متمهديان ومدعيان مهدويت

محمد رضا منصورى

- ۴ -


واقفيه

فرقه واقفيه به مهدويت امام موسى کاظم (عليه السلام) (شهادت 183ه). قايل هستند،(1) بر آن حضرت متوقف شدند ودر انتظار او نشستند.(2) البته منظور آنان از مهدى، مفهوم نجات بخشى آن بود که وا نمود کردند او نمرده وظهور خواهد کرد.

اين گروه از واقفيه را (ممطوريه) و(موسويه) يا (موسائيه) هم گفته اند. اينان امام هشتم (عليه السلام) را وکيل پدرش مى دانستند؛ نه جانشين او. ممطوره لقبى است منفى وزشت؛ که پيروان امام هشتم (عليه السلام) به اين گروه دادند؛

(ما انتم اِلاّ کِلابٌ ممطورهُ؛

شما چيزى جز سگ هاى باران خورده نيستيد)..(3)

همچنين فرقه بشيريّه که به محمد بن بشير از موالى بنى اسد واز اصحاب امام موسى کاظم (عليه السلام) منسوبند؛ (کسى که در زمان امام بر آن حضرت دروغ هاى فراوانى مى بست). پيروان او پس از شهادت امام موسى کاظم (عليه السلام) به توقف قائل شدند؛ که امام وفات نيافته وتا چندى در بين مردم زندگى مى کرد وبراى اهل نور به صورت نور وبراى اهل ظلمت به صورت ظلمت خود را نشان مى داده است. ياران بشير معتقد بودند که امام موسى کاظم (عليه السلام) همان مهدى قائم است ونمرده وفقط غايب شده است.(4)

در مجموع عقيده واقفيه وبشيريه درست نيست؛ چون مسلّم است که حضرت هم مانند اجداد خود از دنيا رفته اند. شهادت امام کاظم (عليه السلام) به قدرى مشهور است که مرگ هيچ يک از پدران عالى قدرش بدان شهرت نرسيده؛ چون به امر هارون الرشيد جنازه مبارکش را به قضات وشهود نشان دادند تا گواهى دهند که حضرت به مرگ طبيعى مرده است. سپس جنازه را بر سر جسر (پل) بغداد نهادند تا همگان ببينند.

شيخ طوسى مى فرمايد: وفات آن حضرت مشهورتر از آن است که محتاج به ذکر روايت باشد وکسى که مخالف آن است، در حقيقت منکر بديهيات است.(5)

محمد بن يعقوب کلينى با سند خود از على بن جعفر واو از برادرش امام کاظم (عليه السلام) نقل کرده که فرمود:

هنگامى که پنجمين امام از فرزندان هفتمين امام (امام کاظم) غايب شد، مواظب دينتان باشيد. همانا صاحب اين امر را غيبتى است؛ به گونه اى که معتقدان به امامت او، از اين عقيده باز مى گردند واين امتحانى است از جانب خداوند...(6)

ونيز داوودبن کثير رقّى مى گويد:

از ابو الحسن موسى بن جعفر (عليهما السلام) درباره صاحب اين امر - مهدى (عجل الله فرجه) - پرسيدم، فرمود: (او رانده شده (از نزد مردم) وتنهاى غريب وغايب از اهلش وتنها فرزند پدرش مى باشد).(7)

يحيى بن عمر

يحيى بن عمر بن حسين بن زيد بن على بن الحسين (عليهما السلام)، کنيه او ابو الحسن ومادرش امّ الحسن دختر عبد الله بن اسماعيل بن عبد الله بن جعفر بن ابى طالب است.(8) گروهى از زيديان جاروديه(9) به مهدويت يحيى بن عمر اعتقاد داشتند.(10) وى مردى شجاع وسوارى جنگجو ونيرومند وپر دل وجرأت واز سبک سرى هاى جوانى بر حذر بود. محل سکونت وى بغداد ودر دوران امام هادى (عليه السلام) ومتوکل عباسى وبعد مستعين مى زيست. حاکميت خشونت بار وضد علوى متوکل زمينه ساز قيام هاى علويان شده بود. متوکل يحيى بن عمر را از ترس اين که مبادا قيام کند به زندان افکند، ولى او مدتى بعد از زندان گريخت وپس از مرگ متوکل در زمان خلافت مستعين (سال 249 ه) مردم را به (الرضا من آل محمد) دعوت کرد. مردم کوفه با وى بيعت کردند، پس طرفدارانش به زندان حمله کردند وقدرت در کوفه به دست يحيى بن عمر افتاد. آن ها سپس بر قادسيه نيز مسلّط شدند. در اين دوره شيعيان در بغداد داراى نفوذ زيادى بودند وبراى اولين بار مردم بغداد به حمايت علويان قيام کردند وپيروزيهاى نصيب يحيى شد، ولى در پايان يحيى شکست خورد وبه قتل رسيد. مردم بغداد قتل يحيى را باور نکردند وبا صداى بلند فرياد مى زدند: او کشته نشده وکودکان فرياد مى زدند:

