ملاقات در صاريا

سيد جمال الدين حجازى

- ۴ -


کشف يک راز

علت اصلى قدرت روح وريشه ى تصرف در افراد وتسخير اشياء، حصر نفس وحبس فکر است که از راه رياضت کشيدن پديد مى آيد. اين کليد، سر مهمى را مى گشايد وراز بزرگى را کشف مى کند.

رياضت، رشته هاى گوناگون دارد مثل اذکار واوراد مختلف، فکرهاى مخصوص، چله نشينى هاى خاص، مراوده ها ومنترهاى متفاوت وافسون هاى متعدد.

منتر عبارت است از الفاظ وکلماتى که شخص را به تصرف در اشياء واشخاص قادر مى سازد. به آن، افسون هم گفته مى شود.

سر تاثير تمام رشته هاى رياضتى، به همان علت اصلى برمى گردد يعنى تمرکز وکانون دادن به قدرت باطن از راه حبس فکر وحصر نفس.

اينجا است که راز قدرت نمائى ها وکارهاى خارق العاده وبرخى از کشف وشهودها، فاش مى گردد ومعلوم مى شود که اين ذکرها وفکرها ودستورات فلان درويش يا ارشادات فلان مراد ومرتاض وقطب وصوفى، هيچکدام موضوعيت ندارند، فقط وسيله اى هستند براى محاصره ى روح وبروز قدرت معنوى که در جان انسان نهفته است.

بنابراين اگر شنيديد که فلان درويش گفت: چهل روز در مکان معين بنشين ودر زمان معين، چهارده هزار مرتبه بگو: ناد على، يا اگر شنيديد فلان مريدپرور که بر خر مراد سوار شده وعوام الناس را منتر نموده است، دستور داد چهل شب سحرها برخيز ونافله بخوان يا چهل روز در خانه ى خلوت، در نقطه ى خاصى بنشين ونيم ساعت قبل از غروب آفتاب، چهارده هزار بار بگو لا اله الا الله، يا مثلا صد وده بار صلوات بفرست يا ساير اوراد وختومات حقه را توصيه کرد، نيز اگر شنيديد فلان مرتاض گفت: دويست روز در مکان تاريکى بنشين وبه نقطه ى معينى چشم بدوز، يا يک سال حرف نزن ويک کلمه سخن نگو، تمام اين اعمال واذکار، علت مى شوند براى کانون گرفتن قدرت روح در يک جهت وتمرکز نيروى باطن در يک نقطه.

پس خود اين وردها وکارها وذکرها، اثر انحصارى وموضوعيت ندارند. اثر اصلى مربوط به تقويت روح است. اين اعمال واوراد، فقط پلى هستند براى رسيدن به قوت روح، يعنى برنامه ى رياضتند، رياضت هم هر چه باشد، چه از راه شرع وچه از راه خلاف شرع، روح را نيرو مى بخشد وروان آدمى را نيرومند مى سازد. در نتيجه انسان چه مرتاض هندى آتش پرست باشد، چه مسلمان موحد خداپرست، وقتى قدرت معنوى پيدا کرد، کارهاى شگفت انجام مى دهد وبر اشياء تسلط پيدا مى کند.

درسى از يک استاد

يکى از اساتيد فن وبزرگان عرفان وحکمت، بيان روشنگر ودرس ارزشمندى در اين باره تعليم نموده است که خلاصه ى قسمتى از آن، چنين است:

(ذکر، هر چه مى خواهد باشد، بهانه است. فکر، بهانه است. عمده تمرکز دادن روح است در يک نقطه. در تمام رياضت ها، سر قويى که نفس، قدرت پيدا مى کند همين است.

مى گويد چهل روز بنشين بگو: کرى پکى پنکانى ان محل کرسانى، کرى چرى مرى چرى. اين الفاظ، هيچ معنايى ندارد. اين الفاظ، مخترعى است که درويش، اختراع کرده است.

