حضرت مهدى موعود ملل
اگر باور کنيم که ظهور پيامبر اسلام همان اجابت درخواست حضرت
ابراهيم (عليه السلام) از خدا است که گفته بود: (رَبَّنا
وَابْعَثْ فيهِمْ رسُولاً مِنْهُمْ);(1)
خدايا در ميان نسل اسماعيل فرستاده اى از خودشان بر انگيزان
ونيز اگر باور کنيم که پيامبر اسلام هم مردم را بدين ابراهيم فرا
مى خواند چنان که در آيات شريفه زير مشهود است:
(ثُمَّ اَوْحَيْنا اِلَيْکَ اَنِّ اتَّبِعْ
مِلَّةَ اِبْراهيمَ حَنيفاً);(2)
سپس به سوى تو وحى کرديم که پيروى کن آيين يکتا پرستى حضرت ابراهيم
(عليه السلام) را.
(مِلَّةَ اَبيکُمْ اِبْراهيم);(3)
آيين پدرتان ابراهيم.
(ديناً قِيَماً مِلَّةَ اِبْراهيمَ حَنيفاً);(4)
دين پابرجايى که همان آيين يکتا پرستى ابراهيم است.
باور کردن همسويى محتواى اديان ابراهيمى وکتب انبياى بنى اسراييل
وجستجوى موعود آنها در دين آخرين پيامبر ابراهيمى وفرزندان وى
چندان استبعادى نخواهد داشت. چرا که اعتقاد به آمدن يک نجات بخش
جهانى وموعود مصلح در تمامى اديان موجود در منطقه خاورميانه که مهد
اديان ابراهيمى به شمار مى رود کاملاً مشهود است.
بنابر اين بعد از پاک کردن رنگ ناسيوناليستى وزنگار قوم گرايى از
چهره موعود مصلح (که در اثر تحريف وگذشت زمان بر روى آن نشسته)
وجوه مشترکى را ميان سوشيانس دين زرتشت، ماشيح قوم يهود،(5)
مسيح نصارى ومهدى موعود اسلام مى توان يافت که اين امر يک واقعيت
در اديان ابراهيمى است نه اقتباس يکى از ديگرى يا نفوذ اباطيل در
دين حق.
بالاخره عقيده به مهدى موعود از حضرت ابراهيمى که خودش وپسرش
اسماعيل وپيروان حضرت محمد (صلى الله عليه وآله) را مسلمانان
ناميده است،(6)
شروع شده است وتا آخر زمان ادامه داد ودر اين ميان کدامين متن
واقعيت دارد؟ نياز به تحقيق بيشتر ومقارنه متون دارد.
امّا نسبت دادن مشخصات امام زمان شيعه به مسيح مزعوم يهود حاکى از
عدم توجه به فلسفه وجودى نجات بخش جهان در اديان است واگر يک
مسلمان، آرزوى ديدن پيروزى اسلام بر کفر وپياده شدن آن در سراسر
روى زمين را داشته باشد پس زود آمدن وظهور عاجل آن مهدى موعود (در
اخبار صحيحه) را بايد از خدا بخواهد چرا که (وقالَ
رَبُّکُمْ ادْعُونى اَسْتَجِبْ لَکُمْ);(7)
پروردگارتان فرمود: مرا فرا بخوانيد تا پاسختان بدهم...، (اُجيبُ
دَعْوَةَ الدّاعى اِذا دَعان);(8)
فراخوانى فرا خوان را پاسخ مى دهم آن گاه که مرا فرا خواند.
ويقيناً دعاى شما در مورد زنده بودن خودتان در زمان ظهور مهدى
موعود وديدن پر شدن جهان از عدل وداد حتماً مستجاب خواهد شد (انشاء
الله) چرا که الرّاضى بِفِعْلِ قَوْم کَالْواحِدِ مِنْهُمْ.
مهدى موعود ودين جديد
آقاى د.عبد الرحيم ملازاده در قسمتى از مقاله خود از آورده شدن دين
جديد توسط امام زمان شيعه استبعاد مى کند ومى گويد:
(نوشته ها وتصريحاتى که در کتب اماميه در مورد اين افسانه ساختگى
وجود دارد دليل بر انسلاخ اين امام ساختگى از اسلام مى باشد چون با
دين تازه اى خواهد آمد وکتاب ديگرى غير از قرآن خواهد آورد که شايد
اين خود آرزوى ديرينه بافندگان اين جعليات مى باشد تا شايد بتوانند
مردم را فريفته واسلام را به نام اسلام وآل بيت ويران کنند.
