ملاقات در صاريا

سيد جمال الدين حجازى

- ۵ -


جاسوس مغرور

مردى از دين فروشان فرومايه، براى معاويه جاسوسى مى کرد ومسائل سياسى واجتماعى واطلاعات مربوط به اوضاع منطقه وشرايط خاص حکومت امير المؤمنين عليه السلام را به دربار شام گزارش مى داد.

هنگامى که مورد بازجويى قرار مى گرفت وامام عليه السلام مواخذه اش مى نمودند، به شدت انکار مى کرد وخود را تبرئه مى ساخت وبى ارتباط با دستگاه معاويه جلوه مى داد.

روزى حضرت على عليه السلام به او فرمودند: آيا به خداوند سوگند ياد مى کنى که هرگز جاسوسى نکرده اى؟

گفت: آرى.

سپس نام خدا را برد وقسم ياد کرد که براى معاويه به جمع آورى اطلاعات نپرداخته وگزارشى رد نکرده است.

آنگاه امام زبان به نفرينش گشوده وفرمودند: اگر دروغ گفتى وسوگند دروغ ياد کردى، خداوند چشم هايت را کور کند.

هنوز يک هفته سپرى نشده وروز جمعه نگذشته بود که جاسوس دروغگو، هر دو ديده اش را از دست داد ونابينا شد.

اين حادثه را عبيد الله حنفى در کتاب (ارجج المطالب) آورده ودر صفحه ى 739 جلد هشتم کتاب (احقاق الحق) از او نقل شده است.

دانشمندان عامه وحديث نويسان غير شيعه، کرامات زيادى از قبيل زنده ساختن مردگان، مسخ نمودن دشمنان، خبر دادن از آينده ى مردمان وساير کارهاى خارق العاده، درباره ى اهل بيت عصمت وطهارت عليهم السلام روايت کرده اند که نگارش تمام آنها از حوصله ى اين رساله خارج است ومستلزم کتاب مستقلى مى باشد.

از مجموع آنچه گذشت معلوم شد دانش وتوانائى پيامبران وامامان عليهم السلام از سنخ علم وقدرت بشرى که اکتسابى است نمى باشد، بلکه موهبتى خدادادى است که پروردگار مهربان بدون وساطت زحمت وتلاش ظاهرى به آنان عطا فرموده است.

نيز روشن شد که علم وقدرت پيامبر اسلام واهل بيتش عليهم السلام از همگان برتر است وآنان بر جميع کائنات وتمام جهان آفرينش، دانا وتوانا هستند.

بر اساس همين دو نشانه، به ضميمه ى نصوص ومعرفى هاى قطعى آسمانى که درباره ى آخرين سفير الهى، حضرت مهدى عليه السلام به طور فراوان گزارش شده، هر عاقلى مى تواند به خوبى امام زمانش را بشناسد، درجات معرفتش را نسبت به حجت خدا بالا ببرد، با وى ارتباط معنوى پيدا کند، از فيوضات ربانى والطاف کريمانه اش بهره مند گردد وخود را لايق ديدار ويارى حضرتش نمايد.

اين نوشتار، با دو ديدار که بيانگر دانش وتوانائى وهبى امام زمان عليه السلام بود آغاز گرديد وبرخى از نصوص امامت وگفتار مکتب وحى درباره ى مقام ولايت آن حضرت، ضمن مطالب گذشته بيان شد، اکنون نيز حادثه اى شگفت انگيز را که حاکى از قدرت ملکوتى ولى امر عليه السلام است خاطر نشان مى سازيم.

بايد دانست کرامات وامور خارق العاده ئى که از آن بزرگوار صادر گرديده، بيش از آن است که در کتابها نوشته شده، چون خيلى از وقايع را کتمان کرده اند وبسيارى از کسانى که مورد کرامت خاص ولطف کريمانه اش قرار گرفته اند وخدمتش شرفياب شده اند، از بيان آن خوددارى نموده وبه انگيزه ى حفظ اسرار، لب فروبسته، هيچکس را از آن مطلع نساخته اند؛ در عين حال، نگارش تمام آنچه ثبت گرديده نيز در گنجايش اين رساله نيست وخود، مستلزم تدوين چندين کتاب است. از اين رو، به نقل يک قصه بسنده مى کنيم تا نمونه ى ديگرى باشد از صدها حادثه وحديثى که دانش وتوانائى وهبى حضرتش را اثبات مى نمايد.

