مولود مسعود مهدى موعود

محمد باقر شريعت پناه اصفهانى

- ۳ -


آخرين خليفه پيامبر اکرم

حال يافتن فرزندى براى امام حسن عسکرى (عليه السلام) در پادگان (عسکر) دشمنى که خود را بنا حق خليفه رسول الله خوانده است ويازدهمين خليفه واقعى رسول اکرم (صلى الله عليه وآله) را در پايتخت خود حبس نظرى کرده است که مبادا آن موعود منتقم، آخرين وصى آخرين پيامبر به وجود آيد وطواغيت زمان را نابود کند، همانند شناخته شدن موسى نجات بخش در توى صندوقچه در داخل کاخ فرعون مصر است.(1)

آيا شما از پدر يا مادر موسى انتظار داشتيد که به فرعون واطرافيانش بگويند که اين کودک همان موعود نجاتبخش بنى اسراييل از چنگال تو وسرنگون کننده قدرت وشوکت توست؟

(اِنْ کادَتْ لَتُبْدى بِهِ لَوْ لا اَنْ رَبَطْنا عَلى قَلْبِها);.(2)

هر چند که اگر ما به دل مادر موسى توانايى نمى داديم نزديک بود که وى، موعود بودن آن بچه را بر فرعونيان فاش کند.

از نظر عقل، بهترين دليل بر امکان يک چيز، يک بار انجام گرفتن آن است. موسى (عليه السلام) به طور ناشناخته در کاخ فرعون پرورش مى يابد وسپس از جانب خدا مأموريت مى يابد که با او مبارزه کند.

مهدى (عليه السلام) (فرزند امام حسن عسکرى (عليه السلام)) هم در پادگان فرعون زمانش، معتمد عباسى به دنيا آمده تا بعداً او را يا همکاران وهمکيشانش را نابود کند چرا که طبق احاديث اهل بيت (عليهم السلام) فيه سُنَّةٌ من مُوسى. در مهدى روشى از موسى (عليه السلام) نهفته است.

قال الباقر (عليه السلام): (واَمّا سُنَّةٌ مِن موسى (عليه السلام) فَدَوامُ خَوْفِهِ وطُولُ غَيْبتَهِ وخفاء ولادتِهِ وتَعَبِ شيعَتِهِ مِنْ بَعْدِهِ، مِمّا لَقُوا مِنَ الاَْذى والْهَوانِ اِلى اَنْ اَذِنَ اللهُ عَزَّوَجلَّ فى ظُهُورهِ ونَصْرِهِ وايَّدَهُ عَلى عَدُوِّه);(3)

امام باقر (عليه السلام) فرمود: واما سنتى که از حضرت موسى (عليه السلام) در مهدى موعود خواهد بود اين است که ترسش طولانى، نا پيداييش دراز، ولادتش پنهانى ورنج شيعه اش بعد از تولدش زياد خواهد بود به جهت اذيت وخوارى که جانب دشمنانشان اعمال مى شود تا اين که خداى متعال براى ظهورش وياريش اجازه دهد واو را بر دشمنش پيروز گرداند.

قالَ الصادقُ (عليه السلام): (فِى الْقائِمِ سُنَّةٌ مِنْ مُوسى (عليه السلام) وسُنَّةٌ مِنْ يُوسفُ وسُنَّةَ مِنْ عيسى وسَنَّةٌ مِنْ محمد (صلى الله عليه وآله)،

فَاَمَّا سُنَّةٌ موسى فَخائِفُ يَتَرَقَّبُ اَمّا سُنَّةُ يُوسفُ فَإِنَّ اِخْوَتَهُ کانوا يُبايِعُونَهُ ويَشْتَروُنَ مِنْهُ ويُخاطِبُونَ ولا يَعْرِفُونَهُ، اَمّا سُنَّةَ عيسى (عليه السلام) فَالسيّاحَةُ، وامّا سُنَّةُ مُحمد فَالسَيفَ);(4)

امام صادق (عليه السلام) فرمود: در قائم (حضرت مهدى (عجل الله فرجه)) روشى از حضرت موسى (عليه السلام)، روشى از حضرت يوسف (عليه السلام)، روشى از حضرت عيسى (عليه السلام) وروشى از حضرت محمد (صلى الله عليه وآله) نهفته است.