اين يک منترى است که نه فارسى است، نه عربى، نه ترکى، نه هندى. فقط يک الفاظى است رديف شده که آن درويش واختراع کننده اش، اسم ذکر خودش را قاطى اينها نموده است.

قطب يا امثال آن، اسم ذکر خود را در يک عبارت مزخرفى داخل مى کند؛ آنوقت دستور مى دهد که چهل شب در يک نقطه بنشين وصد وده نوبت اين را بخوان. به يک مطلب خاص هم فکرت را متوجه کن؛ فلان اثر را مى گيرى. مثلا عقربى را خشک مى کنى، رياضت فلان منتر را بکش، بند بند عقرب جدا مى شود. فلان منتر ديگر را بخوان. بعد کف بزن. تا هر جا صداى کف زدن تو برود، گزندگان از گزيدن مى افتند.

اين اثرى که پيدا شده، مربوط به الفاظ وعبارات نيست، بلکه معلول حصر نفس است که يا خود مرتاض اوليه، نفس را در محاصره قرار داده وروحش قوت گرفته وقدرت روح، از راه اين الفاظ، بروز کرده يا در آن کسى که به او اجازه داده، قدرت روح پديد آورده است. زيرا اذن واجازه هم اثر دارد. جهت تاثيرش اين است که چشمه ى وجود اين ماذون وکسى که به او اجازه داده شده، به اقيانوس قدرت روح اجازه دهنده، اتصال مى يابد وآن نيرو را از وى مى گيرد.

ريشه ى تمام اين رياضت ها، يک مطلب است وآن محاصره وحبس نفس است وروح را کانون دادن در يک نقطه است، تا روح، قوى شود، روح که قوت گرفت، اثر مى کند؛ خواه از طريق حق باشد يا از طريق باطل. متوجه اين نکته باشيد ودقت کنيد که چه گفتم، (خواه از طريق حق باشد يا از طريق باطل).

درويشى در پاکستان بود که چند سال قبل از دنيا رفت. او شانزده سال تمام در يک زاويه ى غار، ميان کوهى، رو به تاريکى وپشت به در غار نشست ونفسش را چنان محاصره کرد که از شنيدن، ديدن، بو کشيدن، لمس کردن، چشيدن، وتخيلات محروم ساخت. خوراکش هم کمى مشروب الکلى واندکى دواهاى مقوى بود.

او بر اثر اين رياضت که شانزده سال از آن غار، بيرون نيامد با آن شرائط عجيب، روح را در يک نقطه نگهداشت، به همين خاطر قدرت نفس پيدا کرد. از غيوب وقلوب، اطلاع مى داد.

الان هم در پاکستان وهندوستان مرتاض هايى هستند که کارشان باطل ورياضتشان خلاف شرع است؛ مورد مواخذه هم قرار مى گيرند. ولى در عين حال، قدرت روح پيدا کرده اند. چرا؟ چون روح را در محاصره افکنده اند.

خلاصه وقتى به خودت رياضت دهى وفشار بياورى، روحت قوى مى شود. خواه شرعى باشد يا غير شرعى. قوت که پيدا کرد، مى تواند تصرف کند. شعاع قدرتش که بيشتر شد، نفوذ علمى اش بيشتر مى شود.

من مرتاضى را ديدم که در اثر يک رياضت چهل روزه، چنان چشمش قوى شده بود که وقتى نگاه مى کرد تا بيست متر پشت ديوار را مى ديد، رياضتش هم مشروع نبود. رياضت هاى باطله خيلى زياد است؛ اثر هم دارد.

اينکه اگر شعرها ورباعيات ابوسعيد ابوالخير را رياضت بکشند اثر دارد، سرش همين است که اسم ذکر او در اين رباعيات واشعار، مندرج است. رمزش اين است ومرشدها وقطب ها هم اطلاع ندارند.

