مولود مسعود مهدى موعود

محمد باقر شريعت پناه اصفهانى

- ۵ -


وارد عراق شدم ومنزلى اجاره کردم وچند روز آن جا بودم، ناگاه کسى آمد ونامه اى همراه داشت که در آن نوشته بود: اى محمد! تو چنين وچنان اموالى را در ميان چنين ظروفى همراه دارى تا آن جا که تمام خصوصيات اموالى را که همراه من بود وخودم هم به تفصيل نمى دانستم برايم شرح داد من آنها را به همان شخص تحويل دادم وچند روز در آن جا ماندم، کسى سراغ مرا نگرفت من اندوهگين شدم، سپس نامه اى به من رسيد که تو را به جاى پدرت منصوب ساختيم، خدا را شکر کن.(1)

طبق نقل مرحوم صدوق، عده اى از اهالى قم که در ميان آنها محمد بن جعفر حميرى قرار داشت، بدون آن که از وفات امام عسکرى (عليه السلام)مطلع باشند وارد سامرا شدند، استفتاها ووجوهاتى به همراه داشتند. در آن جا خبر رحلت امام عسکرى (عليه السلام) را شنيدند وآنان را به سوى جعفر هدايت کردند، آنها جعفر را ملاقات کردند واز وى پرسيدند که به آنها بگويد: چه مبلغ پول با خود آورده اند وصاحبان اين وجوهات چه کسانى هستند؟ جعفر پاسخ داد که او پيشگو وفال بين نبوده وآن چه اماميه درباره امام عسکرى (عليه السلام) مى گويند دروغى بيش نيست زيرا تنها خداوند به اين قبيل امور آگاه است.

جعفر از آنها خواست تا وجوهات را تحويل دهند ولى ايشان از اين کار سرباز زدند ونزاع ميان آنها آشکار شد. در حين دعوا شخصى وارد شد وآنان را به نام صدا زد وبه سوى منزلى راهنمايى کرد ودر آن جا شخصى را به ايشان نشان داد که به نظر مى رسيد وکيل امام دوازدهم (عليه السلام) باشد، او صاحب ومبلغ وجوهاتى را که آورده بودند به آنها گفت. آنها بلافاصله امامت امام دوازدهم را پذيرفتند، با انجام اين امر به آنها دستور داده شد تا از اين پس وجوهات خود را به شخص معينى در بغداد تحويل دهند.

بنا به گفته صدوق، جعفر فوراً به دربار خليفه معتمد عباسى رفت وبه او گزارش داد که اماميه هنوز به وجود پسر امام عسکرى (عليه السلام)معتقدند، معتمد بلافاصله دستور پى گيرى وتحقيق در موضوع را صادر کرد وگروهى از مأموران را به همراه جعفر اعزام نمود تا منزل امام عسکرى (عليه السلام) ومنازل همسايگان را مورد تفتيش قرار دهند.(2) در منزل امام عسکرى (عليه السلام) کنيزى به نام ثقيل را دستگير کردند واز او خواستند تا فرزند امام را به آنان نشان دهد، ولى وى به شدت انکار کرد فرزندى زاده باشد.

به روايت صدوق، ثقيل براى آن که جان امام دوازدهم را مصون دارد، ادعاى باردارى کرد. از آن پس معتمد او را براى معاينه در حرم خود زندانى کرد، تحت سرپرستى نحرير، همسران خليفه وکنيزان وزنان قاضى القضات ابن ابى شوارب به مدت دو سال ثقيل را تحت نظر داشتند، تا آن که احساس کردند ديگر به بررسى بيشتر نيازى نيست واز طرف ديگر مرگ ناگهانى وزير عبيد الله بن خاقان باعث شد تا دستگاه خلافت از آن بانوى محترم غفلت کند. برخى از اخبار حاکى از آن است که ثقيل زندانى شد ودژخيمان عباسى يک رشته اعمال شکنجه آميز را عليه اماميه انجام دادند که جعفر در پشت سر آن اعمال قرار داشت.(3) عباسيان با وجود اين که بسيارى از اماميه را به قتل رساندند ولى تلاش هاى آنها براى دستگيرى امام دوازدهم بى نتيجه ماند.

طبق روايت شيخ مفيد، امام عسکرى (عليه السلام) مى خواست هر گونه فرصتى را در رديابى امام دوازدهم از عباسيان بگيرد، تا جان فرزند خود را محفوظ دارد. بدين جهت نقشه اى طرح ريزى کرد که به موجب آن بر اساس وصيت نامه اى آشکار تمام دارايى خود را به مادرش حديث واگذار کرده بود. او با وصول خبر رحلت پسرش از مدينه به سامرا آمد تا ماتَرَک او را اخذ کند ولى ديد که همه دارايى او را توقيف کرده اند.