(ما قُتِلَ وما فَر ولکِن دَخَلَ البرّ؛

نه کشته شده ونه گريخته بلکه سر به بيابان نهاده)

ولى هنگامى که سر يحيى وارد بغداد شد وبرادرش على بن محمد صوفى خبر را تأييد کرد مردم باور کردند.(11)

البته در منابع دليلى که نشان دهد يحيى بن عمر ادعاى مهدويت داشته است ديده نشده وگروهى هم که اين نسبت را به يحيى بن عمر دادند اکنون وجود خارجى ندارند. فقط طبق باورى که به شجاعت وزهد او داشتند ادعاى مهدويت را به وى نسبت داده اند.

فرقه محمديه

فرقه محمديه پس از وفات ابو جعفر محمد بن على الهادى (254 ه)، (برادر امام حسن عسکرى (عليه السلام)) به مهدويت وامامت وى قايل شدند؛(12) با اين که وى در حيات پدر بزرگوارش وفات کرده است. او نزديک سامرا مدفون است وآرامگاه او در نزديکى قريهِ بلد معروف به بقعهِ سيد محمد مى باشد.(13)

ايشان از بزرگان سادات وصاحب کرامات متواتر است؛ حتى برخى از اهل سنت واعراب باديه به غايت به او احترام مى گذارند، از جنابش مى ترسند، هرگز قسم دروغ به او نمى خورند وپيوسته از اطراف براى او نذورات مى برند. بيشتر دعاوى در سامرا واطراف آن، با قَسَم به او حل مى شود ومکرر ديده مى شود که چون موردى براى سوگند خوردن پيش مى آمد، سوگند به او مال را به صاحبش مى رساند ومنکران وغاصبان از خوردن قسم دروغ صدمه مى ديدند.(14)

فرقه محمديه استدلال مى کردند که امام هادى (عليه السلام) امام عسکرى (عليه السلام) جعفر را به عنوان وصى معرفى نکرده اند وهيچ کس حق ندارد خود را امام بداند. از طرفى امام هم بدون جانشين از دنيا نمى رود؛ پس چنين نتيجه گيرى مى کردند که چون قطع امامت وبى اعتبارى آن ممنوع شده، از اين رو ناچار بودند به امامت محمد بن على رجوع کنند؛ که اين امر باعث شد عده اى او را قائم (مهدى) بدانند وبرخى تا آن جا پيش رفتند، که مرگ او را منکر شدند.(15) البته بايد يادآورى کرد که خود محمد بن على هرگز چنين ادعايى نکرده بود.

فرقه جعفريه

فرقه جعفريه قايل بودند که برادر امام حسن عسکرى (عليه السلام) (جعفر بن على) امام است ومهدويت او را باور کردند.(16) اين فرقه در چگونگى انتقال امامت از امام هادى (عليه السلام) به جعفر، برادر امام حسن عسکرى (عليه السلام)، دچار اختلاف شدند وبه چهار فرقه منشعب گرديدند:(17)

1- عده اى گفتند امام عسکرى (عليه السلام) به شهادت رسيد وپسرى به جاى نگذاشت، تا امامت را عهده دار شود؛ بنابراين تنها برادرش جعفر امام خواهد بود. اين فرقه همچون فتحيه صحت حديثى که مى گويد: امامت پس از امام حسن وامام حسين (عليه السلام) به دو برادر نمى رسد را پذيرفته بودند، ولى کاربرد آن را هنگامى مى دانستند که امام عسکرى (عليه السلام) آشکارا از خود پسرى به جاى گذاشته باشد؛ چون امام عسکرى (عليه السلام) بى آنکه آشکارا جانشينى معرفى کند از دنيا رفت، پس برادرش جعفر امام منصوص مى باشد.