من شخصى را ديدم که رياضت خاصى انجام داده بود وبر اثر آن، هر که را مى خواست نزد خود احضار کند، پيشانى او را در نظر مى گرفت وکارى مى کرد که او از جاى خود حرکت مى نمود ونزد وى حاضر مى شد. اين شخص اگر اراده مى کرد کسى را دور سازد واز جايى به جاى ديگر روانه کند، توجهى مى نمود؛ در نيتجه ى توجه نفسانى وقدرت اراده ى او، فرد مورد نظر، از جا برمى خاست وبى اختيار بيرون مى رفت. آن احضارش بود واين تعبدش. زيرا در اثر رياضتى که کشيده بود، روحش را در اين دو چشمه، قوى ساخته بود.

اگر شما يک دوره ى سال، روزه بگيريد، روحتان قوى تر مى شود. اگر هميشه ثلث آخر شب، بيدار بمانيد ونافله ى شب بخوانيد ودعاهاى وارد شده را بخوانيد، اگر شب هاى جمعه را احياء بداريد، روحتان قوى تر مى شود. اين قوت روح در اثر محاصره ى نفس است به طريق مشروع. يک قدرت روح هم در اثر محاصره ى نفس پيدا مى شود از طريق نامشروع، که مرتاض ها وصاحبان رياضت هاى باطله انجام مى دهند.

هر که اراده اش را قوى کند، مى تواند هر کارى بخواهد انجام دهد.

حتى کثيف ترين دراويش هم در مراسمشان بعضى خوراق عادات را انجام مى دهند. شيخ درويش هاى خاکسارى که در مراسم ورود وتشرفشان طبق مرسومات خودشان، از دستش به عنوان کفگير استفاده مى کند! وديگچه را - که تمام مخلفات آبگوشت در آن مى جوشد، يعنى گوسفند مهر شده را که هيچ استخوانش نشکسته ودر حال جوشش است - با دستش هم مى زند؛ همانطور که مى جوشد، گوشت ها را پاره مى کند وبراى مريدان تقسيم مى نمايد. ومانند خوارق عادت ديگر.

بوعلى سينا در مقامات العارفين مى گويد: (العارف يخلق بهمته).

اگر کسى فکرش در يک نقطه کانون گرفت قوى مى شود؛ چون ساير حواس از کار مى افتند. البته اين درجات دارد).

هشدارى مهم

مطالبى که بيان شد، هشدار مهمى است براى تمام مردم، مخصوصا عوام که زود فريب مى خورند وبا مشاهده ى اندک چيزى به هر آستانى سر مى سپارند.

برخى از دکان داران مريد ساز، ختم ها واورادى به عنوان برنامه ى تزکيه ى نفس ودستورات چله نشينى واذکارى، به بهانه ى تهذيب باطن وصعود روح به پيروانشان مى دهند.

شخص تابع هم با کمال تعبد، رياضت مى کشد واذکار مخصوص را در اوقات خاص خود مى خواند وفکر را به همان جهتى که مرشد خواسته، تمرکز مى دهد. خواه ناخواه، بعد از مدتى خوابى مى بيند، يا در اثر تلقين به نفس که معلول حرفهاى مرشد است، مکاشفه اى براى او رخ مى دهد وخلاصه اثرى در روح خود مى يابد که قبلا فاقد آن بوده است.

در اينجا اهل دقت وافراد دانا ونکته شناس مى دانند که اين توفيقات معنوى، از قبيل خواب ديدن ها وانبساط روح يافتن ها ومکاشفات گوناگون، نتيجه ى قدرت روح است که بر اثر محاصره ى نفس وحبس فکر پيدا شده است وربطى به حق بودن يا بطلان جناب مرشد ومراد ندارد.

چه بسا ممکن است بيشتر از اين ثمرات، از راه رياضت هاى نامشروع هم حاصل شود. اما جوانان پاکدل وناآگاه ومردم ساده لوح وظاهربين، خيال مى کنند اين آثار، فقط معلول توجه نفسانى قطب ونفس کريمانه ى مراد وکرامت شخص مرشد است وخبر ندارند که ريشه ى اصلى کار، مربوط به رياضت هاى خودشان مى باشد که منشا حصر روح گرديده، قدرت باطنى وحالات جديدى را پديد مى آورده است.

