتى ات تمام شده باشد... موقعى که سرماى شديد هم باشد... کفش حسابى هم نداشته باشى... لباس حسابى هم نداشته باشى... وسايل کافى هم نداشته باشى...؟ اگر در آن جايى که گم شده اى وراه را بلد نيستى يک دفعه يک شعله آتش برفرازى ببينى، چقدر خوشحال مى شوى که: الحمد لله راه نجات را پيدا کردم! از گم شدن واز هلاکت نجات يافتم! در آن موقع حتى نمى دانى راهش چطورى است؟ اما همين که ديدى آتش روشن است، مى فهمى که آنجا انسانى هست، آدمى هست وتومى توانى به اوپناه ببرى. اليفاع يعنى تپه. پس امام مشعلى است فروزان برفراز تپه، آتشى است روشن براى گمراهانى که از اطراف واکناف گم شده اند. الحار لمن اصطلى به گرمابخش است براى کسى که دنبال گرما مى گردد. کسى که خونش دارد منجمد مى شود ودر خطر بى حس شدن دست وپا قرار گرفته است، اگر سراغ اوبرود، گرمش مى کنند. والدليل فى المهالک: امام در مهلکه ها راهنماست. من فارقه فهالک: کسى که جدا بشود واز اومفارقت کند، در هلاکت خواهد افتاد. تعبيرات را ببينيد! دقتها را ببينيد! هر کدام از اينها صحبت دارد، جاى بحث دارد.

امام ابر پر بارش است وباران شتابنده

الامام السحاب الماطر: امام ابر پر پارش است. يعنى آنچه که باران ايجاد مى کند، اوهم ايجاد مى کند وگلهاى رنگارنگ به بار مى آورد. والغيث الهاطل. باران دوقسم است، بارانهاى ريز ونرم، وبارانهاى درشت تابان وشديد وسيل آسا که مثل رگبار مى زند. اين دومى را غيث هاطل مى گويند. غيث يعنى باران، دانه هاى باران، هاطل يعنى شتابنده. خود دانه هاى باران را هم که مى گويند غيث نکته دارد. غيث از غوث به معناى پناه وبه معناى نجاتبخش از مرگ است. دانه هاى باران به جهت حياتى که در زمين ايجاد مى کند واز مرگ نجات مى دهد، به آن غيث مى گويد. اين دقتهاى لغوى هم مهم است. والشمس المضيئه. قبلا الشمس الطالعه فرمود، يعنى: خورشيدى که طلوع مى کند. در اينجا الشمس المضيئه فرموده، يعنى: آفتابى که نور مى دهد، ضياء دارد. والسماء الظليله. يعنى در عين حالى که آفتاب است ونور مى دهد، اما آسمان است وسايه مى افکند وآن شدت گرماى آزار دهنده را ندارد. والارض البسيطه. يعنى زمين صاف وهموارى است که آدم براحتى بر رويش قدم بر مى دارد وبه هدف مى رسد. اگر زمين پستى وبلندى داشته باشد آدم زمين مى خورد وراهش را دير طى مى کند.

امام چشمه جوشان است

والعين الغزيره. يعنى امام چشمه جوشان است، چشمه اى که جوشيده وآب مى دهد. نمى دانم از توچال به آن طرف تشريف برده ايد يا خير. خيلى تماشايى است! از توچال که مى رود به سوى شهرستانک، يک ساعت الى دوساعت که از توچال مى گذرد، يکى دوساعت مانده به ده شهرستانک، بخشى از آبى که الان در سد کرج جمع مى شود، در آنجا به صورت فواره بيرون مى زند. خيلى جالب وديدنى است! وقتى پايين مى آيد به قطره هاى ريزگرد مانند تبديل مى شود. خيلى هوا را لطيف مى کند! اين العين الغزيره است... مى جوشد... ماده حياتى مى دهد... هوا را تلطيف مى کند. در اينجا هم نکته ها نهفته است که مى گذريم.

