مهدى موعود

سيد عبد الحسين دستغيب

- ۲ -


شفاى اسماعيل هرقلى به دست حضرت مهدى

براى تنوع در کلام، داستان اسماعيل هرقلى را عنوان نمايم. صاحب کتاب کشف الغمه وديگران اين قضيه را که در زمان سيد بن طاووس اتفاق افتاده است نقل کرده اند. اسماعيل بن حسن هرقلى خدمت سيد بن طاووس رسيد در حالى که در رانش بيمارى کوفت پيدا شده بود بسيار سخت بود، هنگام بهار ترک مى خورد خون وچرک مى آمد واز زحمت درد وناراحتى آرزوى مرگ مى کرد. سيد بن طاووس اطباى حله را حاضر کرد، همگى گفتند اين بيمارى کوفت علاج ندارد وچون روى رگ اکحل است، اگر بخواهند معالجه کنند بايد پا را قطع کنند واگر پا را قطع کردند بيمار مى ميرد. سيد بن طاووس به او فرمود من مى خواهم به بغداد بروم ترا نيز با خودم مى برم، آنجا اطباى حاذق داد، شايد خداوند سبب معالجه ات را فراهم فرمايد.

در بغداد اطباء را جمع کرد، آنها نيز گفتند اين کوفت علاج ندارد وسبد خيلى کسل شد. اسماعيل گفت جناب سيد پس به من اجازه دهيد سفرى به سامرا بکنم وقبور مطهر سامرا (حضرت هادى وحضرت عسکرى وحليمه خاتون ونرجس خاتون عليهم السلام) را زيارت کنم. اسماعيل به سامرا رفت، پس از تشرف به حرم به سرداب مقدس خانه شخصى امام زمان عليه السلام رفت ونماز خواند وزيارت کرد. خودش تعريف مى کند: فردا صبح با خودم گفتم اول کنار شط بروم وخود را شستشو کنم، خون وچرکها را بشويم وغسل زيارت کنم وبه حرم مطهر مشرف شوم شايد خداوند ترحمى بفرمايد. همين کار را کردم، لباسم را شستم، بدنم را شستشو داده غسل کردم که ناگاه چهار سوار، يکى جداگانه وسه نفر ديگر باهم در حالى که پيرمردى وسط دو نفر ديگر بود رو به من آمدند. آن آقائى که جداگانه بود به من نزديک شد ومرا صدا کرد اسماعيل، نامم را که برد وحشت کردم، به من فرمود پايت را که زخم است بياور. به خيالم گذشت شايد اين شخص دستش احتياط داشته باشد ومن تازه غسل کرده ام، کمى مسامحه کردم، خود آقا جلو تشريف آورد، دست مرحمتش را (که مظهر اسم شافى است) روى زخم گذاشت وفشار مختصرى داد. آن پيرمرد گفت اسماعيل رستگار شدى، من هم گفتم شما هم رستگار شديد. پيرمرد گفت اسماعيل اين آقا امام تو است. فورا رو به سمت آقا دويدم خواستم رکابش را بگيرم والتماسش کنم، فرمود برگرد. رفتم باز نتوانستم خودم را بگيرم به سرعت برگشتم فرمود برگرد. مرتبه سوم آقا را قسم دادم که لحظه اى درنگ کنيد. حضرت ايستاد، آن پيرمرد (که به احتمال قوى حضرت خضر بود) فرمود اسماعل حيا کن، امام تو که فرمود برگرد، برگرد. ايستادم، حضرت رو به من کرد وفرمود اسماعيل حالا که به بغداد بر مى گردى، المستنصر خليفه عباسى به تو پول مى دهد از او نپذير، به فرزندمان سيد بن طاووس بگو که سفارش ترا به على بن عوض کند، ما هم سفارشت را به او مى کنيم. وناگهان از نظرم پنهان شدند. بپايم نگاه کردم هيچ اثرى از زخم نديدم، گفتم شايد آن پاى ديگر بوده است.

اطرافم جمع شدند، جريان را که شنيدند، روى من ريختند ولباسهايم را قطعه قطعه کردند وبعنوان تبرک بردند. زيارتى کردم وديگر درنگ نکردم واز سامرا به بغداد بازگشتم، وقتى مى خواستم وارد شهر شوم، عده اى به استقبالم آمده بودند ومى پرسيدند اسماعيل هرقلى کيست در ميانشان سيد بن طاووس بود، پرسيد اسماعيل اين هياهو راجع بتو است؟ گفتم آرى. فرمود پايت را نشانم بده. جاى دست حضرت را نشانش دام، سيد غش کرد او را بحال آوردند. سيد بن طاووس اسماعيل را نزد وزير خليفه عباسى که قمى بوده است آورد، وزير گفت بايد اطباء بيايند وتصديق کنند. سيد دنبال طبيب هائى که قبلا پاى اسماعيل را ديده بودند فرستاد. در حضور وزير از آنها پرسيد چند روز قبل شما پاى اسماعيل را ديديد؟ گفتند ده روز قبل. پرسيد زخمش چطور بود؟ گفتند علاج نداشت سيد پرسيد اگر مى خواست معالجه شود، چند روز طول مى کشيد تا محل زخم درست شود. گفتند بر فرض اگر هم خوب مى شد، دو ماه طول مى کشيد تا گوشت برويد وپس از آن در جاى زخم هم پوست مى پيچد ودر آن محل مو نمى رويد. پس از گرفتن اين اعترافات از اطباء، سيد به اسماعيل فرمود حالا جاى زخم را نشانشان بده. همه مشاهده کردند جايش خوب شده وهيچ چروکى هم ندارد وموى تازه نيز در محل زخم در آمده است. يکى گفت شايد پاى ديگرش بوده است، آن پا را نيز نشان داد، يکى از اطباء که مسيحى بود گفت به خدا سوگند عيسى او را نجات داده است. سيد بن طاووس فرمود: مولاى عيسى او را نجات داده است، کسى که عيسى بن مريم پشت سرش نماز مى خواند. خبر به خليفه عباسى رسيد، المستنصر هزار اشرفى برايش فرستاد، اسماعيل گفت من نمى توانم در اين پول تصرف کنم. پرسيدند چرا؟ گفت همان آقائى که مرا شفا داد سفارش فرمود پوذل خليفه را نگيرم. خليفه ناراحت شد وگفت معلوم مى شود پول ما قابل اين درگاه نيست وبعد اسماعيل هم داراى ثروت ومکنت گرديد.