در هر حال اين رمزى بود که شگرد کار خيلى ها را فاش مى سازد وهشدارى است تا مردم زودباور، به بازيهاى مريدبازان دنيا طلب - که در پى ثروت ورياست اند - فريفته نشوند وبه هر آستانى سرنسپارند.

روش فقهاء شيعه وعلماء با اخلاص؛ دعوت به حق است، نه دعوت به نفس. از اين رو خود را مطرح نمى کنند ونفس والقائات خويش را موثر نمى دانند. بلکه در برنامه دادن براى تهذيب باطن وسير وسلوک نفسانى وبراى تطهير قلب وتزکيه ى روح، به بيانات معصومين عليهم السلام استناد مى کنند وتنها دعاها ودستوراتى را که در کتاب وسنت است، آن هم به عنوان امر خدا وپيامبر وائمه عليهم السلام، به به عنوان دستور خود واختراع خويش، توصيه مى نمايند.

اکنون به شيفتگان معنويت ومردم حق جو، بخصوص جوانان پاکدل که در جستجوى کمالات روحى ومصمم بر تزکيه ى باطن هستند، توصيه مى شود جز به خدا واهل بيت عليهم السلام، گرايش نيابند وبدانند راه اصلى وشيوه ى مورد رضاى معصومين، تقوى وپارسايى است؛ يعنى ترک گناهان وانجام واجبات. اگر هم خواستند بيشتر به توفيقات معنوى برسند واز کمالات نفسانى برخوردار گردند به انجام مستحبات، در حد مقدور وترک مکروهات، به اندازه ى امکان بپردازند، سپس هر چه بيشتر قرآن تلاوت کنند، دعاهاى وارده از معصومين را قرائت نمايند ومعرفت ومحبت وتوسلات خود را به اهل بيت، مخصوصا حضرت صاحب الزمان عليه السلام محکم تر وپيوسته تر سازند. نيز توجه داشته باشند که برنامه ى تصفيه وخودسازى معنوى، در همين است وبس.

در توسل به ائمه اطهار وحضرت بقية الله عليهم السلام نيز زمان ومکان ها فرق ندارند، جز آنچه در کتاب وسنت بيان شده است. مثل برترى مسجد الحرام ومساجد ديگر وحرم اهل بيت عليهم السلام وامثال آن نسبت به ساير مکان ها وفضيلت شب هاى جمعه وعصرهاى جمعه وروز عيد غدير وشب نيمه ى شعبان وماه رمضان وامثال آن، نسبت به ساير زمان ها، که سند شرعى دارند. اين اوقات واماکن به حکم وحى، شرافت وامتياز خاصى يافته اند. اما خانقاه فلان درويش يا خانه ى فلان آقا ومرشد ومراد، به عنوان شخص او، هيچ فضيلتى ندارد. بلکه اگر موجب تقويت باطل شود وباعث فريب خوردن عوام الناس گردد، چه بسا حرام هم باشد.

قدرت روحى اکتسابى

قدرت هاى روحى که معلول رياضت وحصر نفس مى باشد، اکتسابى است وهر بشرى مى تواند به مقدار تحمل رياضت ها وتمرکز دادن به فکرش، چه از راه هاى رحمانى وچه از راه هاى شيطانى، بدان دست يابد وکارهاى خارق العاده انجام دهد. درست مانند قدرت هاى بدنى که هر که بخواهد مى تواند به وسيله ى ورزش وتمرين هاى مداوم، جسم خود را نيرومند سازد.

