نام محبوب

سيد حسين حسينى

- ۲ -


توجه وتوسل به امام زمان

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين. وصلى الله على سيدنا ونبينا ابى القاسم محمد، وعلى اهل بيته الطيبين الطاهرين. ولعنه الله على اعدائهم اجمعين، من الان الى قيام يوم الدين. اللهم کن لوليک الحجه ابن الحسن صلواتک عليه وعلى آبائه فى هذه الساعه وفى کل ساعه وليا وحافظا وقائدا وناصرا ودليلا وعينا حتى تسکنه ارضک طوعا وتمتعه فيها طويلا. اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. (ام من يجيب المضطر اذا دعاه ويکشف السوء؟) به نظر من مى رسيد که بعد از توسلات وزيارت آل يس که آقايان خواندند، ديگر جايى مقتضى براى سخنرانى نباشد، ولى به هر حال وقتى چند نفر مسلمان مؤمن شيعه دوستدار اهل بيت در مجلس هستند، وبه انسان گفتند تذکراتى بدهيد، وظيفه است که اگر افراد آمادگى شنيدن دارند، انسان حرفهايش را بزند. بخصوص آن که کسانى اينجا هستند که ماههاست آنها را ملاقات نکرده ايم تا با آنها گفتگويى داشته باشيم وحالا که امشب آنها را مى بينيم، ودر محضر شريف اين آقايان وخانمهاى محترمه اى که در مجلس هستند، نمى شود ايفاى وظيفه ننمود. ديشب عرض کردم که در اين پنج شب که اينجا هستيم، راجع به احوالات ومقامات حضرت مهدى عليه السلام عرايضى تقديم مى کنيم بخاطر اينکه ما - از جمله خود اين جانب - آقاى خودمان را فراموش کرده ايم. البته خيلى مى بخشيد، ولى ما خوب رفيقهايى براى آقايمان از آب در نيامديم. من در وهله اول براى تذکر خودم، وبعد براى اين محفل نورانى، مطالبى را نوشته ام وبه خواست خداوند بيان خواهم کرد. واگر اين مطالبى که در نظر گرفته ام تمام نشود، ان شاء الله براى فاطميه دوم دنبال خواهم نمود، تا يار چه را خواهد وميلش به که باشد؟. چون ما حرف مى زنيم، اما اوست که يارى مى کند.

در اندرون من خسته دل ندانم کيست؟   که من خموشم واو در فغان ودر غوغاست

سخن از مولاى غريب

اين پنج شب را مى خواهيم سخن از محبوب دلهايمان داشته باشيم... از عزيزى تنها! گاهى مى بينم که پيش ما هم تنهاست وفريد وفراموش شده است وما بى وفا هستيم... يار نزد من ومن گرد جهان مى گردم مولاى ما آشناى غريب است در اين ديار واين ديار، ديار غربت است وآشنايى... واين خانه، خانه محبوب است، ومحبوب در خانه خود غريب، وشمع وجودش بى پروانه است، ولى باز هم مى سوزد ومى سازد وحرارت ونور مى دهد.

يار نزديکتر از من به من است   وين عجيب تر که من از وى دورم

اين المضطر الذى يجاب اذا دعا؟!... اين بقيه الله التى لا تخلو من العتره الهاديه؟!... ما بايد زبان حالمان اين باشد که:

همه هست آرزويم که ببينم از تورويى
به کسى جمال خود را ننموده اى وبينم
به ره توبس که نالم ز غم توبس که مويم
شود آن که از ترحم دمى اى سحاب رحمت
همه موسم تفرج به چمن روند وصحرا
بشکست اگر دل من به فداى چشم مستت
همه شب نهاده ام سر چوسگان بر آستانت
  چه زيان تو را که من هم برسم به آرزويى؟
همه جا به هر زبانى بود از توگفتگويى
شده ام ز ناله نايى شده ام ز مويه مويى
من خشک لب هم امشب ز توتر کنم گلويى؟
توقدم به چشم من نه بنشين کنار جويى
سر خم مى سلامت شکند اگر سبويى
که رقيب در نيايد به بهانه گدايى

السلام عليک يا مولاى، سلام مخلص لک فى الولايه. اشهد انک الامام المهدى قولا وفعلا. اين المدخر لتجديد الفرائض والسنن؟! اى يار غريب من!... اى غريب آشناى من!... کجا هستى تا جانم را فداى توکنم؟!...

عزيزا خانه چشمم سرايت
از آن ترسم که غافل وا نهى پاى
  ميان هر دوچشمم جاى پايت
نشيند خار مژگانم به پايت

يار غريب آشنا، محبوب يکه وتنها، عزيزى که قرنهاست پيامى دارد براى شما:... واکثروا الدعاء بتعجيل الفرج. چقدر آدم بايد دلش به درد آمده باشد، سوخته باشد، ذوب شده باشد، که با هر کدام از دوستانش، در خواب، در بيدارى، در عالم بين خواب وبيدارى، برخورد مى کند بگويد بر فرج دعا کنيد! اى عزيز! سلام بر توبه هنگام نماز وقنوتت! السلام عليک حين تصلى وتقنت!... قربان آن قنوتت!... چقدر مهربانى که در قنوتت براى من وامثال من دل سياه وآلوده دعا مى کني! قربان آن اشکهاى چشمت در عصرهاى دوشنبه وپنجشنبه که نامه اعمال مرا مى بينى... مى بينى که از اول هفته تا آخر هفته زبانم درباره توگوياست، اما دلم به ياد تونبوده است!... قربان آن اشکت شوم! قربان آن ناله هايت!... در عين حال وقتى که نماز مى خوانى، در قنوتت براى موفقيت شيعيانت دعا مى کنى، براى آنها استغفار مى کنى، بخشش گناهانمان را از محبوب خودت مى خواهى. السلام عليک حين تهلل وتکبر!...

