متمهديان ومدعيان مهدويت

محمد رضا منصورى

- ۳ -


نفس زکيه

محمد بن عبد الله، معروف به نفس زکيه، کنيه اش ابو عبد الله است. مادرش هند، دختر ابو عبيده بن عبد الله(1) بود. برخى از خاندان او وفرقه جاروديه وى را مهدى موعود(2) دانسته اند. وى در سنه (145ه.: 762م).(3) از مدينه ادعاى مهدويت نمود وبه وسيله منصور دوانيقى کشته شد؛ جالب اين که پدر او نيز با پسرش به عنوان مهدى بيعت کرده است.(4)

نفس زکيه اولين کسى از علويان است که در روزگار عباسيان قيام کرد ومعاصر امام صادق (عليه السلام)(5) بود. وى از بيعت با منصور خوددارى کرد. ابراهيم بن عبد الله بن حسن، برادر نفس زکيه، مى گويد: نفس زکيه به اميد اين که خداوند او را مهدى موعود سازد، قيام کرد. نامزدى نفس زکيه براى احراز موقعيت مهدى، نه تنها از طرف بستگان نزديکش، بلکه از ناحيه مغِيره بن سعيد عجلى مورد پشتيبانى قرار گرفت. حتى پس از اعدام مغيره، پيروانش همچنان به نفس زکيه مؤمن باقى ماندند(6) وفرقه مغيريه به وجود آمد. اينان قائل بودند که نفس زکيه زنده است ودر کوهى به نام علميه ساکن است. آن کوهى است در راه مکه، در حد حاجز، طرف چپ آن، که به مکه مى رود. او در آنجاست، تا خروج کند؛(7) در حالى که محمد بن عبد الله در مدينه خروج کرد ودر همانجا کشته شد.

علت نامگذارى محمد بن عبد الله به نفس زکيه

علما ودانشمندان آل ابى طالب او را نفس زکيه ومقتول اَحجار الزَّيت مى دانند. محدث قمى در تتمه المنتهى مى گويد: (محمد را از جهت کثرت زهد وعبادت، نفس زکيه لقب دادند).(8) محمد در ميان خاندان خويش از همه برتر ونسبت به علم ودانش کتاب خدا از همگان داناتر بود ودر امور دينى فقيه تر، شجاعت، جود، صلابت وساير مزاياى او از همگان بيشتر بود؛ از اين رو کسى شک نداشت که مهدى موعود اوست.

روايت کرده اند که يکى از غلامان منصور گفت: منصور مرا به مأ موريت مدينه فرستاد وگفت: پاى منبر برو وآنجا بنشين وگوش دار؛ تا ببينى محمد چه مى گويد. من رفتم وشنيدم که مى گفت: شما هيچ کدام شک نداريد که مهدى موعود من هستم. اين سخن را که من از محمد شنيده بودم، به منصور گزارش دادم. او گفت: دشمن خدا دروغ مى گويد؛ بلکه مهدى فرزند من است واو مهدى نيست.(9)

سلمه بن اَسلم جُهنى شاعر، درباره او گفته است:(10)

اِن­ کان فى النّاسِ لَنا مَهدى

 

يُقيمُ فينا سِيَرَه النَّبى

فَاِنَّهُ محمد التّقى

اگر آن مهدى موعود که روش پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) را در ميان ما بپا مى دارد، در ميان مردم آمده باشد؛ بى شک او محمد (بن عبد الله) آن تقى پرهيزکار است.

يحيى بن على وديگران به سند خود از ابو العباس فلسطى روايت کرده اند که گفت: من به محمد بن مروان گفتم: محمد بن عبد الله بن حسن را دستگير کن؛ زيرا او مدعى خلافت است وخود را مهدى ناميده است. مروان گفت: مرا با او چه کار؟ او مهدى نيست.(11) ونيز مغيره بن زميل روايت کرده که مروان به عبد الله بن حسن گفت: مهدى شما چه شد؟ عبد الله در پاسخ گفت: اى امير المؤمنين! اين سخن را نگو وچنان نيست که به تو گزارش داده اند. مروان گفت: چرا؛ ولى اميد است خدا او را اصلاح نمايد وهدايتش کند.(12) امام صادق (عليه السلام) هم به عبد الله بن حسن خبر داده بود که فرزندش مهدى موعود نيست وکشته مى شود وخلافت به ابو العباس وبرادران وفرزندان او خواهد رسيد.(13)

امام صادق (عليه السلام) خطاب به عبد الله بن حسن فرمود:

