اما ديديم که آنان نشان دادند که در همين ادعا نيز صادق نيستند،
بلکه ناراستى آنان، از اينجا به دست مى آيد که تکيه بر کتاب خدا را،
بهانه اى براى بستن در خانه اى قرار دادند که پيامبر صلى الله عليه
وآله، آن در را به مصداق وسد الابواب الا بابه(36)
گشوده بود. از طرف ديگر، پيامبر (صلى الله عليه وآله) که در اين
خطابه آيات قرآن را به دنبال هم قرار داد، ويکى را به کمک ديگرى
تبيين فرمود. اين کار، نشان دهنده دو مطلب اساسى بود: اول اينکه
تفسير قرآن به قرآن، تنها وتنها براى معلمين الهى قرآن رواست که
زبان واقعى قرآن را دانسته ومى توانند اين حجت صامت الهى را به سخن
آورند.(37)
ثانيا نتيجه اين نوع تفسير - اگر بدرستى صورت گيرد - نيز چيزى جز
رسيدن به اسلام امامت وتحکيم جايگاه امير مؤمنان وفرزندان معصومينش
نمى باشد. به هر حال، آميختگى شگفت آور کلام خدا با سخن پيامبر
(صلى الله عليه وآله) در خطبه غدير، جاى دقت وتامل دارد، آن هم
امعان نظرى بسيار فراتر از آنچه در اينجا بدان اشاره رفت. چنانچه پيش
از اين نيز، به استناد بخشى از خطبه بيان گرديد، از جمله محورهاى
طرح شده توسط پيامبر (صلى الله عليه وآله) در اين خطبه، همان
موضوعى است که در حديث ثقلين نيز با صراحت مطرح گرديده است آنجا که
مى فرمايند: معاشر الناس ان عليا والطيبين من ولدى هم الثقل الاصغر
والقرآن هو الثقل الاکبر، فکل واحد منبئ عن صاحبه وموافق له لن
يفترقا حتى يردا على الحوض(38)
نکات اصلى اين کلام را مى توان به شرح زير خلاصه نمود: الف - على
(عليه السلام) واولاد معصومين پيامبر صلى الله عليه وآله، جملگى
ثقل اصغر مى باشند. ب - قرآن ثقل اکبر است. ج - هر يک از اين دو،
همواره از ديگرى خبر مى دهند. د - اين دو مويد وموافق يک ديگر مى
باشند ه - اين دو هرگز از هم جدا نمى شوند. و- اين دو تا پايان
جهان باقى وپا برجايند، وسرانجام در جهان ديگر به پيامبر (صلى الله
عليه وآله) ملحق مى شوند.
اينک در راستاى موضوع اين نوشته، سوالى مطرح مى گردد که: از سويى
اين دو ثقل از يک ديگر جدا نمى شوند وتا پايان جهان با يک ديگر
هستند. واز سوى ديگر، قرآن - ثقل اکبر - امروز موجود ودر دست مى
باشد. پس هم اکنون بازمانده از فرزندان معصوم پيامبر (صلى الله
عليه وآله) - که بنا به فرمايش حضرتش، تالى قرآن وثقل ديگر وهمپاى
آن مى باشد - کيست؟ اگر گفته شود: کسى نيست، قهرا کلام وتصريح پيامبر
خدا (صلى الله عليه وآله) نقض شده که امرى نارواست. اگر اين فرد در
ديگرانى غير از همان رشته معرفى شده از سوى حضرت رسول (صلى الله
عليه وآله) جستجو شود، اين هم گام نهادن در راهى ناصواب است. در
اين صورت ساده ترين راه آن است که در همان خطبه بنگريم وپاسخ صحيح
سوال را از خود پيامبر (صلى الله عليه وآله) جويا شويم. آن حضرت در
سه موضع از خطابه غدير، به اين پرسش پاسخ روشن وگويا داده اند.
واين تازه، علاوه بر ساير مواردى است که با واژه ائمه به سلسله
جانشينان خود اشاره فرموده اند که به طور طبيعى، پرسش مذکور در اين
بخش ها هم، به نوعى پاسخ داده شده است. در صفحات آينده اين نوشته،
به طرح وبحث اين پاسخگويى مى پردازيم.