نعمانى از ابوجعفر جعل مى کند که: (قائم قيام مى کند به دستورى نو
وکتابى جديد وحکمى جديد که بر اعراب بسى سخت گير است وبا آنها جز
شمشير نمى شناسد وتوبه نمى پذيرد).(9)
وطوسى با تأييد اين مطلب از ابو عبد الله جعل مى کند که:
(قائم به امرى غير از آنچه بوده است قيام مى کند).(10)
در پاسخ به اين موضوع ابتدا بايد گفت: نويسنده مقاله وهمکيشان وى
از آورده شدن دين جديد توسط مصلح آخر زمان وعوض شدن دين مردم توسط
مهدى موعود يا امام زمان شيعيان نگران نباشند چرا که به فرموده
خداى متعال، اين امثال فرعون ها هستند که از عوض شدن دين مردم توسط
يک نجات بخش نگران مى شوند:
(وقالَ فِرْعَوْنُ: ذَروُنى اَقْتُلْ مُوسى
وَلْيَدْعُ رَبَّهُ اِنّى اَخافُ اَنْ يُبَدِّلَ دينَکُمْ اَوْ
اَنْ يُظْهِرَ فِى الاْرْضِ الفَساد);(11)
فرعون گفت: مرا به خود واگذاريد تا موسى را بکشم واو هم خدايش را
به يارى خود فرا خواند، چون که من مى ترسم که او دينتان را عوض
کند، يا اين که در روى زمين تباهى به بار آورد.
وبعد به اين سئوال پاسخ داد که (دين اسلامى که فعلاً در ميان
مسلمين است با آن اسلامى که در زمان رسول اکرم (صلى الله عليه
وآله) بوده است ودر قرآن وسنت آمده چقدر فرق دارد؟) با وجود اين
همه فِرَق اسلامى، که همگى خود را وابسته به اسلام مى دانند ولى
اختلاف سليقه واختلاف عقيده واختلاف عمل زيادى با يکديگر دارند!
(کُلُّ حِزْب بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُون);.(12)
هر گروهى بدان چه در پيششان ارزش دارد خوشحال اند.
اگر اسلام فعلى با اسلام زمان پيامبر فرق دارد به نظر شما اين
تفاوت در بهتر شدن عقيده وعمل مردم مسلمان بوده است يا در بدتر شدن
آنها؟
اگر عقيده وعمل مردم بدتر شده است، آيا اين امر نياز به رفورم
واصلاحات (وبلکه انقلاب فرهنگى ومذهبى) ندارد؟
اگر شخصى براى انجام اصلاحات وجلوگيرى از انحرافات اخلاقى وعقيدتى
مردم قيام کند آيا گروه هاى منحرفى که خود را مسلمان وشناخت نادرست
خود از اسلام را صحيح وواقعى خيال مى کنند، به چنين مصلحى نخواهند
گفت که (تو دين جديدى آورده اى؟)
(ما سَمِعْنا بِهذا فِى الْمِلَّةِ
الآخِرَةِ اِنْ هذا اِلاَّ اخْتِلاق);(13)
ما اين حرف هايى را که تو مى زنى در ديگر آيين ها نشنيده ايم اين
حرف ها چيزى جز از خود بافى ها ونو آفرينى ها نيست.
روشن است که در ميان اين همه فِرَق مختلف مسلمان ظاهراً شيعيان
دوازده امامى بيش از همه، از اسلامى که اهل سنت باور دارند فاصله
گرفته اند آيا چنين نيست؟
حال، اگر آن مهدى موعود (عجل الله فرجه) اسلام واقعى وسنت صحيح
نبوى را به شيعيان عرضه کند آيا آنان نخواهند گفت که اين فرد دين
جديدى آورده است که با اسلامى که ما شناخته ايم ويادمان داده اند
خيلى فرق دارد؟
اگر اين چنين است، پس بدانيد که روايت يَأْتى بِدين جديد که شيعيان
از امامان خود نقل کرده اند صحيح است، چرا که عوض شدن واقعيت اسلام
در اين زمان، اختصاص به فِرَق اهل تسنّن ندارد که از مطرح شدن آن
بدشان بيايد ودر صدد انکار اين واقعيت باشند بلکه اين انحراف از
اسلام واقعى در ميان شيعيان هم کم نيست تا زمانى که حضرت مهدى (عجل
الله فرجه) بيايد واصلاحمان کند.