(گمان مى برى که پسرت همان مهدى است؟ چنين نيست ووقت آن نرسيده است). عبد الله به خشم آمد وگفت: من خلاف آنچه تو مى گويى، مى دانم. والله خداوند تو را بر غيب خويش آگاه نکرده است. تو را حسد بر پسر من، به اين بيان واداشت. حضرت فرمود: (به خدا سوگند، حسد مرا وادار نکرد؛ ولى اين مرد وبرادران وفرزندانشان برابر شما هستند (آنها به خلافت رسند، نه شما)). پس دست را بر شانهِ عبد الله بن حسن زد وفرمود: (اين خلافت به شما نخواهد رسيد وبه زودى هر دو پسرت کشته مى شوند).(14)

ناووسيه

فرقه ناووسيه معتقد به مهدويت امام صادق (عليه السلام) (شهادت 148ه). شدند؛ يعنى معتقدند زنده وغايب است. مرادشان از مهدى، مفهوم نجات بخش است.(15)

ناووس از مردم بصره بود ووى را عبد الله بن ناووس يا عجدون بن ناووس هم مى گفتند.(16)

گروهى معروف به جعفريه هم به امامت، غيبت ورجعت امام جعفر صادق (عليه السلام) معتقد بودند؛ که رئيس اين فرقه عبد الرحمن بن محمد، از دانشمندان ومتکلمان شيعه بود. اما اين ادعا نسبت به امام صادق (عليه السلام) درست نيست. چرا که:

اولاً: حضرت به شهادت رسيده واين امر در تاريخ ثبت شده است.

ثانياً: اگر شک در شهادت حضرت بکنيم؛ بايد شک در شهادت پدران واجداد بزرگوارش هم بکنيم؛ وآن وقت است که بايد مانند غلات ومُفَوِّضه منکر شهادت امام على (عليه السلام) وامام حسين (عليه السلام) شويم؛ در صورتى که اين سفسطه است.(17)

ثالثاً: اين گروه پس از چندى از بين رفتند والان وجود خارجى ندارند.

رابعاً: خود امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد:

(هنگامى که سه اسم محمد، على وحسن، به طور متوالى در ائمه (عليهم السلام) جمع شد، چهارمى آنان قائم است).

مفضل بن عمر گويد: بر امام صادق (عليه السلام) وارد شدم وعرض نمودم: اى آقاى من! کاش جانشين خودت را به ما معرفى مى نمودى. فرمود: (اى مفضّل! امام بعد از من فرزندم (موسى) است وامام خلف وموعود منتظر (م ح م د)، فرزند (حسن بن على بن محمد بن على بن موسى) است).(18)

اسماعيليه

گروهى از اسماعيليه عقيده دارند که اسماعيل فرزند امام صادق (عليه السلام) فوت نکرده است؛ بلکه از باب تقيه، نسبت مرگ به وى داده شده است؛ او رجعت خواهد کرد وجهان را از عدل وداد پر خواهد ساخت واو را مهدى وقائم منتظر مى دانند.(19) اين گروه را نوبختى، خالصه يا پيروان ابو الخطاب کوفى معرفى کرده است. اينها معتقدند که امام ششم (عليه السلام) او را در زمان خويش به جانشينى منصوص کرده است وچون نص بر امامت رجوع ناپذير است وبداء نيز محال است، پس امام هفتم اسماعيل خواهد بود وامام صادق (عليه السلام) از بيم آسيب رسيدن به وى، او را از ديد مردم پنهان مى کرد.

حسن بن موسى نوبختى مى نويسد: گروهى گفتند که پس از جعفر بن محمد (عليهما السلام) پسرش اسماعيل بن جعفر امام بود ومرگ اسماعيل را در زمان حيات پدرش انکار کرده گفتند: اين نيرنگى بود که پدرش ساخته واز بيم مردمان او را پنهان کرده است. چنان پنداشتند که اسماعيل نمرده ونخواهد مرد؛ تا اين که زمين از آنِ وى شود وبه کار جهانيان پردازد. اسماعيل مهدى قائم است؛ زيرا پدرش پس از خود به امامت او اشاره کرده وپيروان خود را پايبند ولايت او ساخته وگفته است که وى خواجه وسرور ايشان است. چون امام جعفر صادق (عليه السلام) سخن راست گويد؛ از اين رو در آن هنگام که آوازه مردن او برخاست، دانستم که سخن نخست او راست بود ووى نمرده وقائم آخر الزمان است. اين دسته اسماعيليه خالص هستند.(20)