همپاى نور
قرآن مجيد سخن از پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) در ميان آورده،
وگوشه اى از ويژگى هاى حضرتش را بر شمرده است. در همان آيه، به
برخى از مختصات مؤمنان به آن حضرت نيز اشاره نموده، وسپس در همين
زمينه مى فرمايد: (فالذين آمنوا به وعزروه
ونصروه واتبعوا النور الذى انزل معه اولئک هم المفلحون)(39)
آنان که به پيامبر ايمان آورده وحرمت وعزت او را پاس داشتند وياريش
نمودند واز نورى که همپاى او فرو فرستاده شده بود پيروى نمودند هم
آنان رستگارانند. در آيه ديگرى نيز در همين زمينه وبا مضمونى مشابه
مى فرمايد: (فامنوا بالله ورسوله والنور
الذى انزلنا والله بما تعملون خبير)(40)
به خدا ورسولش ونورى که فرو فرستاديم، بگرويد وخداوند به عمل کرد
شما آگاه است. در اينجا اين سوال مطرح است که منظور از نور فرو
فرستاده شده همراه پيامبر (صلى الله عليه وآله) چيست؟ ممکن است
گفته شود: مراد از اين نور، همان قرآن است، ودر اين باب حتى به
آياتى ديگر از قرآن مجيد استشهاد به عمل آيد، از جمله آنجا که مى
فرمايد: (قد جاءکم من اللهم نور وکتاب مبين).(41)
در پاسخ مى گوييم: گر چه يکى از اسامى قرآن نور است، اما به نظر
نمى رسد که در آيات اشاره شده، مراد از کلمه نور، همين قرآن باشد،
چرا که آيه مردم را به ايمان به پيامبر (صلى الله عليه وآله) ونورى
فرا مى خواند که همراه او آمده. وروشن است که ايمان به پيامبر (صلى
الله عليه وآله)، از ايمان به قرآن جدا نيست، زيرا امکان ندارد که
کسى به رسول خدا (صلى الله عليه وآله) ايمان واقعى بياورد، اما
قرآن را که بينه پيامبرى اوست، منکر باشد. زيرا ايمان به پيامبر
(صلى الله عليه وآله) واعتقاد به قرآن، آن چنان به يک ديگر گره
خورده که امکان جداسازى ميان آن دو، وجود ندارد. در اين صورت روشن
مى گردد که قاعدتا بايد منظور از کلمه نور در اين آيات، مطلب ديگرى
باشد. مراجعه به خطابه پيامبر (صلى الله عليه وآله) در غدير، کار
را آسان مى کند وبه روشنى نشان مى دهد که واقعيت امر چيست. حضرتش
مى فرمايند: معاشر الناس! آمنوا بالله ورسوله والنور الذى انزل
معه، من قبل ان نطمس وجوها فنردها على ادبارها.... معاشر الناس!
النور من الله عز وجل فى مسلوک، ثم فى على، ثم فى النسل منه الى
القائم المهدى، الذى اخذ بحق الله وبکل حق هو لنا.(42)
در اينجا پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله) با صراحت، منظور از
جريان نور را علاوه بر خود، بر على (عليه السلام) ونيز بر نسل
ايشان تا حضرت مهدى (عليه السلام) جارى وسارى مى داند، وتصريح مى
نمايد که آن نور - هدايت الهى - که در من نهاده شده، پس از من در
على (عليه السلام) وپس از او در نسلش تا امام عصر (عجل الله تعالى
فرجه) قرار دارد. بدين سان پيامبر (صلى الله عليه وآله) رشته نبوت
را به امامت پيوند داده، وآن را تداوم رسالت خود در دو بعد تبيين
واجراى کامل وجامع الاطراف تلقى مى نمايند.
به همين دليل، پس از ايشان، ائمه طاهرين نيز همواره در مواجهه با
آيات مورد نظر، مراد از نور را با عباراتى بيان وتفسير نمودند،
مانند: النور هو على(43)
النور فى هذا الموضع امير المؤمنين والائمه(44)
النور والله الائمه من آل محمد الى يوم القيامه(45)
هم والله نور الله الذى انزل(46)
ومفسرين ومحدثين نيز در همين راه وبر همين اساس گام برداشتند(47).