بر اين اساس نکته قابل توجه در اعتقاد به حضرت مهدى (عجل الله
فرجه) که در آخر زمان (براى کمک ونصرت اسلام ومسلمين، بپا داشتن
اسلام، عمل کردن به همه سنت هاى پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله)،
محو بدعت ها وپر کردن زمين از عدل وداد) ظهور خواهد کرد همان
انحراف مسلمين از اسلام واقعى در طول تاريخ است که لزوم بازگردانى
وبازسازى اسلام واقعى را توسط يک مصلح آسمانى تداعى مى کند والاّ
اگر اسلام کامل همين باشد که ما يا شما فعلاً بدان معتقديم ودر
کتاب هايمان آمده ودر عملکردهايمان نمايان است ديگر چه نيازى به
مصلح آخر زمان داريم؟
البته اصلاح بعد از اِفساد تصور مى شود، اسلامى که توسط رسول اکرم
(صلى الله عليه وآله) در قرآن وسنت معرفى شده است با اسلامى که
فعلاً من وشما عمل مى کنيم خيلى فرق دارد.
يا من شيعه آن را عَوَض کرده ام يا توى سنى؟
(اِنّا اَوْ اِيّاکُمْ لَعَلى هُدى اَوْفى
ضلال مبين);.(14)
ما يا شما حتماً بر راه راستيم يا در گمراهى آشکار؟
بنابراين به شروع اين فساد وانحراف بايد توجه کنيم که مبدأ انحراف
مردم از اسلام کجاست؟
مبدأ انحراف از کجاست؟
آيا شيعيان وائمه مخصوص ايشان، اسلام را از مسير اصلى خود منحرف کردند!
يا سنيان وخلفاى مورد قبول ايشان؟ که مفضول را بر فاضل مقدم داشتند!
اگر موضوع خلافت بعد از رسول اکرم (صلى الله عليه وآله) از نظر
روايات صحيحه حل شود، مسأله فرق مهدى موعود اهل تسنن با امام زمان
شيعيان نيز حل مى شود.
اگر آنچه که اهل سنت درباره عدالت وصحت روش صحابه پيامبر اکرم (صلى
الله عليه وآله) ومشروعيت خلافت شيخين بعد از رسول گرامى اسلام مى
گويند راست باشد، رافضيان وشيعيانى که دنبال شيخين نرفتند وخلافت
ايشان را مشروع نشمردند در دنيا مستحق خذلان وعذاب ودر آخرت بايسته
آتش جهنّمند! چرا که (در اين فرض) اين گروه سنت وروشى را که پيامبرشان
توصيه کرده بود يا امّت مصون از خطاى آن پيامبر!! رفته بودند
نرفتند وبيراهه پيمودند.
واگر خلافت مشروع از آن امير المؤمنين على بن ابى طالب (عليه
السلام)بوده است وشيخين آن را بنا حق از آن حضرت گرفتند ومردم را
از آن راه هدايتى که پيامبرشان در حديث ثقلين،(15)
براى امّتش ترسيم کرده بود به بيراهه بردند، از باب (اَلْزِمُوهُمْ
بِما اَلْزَمُوا عَلَيهِ اَنْفُسَهُمْ).
(طرف مقابل خود را با آنچه که خودش را بدان وابسته ساخته است
وقبولش کرده است محکوم کنيد)
آيا على (عليه السلام) وفرزندان وشيعيان واقعى آن حضرت حق دارند که
از غاصبين حق خود وحاميان اين غصب انتقام بگيرند؟! واسلام را به
مسير اصلى خود (که همان خط على، حسن، حسين، تا حسن عسکرى ومهدى
موعود است) برگرداند؟!