اما روشى که از حضرت موسى (عليه السلام) در او خواهد بود، اين است که او نيز همانند موسى (عليه السلام) که از ترس فرعونيان از ميان مردم بيرون رفت وپيوسته نگران گرفتار شدن خود بود، هميشه ترسان ونگران از شناخته شدن توسط مردم است.

واما روشى که از حضرت يوسف (عليه السلام) در او هست، اين است که آن حضرت همانند يوسف (عليه السلام) که برادرانش در مصر با او معامله کردند وجنس خريدند وبا وى صحبت کردند ولى او را نشناختند براى مردم وشيعيانش ناشناخته مى ماند.

واما روشى که از حضرت عيسى (عليه السلام) در او خواهد بود اين است که مهدى (عجل الله فرجه) هم همانند حضرت عيسى (عليه السلام) خانه به دوش وبيابان گرد وغير وابسته به آب وخاک است.

واما روشى که از حضرت محمد (صلى الله عليه وآله) در اوست اين است که او نيز براى پياده کردن دين خدا در روى زمين دست به شمشير خواهد برد وکشتار خواهد کرد.

ماجراى تولد مهدى موعود در شب نيمه شعبان در کتب شيعه

بعد از توجه به امکان چنين تولدى در حوزه قدرت دشمن، وقوع آن را نيز مى بايست از پدر يا مادر يا عمه وديگر نزديکان آن مصلح موسى گونه پرسيد، نه از مأمورين فرعون زمان که در صدد ذبح فرزندان وزنده داشتن زنان آل محمد وتقسيم ميراثشان بودند.

پس بجاست در محتواى روايت احمد بن عبيد الله بن خاقان که از کتاب کافى مرحوم کلينى (ج 1، ص 505) نقل شده دقت وبازنگرى گردد. والاّ هيچ فرد عاقل وشخص هدف دارى که خودش در حبس نظرى دشمن است کارى نمى کند که بعد از خودش اهدافش از بين برود.

آيا درز کردن خاطرات واطلاعات زندانيان سياسى به بيرون از زندان (جهت ماندگارى در دادگاه تاريخ) را ممکن نمى دانيم وتجربه نکرده ايم؟ چه بسيار از زندانيان سياسى که خودشان در سياه چال مرده اند ويا کشته شده اند اما دادگاه تاريخ به مدارکى مهم در حق آنها دست يافته وداورى کرده است.

اگر خط خلافت ووصايت 12 نفر (از على (عليه السلام) تا فرزند امام عسکرى (عليه السلام) درست بوده باشد آيا ماندگارى امام عسکرى (عليه السلام) در سامرا که پايتخت خليفه غاصب عباسى بوده است به معنى زندانى (تحت نظر) بودن وى نيست؟!

آيا امام حسن عسکرى (عليه السلام) بيش از پدر ومادر موسى (عليه السلام) آزادى عمل داشته است؟

بجاست که قبل از بررسى روايت نحرير خادم که نويسنده در مقاله خود آورده است روايات زير را که در کتب شيعه آمده است مورد توجه قرار دهيد.

قال أبو محمد بن شاذان (عليه السلام) حدثنا محمد بن عبد الجبار، قال:

قلت لسيدى الحسن بن على (عليه السلام): يابن رسول الله جعلنى الله فِداکَ اُحِبُّ ان اَعلم اَنَّ الاِمام وحجة الله على عباده مَن بعدک؟

قال (عليه السلام): انَّ الامام مِن بعدى ابنى سمى رسول الله وکنّيهُ (صلى الله عليه وآله)، الذى هو خاتم حجج الله، وآخر خلفائه،

قلتُ: ممن يتولد هو يا بن رسول الله؟

قال: من إبنة قيصر ملک روم، الا انّه سيولد فيغيب عن النّاس غيبةً طويلة، ثم يظهر ويقتل الدَّجال، فيملاء الأرض قِسطاً وعدلاً، کما مُلئت جوراً وظلماً، فلا يحلّ لاحد ان يسميه او يکنيه قبل خروجه صلوات الله عليه.(5)

محمد پسر شاذان گفت که خبر داد ما را محمد پسر جبار، وگفت: گفتم به مولاى خود حسن بن على (عليهما السلام): اى فرزند رسول خدا بگرداند مرا خداى تعالى فداى تو، دوست مى دارم که بدانم که امام وحجت خدا بر بندگان خدا از بعد از تو کيست؟ آن حضرت فرمود: امام وحجت بعد از من پسر منست، که همنام وهم کنيه رسول خداست، آنکه او خاتم حجت هاى خداست، وآخرين خليفه هاى اوست.

