ملاقات در صاريا

سيد جمال الدين حجازى

- ۲ -


رؤياى سرنوشت ساز

صبح که از خواب برخاست، حال عجيبى داشت. دلش منقلب وخاطرش سخت در تلاطم بود. پيوسته درباره ى روياى شب گذشته اش فکر مى کرد ودر عين حال که اضطراب داشت، از خوابى که ديده بود احساس نشاط ومسرت مى نمود.

پيامبرش حضرت موسى در عالم رويا بر او تجلى کرده وفروغ هدايت وسعادت را فرا راهش نهاده بود.

از اينکه صاحب تورات به خوابش آمده وارشادش نموده، خرم دل وفرحناک مى نمود واز اينکه روگرداندن از يهوديان وگرايش به اسلام را از او خواسته بود، احساس خاصى داشت.

وى از پيروان يهود بود که در مدينه مى زيست. نامش جندل واسم پدرش جناده بود. پدر بزرگش نيز به جبير يهودى شهرت داشت.

خبر بعثت پيامبرى به نام محمد صلى الله عليه وآله ودعوت به اسلام را شنيده بود، اما تا آن روز تحت تاثير تبليغات يهود، هنوز به رسول اکرم ايمان نياورده بود.

آن روز تصميم گرفت نزد پيامبر برود واز او درباره ى اسلام ودينى که به تازگى اظهار داشته وپيام آورش مى باشد تحقيق کند.

زيرا خواب او رويايى عجيب وسرنوشت ساز بود که وظيفه اش را مشخص نموده وراه هدايت را به رويش گشاده بود. حضرت موسى در عالم خواب به ديدارش آمده وبه وى فرمان داد: اى جندل، به دست محمد صلى الله عليه وآله که آخرين پيامبر است اسلام بياور وبه اوصياء وجانشينان بعد از آن حضرت اعتقاد پيدا کن وبپيوند.

جندل بى درنگ همان روز سراغ رسول اکرم را گرفت وخدمت آن حضرت شرفياب شد.

وقتى نزد پيامبر رسيد گفت: مرا آگاه کن از آنچه براى خدا نيست واز آنچه نزد خدا نمى باشد واز آنچه خدا نمى داند.

رسول اکرم فرمودند: آنچه براى خدا نيست، او همتا ندارد؛ براى خدا همانند وشريکى نيست. آنچه نزد خدا نيست، ستم به مردمان وظلم به بندگان است. آنچه خدا نمى داند، اين همان پندار شما يهوديان است که معتقديد عزير، پسر خداوند مى باشد، حال آنکه خدا براى خود فرزندى نمى شناسد، او عزير را مخلوق وبنده ى خود مى شناسد. (در واقع، عدم علم، کنايه از عدم آن چيز است، نه اينکه خدا فرزندى داشته باشد وآن را نشناسد، بلکه چون براى او فرزندى نيست، به آن شناخت ندارد وآن را نمى داند).

وقتى مرد يهودى اين کلمات حکيمانه ومعارف توحيدى را از پيامبر شنيد، به حقانيت رسالت او پى برد وبى درنگ مسلمان شد وگفت:

اشهد ان لا اله الا الله وانک رسول الله حقا وصدقا.

گواهى دهم معبودى غير از الله نيست وتو قطعا به حقيقت ودرستى فرستاده ى خداوندى.

سپس عرضه داشت:

ديشب در خواب موسى بن عمران را ديدم که به من فرمود: اى جندل، به دست محمد خاتم الانبياء صلى الله عليه وآله اسلام بياور وبه امامان واوصيائى که جانشينان بعد از وى هستند، تمسک جو وپيوند پيدا کن. ستايش خداوند را که مرا به تو هدايت نمود ومسلمان شدم.

آنگاه جندل رو به پيامبر اکرم نمود وگفت:اى رسول خدا، مرا از جانشينانت که بعد از تو صاحب منصب خلافت ووصايت مى باشند، آگاه گردان تا به آنان بپيوندم وتمسک جويم.

حضرت فرمودند: اوصياء من دوازده نفرند.

جندل عرض کرد: ما هم در کتاب تورات، ايشان را همين گونه يافتيم وتعدادشان را دوازده نفر شناختيم.