اگر مهدى موعود درصدد قلع وقمع يهوديانى باشد که (اَشَدّ
النّاسِ عَداوَةً لِلذّينَ آمَنُوا);(16)
هستند کار عاقلانه اى نمى کند؟
اگر آن حضرت در صدد انتقام گيرى از دشمنان پيامبر اسلام واهل بيت
او (که بالاترين مصداق آيه تطهير،(17)
(والذّينَ آمَنُوا مِنْکُم) در آيه
55 سوره نور بودند) برآيد چطور؟
آيا (الذين آمنوا منکم) شامل اصحاب پيامبر، از جمله شيخين مى شود
ولى شامل على (عليه السلام) وفاطمه (عليها السلام) وحسن وحسين
(عليهما السلام) (سَيّد اشباب اهل الجنة) نمى شود؟!
آيا حديث نبوى منَ آذاها فقد آذانى،(18)
(هر کس فاطمه را بيازارد مرا آزرده است) صحيح است؟
آيا آيه شريفه (اِنَّ الذّينَ يُؤذؤنَ الله
ورسُولَهُ لَعَنَهُمُ الله فِى الدُّنيا والآخرةِ واَعَدَّ لَهُم
عذاباً مهيناً);(19)
(همانا آنان که خدا وفرستاده اش محمد (صلى الله عليه وآله) را اذيت
مى کنند خداوند ايشان را در دنيا وآخرت نفرين کرده است وبر ايشان
شکنجه خوار کننده اى مهيا ساخته است.
شامل اذيت کنندگان به فاطمه اى که بضعة الرسول بود نمى شود؟!
آيا کلام فاطمه (عليها السلام) خطاب به شيخين را فراموش کرده ايد
که فرموده بود: (فَوَ الله لقد آذيتمانى)،(20)
همانا به خدا قسم که شما دو نفر مرا اذيت کرديد.
آيا روايت (ماتت فاطمة مغاضبة للشيخين) يا روايت (ماتت وهى عليهما
واجدة)(21)
درست است؟
فاطمه از دنيا رفت در حالى که بر آن دو (عمر وابوبکر) خشمناک بود.
آيا اين فرموده على (عليه السلام) در خطبه شقشقيه(22)
که (فَصَبَرتُ وفِى الْعَيْنِ قَذى وفِى الْحَلْقِ شَجى اَرى
تُراثى نهباً)،
(من بر غصب شدن حقم وخلافتم صبر کردم در حالى که چون کسى بودم که
در چشمش خارى ودر گلويش استخوانى گير کرده باشد که مى ديدم آنچه از
پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله) به من رسيده بود بتاراج رفته است)،
حاکى از نارضايتى اين بهترين صحابه پيامبر از غصب شدن حقش توسط سه
نفر قبل از خود نيست؟
اگر فرزند اين على (عليه السلام) وفاطمه (عليها السلام) از کسانى
که مادرش را دل آزرده کردند وپدرش را 25 سال استخوان در گلو وخار
در چشم ساختند انتقام بگيرد کار بدى مى کند؟
منتقم آل محمد
آيا خدايى که ارحم الراحمين است شديد العقاب وذوانتقام هم نيست؟
آيا خداى متعال نفرموده است (اِنّا مِنَ
الْمُجْرِمينَ مُنْتَقِمُون);.(23)
همانا ما از بزهکاران انتقام گيرندگانيم.
آيا آيه (فَانْتَقَمْنا مِنَ الذّينَ
اَجْرَمُوا وَکانَ حَقّاً عَلَيْنا نَصْرُ المُؤمنين);(24)
(پس ما از کسانى که بزهکار بودند در گذشته انتقام گرفتيم وبر ما
بجاست که مؤمنان را يارى کنيم.
دلالت بر تحقق انتقام گيرى خداى متعال در دنيا، قبل از روز قيامت
ندارد؟
آيا کشته شدن ابو جهل وعمرو بن عبد وُدّ ومرحب و... بدست على (عليه
السلام) مصداق (اِنْتَقَمْنا مِن الذّينَ
اَجْرَمُوا) نيست؟
آيا به کار رفتن ضمير متکلم مع الغير (نا، نحن) در فعل هاى مربوط
به ذات بارى تعالى به معنى وجود اسباب وعلل مادى ومعنوى در تحقق
اراده الهى نيست؟
آيا ضمير متکلم مع الغير (نا) در دو آيه فوق شامل ياوران دين خدا
از انسان هاى روى زمين مى شود؟
آيا آيه شريفه (فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ
فَاَغْرَقْناهُمْ فِى اليم);(25)
(پس ما از ايشان انتقام گرفتيم پس در رود پهن (نيل) ايشان را غرق
کرديم). درباره قوم فرعون نمى باشد؟
آيا قوم فرعونى که خدا از ايشان انتقام گرفته در روز قيام الساعة
زنده نخواهند شد؟
(وحاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءَ الْعَذابِ...)
(وَيَوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ اَدْخِلُوا آلَ
فِرْعَوْنَ اَشَدَّ الْعَذابِ);(26)
عذاب بد (غرق شدن) به خاندان فرعون فراگير شد...
وروزى که ساعت بر پا مى شود (خواهيم گفت که) خاندان فرعون را به
سخت ترين شکنجه وارد کنيد.
آيا با توجه به اختلاف مفهوم ساعت با مفهوم قيامت، احتمال ندارد که
مصداق يوم تقوم الساعة با يوم القيامة فرق داشته باشد؟
آيا خداى عادل ميان کافرانى که پيامبر اسلام را در طول 23 سال اذيت
کردند با مسلمانانى که وصى آن پيامبر را در طول 25 سال خار در چشم
وگلوگير ساختند فرق مى گذارد؟
آيا آيه شريفه (يَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَةَ
الْکُبرى اِنّا مُنْتَقِمُون);(27)
روزى که ما بزرگ ترين بگير وببند را راه مى اندازيم چرا که ما قصد
انتقام گيرى داريم، اختصاص به روز قيامت دارد ودر دنيا ممکن نيست؟
آيا با توجه به اين دو آيه شريفه (اِنّا
مُنْتَقِمُون) معلوم نمى شود که روز انتقام گيرى از مجرمان
همان روز بطش کبرى است؟
آيا ممکن است مهدى موعود که از اهل بيت پيامبر است در صدد انتقام
گيرى از کسانى باشد که بر اجدادش ستم روا داشتند؟
بنابراين بجاست که اهل سنت اول در مورد حقانيت روش وخلافت شيخين يا
حقانيت روش وخلافت امير المؤمنين (عليه السلام) مجدداً تحقيق کنند
وبعد از اين که صحت وحقانيت يکى از اين دو راه بر ايشان ثابت گرديد
(چون که حق يکى بيش نمى تواند باشد) به تبعات وپيامدهاى دنيوى
واخروى آن هم ملتزم باشيد چنانچه امير المؤمنين على (عليه السلام)
فرموده است (اِعْرِفِ الْحَقَّ تَعْرِفْ اَهْلَهُ);(28)
اول واقعيت را بشناس بعد مى فهمى که طرفدار آن واقعيت چه کسى است؟
ما هيچ تعصب وعجله اى نداريم، ما طبق رهنمود رهبران معصوم خودمان
هنوز هم با کسانى که بر اهل بيت پيامبر ظلم کردند در هُدنه (آتش
بس) هستيم (النّاسُ إِنّما هُمْ فى هُدْنَة);.(29)
عَنْ عُمَر، قالَ رَسُولَ الله (صلى الله عليه وآله): (مَا
اخْتَلَفَتْ اُمَّةٌ بَعْدَ نَبِيّها اِلاّ ظَهَرَ اَهْلُ باطِلِها
عَلى اَهْلِ حَقِّها);(30)
پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله) فرمود: هيچ امتى بعد از پيامبر
خودش اختلاف نکرده مگر اين که در آن اختلاف، طرفداران باطل بر
طرفداران حق چيره شدند.
به نظر شما کسى که پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله) در حقش فرموده
بود: (أَنَا مدينَةُ الْعِلْمِ وعَلِى بابُها);(31)
بهتر است يا آن کسى که اعتراف مى کند که کُلّ النّاسِ أَفْقَهُ
مِنْ عُمَرَ حَتَّى الْمُخَدَّراتِ فِى الْحِجال);(32)
همه مردم در شناختن دين از عمر بهترند حتى دختران توى خانه.
من فکر نمى کنم که هيچ فرد سنّى با انصافى در برترى علم حضرت على
(عليه السلام) نسبت به شيخين شکى داشته باشد.
اگر على (عليه السلام)بعد از پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله) به
قدرت مى رسيد علم پيامبر را علاوه بر جامعه اسلامى، به فرزندان خود
امام حسن (عليه السلام) وامام حسين (عليه السلام) تا محمد بن الحسن
المهدى منتقل مى کرد وجامعه اسلامى ديگر به ظلم وجور حکومتهائى چون
بنى اميه وخلفاى بنى عباس گرفتار نمى شد.