گفتم: از که به وجود خواهد آمد؟

فرمود: از دختر قيصر پادشاه روم، بدان وآگاه باش که زود باشد که متولد گردد، پس غايب شود از مردمان غايب شدن طولانى، پس ظاهر شود وبکشد دجال را، پس پر کند زمين را از عدل وداد، همچنان که پر شده باشد از جور وظلم، پس حلال نيست احدى را که اسم ببرد او را به نام وکنيه پيش از خروج او (صلوات الله عليه).

خاتون آبادى با بهره گيرى از چند کتاب قديمى شيعه ماجراى تولد حضرت مهدى (عجل الله فرجه) چنين آورده است:

مشايخ عظام ذوى الاحترام محمد بن يعقوب کلينى ومحمد بن بابويه قمى وشيخ ابو جعفر طوسى وسيد مرتضى وغير ايشان از محدثين به سندهاى معتبر روايت کرده اند از حکيمه خاتون(رضى الله عنها)، که روزى حضرت امام حسن عسکرى (عليه السلام) به خانه من تشريف آوردند، ونگاه تندى به نرجس خاتون کردند، پس عرض کردم که اگر شما را خواهش او هست به خدمت شما بفرستم؟

فرمود: اى عمّه اين نگاه از روى تعجب بود، زيرا که در اين زودى حق سبحانه وتعالى از او فرزند بزرگوارى بيرون آورد که عالم را پر از عدالت کند، بعد از آن که پر از جور وستم شده باشد.

گفتم: پس بفرستم او را به نزد شما؟

فرمود: از پدر بزرگوارم رخصت بطلب در اين باب.

حکيمه مى گويد: جامه هاى خود را پوشيدم وبه خانه برادرم امام على نقى (عليه السلام) رفتم، وچون سلام کردم ونشستم بى آن که من سخن بگويم حضرت از باب اعجاز ابتدا فرمود وگفت: اى حکيمه! نرجس را بفرست براى فرزندم.

گفتم: اى سيد من! از براى همين مطلب به خدمت تو آمده بودم که در اين امر رخصت بگيرم.

فرمود: اى بزرگوار صاحب برکت، خدا مى خواست که تو را در چنين ثوابى شريک گرداند، وبهره عظيم از خير وسعادت به تو کرامت فرمايد، که تو را واسطه چنين امرى گردانيد.

حکيمه گفت: به زودى به خانه خود برگشتم وزفاف آن معدن فتوت وعفاف را در خانه خود واقع ساختم، وبعد از چند روز آن سعد اکبر را با آن زهره منظر به خانه خورشيد انور يعنى والد مطهّر او بردم، وبعد از چند روز آن آفتاب مطلع امامت در مغرب عالم بقا غروب نمود، وماه برج خلافت امام حسن عسکرى (عليه السلام) در امامت جانشين او گرديد، ومن پيوسته به عادت مقرر زمان پدر به خدمت آن امام البشر مى رسيدم. پس روزى نرجس خاتون آمد وگفت: اى خاتون من پا دراز کن که کفش از پايت بيرون کنم.

گفتم: تويى خاتون وصاحب من وهرگز نگذارم که تو کفش از پاى من بکنى ومرا خدمت کنى، بلکه من تو را خدمت مى کنم، ومنت بر ديده خود مى نهم. چون حضرت امام (عليه السلام) اين سخن از من شنيد، گفت: خدا تو را جزاى نيکو دهد اى عمه! پس در خدمت آن حضرت نشستم تا وقت غروب آفتاب، پس صدا زدم به کنيز خود که: بياور جامه هاى مرا تا بروم.

حضرت فرمود: اى عمه امشب را نزد ما باش که در اين شب متولد مى شود فرزند گرامى من در نزد خدا، که حق تعالى به او زنده مى گرداند زمين را به علم وايمان وهدايت، بعد از آن که مرده باشد به شيوع کفر وضلالت.