کتابهاى متعدد در معجزات مهدى

از اين قبيل معجزات وتشرف خوبان خدمت حضرتش بسيار است. مرحوم حاجى نورى در کتاب النجم الثاقب که به فارسى نوشته شده است، تعدادى از اين موارد را آورده است. همچنين در جلد 13 بحار الانوار وکتاب دارالسلام.

اخيرا هم مرحوم نهاوندى اسماء بعضى از خوبان را که خدمت حضرت مهدى (عليه السلام) رسيده اند، داستانشان را نوشته است وما هم انشاء الله در ضمن بحثهاى مربوطه براى تنوع در مطالب وشواهد عرض وخسته نشدن شنوندگان بعضى را عنوان خواهيم کرد.

روايتى شيرين در ولادت حضرت مهدى

در باب ولادت با سعادت امام دوازدهم حجه بن الحسن العسکرى (عليه السلام) بنا به روايتى که شيخ طوسى وشيخ صدوق در کتابهاى خود ومسعودى در کتاب اثبات الوصيه وديگران نيز نوشته اند، بطور خلاصه عرض مى شود: بشر بن سليمان از نواده هاى ابوايوب انصارى است (ابوايوب از اصحاب محترم پيغمبر اکرم است ورسول خدا در مهاجرت به مدينه نخست در خانه او منزل فرمود ومورد احترام اهل بيت نيز مى باشد) در همسايگى حضرت هادى (عليه السلام) امام دهم ما است. روزى حضرت دنبالش مى فرستند، کافور، خادم حضرت او را مى طلبد وخدمت امام مشرف مى شود. خودش ناقل حديث است که وقتى خدمت حضرت هادى (عليه السلام) رسيدم، به من فرمود جدت به جد ما خدمتها کرد ومن مى خواهم خدمتى بتو واگذارم که موجب سعادت تو شود. آن وقت حضرت نامه اى به زبان رومى نوشت ومهر مبارکش را پائين نامه زد کيسه زرى در آورد که در آن دويست وبيست اشرفى بود فرمود به بغداد برو کنار شط در محلى که برده فروشان جمع مى شوند منتظر باش عمرو ابن يزيد را که ديدى کنيزهائى براى فروش مى آورد در بين آنها کنيزى با اين وصف که به زبان رومى مى نالد وهر کس مى خواهد او را بخرد حاضر نمى شود وبه مشترى مى گويد بيجا مال خودت را هدر نده در اين اثنا يک نفر پيدا مى شود سيصد اشرفى بدهد واو را بخرد ولى کنيز حاضر نمى شود ومى گويد اگر مثل سليمان هم بشوى تسليم تو نخواهم شد. برده فروش مى گويد اى کنيز پس تکليف من چيست؟ من مى خواهم ترا بفروشم؟ کنيز گويد عجله نکن هر کس را خواستم مى گويم. آن وقت اين نامه مرا نزد آن کنيز ببر وبه او بده بشر گويد همين کار را کردم وکنيز نامه را گرفت خواند بوسيد وبر ديده گذشت وبه صاحبش گفت مرا به همين شخص بفروش. خلاصه به همان مبلغى که حضرت هادى (عليه السلام) داده بود معامله تمام شد او را با خود به منزل آوردم مرتبا نامه را مى بوسيد - پرسيدم از کجا صاحب اين نامه را مى شناسى؟ گفت اى کم معرفت آيا صاحب نامه را نمى شناسى؟ گفتم چرا او امام من است گفت: من دختر زاده قيصر روم هستم در سن سيزده سالگى جدم در صدد بر آمد مرا به عقد برادر زاده اش در آورد مجلس عقد مفصلى فراهم آورد سيصد نفر از کشيشها وهفتصد نفر از امراء وچهار هزار نفر از اعيان واشراف دعوت شدند تخت بزرگى هم براى جلوس داماد زدند کشيشها مشغول خواندن انجيل شدند که ناگاه زمين لرزه اى شد وپايه هاى تخت لرزيد وشکست صليبها افتاد کشيشها اين مطلب را به فال بد گرفتند وبه جدم گفتند از اين داماد صرف نظر کن چون اين مطلب که اتفاق افتاد نشانه از بين رفتن دين مسيح است. قيصر پذيرفت ومجلس ديگرى فراهم آورد تا مرا به عقد برادر زاده ديگرش در آورد باز هم همان جريان تکرار شد واز دومى هم صرف نظر کرد. شب در خواب حضرت مسيح ووصيش شمعون الصفا که از حواريين وجد من بشمار مى رود مشاهده کردم حضرت خاتم الانبياء (صلى الله عليه وآله وسلم) هم همراه آقائى تشريف آوردند ورو به حضرت مسيح کرده وفرمود مى خواهم با دختر شمعون وصى شما وصلت کنم براى فرزندم حسن. مسيح گفت زهى شرف براى ما است آن گاه پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) بر تختى قرار گرفت وخطبه عقد را قرائت فرمود. از خواب بيدار شدم ولى جرات نکردم خواب را براى کسى نقل کنم شوق حسن عسکرى که در خواب همراه پيغمبر او را ديده بودم در من روز افزون شد به قسمى که از اشتياق بيمار شدم پدرم صليبها را حاضر کرد انواع داروهائى که تجويز نمودند فايده نکرد. روزى قيصر نزد من آمد وگفت دخترکم چه ميل دارى؟ گفتم چيزى ميل ندارم. گفت چه آرزوئى دارى؟ گفتم اگر اسراى مسلمانان را آزاد کنى ممکن است حال من بهتر شود. جدم دستور داد گروهى از اسراى مسلمين را آزاد کردند ودر وضع بقيه نيز توسعه اى داد من هم قدرى خوراک خوردم تا نشان دهم حالم بهتر شده است. شب در خواب ديدم حضرت زهرا ومريم (عليهما السلام) به سراغم آمدند شکايت حالم را با مريم کردم گفت خدمت مادر شوهرت بگو - تا حضرت زهرا (عليها السلام) را شناختم از فرزندش حسن عسکرى (عليه السلام) گله کردم که از آن شب که جدش رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) مرا به او تزويج فرمود به سراغ من نيامده است. فرمود چگونه به سراغت بيايد در حالى که مسلمان نيستى بگو اشهد ان لا اله الا الله واشهد ان محمدا رسول الله در همان عالم رويا به دست فاطمه زهرا (عليها السلام) مسلمان شدم آن گاه فرمود از اين پس هر شب فرزندم را خواهى ديد. ومن هم از آن به بعد هر شب آن حضرت را در خواب مى ديدم تا آن که چندى قبل به من فرمود وصال ما نزديک است به همين زودى جنگى ميان مسلمانان ورو ميان بر پا مى شود تو از فلان راه خودت را در ميان اسيران بينداز بقسمى که ترا نشناسند. لذا بر حسب امر امام خودم را در ميان اسراء انداختم ومرا آوردند هر شب امام را در خواب مى بينم تا اينجا رسيدم. بشر گويد او را به سامرا خدمت امام هادى (عليه السلام) آوردم حضرت به او فرمود ده هزار اشرفى به تو بدهم يا يک مژده که سعادت تو در آن است. گفت آقا، بشارت را بدهيد. فرمود: مژده باد براى تو که خداوند از رحم تو بيرون مى آورد آن آقائى که زمين را پر از عدل وداد خواهد کرد. آن گاه حضرت هادى (عليه السلام) او را به خواهرش حکيمه خاتون دختر حضرت جواد وعمه حضرت عسکرى مى سپارد بانوئى مجلله وعالمه، تا معارف دين را به او بياموزد، واجبات ومحرمات واحکام عبادات وغيره را تعليمش دهد. حضرت عسکرى در سن 22 سالگى است که با مخدره نرجس خاتون ازدواج مى فرمايد. روز چهاردهم ماه شعبان 256 يا 255 هجرى قمرى است که حکيمه خاتون به منزل حضرت عسکرى مى آيد. هنگامى که مى خواهد به خانه اش برگردد حضرت مى فرمايد عمه کجا مى روى؟ امشب مهدى موعود (عليه السلام) به دنيا مى آيد پرسيد از چه کسى؟ فرمود از نرجس.