از آن گذشته، جعفر با او در موضوع ميراث برادر درگير شد وبه حق خود بر ماترک اصرار داشت وقضيه را به مقامات دولتى کشانيد وسعى کرد تا ثابت کند که امام عسکرى (عليه السلام) پسرى نداشته است. حديث اظهار داشت که امام عسکرى او را تنها وارث خود دانسته وبنا به فقه اماميه جعفر کوچک ترين حقى بر ميراث برادر ندارد.(4)

اين نزاع مدت دو سال ادامه يافت تا آن که محقق شد حامله بودن ثقيل واقعيت ندارد، ويا آن که حديث پيش قاضى ثابت نمود که تنها وارث امام يازدهم است وقاضى به نفع او رأى داد، جعفر معارض او شد واز خليفه در طلب ميراث برادر استعانت جست، سرانجام به حکم خليفه ماترک امام حسن عسکرى (عليه السلام) را پس از هفت سال توقيف بين حديث وجعفر تقسيم کردند.(5)

بالاخره با از دست دادن ميراث مختصر امام حسن عسکرى (عليه السلام)توانستند آخرين حجت خدا را از شر شناخته شدن وگرفتار شدن به دست فرعون زمان حفظ کنند.

تشابه غيبت حضرت مهدى وترديد شيعيان وى به ماجراى اصحاب کهف

آيا موضوع مخفى شدن مهدى (عجل الله فرجه) در چاه (سرداب مقدس) سامرا که نويسنده مذکور در قسمتى از مقاله خود در صدد تمسخر ونفى واقعيت آن است خود اثبات اين معنى را نمى کند که (تا نباشد چيزکى مردم نگويند چيزها؟!)

آيا فراموش کرده ايد که خداى متعال ترديد مردم در مورد تعداد اصحاب کهف را در قرآن چنين بيان داشته است که:

(سَيَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ وَيَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ (رَجْمَاً بالْغَيْبِ) ويَقُولُونَ سَبْعَةٌ وثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ قُلْ: رَبّى اَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ ما يَعْلَمُهُمْ إلاّ قَليلٌ فَلا تُمارِ فيهِمْ إِلاّ مِراءً ظاهِراً ولا تَسْتَفْتِ فيهِمْ مِنْهُمْ اَحَداً);.(6)

به زودى بعضى ها مى گويند که: اصحاب کهف جمعاً سه نفر بودند چهارميشان، سگشان بود وبعضى ديگرنيز مى گويند که: ايشان پنج نفر بودند، ششمى ايشان سگشان بود که اين دو نظريه تير اندازى به ناپيداست (نادرست است) ولى گروهى ديگرى مى گويند که اصحاب کهف هفت نفر بودند وهشتمى ايشان همان سگ بود.

بگو پروردگار من به شماره آنها داناتر است (اين نظريه ممکن است درست باشد) که آن را جز عده اندکى نمى داند. پس با مردم در اين مورد زياد بحث نکن جز بحث ظاهرى، ودر اين مورد از ايشان نظر خواهى نکن.

آيا ترديد وتفرقه هاى شيعيان آن زمان در مورد جانشين امام عسکرى (عليه السلام)و تولد حضرت مهدى (عليه السلام) که نوبختى مى گويد که:

(1. بعضى ها گفتند: امام حسن عسکرى (عليه السلام) وفات کرد وهيچ اثرى از او نمانده وفرزند ظاهرى از او شناخته نشد.

2. وديگرانى مدعى شدند که: اين موهوم (توجه: موهوم ومزعوم را آقاى ملازاده در مقاله خود اضافه کرده است). (فرزند امام عسکرى (عليه السلام)) ده سال قبل از وفات حسن يعنى در بيست وسوم رمضان 250 هـ ق متولد شده.

3. وبعضى ها مدعى شدند که هشت ماه بعد از وفات حسن اين مزعوم (مهدى) متولد شده.

4. وديگران مدعى شده اند که اين موهوم (محمد بن حسن) در سال 258 هـ ق متولد شده است.

5. وبعضى ها سال را مدعى گشته اند که 256 هـ ق (بوده است).

6. ومدعيان ديگرى ادعا نموده اند که در نصف شعبان سال 255 يعنى پنج سال قبل از وفات حسن متولد شده است.)(7)

آيا همه اين ادعاها خود دليل تشابه غيبت مهدى (عليه السلام) در سرداب مقدس به غيبت اصحاب کهف در غار نيست؟!

چون که ديگران بدان مولود وموعود معهود در مقاطع مختلف برخورد کرده بودند يا از وجودش اطلاع يافته بودند تاريخ هاى مختلفى را براى تولد وى مطرح ساخته بودند وآنان که اطلاعى نداشتند در صدد انکار واقعيتى بر آمده بودند (که خود در منحرف ساختن ذهن طاغوت زمان از دستگيرى وکشتن آن نجات بخش موعود بى تأثير نبوده است) مانند جعفر کذاب که براى جلب مردم به سوى خود قبلاً مى گفت: پسر برادرم حسن فرزندى ندارد ومن جانشين ووارث وى مى باشم ولى بعداً به آن اقرار کرد.