تشنه اى در بيابان

هوا به شدت گرم شد. صحراى سوزان حجاز، زير تابش آفتاب، بوى تفتيدگى مى داد. همه جا خشک وداغ بود.

مرد بيچاره از قافله عقب مانده وراه را گم کرده است.

او انسانى شايسته واز شيعيان پاکدلى است که ديارش را به قصد انجام حج، پشت سر گذاشته وآهنگ مکه نموده است. اما ميان بيابان ماند وسرگردان شد. از بس اين طرف وآن طرف دويد، خسته شد واز پاى افتاد. از بس اين وآن سو نگاه کرد وبه اميد نجات، به هر جانب چشم دوخت ديدگانش بى رمق شد واز کار افتاد.

زبانش از تشنگى خشک گرديد. جگرش از عطش مى سوخت. جز حرارت خورشيد، بيابان بى رحم، فرسودگى شديد، چيزى نمى ديد وغير از رنج طاقت فرسا، زانوهاى لرزان، چشم هاى بى فروغ، دهان خشک وقلبى نا اميد، چيزى در خود نمى يافت.

فقط عطش را مى ديد که هر لحظه بيشتر مى شد تا او را از پاى درآورد ومرگ را مى يافت که دهان باز کرده بود تا وى را ببلعد.

سرانجام زار وبى رمق بر زمين افتاد ودر آستانه ى نابودى قرار گرفت. پلکهايش روى هم نشست ومى رفت تا با آخرين نفس، روحش از تن پرواز کند وجان به جان آفرين تسليم نمايد.

در همين لحظه ى حساس، صداى شيهه ى اسبى در فضاى ساکت صحرا طنين انداخت وگوش هاى او را نوازش داد.

قلبش تکانى خورد وبه هيجان آمد، ديدگانش فروغ تازه يى يافت وبه آرامى باز شد. وقتى نگاه کرد، چشمش به جوانى افتاد با چهره ئى جذاب ودلربا وعطرى خوشبو ودلپذير که بر اسبى خاکسترى رنگ نشسته واز رخسار تابناک وعطر وجودش، عظمت وشکوه وصف ناپذيرى جلوه گر شده است.

او که بود؟ در اين بيابان خشک وسوزان چه مى کرد؟! از کجا پيدا شد وچه منظورى داشت؟!

آيا براى نجات اين مرد آمده بود؟ آيا مى خواست اين انسان درمانده وراه گم کرده را از مرگ برهاند وبه قافله برساند؟

دنباله ى اين داستان را از زبان خود آن مرد بشنويد:

جوان اسب سوار جلو آمد. آب گوارايى به کامم ريخت که از برف، خنک تر واز عسل، شيرين تر مى نمود. او مرا از مرگ حتمى نجات داد.

پرسيدم: سرورم، شما کيستيد که نسبت به من چنين لطفى نموده ومورد احسان ومحبتم قرار داده ايد؟

فرمود: من حجت خدا بر بندگانش هستم، من بقية الله در زمينش هستم. من همان موعودى هستم که زمين را سرشار از عدالت وانصاف سازم چنانکه مالامال از ظلم وستم شده باشد. من فرزند حسن بن على بن محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين، پسر امير مؤمنان على بن ابى طالب عليهم السلام هستم.

سپس به من فرمان داد وگفت: چشم هايت را ببند.

من به امر آن حضرت ديدگانم را فرو بستم. هنوز لحظه اى نگذشته بود که دستور داد: چشم هايت را باز کن.

من بى درنگ ديدگانم را گشودم. وقتى نگاه کردم ناگهان خود را جلوى قافله يافتم وديدم پيشاپيش کاروان قرار دارم، اما همينکه روى از قافله برگرداندم تا امام زمان حضرت بقية الله عليه السلام را بنگرم، متوجه شدم غايب گرديده واز نظرم ناپديد شده است. درودهاى خدا بر او.

اين ماجرا در کتاب (کفاية المهتدى)، از کتاب (غيبت) حسن بن حمزه ى علوى که از دانشمندان نامدار شيعه وبزرگان فقه وحديث در قرن چهارم هجرى است گزارش شده ودر کتاب (النجم الثاقب)، ثبت گرديده است.

گرچه لبه ى تيز سخن در اين گفتار، پيرامون معرفت وشناخت قرار گرفت وبر محور عقيده وباور چرخيد، اما اين نکته شايان توجه است که اعتقاد، جداى از عمل نيست ومعرفت، خواه ناخواه بر انديشه ورفتار آدمى تاثير فراوان مى نهد.