تنهايى او

اين محبوب ماست... يار غريب ماست... غريب، وحيد، شريد، فريد. شما از طريد وشريد چه مى فهميد که لقب آقاست؟!... چرا طريد؟! از که طريد؟!... چرا شريد؟ از چه کسى شريد؟!... چرا وحيد است؟! چرا بايد قلب عالم امکان تنها باشد؟!... در حالى که همه فرشتگان وملائک، همه موجودات ملکوتى، ملکوتيان پروانه وار دور اومى چرخند، اما باز هم تنها است! تنها از کيست؟!... خواجه نصير طوسى در تجريد مى گويد تنهائى اواز ما است، عدمه منا. اى برادر! اى خواهر!... خيلى بدى کرديم... مى خواستم بيشتر صحبت کنم، اما امشبى که تنهائى على آغاز شده است...

امشبى که على سر به ديوار گذاشته است... امشبى که امام حسن وامام حسين يتيم شدند... امشبى که امام عصر خون گريه مى کند... در چنين شبى به جاى صحبت علمى، سراغ دلها برويم وبرگرديم به جانب امام زمان... آشتى کنيم با امام زمان عليه السلام... شفيع ببريم در خانه ايشان.

تجديد پيمان با او

امشب مولايمان صاحب عزا است، صاحب مجلس ايشان است... از فرصت استفاده کنيم ومادرش را به شفاعت بريم. اوخيلى آقاست! خيلى مهربان است! ومى دانيد که على القاعده، وقتى ما شفيعى محترم ببريم وعذر خواهى کنيم، ايشان مى پذيرد. ايشان فرزند امام حسين است. فکر نمى کنم ظلمهايى که ما به آقا کرده ايم، بيشتر از ظلمى باشد که حر بن يزيد رياحى به امام حسين عليه السلام کرد... يا بقيه الله، امشب، شب جمعه است. من دوست بى وفايى براى شما بوده ام! سر سفره شما نشسته ام، پول توجيبى من را هم شما مى دهيد، در عين حال شما را به دست فراموشى سپرده ام!... اما شما خيلى کريم هستيد!... آقايان! اگر امشب برگرديم به درگاه امام عصر عليه السلام مى فرمايد که:

با آن همه دشمنى که کردى   باز آى که دوستى همان است

من دوست با وفا مى خواهم. اين، زبان حال حضرت است. دوست با صفا مى خواهد. اين فرزند همان حسين است. آقايان يک کمى دوستيمان را تجديد کنيم. اللهم انى اجدد له فى صبيحه يومى هذا... وقتى که دعاى عهد مى خوانى ودستت را دراز مى کنى به طرف امام زمان عليه السلام که تجديد پيمان کنى، چقدر خوشحال مى شود؟!... چون فريد، چون وحيد است، چون تنهاست... آدم در خانه خودش باشد، به ياد آدم نباشند!... همه موجودات سر سفره امام زمان ارواحناه فداه هستند... آدم سر سفره کسى باشد، به صاحب خانه توجهى نداشته باشد!... آيا انصاف است؟!... بايد مثل شيخ بها شويم که مى گويد: اوخانه همى جويد ومن صاحب خانه يا ديگرى که مى گويد:

گر مخير بکنندم به قيامت که چه خواهى؟
يار ما را وهمه نعمت فردوس شما را

يکى کمى برگرديم به جانب امام عصر عليه السلام!... يک کمى بيشتر!... يک کمى دفاع کنيم از مرز امامت امام زمان سلام الله عليه. کار بزرگ حضرت زهرا سلام الله عليها اين است که از مرز ولايت دفاع کرد. يک بازوى نحيف داشت. يک جثه نحيف داشت... اين هفتاد وپنج روز قدش خميده است!... يک طفل شش ماهه داشت. يک محسن داشت... اينها را در راه دفاع از ولايت ومرز ولايت داد، از امام زمانش دفاع کرد. زهرا سلام الله عليها هر چه داشت در راه دين خدا وامام زمانش داد، خودش را داد، بچه هايش را داد، همه چيزش را فدا کرد در راه دفاع از مرز دين ومرز ولايت... اما من... آقايان! برگرديم امشب... مهاجرت کنيم... توبه کنيم... عذر خواهى کنيم از آقا ومولايمان، که خيلى مهربان است، خيلى کريم است، در زيارت روز جمعه حضرت مى خوانيم: هذا يوم الجمعه. وهويومک المتوقع فيه ظهورک والفرج فيه للمؤمنين على يديک وقتل الکافرين بسيفک. جمعه روز امام زمان است آقايان!... امام زمانتان را تنها نگذاريد!... سپر جان امام زمان شما هستيد، شيعيان هستند، خودمان را آماج تيرها وبلايا بکنيم که حضرت در هفته يک بار تبسم کند، يک بار دلش باز شود، خوشحال شود. غم وغصه دل حضرت را گرفته، دعا که مى کنيم غم وغصه حضرت کمتر مى شود. خودش مى گويد: واکثروا الدعاء بتعجيل الفرج. فان ذلک فرجکم.... اگر فرج خودتان را هم مى خواهيد، دعا کنيد! فرج من را هم مى خواهيد، دعا کنيد!... اوبه ياد ما هست. ماييم که بايد به ياد اوباشيم... همين قدر امشب براى من بس است.... السلام عليک يا بقيه الله! السلام عليک يا تالى کتاب الله وترجماته! السلام عليک يا باب الله وديان دينه! السلام عليک يا خليفه الله وناصر حقه.