اميدوارم هر سنى با انصاف هم از افتخار نمودن به عملکردهاى آن حاکمان
بعد از شيخين، خوددارى کرده باشد تا به تبعات واوزار عملکردهاى
ايشان در روز قيامت گرفتار نشود چرا که (الرّاضى بِفِعْلِ قَوْم
کَالْواحِدِ مِنْهُمْ);(33)
هر کس به عملکرد گروهى خشنود باشد از ايشان بشمار مى آيد.
بالاخره با پيدا کردن نقطه انحراف از اسلام، هدف مهدى موعود در بر
گرداندن مردم به اسلام اصيل روشن مى شود.
خلفاى دوازده گانه پيامبر اسلام
آقاى د.عبد الرحيم ملازاده در قسمتى ديگر از مقاله خود مى نويسد:
دکتر شيخ عبدالمحسن العباد رييس اسبق دانشگاه اسلامى مدينه منوره
در کتاب عقيدة اهل السنة والاثر فى المهدى المنتظر مى گويد: احاديث
مهدى فراوان است وبعضى ها تا حد تواتر آن رفته اند... ليکن به طور
قطع اين حقيقت ثابت هيچ ارتباطى با عقيده شيعيان ندارد، چون شيعيان
منتظر خروج مهدى اى هستند که نامش محمد بن حسن عسکرى از نسل حسين (رضى
الله عنه) مى باشد که اين اصلاً حقيقت نداشته وموهوم است! همچنان
که در حقيقت، امامت کسانى که ادعاى امامت آنها مى کنند نيز حقيقت
نداشته جز امام على بن ابى طالب وفرزندش حسن (رضى الله عنهما) که
آن دو از معتقدات آنها مبرا مى باشند.
در پاسخ به اين موضوع ميگوئيم: اگر طبق روايت نبوى مشهور از جابر
بن سمره (اَلْخُلَفاءَ مِنْ بَعْدى اِثْنا عَشَر... کُلُّهُمْ مِنْ
قُرَيْش کَعِدَّةِ نُقَبا بَنى اِسْرائيل);(34)
خلافت را در 12 نفر منحصر بدانيد دو راه بيشتر نيست:
1. يا بايد راه شيخين را ادامه دهيد ونفر دوازدهم را در ميان بنى
اميه وبنى مروان وبنى عباس پيدا کنيد که به ترتيب به قدرت رسيدند
وادعاى خلافت نمودند ابوبکر، عمر، عثمان، على، معاويه، يزيد،....
2. ويا بايد راه اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه وآله) را ادامه
دهيد ونفر دوازدهم را در ميان فرزندان امام حسن وامام حسين (عليهما
السلام) بجوييد على، حسن، حسين، على،... حسن عسکرى وفرزندش.
بنابراين روايت انحصار خلافت پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله) در
12 نفر از قريش، خود آدرس دقيق حضرت مهدى (عجل الله فرجه) را مى
دهد چرا که در تداوم خط شيخين تا زمان وفات امام حسن عسکرى (عليه
السلام) در سال 260 هـق حدود 32 نفر از مدعيان خلافت به حکومت
رسيده بودند که اميدوارم هيچ يک از آنها پر کننده دنيا از عدل وداد
در نظر يک سنى با انصاف نباشد.