به ديگر بيان، شناختن پيامبر واهل بيت عصمت وطهارت عليهم السلام، به عنوان پيشوايان برگزيده ى الهى وصاحبان دانش وتوانائى آسمانى، علاوه بر آنکه خود، هدف است وموضوعيت دارد، راه تربيت وتزکيه هم هست وطريق نيل به افکار واعمال شايسته نيز مى باشد. يعنى همين اعتقاد، خود از تکاليف قلبى وواجبات قطعى است که کليد رستگارى آخرت ورهائى نهائى از دوزخ بوده، بدون باور داشتن امامت ومقام ولايت آنان، بهشت بر هيچکس گشوده نمى شود وهيچ يک از منکرينشان از خشم خدا وعذاب جهنم ايمن نمى ماند، ودر عين حال که خود، تکليف مستقل قلبى است، زمينه ساز حرکت در جهت پرورش صفات انسانى وکمالات روحى بوده وعامل بازدارنده از گناهان وزشتى ها نيز مى باشد.

بنابراين معرفت به امام زمان عليه السلام واعتقاد به علم وقدرت وهبى ومقام ولايت او، هم باور حقى محسوب مى شود که رمز خوشبختى جاودان است، هم آثار روانى وعملى دارد که خودسازى معنوى وپاکى روح مى آورد.

اکنون براى آنکه فقط کلى گوئى نشده باشد وپاره اى از موارد به طور مشخص بيان شود، برخى از ثمرات اخلاقى وعملى اين عقيده خاطرنشان مى گردد.

زمينه هاى تربيتى

شناخت هر يک از ابعاد شخصيت حضرت بقية الله وساير اهل بيت معصومين عليهم السلام، زمينه ى تربيتى خاص در انسان پديد مى آورد.

چون جهات کمالات وشئون ولايت آنان، مختلف ومتعدد مى باشد وباز هر کمال وشانى، جنبه هاى گوناگونى دارد. مثلا يکى از کمالات آسمانى پيامبر وائمه عليهم السلام که پرتويى از آن در اين نوشتار نقش بست. علم وهبى ودانش خدادادى است، اما همين علم وآگاهى، شئون مختلف پيدا مى کند وجهات علوم آنان، متعدد مى باشد. چنانکه در کتاب (اصول کافى) بابى تحت عنوان (جهات علوم الائمة عليهم السلام) آمده وضمن آن گزارشى از امام هفتم حضرت موسى بن جعفر عليه السلام رسيده که فرمودند:

رسائى دانش ما بر سه وجه است: گذشته وآينده وواقع شونده. اما گذشته براى ما تفسير شده است. اما آينده بر ايمان نوشته شده واما پديده ها وحوادث، از طريق الهام به قلب ها وتاثير در گوش ها مى باشد (که فرشته با ما سخن مى گويد) واين برترين دانش ما است.

در خبر ديگرى از مفضل حکايت شده که گفت: به حضرت ابوالحسن عليه السلام عرض کردم: از امام صادق عليه السلام گزارش نموده اند که فرموده است:

قطعا دانش ما سه گونه مى باشد: گذشته ونوشته شده واز راه ورود به قلب ها وتاثير در گوش ها.

حضرت ابوالحسن عليه السلام فرمودند:

اما گذشته، مربوط به دانش ما نسبت به امور پيشين است، اما نوشته شده، مربوط به رويدادهاى آينده است. اما نکته هائى که در دلها نقش مى بندند، از راه الهام مى باشند وآنچه در گوش ها وارد مى شوند، از طريق ارتباط با فرشته است.

بديهى است که بحث گسترده پيرامون هر يک از شئون علمى امامان عليهم السلام يا ابعاد قدرت يا جهات عصمت ويا ساير مراتب فضائل وکمالات آنان، خود مستلزم گفتار مستقل وکتاب جدائى است وهر يک از آنها، منشاء آثار خاصى در روح عارف وتوجه کننده مى گردد وزمينه ى تربيتى ويژه اى در وى به وجود مى آورد که نياز به تحليل وتفسير مخصوص دارد. اکنون فقط دو مورد از اين آثار را که مربوط به مباحث کتاب است، به اختصار بيان مى داريم، يکى درباره ى اثر معرفت وتوجه به دانش اهل بيت وديگر پيرامون تاثير شناخت وتوجه به قدرت آن بزرگواران.