بستم از کون ومکان چشم وبه روى توگشودم   هر چه خواهى بکن اما ز در خويش نرانم

به پناه امام عصر برويد

اى پدر!... اى پدر امت!... اى مهربان!... اگر شما مرا از در خانه ات برانى، ديگر جايى را ندارم... پناه ديگرى ندارم. فقط در خانه شماست... من بى پناهم يا بقيه الله!... من اسير نفسم هستم يا بقيه الله! من زندانى نفس خويشتنم يا امام زمان!... من جايى ديگر ندارم. از اين زندان بخواهم در بيايم، فقط اميدم به در خانه شماست... الغوث!... الغوث!... الغوث!... مرا پناه بدهيد!... ادرکني!... ادرکني!... ادرکني!... مرا دريابيد!... الساعه!... همين الان... دارم غرق مى شوم!... يا امام زمان!... يا بقيه الله! نکند از دنيا بروم وچشمم به جمال دل آراى شما نيفتد!... کجاى دنيا رسم محبت است که آدم محبوبش را نبيند؟!... کجا سراغ داريد محبتى را که محب براى يکبار هم محبوب را نديده باشد؟!... يا بقيه الله!... اگر حريفان از من بپرسند محبوبت را ديده اى، چه جوابى بگويم؟!... اگر دم مردن هم باشد، حاضرم بميرم که دم مردن شما را ببينم، يک بار هم که شده چشمم به جمالت بيفتد، زنده بشوم وآن گاه بميرم. تنها نگذاريد مرا يا بقيه الله!... شما به بزرگوارى خودتان ما را ببخشيد!... من سربازى فرارى هستم!! هل يرجع العبد الابق الا الى مولاه؟! عبد فرارى وبنده فرارى، جايش خانه مولى واربابش است. اى ارباب من!... اى مولاى من!... اى امام زمان من!... اى مهربان من!... اى از پدر مهربان تر!... اى از مادر زلال تر وعطوف تر!... مرا از خانه خودت مران!... از در خانه خودت دورم نکن!... من شما را دوست دارم. محبت شما در دل من است. اللهم ان حال بينى وبينه الموت الذى جعلته على عبادک حتما مقضيا، فاخرجنى من قبرى موتزرا کفنى شاهرا سيفى مجردا قناتى ملبيا دعوه الداعى. گفته بودم:

چوبيايى، غم دل با توبگويم
چه بگويم؟! که غم از دل برود چون توبيايى

خيلى قصه ها دارم يا بقيه الله! خيلى داستانهاى گفتنى دارم! وقتى توبيايى، ههه غمها وغصه هاى عالم به پايان مى رود.... مى خواستم امشب در اطراف نامهاى شما صحبت کنم، اما ياد تنهايى وغربت شما وطريد بدن شما، دلم را لرزاند، اشکم را جارى کرد، به ياد تنهايى شما افتادم... به ياد غربتتان... به ياد ناله هاى شبانگاهتان... لابد از روى غم وغصه ناله مى زنيد که: هل من ناصر ينصرني! هل من معين يعيننى؟! هل من ذاب يذب عن حرم رسول الله؟! صدايش را مى شنويد؟!... اگر گوش دل را باز کنيد، مى شنويد. اگر چشم دل را باز کنيد، مى بينيد خيلى غريب است، خيلى تنهاست، به يارى احتياج دارد...

يک قدم به طرفش بردار، آقايى اش را ببين چه مى کند!... قدم برنداشته دستگيرى مى کند... نمى گذارد انسان زمين بخورد... همين قدر که آدم يک ارتباط کوچکى داشته باشد، اثرها دارد!

آبرومندم به عشق روى تو
رفرفم را تا به اوادنى رساند
من نيم بيگانه، از خويشم مران
ما سوا را پشت سرافکنده ام
  سرفرازم در هواى کوى تو
قاب قوسين خم ابروى تو
سالها خوکرده ام با خوى تو
تا که ديدم روى دل را سوى تو

يا بقيه الله! من غير از شما محبوبى ندارم، غير از شما کسى ندارم که به اواظهار ارادات کنم. مى دانم فرارى ام، مى دانى پشت کردم به شما، مى دانم شما را فراموش کردم، اما شما آقايى کنيد، شما در اين شب شهادت مادرتان فاطمه بزرگوارى کنيد... مادر پهلوشکسته تان... مادر بازوورم کرده تان... يا بقيه الله! اعظم الله اجرک فى مصيبه جدتک فاطمه!