واما در خصوص موضوع اين نوشتار - يعنى سيماى امام عصر (عجل الله
تعالى فرجه) در خطبه غدير - اين اولين قسمتى است که پيامبر (صلى
الله عليه وآله) در خطبه خويش، سخن از آن حضرت در ميان آورده اند
وايشان را با لقب ويژه (القائم) خوانده اند. وروى دو نکته پاى مى
فشارند: اول اينکه امامت در خاندان على عليهم السلام جارى وسارى
خواهد بود، به طورى که اين رشته الهى در آغاز به دست على (عليه
السلام) ودر انجام به دست مهدى عجل الله تعالى فرجه سپرده شده است.
نکته دوم اينکه بر ويژگى خاص امام عصر (عجل الله تعالى فرجه) تاکيد
مى نمايند که حضرتش حق خدا وتمامى حق اهل بيت را که از آن ايشان
بوده، از غاصبان اين حقوق باز خواهد ستاند. چه زيباست که در آن
شرايط، پيامبر (صلى الله عليه وآله) اين چنين آينده را به روشنى
ترسيم مى نمايد که على رغم همه ما ديگرى ها، نابسامانى ها، حق کشى
ها، گردن کشى ها، گرايش هاى باطل، اسلام ستيزى ها و... نهايتا کار
با ظهور وحضور مصلحى توانمند والهى به سامان مى رسد، وپرچم هدايت
جهان وجهانيان به دست با کفايت فردى از تبار امير المؤمنين (عليه
السلام) سپرده مى شود، واو به سلامت وسرفرازى اين پرچم را بر
بلندترين آباديهاى گيتى به اهتزاز در مى آورد، وبه تعبير رسول خدا
(صلى الله عليه وآله): ياخذ بحق الله وبکل حق هو لنا همين آينده نگرى
روشن است که با وجود تمام گرفتاريهاى حال، مردم مسلمان را همواره
وهمچنان گوش به زنگ وچشم به راه ساخته، تا مگر دستى از غيب برون
آيد وکارى بکند، وهمه تلاش وتوان خود را در پرتو فريضه انتظار فرج
به کار گرفته ومى گيرند، تا زمينه ساز ظهور آن عدل مجسم باشند که
زنده کننده خاطر امير المؤمنين (عليه السلام) است. على (عليه
السلام) نيز خود در جاى جاى سخنانش، اين آينده پر نور را نويد داده،
ودلها را به سوى آن امام همام روانه ساخته است. گاه با لحنى خاص که
از محتواى کلامش بر مى آيد، چنين مى فرمايد: الا وفى غد وسياتى غد
بما لا تعرفون هان اى مردم هشيار باشيد، براى فردايى که آن را به
درستى نمى شناسيد وچندان به ويژگى هاى آن آگاهى نداريد. در آن
فردا، زمام کار به دست کسى خواهد افتاد که از تيره وتبار شاهان روزگار
نيست، او به شدت کارگزاران حکومت را بر اعمالشان بازخواست خواهد
نمود. وکائنات با او همراه مى شوند به طورى که: تخرج له الارض
افاليذ کبدها وتلقى اليه سلما مقاليدها زمين تمامى دارائى هاى
درونش را بيرون ريخته ودر اختيار او مى گذارد. وکليد گنجينه هاى
خود را از سر صلح وصفا به او تسليم مى نمايد. واو در حکومتش:
فيريکم کيف عدل السيره ويحيى ميت الکتاب والسنه.(48)
راه وروش داد ودادگرى در اداره جامعه را به شما خواهد نماياند.