انگيزه ى خود سازى

وقتى دانستيم امام زمان عليه السلام از تمام حالات وحوادث آگاه است وبه موهبت الهى همه چيز را مى داند، از گذشته وآينده با خبر است، حتى خطورات ذهنى وامور قلبى را مى فهمد واز اسرار نهفته در دلها ورازهاى پنهان در باطن ها مطلع مى باشد، خود اين باور واعتقاد، انگيزه ى موثرى براى خودسازى وتزکيه است تا از گناهان فاصله بگيريم وبه نيکى ها بگرويم. زيرا مسلما افکار ناپسند ورفتار زشت، او را مى آزارد وقلب مطهرش را مکدر مى سازد، چنانکه کارهاى نيک ونيات پاک، وى را خرسند مى گرداند.

بنابراين انسان معتقد به اهل بيت وشخص باورمند به حضرت صاحب الزمان هرگز انديشه ى خيانت وفکر معصيت در سر نمى پروراند ودر پى هوى وهوس، دامن به گناه نمى آلايد. چون از يک طرف مى داند اعمال وافکار او به ائمه عليهم السلام عرضه مى شوند وامام زمانش، از کارهاى ظاهرى وانگيزه هاى درونى وى اطلاع دارند، از سوى ديگر يقين دارد زشت کارى ها وپليدى ها، موجب رنجش خاطر وآزردگى مولايش مى باشند. بدين خاطر مى کوشد که هيچگاه مرتکب گناه نشود وگرد شهوات ناروا نگردد.

خداوند در آيه ى 105 سوره ى توبه فرموده است:

(وقل اعملوا فسيرى الله عملکم ورسوله والمؤمنون)

يعنى (اى پيامبر، به مردم) بگو: عمل کنيد، بزودى خدا وپيامبرش ومؤمنان، کردار شما را مى نگرند.

بر اساس مطالبى که از اهل بيت پيرامون اين وحى قرآنى بيان شده، (مؤمنان) که همرديف خدا ورسولش قرار گرفته وناظر اعمال مردم اند، امامان معصوم وجانشينان راستين پيامبر مى باشند.

در تفسير برهان، بعد از اين آيه، از حضرت صادق عليه السلام گزارش گرديده که درباره ى کلمه ى (مؤمنون) فرمودند:

(هم الائمة).

ايشان (که نظاره گر اعمال مردمان هستند ودر قرآن، کنار خدا وپيامبر قرار گرفته، کردار ورفتار همگان را مى بينند) امامان معصوم عليهم السلام مى باشند.

عبد الله بن ابان که نزد حضرت رضا عليه السلام، موقعيتى داشت، گويد: به امام عرضه داشتم: براى من وخاندانم در پيشگاه الهى دعا کنيد.

حضرت فرمودند:

مگر من دعا نمى کنم؟ سوگند به خدا کارهاى شما در هر بامداد وشامگاه بر من عرضه مى شود.

عبد الله گويد: من اين مطلب را بزرگ شمردم (وپذيرش اين حقيقت که هر صبح وشب، تمام اعمال، بر امام ارائه گردد، برايم گران آمد. آنگاه به خاطر آنکه اين واقعيت را از قرآن بيابم ودر پذيرش آن نلغزم) به من فرمودند:

مگر تو کتاب خدا را نمى خوانى؟! آنجا که فرموده است: (اى پيامبر به مردم) بگو: عمل کنيد، بزودى خدا وپيامبرش ومؤمنان کردار شما را مى بينند.

سپس حضرت رضا عليه السلام فرمودند:

به خدا قسم آن مؤمن، على بن ابى طالب عليه السلام است.

از بيان هشتمين جانشين رسول خدا استفاده مى شود (مؤمنان) در اين آيه، امامان معصوم اند که يکى از آنها امير مؤمنان وديگرى حضرت رضا عليهما السلام مى باشند. اين بزرگواران شاهد اعمال مردم بوده وتمام کارهاى افراد، از ريز ودرشت، زشت وزيبا، پنهان وآشکار، همه بر آنان عرضه مى گردد.

بنابراين امام زمان حضرت حجة بن الحسن عليه السلام، از تمام نيات ورفتار ما آگاهند وخوبى ها وبدى هايمان به ايشان ارائه مى گردد. بديهى است هيچ انسان متعهد وباورمندى برخود نمى پسندد که در گزارش اعمالش به امام زمانش، زشتى وپليدى باشد واز اينکه در حضور حجت خدا وزير نگاه ولى عصرش، دست به آلودگى بزند ومرتکب گناه شود، شرم مى کند.