اين توانمندى هاى روحى، به تنهائى، نه نشانه ى حقانيت وقرب به مقام ربوبى است ونه دليل بر کمالات حقيقى ومقامات آسمانى، حتى اگر شخصى پيوسته نوافل را بجا بياورد، همواره شب زنده دارى کند وتمام روزها را روزه بدارد، اما نه براى خدا، بلکه براى رياضت کشيدن وقوت روح پيدا کردن، وتصرف در اشخاص واشياء، به هدفش که قدرت معنوى است نائل مى گردد وبه تصرف در اشياء وتسخير افراد نيز ممکن است قادر شود، اما نزد خدا اجرى ندارد.

زيرا به همان نيتى که براى آن کار کرده، رسيده وچون اخلاص وقصد قربت نداشته، از پاداش اخروى ومقامات اولياء الله محروم است. بله اگر شخصى عبادات را مخلصانه براى خدا انجام دهد، کمال واقعى وقرب حضرت حق در او پيدا مى شود وقدرت روح يافته، صاحب کراماتى مى گردد. اما چنين شخصى که به سرچشمه ى فيض رحمان پيوسته واز نور ولايت اهل بيت بهره گرفته، هرگز خود را مطرح نمى کند وسرسوزنى دعوت به خويش ندارد وادعائى جز بندگى خدا وتوسل به ائمه ى اطهار عليهم السلام در وجودش پيدا نمى شود.

خلاصه چنين توانائى که با زحمت ورياضت به دست مى آيد، نوعى از قدرت است که اکتسابى مى باشد. اما نوع ديگرى از توانائى وجود دارد که اکتسابى نيست وبا حبس نفس وتمرين فکر ومحاصره ى روح پديد نمى آيد، بکله فقط وابسته به موهبت الهى بوده وخداوند در وجود همان شخصيت هائى که اراده کرده قرار داده است. اين را (قدرت وهبى) گويند.

قدرت روحى موهبتى

قدرت معنوى ونيروى روحى پيامبران واوصياء آنان، توانائى وهبى است که خداوند، بدون وساطت زحمت ورياضت، از عالم غيب به ايشان عطا نموده وهمين است که (بينه) رسالت و(آيه) ونشانه ى وصايت بوده، مقام آسمانى ومنصب الهى آنان را اثبات مى کند.

کارهاى خارق العاده ى پيامبران وامامان معصوم عليهم السلام مثل مرده زنده کردن وشفا دادن کور وشق القمر وسخن گفتن با حيوانات وفرمان بردن جن وفرشته وساير اشياء از آنان، همه معلول همان قدرت وهبى است که خداوند به ايشان بخشيده است.

زيرا انبياء وائمه عليهم السلام نه چله نشينى داشته اند، نه به دستور مرشد ومرتاضى رياضت کشيده اند. بلکه تصرفشان در کائنات وتسخيرشان نسبت به اشخاص واشياء، در اثر قدرتى است که پروردگار مهربان در باطنشان آفريده تا نشانه ى حقانيت وسند اثبات رسالت وامامتشان باشد.

در مدارک اسلامى اسناد زيادى در اين مورد وجود دارد ومتن کتاب وسنت گوياى اين حقيقت است که يکى از راه هاى شناخت حجت الهى، قدرت خدادادى است.

نمونه اى از اخبار، گزارش محمد بن ابراهيم نعمانى، حديث نگار بزرگ قرن چهارم هجرى است که در صفحه ى 242 (کتاب الغيبة) نوشته وترجمه اش چنين است:

ابى الجارود گويد: به امام پنجم، حضرت باقر عليه السلام عرض کردم: وقتى پيشواى بحق وامامى از اهل بيت درگذشت، حجت بعد از او چگونه شناخته مى شود واز روى چه نشانه اى مى توان امام معصوم را تشخيص داد؟

حضرت فرمودند:

به هدايت ووقار واعتراف دودمان پيامبر نسبت به برترى او به اينکه از چيزى ما بين مشرق ومغرب سوال نشود، مگر آنکه پاسخ دهد واجابت نمايد.