وبار ديگر، آنچه از کتاب الهى وسنت نبوى به ورطه فراموشى ونيستى
افتاده، زنده خواهد کرد. مى بينيم که سخن على (عليه السلام) به گونه
اى، تفصيل همان جمله کوتاه پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله) در
توصيف امام عصر (عجل الله تعالى فرجه) است.(49)
ضمن آن که به ترسيم آينده پرداخته ووقوع آن را حتمى وقطعى مى شمارد،
با نماياندن چهره زمامدار الهى آن دوران، گوشه هايى از همراهى زمين
وزمان را نيز با او ياد آور مى شود. ونهايتا دو بعد ممتاز حکومت او
- يعنى احياى فرهنگى - وعدالت اجتماعى را به عنوان شاخص هاى اصلى
در اين نظام نام مى برد. در پرداختن به بخشهاى بعدى خطابه پيامبر
اکرم (صلى الله عليه وآله) پيرامون امام عصر (عجل الله تعالى فرجه)
باز هم از خرمن کلام گهر بار على (عليه السلام) در اين زمينه ها
توشه خواهيم گرفت.
سيماى حضرت مهدى به روايت غدير
در آن صحرا، جحفه، وبر کنار آن غدير، خم، ودر حضور آن جمع، پيامبر
(صلى الله عليه وآله) در ادامه کلام الهى خويش، دامنه سخن را به
مسائل مربوط به امام عصر (عجل الله تعالى فرجه) کشانيده، زبان به
توصيف آن امام همام گشودند، وگوشه هايى از شخصيت همه جانبه آن
بزرگوار را به مردم نماياندند. حساسيت اين قسمت از سخن را، از آنجا
مى توان دريافت که حضرتش هيجده بار مردم را با تکرار يک لغت هشدار
دهنده، به دقت در کلام خود فرا مى خوانند. حضرتش در اين بخش به
دفعات، کلمه الا به معنى هان! آگاه باشيد را به کار مى برند، تا
همگان دريابند که موضوع از اعتبار، ارزش، حساسيت واهميت ويژه
برخوردار است. پيامبر (صلى الله عليه وآله) در آغاز اين بخش، بار
ديگر - براى چندين مرتبه در طول سخنرانى - روند پيوسته نبوت وامامت
را مطرح نموده وياد آور مى شوند که سررشته اين نظم، در دست على
(عليه السلام) است وپايان بخش اين روند، حضرت مهدى عجل الله تعالى
فرجه مى باشند، بدين صورت که: معاشر الناس انى نبى وعلى وصيى. الا
وان خاتم الائمه منا القائم المهدى (صلوات الله عليه)(50)
پس آن گاه با بر شمارى 21 ويژگى اساسى ومهم از مختصات عمده آن امام،
به گونه اى گوشه هايى از حرکت وکار وتلاش وبرنامه ها ودستاوردهاى
نظام الهى حضرتش را ترسيم مى نمايند، به طورى که با اندک دقت
وريزبينى در اين مختصات، مى توان ابعادى مختلف از مسائل مربوط به
آن حضرت را دريافت. پيامبر فرمودند: الا انه الظاهر على الدين. الا
انه المنتقم من الظالمين. الا انه فاتح الحصون وهادمها. الا انه
قاتل کل قبيله من اهل الشرک. الا انه مدرک کل ثار لاولياء الله عز
وجل. الا انه ناصر دين الله عز وجل. الا انه الغراف من بحر عميق.
الا انه يسم کل ذى فضل بفضله وکل ذى جهل بجهله. الا انه خيره الله
ومختاره.
الا انه وارث کل علم والمحيط به. الا انه المخبر عن ربه عز وجل
والمنبه بامر ايمانه. الا انه الرشيد السديد. الا انه المفوض اليه.
الا انه قد بشر من سلف من بين يديه. الا انه الباقى حجه ولا حجه
بعده ولا حق الا معه ولا نور الا عنده. الا انه لا غالب له ولا
منصور عليه. الا انه ولى الله فى ارضه وحکمه فى خلقه وامينه فى سره
وعلانيته. اى مردم آگاه باشيد! او بر قاطبه اديان پيروز خواهد گرديد.
آگاه باشيد! او از ستمکاران انتقام خواهد گرفت. آگاه باشيد! او
تمامى دژها را فتح نموده وويران خواهد ساخت. آگاه باشيد! او تمامى
طوايف وقبائل شرک را درهم خواهد کوبيده ونابود خواهد ساخت. آگاه
باشيد! او انتقام خون دوستان خدا را باز خواهد ستاند. آگاه باشيد!