گفتم از کى به هم مى رسد، اى سيد من، آن فرزند، ومن در نرجس هيچ اثر حمل نمى يابم؟

فرمود: از نرجس بهم مى رسد، نه از ديگرى، پس برجستم وشکم وپشت نرجس را ملاحظه کردم، هيچ گونه اثرى نيافتم، پس برگشتم وعرض کردم. حضرت تبسم فرمود وگفت: چون صبح مى شود اثر حمل بر او ظاهر خواهد شد، ومثل او مثل مادر موسى است که تا هنگام ولادت هيچ تغييرى بر او ظاهر نشد، واحدى بر حال او مطلع نگرديد، زيرا که فرعون شکم زنان حامله را مى شکافت براى طلب حضرت موسى، وحال اين فرزند نيز در اين شبيه است به حال موسى.

حکيمه گفت: به نزد نرجس رفتم واين احوال را به او گفتم.

گفت: اى خاتون! در خود مشاهده نمى نمايم. پس شب در آن جا ماندم وافطار کردم، ونزديک نرجس خوابيدم، ودر هر ساعت از او خبر مى گرفتم واو به حال خود خوابيده بود وهر ساعت حيرتم زياده مى شد، ودر اين شب پيش از شب هاى ديگر به نماز وتهجد برخاستم ونماز شب ادا کردم وچون به نماز وتر رسيدم، نرجس از خواب جست ووضو ساخت ونماز شب به جا آورد، وچون نظر کردم صبح کاذب طلوع کرده بود، پس نزديک شد که در دلم شکى پديد آيد از وعده اى که حضرت فرموده بود.

ناگاه حضرت امام حسن (عليه السلام) از حجره خود صدا زدند که: شک مکن که وقتش رسيده است. در اين حال در نرجس اضطرابى مشاهده کردم، پس او را در بر گرفتم ونام الهى بر او خواندم.

حضرت آواز دادند که سوره (إنّا انزلناه) بر او بخوان.

پس از او پرسيدم که چه حال دارى؟

گفت ظاهر شد اثر آن چه مولايم فرموده.

پس چون شروع کردم به خواندن سوره (إنا انزلناه فى ليلة القدر) شنيدم که آن طفل در شکم با من همراهى مى کرد در خواندن، وبر من سلام کرد. من ترسيدم، پس حضرت صدا زدند که تعجب مکن از قدرت الهى که حق تعالى خردان ما را به حکمت گويا مى گرداند، وما را در بزرگى حجت خود ساخته است در زمين.

پس چون کلام حضرت امام (عليه السلام) تمام شد، نرجس از ديده من غايب شد، گويا پرده اى ميان من واو حايل گرديد; پس دويدم به سوى حضرت امام حسن (عليه السلام) فرياد کنان، حضرت فرمود که: برگرد اى عمه! که او را در جاى خود خواهى ديد. چون برگشتم پرده گشوده شد ودر نرجس نورى مشاهده کردم که ديده ام را خيره کرد، وحضرت صاحب الامر (عليه السلام) را ديدم رو به قبله به سجده افتاده به زانوها، وانگشتان سبابه را به سوى آسمان بلند کرده ومى گويد: أَشْهَدُ أنْ لا إلهَ إلاّ الله وأَنَّ جَدّى رَسُولُ الله واَنَّ أبى امير المؤمنين، پس يک يک امامان را شمرد تا به خودش رسيد. پس فرمود که: (أَللّهُمَّ اَنجِزْ لى ما وَعَدْتَنى وأتْمِمْ لى أَمْرى وثَبِّتْ وَطْأَتى وامْلَأ بى الْاَرضَ عَدْلاً وقِسْطاً)،

خداوندا! به وعده نصرتى که به من وعده فرموده اى وفا کن، وامر (خلافت وامامت) مرا تمام کن، واستيلا وانتقام مرا از دشمنان ثابت گردان، وپر کن زمين را به سبب من از عدل وداد.

پس حضرت امام حسن (عليه السلام) مرا آواز داد که: اى عمه! فرزند مرا در برگير، وبه سوى من بياور. چون برگرفتم او را ختنه کرده وناف بريده وپاک وپاکيزه يافتم، وبر ذراع راستش نوشته بود که (جاءَ الْحَقُّ وزَهَقَ الْباطِلُ اِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً);.(6)

حق آمد وباطل مضمحل شد ومحو گرديد، بدرستى که باطل مضحمل شدنى است، وثبات وبقا نمى دارد.