فلذا در توقيعى که از جانب حضرت مهدى (عجل الله فرجه) درباره اين عموى منکر خودش صادر گشته است راه او را به راه برادران يوسف تشبيه ساخته است که از روى حسادت به حضرت يوسف، جهت جلب نظر پدرشان به سوى خود گفتند که: يوسف را گرک خورده است و....(8) همچنانکه جعفر کذّاب نيز بجهت حُبّ جاه ادّعاى جانشينى نسبت به برادر خود نمود که به خاطر عدم خروج از موضوع اصلى از بيان وجه تشبيه وتشابه در اين مورد خوددارى مى شود.

موضوع غائب شدن فرزند امام حسن عسکرى (عليه السلام) بعد از نماز گزاردن بر جنازه پدرش در سرداب خانه خود (نه در چاه، که برداشت وتصور نادرستى است)، بعد از توجه به انحصار خلافت ووصايت در 12 نفر ونيز امکان تشابه دو نجات بخش موعود، موضوع انداختن موسى در صندوقچه بعد از تولدش را تداعى مى کند تابوت موسى تا داخل اتاق فرعون برده مى شود ولى فرعون متوجه نمى شود که اين بچه همان موسى موعود است. ومهدى هم در پنج سالگى در جلو فرعونيان زمان ظاهر مى شود وسپس به پشت پرده مى رود وناپديد مى شود يا همانند اصحاب کهف که از قوم خودشان که خدايانى را جز ذات يکتا براى خود برگزيده بودند،(9) عزلت گزيدند، عزلت مى گزيند وبه کهف پناه مى برد چرا که اکثر مردم زمان امام حسن عسکرى (عليه السلام) نيز براى پيامبر، جانشينى غير از امام معصوم را قبول کرده بودند.

تشابه ناپديد شدن حضرت مهدى به ناپديد شدن حضرت مسيح

ورود حضرت مهدى (عجل الله فرجه) به سرداب مقدس همانند ورود حضرت عيسى (عليه السلام) به اتاقک مورد نظر به هنگام فرار از دست يهوديان مى نمايد که وقتى که دشمنان اين دو حجت خدا وارد آن دو محل اختفا شدند هيچ يک را در آنجاها نيافتند. وچه بسا حضرت مهدى (عليه السلام) هم بعد از ورود به سرداب با قيافه مبدل به ميان همان جمع برگشته است بدون اين که حاضران او را بشناسند.

مگر چنين چيزى هم ممکن است؟!

آرى! مگر حضرت مسيح (عليه السلام) از ترس کشته شدن (به دست يهوديانى که در تعقيبش بودند) وارد آن اتاقک نشد؟ وسپس از آن جا بيرون آمد ووارد جمعيت شد بدون اين که او را بشاسند؟! ولذا دشمنان که در رسيدند شخص ديگرى را که شبيه حضرت مسيح بود (وچه بسا خود از دشمنان آن حضرت بود) گرفتند وبه دارش زدند وحضرت مسيح (عليه السلام) کشته نشد.

(وما قَتَلوُهُ وما صَلَبُوهُ ولکِنْ شُبّه لَهُمْ...، ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْم إِلاّ اِتّباعَ الظَّنِّ وما قَتَلوُهُ يَقيناً);.(10)

حضرت مسيح (عيسى بن مريم (عليه السلام)) را نه کشتند ونه به دارش زدند وليکن براى مردم مهاجم ديگر گونه جلوه نمود که مردم از اين موضوع اطلاعى ندارند جز پيروى گمان (که خيال مى کنند کسى را که در آن اتاقک يافتند وگرفتند وبدارش زدند همان کسى بود که به آن اتاقک وارد شده بود در حالى که چنين نبود = فرد دستگير شده حضرت مسيح نبود) وبالاخره صد در صد بدانيد که حضرت مسيح (عليه السلام) را نکشته اند.

شايد شما بگوييد: نه خير، مسيح از آن اتاقى که در آن ناپديد شد بيرون نيامد. (بَلْ رَفَعَهُ اللهُ اِلَيْهِ) (بلکه خدا او را به سوى خود بلند کرد).

آرى! بعد از توفى وى توسط ذات بارى تعالى!

(اِذْ قالَ الله يا عيسى اِنّى مُتَوَفيکَ ورافِعُکُ اِلى);(11)

خدا فرمود: اى عيسى! همانا من تو را برمى گيرم وبه سوى خود بلندت مى کنم.

حال اگر توفى ورفع به سوى خدا براى مسيح (عليه السلام) در توى يک اتاق مطرح ومعقول است چرا براى آن کسى که حضرت مسيح در پشت سر او نماز خواهد گزارد مطرح نباشد؟

(فَيُصَلّى عيسى (عليه السلام) وَرائَهُ مَأمُوماً).(12)

مگر حضرت مسيح زنده است؟

اگر آيه شريفه (مُتَوَفيکَ ورافِعُکَ اِلى) دليل مردن وعروج بدن مسيح به سوى خدا از آن اتاقک باشد، (از باب مجادله بِاَحْسَن) ما هم قبول مى کنيم که: خداى متعال جان مهدى ما را (بعد از اين که از ترس مأمورين رژيم عباسى، بعد از اقامه نماز ميت بر جنازه پدرش، وارد سرداب (اتاق زير زمينى) خانه خودشان گرديد) گرفته وبدنش را هم به سوى خود برده است تا به دست دشمنان نيافتد.