اسماعيل، که نام اسماعيليه از وى گرفته شده است، به گونه اى جلوه داده شده که گويا به شدت مورد طعن، لعن وطرد پدرش امام صادق (عليه السلام) قرار داشته وبه شرب خمر نيز متهم شده است.(21) عطاملک جوينى در اين باره مى گويد: در روايت است از آن حضرت که گفت: (اسماعيل فرزند من نيست؛ شيطانى است که در صورت او ظاهر آمده است).(22)

دربارهِ شخصيت اسماعيل، فرزند ارشد امام صادق (عليه السلام)، که در زمان حيات پدر، سال 145ه.، وفات کرد؛ گونه اى جز آنچه حاکى از رد وتقبيح اسماعيل است، سخن گفته شده است. اسماعيل از افکار ورفتار رهبران اسماعيلى منزه مى باشد. وى فردى مورد تأييد وتوجه خاص پدرش جعفر بن محمد (عليهما السلام) مى باشد. شيخ مفيد دربارهِ او مى گويد: اسماعيل بزرگترين پسر امام صادق (عليه السلام) بود وامام او را بسيار دوست داشت ونسبت به او بيش از ديگران نيکى ومحبت مى کرد؛ ولى اسماعيل در زمان حيات پدر در عُريض (نام دره اى است در نزديکى مدينه) از دنيا رفت ومردم جنازه اش را به مدينه نزد امام صادق (عليه السلام) آوردند ودر قبرستان بقيع دفن کردند. روايت شده است که حضرت در مرگ او بسيار بى تابى مى کرد؛ به گونه اى که با پاى برهنه وبى ردا به دنبال تابوت او مى رفت؛ ودستور فرمود تابوت او را پيش از دفن، چندين بار به زمين نهادند وهر بار حضرت مى آمد وپارچه از روى صورتش بر مى داشت ودر روى او نگاه مى کرد؛ ومقصودش از اين کار اين بود که مرگ او را پيش چشم آنان که گمان امامت وجانشينى او را پس از پدر بزرگوارش داشتند، قطعى کند وشبهه آنان را درباره زنده بودن اسماعيل، برطرف سازد وبه آنها بفهماند که اسماعيل از دنيا رفته است.

افرادى از اصحاب امام (عليه السلام) که او را پس از امام صادق (عليه السلام) امام مى پنداشتند، از اين عقيده بازگشتند وگروهى اندک، که نه در زمرهِ نزديکان امام بودند ونه از راويان حديث آن بزرگوار، که گروهى از مردمان دور دست وبى خبر از مسأله امامت بودند، گفتند: اسماعيل زنده است وامام پس از پدرش است؛ وبه اين عقيده باقى ماندند.(23)

البته اسماعيل بن جعفر ادعاى مهدويت نداشته است واز طرفى صفوان بن مهران از امام صادق (عليه السلام) نقل کرده، که فرمود:

(کسى که به تمام ائمه اقرار کند؛ ولى (مهدى) را انکار نمايد؛ همانند کسى است که نسبت به همه انبيا اقرار نمايد، ولى محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) را انکار نمايد). از حضرت سؤ ال شد:اى فرزند رسول خدا! (مهدى) کدام يک از فرزندان توست؟ حضرت فرمودند: (پنجمين فرزند از اولاد هفتمين امام کاظم (عليه السلام) است. او از شما غايب خواهد شد وبر شما جايز نيست نام او را بر زبان آوريد).(24)

گروهى از شاخه اسماعيليه، به نام فرقه مبارکيه هم محمد بن اسماعيل را مهدى وامام زنده غايب مى دانند.(25) وجه تسميه مبارکيه اين است که: مبارک، غلام اسماعيل بن جعفر بود(26) که وى بعداً غلام خود را آزاد کرد.(27) بنابر قولى مبارک لقب محمد بن اسماعيل است(28)؛ بنابر قولى يکى از رهبران فعال اين گروه، مبارک(29) نام داشت؛ که باعث شد اين فرقه بنام مبارکيه شهرت يابند. بنا به گفته نوبختى، (مبارکيه) گفتند که پس از جعفر بن محمد (عليهما السلام) نوه او، محمد بن اسماعيل، که مادرش کنيز بود، امام است؛ زيرا در روزگار جعفربن محمد، پسرش اسماعيل بدان کار نامزد بود وچون درگذشت، جعفر پسر او محمد را جانشين خود ساخت. امامت حق محمد است وجز او، ديگرى شايسته آن نيست. پس از امام حسن وامام حسين، امامت از برادرى به برادر ديگر نرسد وجز در فرزندان وبازماندگان امامان روا نباشد.(30)