بار ديگر جندل گفت: اى رسول خدا، جانشينانت را براى من نام ببر واسامى آن دوازده نفر را برايم بگو.

حضرت فرمودند: نخستين وصى من، سيد الاوصياء، پدر امامان، (على) مى باشد. بعد دو فرزندش (حسن) و(حسين) به امامت مى رسند. به ايشان گرايش وپيوند پيدا کن ومراقب باش که نادانى بى خردان وجهل مردم نادان تو را فريب ندهد.

سپس جندل را از يک خبر غيبى آگاه ساختند وزمان مرگش را گزارش داده فرمودند:

وقتى فرزند حسين که على نام دارد وزين العابدين است متولد شود عمرت در دنيا پايان مى پذيرد وخداوند، مرگ تو را مى رساند. آخرين توشه وبهره ى تو از اين جهان، جرعه ى شيرى است که مى نوشى ودر پى آن، جان به جان آفرين تسليم مى کنى.

جندل عرض کرد: ما نامهاى سه امام بعد از شما را در تورات وساير کتاب هاى پيامبران چنين يافتيم: (ايليا)، (شبر)، (شبير) که اينها اسامى على وحسن وحسين مى باشند. آيا بعد از حسين، چه کسانى به امامت مى رسند؟ نامهاى آنان چيست؟

رسول اکرم فرمودند: زمانى که دوران حسين سپرى شد، پسرش (على) که زين العابدين لقب دارد امام است. پس از وى، فرزندش (محمد) جانشين من است که لقبش باقر مى باشد آنگاه پسر او (جعفر) صاحب اين منصب است که صادق خوانده مى شود. سپس فرزندش (موسى) امامت مى نمايد که کاظم گفته مى شود. بعد از وى، پسرش (على) که او را رضا خوانند. سپس فرزندش (محمد) است که وى را تقى گويند. امام بعدى (هادى) وسپس پسرش (حسن) است که عسکرى لقب دارد. پس از او فرزندش (محمد) صاحب مقام خلافت ووصايت مى باشد که مهدى، قائم وحجت، خوانده مى شود.

او که آخرين امام است از ديده ها غايب مى شود وپس از دوران غيبت وپنهان زيستى، ظهور مى نمايد. وقتى او قيام کند زمين را سرشار از عدل وداد مى سازد، چنانکه مالامال از ظلم وستم شده باشد.

خوشا به حال شکيب ورزان وصابران در زمان غيبتش، خوشا به حال کسانى که بر مهر ومحبت اين امامان، استوار وثابت قدم هستند. زيرا ايشانند آنهايى که خداوند در کتابش توصيفشان نموده وفرموده: (هدايتگر پارسايان وپرهيزگاران است؛ آن پارسايانى که غيب را باور دارند). سپس خداوند متعال فرموده: (ايشان حزب خدايند آگاه باشيد که قطعا وبه طور حتم، حزب خدا پيروز وبرتر است).

جندل که با شنيدن اين حقايق، راه حقيقت را جسته ونور ملکوت وفروغ معنويت را در قلبش مى يافت، به شکر وستايش الهى زبان گشود وگفت: سپاس خدايى را که به من توفيق شناخت اين امامان را موهبت فرمود ومرا به معرفت آنان موفق نمود.

آن روز گذشت وسالها از آن حادثه سپرى شد، جندل همچنان زنده بود تا ايام ولادت امام سجاد، زين العابدين عليه السلام فرا رسيد.

وقتى حضرت على بن الحسين عليه السلام متولد شد، جندل رهسپار طائف گرديد. در طائف دچار بيمارى شد وديرى نپائيد که مرضش شدت يافت. ميان بستر، جرعه اى شير نوشيد وبه حال احتضار افتاد.

در همان حال، خبر غيبى پيامبر اکرم را که سالها از آن گذشته بود به ياد آورد. به اطرافيانش رو کرد وبا آهنگ ضعيف ولرزانى گفت: رسول خدا صلى الله عليه وآله به من خبر دادند که آخرين بهره ام از دنيا جرعه اى شير است.

اين جمله را ادا کرد وروح از کالبدش جدا شد. بدن جندل را غسل دادند ودر محلى از طائف که به (کوزاره) معروف بود، دفن نمودند.