ولى در اين صورت:

اولاً: وجود فرزند براى امام حسن عسکرى (عليه السلام) ثابت مى شود چرا که انکار غيبت نفر دوازدهم در يک جاى به ظاهر غير معقول مستلزم قبول يازده نفر قبلى است که به طور طبيعى زندگى کرده واز دنيا رفته اند که از اين قبول وتسلم راه براى قبول معقول بودن چنين غيبتى با توجه به نصوص وارده گشوده مى شود.

ثانياً: بازگشت وى به سوى مردم (همانند بازگشت حضرت مسيح (عليه السلام)) پذيرفته مى شود. هم چنان که بازگشت حضرت مسيح (عليه السلام)در انجيل مطرح وپيشگويى شده است.(13)

اگر کسى حساسيتى نسبت به غيبت حضرت مهدى (عليه السلام) در سرداب سامرا داشته باشد بايد هم انحصار خلافت در 12 نفر از قريش (اهل بيت پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله)) را قبول کند. وهم مهدى موعود بودن فرزند امام حسن عسکرى (عليه السلام)را (که در آينده ظهور خواهد کرد همانند بازگشت حضرت مسيح (عليه السلام) بعد از ناپديد شدنش از چشم دشمنان).

اما اگر اين توفى ورفع عيسى (عليه السلام) به سوى خدا را به معنى مجازى وعرفى (بر گرفتن وبلند کردن يعنى ربودن سريع از ميان مردم) بگيريد ومعتقد باشيد که عيسى (عليه السلام) که به اتاقک مورد نظر وارد شد قيافه ولباس خود را عوض کرد وبيرون آمد بدون اين که شناخته شود، همچنان که خيلى از افراد متوارى چنين مى کنند ويا اين که خداى متعال او را از در ديگرى که برايش باز کرد از کشته شدن نجات داد وبالاخره حضرت مسيح (عليه السلام) از ميان جمع ربوده شد وبه زندگى مخفيانه خود (در روى زمين يا در آسمان) ادامه داد که اين مخفيانه زندگى کردن، خود خلوت با يار ودل بر دلدار دادن است

(رَفَعَهُ اللهُ اِلَيه) (بلند مرتبه شدن با توجه به سوى خدا).

همين برداشت را هم شما مى توانيد در مورد فرزند امام حسن عسکرى (عليه السلام) در نظر بگيريد که بعد از اين که وارد سرداب شد با قيافه مبدل يا از در ديگرى که برايش گشوده شد بيرون رفت وبا خداى خويش مأنوس شد تا روزى که اذن ظهور دهد که در اين مورد روايت ابراهيم بن مهزيار را بعداً خواهيم آورد. ان شاء الله

فرار مصلح از ميان جامعه

آقاى د.عبد الرحيم ملازاده در قسمت ديگرى از مقاله خود، غيبت حضرت مهدى از ترس کشته شدن را اين چنين مورد تمسخر وانتقاد قرار مى دهد:

(فرضاً که ولادت اين مزعوم را بپذيريم، چه معنايى در اين اختفا وپنهان شدن در چاه سرداب وجود دارد وچرا براى مردم ظهور نمى کند، واگر از امام زمانى هاى سرمست بپرسيم همان جوابى را مى شنويم که از روحانيان وعلمايشان شنيده شده است که از قديم در تعليل آن گفته اند،

صدوق از روايت زراره از ابى عبد الله (عليه السلام) جعل مى کند که:

قائم قبل از قيام خود غيبتى دارد پرسيدم چرا؟

گفت که از ذبح مى ترسيد؟

وطوسى شيخ طائفة در تعليل همين موضوع مى گويد:

جز ترس از کشتن چيزى مانع ظهور او نيست....

وشکى نيست که اين موضوع تعبدى نيست که فقط تسليم شويم وايمان بياوريم واين تعليل ها همان طور که شيخ احسان الهى ظهير گفت، همديگر را تکذيب مى کند، وترس از قتل چنان واهى است که حتى خود بافته هاى امام زمانى هاى دو آتشه آن را رد مى کند؟

1. چون در کتب خودشان آمده که اين مزعوم مورد نصرت وتأييد خداوند است ودنيا را پر از عدل وداد خواهد کرد،

آيا از يک ترسو مخفى شده اين امکان دارد؟

از ابو جعفر نقل کرده اند که: قائم منصور به رعب وترس است وبا نصر وپيروزى مؤيد مى باشد، وزمين برايش پيچيده شده وسلطانش به شرق وغرب مى رسد...

واخبار زيادى در اين معنى نقل کرده اند،

اگر اين مزعوم به اخبار وارده از آبا واجدادش اعتقاد دارد يا نه؟ پس چرا از ذبح وقتل مى ترسد؟

وانگهى هر عاقلى مى تواند بپرسد که چرا ترس از مرگ وقائم شدن در چاه سرداب مادامى! که ملائکه پشتيبان او هستند (همچنان که مجلسى مدعى آن است).