2- دومين فرقه وانمود مى کردند که امام يازدهم (عليه السلام) خود (جعفر) را براساس اصل بداء به جانشينى معرفى کرده است. به اين معنى که خداوند امامت را به امام عسکرى (عليه السلام) سپرده بود؛ ولى پس از آن اين حقيقت را روشن کرد که امامت نبايد به نسل امام عسکرى (عليه السلام) برسد. رهبر اين گروه يکى از کلاميون کوفى، معروف به (على بن طحى) يا (طلحى فزاز) بود؛ که مردم را به جانبدارى از امامت جعفر تحريص مى کرد.

3- عده اى نيز معتقد شدند که امامت جعفر از جانب پدرش تعيين شده بود وامامت امام عسکرى (عليه السلام) را فاقد اعتبار دانسته اند. اين فرقه در زمان حيات امام عسکرى (عليه السلام) وجود داشته اند وبعد از شهادت امام عسکرى (عليه السلام) اقتدار بيشترى پيدا کردند. (على بن احمد بشار) رهبر اين فرقه بود.

4- گروه چهارم، معروف به نفيسيه معتقد بودند امام دهم (عليه السلام) پسر بزرگش محمد را وصى خود تعيين کرده است. چون محمد در زمان حيات پدر درگذشت، با دستور پدر، جعفر جانشين او شد وعلم سرى، سلاح هاى مورد نياز جامعه ووصايت را به غلام جوان ومورد اعتماد خويش، به نام نفيس، سپرد وبه او سفارش کرد که آنان را پس از مرگ پدر به جعفر بدهد. جعفر خود مدعى شد که امامت از جانب برادرش به او رسيده است.

فرقه عسکريه

فرقه عسکريّه معتقد به مهدويت امام حسن عسکرى (عليه السلام) شدند. به اين معنى که او قائم (مهدى) است ونمرده واکنون در حالت غيبت به سر مى برد وبعداً ظاهر خواهد شد تا جهان را از عدل وداد پر کند.(18)

البته از اين گروه هاى مدعى، جز در کتاب هاى پيشينيان اثرى نيست. ابو غانم مى گويد:

از امام حسن عسکرى (عليه السلام) شنيدم که فرمودند:(در سال 260 ه شيعيان من دچار جدايى وافتراق خواهند شد).(19) (موسى بن جعفر بن وهب بغدادى) مى گويد: شنيدم امام عسکرى (عليه السلام) مى فرمود:

گويا مى بينم که پس از من در بارهِ جانشينم دچار اختلاف شده ايد. بدانيد که براى فرزندم غيبتى است که در آن مردم دچار ترديد مى شوند؛ مگر آن کسى که خدا او را حفظ نمايد).(20)

اين فرقه در کيفيت قائم بودن امام عسکرى (عليه السلام) به سه گروه منشعب شدند:(21)

1- اين ها پنداشته بودند که امام عسکرى (عليه السلام) از دنيا نرفته، بلکه غايب شده است، با تمسک به روايت زير ادعاى خود را به ظاهر اثبات مى کردند: هيچ امامى تا آشکارا پسر خود را به جانشينى معرفى نکند، از دنيا نمى رود؛ زيرا زمين نمى تواند بدون حجت باشد.

اين ها مدعى بودند که امام نمرده، بلکه غايب شده است. اين نخستين غيبت اوست وپس از آن دوباره قيام خواهد کرد وغيبت دوم بعد از آن آغاز مى شود. اين گروه به نوعى در مورد امام عسکرى (عليه السلام) متوقف شدند.

2- اين گروه معتقد بودند که حضرت عسکرى (عليه السلام) رحلت کرده، ولى دوباره به زندگى باز مى گردد واو مهدى قائم است. اين ها براساس روايتى از امام صادق (عليه السلام) که فرمود:

(مهدى قائم بدين خاطر قائم ناميده مى شود که پس از رحلتش قيام خواهد کرد،)

گفتند: پس ترديدى نيست که او قائم است وپس از مرگ دوباره زنده مى شود. اينان نظريات خود را با اندرز امام على (عليه السلام) به کميل تأييد مى کنند که حضرت فرمودند:

(خداوندا! حتماً تو زمين را بدون قائم يا حجتى آشکار يا پنهان، که از سوى تو مى آيد، رها نخواهى ساخت؛ زيرا حجت ها وعلاماتت هرگز بى اعتنا نمى شود. از اين رو بر اين مبنا نتيجه گيرى مى کردند که امام عسکرى (عليه السلام) غايب وپنهان است، ولى وى قيام خواهد کرد.