در اين سند، پيرامون نشانه هاى امام معصوم وجانشين پيامبر، روى چهار مورد تکيه شده که عبارتند از:

1. هدايتگرى وارشاد مردم به معارف وحى وحقايق کتاب وسنت.

2. سکوت ووقار يعنى پرهيز از سخن نابجا ونگاه نارواى تند وزننده.

3. اقرار آل محمد صلى الله عليه وآله به فضيلت او واعتراف همگان به برترى مقام وى.

4. اجابت هر درخواستى يعنى پاسخگويى به تمام سوالات وقدرت بر انجام هر کارى در جهان آفرينش که از او خواسته شود ودر جهت هدايت امت باشد.

از اين بيان حضرت باقر عليه السلام استفاده مى شود که قدرت وهبى، يکى از نشانه هاى حجت خداست.

البته چنانکه در مورد علم وهبى خاطرنشان گرديد (که دانش آسمانى سفيران الهى، به مقدار وسعت دائره ى رسالت ودر محدوده ى هدايتگرى آنان بوده است) در مورد قدرت وهبى نيز اين نکته قابل توجه است که توان روحى تمام پيامبران واوصياء آنان، يکسان نيست، بلکه هر پيامبر يا وصى پيامبرى، به اندازه ى مقام وگسترش رسالت واهميت وصايتش، از نيروى موهبتى خداوندى بهره مند گرديده است.

فقط حضرت خاتم الانبياء واهل بيت عصمت وطهارت عليهم السلام داراى قدرت وهبى گسترده وبى قيد وشرط هستند، يعنى بر تمام نظام خلقت ولايت دارند وهمه ى آنچه خدا آفريده، در جهان ملک وملکوت ودر اين دنيا وعالم پيش از اين دنيا وجهان آخرت، بهشت وجهنم، جن وفرشته، زمين وزمان، دريا وصحرا، وخلاصه کليه ى پديده ها ومخلوقات پروردگار، بدون استثناء، زير سيطره ى آنان وتابع اراده وفرمانشان مى باشند. چه آنکه اراده ى اين بزرگواران، اراده ى خداوند است وبه همان ملاک که اراده ى پروردگار، تخلف از مراد ندارد، اراده وامر اين برگزيدگان الهى نيز، بر تمام مقدرات آفرينش نافذ است وتخلف نمى پذيرد.

در کتاب (روح هستى) از امام زمان حضرت بقية الله عليه السلام خاطرنشان گرديده نموده ايم که فرمودند:

دلهاى ما، ظرف هاى مشيت الهى است پس هر گاه خداوند (چيزى را اراده کرد و) خواست، ما نيز خواسته ايم. وخدا مى فرمايد: ونمى خواهيد مگر خدايى که پروردگار جهان هاست بخواهد.

اکنون چند ماجرا وگزارش در اين باره خاطرنشان مى سازيم تا افق انديشه ها نسبت به قدرت آسمانى وولايت بى قيد وشرط اهل بيت معصومين عليهم السلام روشن تر شود. البته اسناد فراوانى از کتاب وسنت پيرامون اين مطلب وجود دارد که در منابع شيعه وغير شيعه، به طور پى در پى ومتواتر ثبت گرديده، اما به خاطر رعايت اختصار، تنها به يادآورى چند سند از باب نمونه، قناعت مى ورزيم.

نخست چند رويداد وگزارش از مدارک علمى وحديثى شيعه:

دخترى که از گور برخاست

مرد بيچاره که از رفتار نابخردانه اش نسبت به دخترک بى گناهش پشيمان شده بود، با شرمسارى خدمت رسول اکرم شرفياب گرديد وبا آهنگ غمبار وچهره اى خجلت زده، سرگذشتش را چنين شرح داد:

مدتها در سفر بودم واز خانه وهمسرم اطلاعى نداشتم. روزى که از مسافرت برگشتم ووارد خانه شدم، ديدم دخترکى پنج ساله با زيبايى وبى گناهى کودکانه، در حاليکه پيراهن تنش، بر جلوه اش افزوده بود، نزد من آمد. با چشم هاى جذاب ونگاه آرامى به من مى نگريست وپيوسته دورم مى گشت وبذر محبت مى افشاند.