حکيمه خاتون گفت اثرى از حمل در او آشکار نيست فرمود: مثلش مثل(1) موسى بن عمران است (موسى که در شکم مادر بود، اثرى از حمل نداشت زيرا فرعون در صدد بود هر جنين را در شکم مادرش از بين ببرد لذا خداوند موسى را حفظ فرمود. حضرت مهدى (عليه السلام) نيز دشمنان فراوانى داشت که از آن جمله دستگاه خلافت در کمين بود وخداوند نيز او را چنين حفظ فرمود). حکيمه خاتون آن شب ماند، پرسيد چه وقت متولد مى شود؟ فرمود نزديک اذان صبح. روايت از خود مخدره حکيمه خاتون است که نزديک فجر دوم ناگهان ديدم نرجس وحشتناک از خواب برخاست پرسيدم چيزى حس مى کنى؟ گفت آرى. شروع به خواندن قرآن کردم سوره حم سجده ويس را خواندم، حضرت از اطاق ديگر صدا زد سوره قدر را بخوان. حکيمه خاتون مى فرمايد: در اين هنگام سستى عارض من شد وبى حس شدم. در روايت ديگر است که مى فرمايد بين من ونرجس پرده اى واقع شد که پشت پرده را نديدم.

طولى نکشيد که پرده برطرف شد، چهره نرجس مى درخشيد واز نورانيت خاصى برخوردار بود به قسمى که چشم مرا خيره کرد. ديدم مولود عزيز سر بسجده گذاشته وچنين مى خواند: اشهد ان لا اله الا الله واشهد ان جدى محمد رسول الله واشهد ان ابى امير المؤمنين وصى رسول الله والحسن والحسين... حجج الله. آن وقت اين آيه شريفه را تلاوت فرمود: (ونريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض ونجعلهم ائمه ونجعلهم الوارثين).(2) سپس عرض کرد خدايا آنچه به من وعده فرمودى عمل فرما وزمين را بوسيله من پر از عدل وداد فرما.(3) بدن شريفش چون نقره وبلور وبر بازويش نوشته شده بود حق آمد وباطل رفت بدرستى که باطل رفتنى است.(4) صداى حضرت عسکرى بلند شد که فرزندم را بياور، وقتى او را بردم بر پدرش سلام کرد. در دوران شير خوارگى کسانى چند خدمتش رسيدند وولادتش را تبريک وتهنيت گفتند. اسامى آنان در کتاب اکمال الدين واتمام النعمه شيخ صدوق ذکر شده است.