پس حکيمه گفت: چون آن فرزند سعادتمند را به نزد پدر بزرگوار بردم ونظرش بر پدر افتاد سلام کرد، پس حضرت او را گرفت وزبان مبارک بر هر دو ديده اش ماليد، وبر دهان وهر دو گوشش زبان گردانيد، وبر کف دست چپ او را نشاند ودست مطهر بر سر آن سرور ماليد، وگفت: اى فرزند! سخن بگو به قدرت الهى.

پس حضرت صاحب الأمر (عليه السلام) استعاذه فرمود وگفت:

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم

(وَنُريدُ اَنَّ نَمُنَّ عَلَى الذّينَ اسْتُضْعِفُوا فِى الْاَرْضِ ونَجْعَلَهُمْ اَئِمَّةً ونَجْعَلَهُمْ الْوارِثينَ - ونُمَکِّنَ لَهُمْ فِى الْاَرْضِ ونُرِى فِرْعَوْنَ وهامانَ وجُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا يَحْذَرُونَ).(7)

مى خواهيم منت گذاريم بر جماعتى که ايشان را ستمکاران در زمين ضعيف گردانيده اند، وبگردانيم ايشان را پيشوايان دين، وبگردانيم ايشان را وارثان زمين، وتمکن واستيلا بخشيم ايشان را زمين، وبنماييم به فرعون وهامان (خلفاى غاصب وحکام جائر زمان) ولشکرهاى ايشان، از آن امامان، آنچه را از ايشان حذر مى کردند.

پس حضرت صاحب الأمر (عليه السلام)، صلوات بر حضرت رسالت وحضرت امير المؤمنين وجميع امامان (عليهما السلام) فرستاد تا پدر بزرگوار خود، پس در اين حال پرندگان بسيار بسيار نزديک سر مبارک آن حضرت پيدا شدند، وامام حسن (عليه السلام) يکى از آن پرندگان را صدا زد که: اين طفل را بردار ونيکو محافظت نما، وهر چهل روز يک مرتبه به نزد ما بياور.

پرنده آن حضرت را گرفت وبه سوى آسمان پرواز کرد، وساير پرندگان نيز از عقب او پرواز کردند.

حضرت امام حسن (عليه السلام) فرمود که: سپردم تو را به آن کسى که مادر موسى به او سپرد موسى را. پس نرجس خاتون گريان شد.

حضرت فرمود: ساکت شو که: شير از غير پستان تو نخواهد خورد، وبه زودى او را به سوى تو برمى گردانند، مانند حضرت موسى که به مادرش برگردانيدند.

پرسيد که اين چه پرنده اى بود که حضرت صاحب را به او سپرديد؟

فرمود: اين روح القدس است که موکل است به ائمه (عليهم السلام)، ايشان را موفق مى گرداند از جانب خدا، واز خطا نگاه مى دارد، وايشان را به علم زينت مى دهد.

حکيمه گفت: چون چهل روز گذشت به خدمت آن حضرت رفتم چون داخل شدم ديدم که طفلى در ميان خانه راه مى رود.

گفتم اى سيد من! اين طفل دو ساله است؟

حضرت تبسم نمود وفرمود که: اولاد پيغمبران واوصياى ايشان هر گاه امام باشند، بر خلاف اطفال ديگر نشو ونما مى کنند، ويک ماهه ايشان مانند يک ساله ديگران است، وايشان در شکم مادر سخن مى گويند وقرآن مى خوانند وعبادت پروردگار مى کنند، ودر هنگام شير خوردن ملائکه فرمان ايشان را مى برند، وهر صبح وشام بر ايشان نازل مى شوند.

حکيمه فرمود: هر چهل روز يک مرتبه به خدمت او مى رسيدم، در زمان امام حسن عسکرى (عليه السلام) تا آن که چند روزى قبل از وفات آن حضرت، او را ملاقات کردم به صورت مردى کامل، او را نشناختم، به فرزند برادر خود گفتم که: اين مرد کيست که نزد او بنشينم؟ فرمود: اين فرزند نرجس است، وخليفه من است بعد از من، وعنقريب من از ميان شما مى روم، بايد که سخن او را قبول کنى وامر او را اطاعت نمايى، پس بعد از چند روز حضرت امام حسن عسکرى (عليه السلام) به عالم قدس ارتحال نمود، واکنون من حضرت صاحب الامر صلوات الله عليه را هر صبح وشام ملازمت مى نمايم، واز هر چه سؤال نمايم مرا خبر مى دهد، وگاه هست که مى خواهم سؤالى بکنم، هنوز سؤال نکرده، جواب مى فرمايد.(8)