اين قضيه که دانشمند وحديث نگار معروف عامه حافظ سليمان قندوزى حنفى آن را در باب هفتاد وششم کتاب ينابيع المودة ثبت نموده ودهها رويداد وروايت ديگر نظير آن که در منابع شيعه وغير شيعه موجود است، اثبات مى کنند امامان راستين وخلفاى پيامبر اسلام، دوازده معصوم از نسل آن حضرت مى باشند وآخرين جانشين رسول الله صلى الله عليه وآله، امام عصر، حجة بن الحسن المهدى عليه السلام است که از ديده ها غايب شده وروزى که به فرمان يزدان برخيزد، زمين را از شرک وظلم وطغيان پاک مى سازد؛ به حکومت خودکامگان وزورگويان پايان مى دهد؛ صفحه ى گيتى را جايگاه توحيد وعدالت نموده صلح وآرامش وسعادت وامنيت وخوشبختى واقعى را براى بشر به ارمغان مى آورد.

اين حديث، از آن جهت که مشتمل بر معارف توحيدى وگوياى يک خبر غيبى است نشانگر دانش آسمانى وعلم وهبى پيامبر اسلام مى باشد وخود، سند رسالت ونص بر نبوت آن حضرت به شمار مى آيد واز آن رو که معرف جانشينان وى بوده واوصياء وخلفاى حضرتش را نامبر شده، دليل حقانيت دوازده امام ونص بر امامت آنان مى باشد وهمين (نص) و(دانش موهبتى الهى) بيانگر مقام سفيران آسمانى وراه شناخت پيامبران واوصياء راستين از مدعيان دروغين است.

اکنون شما را به خواندن داستانى ديگر دعوت مى کنيم، سپس به شرح بيشترى در اين باره مى پردازيم تا کاملا به معناى اصطلاحى (نص) پى ببريد واهميت آن را بهتر بشناسيد.

بازگشته از بيراهه

(نعثل) نام يک يهودى بود که ريش بلندى داشت ودر مدينه مى زيست. چون ريش وقيافه ى عثمان شباهت زيادى به او داشت، وقتى عايشه بر عثمان خشمناک شد وى را نعثل خواند.

هنگامى که عثمان در محاصره قرار داشت، عايشه از مدينه به مکه رفت. سپس مکه را به قصد مدينه ترک کرد. در راه يکى از دايى هايش که از مدينه مى آمد، با وى مصادف شد.

عايشه پرسيد: از مدينه چه خبر دارى؟

جواب داد: عثمان کشته شد.

عايشه گفت: بعد از او، مردم چه کردند؟

پاسخ داد: با على بيعت نمودند.

عايشه گفت: اگر على به خلافت بنشيند وحکومتش محکم شود، اى کاش آسمان به زمين فرود آيد!

آنگاه از بازگشت به مدينه خودارى نمود وبار ديگر دهى مکه شد. در مکه پرچم خونخواهى عثمان را برافراشت واعلام کرد عثمان مظلوم کشته شده ومن به خونخواهى او قيام کرده ام.

به او گفتند: چرا چنين برآشفتى وحامى خون عثمان شدى؟! مگر تو نخستين مخالف او نبودى که با وى به مبارزه برخاستى وپيوسته مى گفتى: نعثل را بکشيد که کافر شده است؟!

بگذريم. بررسى اين واقعيت تلخ تاريخ کتاب مستقلى مى خواهد. آن را به زمانى ديگر وانهيم. اينک برگرديم به داستان نعثل وقصه ى اسلام آوردن او در زمان پيامبر.

روزى نعثل يهودى خدمت رسول اکرم شرفياب شد وگفت:

مسائلى در ذهنم جولان دارند ودير زمانى است که انديشه وروح مرا مضطرب وپريشان ساخته اند. اگر بدانها پاسخ گويى وبه پرسشهايم جواب دهى، به دست تو مسلمان شوم واسلام بپذيرم.

آن حضرت فرمودند: سوال کن.

گفت: خدايت را براى من توصيف کن.

رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمودند: آفريدگار هستى، وصف نمى شود مگر به آنچه خود، خويشتن را بدان توصيف نموده است. چگونه مى توان خالقى را وصف کرد که حواس از پى بردن به او عاجزند وانديشه ها از رسيدن به وى ناتوان؟ خاطرها از تشخيصش درمانده اند وچشم ها از مشاهده اش عجز مى ورزند؟!