او يار وياور دين خداى بزرگ است. آگاه باشيد! او کشتيبانى کار
آزموده در دريائى عميق است. آگاه باشيد! او فاضلان را به فضلشان
وجاهلان را به جهلشان مى شناسد ومى شناساند.
آگاه باشيد! او برگزيده خدا ومنتخب اوست. آگاه باشيد! او وارث
تمامى دانش هاست وبه همه علوم تسلط واحاطه دارد. آگاه باشيد! او از
خدايش براى شما گزارش مى نمايد وشما را به چگونگى ايمان به خدا مى
آگاهاند. آگاه باشيد! او راست کار ودرست کردار واستوار وپا برجاست.
آگاه باشيد! که امور خلقت وخلايق - از سوى خدا - به او واگذار شده
است. آگاه باشيد! که تمامى پيام آوران گذشته به آمدن او نويد داده
اند. آگاه باشيد! که آن حضرت آخرين حجت الهى است وپس از او ديگر
حجتى نخواهد آمد، حق - تماما - با او ونور نزد اوست. آگاه باشيد!
کسى را ياراى چيرگى بر او نيست. آگاه باشيد! او ولى خدا در زمين
است وداور دادار در ميان آفريده هاى اوست، وامين خداى متعال در
پنهان وپيداى اوست. بار ديگر به دقت بر اين توصيف ها بنگريم،
ودريابيم که پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله) ساليانى دراز قبل از
تولد، وقرنها پيش از ظهور آن حضرت با چه انگيزه اى چنين شخصيتى از
ايشان به دست مى دهد؟ وبدان گونه خطوط اصلى آن نظام الهى به رهبرى
حضرتش را ترسيم مى نمايد؟ آيا مى توان هدفى جز دميدن روح اميد
وانتظار، وآگاهانيدن نسلها وآماده سازى آنان براى تحمل دوران سخت
غيبت، همراه با تلقى صحيح از آن پنهانى دشوار، وتلاش پيگير در تحقق
وبر پايى آن آينده نورانى در اين کار سراغ داد؟ اگر اين راستا را
صحيح ندانيم، آيا پسنديده است که پيامبر (صلى الله عليه وآله) در
شرايطى که تنها سه تن از امامان (امير المؤمنين وامام حسن وامام
حسين عليهم السلام) در دوران حيات ظاهرى خويش بودند، سخن از نظام
آينده جهان وحضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه آن هم به اين گستردگى
وتفصيل در ميان آورند؟ نظامى که در آن به فضل وجهل با يک ديده
نگريسته نمى شود، وفاضلان وجاهلان در هم نمى آميزند، تا کار تشخيص
وتمييز دشوار گردد. بلکه حضرتش در پرتو بينش الهى خود، اين دو
طايفه را از هم جدا نموده، وبه روشنى فاضل را به فضلش وجاهل را به
جهلش، به همگان مى نماياند. قيام آن حضرت، در راستاى يک حرکت مشخص
وگوياى تاريخى در طول ادوار مدنيت بشر تفسير مى شود، واو تحقق بخش
نويدهاى تمامى پيبام آوران سلف معرفى مى گردد که ماموريتش به ثمر
وهدف رسانيدن تلاش هاى آنان خواهد بود. در يک نگاه، آن امام همام،
مظهر علم وقدرت الهى معرفى مى شود. اين آگاهى، براى او دانش وبينشى
فوق تصور به بار مى آورد، وآن قدرت خدا دادى، وى را در موضعى مى
نشاند که هيچ گردن فرازى نتواند در راه پياده شدن اهداف آن نظام
الهى سنگ اندازى ومانع تراشى نمايد.