2. اين گفته شما که از کشتن خودش مى ترسد لازمه اش سقوط امامت اوست براى اين که شما در چندين روايات گفته ايد که از شروط امامت اين است که او از شجاع ترين مردم باشد

وکسى که از قتل بترسد که اَشجع نيست بلکه اَجبن است.

3. بنابراين تعليل شما، اين مزعوم هرگز نبايد ظهور کند تا اين که دُوَل ظلم وجور از بين برود وخطر قتل در ميان نباشد وآن وقت ديگر نيازى به خروج او نخواهد بود!

4. در تاريخ دولت هاى متعددى به نام اين خرافات بنا شده....الان که زمينه اين همه مهيا است وخلصانش چشم به راه جمال او هستند چرا ظهور نمى کند ديگر که نه خطر به جايى است ونه قتلى بلکه چاقوى نائب او بر گردن عاقلانى است که به اين چرنديات گردن نمى نهند.

5. کسى که از خودش نتواند دفاع کند واز قتل مى ترسد اين آقا چگونه از ديگران دفاع نموده؟ چگونه از دشمنان شما انتقام مى گيرد الان بگذريم از اين که دنيا را چنين وچنان کند آيا بهتر نيست قبل از اين که خود را مسخره عالم کنيد، کمى به خود آييد وقرآن را سر منشأ معتقدات خود نماييد تا از اين غل وزنجيرها راحت شويد).

در پاسخ به اين اشکال وانتقاد ما از اين شخص ميپرسيم:

آيا حضرت موسى يک مصلح ونجاتبخش نبود

فرار يک مصلح ومنجى از ميان دشمنان خود، قبل از به عهده گرفتن مسؤليت تبليغ وارشاد ومبارزه، امرى معقول ومشروع است. آيا شما نجات بخش بودن حضرت موسى (عليه السلام) نسبت به بنى اسرائيل را باور داريد؟ (يا بَنى اِسْرائيلَ قَدْ اَنْجَيْناکُمْ مِنْ عَدُوِّکُمْ);(14)

اى بنى اسرائيل ما (به وسيله موسى (عليه السلام)) شما را از دست دشمنان نجات داديم.

همين موسى نجات بخش، وقتى که آن مرد مزاحم را کشت، مردى از دورِ شهر (اَقْصَى الْمَدينَةِ) دوان دوان آمد وبه او گفت: (يا مُوسى اِنَّ الْمَلأَ يأتَمِروُنَ بِکَ لِيَقْتُلوُک فَاخْرُجْ مِنْها اِنّى لَکَ مِنَ النّاصِحين)

(فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَّرَقَّبُ قالَ: رَبِّ نَجِّنى مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمينَ);.(15)

اى موسى! همانا سرکردگان با يکديگر درباره تو هم فکرى مى کنند تا اين که تو را بکشند. پس از اين شهر در رو، چون که من از خير خواهان توام.

پس موسى (عليه السلام) نيز از آن شهر ترسان ونگران بيرون رفت در حالى که مى گفت: خدايا مرا از دست اين قوم ستمکار نجات بخش.

موسى (عليه السلام) ترسيد وفرار کرد وبعد از مبعوث شدن به پيامبرى، وقتى که مورد اعتراض فرعون قرار گرفت چنين گفت: (فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمّا خِفْتُکُمْ فَوَهَبَ لى رَبّى حُکْماً وَجَعَلنى مِنَ الْمُرْسَلين);(16)

بله، من از دست شما فرار کردم چون که از شما ترسيدم که مرا بکشيد پس پروردگارم به من دستور بازگشت به سوى قومم را داد ومرا از فرستادگان قرار داد.

بنابراين، فرار يک فرد مبارز از دست دشمن براى حفظ جان خود وتداوم مبارزه اش از نظر قرآن مانعى ندارد.

اگر دلدارى وقوت قلب دادن خداى متعال به حضرت موسى (عليه السلام) نبود حضرت موسى (عليه السلام) باز حاضر به باز آمدن به سوى فرعون نبود.(17)

(قالَ رَبّى اِنّى اَخافُ اَنْ يُکَذِّبُونى ولَهُمْ عَلى ذَنْبٌ فَاَخافُ اَنْ يَقْتلون);.(18)

موسى گفت: پروردگارا! همانا من مى ترسم که فرعونيان مرا در داشتن اين مأموريت دروغگو بپندارند، علاوه بر اين که براى ايشان در گردن من گناه وپيگردى است که مى ترسم اگر پيششان بروم مرا بکشند.

مهدى موعود (فرزند امام حسن عسکرى (عليه السلام)) نيز که گناهى (جز نامشروع شمردن خلافت خلفاى غاصب) نداشت از دست ملأ (سر کردگانى) که براى نابود کردن اين نجات بخش ائتمار (همايش) کرده بودند وپدرانش را به مقر حکومت خود کشانده بودند که (به اصطلاح) از شورش علويان بر عليه حکومت خود راحت باشند وبهتر بتوانند آنان را سرکوب کنند فرار کرده است تا بعداً با لشکرى قوى (آسمانى وزمينى) که خداى متعال در اختيارش خواهد گذاشت (واو را تأييد نموده وموفقش خواهد داشت) به سوى جامعه برگردد واسلام کامل وواقعى را در روى زمين پياده کند.