حضرت مهدى پاسخ هفتاد مسئله را مى دهد

در دوران کودکى، اسعد بن عبد الله اشعرى هفتاد مسئله داشت، نزد حضرت عسکرى (عليه السلام) رفت وحضرت فرمود از فرزندم بپرس وحضرت مهدى (عليه السلام) همه را پاسخ فرمود. اين مطلب مشروحا در جلد 13 بحار الانوار ذکر شده است واين نکته را مى افزايد که در آن زمان اموالى را بعنوان سهم امام آورده بودند، حضرت اموال را جدا نمودند وصاحب هر يک را نام بردند.

فشار دربار خلافت وغيبت صغرى

هنگامى که در سال 260 هجرى قمرى حضرت عسکرى رحلت فرمود ومنصب امامت به آن بزرگوار رسيد وبر جنازه پدرش ماز خواند، از طرف خليفه عباسى فشار آوردند تا فرزند حضرت عسکرى را بازداشت نمايند چون مى دانستند (بر حسب روايات کثيره اى که رسيده بود) حضرت حجت فرزند امام حسن عسکرى است. لذا به اذن خداوند آن حضرت غائب شدند وايشان را نيافتند. بعضى از کنيزها را تا يک سال ودو سال حبس کردند تا معلوم شود آيا از آن حضرت حمل دارد يا نه؟ مقصود از غيبت آن حضرت اين است که مردم او را نمى شناسند هر چند مى بينند مانند برادران يوسف که با او نشست وبرخاست مى کردند، با او همخوراک مى شدند وصحبت مى کردند اما او را نمى شناختند.

چهار نفر نايب در ظرف هفتاد وچهار سال

در مدت هفتاد وچهار سال که غيبت صغى بود، چهار نفر يکى را پس از ديگرى حضرت تعيين فرمود که نخستين ايشان عثمان بن سعيد است از رجال برجسته شيعه است وپس از او فرزندش محمد بن عثمان که معروف به خلانى است معين فرمود. در حالات اين بزرگوار نقل شده که يکى از مؤمنين گفت به ديدارش رفتم، ديدم جلوش تخته اى است که روى آن اسماء اهل بيت وآيات قرآن را نقش مى نمايد، پرسيدم چه مى کنى؟ گفت مرگ من نزديک است تدارک قبر خودم را مى کنم، اين تخته را تهيه کرده ام تا اسماء اهل بيت را بر سر قبرم نقش نمايم شايد خداوند به برکت اين بزرگواران مرا از فشار قبر بر کنار بدارد. قبرش را نيز نشان داد که از پيش آماده کرده بود. نايب سوم حضرت جناب ابوالقاسم حسين بن روح وپس از آن بزرگوار على بن محمد سمرى است. نزديکى مرگ على بن محمد سمرى، نامه اى از حضرت به او مى رسد که ديگر غيبت کبرى شروع شده است ديگر کسى به عنوان سفارت ونيابت خاص ماموريت نخواهد يافت.

ادعاى رؤيت بقصد نيابت

اگر کسى ادعاى رويت کند دروغ مى گويد يعنى اگر کسى بگويد امام زمان را ديده ام به عنوان اينکه من واسطه ام ونيابت خاص دارم ودستور از او مى گيرم وبه مردم ابلاغ مى کنم، دروغ مى گويد. البته منافات ندارد که اشخاصى هم آن حضرت را ببينند اما ادعائى نداشته باشند، آنچه مهم است دانستن اين مطلب است که دعوى نيابت خاص ومشاهده امام به اين عنوان که به من ماموريت ابلاغ دستوراتش را داده است، دروغ است. هر کس گفت من نايب خاص امام زمان هستم، به فرموده خود امام زمان دروغ مى گويد. عين نامه حضرت در کتاب اکمال الدين صدوق واثبات الوصيه وجلد 13 بحار الانوار ثبت است.

وقت ظهور بر همه پنهان است

با اين ترتيب جلو نيرنگ اشخاص حقه بازگرفته مى شود تا هر شيادى به دعوى ديدن امام زمان وپيغام امام زمان دکانى باز نکند ومردم را نفريبد.

مدت غيبت کبرى را نيز خدا مى داند وبس، لذا هر کس وقت تعيين کندو بگويد امام زمان در فلان سال ظاهر مى شود، دعوى بى جائى کرده است بلکه مورد لعن نيز هست وحسب بعضى از روايات، بر خود امام زمان نيز پنهان است.