حکيمه خاتون مى فرمايد: روز بعد به محضر امام حسن عسکرى (عليه السلام)رسيدم که به آن حضرت سلام گفته، از مولود مسعود پرس وجو کنم. از روى گهواره نوزاد پرده را کنار زدم، گهواره را خالى يافتم، به امام (عليه السلام) عرض کردم: سيد وسرورم چه شده؟!

فرمود: ـ (يا عَمَّةُ! اِسْتَودَ عناهُ الذى اِسْتودَعَتْ اُمُّ موسى).

ـ (عمه جان! او را به خداوندى سپرديم که مادر موسى (عليه السلام)فرزندش را به او سپرد).

روز هفتم ولادت آن سرور به محضر امام (عليه السلام) رسيدم، سلام کردم ونشستم. فرمود: پسرم را بياوريد. آقازاده را آوردند، در حالى که به يک پارچه زرد رنگى پيچيده بودند. امام (عليه السلام) زبان مبارکش را در دهان آقازاده نهاد، گويى به او شير وعسل تغذيه مى کرد، سپس فرمود: پسر جان! سخن بگوى! آقازاده گرامى سخن آغاز کرد وچنين گفت:

ـ (أشهدُ اَنْ لااله الاالله...).

ـ (به يکتايى خداوند ورسالت جد بزرگوارش وامامت پدران بزرگوارش، يکى پس از ديگرى گواهى داد تا به پدر گرامى اش رسيد. وآن گاه گفت:

ـ (بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم، ونُريدُ اَنْ نَمُنَّ عَلَى الذّينَ اسْتُضْعِفُوا فِى الارْضِ ونَجْعَلهُم أَئِمَّةً ونَجْعَلَهُمْ الْوارثينَ ونُمَکِّنَ لَهُمْ فِى الارْضِ ونُرِى فِرْعَوْنَ وهامانَ وجُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا يَحْذَرُونَ).

ـ (به نام خداوند بخشايشگر بخشاينده، واراده کرده ايم که بر آنان که در روى زمين به ضعف کشيده شده اند منت نهاده، آنان را پيشوايان ووارثان قرار داده، آنان را صاحب اختيار زمين قرار دهيم وبه فرعون وهامان وسپاهيان آنها آنچه را که از آن وحشت داشتند بنماييم).(9)

(ابو غانم، خادم امام حسن عسکرى (عليه السلام) مى گويد: براى امام حسن عسکرى (عليه السلام) فرزندى متولد شد او را (م.ح.م.د) نام نهادند. روز سوم تولد او را بر اصحابش نشان داد وفرمود:

ـ (هذا صاحِبُکُمْ مِنْ بَعْدى، وخَليفَتى عَلَيْکُمْ، وهُوَ الْقائِمُ الذى تَمْتَدُّ اِلَيْهِ الاعناقِ بالانتِظارِ، واذا امْتَلأَتِ الأَرْض جَوْراً وظُلْماً خَرَجَ فَمَلأَها قِسْطاً وعَدْلاً).

ـ (او صاحب شماست بعد از من، وجانشين من است در ميان شما. او همان قائم است که گردن ها در انتظار او کشيده مى شود. چون زمين را بى عدالتى فرا گرفت، او ظاهر مى شود وروى زمين را پر از عدل وداد مى کند).(10)

(هنگامى که حضرت بقية الله (ارواحنا فداه) متولد شد، امام حسن عسکرى (عليه السلام) فرمود: کسى را به سوى (ابو عمرو) بفرستيد. هنگامى که (عثمان بن سعيد) به خدمت آقا رسيد، فرمود:

ـ (اِشْتَرْ عَشْرَةَ الافِ رِطْل خُبْزاً وعَشْرَةَ الافِ رِطْل لَحْماً، وفَرِّقْهُ وَاحْسِبْهُ عَلى بَنى هاشِمَ، وَعَقَّ عَنْهُ بِکَذا وکَذاشاة).