وقتى فهميدم آن کودک، فرزند خودم مى باشد، رگهاى جاهليت ونادانى ام از خون تعصب وبى رحمى پر شد ودر نهايت سنگدلى، تصميم گرفتم به شيوه ى اعراب جاهلى، طفلک بى گناه را زنده زنده دفن کنم وآن گوهر يکدانه ومرواريد زيبا را - که پاره ى تنم بود، ولى طبق رسم جاهلانه ى عرب، لکه ى ننگى بر خويش مى پنداشتم - در خاک، نهان سازم.

دست دخترک را گرفتم وراهى بيابان شدم. وقيت به فلان ناحيه رسيدم، بى رحمانه او را ميان گور نهادم. روى بدن لطيفش خاک ريختم وبرگشتم.

پيامبر اسلام - که يکپارچه عطوفت ورافت وسراسر رحم ومحبت بود - از شنيدن اين حادثه، سخت منقلب شدند، قلب پرمهرشان به هيجان آمد وآثار اندوه وتاثر در چهره ى تابناکشان نمايان گرديد.

آنگاه رو به آن مرد نموده فرمودند: همراه من بيا وآن ناحيه را که قبر دخترت آنجاست، نشانم بده.

مرد برخاست وهمراه پيامبر اکرم به طرف بيابان حرکت کرد. وقتى به منطقه ى مخصوص رسيدند آن مرد، ناحيه اى را که جايگاه گور دخترک در آنجا بود، نشان داد.

حضرت پرسيدند: نام آن دختر چه بود؟

مرد عرب، اسم دخترش را گفت. پيشواى اسلام نام دختر را صدا زدند وبا آهنگى آمرانه ندا دادند: اى فلانى، به فرمان واجازه ى خدا زنده شو.

ناگهان گورى شکافت وبى درنگ، آن دختر خردسال سر از خاک بيرون آورد واز ميان قبر برخاست. دخترک که بار ديگر زنده شده بود، نداى پيامبر را جواب داد وگفت: بله اى رسول خدا، گوش به فرمانت هستم. دستور تو را اجابت نمايم وهمواره به يارى ات بشتابم.

پيامبر به کودک از گور برخاسته فرمودند: پدر ومادرت نسبت به تو ستم کردند وناستوده وزشت رفتار نمودند. اکنون هر دو مسلمان شده اند. اگر دوست دارى به دنيا برگردى ونزد آنان زندگى کنى، تو را به ايشان برگردانم.

دخترک پاسخ داد: من به آن دو نيازى ندارم، خدا را بهتر از آنها براى خود يافتم، غنودن در جوار رحمت الهى، از زندگى با آنان برايم گواراتر است.

حادثه اى ديگر

عبد الله فرزند شداد ليثى در بستر بيمارى افتاده بود ودر آتش تب مى سوخت.

امام حسين عليه السلام براى عيادت او به طرف خانه اش حرکت نمودند. وقتى حضرت به سراى وى رسيدند وقدم در منزلش نهادند، تبش قطع شد وشفا يافت.

وى که از شيعيان امير المومنين ودوستان اهل بيت عليهم السلام بود، با مشاهده ى اين مقام وکرامت، رو به امام نمود وعرضه داشت: از آنچه خداوند به شما دودمان رسالت موهبت کرده، خرسندم وبه حقانيت امامت وولايتشان معترفم. راستى که تب از ورود شما مى گريزد. من به برکت قدوم مقدستان، بهبود يافتم.

سيد الشهداء عليه السلام فرمودند:

(والله ما خلق الله شيئا الا وقد امره بالطاعة لنا).