خواب نامه ها ونشر اکاذيب

هراز چندى بعضى از شيادها خواب نامه هائى منتشر مى کنند وعده اى ساده لوح را تحت تاثير قرار مى دهند. مثلا چندى قبل نوشته بودند شيخ احمد نامى متولى مسجد مدينه منوره در خواب ديده که چنين وچنان مى شود ايها الناس توبه کنيد تا شش سال ديگر امام زمان ظاهر مى شود. در حالى که در مدينه چنين کسى نبوده ونيست وبر فرض هم که باشد، از کجا چنين خوابى ديده باشد ومگر هر خوابى قابل اعتناء است. عجب اين است که همزمان در چندين نقطه از مملکت نيز پخش مى شود، لاى قرآنها ومفاتيح در حرمهاى مطهر مى گذارند وقسم مى دهند اين خواب نامه را چند مرتبه بنويسند که چقدر اجر دارد. چه بسا دستهاى خيانتى هم در کار باشد که اين اکاذيب را نشر دهد ومردم را به اين چيزها سرگرم کند تا از معارف وواقعيات باز بمانند واين طور وا نمود کنند که اين ملت چقدر خواب است، با يک خوابنامه مى شود آنها را فريفت با يک تکه کاغى مى شود آنها را از ميدان بدر برد. زنها بيشتر در معرض خطرند، اشخاصى پيدا مى شوند که به بهانه دعاى اولاد وطلسم وغيره آنها را مى فريبند. داروى محبت کدام است؟ بهترين اسباب براى جلب محبت شوهر، اطاعت او است، بدون رضايتش از خانه بيرون نرو.

معنى آفتاب از غروب طلوع مى کند

روايتى رسيده که هنگام ظهور حضرت حجه بن الحسن عجل الله تعالى فرجه آفتاب از مغرب طلوع مى کند. بعضى از بزرگان ظاهر اين روايت را گرفته وگفته اند گردش آفتاب (ودر حقيقت گردش زمين به دور خودش) تغيير مى کند. ولى در کتاب کفايه الموحدين روايت را اين طور نقل مى کند: در ضمن فرمايشات امير المؤمنين (عليه السلام) هنگامى که حضرت نشانه هاى ظهور مهدى (عليه السلام) را ذکر مى فرمايد اين جمله را بيان مى کند آفتاب از مغرب طلوع مى کند يعنى مهدى (عليه السلام) از مکه ظاهر مى شود. مکه معظمه نسبت به عراق جنوب غربى است ونسبت به موقعيت مکانى آن حضرت مکه معظمه اين طور تعبير مى فرمايد که آفتاب حقيقى يعنى مهدى عليه السلام از مغرب يعنى مکه معظمه طلوع مى فرمايد.

ظهور حضرت با خواب معين نمى شود

ظهور حضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه بقدرى مهم است که همه انبياى سلف آن زمان را بشارت داده اند (براى مزيد اطلاع به کتاب انيس الاعلام مراجعه شود) زمين بايد پس از قرنها ستم، از عدل پر شود، بايد بجاى ستمگرها ومتجاوزين، عباد صالحين جايگزين شوند، بايد غير از بندگان مؤمن، کسى روى زمين نباشد. آيا موقع چنين مطلب مهم وبى سابقه اى بخواب درست مى شود؟

ناله شوق امام صادق براى مهدى

هنگام ظهور زمانى است که امامان ما مشتاق چنين زمانى بودند. در شب ماه مبارک رمضان حضرت صادق پس از نماز صبح سر به سجده گذاشت ودعاى فرج براى حضرت مهدى (عليه السلام) خواند: خدايا تعجيل فرما در ظهور آن آقائى که ظهورش سبب نجات اولياء تو است، ظهورش موجب عزت مؤمنين است. پس از سر برداشتن از سجده، از او پرسيدند اين آقا کيست؟ فرمود فرزند زاده ام، پسر حسن عسکرى (عليه السلام) است.

پيغمبران پشت سر مهدى در نماز

در دعاى ندبه مى خوانيد: آيا مى شود عمر ما اين روزگار مبارک را دريابد (هل يتصل يومنا منک بعده... (اى آقا کى مى شود که تو جلو بايستى وما پشت سرت نماز بخوانيم. آرى در جماعتى که در صف نخستين آن عيسى بن مريم وخضر والياس پيغمبران خدايند وخدا آنها را نگهداشته است ودر رکاب مهدى (عليه السلام) حضور دارند. اللهم عجل فرجه وسهل مخرجه.

مردم را سرگردان نگذاشتند

روز گذشته کلام رسيد باينجا که در زمان غيبت صغرى حضرت چهار نفر را بترتيب بعنوان نايب خاص معين فرمود تا به توسط ايشان مردم مطالب ومقاصد خودشان را به امام برسانند ودستورات امام نيز توسط ايشان به مردم ابلاغ گردد. چهارمين ايشان على بن محمد سمرى چند روز بمرگش مانده نامه اى از طرف حضرت به او مى رسد که نزديک شدن مرگش را به او ياد آورى مى فرمايند وتصريح مى فرمايند که از اين پس بعنوان نيابت کسى معين نمى شود. اما تکليف بندگان چيست؟ مردم را حيران وسرگردان نگذاشتند 1070 سال از زمان غيبت کبرى مى گذرد(5) وخدا داند چقدر ديگر طول بکشد اما حضرت به وظيفه خودش عمل کرد وشيعيانش را سرگردان نگذاشت.

رجوع به علماء در زمان غيبت

واما الحوادث الواقعه فارجعوا الى رواه احاديثنا فانهم حجتى عليکم. هر چند امام زمان (عليه السلام) از نظر ما غائب شد، اما شکر خداى را که سخنان او واجدادش که همان احاديث وروايات باشد، در ميان ما است. ساليان متمادى مى گذرد اما کتب اخبار آل محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) در هر دوره اى در ميان مردم بوده وحجت خدا تمام گرديده است. در هر دوره اى راويان راويات از ميان اشخاص برجسته ومورد اعتماد برخاستند، از عادل ترين وموثق ترين افراد زمان بودند، از قبيل زراره بن اعين ها وصفوان بن يحيى ها ومحمد بن مسلم ها وابوبصيرها وغير ايشان. نمونه اى از بزرگوارى يکى از ايشان را عرض کنم.