مصيبت مادرش

خدا به شما اجر جزيل بدهد در اين مصيبت!... مصيبت خيلى بزرگ است! خيلى عظيم است!... قلم وبيان نمى تواند حکايتگر آن حالات روحى وعاطفى وطوفانهاى روحى ومصيبتها باشد، مگر اندکى را. اما امام زمان ارواحنا فداه دارد همه را مى بيند! گفتگوهاى على را با حسن وحسين هم مى شنود، همه حقايق را بدقت مى بيند ومى داند وآگاه است. ببينيد چه بر دل آن امام مى گذرد! مخصوصا اينکه هنوز اجازه ندارد قيام کند، دستش بسته است. ولذا گريه مى کند... خون گريه مى کند... حتما به مجالسى که براى مادرش تشکيل مى شود - هر چقدر هم که گوينده اش مثل من تاريک وسياه باشد - باز هم به احترام مادرش توجه مى کند. پس بايد در مجلس مادر حضرت مودب بود، با صفا نشست، با قصد قربت نشست، شايد آقا توجهى کند. امشب، شب جمعه است. اميدواريم همين طور که دارد صله مى دهد به اين مجلس وآن مجلس، همين طورى که دارد در مجلس عزاى مادرش شرکت مى کند به برکت زلال ترها وپاکترها وبا تقواترها با ما هم عنايت بفرمايد...

تدفين فاطمه ومظلوميت امير مؤمنان

امير مؤمنان فاطمه سلام الله عليه را غسل داد، کفن کرد، با دل خون به ميان قبر گذاشت... يک چيزى مى گويم ويک چيزى مى شنويد... آدم با دست خودش عزيزترين عزيزش را، آن هم فاطمه اش را ميان خاک بگذارد. بعد هم از فردا شب ديگر نتواند برود سر مزار فاطمه اش وگريه کند ودرد دل کند، که دشمن نفهمد پيکر فاطمه در کجا مدفون است!... حتى گفتنش هم آسان نيست!... خيلى دلخراش است که آدم چهار نازدانه داشته باشد... دوتا دختر، دوتا پسر... اينها مرتب بهانه مادر بگيرند، مرتب بگويند: زهراى ما کجاست؟! مادر ما کجاست؟! ما مادرمان را مى خواهيم!... على از بيرون مجروح، از درون خانه مجروح، دل پر درد، روح پر غم، جايى را پيدا نمى کند مگر اينکه برود وسر بر دهانه چاه بگذارد ودرد دل کند... حالا ببينيد در دل على چيست؟... بيرون خانه آن منظره... درون خانه اين منظره هاى ناراحت کننده ودلخراش... يکسوام کلثوم... يک طرف زينب... همان زينبى که بايد على آماده اش کند براى بلا کشيدن وداغ ديدن، آماده اش کند براى پرچمدارى واسارت بعد از عاشورا... درست است امام است، صبر فوق العاده دارد، پهلوان است، شجاع است، ابر مرد است، اما آخر فاطمه سلام الله عليها هم خيلى فوق العاده است، آخر علاقه على به فاطمه هم فوق العاده است!... در شب عروسى، وقتى پيغمبر اکرم آن دورا دست به دست مى داد، فاطمه را به على سفارش کرد وعلى را به فاطمه... فاطمه جان! تورا سفارش مى کنم به على... على جان! تورا سفارش مى کنم به فاطمه... بهتر از فاطمه براى تونسيت علي!... بهتر از على براى تونيست فاطمه!... امشب لابد سفارشهاى پيغمبر به يادش مى آيد. همين طور که دارد بدن اطهر زهرايش را مى شويد، غسل مى دهد، کفن مى کند... شايد زندگى چند ساله اش در نظرش مجسم مى شود، ادب فاطمه... حياى فاطمه... نماز فاطمه... همه طومار زندگى فاطمه يک طرف، خاطرات اين هفتاد وپنج روز در يک طرف ديگر... گريه هاى شب فاطمه... گريه هاى روز فاطمه... سرانجام به هر سختى بود، على بر خودش مسلط شد. فاطمه را در قبر گذاشت... در کتاب شريف کافى کلينى از امام حسين نقل کرده که فرمود: لما قبضت فاطمه عليها السلام دفنها امير المؤمنين سرا... کسى را که همه عالم بايد براى تشييع جنازه اش بيايند، حالا، على بايد مخفيانه دفن کند. به عزيزانش سفارش کند که آرام گريه کنيد تا دشمنان صداى گريه شما را نشنوند مبادا بر جنازه فاطمه کسانى که فاطمه راضى نيست وساخط است نسبت به آنها ونمى خواهد بر جنازه اش حضور يابند حاضر شوند... بعد از آن که فاطمه را پنهانى دفن کرد، عفا على موضع قبرها. يعنى سعى کرد که قبرش مشخص نباشد وروى قبر را با خاک پوشاند، صاف کرد که اثرى از آن معلوم نباشد. خيلى سخت است پنهانى خود به خود تسليت گفتن، خود به خود تعزيت گفتن! وقتى دور وبر آدم دوستانش باشند، آشنايان وبستگانش باشند، تعزيتى هست، تسليتى هست وغم وغصه را کم مى کند... ولى امير المؤمنين عليه السلام هيچ کدام از اينها را ندارد... تازه بايد بچه هايش را هم مراقبت کند ودلدارى بدهد که زياد شيون نکنند... ثم قام بعد از اتمام کار تدفين، ايستاد. نمى دانم با چه قدرتى توانست کمر راست کند! شايد هم دستش را به کمر گرفته بود... يا به ديوارى تکيه داده بود!... وقتى ايستاد چه کرد؟!... فحول وجهه الى قبر رسول الله صلى الله عليه وآله فقال: روى مبارکش را به طرف قبر رسول خدا گرداند وعرض کرد: السلام عليک يا رسول الله عنى والسلام عليک عن ابنتک وزائرتک: يا رسول الله، از طرف خودم واز سوى دخترت وکسى که به ديدنت آمده سلام مى کنم. والبائته فى الثرى ببقعتک: از طرف کسى که در ميان خاکها امشب مهمان تواست. والمختار الله لها سرعه اللحاق بک: از طرف کسى که خدا خواسته که زودتر از همه به توملحق شود. قل يا رسول الله عن صفيک صبري! يا رسول الله! به خاطر زهراى تو، صبرم کم شده است! وعفا عن سيده نساء العالمين تجلدى يا رسول الله! به خاطر سيده النساء، ديگر از شدت مصيبت اين سرور زنان همه عوالم، توانم را از دست داده ام!... يا رسول الله! من موقعى که شما را از دست دادم، به خودم تسليت وتسکين مى دادم... با خودم مى گفتم: على، ناراحت نباش اگر پيغمبر رفت، فاطمه داري!... على، تومونس شبهاى تار داري! على، اين قدر غصه نخور! اگر پيغمبر از دار دنيا رفت، يک همدم دارى که وقتى از بيرون ناراحت وغصه دار مى شوى، مى آيى با فاطمه درد دل مى کنى.