قرامطه، که از گروه اسماعيليه مى باشند ودر طول تاريخ بدنامى هاى بسيارى را براى شيعه به ارمغان آورده اند؛ وهنوز هم رسوبات آن در ذهن بسيارى از مخالفان شيعه مانده است؛ به گونه اى که عقايد قرامطه را به شيعه نسبت مى دهند؛ از جمله اين ادعاى آنها که محمد بن اسماعيل را مهدى موعود مى دانستند وعقيده داشتند که وى زنده است ودر بلاد روم زندگى مى کند.(31)

فرقه قرامطه در بحرين قدرت يافت وحتى تشکيل دولت دادند وبه شدت با عباسيان مخالفت مى کردند.

قرامطه معناى قائم را کسى مى دانند که با رسالت وشريعت جديدى مبعوث مى شود؛ که شريعت محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) را منسوخ مى کند. البته اين فرقه سياسى بودند، نه مذهبى وبه دنبال اهداف خاص ومنافع خود بودند.

طرفداران ابو الخطاب (متوفى 138 ه) قائل به الوهيت امام صادق (عليه السلام) بودند وابو الخطاب را پيامبر وفرستاده امام صادق (عليه السلام) مى دانستند؛ حتى برخى ابو الخطاب را قائم دانستند وگفتند وى نمرده است؛ که معروف به (خطابيه) شدند. گروهى از پيروان ابو الخطاب، پس از مرگ اسماعيل، فرزندش محمد را امام دانستند ودر هوادارى وى وفرزندانش استوار ماندند.(32)

البته تمام اين گروهها از طرف امام صادق (عليه السلام) مورد طرد وانکار قرار گرفتند، مطلبى که دلالت کند خود محمد بن اسماعيل ادعاى امامت ومهدويت داشته باشد، يافت نشد.

چون اين دوره طرح مسأله مهدويت، نويد برپايى حکومت عدل وداد وجايگزينى آن با حاکميت فاسد وستمگر عباسيان وحکومت هاى خشن وبيدادگر تابع آنان بود، قشرهاى محروم در شهرها وروستاها را متوجه داعيان اسماعيلى مى ساخت. آنان مردم را به سوى امامان مستور، که در نهان مى زيستند، فرا مى خواندند.

ابن مقنع خراسانى

نام اصلى ابن مقنع (متوفى 163 ه).، عطا مى باشد وبرخى گفته اند هاشم بن حکم است؛ و(33)چون خودش را با نقابى از ابريشم سبز يا روپوش زرين مى پوشاند، مقنع لقب گرفت. وى در غايت زشتى ويک چشم وکوتاه قد بود.(34) به نظر مرحوم استاد زرين کوب، نقابى که وى با اصرار در صورت داشت؛ به نظر نمى آيد آن گونه که در روايات آمده، به خاطر کورى چشم وزشتى رويش بوده باشد؛ بلکه حاکى از سعى عامدانه اى است که مخالفان کرده اند، تا نقش او را هرچه ممکن است زشت تر ترسيم نمايند.(35)

نخستين مرحله از فعاليت ضد دينى او، هنگامى پديدار شد که پس از قتل ابو مسلم ادعاى پيامبرى کرد؛ اما توفيقى نيافت وبه وسيله عاملان منصور دستگير ودر بغداد زندانى شد.(36) پس از رهايى از زندان، به مرو بازگشت وبا جديت وپشتکار تبليغ افکار خود مى کرد؛ ودر اين مرحله حتى ادعاى خدايى کرد!(37) وى به نشانه مخالفت با عباسيان، که لباس سياه داشتند، لباس سفيد وپرچم هاى سفيد افراشت؛ از اين رو آنان را به عربى (مبيضه) مى ناميدند. اقدامات وى چنان هراسى در دل مسلمانان افکند، که عده اى از مسلمانان نزد خليفه مهدى رفتند وخليفه را از خطر او بيم دادند و(38)سربازان خليفه با وى درگير شدند. در نهايت وى در قلعه اى که بود، محاصره شد ودو سال محاصره طول کشيد وبعد از اينکه وارد قلعه شدند، سر از تنش بريدند وبراى مهدى عباسى در حلب فرستادند.