خصوصا اگر متوجه باشد که زشت کارى ها، قلب مولايش را مى آزارد وباعث اذيت پيامبر وناراحتى ائمه عليهم السلام مى گردد. چنانکه در همان مدرک از سماعه روايت شده که گفت: حضرت صادق عليه السلام مى فرمودند:

چرا شما پيامبر را ناخرسند واندوهناک مى سازيد؟!

مردى عرضه داشت: چگونه ما رسول خدا را مى آزاريم وناراحت مى نمائيم؟!

امام عليه السلام فرمودند:

آيا نمى دانيد که کارهاى شما بر آن حضرت عرضه مى شود ووقتى در پرونده ى اعمالتان، گناه ونافرمانى خدا را مشاهده کند، افسرده وآزرده خاطر مى گردد. پس مراقب باشيد به پيامبر بدى روا نداريد واو را ناراحت نسازيد، بکله (با اعمال خوب ورفتار نيکتان) خرسند وشادمانش نماييد.

ابو بصير گويد: از حضرت صادق عليه السلام درباره ى اين آيه توضيح خواستم وپرسيدم: مؤمنان (که در اين گفتار آسمانى، همرديف خدا وپيامبر، ناظر اعمال مردم اند) چه کسانى مى باشند؟

امام فرمودند:

(من عسى ان يکون غير صاحبکم)

چه فردى ممکن است باشد، غير از صاحب شما؟

يعنى امام وصاحب امر شما، همان مؤمنى است که در وحى الهى، نظاره گر کارهايتان معرفى شده است.

نتيجه آنکه امروز تمام انديشه وکردار ما، زير چشم صاحب ومولايمان حضرت بقية الله عليه السلام است، زشتى هايمان او را آزرده خاطر مى سازد، که ناخرسندى او، ناخشنودى پروردگار مى باشد، ونيکى هايمان وى را مسرور وخرم دل مى گرداند، که مسرت او رضايت رحمان بوده لطف ربوبى وپاداش الهى را به ارمغان مى آورد.

اکنون چند نمونه از مواردى که ائمه عليهم السلام اخبار غيبى واعمال پنهانى ورازهاى نهانى مردم را خبر داده اند خاطرنشان مى شود.

پرخاش به مادر، هرگز

مردى به نام ابراهيم بن مهزم گويد:

شب هنگام از خدمت امام صادق عليه السلام مرخص شدم وسراى حضرت را ترک کردم تا براى استراحت روانه ى خانه شوم.

مادرم نيز در مدينه سکونت داشت وبا من در يک جا زندگى مى کرد. وقتى وارد منزل شدم، بين من وماردم گفتگوئى رخ داد. من به تندى وخشونت با وى حرف زدم وبه او پرخاش نمودم.

آن شب گذشت. سحرگاه از خواب برخاستم ونماز صبح رابجا آوردم. سپس راهى خانه ى امام شدم.

وقتى به سراى حضرت رسيدم وقدم درون اطاق نهادم، همينکه نگاه آقا به من افتاد، قبل از هر گفتگوئى، خود سخن آغاز کرد وبدون مقدمه فرمود: تو را چه به پرخاش وخشونت با مادر؟ چرا با مادرت به تندى حرف زدى؟

دلباخته اى در باران

عبد الله بن عطا که از اهالى مکه بود، گويد:

من در مکه سکونت داشتم وحضرت باقر عليه السلام در مدينه مى زيستند. چندى بود که دلتنگ ديدار امام شده وسخت مشتاق زيارتش. تا آنکه به شوق ملاقات وى، عازم سفر گرديدم واز مکه رهسپار مدينه شدم.

شب در راه، دچار طوفان گشتم. هوا به شدت سرد شد. آسمان مى غريد وباران تندى مى باريد. اما من که دلباخته ى ديدار امام بودم، بدون وقفه تاختم وبى صبرانه در انتظار لقايش رکاب زدم.

بالاخره مسافت بين مکه ومدينه را پيمودم ونيمه شب در ميان باد وباران، وارد شهر شدم. چند کوچه را پشت سر گذاشتم ويکسره به طرف سراى امام رفتم.

درست نصف شب بود که به خانه ى پيشواى محبوبم رسيدم. اما چون بى موقع بود، از کوبيدن در، خوددارى نمودم وبا خود گفتم اين وقت شب، در نمى زنم وهمين جا مى مانم تا صبح شود.