قالَ رَسُول الله (صلى الله عليه وآله): (اَنَا سَيِّدُ
الْمُرْسَلينَ وعَلِى بنِ ابى طالب سَيِّدُ الْوَصييّنَ واِنَّ
اَوْصِيائى بَعدى اِثْنا عَشَرَ اَوَّلُهُمْ عَلِى بن ابيطالب
وآخِرُهُمْ الْقائم).(35)
پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله) فرمود: من سرور پيامبران، وعلى
(عليه السلام) سرور اوصيا پيامبران مى باشيم. وهمانا اوصيا من (که
بعد از من سفارشات مرا عملى مى سازند) 12 نفرند اولشان على وآخرشان
قائم (مهدى) است. آيا اين روايت آدرس صحيح خلفاى پيامبر را نشان
نمى دهد؟
امام حسن عسکرى (عليه السلام) فرمود: (قَدْ وَضَعَ بَنُو اُمَيَّةً
وبَنُوا الْعباسِ سُيُوفَهُمْ لِعِلَّتَيْنِ: اَحَدُهُما اَنَّهُمْ
کانُوا يَعْلَمُونَ لَيْسَ لَهُمْ فِى الْخِلافَةِ حَقٌّ،
فَيَخافُونَ مِنْ اِدِّعائِنا ايّاها وتَسْتقّرُ فى مَرْکَزها،
وثانيهِما اَنَّهُمْ قَدْ وقَفُوا مِنَ الاَْخْبارِ
الْمُتَواتِرَةِ عَلى اَنَّ زَوال مُلْکِ الْجَبابِرَة
والظَّلَمِةِ عَلى يَدِ الْقائِمِ مِنّا، وکانُوا لا يَشُکونَ
أَنَّهُمْ مِنَ الْجَبابِرَةِ والظَّلَمَةِ، فَسَعَوْا فى قَتْلِ
اَهْلِ بَيْتِ رَسَوُلِ اللهِ وابادَةِ نَسْلِهِ طَمَعاً مِنْهُمْ
فى الْوصُولِ اِلى مَنْعِ تَوَلُّدِ الْقائِم اَوْ قَتْلِهِ،
فَاَبَى اللهُ اَنْ يَکْشِفَ اَمْرَهُ لِواحِد مِنْهُمْ اِلاّ اَنْ
يُتِمَّ نُورَهُ، ولَوْکَرِهَ الْمُشْرِکُونَ).
ـ (بنى اميه وبنى عباس به دو سبب شمشيرهاى خود را به جانب ما متوجه
ساختند:
يکى اين که آنها مى دانستند که در خلافت هيچ حقى ندارند، از اين رو
مى ترسيدند که ما آن را ادعا کنيم وحق ما به ما برگردد وخلافت در
مرکز خود استقرار پيدا کند.
ديگر اين که آنها از روايات متواتر به دست آورده بودند که از بين رفتن
سلطنت ستمگران وجنايتکاران به دست قائم ما (عليه السلام) خواهد
بود، وترديدى نداشتند که خودشان سمتگر هستند. از اين رهگذر تلاش
وسيعى مى کردند که اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه وآله) را از دم
شمشير بگذرانند، ونسل آن حضرت را از روى زمين نابود سازند، به اين
اميد که ديگر قائم (ارواحنا فداه) ديده به جهان نگشايد، يا به دست
آنها کشته شود. ولى خداوند اراده کرده بود که امر قائم (ارواحنا
فداه) را به احدى آشکار نسازد، تا نور خود را به پايان برساند، اگر
چه مشرکان نخواهند).(36)
پاورقى:
(5)
بجاست در اين مورد به کتاب (نجات بخشى در اديان) نوشته
محمد تقى راشد محصّل وکتاب (انتظار مسيحا در آيين يهود)
نوشته جوليوس کرينستون وترجمه حسين توفيقى مراجعه کنيد.
(6)
سوره بقره، آيه 128 ـ 132 وسوره حج، آيه 78.
(9)
الغيبت نعمانى، ص 154 ـ 220 ـ 167.
(10)
الغيبت طوسى، ص 283 ـ 153; بحار مجلسى، ج 52، ص 354.
(12)
سوره مؤمنون، آيه 53; سوره روم، آيه 32.
(15)
صحيح مسلم، ج 7، ص 122 وصحيح مسلم بشرح نووى، ج 15، ص 180
ومسند احمد حنبل، ج 3، ص 14 ـ 26.
(20)
الامامة والسياسة، ج 1، ص 13 ـ 14.
(21)
الاربعين شيرازى، ص 521، مواقف الشيعة، ج 3، ص 127.
(22)
نهج البلاغه، خطبه 3.
(23)
سوره سجده، آيه 22; سوره زخرف، آيه 40; سوره دخان، آيه 16.
(25)
سوره اعراف، آيه 136.
(28)
تاريخ يعقوبى ج 1 ص 21.
(29)
الاصول الاصليّة، ص 318.
(30)
کنز العمال، ج 1، ص183 ـ 929.
(32)
المسترشد، ص 531; الطرائف، ص 516.
(33)
عيون الحکم، ص 98 ونهج البلاغه، حکمت 154.
(34)
مسند احمد حنبل، ج 1، ص 398.
(35)
فرائد السمطين، ج 2، ص 313.
(36)
اربعين خاتون آبادى، ص 52.