او از توصيف وصف کنندگان وآنچه توصيف گران مى ستايندش، برتر است. در عين حال که نزديک مى باشد دور است ودر عين حال که دور است نزديک. او پديد آورنده ى (چگونگى ها) است، پس درباره اش نتوان گفت (چگونه) است. او آفريننده ى مکانها وجايگزيدن ها است، از اين رو درباره اش نتوان گفت (کجا) است. او از چگونگى وجايگزينى، بريده وکنار باشد. خداوند (احد صمد) است چنانکه خود، خويشتن را توصيف نموده است. وصف کنندگان به صفتش نخواهند رسيد. نزاده وزاده نشده، او را همتا ومانندى نيست.

نعثل يهودى گفت: راست گفتى.

سپس مطلب ديگرى درباره ى خدا پرسيد که پيامبر خاتم صلى الله عليه وآله پاسخش دادند وبه روشنى، معارف توحيدى را برايش بيان کردند. وى نيز تصديق نمود.

آنگاه گفت: جانشينت را به من معرفى کن واز وصى خودت آگاهم نما تا بدانم او کيست. زيرا هيچ پيامبرى نبوده مگر آنکه جانشينى داشته است. چنانکه پيغمبر ما حضرت موسى بن عمران، يوشع بن نون را وصى خود قرار داد.

رسول اکرم فرمودند: آرى، بعد از من على بن ابى طالب است. پس از او دو فرزندم حسن وحسين صاحبان اين منصب مى باشند وبعد از ايشان نه نفر از نسل حسين جانشينان من هستند که امامانى مهربان وپيشوايانى بسيار نيکوکارند.

نعثل گفت: آن نه نفر امام را برايم نام ببر.

حضرت فرمودند: بله، زمانى که دوران حسين سپرى شود، فرزندش على وبعد از او، پسرش محمد وسپس فرزندش جعفر به امامت رسند. هنگامى که ايام جعفر بگذرد، فرزندش موسى وبعد از وى، پسرش على وسپس فرزند او محمد صاحب اين مقام باشند.عمر محمد که به سر آيد پسرش على وپس از او، فرزندش حسن داراى امامت گردند. چون روزگار حسن پايان پذيرد آخرين جانشين من، فرزند وى حجة بن الحسن بن على مى باشد. بر تمام ايشان سلام ودرود باد. اين پيشوايان، دوازده امام هستند به تعداد نقيبان بنى اسرائيل.

نعثل پرسيد: جايگاه ايشان در بهشت کجاست؟

حضرت فرمودند: با من هستند، در درجه ى من.

سخن پيامبر که به اينجا رسيد، نعثل به اسلام گرويد. شهادتين گفت. به يکتايى خداوند ورسالت حضرت محمد صلى الله عليه وآله وامامت جانشينانش ايمان آورد وچنين اقرار کرد: گواهى دهم که معبودى جز الله نيست وتو فرستاده ى خداوندى واين پيشوايان که نام بردى اوصياء وجانشينان بعد از تو مى باشند.

سپس گفت: اين مطالب همان حقايقى است که من در کتابهاى آسمانى پيشين يافته ام. در عهد نامه اى که حضرت موسى با ما يهوديان داشت، چنين آمده است:

در آخر الزمان پيامبرى مبعوث مى شود که او را (احمد) خوانند، او آخرين فرستاده ى الهى است وبعد از وى هيچ پيغمبرى نخواهد آمد. از نسل او امامان مهربان ونيکو کردارى پديد آيند که به تعداد (اسباط) باشند.

رسول اکرم فرمودند: آيا اسباط را مى شناسى؟

نعثل پاسخ داد: آرى، ايشان دوازده نفر بودند.

پيامبر فرمودند: يکى از آنان، لاوى بن ارحيا است.

نعثل گفت: او را مى شناسم، هم او بود که چندين سال از بنى اسرائيل پنهان گشت واز نظرها غايب شد. سپس بازگشت وآئين الهى را بعد از آنکه مندرس شده واز ياد رفته بود، ظاهر ساخت.

هم او بود که با (فريطيا) پادشاه آن ساممان به مبارزه برخاست تا آن فرمانرواى ستمگر را از پاى درآورند.