3- انشعاب سوم واقفه، لا ادريه بودند. آن ها فکر مى کردند حضرت رحلت کرده، ولى مطمئن نبودند جانشين امام چه کسى است؛ پسرش يا برادرش. بنابراين، در عسکرى (عليه السلام) متوقف شدند؛ تا موضوع براى اين ها روشن شود.

به نظر مى رسد که هواداران امام عسکرى (عليه السلام) در اماکنى دور از شهر سامرا زندگى مى کردند، که چنين ادعايى داشتند ولحظه رحلت حضرت حضور نداشتند.

در مجموع اين فرقه وانشعابات آن منقرض شده اند واکنون وجود خارجى ندارند.

عبيد الله بن محمد فاطمى

عبيد الله مهدى سال 259 ه در سلميه که مرکز دعوت اسماعيليان بود متولد شد.(22) آغاز زندگى او در شام بود وعده اى را به مغرب فرستاد تا مردم را به ظهور مهدى بشارت بدهد واعلام داشت که مهدى منتظر يا قائم يکى از احفاد خواهد بود.(23) متکلمان اسماعيليه هم مى گفتند پيغمبر گفته است:

(على راسِ ثلاث مائه تطلعُ الشّمسُ مِن مَغرِبها؛

خورشيد در سال سيصد از مغرب نمايان مى گردد)

که مقصود عبيد الله مهدى است.(24) عبيد الله در شمال آفريقا در منطقه (سجلماسه) قيام خود را آغاز کرد ودر عين ادعاى مهدويت لقب القائم به خود گرفت وسکهِ حجه الله ضرب کرد. او در سال 297 ه در روز جمعه خود را مهدى خواند ودولت فاطمى را تشکيل داد که پس از 270 سال حکومت منقرض شدند.(25)

عبيد الله مهدى تا سال 303 ه در قيروان بود. سپس شهر مهديه را در دو منزلى جنوب قيروان بنا نهاد.(26) اين شهر تا سال 543 ه آباد بود که در کش وقوس با امير سيسيل تخريب گرديد والان بخشى از سواحل تونس مى باشد.

عبيد الله مهدى سال 322 ه در سن 63 سالگى پس از 24 سال سلطنت در مهديه درگذشت واو را همان جا به خاک سپردند.(27)

همان گونه که معلوم شد عبيد الله مهدى با توجه به تبليغ اسماعيليان جهت رسيدن به حکومت وتشکيل دولت فاطمى مدعى مهدويت شد وبعد از چند سال کش وقوس از دنيا رفت واين حکومت مورد پذيرش اماميه نبوده؛ چون دوران غيبت صغرى بوده وحضرت وليعصر (عجل الله فرجه) با توجه به نواب خاص ووکلا اين حرکت را در جايى تأييد نکرد.

زکريا

قرامطه به رهبرى ابوطاهر جنابى بر بحرين تسلط يافتند وبه جنوب عراق لشکر کشيدند. بصره وکوفه را غارت کردند وکاروان هاى حج را چپاول کردند وامنيت بغداد را به خطر انداختند (16-315 ه: 29-927 م) در دهه دوم قرن چهارم هجرى برابر با قرن دهم ميلادى (319 ه: 931 م) جوانى در اصفهان به نام زکريا خود را مهدى موعود معرفى کرد واين امر موجب عقب نشينى قرامطه شد. اين متمهدى اصفهانى ظاهراً ادعا مى کرد که محمد بن اسماعيل مهدى وقائم است در نتيجه اين واقعه در اندک زمانى به نسخ شريعت وتن دادن به اباحيگرى منجر شد که بنا به اعتقاد آن پيامد ظهور مهدى بود. وقتى که آشکار شد اين مرد شياد است، جنبش اسماعيليان دچار تزلزل شد.(28) اين ادعا هم از نظر اماميه محکوم است وانگيزه آن سياسى ودنيوى بوده است.