اما حالا!...... قد استرجعت الوديعه يا رسول الله! امانت شما به شما برگردانده شد. واخذت الرهينه: وآن که در گروبود پس داده شد. واخلست الزهراء: ديگر زهرا از دستم ربوده شد. فما اقبح الخضراء والغبراء يا رسول الله!: يا رسول الله! ديگر چقدر زمين وآسمان براى من بد منظر شده است! اما حزنى فسرمد. يا رسول الله، مگر غم من تمام مى شود؟! نه! حزن وغم من هميشگى است! واما ليلى فمسهد. يا رسول الله، در فراق زهرا، ديگر شبها چشمم به خواب نمى رود. وهم لا يبرح من قلبى. غصه اى دارم در دل که بيرون رفتنى نيست. اويختار الله لى دارک التى انت فيها مقيم.: مگر اينکه خدا على را زودتر از اين دنيا ببرد ودر خانه اى که تواقامت دارى سکونت دهد. کمد مقيح. غم وغصه ام چنان شديد است که به سينه ام جراحتى چرکين وارد ساخته است. وهم مهيج. چنان اندوهى به دلم راه رفته که آرام وقرارى برايم نمى گذارد! سرعان ما فرق بيننا: چه زود بين ما جدايى افتاد! والى الله اشکو. يا رسول الله، من نمى توانم بيشتر از اين حرف بزنم وبه خدا شکوه مى کنم. وستنبئک ابنتک بتظافر امتک على هضمها: الان است که دخترت تورا با خبر سازد که چگونه امتت براى پايمال کردن حق اوهمدستى وهم پشتى کردند.

فاحفها السوال. واستخبرها الحال. پس يا رسول الله از فاطمه بپرس که با اوچه کردند!... از فاطمه بپرس با ولى وجانشين شما چه کردند!... از سر برهنه على بپرس يا رسول الله!... از طفل سقط شده فاطمه بپرس يا رسول الله!... از ناله هاى شب فاطمه بپرس يا رسول الله!... فکم من غليل معتلج بصدرها لم تجد الى بثه سبيلا.(1)

آرى يا رسول الله! فاطمه خيلى دردها داشت که در دلش روى هم انباشته شده بود وراهى براى ابراز آن نداشت. فاطمه آن سوز دلها ودردهاى جانکاه را در دل خودش نگه داشت وتا دم آخر ابراز نفرمود وبا کسى درد دل نکرد... لا حول ولا قوه الا بالله العلى العظيم. وسيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون.

نام ها والقاب: مؤمل، منصور، احمد، محمد، طريد، شريد،...

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين. وصلى الله على سيدنا ونبينا ابى القاسم محمد، وعلى اهل بيته الطيبين الطاهرين. ولعنه الله على اعدائهم اجمعين من الان الى قيام يوم الدين. اللهم اجعلنا من انصاره واعوانه وشيعته، اللهم ادبنا بادابه وخلقنا باخلاقه واجعلنا من المستشهدين بين يديه. بحث ما راجع به نامهاى حضرت بود. سه نام ولقب از القاب ونامهاى حضرت را - که عبارتند از مهدى وقائم ومنتظر - با احاديث مربوط به آنها توضيح داديم. امشب درباره برخى ديگر از القاب مبارک امام زمان عليه السلام - که هر کدام به علتى براى آن حضرت وضع شده اند - سخن مى گوييم.