برنامه زندگى واهداف حضرت مهدى از زبان پدرش

(ابراهيم بن مهزيار، يکى از نيکبختانى است که در غيبت صغرى به زيارت امام زمان خويش نائل آمده است. وى در اين تشرّف فرازى از وصيّت هاى امام حسن عسکرى (عليه السلام) به حضرت بقية الله ارواحنا فداه را از زبان خود آقا نقل کرده است بدين صورت:

ـ (اِعْلَمْ يا اَبا اِسْحاقَ! اِنَّهُ قالَ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ: يا بُنَّى! اِنَّ اللهَ جَلَّ ثَناءهُ لَمْ يَکُنْ لِيُخَلِّى اَطْباقَ اَرْضِهِ، واَهْلَ الْجِدِّ فى طاعَتِهِ وعِبادَتِهِ، بِلا حُجَّة يُسْتَعْلى بِها واِمام يُؤتَمُّ بِهِ، ويُقْتَدى بِسُبُلِ سُنَّتِهِ ومِنْهاجِ قَصْدِهِ).

ـ (اى ابو اسحاق! بدان که پدرم صلوات الله عليه به من فرمود:

ـ (پسرجان!، خداى تبارک وتعالى هرگز اقطار زمين وتلاشگران در عبادت واطاعت را بدون حجتى نمى گذارد که دانش وايمان آنها را بالا ببرد، وبدون امامى که به او اقتدا کنند وبدون پيشوايى که راه را به آنها نشان دهد).

ـ (واَرْجُو يا بُنَى اَنْ تَکُونَ اَحَدَ مَنْ اَعَدَّهُ اللهُ لِنَشْرِ الْحَقِّ وَطَى الْباطِلِ، واِعْلاء الدّينِ، واِطْفاءِ الضَّلالِ فَعَلَيْکَ يا بُنَى بِلُزُومِ خَوافِى الاَْرْضِ وتَتَبُّعِ اَقاصيها، فَاِنَّ لِکُلِّ وَلِى مِنْ اَوْلياء اللهِ عَزَّوَجَلَّ عَدُوّاً مُقارِعاً، وَضِدّاً مُنازِعاً، اِفْتِراضاً لِمُجاهَدَةِ اَهْلِ نِفاقِهِ وخِلافِهِ، اُولِى الاِْلْحادِ والْعِنادِ، فَلا يُوحِشَنَّکَ ذلِکَ).

ـ (اميدوارم که فرزندم! تو از کسانى باشى که خداوند آنها را براى نشر حق وبرچيدن اساس باطل، اعلاى دين وخاموش کردن شعله هاى باطل، آماده ساخته است).

ـ (اى فرزند! بر تو باد جاهاى پنهان ودور دست، که همواره در جاهاى دور دست وپنهان زندگى کن، که هر يک از دوستان خدا، دشمنى خطرناک ومخالفى مزاحم دارند، واين واکنش وجوب جهاد با منافقان، مخالفان، ملحدان ومنکران است، که اين امر موجب وحشت تو نباشد).

ـ (وَاعْلَمْ اَنَّ قُلُوبَ اَهْلِ الطَّاعَةِ والاْخْلاصِ، نُزِّعٌ اِلَيْکَ مِثْلَ الطَّيْرِ اِذا اَمَّتْ اوْکارَها، وَهُمْ مَعْشَرٌ يَطْلُعُونَ بِمَخائِلِ الذِلَّةِ والاْسْتِکانَةِ، وهُمْ عِنْدَ اللهِ بَرَرَةٌ اَعِزّاءُ يَبْرُزوُنَ بِأنْفُس مُخْتَلَة مُحْتاجة، وَهُمْ اَهْلُ الْقَناعَةِ والاْعْتِصامِ، اِسْتَنْبَطُوا الدّينَ فَوازَروُهُ عَلى مُجاهَدَةِ الاْضْدادِ، خَصَّهُمُ اللهُ بِاِحْتِمالِ الضَّيْمِ، لِيشْمَلَهُمْ بِاتِّساعِ الْعِزِّ فى دارِ الْقَرارِ، وَجَبَّلَهُمْ عَلى خَلائِقِ الصَّبْرِ، لِتَکُونَ لَهُمُ الْعاقِبَةُ الْحُسْنى، وکَرامَةُ حُسْنِ الْعُقْبى).

ـ (پسرم! دل هاى مردم ديندار وبا اخلاص، مانند پرندگانى که شيفته آشيانه خويش باشند، مشتاق لقاى تو هستند. آنها در ميان مردم با خوارى زندگى مى کنند ولى در پيشگاه خداوند عزيز ومحبوب هستند. آنها خود را بيچاره وبى نقش نشان مى دهند ولى اهل قناعت وخويشتن دارى هستند. آنها دين خود را به وسيله مبارزه با ضدّ دين، کامل نگه مى دارند. خداوند آنها را با پيکار در برابر بى عدالتى امتياز داده، تا در سراى جاويدان، مشمول عزت بى کران خود سازد، خداوند آنها را در برابر ناملايمات شکيبا آفريده، تا حسن عاقبت در جهان سرمدى از آنِ آنها باشد).