حاکم بامر الله

حاکم بامر الله نامش منصور پسر عزيز خليفه فاطمى مصر بود وهنگام مرگ پدرش يازده سال ونيم داشت (سال 386 ه). او تا سال 390 ه در امور خلافت دخالت نداشت، ولى پس از اين که خلافت را به دست گرفت در کار مذهب تعصبى سخت به کار برد ويهوديان ومسيحيان ومسلمانان غير شيعه (اسماعيليه) را آزار مى داد، ولى وقتى در بين سال هاى 396 - 410 ه که مصر در معرض خطر هجوم دشمنان وکمبود آب واقع شد، روش ملايم ترى در پيش گرفت واز سال 401 تا آخر خلافت سال 411 م خلافت حالت آشفته داشت.(29) وى در دوران خلافت خود احکام عجيبى صادر مى کرد. مثلاً به يهوديان دستور داده بود تا لباس متمايز بپوشند وکفاشان را از ساخت کفش براى خانم ها منع کرده بود. وى سال 411 طبق روال هر روز صبح سوار بر مرکب خود به کوه (مُقَطم) رفته وبه شکل مرموزى غايب وفقط لباس خون آلود او پيدا شد.(30)

گروهى از اسماعيليان مرگ اسرار آميز حاکم را اين گونه تعبير کردند که وى نمرده، بلکه به اصل خود پيوسته است وبه زودى رجعت وجهان را پر از عدل وداد خواهد کرد.(31) اين گروه از اسماعيليان معتقد بودند که حاکم مظهر خداست ونمرده بلکه غائب است. اکنون عده ايى از اين فرقه در سوريه، لبنان وفلسطين زندگى مى کنند واز مؤسسان اين فرقه محمد بن اسماعيل الدراوزى، داعى منطقه آسياى مرکزى بود واين فرقه به دروزى معروف شدند(32) ودر آن نواحى به موحدون هم شناخته مى شوند.(33)

خود حاکم بامر الله ابتدا ادعاى مهدويت کرده بود وسپس ادعاى الوهيت نيز نمود.(34) در مجموع انگيزه اصلى وى دنيوى بوده وبا توجه به اعتقاد دُروزيان که حاکم را خدا مى گفتند اين قضيه ميان خليفه فاطمى وسنيان مورد اختلاف بود که به قتل وى منجر شد.(35) البته اماميه اين گروه ورهبرانشان را تأييد نمى کند.

محمد بن عبد الله بن تومرت علوى حسنى

وى متولد سال 485 ه ومعروف است به مهدى هرغى از قبيله مصامده که در جبال اطلس مراکش (مغرب) واقع مى باشد. او سلسله الموحدين(36) را در مغرب تشکيل داد.(37) ابن تومرت با حمايت گروهى از اقوام بربر نخست مردم را به ظهور مهدى بشارت داد وسپس خود ادعاى مهدويت نمود وبر اسپانيا تسلط يافت. وى از صفت مهدى در دوره اى که در مغرب اقامت کرد براى رسيدن به برنامه هايش بهره گرفت. شخصيت ابن تومرت با تعليماتى که در اندلس وشرقِ نزديک فرا گرفت ارتباط مستقيم داشت. بنا به گفته ابن خلکان:

ابن تومرت کسى بود که عصا وخورجين را از خود دور نکرد فردى ديندار بود که حياتى منزوى داشت ودر عين حال بسيار شجاع وسخنور بود ونسبت به کسانى که دين را قبول نداشتند با خشونت بسيار رفتار مى کرد.(38)

ابن تومرت در نامه اى که براى مرابطين نوشت، اعلام داشت که وى از نژاد عرب واز قبيله قريش وخاندان هاشمى بوده واز طريق امام حسن (عليه السلام) وحضرت فاطمه (سلام الله عليها) از نسل پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) است وخود را به عنوان محمد بن عبد الله معرفى کرد.(39) البته گوشت وخون ابن تومرت بربرى واز غير آل البيت بود.(40)

ابن تومرت در سال 524 ه فوت کرد، عبد المؤمن که جانشين او شد وقت را غنيمت شمرده وادعا کرد که وى نمرده است.(41)

البته ابن تومرت در مناسب ترين زمان براى بهره گيرى از صفت مهدى استفاده کرد. در آن دوره که صليبيان شرق را مورد تهديد قرار داده بودند واين تهديد تا مغرب گسترش يافته بود، انديشهِ يک مهدى ونجات دهنده، حامى وپشتيبان حاکم بود، بى ترديد اين مسئله کمک شايانى براى ابن تومرت که مى خواست در اندک زمانى گروه هاى بسيارى را به سوى نظريه واهدف خود جلب کند، بود.