لقب مؤمل

در بحار الانوار جلد 51 جديد صفحه 30 حديث 5 از شيخ طوسى واواز مرحوم کلينى نقل مى کند که: قال ابوعبد الله عليه السلام حين ولد الحجه: زعم الظلمه انهم يقتلوننى ليقطع هذا النسل. فکيف راوا قدره الله؟! مقصود از ابوعبدالله امام حسن عسکرى است.(2) مى دانيد که امام حسن عسکرى را عسکرى ناميده اند چون در ميان عسکر - يعنى لشکر - زندگى مى کردند. ايشان اغلب اوقات در منطقه نظامى يا در پادگان تحت کنترل شديد قرار داشتند. در اين روايت آمده که وقتى حضرت حجت متولد شد فرمودند: ظالمان خيال کردند که من را بکشند تا بتوانند اين نسل را قطع کنند. حالا چگونه قدرت خدا را مى بينند؟! خدا وقتى بخواهد کارى را انجام دهد وسايلش فراهم مى شود، اگر چه همه مردم بر خلاف آن قدم بردارند. وبر عکس، گاهى تمام کارها مى شود، تمام اسباب تهيه مى شود ولى خدا نمى خواهد وکار انجام نمى شود. حضرت در اين روايت تذکر داده اند که اين ظالمان از قدرت خدا خبر ندارند وگمان مى کنند با تحت نظر گرفتن من وبعد هم قتل من مى توانند در برابر قدرت الاهى بايستند واز تولد موعود منتقم جلوگيرى کنند. در ادامه روايت آمده است: وسماه المومل.: حضرت را مومل ناميد.(3) پس يکى از القاب حضرت مومل است. در دعاى ندبه هم داريم که: اين المومل لاحياء الکتاب وحدوده؟! مومل از لغت امل مى آيد. امل يعنى آرزووآمال جمع آن است. مومل اسم مفعول از باب تفعيل است، يعنى: آرزوشده ومورد اميد.

لقب مأمول

لقب ديگر آن حضرت از ثلاثى مجرد همين کلمه است، مامول: السلام عليک ايها الامام المامون. السلام عليک ايها المقدم المامول. اين عبارت در زيارت شريفه سلام على آل يس است. خيلى زيارت فوق العاده اى است! مامول هم يعنى کسى که در انتظارش هستند، کسى که در آرزويش هستند واميد به اودارند. خيلى از لقبها هست که ائمه عليهم السلام در آنها مشترک هستند، مثل قائم. وخيلى از کنيه ها هست که خيلى از ائمه در آنها مشترکند، مثل ابوعبدالله، ابوجعفر. ولى بعضى از لقبها واسامى هست که اختصاصى حضرت ولى عصر ارواحنا فداه مى باشد که يکى از آنها مومل است. تا آنجايى که من در خاطرم هست در زيارات وادعيه براى هيچ کدام از ائمه مومل گفته نشده است، مامول گفته نشده است. چرا اين دولقب براى ائمه ديگر نيست؟ چون رسالتى که حضرت دارند هيچ کدام از آبائشان ونيز هيچ کدام از پيامبران ندارند واوست که مومل است ومامول، حتى براى همه انبيا واوليا... حالا براى اينکه مطلب روشن شود مقدمه اى را عرض مى کنم که توجه مى فرماييد.

آرزوى براى انسان طبيعى است

جهانى که ما در آن زندگى مى کنيم، جهان عدل وحکمت است. خداوند هر جا که نيازى قرار داده، رافع نياز را هم در نظر گرفته است. اگر در طبيعت تشنگى هست، آب هم هست. اگر گرسنگى هست، نان هم هست.... اين حقيقتى است که در فلسفه وروانشناسى روى آن بحث شده است که احتياجاتى که انسان وبلکه هر موجودى دارد، خداوند حکيم براى آنها رافع آن احتياجات را آفريده است. واساسا ربوبيت خداوند معنايش همين است، يعنى موجودات را با ابزارى که دارند هدايت مى کند که رفع احتياج کنند. اگر آرزونباشد، اگر انسان اميد نداشته باشد واگر آرزوبراى رسيدن به جايى وجود نداشته باشد، حتى هيچ مادرى بچه خودش را شير نمى دهد وهيچ کوه کن وکارگرى کار نمى کند. انسان به اميد زنده است، با آرزوزندگى مى کند... منتهى از آنجايى که خداوند به وسيله فرستادن دين، وتشريع قوانين دينى مى خواهد انسان را به اعتدال برده وکنترل کند، اين خواسته انسان را هم کنترل مى کند وتعديل مى نمايد که آمال وآرزوهاى دراز وطولانى را که راجع به دنيا باشد واورا از خدا ومسائل معنوى دور مى کند نداشته باشد. حضرت امام امير المؤمنين عليه السلام در خطبه معروفش مى فرمايد: ايها الناس! ان اخوف ما اخاف عليکم اثنان: اتباع الهوى، وطول الامل. فاما اتباع الهوى فيصد عن الحق. واما طول الامل فينسى الاخره.(4) يعنى: اى مردم! بدترين چيزى که براى شما از آن مى ترسم دوچيز است: يکى پيروى از هواى نفس وديگرى آرزوى طولانى وبى شمار. اما پيروى از هواى نفس، انسان را از حق باز مى دارد. وآرزوى طولانى باعث مى شود که انسان آخرتش را فراموش کند. با توجه به عبارت اخير مسلم است که در اينجا مقصود آرزوى مربوط به مسائل مادى ودنيوى است. در مسائل آخرتى ومعنوى، آرزوى صلاح جزء صلاح است. انسانى که مى خواهد صالح باشد وآرزوى تقوا دارد، اين خود، جزء صلاح است. ولذا زياد سفارش شده که با علما وپاکان معاشرت کنيد، رفقاى خوب داشته باشيد، با دانشمندانى مجالست کنيد که دانش آنها شما را به ياد خدا مى اندازد ونه اينکه شما را از خدا وآخرت دور مى کند، با کسانى همنشين شويد که يذکرکم الله رويته:(5) رويتشان شما را به تذکر به خدا مى دهد. اينها براى چيست؟ براى اين است که انسان وقتى با علما وبزرگان، انديشمندان وکسانى که بهتر از خودش هستند، حشر ونشر پيدا مى کند، آرزوپيدا مى کند که مانند آنها باشد ولذا حرکت مى کند. لذا آرزودر وجود انسان يک طبيعت است، يک فطرت است، يک خواسته طبيعى است ودر سرشتش نهاده شده. اسلام اين آرزوها را تعديل کرده است که در راههاى صحيح به کار رود وانسان مدام در فکر اين نباشد که: خانه ام چطور مى شود؟ زن وفرزندم چطور مى شوند؟ کارم، منزلم، پولم، مقام وجاهم و... چند شب پيش جوانى را سوار ماشين کرده بودم. از گرفتاريهاى خانوادگيش گفت. اين جوان با پدرش قهر کرده بود واختلاف داشت. يک بار هم با پدرش صحبت کرديم اما اختلافشان حل نشد. پيشنهاد کردم: ازدواج کن. گفت: با چه امکاناتى؟ گفتم با همان که پيغمبر صلى الله عليه وآله فرموده است: کسى از انصار فقير بود. نزد رسول الله صلى الله عليه وآله آمد وگفت: يا رسول الله من فقيرم ونياز دارم. پيغمبر صلى الله عليه وآله فرمود: ازدواج کن. سپس جوان گفت من حيا مى کنم دوباره پيش رسول خدا برگردم. مردى از انصار دنبال اورفت وگفت: من دختر خوبى دارم، وبه همسرى اودر آورد. خداوند در اثر ازدواج روزى بسيار به جوان داد. پس از چندى نزد رسول خدا آمد واز وضع خوب خود خبر داد. پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: اى جوانان، بر شماست ازدواج!(6)