عبادتهاى صفوان ورفقايش

در حالات صفوان بن يحيى نوشته اند که روزانه يکصد وپنجاه رکعت نماز مى خواند وسالى سه ماه روزه مى گرفت وسه مرتبه زکوه مالش را مى داد.

با دو نفر از رفقايش پيله ورى مى کرد، باهم به مکه معظمه آمدند، در مسجد الحرام باهم قرار گذاشتند که هر کدام بيشتر در دنيا ماند، اعمال خير ديگرى را به نيابت او انجام دهد. آن دو نفر رفيق مردند وصفوان شبانه روز پنجاه ويک رکعت نماز واجب ونافله خودش را مى خواند وبراى هر کدام از دو رفيقش نيز مى خواند، پنجاه ويک رکعت براى ابن نعمان وپنجاه ويک رکعت براى ابن جندق، ماه رجب وشعبان را براى آن دو نفر روزه مى گرفت وماه رمضان را براى خودش وسه مرتبه هم مالش را تزکيه مى کرد، دو مرتبه به نيابت از دو رفيقش ويک بار هم براى خودش.

کتابهاى اخبار در زمان غيبت

اينها چنين مردمانى بودند که از حيث ايمان وعمل در دوره خودشان زبان زد وشناخته شده بودند وخداوند توفيق جمع آورى اخبار اهل بيت را به ايشان عنايت فرمود چهارصد نفر از اصحاب ائمه (عليهم السلام) سرگرم تدوين اخبار شدند به اشاره خود اهل بيت، روايات را ضبط وثبت کردند تا در مثل چنين زمانى بدرد مردم بخورد. مرحوم کلينى بيست سال در خانه نشست وروايات اهل بيت را جمع آورى نمود. صدوق وطوسى نيز هر کدام زحمات فراوانى را در جمع آورى روايات متحمل شدند.

به راويان مهذب رجوع کنيد

خلاصه حضرت مهدى (عليه السلام) در آخرين نامه خود به چهارمين نايبش مى نويسد در زمان غيبت کبرى براويان اين روايات رجوع کنيد - يعنى به کسانى که روايت صحيح را از دروغ وضعيف تشخيص مى دهند رجوع کنيد. به آن علمائى که حلال وحرام را مى فهمند وبعلاوه هواى نفس هم ندارند رجوع کنيد. جايز نيست که از هر مجتهدى تقليد شود بلکه بايد حافظا لدينه باشد مخالفا لهواه باشد از حيث تقوى کاملا ديندار واز حيث تهذيب نفس، مخالف هوى وهوس باشد خود خواهى، تعصب، خودبينى در او نباشد.

ضرر عالم هوى پرست از لشکر يزيد بيشتر

مرويست که ضرر عالم هوى پرست براى دين مردمان از لشکريان يزيد بيشتر است علمائى که هوى پرست وطالب جاه وشهرت باشند مورد لعن مى باشند هر رياست پرستى ملعون است. بلى اگر صائنا لنفسه بود خوددارى کننده از هوى پرستى بود حتما جاهل بايد رجوع به عالم کند از چنين عالمى کسب علم وفضيلت نمايد. در هر رشته اى وهر کارى کسى که وارد نيست به اهلش مراجعه مى نمايد براى دانستن حلال وحرام نيز بايد به اهلش مراجعه کرد.

نهايت تقوى در فتوى دادن

شرط اساسى مفتى يعنى کسى که مى خواهد فتوى دهد اين است که در مرتبه کامل تقوى باشد مبادا در اثر هواى نفس حلالى را حرام يا حرامى را حلال کند، خون مظلومى را بريزد يا مال ناحقى را ببرد يا بغير اهلش بسپارد. همان ولايت امام اولى الامر که اولى به تصرف است(6) مرجع تقليد نيز داراست پس بايد ذره اى حب دنى در دلش نباشد وگر نه تقليد کردنش جايز نيست چه بسا به واسطه حب دنيا حلالى را حرام يا حرامى را حلال کند.

صفوان رياست طلب نيست

از صفوان بن يحيى سخن گفتم اين شخص کسى است که حضرت صادق (عليه السلام) تعريفش را مى فرمايد انه لا يحب الرياسه صفوان رياست را دوست نمى دارد. خوشش نمى آيد که بالانشين ومحترم باشد تعريفش را بکنند.

امام که غائب شد تکليف ما را معين فرموده وما را حيران وسرگردان نگذاشت وبراى تشخيص نايب عام ومجتهد عادل بايد به اهل خبره واطلاع مراجعه کرد.

انتظار فرج براى خود امام زمان

ظاهر بعضى از روايات آن است که بر خود حضرت مهدى (عليه السلام) نيز هنگام ظهور مخفى است. از پيغمبر خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) مروى است که موقع ظهور امام زمان دو علامت براى خودش هست يکى شمشيرش از غلاف خارج مى شود وبه نطق در مى آيد ومى گويد مهدى خروج کن وبه وسيله من زمين را پر از عدل وداد کن. علامت ديگر بيرقى است که با آقا است وآن هم به نطق در مى آيد. شايد رازش هم اين باشد که خود امام زمان (عليه السلام) هم در انتظار فرج باشد که افضل عباداتست. کسى که مسافر عزيزى دارد چطور منتظر است که بيايد اگر کسى اين حالت برايش نسبت به امام زمان واقع شد اين حال خودش عبادت بلکه افضل عبادات است. انتظار فرج الهى توسط امام زمان براى خودش نيز از افضل عبادات است.