در مجموع انديشه وخط مشى او مورد تأييد اماميه نيست؛ چرا که او هم با انگيزه دنيوى وبراى رسيدن به اهداف سياسى وحکومتى خود مدعى مهدويت شده وطى مدت کمى هم از بين رفت.

الناصر لدين الله

الناصر لدين الله از خلفاى عباسى بود که حدوداً سال 550 ه متولد شد وسال 632 ه به خلافت رسيد. وى مردى لئيم وپست فطرت بود وبه کارهاى جاسوسى علاقه داشت وجاسوسان در دربار خود گماشته بود وخودش هم براى گردآورى اخبار شب ها در شهر مى گشت. در زمان وى اوج دولت صلاح الدين ايوبى وشور جنگ هاى صليبى بود. البته در اين جنگ ها خليفه دخالتى نداشت، ولى از تمام قلمرو اسلامى مجاهدان به عنوان (مُطوعه) شرکت داشتند.(42) سبط ابن تعاويذى وى را به عنوان مهدى در شعر ستوده:(43)

(انت الامام المهدى ليس لنا امام حق سواک ينتظر

 

تبدوا الابصارنا خلافاً لان يزعم ان الامام منتظر)

تو همان امام مهدى هستى که ما را جز تو امام راستين ودر خور انتظار نيست. تو در پيش چشم ما آشکار وپيدايى بر خلاف کسى که امام را منتظر مى پندارد.

البته خود الناصر لدين الله ادعاى مهدويت نداشته وشعرى هم که خطاب به اوست، از باب غلو وتملق گويى مى باشد واين همه مورد تأييد اماميه نيست.

پاورقی:


(1) الغيبه، شيخ طوسى، ص 192، انتشارات مؤسسه المعارف الاسلاميه، قم (وفيهم من قال: موسى بن جعفر لم يمت) وص 198، (واما الواقفه وقفوا على موسى بن جعفر وقالوا هو المهدى).

(2) ملل والنحل، شهرستانى، ج 1، ص 67، تحقيق محمد سيد ميلانى، دار المعرفه، بيروت، 1402ه: 1982م؛ نجم الثاقب، حاج ميرزا حسين طبرسى نورى، ص 215، انتشارات جمکران، پاييز 81، چاپ پنجم.

(3) ملل والنحل، شهرستانى، ج 1، ص 169.

(4) تاريخ شيعه وفرقه هاى اسلامى، جواد مشکور، ص 166.

(5) مهدى موعود (عجل الله فرجه)، على دوانى، ص 424؛ ترجمه ج 13 بحار الانوار، تهران دار الکتب الاسلاميه، چاپ پانزدهم.

(6) الغيبه، نعمانى، ص 100، تحقيق على اکبر غفارى، تهران، مکتبه الصدوق.

(7) کمال الدين وتمام النعمه، ج 2، ص 361، ح 4 تحقيق على اکبر غفارى، قم، مؤسسه النشر الاسلامى، 1416ه.

(8) مقاتل الطالبيين، اصفهانى، ص 590.

(9) جاروديه: (جاروديه يا سر حوبيه پيروان ابو الجارود يا ابو النجم زياد بن منذر عبدى بودند وبه امامت امام مفضول در زمان امام فاضل معتقد بودند وهمچنين به لعن ابو بکر، عمر وعثمان قايل نبودند (تاريخ شيعه وفرقه هاى اسلام، مشکور، ص 59). واين فرقه احاديث بسيارى منسوب به پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) وامام باقر (عليه السلام) را در رابطه با نقش سياسى امام دوازدهم (عجل الله فرجه) روايت کردند. عالم برجسته آنان در کوفه ابو سعيد عبادبن يعقوب رواجينى عصفرى متوفى (250 ه:864م) بود که کتابى به نام اخبار المهدى نوشت. (تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم - جاسم حسين، ص 42).