ـ (فَاقْتَبِسْ يا بُنَى! نُورَ الصَّبْرِ عَلى مَوارِدِ اُمُورِکَ، تَفُزْ بِدَرْکِ الصُّنْعِ فى مَصادِرِها، وَاسْتَشْعِرِ الْعِزَّ فيما يَنُوبُکَ تَحْظَ بِما تُحْمَدُ عَلَيْهِ اِنْشاءَ الله).

ـ (فرزندم! در هر کارى که بر تو پيش آيد از نور صبر ومقاومت کسب نور کن، تا به امدادهاى غيبى نايل شوى. در هر حادثه اى بر تو روى دهد عزت وشرف را پيشه خودساز، تا عاقبتى نيکو وپسنديده از آن تو باشد، انشاء الله).

ـ (فَکَانَّکَ يا بُنَى بِتَأييدِ نَصْرِاللهِ، قَدْ آنَ، وتَيْسيرِ الْفَلَحِ وعُلُوِّ الْکَعْبِ قَدْ حانَ، وکَأَنَّکَ بِالرّاياتِ الصُّفْرِ، والاْعْلامِ الْبيضِ، تَخْفُقُ عَلى اَثْناءِ اَعْطافِکَ، ما بَيْنَ الْحَطيمِ وزَمْزَمَ، وکَأَنَّکَ بِتَرادُفِ الْبَيْعَةِ وتَصافِى الْوِلاءِ يَتَناظَمُ عَلَيکَ تَناظُمَ الدُّرِّ فى مَثانى الْعُقُودِ، وتَصافُقِ الاَکُفِّ عَلى جَنَباتِ الْحَجَرِ الاْسْوَدِ).

ـ (فرزندم! چنان مى بينم که زمان تأييد تو با امدادهاى الهى نزديک است، پيروزى وسرفرازى تو با مددهاى غيبى فرا رسيده است. روزى را با چشم خود مى بينم که پرچم هاى زرد وسفيد، در ميان حطيم وزمزم (در کنار کعبه) بر فراز دوشهايت به اهتزاز در آمده، دست ها براى بيعت با تو در پى يکديگر صف کشيده، دوستان در دوستى تو صفا نشان مى دهند وکارها را آن چنان به نظم واسلوب رديف کرده اند، که همچون دانه هاى دُرّ گرانبها، که در رشته اى قرار مى گيرد، شمع وجودت را احاطه کرده اند ودست هايشان براى بيعت تو، در کنار حجرالأسود به هم مى خورد).

ـ (تَلوُذُ بِفِنائِکَ مِنْ مَلأ، بَرَأهُمُ اللهُ مِنْ طَهارَةِ الْوِلاءِ ونَفاسَةِ التُّربَةِ مُقَدسةٌ قلوبُهُمْ مِن دَنَسِ النِّفاقِ، مُهَذَّبٌ اَفْئِدَتُهُمْ مِنْ رِجْسِ الشِقاقِ، لَيِّنَةٌ عَرائِکُهُمْ لِلدينِ، خَشِنَةٌ ضَرائِبُهُم عَنِ الْعُدوانِ، واضِحَةٌ بِالقَبُولِ اَوْجُهُهُمْ،نَضِرَةٌ بِالْفَضْلِ عيدانُهُمْ، يَدينُونَ بِدينِ الْحَقِّ واَهلِهِ).

ـ (قومى به آستانه ات گرد آيند که خداوند آنها را از سرشتى پاک وريشه اى پاکيزه وگرانبها آفريده است، دل هايشان از آلودگى نفاق وپليدى شقاق پاکيزه است. به فرمان هاى دينى خاضع ومنقاد هستند، دل هايشان از کينه وعداوت پيراسته است، رخسارشان براى پذيرش حق آماده، سيمايشان با نور فضل وکمال آراسته است. آئين حق را مى پرستند واز اهل حق پيروى مى کنند).

ـ (فَاِذا اشْتَدَّتْ اَرکانُهُم وتَقَوَّمَت اَعمادُهُمْ، قَدَّتْ بِمُکاثَفتِهِم طَبقاتُ الاْمَمِ، اِذْ تَبِعَتْکَ فى ظِلالِ شَجَرَة دَوْحَة بَسَقَتْ اَفْنانُ غُصونها، عَلى حافاتِ بُحَيْرَةِ الطَّبريَّةِ، فِعِنْدَها يَتَلألأُ صُبحُ الحَقِّ، وَيَنْجَلى ظُلامُ الْباطِلِ، ويَقْصِمُ اللهُ بِکَ الطُّغْيانَ، ويُعيدُ الايمانَ، ويُظْهِرُ بِکَ اَسقامَ الافاقِ وسَلامَ الرُفاقِ، يَودُّ الطِفْلُ فِى الْمَهْدِ لَواسْتَطاعَ اِلَيْکَ نُهُوضاً، ونَواسِطُ الوُحُوشِ لَو تَجِدَ نَحوکَ مَجازاً).