پيروانش معتقد بودند که او زنده است؛ چون مطابق روايت تاريخ بخارا، او خود را در تنور انداخت ودود شد. وى خود را از آن جهت سوزاند، تا مردم بگويند که او به آسمان رفته، تا فرشتگان را بياورد وآنها را يارى دهد.(39)

نتيجه گيرى

در مجموع تا به حال معلوم شد آنهايى که خود ادعاى مهدويت داشته اند وچه نسبت به مهدويت به آنها داده اند، از اماميه وشيعه اصلى جدا مى باشند؛ چون:

برخى از فرقه ها اصلاً واقعيت تاريخى نداشته اند؛ مانند سبائيه؛

تعدادى از اين گروه ها رهبرانشان افرادى مجاهد وضد حکومت بودند، که در حين شورش يا پس از سرکوبى قيامشان، براى لوث کردن چهره آنان، فرقه هايى با عقايد خاص به وجود آوردند؛ مثل مختاريه؛

بعضى هم ساخته شده حکومت بنى عباس بودند؛ مثل هاشميه؛

برخى هم با انگيزه سياسى، نه مذهبى وبعضاً با تکيه بر اصل غلو اين کار را مى کردند.

با توجه به شرايط زمانى مشخص شد، آن که مهدى واقعى است، بايد تمام شروط نقل شده در روايات را يکجا داشته باشد. همان طور که در مقدمه اشاره شد، آخرين حلقه از معصومين (عليهم السلام) وفرزند امام حسن عسکرى (عليه السلام) بعد از دو غيبت صغرى وکبرى، با نشانه هاى خاص ظهور مى کند. او قائم واقعى وزنده است وان شاء الله روزى ظهور خواهد نمود وجهان را پر از عدل وداد خواهد کرد.

عبد الله بن معاويه

عبد الله بن معاويه بن عبد الله جعفر بن ابى طالب (وفات 130 ه: 748 م) با لقب ذو الجناحين(40) وکنيه ابو معاويه فردى سياسى وتا حدى اهل تسامح بود. وى در سال 127 ه در کوفه عليه عامل وفرماندار منصوب بنى اميه قيام کرد وخيلى زود بر بسيارى از شهرهاى ايران، مانند فارس، اصفهان ورى مسلط شد.

وى دعوت خود را به شيعه محدود نکرد وگروه زيادى از عباسيان از جمله سفاح ومنصور به او پيوستند(41) وبرخى از رجال خاندان ناراضى اموى مخفيانه به وى کمک مى کردند.(42) هنگامى که ابو مسلم مرو را گرفت، عبد الله بن معاويه جنوب ايران را در دست خود داشت وبا مروان بن محمد در فارس درگير بود. وى پس از مدتى به خراسان آمد وبه ابو مسلم پناهنده شد؛ ولى هنوز به ابو مسلم نرسيده بود که در شهر هرات به دست عامل او، ابو نصر مالک بن هيثم خزاعى، کشته شد. هم اکنون قبر او در هرات مى باشد.(43)

وى به سال (130 ه: 748 م) در زندان ابو مسلم به قتل رسيد.(44) پس از کشته شدن او از سوى بنى اميه وبنى عباس بر ضد او تبليغ بسيارى شد وعقايد ناپسندى را به او نسبت دادند.(45) عده اى گفتند او زنده است، در کوه هاى اصفهان به سر مى برد، آن جا رزق مى خورد وروزى ظاهر خواهد شد.(46) فرقهِ جناحيه پيروان عبد الله بن معاويه قايل به مهدويت او بودند.

البته خود عبد الله بن معاويه هرگز چنين ادعايى نداشته است واين اتهامى بود که گروه هاى سياسى براى اهداف خود به او زدند. البته اکنون کسى چنين ادعايى ندارد ودر همان فضاى مبارزاتى عبد الله رونق داشت. به ويژه با توجه به آن که پس از سه سال - در سال 132 ه - بنى عباس که قاتلان او بودند، به حکومت رسيدند وبا نسبت دادن عقايد باطل به او توانستند بسيارى از گروه هاى شورشى نو ظهور را به او نسبت دهند، وآن ها را از ميان بردارند.

پاورقی:


(1) مقاتل الطالبيين، ابو الفرج اصفهانى، ص 221.

(2) همان، ص 222، المهديه فى الاسلام، سعد محمد حسن، ص 125.

(3) اخبار الطوال، ابو حنيفه احمد بن داود، اين واقعه را سال 144 ذکر کرده است، ص 385.

(4) امام مهدى از ولادت تا ظهور، قزوينى، ص 570.