حالا من هم به اين آقا مى گويم ازدواج کن - اتفاقا سربازيش را هم انجام داده ومشکلى ندارد - مى گويد: من بايد حتما خانه بخرم، حتما بايد ماشين داشته باشم، حتما کارم فلان باشد... اينها همه اثر آرزوهاى طولانى است وخوب نيست. اسلام آمده اين آرزوها را تعديل کند. مخصوصا اگر جوانى براى پاک ماندن، براى حفظ خود وحراست از حريم تقوا، ازدواج کند، والله - که قسم جلاله است - خدا به بهترين وجه کفايتش مى کند. براى اينکه آيه قرآن است: (وان يکونوا فقراء يغنهم الله من فضله).(7)

(واگر فقير باشند، خدا آنها را به فضل خود بى نياز مى سازد).

اسلام اين خواسته طبيعى را پاسخگوست

آرزو و آمال در اسلام کنترل شده است، ولى اصل داشتن آرزو و اميد خاصيت روح بشرى است. پس خداوند بايد اين آمال وآرزوى انسان را پاسخ مثبت دهد، وپاسخ مثبت هم داده است. چون که انسان جاودانه خواه است، خدا آخرت را قرار داده است. اوذاتا هميشگى را در بقا مى خواهد، به اوانديشه خلود داده، انديشه جاودانه ماندن دارد، خداوند با آيه: (خالدين فيها رضى الله عنهم ورضوا عنه)(8) اين حس او را ارضا نموده است. پس طبيعت چنين است که در آن احتياج هست، رافع احتياج هم هست ودر مورد آرزوهمين طور است...

ظهور امام زمان، آرزوى تمامى انبياء

يکى از چيزهايى که مورد آرزوى تمامى انسانهاست، يک جامعه پاک، يک محيط با تقوا ويک محيطى است که به تمام معنا قانون عدل وشرع در آنجا حکومت کند. ولذا انبيا واوصيا آمده اند زمينه هايى را ايجاد کرده اند، آماده کرده اند، اصلاحات کرده اند، مردم را به پاکى دعوت کرده اند، اما در زمان هيچ کدام از آنها آن مطلوب نهايى تحقق نيافته است ومومل ومامول همه آنها يک شخصيت بوده است، وآن وجود مقدس حضرت حجه بن الحسن العسکرى عليه السلام است. با تمام تحريفاتى که در کتابهاى تورات وانجيل وزبور ودر صحف وامثال اينها شده است اميد وبشارات به ظهور اودر آنها موجود است. اين است که ايشان را مومل ومامول مى گويند، يعنى کسى که همه در انتظار ودر آرزوى اوهستند. دليل ديگر فطرى بودن اين خواست وآرزودر بشر، اين است که مساله رسيدن به يک حکومت توسط رهبرى با تمام مشخصات لازم فقط يک انديشه مذهبى نيست، بلکه مصلحين جهانى - هر کجا که بوده اند وهستند - مکتبهاى سياسى، اقتصادى وفرهنگى، وهر کس به هر نحوى انديشه اى داشته، تمامى آرزوى يک چنين رهبر وحکومت را داشته ودارند. تحقق بخش اين آرزوها در اسلام وتشيع از همه اديان ومکاتب بهتر وروشنتر معرفى شده است. وسماه المومل يعنى حضرت مهدى کسى است که همه در انتظارش هستند، همه در آرزوى اوبوده وبه اواميد دارند. لذا شما شيعيان ودوستان، در ادبيات واشعار، وهمه زمينه ها، محبوبى را که آرزوى ديدارش را داريد، بايد جهت بدهيد به وجود نازنين اوومخصوص به امام عصر عليه السلام قرار دهيد که تممى مامولها وموملها نسبت به مقام مقدس امام عصر روحى فداه محبوبهاى مجازى هستند. ت شما از السلام عليک ايها المقدم المامول چه مى فهميد؟ مقدم ومامول يعنى کسى که بر همه محبوبهاى ديگر واز همه آرزوهاى ديگر جلوتر است وپيشى دارد. پس بايد با دل وقلب خودمان کار کنيم وطورى شويم که اوبراى ما بهترين باشد. يعنى اى جوان! بايد براى تواولين آرزو، خشنودى محبوبت وفرج اوباشد بعد مسائل ديگر، براى مرد، براى زن، براى همه. اين است مفهوم انتظار!... از آن آرزواين انتظار در مى آيد. يعنى اگر انسان چنين آرزوواملى داشته باشد، مى شود منتظر. قال على عليه السلام: المنتظر لامرنا کالمتشحط بدمه فى سبيل الله.(9)