در اين انديشه بودم که صداى حضرت را از درون منزل شنيدم. او نام مرا برد وبه خدمتگزارش بانگ زد: در را براى ابن عطا باز کن که امشب گرفتار سرما شده وبه زحمت افتاده است.

بى درنگ، کنيزکى پشت درآمد. در را گشود. من وارد شدم وبه حضور امام شرفياب گرديدم.

شب آن چنانى

مردى از اهالى کوفه به خراسان عزيمت کرد ومردم آن سامان را به امامت وولايت پيشواى ششم، حضرت صادق عليه السلام دعوت نمود.

اهل خراسان درباره ى گرايش به امامت وخلافت آن بزرگوار، سه دسته شدند. گروهى دعوت مبلغ کوفى را پذيرفتند واو را در مورد حقانيت آن حضرت، تصديق نموده به پيشوائى وولايتش گرويدند. جمعى راه عناد وانکار پيمودند، زير بار حق نرفتند واز پذيرش هدايت امتناع نمودند. دسته ى سوم به خيال خود محتاط وتقوى پيشه شدند وبه عنوان اجتناب از امور مشتبه، نسبت به امر امامت آن حضرت، توقف کردند واز رد وقبول، خوددارى نمودند. اينان پنداشتند اقتضاى ديانت وراه احتياط اين است که نه ولايت امام صادق عليه السلام را بپذيرند ونه انکار نمايند. از اين رو ساکت ومتوقف شده، به هيچ طرف نپيوستند.

سرانجام براى تحقيق از مقام امامت وشناختن پيشواى حق، هر گروهى يک نفر انتخاب کردند. اين سه نفر به عنوان منتخبين مردم خراسان، آهنگ سفر نمودند واز آن ديار خارج شدند تا در اين باره کاوش کنند.

يکى از همراهان سفر، کنيزکى داشت که با خود آورده بود. مردى که برگزيده ى گروه سوم بود، در راه فريفته ى کنيزک شد ودر پى فرصت مى گشت تا خواسته ناروايش را عملى سازد.

يکى از شب ها کنيزک را پنهانى ملاقات کرد ودامن عفت از دست داده مرتکب گناه شد.

آن شب گذشت. هوسبازى وبى عفتى مرد خراسانى، زير پوشش شب، مستور ماند وهيچکس از آن مطلع نشد.

قافله به مقصد رسيد. وقتى وارد شهر شدند سراغ خانه ى امام صادق عليه السلام را گرفتند وبراى ديدار آن حضرت به طرف سراى وى حرکت نمودند.

ساعتى بعد وارد منزل امام شدند وبه حضور مولا شرفياب گرديدند. آنگاه اجازه ى صحبت خواستند.

نخست همان مرد منتخب دسته ى سوم که احتياط کار وقائل به توقف بود، آغاز سخن کرد وگفت: خدا به راه شايستگى وصلاحت برد، شخصى از اهالى کوفه به ديار ما آمده، مردم را به اطاعت وفرمانبردارى از شما خوانده وولايت وامامتت را ابلاغ نموده است.

خراسانيان سه دسته شدند. يک عده تبليغ وى را پذيرفتند وبه امامت شما اعتقاد پيدا کردند، گروه ديگر دعوتش را رد نموده ومقام پيشوائى شما را منکر شدند. جمعى هم به عنوان راه احتياط وپرهيزکارى، درنگ نموده متوقف گرديدند واز اظهار نظر وقبول يا رد، امتناع ورزيدند.

حضرت عليه السلام پرسيدند: تو خود از چه گروهى وبه نمايندگى از کدام دسته سخن مى گوئى؟

گفت: من از عده ئى هستم که قائل به توقف ودرنگ شدند وپارسائى وخويشتن دارى نمودند.

امام عليه السلام فرمودند: احتياط کارى وخويشتن دارى تو در شب چنين وچنان کجا بود؟

در اين ماجرا حضرت صادق عليه السلام شب آن چنانى را که مرد خراسانى در پنهانى مرتکب گناه وبى عفتى شده بود به يادش آوردند ودو حقيقت را به او فهماندند، يکى مقام امامت ونشانه ى ولايت، که خبر دادن از غيب است چه آنکه دانست امام به کار نهان وراز نهفته ى او در دل شب آگاهند. ديگر اينکه متوجه باشد نه تنها وى اهل ورع واحتياط نبوده، بلکه از حرام قطعى نيز اجتناب نداشته است. زيرا احتياط کار خويشتن دار بايد از مشتبهات هم بپرهيزد، چه رسد به گناهان ومحرمات.