مقام والاى مهدويت

چون منصب مهدويت مقام شامخ منحصر بخودش مى باشد ولازمه اش سلطنت بر شرق وغرب عالم است، منصبى است که انبياء وائمه به آن مژده داده اند وناراحتى مؤمنين را به آن تسکين مى دادند، شيادها مخصوصا در زمان غيبت کبرى به طمع چنين مقامى ورسيدن به چنين رياستى منتظر فرصتند وتا کنون بيش از يکصد وپنجاه نفر دعوى مهدى بودن را کرده اند وخداوند همه را رسوا ساخت. لذا براى مشتبه نشدن مطلب بر کسى، از همه امامان ما رواياتى راجع به صفات مهدى (عليه السلام) ونشانه هاى خروج ونزديکى زمان ظهورش ذکر شده است. بعضى از نشانه ها به عنوان علامت هاى حتمى ذکر شده که تا اين نشانه ها واقع نشود حضرت هم ظهور نمى فرمايد.

سقوط بنى العباس قبل از ظهور

يکى از علائم حتمى قبل از ظهور حضرت را انقراض دولت مقتدر وريشه دار بنى عباس دانسته اند که اين نشانه در هفتصد سال قبل به دست هلاکوخان وخواجه نصير الدين طوسى تحقق پذيرفت.(7)

نشانه هاى حتمى ديگر که شايد حدود نه نشانه مى شود هنوز واقع نشده است هر چند تعداد زيادى از نشانه هاى غير حتمى واقع شده است.

خروج سفيانى ودجال از علائم حتمى

از نشانه هاى حتمى که مقارن با ظهور حضرت نيز مى باشد (نه مثل سقوط خلافت بنى العباس که قرنها قبل بوده) خروج دجال وسفيانى است. در روايتى که از اين فتنه سخن مى رود، راوى به امام (عليه السلام) عرض مى کند آقا از خداوند بخواهيد اين بلا پيش نيايد. امام در جوابش مى فرمايد حتمى است بايد واقع شود.

جنايات سفيانى قبل از ظهور مهدى

سفيانى از اولاد يزيد بن معاويه است وبين شام ومکه از صحراى خشک بيرون مى آيد واز همانجا لشکر تهيه کرده وپنج مملکت را تصرف مى نمايد. دمشق، حمص، فلسطين، اردن وقنسرين را تسخير مى کند ولشکر بسيارى تشکيل مى دهد وبه اطراف براى قتل وخرابى مى فرستد. آگهى مى کند اگر کسى سر يکى از دوستان على (عليه السلام) را بياورد يک هزار درهم به او مى دهم. به طمع مال خيلى از دوستان على (عليه السلام) کشته مى شوند.

خسف بيداء از نشانه هاى حتمى

لشکر ديگرى مى فرستد به سمت مدينه وآنجا را قتل عام مى کند سپس همين لشکر را براى خراب کردن مکه مى فرستد ودر بين مکه ومدينه صيحه اى بلند مى شود که زمين آنها را فرو برد. زمين تمام اين لشکرى که به سيصد هزار نفر مى رسند فرو مى برد، جز دو نفر را که ملکى صورتشان را بر مى گرداند وبه يکى امر مى کند برو به مکه وصاحب الامر (عليه السلام) را بشارت بده که در سرزمين بيداء (همان وادى ميان مکه ومدينه) لشکريان سفيانى به زمين فرو رفتند وبه ديگرى امر مى کند به شام برو وسفيانى را از اين ماجرا با خبر کن وبترسان. اين ماجرا که به نام خسف بيداء يعنى فرو رفتن در سرزمين مزبور است ولشکريان سفيانى به اين بلا مى افتند از نشانه هاى حتمى مقارن ظهور حضرت شمرده شده است.

سيد حسنى وگنج طالقان

از ديگر علائم حتمى، خروج سيد حسنى است. سيدى از سادات حسنى که نسب شريفش به حضرت مجتبى حسن عليه السلام مى رسد. از قزوين ظهور مى کند در حالى که نه دعوى نبوت دارد نه امامت ونه مهدويت ونه نيابت از مهدى (عليه السلام) وتنها براى بر پا داشتن حدود الهى واصلاح امور مسلمين ورفع ظلم قيام مى کند. سيد حسنى حرکت مى کند، عده اى از قزوين به او مى گروند وگنج طالقان به او مى پيوندد. گنج طالقان که در روايت اين طور تعبير شده، کنايه از افراد نيک وبرجسته وپايدار هستند که از طالقان حرکت مى کنند وبه سيد حسنى مى پيوندند.

پيشرفت وپيروزى سيد حسنى

کم کم اطرافيانش زياد مى شوند وپيروان وهمراهانش پيشرفت بسيارى مى نمايند واز قزوين تا حدود عراق را يک پارچه مسخر مى کند وحکومت عدل را بر پا مى دارد. اين پيشرفت مقارن با خروج حضرت مهدى (عليه السلام) از مکه معظمه مى گردد که حضرت به کوفه تشريف مى آورند. به سيد حسنى خبر مى دهند حضرت مهدى (عليه السلام) به کوفه مى آيند، به لشکر دستور مى دهد به استقبالش برويم ببينيم آيا درست است يا نه. وقتى به حرت مى رسند، سيد حسنى آقا را مى شناسد ولى براى اطمينان بيشتر لشکريانش، از آن حضرت مواريث پيغمبران مطالبه مى نمايد.