به خدا سوگند هيچ چيز را پروردگار نيافريده مگر آنکه مامورش ساخته از ما اطاعت کند وفرمان داده مطيع ما اهل بيت باشد.

رويداد نخست، در جلد هجدهم کتاب بحار الانوار، صفحه ى هشتم وحادثه ى بعدى در جلد دوم کتاب اثبات الهداة، صفحه ى پانصد وهشتاد وپنج ودر جلد چهارم کتاب مناقب آل ابى طالب، صفحه ى پنجاه ويک ثبت گرديده واين دو حکايت وبيان حضرت حسين عليه السلام دليل روشنى بر نفوذ قدرت چهارده معصوم در تمام جهان آفرينش مى باشد.

ماجرايى بهت انگيز

مردى به نام معلى در حالى که سخت متاثر ومنقلب بود واشک مى ريخت، وارد خانه امام صادق عليه السلام شد.

حضرت پرسيدند: چرا گريه مى کنى؟

عرض کرد: پشت در خانه گروهى جمع شده اند که مى پندارند شما اهل بيت برترى وفضيلتى بر ديگران نداريد ومعتقدند آنان با شما يکسان وبرابر هستند.

وقتى سخن معلى تمام شد حضرت قدرى درنگ نمودند وساکت ماندند. سپس دستور دادند: ظرف خرمايى بياوريد.

هنگامى که خرما را نزد امام نهادند، حضرت يک دانه خرما برداشتند، آن را دو نيم نمودند وهسته اش را جدا کردند، آنگاه خرما را ميل کرده ودانه اش را در زمين کاشتند.

دقايقى بيش نگذشت که نخلى روئيد وبه زودى شکوفه داد وخرماى تازه به بار آورد. حضرت صادق عليه السلام دست بردند ويکى از آن خرماها را چيدند. سپس آن را شکافتند واز درونش برگى بيرون آوردند.

برگ را به معلى دادند وفرمودند: آن را بخوان.

معلى با دقت به آن برگ معجزنما نگريست وديد بر روى آن نوشته شده:

(بسم الله الرحمن الرحيم. لا اله الا الله. محمد رسول الله. على المرتضى. الحسن والحسين وعلى بن الحسين)

(واحدا واحدا الى الحسن بن على وابنه)

به نام خداوند بخشنده مهربان، معبودى غير از الله نيست، محمد صلى الله عليه وآله فرستاده خداوند است. على مرتضى، حسن، حسين، وعلى فرزند حسين، نام يک يک امامان تا حسن بن على وفرزندش حضرت مهدى عليهم السلام، بر آن برگ نقش بسته بود.

اين ماجرا در جلد چهل وهفتم کتاب بحارالانوار صفحه ى صد ودو، گزارش شده است.

از حضرت سيد الشهداء عليه السلام حکايت شده که به (اصبغ) فرمودند:

باد به فرمان سليمان بن داوود بود که (در قرآن آمده) سير بامدادش يک ماه وسير شبانگاهش يک ماه بود وقطعا به من بيش از آنچه به سليمان بخشيده شده عطا گرديده است.

اکنون چند حکايت وحديث بشنويد از منابع عامه ودانشمندان غير شيعه:

نفرين کارساز

حضرت على عليه السلام، سخن تازه اى گفتند وحديثى بيان فرمودند. مرد جسورى در نهايت بى شرمى، کلام امام را انکار کرد وحضرتش را تکذيب نمود.

امير مومنان عليه السلام به او فرمودند: آيا نفرينت کنم؟

مرد احمق به قصد جسارت گفت: بله، نفرينم کن.

حضرت زبان به نفرين وى گشودند وبر او خشم نمودند. هنوز مرد بى ادب وهتاک، از جايش حرکت نکرده بود که بى درنگ هر دو چشمش را از دست داد وکور شد.

اين قضيه را حافظ سليمان قندوزى حنفى در صفحه ى 255 کتاب (ينابيع المودة) تحت عنوان (ذکر کشفه وکراماته) ثبت کرده است.