اگر اين قيام الهى نباشد، خلقت عبث جلوه مى نمايد، واين انديشه
باطل بر صفحه ذهنها نقش مى گيرد که آيا هدف از هستى، همين بود که
مردمى بيايند ونسل به نسل بروند، وحاکمانى دست به دست در تاريخ حاکم
شوند وخونريزى کنند وغارت نمايند وبساط جور وستم بگسترانند
ومظلومان را به زنجير بکشند و... از اين رو، در جهت پاسخ به اين
پندار نادرست، خداى عزيز حکيم، ولى مقتدر خويش را با توان وآگاهى
الهى زمامدار جهان مى نمايد که او دژهاى کفر وبى دينى را درهم
کوبد، از ظالمان انتقام گيرد، با شرک در ستيزد آيد، داد مظلومان را
بستاند، وخون شهيدان را پاس نهد، دين را يارى کند، سکان کشتى طوفان
زده بشريت را به دست با کفايت خويش گيرد وانسانها را به سر منزل
مقصود رهنمون گردد. وچه زيباست که ما آن روزگاران را نظاره گر
باشيم. با مطالعه سخنان پيامبر (صلى الله عليه وآله) در اين بخش از
خطابه، علاوه بر شخصيت فردى آن حضرت، مى توان با ابعاد الهى، سياسى،
عدالت اجتماعى، علمى وفرهنگى، تاريخى، هدايتى و... اين نظام آشنا
شد. وخدا را، که توفيق درک آن زمان وزمانه، ما را دست دهاد. به هر
حال، پيامبر (صلى الله عليه وآله) کم کم دامن سخن خويش را در آن
صحراى سوزان جمع مى نمايد. ودر اواخر خطابه خويش، سخن از گستره
حلال وحرام نموده وياد آور مى شوند که اين مطلب، بسيار فراتر از آن
است تا در يک نشست ودر خلال يک خطابه بتوان تمامى آن را بازگو نمود.
آن گاه چنين مى فرمايند: فامرت ان اخذ البيعه منکم والصفقه لکم
بقبول ما جئت به عن الله عز وجل فى على امير المؤمنين والائمه من
بعده الذين هم منى، ومنه ائمه قائمهم المهدى الى يوم القيامه الذى
يقضى بالحق... من - از سوى پروردگار جهان - فرمان داده شده ام تا
از شما بر قبول آنچه از جانب خداى عز وجل درباره امير مؤمنان على
(عليه السلام) وائمه پس از او آورده ام، که - در نسل وتبار - از من
واويند، عهد وفادارى وبيعت بستانم. امامانى که قائم آنان مهدى، تا
بر پايى قيامت برقرار خواهد بود، واوست که بر حق وعدل حکم خواهد
کرد... وبدين سان پيامبر (صلى الله عليه وآله) در سومين جاى از
کلام خود، ياد امام عصر (عجل الله تعالى فرجه) را زنده مى دارد.
واين سه موضع - همان طور که گذشت - علاوه بر يازده مرتبه اى بود که
در طول سخن، حضرتش از واژه عمومى وکلى ائمه در زمينه معرفى پيشوايان
پس از خود استفاده نمودند، وشان وجايگاه ومشخصه والاى آنان را با
عبارت الامامه فى ذريتى من ولده الى يوم القيمه بيان داشتند. پيشوايانى
که آنان را در جايى ديگر از همين کلام، الطيبين من ولدى خواندند
وآنان را ثقل اصغر دانستند، که بر کنار کتاب خدا ثقل اکبر نشسته
اند. تا آنجا که ايشان در بيان رسول خدا (صلى الله عليه وآله)
امناء الله فى خلقه وحکامه فى ارضه تعبير شدند، ودر طى سخن به
دفعات، امامان را در رابطه با على (عليه السلام)، با وصف ولدى من
صلبه وعباراتى از اين رديف ستودند. اينک روشن است که از چه رو، اين
بخش از نوشته، سيماى حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه به روايت غدير
نام گرفت، چرا که حاوى روشنگرى در زمينه معرفى نام وياد وراه ورسم
امام عصر (عجل الله تعالى فرجه) بود که در سايه پرتو ناشى از کلام
نورانى پيامبر، بر پهنه دل وذهن خواننده مى نشست، واميد که اين رهگشائى
ما را نيز کارساز افتد.