(10) تبصره العوام، داعى حسنى رازى، سيد مرتضى، ص 186، به تصحيح استاد عباس اقبال 1313، تهران؛ المهديه فى الاسلام، سعد محمد حسن، ص 126 - 125.

(11) مقاتل الطالبيين، اصفهانى، ص 594 - 591.

(12) الغيبه، شيخ طوسى، ص 192 (وفيهم من قال: المهدى هو اخوه محمد بن على الهادى) وص 198 (اما المحمديه الذين قالوا بامامه محمد بن على العسکرى وانه حى لم يمت).

(13) همان، ص 198 (پاورقى).

(14) نجم الثاقب، محدث نورى، ص 216.

(15) تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم (عليه السلام)، دکتر جاسم حسين، ترجمه: دکتر محمدتقى آيت اللهى، ص 108، چاپ دوم، انتشارات امير کبير، 1377.

(16) الغيبه، شيخ طوسى، ص 222 و225.

(17) تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم (عجل الله فرجه)، جاسم حسين، ص 108 - 105.

(18) الغيبه، شيخ طوسى، ص 220، نجم الثاقب، نورى، ص 216.

(19) کمال الدين وتمام النعمه، صدوق، ج 2، ص 408، ح 6.

(20) همان، ص 409، ح 8.

(21) تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم (عجل الله فرجه)، جاسم حسين، ص 104.

(22) تاريخ سياسى اسلام، دکتر حسن ابراهيم حسن، ترجمه ابو القاسم پاينده، ج 3، ص 501، سازمان انتشارات جاويدان، چاپ هفتم، 1371.

(23) احياى فرهنگى در عهد آل بويه، جوئل ل.کرمر، ترجمه محمد سعيد حنايى کاشانى، ص 113، مرکز نشر دانشگاهى تهران، چاپ اول، 1375 ش.

(24) تاريخ اسلام، دکتر على اکبر فياض، ص 205، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ نهم، بهار 1378 ش.

(25) المهديه فى الاسلام، سعد محمد حسن، ص 139.

(26) تاريخ سياسى اسلام، حسن ابراهيم حسن، ج 3، ص 502.

(27) تاريخ شيعه وفرقه هاى اسلام، محمد جواد مشکور، ص 213.

(28) احياى فرهنگى در عهد آل بويه، کرمر، ص 115.

(29) تاريخ سياسى اسلام، حسن ابراهيم حسن، ج 3، ص 510 - 509.

(30) تاريخ اسلام، فياض، ص 209؛ تاريخ شيعه وفرقه هاى اسلام، مشکور، ص 215.

(31) المهديه فى الاسلام، سعد محمد حسن، ص 148؛ تاريخ شيعه وفرقه هاى اسلام، مشکور، ص 231.

(32) تاريخ شيعه وفرقه هاى اسلام، مشکور، ص 222.

(33) همان، ص 233.

(34) تاريخ سياسى اسلام، حسن ابراهيم حسن، ج 3، ص 510.

(35) تاريخ اديان ومذاهب جهان، عبد الله مبلغى آبادانى، ج 3، ص 1114، انتشارات حُر، پاييز 76، چاپ دوم.

(36) الموحدين در تاريخ اسلام (به اسپانيايى به عنوان (المحدث) وبه انگليسى تحت نام (يونتياريانس) آمده؛ فصلنامه تاريخ اسلام، سال سوم، بهار 81، شماره 9، مقاله دکتر وهاب ولى).

(37) المهديه فى الاسلام، سعد محمد حسن، ص 185؛ تاريخ شيعه وفرقه هاى اسلام، مشکور، ص 127.

(38) فصلنامه تاريخ اسلام، شماره 9، مقاله دکتر وهاب ولى، ص 173.

(39) همان، ص 181.

(40) المهديه فى الاسلام، سعد محمد حسن، ص 187.

(41) تاريخ عصر غيبت، پور سيد آقايى و... ص 408، انتشارات حضور، چاپ اول، قم 1379.

(42) تاريخ اسلام، فياض، ص 216.

(43) ديوان سبط ابن التعاويذى، ص 103، قاهره 1904 نشر المهديه فى الاسلام، سعد محمد حسن، ص 48.