از اين قضايا وماجراهاى ديگر نظير آن که در جزء پنجم کتاب (بصائر الدرجات) باب يازدهم ودوازدهم، حکايت شده روشن مى شود چگونه حجت خدا به رازهاى پنهان واسرار زندگى مردمان آگاه است وتمام زشتى هاى وزيبائى ها، سيئات وحسنات، افکار پليد ونيات پاک، همه در احاطه ى علمى او قرار دارند.

بنابراين سزاوار است شيعه ى اهل بيت وپيرو حضرت بقية الله عليهم السلام پيوسته مراقب اعمال خود باشد وبر اين باور که هيچ مطلبى بر امام زمانش پوشيده ومخفى نيست وحضرتش ناظر بر رفتار وى بوده از تمام کارهاى پنهان وآشکارش مطلعند، همواره سعى کند در جهت تقوى وهدايت قرار گرفته واز معرفت به مقام علمى امام مبين، که يکى از آثارش ايجاد زمينه ى تربيتى وتزکيه ى نفسانى است، در مسير خودسازى معنوى وتعالى روحى استفاده نمايد.

اکنون اين فراز را با پيامى از صاحب الزمان عليه السلام به پايان مى بريم. باشد تا چون فروغى در دلهايمان بتابد وبر رشد وهدايتمان بيفزايد.

حضرت، ضمن نامه ئى که در کتاب بحار الانوار ثبت شده به محمد بن نعمان معروف به (شيخ مفيد) فرمودند:

(فانا يحيط علمنا بانبائکم ولا يعزب عنا شى ء من اخبارکم ومعرفتنا بالزلل الذى اصابکم)

دانش ما قطعا بر (اوضاع و) خبرهاى شما فراگير است وچيزى از (احوال و) گزارش هايتان بر ما پوشيده وپنهان نيست وآگاهى ما به انحراف ها ولغزش هائى که دچارتان ساخته، کاملا احاطه دارد.

رمز موفقيت وکاميابى

آرزوها وخواسته هاى انسان طبق يک تقسيم کلى بر دو گونه است:

1. رسيدن به موفقيت هاى زندگى ودست يافتن به ابزار بهزيستى وخوشبختى.

يکى در پى دانش وارتقاء علمى است، ديگرى براى نيل به مقام ومنصب تلاش مى کند، سومى در آرزوى ازدواج وپيدا کردن همسرى شايسته به سر مى برد، خلاصه هر شخصى سعادت خود را در چيزى جستجو مى کند وبراى موفق شدن در همان جهت مى کوشد، چه خواسته اش از امور مادى وشئون دنيوى باشد مثل برخوردارى از خانه واتومبيل وفرزند خوب وشخصيت اجتماعى وساير نعمت هاى الهى، چه از امور معنوى وکمالات روحى باشد، مانند کسب علم ومعرفت، رسيدن به تعالى روانى، نجات از بيمارى هاى روحى وعصبى وامثال آن.

2. رفع مشکلات وپريشانى ها ورهائى از بلاها وحوادث تلخ ورنج هاى طاقت فرسا.

هر انسانى در معرض دهها ناراحتى وگرفتارى است. يکى مبتلا به فقر وتهيدستى شده، ديگرى بر اثر درد وبيمارى درمان ناپذير از پا درآمده، سومى دچار همسر بدخو وناسازگار گرديده، خلاصه آسيب هاى جسمانى يا نگرانى هاى روحى، گاهى چنان زندگى را تلخ ودشوار مى سازند که آدمى تنها آرزويش، نجات از آن بدبختى است وبراى رهائى از آن بلا وگرداب غم هر درى را مى کوبد وبه هر سو رو مى آورد تا راهى بجويد واز مشکل برهد.

بديهى است انسان در پى رسيدن به خواسته هايش، چه آرزوهاى دسته ى اول وچه حاچت هاى نوع دوم، نخست از مسير عادى وطريق طبيعى وارد مى شود وکوشش مى کند.

مثلا براى موفقيت در ازدواج يا رسيدن به پول يا کسب دانش وارزش هاى معنوى، به جستجو مى پردازد ومشغول فعاليت وسير وسلوک مى گردد. چنانکه براى درمان مرض به پزشک مراجعه مى کند يا از شدت فقر به وام خواهى وقرض گرفتن اقدام مى نمايد.