تا کى در انتظار؟
اينک که تو سن سخن، مى رود تا آرام گيرد واز تاختن باز ايستد، با
مبعوث غدير هم آواز مى شويم، وموعود غدير را خطاب نموده ومى گوئيم:
متى تنتظر!، ودل خوش مى داريم که او در ادامه سخن ما را با اين
کلام اميد بخشيده که: ابشر بنصر قريب من رب رحيم(51)
اين کلام از آن على (عليه السلام) است که در دهه چهارم هجرت نبوى،
روى در خطاب به آن عزيز کرده، واز سر شگفتى واشتياق مى پرسد: تا کى
در انتظار؟ وگوئى که چشم به راهان مشتاق را به يارى نزديک از پيشگاه
خداى مهربان خبر مى دهد. اين پيام، عرصه تاريخ را در نور ديد، واز
دل صدها وهزاران حادثه هولناک واز بسترى مالامال از نشيب وفراز گذشت،
واينک گوش جان ما را مى نوازد که: (أليس
الصبح بقريب)(52)
آيا بامدادان طلوع او نزديک نيست؟ گوييا مظلوم غدير، در آيينه
تاريخ، او وبرنامه کارش را بر دور دست افق نظاره کرده بود که مى
گفت: يعطف الهوى على الهدى اذا عطفوا الهدى على الهوى، ويعطف الراى
على القرآن اذا عطفوا القرآن على الراى(53)
او هدى را جايگزين هوى خواهد نمود، آن گاه که هر يک از اين دو را -
به غلط وناروا - جاى ديگرى نشانده اند. وآن دم که بساط استادى وحکومت
آراء - باطله - بر قرآن رواج گرفته باشد، او اين سفره را بر مى
چيند، وبار ديگر قرآن را بر موضع بلند هدايت انديشه ها مى نشاند،
وآراء مردم را به تبعيت از آن فرا مى خواند. هم آن عزيز، شتابزدگان
اين وادى را هشدار مى داد که: فلا تستعجلوا ما هو کائن مرصد(54)
بر آنچه که به قطع ويقين واقع شدنى است، بيهوده شتاب مگيريد. امير
المؤمنين (عليه السلام) غمزدگان داستان اسف بار تنها ماندن خود
ودلهاى پر غصه از قصه هاى رنج آور فرزندان پاکش را همواره اميد مى
بخشيد که - على رغم همه اين رنج ها وشکنج ها به آينده چشم بر دوزند،
ودر آن آينه تصوير محتواى کلام نورانى علوى را به روشنى ببينند که:
لتعطفن الدنيا علينا بعد شماسها عطف الضروس على ولدها (55)
يقينا جهان - چونان شترى بد خو وسرکش که به هر حال وبه ناچار به
سوى فرزندش باز مى گردد - بار ديگر به ما رو خواهد کرد. وآنان که
شاهد اين کلام، از آن مظلوم غدير وسقيفه بودند، به گوش خود شنيدند
که دهان حضرتش در دنباله اين سخن، به تلاوت اين آيه از قرآن مجيد
مترنم گشت: (ونريد ان نمن على الذين
استضعفوا فى الارض ونجعلهم ائمه ونجعلهم الوارثين)(56)
وبدين سان اراده قطعى وحتمى الهى را پشتوانه کلام خود در روى کرد
دوباره دنيا به خاندان خويش تلقى نمود. على (عليه السلام) فتنه ها
وآشوبها را در زمان خود شاهد بود، وشيوع اين بلايا را براى آيندگان
نيز در گستره وسيعى مى ديد وهمواره هشدار مى داد تا منتظران مشتاق
هرگز سر فرود نياورند، وديده به راهان شيفته، قامت زير بار مشکلات
دو تا نکنند، وبه رغم درگيرى ها همواره در پهنه فکر وصحنه دل خويش،
فرزند والايش را ببينند که پاى در رکاب نهاده، گام در ميان گذارده
وتيغ از نيام برکشيد، تا هر که را به فراخور حال وقال به راه آورد،
وپاداش وجزا بخشد. وياد آور مى شد که آن حضرت را ابرهاى تيره فتنه
وآشوب، از انجام اين ماموريت حساس ومهم باز نخواهد داشت، چرا که:
الا وان من ادرکها منا يسرى فيها بسراج منير ويحذو فيها على مثال
الصالحين(57)
آرى، يادگار امروزين غدير - امام حجه بن الحسن المهدى عجل الله
تعالى فرجه - در مواجهه با تيرگى ها وتيره روزى ها، در پرتو هدايتى
الهى گام بر مى دارد، ودل تاريکى ها را مى شکافد، وبه سان پيشينيان
صالح خود گام برداشته، وپاى در جاى پاى آنان مى نهد، تا يک جهان
نور وروشنى به بار آورد. آن گاه على (عليه السلام) براى آن که پيشاپيش
جلوى هر گونه تفسير وتاويل وتوجيه ناروا را گرفته باشد، با صراحت
وبه روشنى فرمود: او را غيبتى است بس طولانى، تا آنجا که ناآگاهان
گويند: ما لله فى آل محمد حاجه(58)
ديگر خدا را به خاندان پيامبر (صلى الله عليه وآله) نيازى نيست.