ـ (10000 رطل نان بخر، و10000 رطل گوشت بخر، وآنها را در ميان بنى هاشم تقسيم کن وانعام کن، واين مقدار گوسفند تهيه کرده، عقيقه او قرار بده).(11)

ـ (محمد بن ابراهيم کوفى مى گويد: امام حسن عسکرى (عليه السلام) افرادى را با نام مشخص کرد وبراى هر يک از آنها گوسفند ذبح شده اى فرستاد وفرمود: ـ (هذِهِ مِنْ عَقيقَةِ اِبْنى مُحَمَّد).(12)

ـ (اين از عقيقه پسرم: (م.ح.م.د) مى باشد).

مشاهدات احمد بن اسحاق قمى

(امام حسن عسکرى (عليه السلام) در نامه اى به احمد بن اسحاق مى نويسد:

ـ (وُلِدَ الْمُوْلُودُ، فَلْيَکُنْ عِنْدَک مُسْتُوراً، وعَنْ جَميْعِ النّاسِ مَکْتُوماً فَاِنّا لَمْ نُظْهِرْهُ اِلاّ لِلاقْرَبِ لِقَرابَتِهِ، والْمَوْلى لِوِلايَتِهِ، اَحْبَبْنْا اِعْلامَکَ لِيَسُرَّک اللهُ، کَما سَرَّنا، والسَّلامُ).(13)

ـ (مولود به دنيا آمد، اين خبر در پيش تو پوشيده باشد، واز همه مردم مخفى باشد. ما اين خبر را به کسى نگفتيم، مگر براى نزديک ترين خويشان براى حقوق خويشاوندى، ونزديک ترين دوستان براى حق ولايت، دوست داشتيم به شما نيز اطلاع دهيم، تا خداوند شما را با اين مژده خوشحال کند، چنان که ما را خوشحال نموده است. والسلام).

(احمد بن اسحاق مى گويد: به خدمت امام حسن عسکرى (عليه السلام) وارد شدم، در نظر داشتم که در مورد جانشين آن حضرت سؤال کنم، امام (عليه السلام) خود ابتداءاً فرمود:

ـ (اى احمد بن اسحاق! خداى تبارک وتعالى، از روزى که حضرت آدم را آفريده، لحظه اى روى زمين را خالى از حجت نگذاشته، وتا روز قيام قيامت هرگز بندگان خودش را بى حجت نخواهد گذاشت. خداوند به برکت حجت خود بلاها را از اهل زمين دفع مى کند وبه سبب او باران را فرو مى فرستد وبه خاطر او برکات زمين را خارج مى کند).

پرسيدم: اى فرزند پيامبر! امام وجانشين بعد از شما کيست؟ امام (عليه السلام)از جاى برخاست وشتابزده وارد خانه شد وچون بازگشت کودک سه ساله اى بر دوش خود داشت که صورتش همچون ماه چهارده شبه مى درخشيد. آن گاه خطاب به من فرمود:

ـ (يا اَحْمَدَ بْنَ اِسْحاقَ لَوْلا کَرامُتَکَ عَلَى اللهِ عَزَّ وَجَلَّ وعلى حُجَجِهِ ما عَرَضْتُ عَلَيکَ اِبْنى هذا، اِنَّهُ سَمِى رَسُولِ الله وکَنِيُّهُ، الذى يَمْلأ الارض قِسْطاً وعَدلاً کَما مُلئِتْ جَوراً وظُلْماً).

پاورقى:‌


(1) سوره طه، آيه 37 ـ 40; سوره قصص، آيه 5 تا 13.
(2) سوره قصص، آيه 10.
(3) کمال الدين، ج 1، ص 327.
(4) الزام الناصب، ص 55 ـ 67.
(5) اثبات الهداة، ج 7، ص 137، ح 680.
(6) سوره اسرا، آيه 81.
(7) سوره قصص، آيات 5 ـ 6.
(8) کشف الحق، ص 30 ـ 24، به نقل از کمال الدين، ص 426 وغيبت طوسى، ص 141 و142 وبحار، ج 51، ص 14.
(9) غيبت شيخ طوسى، ص 142.
(10) اثباة الهداة، ج 3، ص 483.
(11) اثباة الهداة، ج 3، ص 484.
(12) اثبات الهداة، ج 3، ص 484.
(13) اثباة الهداة، ج 3، ص 484.