سپس پيامبر اکرم فرمودند: تمام آن حوادثى که در ميان بنى اسرائيل واقع شده مو به مو در امت من نيز پديد خواهد آمد.

دوازدهمين امام وجانشينم که از نسل من است پنهان گردد تا ديده نشود وبر پيروانم روزگارى رسد که از اسلام، جز نامى واز قرآن، غير نوشته اى باقى نماند. در آن هنگام خداوند به وى اجازه ى خروج دهد، او به فرمان الهى برخيزد، اسلام را ظاهر سازد ودين را تازه وتجديد نمايد.

آنگاه رسول خاتم افزودند:

خوشا به حال هر که آن امامان را دوست بدارد وخوشا به حال کسانى که به آنان بپيوندد وواى بر دشمنان ايشان!

گفتار پيامبر که به اينجا رسيد، نعثل تازه مسلمان شده از جاى برخاست. مقابل رسول خدا صلى الله عليه وآله ايستاد واشعارى در مدح آن حضرت وستايش جانشينانش سرود وزبان به تمجيد آخرين امام ووصى اش، حضرت صاحب الزمان مهدى منتظر عليه السلام گشود. ما چند بيت از آن را خاطرنشان مى سازيم:

انت النبى المصطفى
ومعشر سميتهم
آخرهم يشفى الظما
  والهاشمى المفتخر
ائمة اثنا عشر
وهو الامام المنتظر

يعنى: تو هستى پيامبر برگزيده که منسوب به هاشم بوده ومايه ى مباهات وافتخار مى باشى.

وگروهى که ايشان را يک يک نام بردى، امامان دوازده گانه هستند. آخرين پيشوا از دوازده امام، سيرابگر تشنگى است؛ او امامى است که در انتظارش باشند.

راه اصلى وطريق اساسى براى شناخت سفيران الهى همين بيانات روشن وصريح است. زيرا خداوند، پيامبرش را وهر پيامبرى اوصياء خود را با کلامى روشن وغير قابل تاويل ودر بيانى واضح وبا صراحت که از هر احتمال خلاف ونقيضى مصون باشد، تعيين ومعرفى نموده است.

اين معرفى بى پرده وآشکار را که هيچ تحريف معنوى نمى پذيرد وصد در صد مفيد علم ويقين مى باشد در اصطلاح دانشمندان، (نص) گويند.

طريحى در کتاب مجمع البحرين گويد:

نص در اصطلاح اهل دانش عبارت است از لفظى که بر معنايى دلالت کند که به حسب فهم، احتمال نقيض در آن معنا راه نيابد.

به حکم عقل وبر پايه ى عقايد شيعه که ريشه ى مکتب وحى ومعارف حقيقى آسمانى است حجت خدا را چه پيامبر وچه جانشين پيامبر، بايد به وسيله ى (نص) شناخت واز دنيا پرستان جاه طلبى که مى خواهند براى رسيدن به ثروت ورياست، خود را به دروغ پيشواى الهى ومرتبط با شئون غيبى قلمداد کنند تميز داد وجدا نمود.

علامه ى حلى در کتاب (نهج الحق) تحت عنوان راه تعيين امام، گويد:

تعيين پيشوا بايد به وسيله ى نص از جانب خداوند يا از سوى پيامبر ويا از امامى باشد که امامتش از راه نصى که درباره ى وى تحقق يافته، ثابت شده باشد.

در گفتار اهل بيت عليهم السلام نيز بر همين طريق براى شناخت حجت خدا تکيه شده وپس از بيان ساير نشانه هاى سفيران الهى، (نص) بر رهبران آسمانى، به عنوان شاخص اصلى واساس کار، معرفى گرديده که چند نمونه را يادآور مى شويم:

چند گزارش

مردى به نام حارث بن مغيره ى نصرى خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيد وپرسيد،: آيا امام به چه چيز شناخته مى شود؟

فرمودند: به آرامش ووقار.

عرض کرد: ديگر با کدام نشانه مى توان حجت خدا را شناخت؟

حضرت در پاسخ اين سوال، چهار نشانه براى پيشواى حق بيان فرمودند که عبارتند از:

1. آگاهى از حلال وحرام. يعنى حجت خدا شخصيتى است که روا وناروا وحلال وحرام دين را به خوبى مى داند.