يعنى: چشم به راه امر ما، مانند کسى است که آغشته است به خون خود در راه خدا. واين مرتبه والا وقتى براى منتظر حاصل مى شود که روح وجان انسان را اين انتظار پر کند واين اميد وآرزوتمام وجودش را مشروب سازد. در ضمن اينکه در قرآن مى فرمايد: (انه لا ييأس من روح الله الا القوم الکافرون)(10) نشان مى دهد که انسان اگر به جايى برسد که اميد خود را از خدا قطع کند، انسان غير طبيعى خواهد شد. کفر يعنى فطرت را پوشاندن. کفر يعنى پوشاند. کسى که اميد خود را از رحمت خدا قطع کند فطرت خودش را ونداى وجدان خودش را پوشانده است.

لقب منصور

ديگر از القاب امام زمان روحى فداه منصور است. در دعاى ندبه آمده: اين المنصور على من اعتدى عليه وافترى؟! يعنى: کجاست کسى که از طرف خدا يارى شده است عليه کسى که بر اوتعدى وتجاوز مى کند - به دين او، به حريم او- وبه اوافترا مى بندد. اين آيه کريمه نيز - طبق روايات - به اين لقب حضرتش اشاره دارد: (ومن قتل مظلوما فقد جعلنا لوليه سلطانا فلا يسرف فى القتل انه کان منصورا).(11)

يعنى: کسى که مظلوم کشته شده باشد، براى ولى دم اوقدرت وسلطه اى قرار داده ايم که بتواند تقاص کند وانتقام گيرد. (فلا يسرف فى القتل انه کان منصورا): پس در قتل نبايد اسراف کند، که اواز جانب خدا يارى شده است. اين، ظاهر آيه است. تنزيل آيه، درباره کل ولى دم هاست، اما تأويل آيه در روايات شيعه، راجع به امام حسين عليه السلام است ووجود مقدس حضرت ولى عصر ارواحنا فداه. در بحار جلد 51 صفحه 30، شماره 8، از امام باقر عليه السلام روايت شده که در مورد قسمت اول اين آيه (ومن قتل مظلوما فقد جعلنا لوليه سلطانا) مى فرمايد: الحسين عليه السلام. يعنى مقصود از اين مظلوم کشته شده وجود مقدس حضرت اباعبدالله الحسين سلام الله عليه است. ودرباره بقيه آيه (فلا يسرف فى القتل انه کان منصورا) فرمود: سمى الله المهدى المنصور. يعنى خداوند حضرت مهدى روحى فداه را در قرآن منصور ناميده است.

پاورقى:‌


(1) کافى 1: 459 - 458، ح 3.
(2) در کتاب شريف کافى 514:1 روايتى مسند با مضمونى شبيه به روايت کتاب الغيبه شيخ آمده است، ولى در آن به جاى ابو عبد الله ابو محمد ضبط شده است که کنيه حضرت عسکرى عليه السلام است. ظاهرا کلمه ابوعبدالله در کتاب الغيبه مصحف است وصحيح نيست.
(3) از ظاهر عبارت چنين بر مى آيد که عبارت اخير از زبان راوى است ومى گويد که امام حسن عسکرى عليه السلام فرزند خود را مومل ناميد. ولى اين احتمال هم وجود دارد که عبارت از زبان خود حضرت باشد ومقصود اين باشد که خداوند فرزند مرا مؤمل ناميده ولذا کسى نخواهد توانست او را نابود کند ويا از تولد او جلوگيرى کند.
(4) نهج البلاغه (صبحى صالح): 83، خطبه 42.
(5) بحار الانوار 203:1.
(6) وسائل الشيعه 25:14، ح 3.
(7) نور 24: 32.
(8) مجادله 58: 22.
(9) منتخب الاثر:496، ح 7.
(10) يوسف 12: 87: از رحمت خدا نااميد نمى شوند مگر کافران.
(11) اسراء 16: 33.