(5) تاريخ سياسى اسلام، حسن ابراهيم حسن، ج 2، ص 126.

(6) تشيع در مسير تاريخ، جعفرى، ص 313.

(7) نجم ثاقب، نورى، ص 214.

(8) مقاتل الطالبيين، ابو الفرج اصفهانى، ص 222.

(9) همان، ص 228.

(10) همان.

(11) همان، ص 246.

(12) همان، ص 247.

(13) همان، ص 243.

(14) همان، ص 243-242.

(15) الغيبه، شيخ طوسى، ص 192 والملل والنحل، شهرستانى، ج 1، ص 166 ونجم ثاقب، نورى، ص 215.

(16) تاريخ اديان ومذاهب، مبلغى آبادانى، ج 3، ص 1251، قم، انتشارات منطق، 1373 ش.

(17) مهدى موعود (عجل الله فرجه)، على دوانى، ص 423، ترجمه جلد 13 بحار الانوار، مجلسى، تهران، دار الکتب الاسلاميه، چاپ پانزدهم.

(18) کمال الدين وتمام النعمه، ج 1، ص 334، ح 4.

(19) نجم ثاقب، نورى، ص 215. تاريخ شيعه وفرقه هاى اسلام، مشکور، ص 128.

(20) همان، ص 101.

(21) تاريخ الرسل والملوک، محمد بن جرير طبرى، ج 3، ص 154.

(22) تاريخ جهانگشا، عطا ملک جوينى، تصحيح قزوينى، ج 3، ص 145، هلند، 1937.

(23) الارشاد، شيخ مفيد، ترجمه محمد باقر ساعدى خراسانى، ص 554-553، تصحيح محمد باقر بهبودى، انتشارات اسلاميه، تهران، 1364 ش.

(24) کمال الدين وتمام النعمه، صدوق، ج 1، ص 333، ح 1.

(25) نجم ثاقب، نورى، ص 215؛ المهديه فى الاسلام، سعد محمد حسن، ص 170.

(26) تاريخ شيعه وفرقه هاى اسلام، مشکور، ص 195.

(27) همان، ص 233.

(28) تاريخ عقايد اسماعيليه، دکتر فرهاد دفترى، ص 115، ترجمه فريدون بدره اى.

(29) تاريخ شيعه وفرقه هاى اسلام، مشکور، ص 199.

(30) احياى فرهنگ در عهد آل بويه، جوئل. ل. کرمر، ص 104 وص 113 (پاورقى)، انتشارات مرکز نشر دانشگاهى، چاپ اول، 1375.

(31) فرق الشيعه، نوبختى، ص 102.

(32) همان، ص 105-104.

(33) تاريخ بخارا، ابو بکر محمد بن جعفر النرشخى، ص 90، ترجمه ابو نصر احمد بن محمد بن نصر القبادى، تلخيص محمد بن زفر بن عمر، تصحيح مدرس رضوى، انتشارات توس، چاپ دوم، 1363.

(34) همان.

(35) تاريخ مردم ايران، دکتر عبد الحسين زرين کوب، ج 2، ص 65، انتشارات امير کبير.

(36) تاريخ بخارا، ص 90.

(37) همان، ص 91.

(38) همان، ص 93.

(39) همان، ص 102.

(40) تاريخ شيعه وفرقه هاى اسلام، محمد جواد مشکور، ص 173 انتشارات اشراقى، چاپ ششم، تهران، 1379.

(41) تاريخ تشيع در ايران، رسول جعفريان، ج 1، ص 170، انتشارات انصاريان، چاپ اول، 1375.

(42) تاريخ مردم ايران، دکتر عبد الحسين زرّين کوب، ج 2، ص 38، انتشارات امير کبير، تهران، 1373، چاپ چهارم.

(43) مقاتل الطالبيين، ابو الفرج اصفهانى، ترجمه سيد هاشم رسول محلاتى، ص 170- 169، تحقيق على اکبر غفارى، کتاب فروشى صدوق.

(44) تشيع وتصوف، دکتر کامل مصطفى الشيبى، ترجمه عليرضا ذکاوتى قراگزلو، ص 25، انتشارات امير کبير، تهران 1359، چاپ اول.

(45) غاليان، صفرى فروشانى، ص 186، انتشارات بنياد پژوهش هاى اسلامى آستان قدس رضوى، 1378، چاپ اول.

(46) المهديه فى الاسلام، سعد محمد حسن، ص 49-48، طبع مصر (1373 ه: 1953م)، دار الکتاب العربى.