امام غدير وگلستان است

والغدير. يعنى امام برکه آب است در بيابان خشک وبى آب وعلف. غدير يعنى برکه. نمى دانم آيا مساله نزول پيامبر اکرم صلى الله عليه وآله در روز غدير در کنار برکه خم براى معرفى امام عليه السلام با غدير بودن امام تناسبى داشته است يا نه. اما من به نظرم مى رسد که يک رابطه ذوقى وعاطفى ميان اينها باشد. غدير برکه اى است در وسط بيابان. بارانى مى آيد ودرون يک تخته سنگ که گودى دارد جمع مى شود. کاروانهايى که عبور مى کنند ودر وسط بيابان منزل وکاروانسرا ندارند، آنجا از آن آب استفاده مى کنند وماده حياتشان مى شود. والروضه. يعنى امام گلستان است که افرادى که وارد گلستان مى شوند از گلهاى اومى بويند ولذت چشم مى برند، لذت فکر مى برند ولذت روح مى برند. امام گلستان است. تا اينجا تشبيه امام عليه السلام به طبيعت بود وبه آفاق. واما تشبيه امام به آيات انفسى خداوند:

امام يار انيس وپدر مهربان است

الامام الانيس الرفيق: امام کسى است که با آدم انس دارد، رفاقت دارد، محبت دارد، عشق دارد. والوالد الشفيق: پدر است، پدر نصيحت کننده، پدر رووف، پدر مهربان. والاخ الشقيق: برادرى است که نيمه انسان است. شق يعنى نيمه. برادر شقيق يعنى کسى که نسبت به آدم مثل سيبى که از وسط دونيم شده باشد، از انسان جدا شده است. چقدر به انسان نزديک است! چقدر با انسان قرب دارد! با انسان برادرى برابر است.

چقدر با انسان هم افق است! چقدر خودش را پايين مى آورد! چقدر تنزل مى دهد! والام البره. مادر نيکوکار ونيکوصفت است. چرا به مادر مى گويند ام؟ ام يعنى: قصد. امام يعنى کسى که شما قصد مى کنيد به اواقتدا کنيد. کارتان را به اوبر مى گردانيد. عرب به مادر مى گويد ام، چون بچه بر مى گردد به او، به اومراجعه مى کند، مقصود وماوا ومقصد ومنزل وملجا وپناهش اوست. وامام نيز چنين است، الام البره است، ملجا وپناه ومادر وآغوش گرم وپناهگاه است.

امام پناهگاه استوار وفريادرس درماندگان است

در روايات درباره ائمه، تعبير الکهف الحصين وغياث المضطر المستکين(6) آمده است. کهف حصين آن پناهگاهى است که حصن دارد، حفظ مى کند از خطرات. وغياث المضطر المستکين يعنى امام براى کسى که به مسکنت دچار شده است ودرمانده وبيچاره است، فرياد درس است، پناه است. والام البره بالولد الصغير. پس امام به منزله مادر مهربان نيکوکار است نسبت به فرزند کوچک خود که آزار دارد وادب ندارد. ومفزع العباد فى الداهيه الناد. در گرفتاريهاى سخت محل پناه ومفزع بندگان است. اين فقرات قسمتى از تعريف امام است. پس امام آفتاب جهانتاب است... باران حياتبخش است... ماه تابان است... ستاره هدايت است... آب گواراست... مشعل فروزان است... خورشيد پر فروغ است... راهنماست... باران شتابنده است... زمين پهناور ووسيع وهموار است... چشمه جوشان است... برکه وگلستان است... انيس ورفيق است واز همه بهتر اينکه پدر است! بچه ها! جوانها!... اوپدر است!... پدر است وبهتر از پدر!... مادر است وبهتر از مادر!... برادر است وبهتر از برادر!... وقتى از خانواده اى پدرى مى ميرد، سرپرستى آن خانواده را امام زمان به عهده مى گيرد. امام هر زمانى پدر است براى همه به ويژه براى خانواده هاى بى پدر، سرپرست است براى خانواده هاى بى سرپرست. محبت پدرى چطور است؟! محبت مادرى چطور است؟!... هميشه به شما عزيزان گفته ام که تنها کسانى که شما را به خاطر خودتان دوست دارند پدر ومادرند فقط ونه غير آنها... حالا به اينکه کمى با عقايد شما جور نيستند، خيلى مذهبى نيستند يا خيلى مذهبى هستند، سخت گير هستند و... کارى ندارم. تنها کسانى که شما را به خاطر خودتان دوست دارند، پدر ومادرند وخدا وپيغمبر وامام وبس! بى خود نيست که اين قدر پدر ومادر احترام دارد وبه رعايت آنها سفارش شده حتى اگر کافر باشند، حتى اگر يهودى باشند، حتى اگر مشرک باشند، هر چه باشند... آن وقت: الامام الوالد الشفيق. امام از پدر به شما نزديکتر است. چون تمام لطافتهاى روحى که پدر دارد، امام ميليونها بار بيشتر دارد. امت بچه هاى امام زمان هستند.