2. مردم به امام نيازمندند. يعنى خلق براى آگاهى از حقايق مکتب وحى ومعارف ربانى، به حجت خدا محتاجند.

3. رهبر الهى، به هيچيک از مردم نياز ندارد. يعنى در احکام ديانت واصول شريعت، به احدى محتاج نمى باشد.

4. علامت چهارم اين است که سلاح رسول خدا، نزد او مى باشد.

وقتى حضرت صادق عليه السلام اين اوصاف را بيان فرمودند، حارث پرسيد: آيا امام جز جانشين پسر جانشين است وجز شخصى مى باشد که به امامت او وصيت شده از طرف پدرش که آن پدر، وصى پيشين بوده است؟

حضرت فرمودند:

هرگز؛ قطعا جانشين پيامبر اسلام تنها شخصيتى است که وصى وفرزند وصى است.

از اين سخن که در کتاب غيبت نعمانى صفحه 242 نقل شده استفاده مى شود که طريق اصلى وراه اساسى براى شناخت حجت خدا، همان (نص) ووصايت است.

بنابراين، پيامبر يا وصى پيامبر، شخصيتى است که از جانب خدا يا از سوى حجت الهى (که حجت وپيشوائى اش از طريق (نص) ثابت گرديده) منصوب شده باشد وبر مقام رسالت يا امامت او (نص) وکلام صريح آسمانى دلالت کند.

دليل اينکه بايد سند امامت ورسالت رهبران الهى (نص) باشد، اين است که پيامبران وجانشينان آنها بايد داراى مقام عصمت بوده از هر ظلم وگناه وخطا واشتباهى مصون باشند تا حجت خدا بر مردم تمام شود ومردم در مراجعه به آنان واطاعت از فرمانشان، اطمينان صد در صد ويقين کامل داشته باشند وبدانند آنچه آورده وبه عنوان حکم پروردگار ومعارف مکتب وحى بيان مى دارند، از هوى وهوس والقائات شيطان، مصون است وبه حقيقت، پرتو علوم آسمانى ونمايانگر اوامر ونواهى آفريدگار هستى است.

بديهى است مقام عصمت از امور باطنى مى باشد وجز خداوند که عطا کننده ى آن است هيچکس از وجود اين گوهر معنوى خبر ندارد ونمى داند در چه اشخاصى نهفته است. از اين رو همان خالقى که معصوم را آفريده ونور عصمت را در وى قرار داده، بايد معرف او باشد وغير از خداوند يا سفير او که خود معصوم ومورد نص آسمانى است وگفته اش بيانگر وحى مى باشد، در صلاحيت هيچ فرد يا گروهى نيست که امام وپيشوا انتخاب کند.

پس هم به حکم عقل وهم به دليل تصريح مکتب وحى، سند اعتبار وصحت رهبرى سفيران الهى بايد (نص) باشد.

اين نص در مورد اوصياء رسول اکرم يعنى دوازده امام معصوم عليهم السلام قطعى بوده ودر مدارک اسلامى چه منابع شيعه وچه غير شيعه به طور فراوان وپى در پى ثبت گرديده است.

يکى از نصوص وبيانات روشن، داستان اسلام آوردن نعثل وگفتار پيامبر اکرم در معرفى جانشينانش مى باشد که از طريق خاصه وعامه گزارش گرديده است. از جمله ى حديث نگاران شيعه، على بن محمد خزاز قمى واز بزرگان عامه، جوينى خراسانى، است که در کتاب کفاية الاثر، جلد دوم کتاب فرائد السمطين صفحه ى 133 اين جريان را ثبت نموده اند.

از اسناد ديگرى که هم مقدمه ى اول را اثبات مى کند (وبيان مى دارد مقام نبوت وامامت در اختيار مردم نيست تا به هر که خواستند راى دهند وهر فردى را مايل بودند به پيشوايى برگزينند، بلکه به امر خدا ودر صلاحيت انتخاب وانتصاب پروردگار مى باشد) وهم مقدمه ى دوم را (يعنى اعلام مى نمايد خلافت دوازده امام معصوم بعد از پيامبر اسلام، به فرمان يزدان ونصب ايزد منان تحقق يافته است) حديثى است که در تفسير آيه ى شصت وهشتم سوره ى قصص وارد شده ودانشمندان عامه آن را گزارش کرده اند.