حضرتش، ويژگى آن سفر کرده به ديار غيبت را اين چنين بيان مى کرد
که: صاحب هذا الامر الشريد الطريد الفريد الوحيد.(59)
آرى طول دوران جانکاه غيبت، سبب مى شود تا او وارهانيده شود وتنهاى
تنها باقى بماند. على (عليه السلام) مى فرمود که او را غيبتى است
که بسى به درازا خواهد کشيد، وچنين است که: تخفى ولادته ويغيب شخصه(60)
او نه تنها پنهانيش طولانى که تولدش نيز در نهان صورت مى گيرد. وآن
گاه که صحابى نامدار او - اصبغ بن نباته - حضرتش را در حالتى متفکرانه
ديد وعلت را جويا شد، امام (عليه السلام) در پاسخ به او فرمود: فکرت
فى مولود يکون من ظهرى، الحادى عشر من ولدى، هو المهدى يملوها عدلا
کما ملئت جورا وظلما، تکون له حيره وغيبه يضل فيها اقوام ويهتدى
فيها آخرون.(61)
من درباره يازدهمين فرزند از صلب خويش مى انديشيدم. او مهدى عجل
الله تعالى فرجه است. زمين را از عدل وداد پر خواهد نمود، آن سان
که از جور وستم مالامال گشته، براى او غيبت - وبراى مردم - حيرانى
در اين امر است. جمعى در اين غيبت وحيرت گمراه شده، وجمعى ديگر راه
خواهند يافت. واينک ما، در آستانه غدير، مبعوث آن روزين غدير را در
ظاهر از دست داده ايم، وبا وارث امروزين وحاضر غدير، امام مهدى حجه
بن الحسن العسکرى عجل الله تعالى فرجه تنها مانده ايم. هر دو،
دوران سخت وجانکاه غيبت را مى گذرانيم، اما او کجا وما کجا؟ او چه
سان وما چه سان؟ وما در سر، سوداى آن داريم که او نواى حزينمان را
در بامدادان جمعه اى از جمعه ها پاسخ گويد، آن گاه مى گوئيم: متى
ترانا ونريک وقد نشرت لواء النصر ترى(62)
در سر شوق آن داريم ودر دل شور اين، که تا زنده ايم، سرانجام روزى
فرا رسد که حضور آشکارش را جشن گرفته وشادى کنيم، ونحن نقول: الحمد
لله رب العالمين(63)
وزبان به ستايش الهى بگشائيم. وکوتاه سخن در آخر اين مقال، آن که:
يا امير المؤمنين! به رغم آنان که تنها به فاصله هفتاد روز، به
نامردمى، پيام وکلام پيامبر (صلى الله عليه وآله) را در مورد شما
به فراموشى سپرده، از آستانتان روى گرداندند وخفت به بار آوردند،
اينک خداى جهان را - به تمامى جان واز سويداى دل - بر اين فضل
وهدايت شاکريم که با گذشت چهارده قرن از آن روزگاران، ودر پى نزديک
به دوازده قرن از ميلاد وآغاز غيبت موعود بزرگوار غدير، همچنان به
پايمردى واستوارانه، بر عهد ولايت اين خاندان - على (عليه السلام)
در آغاز ومهدى (عجل الله تعالى فرجه) در انجام - ايستاده ايم.
واميد که عزت به بار آوريم. اينک پيروزمندانه، حماسه چشم به راهى
مى سرائيم، وسرود انتظار سر مى دهيم. (وما کنا
لنهتدى لولا ان هدانا الله).(64)
والسلام