امام مضطر است يعنى چه؟

خيلى خلاصه مى کنم. اگر شما دچار ناراحتى بشويد، مريض بشويد، گمراه بشويد، چه کسى بيشتر از همه ناراحت مى شود؟ پدر خيلى ناراحت مى شود، خيلى اضطراب پيدا مى کند، مضطر مى شود، بيچاره مى شود. معروف است که مى گويند وقتى بچه مريض مى شود، پدر ومادر بيشتر مريض مى شوند. بچه مريض است ودرد دارد، اما پدر ومادر مثل مار گزيده به خود مى پيچند، مثل پروانه دور سر فرزند مى چرخند ما پدر شديم وقدر پدر را دانستيم. ان شاء الله شما هم مى شويد، يا شده ايد، ومى دانيد. امام پدر است. وقتى مى بيند که يک بچه شيعه دارد فرار مى کند از خدا ونه اينکه فرار مى کند به سوى خدا - (ففروا الى الله)(7) - وقتى مى بيند عقايدش خراب شده، وقتى مى بيند فاصله گرفته، وقتى مى بيند چشم ناپاک پيدا کرده، وقتى مى بيند دل ناپاک پيدا کرده، وقتى مى بيند جان ناپاک پيدا کرده، وقتى مى بيند که عقايدش را از دست مى دهد، به خودش مى پيچد. کارى مى تواند بکند؟ نمى تواند. ولذا مضطر، درمانده ودست بسته مى شود. شما وقتى يک معلم هستيد وسر کلاستان بيست يا سى نفر بچه هستند، همين طور که نشسته ايد يک نظر اجمالى به وضع بچه ها مى اندازيد ووضع بچه ها را مى فهميد. حالا امام زمان عليه السلام بين شش ميليارد بشر نشسته ويک نظر که کند از حال همه با خبر مى شود. امام از انحراف شيعيان زجر مى برد. بر تمام اوضاع مسلط است. اين قلب را ببين - تورا به خدا - چه صبرى دارد! ولى سرانجام مضطر مى شود. بيچاره مى شود. اينست که مى گويند مرتب دعا کنيد، کارهايتان را اصلاح کنيد، آماده شويد، انتظار داشته باشيد، در انتظار چطور باشيد، فضيلت انتظار چطور است و... اين مربوط به اين حالت است. حالت طبيعى يک پدر نسبت به فرزندان وامت خودش...

پاورقى:‌


(1) بحار الانوار 173:71.
(2) احتجاج 81:1.
(3) نحل 16: 125.
(4) يس 36: 69.
(5) بقره 2: 119.
(6) بنگريد به صلوات منقول از حضرت زين العابدين عليه السّلام در نيمروز هر روز از ماه شعبان در مفاتيح الجنان.
(7) ذاريات 51: 50.