نخست کلام خداوند را يادآور مى شويم، سپس به بيان حديث مى پردازيم.

آيه ى شريفه چنين است:

(وربک يخلق ما يشاء ويختار ما کان لهم الخيرة)

(وپروردگارت مى آفريند هر آنچه مى خواهد وبرمى گزيند، آنان را حق گزينش واختيار نيست).

حديث را (حافظ محمد بن موسى شيرازى) که از بزرگان عامه است در تفسير آيه ى فوق بدين گونه آورده است:

انس بن مالک گفت: از پيامبر اکرم درباره ى اين آيه پرسيدم.

حضرت فرمودند:

خداوند، آدم را از گل آفريد، بدانگونه که اقتضاى اراده واختيارش بود ومرا واهل بيت ودودمانم را بر تمام خلق برگزيد. آنگاه ما را انتخاب نمود. از اين رو مرا پيامبر قرار داد وعلى بن ابى طالب را به مقام وصايت وجانشينى من منصوب ساخت سپس خدا فرمود: آنان را اختيار وحق گزينش نيست. يعنى اين حق را براى بندگان قرار ندادم که انتخاب کنند وخودم هر که را بخواهم برمى گزينم.

بنابراين من وخاندانم، برگزيدگان وانتخاب شدگان خدا از خلقش هستيم.

اين سند که هاشم بحرانى در جلد سوم تفسير برهان آن را از طريق عامه ثبت نموده است نص گويائى است که به خوبى نشان مى دهد رسالت خاتم الانبياء وامامت دوازده امام معصوم عليهم السلام به انتخاب وانتصاب الهى بوده ومعرف آنان، وحى آسمانى مى باشد.

جواب دندان شکن

سند ديگر در استناد به همين آيه، گفتگوى ابن عباس با عمر است که مولى حيدر شروانى در کتاب مناقب اهل البيت عليهم السلام صفحه ى 453، از دو مدرک عامه، يکى (شرح نهج البلاغه ى ابن ابى الحديد) وديگرى تاريخ ابن اثير به نام (الکامل فى التاريخ) بازگو نموده وچنين است که عمر از ابن عباس پرسيد: آيا مى دانى چه چيز مردم را از شما بازداشت که به خلافت وحکومت شما دودمان پيامبر تن ندادند؟

ابن عباس گفت: خير.

عمر پاسخ داد: اما من مى دانم.

ابن عباس پرسيد: چيست؟ چه انگيزه وعاملى مردم را از پذيرش ولايت وخلافت آل پيغمبر عليهم السلام بازداشت؟

عمر گفت: قريش خوش نمى داشت که نبوت وخلافت، هر دو از آن خاندان شما باشد، پس بر مردم اجحاف نموديد. از اين رو قريش در کار خويش نگريستند وخود به انتخاب خليفه پرداختند ودر گزينش ونصب پيشوا وجانشين پيامبر، موفق شدند وبه حق رسيدند.

بعد از اين سخن، ابن عباس حرفهاى عمر را يک يک پاسخ داد وتمام موارد گفتارش را با استناد به قرآن، باطل نمود تا آنکه درباره ى انتخاب قريش نسبت به خلافت گفت:

اما اين حرفت که گفتى قريش خود به گزينش واختيار خليفه همت گمارد، خداوند متعال مى فرمايد:

(وپرودرگارت خلق مى کند هر چه بخواهد واختيار مى نمايد، آنان را حق انتخاب واختيار نيست). وتو خوب مى دانى که خداوند براى مقام خلافت وامامت، همان کسى را که مى خواست از خلقش انتخاب نمود.

پس اگر قريش نيز همان را که مورد نظر وگزينش الهى بود مى نگريست وبدان گرايش مى يافت، قطعا به موفقيت مى رسيد وحقيقت را در آغوش مى کشيد.

گفتگوى عمر با ابن عباس بالا گرفت وهر چه عمر درباره ى قريش ومسئله ى رهبرى امت گفت، ابن عباس در کمال شجاعت وصراحت با تکيه به قرآن وعقل، رد کرد وغصب خلافت وظلم به اهل بيت وحقانيت حضرت على عليه السلام را به روشنى بيان داشت، تا آنجا که عمر نتوانست تحمل کند وگفت: بس کن! برخيز وبه خانه ات برگرد.