ـ (هنگامى که پايه هاى آنها محکم شد وستون نفرات آنها نيرومند گرديد، با حملات پياپى آنها اجتماعات ملت هاى جهان در هم مى شکند، وآن هنگامى است، که زير درخت پر شاخ وبرگى در کنار درياچه (طبريّه) (در فلسطين) با تو بيعت کنند، آن گاه صبح حق مى دمد وتيرگى باطل رخت بر مى بندد. وخداى تبارک وتعالى به دست تو کمر طاغوت ها را بشکند وراه ورسم ايمان را باز گرداند، وبيمارى هاى ديگران وسلامتى دوستان به دست تو آشکار گردد. کودکانى که در آغوش گهواره آرميده اند، آرزو مى کنند که اى کاش مى توانستند برخيزند وبه سويت بشتابند. درندگان دشت وصحرا آرزو مى کنند که اى کاش راهى به کويت باز مى يافتند).

ـ (تَهْتَزُّ بِکَ اَطرافُ الدُّنيا بَهجَةً، وتَهُزُّ بِکَ اَغصانُ العِزِّ نَضْرَةً، وتَسْتَقِرُّ بَوانى العِزِّ فى قَرارها، وتَؤُبُ شَوارِدُ الدينِ اِلى اَوْکارِها، يَتَهاطَلُ عَلَيکَ سَحائِبُ الظَّفَرِ، فَتُخنِقُ کُلِّ عَدُوٍّ، وتَنصُرُ کُلِّ وَلى، فَلا يَبْقى عَلى وَجْهِ الاَرْضِ جَبّارٌ قاسِطُ، ولا جاحِدٌ غامِطٌ، ولا شانِى مُبْغِضٌ، ولا مُعانِدٌ کاشِحٌ، ومَنْ يَتَوَکَّلْ عَلَى الله فَهُوَ حَسْبُهُ، اِنَّ اللهَ بالِغُ اَمْرِهِ، قَدْ جَعَلَ اللهُ لِکُلِّ شيء قَدْراً).

ـ (به وسيله تو اقطار واکناف جهان از کران تا کران نزهت گيرد، وهر شاخه شکسته وخشکيده اى سرسبز گردد، معيارهاى عزت وشرف در جاى اصلى خود قرار گيرد، آنان که از شاهراه هدايت روى برتافته اند، به آيين آرام بخش خود باز گردند، از ابرهاى پيروزى وسرفرازى، باران هاى نصرت ورحمت فرو بارد، ودشمنان را در دره هاى هلاکت غرق سازد، ودوستان را به پيروزى وسرفرازى برساند.

ديگر در روى زمين از ستمگر تجاوزگر، منکر عنادگر، دشمن حيله گر، ومخالف بدسير، اثر ونشانى باقى نباشد. که (هر کس به خداوند توکل کند، خداوند او را بس است. خداوند امر خود را به انجام رسانده است).

آنگاه فرمود: اى ابا اسحاق! اين نشست ما در پيش تو مکتوم بماند، مگر از اهل صدق وبرادران دينى با صدق وصفا. هنگامى که نشانه هاى ظهور آشکار شود خودت وبرادران ايمانى ات بى درنگ به سوى ما بياييد وهمراه با ديگر کسانى که به سوى مشعل يقين مى شتابند به سوى انوار درخشان مشعل هاى دين بشتابيد، تا به حقيقت نائل گرديد، انشاء الله).(19)

پاورقى:‌


(1) کافى، ج 1، ص 518.
(2) کمال الدين، ج 1، ص 374 ـ 476.
(3) الفصول العشر، ص 13.
(4) در فقه شيعه اماميه اگر ميت مادر، برادر از خود باقى گذارد، برادر هيچ حقى در ميراث ندارد (المقنع، صدوق، ص 171; کمال الدين، ص 47 ـ 58).
(5) کمال الدين، ص 25،26،34،47،261،262; فرق الشيعه، ص 79; غيبت طوسى، ص 141و 142; ابن حزم، ج 4، ص 93.
(6) سوره کهف، آيه 22.
(7) مقاله آقاى ملازاده آن را از کتاب فرق الشيعه نوبختى نقل کرده است.
(8) کمال الدين، ص 484 وبحار، ج 5، ص 227.
(9) سوره کهف، آيه 15 ـ 16.
(10) سوره نسا، آيه 157.
(11) سوره آل عمران، آيه 55.
(12) تذکرة الخواص، ص 325.
(13) انجيل متى، فصل 24، آيه 3.
(14) سوره طه، آيه 80.
(15) سوره قصص، آيه 18 ـ 21.
(16) سوره شعرا، آيه 21.
(17) سوره طه، آيه 46 ـ 45.
(18) سوره شعرا، آيه 12 ـ 14; سوره قصص، آيه 32 ـ 34.
(19) بحارالانوار، ج 52 ص 35، بياد مهدى (عجل الله فرجه) ص 257 ـ 253.