اگر با تلاش ظاهرى واز راه طبيعى مشکلش حل شد وبه آرزوى دل رسيد، بسى خرسند مى شود وخوشبختى را حس مى کند اما اگر درهاى مادى را به روى خود بسته ديد واز اسباب طبيعى مايوس گرديد، چه اميدى براى رسيدن به خواسته ورهائى از گرفتارى دارد؟

اينجا است که به سوى قدرت برتر رو مى آورد، امدادهاى غيبى را مى جويد، از نيروى مافوق طبيعت استمداد مى نمايد ودريچه ى قلبش به ملکوت عالم گشوده مى شود.

شخصى که اهل بيت عصمت وطهارت عليهم السلام را مى شناسد وآنان را صاحب قدرت ملکوتى مى داند، در اين موارد متوسل به آنان مى شود وحاجت مى گيرد.

وقتى دانستيم امام زمان عليه السلام داراى توانائى وهبى الهى است واراده اش، اراده ى خدا مى باشد که تخلف از مراد ندارد وفرمانش بر تمام عوالم آفرينش نافذ بوده، هر پديده ئى به امر ربوبى زير سيطره ونفوذ قدرت او است، هرگز مايوس نگشته وحتى در موقع نا اميدى از همه ى ابزار مادى ووسائل ظاهرى، به آستان وى رو آورده با توسل به درگاه کريمانه اش حاجت روا مى شويم.

گرچه مردم آگاه وبيدار دل هنگامى که از مسير عادى در پى رسيدن به هدف مى باشند وقبل از ياس از امور ظاهرى واسباب طبيعى نيز توفيق بخش ومسبب الاسباب را خدا دانسته وواسطه ى فيض الهى وتوفيقات ربانى را حجت خدا مى دانند وموفقيت هاى روز افزون ونعمت هاى بيشتر را از درگاه ايزدى مى خواهند وبه پيامبر واهل بيتش عليهم السلام که معادن رحمت ومنابع کرامت وخزينه داران مواهب الهى هستند، توسل مى نمايند واز رهگذر الطاف آنان به خدا تقرب مى جويند. ولى آنچه روشن وآشکارتر است، هنگام نااميدى از ابزار طبيعى وامور ظاهرى مى باشد.

در اين موارد منکران خدا ومکتب وحى يکباره مايوس وشکسته مى شوند، اما کسانى که خدا را باور دارند وحجت خدا را کانون قدرت آسمانى وصاحب توانائى وهبى مى دانند، نه تنها ياس وشکست به خود راه نمى دهند، بلکه با استمداد از امام زمان وتوسل به پيشگاه ولى امر عليه السلام، حوائج خود را مى گيرند واز درد ورنج وبلا واندوه نجات مى يابند.

بنابراين يکى از آثار مهم اعتقاد به قدرت وهبى حضرت بقية الله عليه السلام که نقش حياتى در زندگى انسان دارد، توسل به آن بزرگوار در شدائد وناملايمات است. چه آنکه بسيارى از مردم گرفتار در طول تاريخ به آستان پر مهر او روآوردند وعرض نياز نمودند وحاجت گرفتند.

عجيب اين است که لطف کريمانه اش اختصاص به شيعه ندارد، بکله هر درمانده اى که او را بخواند، هر راه گم کرده وسرگردانى که از وى استمداد نمايد، هر بيچاره ودردمندى که دل از همه جا برگيرد وخالصانه به درگاه حضرتش متوسل شود، چه مسلمان باشد وچه غير مسلمان، چه شيعه باشد وچه غير شيعه، خلاصه هر بشرى که از قدرت آسمانى وتوانائى وهبى حضرت ولى عصر عليه السلام مدد بجويد، امام بذل توجه واظهار لطف نموده، از پريشانى وگرفتارى نجاتش مى دهند ومورد احسان وکرامتش قرار داده، آنچه اقتضاى مصلحتش باشد، فراراهش قرار مى دهند.

يک نمونه از دهها موردى که افراد غير شيعه به او توسل جستند وموفق شدند، ماجرائى است که در صفحه ى 205 کتاب (کشف الأستار) ثبت گرديده است. اينک آن حکايت را به فارسى ترجمه نموده به شيوه ى نقل به معنا با اضافه ى برخى از قرائن بيان مى داريم.