مواريث انبياء نزد مهدى

حضرت مى فرمايد بياوريد عصاى موسى (عليه السلام) را وآن را به سنگ مى زند وآب جارى مى شود. آرى مقام مهدى (عليه السلام) فوق العاده عظيم است، مواريث همه انبياء نزد او است، انگشتر سليمان بن داود وعمامه حضرت خاتم الانبياء محمد (صلى الله عليه وآله وسلم)، ذوالفقار على (عليه السلام) ومواريثى از آباء عظامش به او رسيده است. پس از نشان دادن مواريت انبياء، سيد حسنى دست آن حضرت را مى بوسد ومى گويد شما را شناختم ولى براى اينکه لشکريان به شما معتقد شوند مواريث انبياء را مطالبه کردم.

تاريخ خوارج تکرار مى شود

تمام لشکر او که يکصد هزار نفر هستند، همه بيعت مى کنند جز چهار هزار نفر از آنان که مانند خوارج که در برابر على (عليه السلام) ايستادند. اينها هم بر مهدى (عليه السلام) خروج مى کنند وهمان طور که حضرت امير المؤمنين (عليه السلام) خوارج را کشت اين چهار هزار نفر هم به دست حضرت مهدى (عليه السلام) کشته مى شوند. وراستى عجيب است همان طور که جريان تاريخى حره را که قتل عام اهالى مدينه وسپس اقدام به خراب کردن خانه خدا بود انجام داد، نواده اش سفيانى نيز چنين کارى را مى کند. وهمان طور که خوارج در برابر حضرت على (عليه السلام) ايستادند، خوارج از لشکر سيد حسنى در برابر حضرت مهدى (عليه السلام) مى ايستند وتاريخ تکرار مى شود.

قتل نفس زکيه بين رکن ومقام

از نشانه هاى حتمى مقارن ظهور حضرت، قتل نفس زکيه است در مکه معظمه در مسجد الحرام شريفترين مکانها بين رکن ومقام ابراهيم. سيدى که از طرف حضرت ماموريت داشته که حجاج را به حضرت مهدى (عليه السلام) بخواند مى گيرند ودر چنين مقامى او را سر مى برزند.

صيحه آسمانى را همه مى شنوند

از ديگر نشانه هاى حتمى صيحه آسمانى است که حتمى الوقوع است وهمه افراد شرق وغرب اين صدا را در يک زمان مى شنوند وهر کس مطابق زبان خودش آن را مى شنود ومى فهمد ازفت الازفه وعده خدا نزديک شد الا لعنة الله على القوم الظالمين هر آينه دورى از رحمت خدا براى قوم ستمگران است. وجبرئيل صدا مى زند نزديک شد ظهور مهدى پسر حسن واجداد آن حضرت را تا على بن ابى طالب بر مى شمرد. نداى ديگر جبرئيل اين است که الحق مع على ذريته حق با على وفرزندان على است. اين قسم نداها به عربى است لکن هر کس به زبانى که به آن سخن مى گويد مى شنود به هر گوشى طبق لغت خودش مى رسد.

ظاهر شدن سر وسينه در خورشيد

از نشانه هاى حتمى الوقوع که حتما بايد واقع شود تا حضرت مهدى (عليه السلام) ظهور کند، پيدا شدن سر وسينه در خورشيد است. سر وسينه وکفى در قرص خورشيد پيدا مى شود واز آن صورت صدا بلند مى شود که حق با على وفرزندان او است. از علائم حتمى ديگر گرفتن آفتاب در پانزدهم رمضان وگرفتن ماهتاب در آخر ماه است. بر خلاف قواعد علم نجوم، اين خسوف وکسوف واقع مى شود.

علائم ديگر ممکن است واقع شود

علامات متعدد ديگرى نيز ذکر شده که متدرجا واقع مى شود وبسيارى از آن نيز واقع شده است آنها از علائم حتمى نيست يعنى ممکن است زبدا در آن واقع شود.

در جلد 13 بحار الانوار ونجم الثاقب حاجى نورى ودارالسلام نيز که به فارسى نوشته شده، درباره علائم غير حتمى مشروحا بحث شده است وراستى سزاوار است علاقمندان از اين کتابها بهره ببرند.

پاورقى:‌


(1) در روايتى که بعدا در اين کتاب نيز مورد بحث قرار مى گيرد از هر پيغمبرى خصوصيتى در حضرت مهدى (عليه السلام) است واز آن جمله اين مطلب است که از جهت مخفى ماندن، در رحم مادر همچون حضرت موسى مى باشد.
(2) سوره قصص 28 آيه 5.
(3) اللهم انجز لى ما وعدتنى واملا بى الارض عدلا وقسطا.
(4) (جاء الحق وزهق الباطل ان الباطل کان زهوقا). سوره اسراء 17 آيه 81.
(5) فراموش نفرمائيد که سخنان آيت الله شهيد دستغيب در سال 1334 هجرى شمسى مطابق 1357 قمرى است واکنون که اين کتاب منتشر مى شود سال 1362 شمسى و1403 قمرى يعنى درست 28 سال قبل است وتاريخ مزبور مربوط به آن زمان مى باشد.
(6) خوب دقت بفرمائيد مسئله ولايت فقيه واولى به تصرف بودنش که پايه جمهورى اسلامى بر آن است چگونه در سى سال قبل به زبان شهيد بزرگوار جارى مى شود همان گونه که با طرد خوابنامه وخرافات ديگر بهانه براى فريب خوردن از خواب آريا مهرى وتظاهر به دين کردن را از ساده لوحان مى گيرد.
(7) تذکر به سقوط خلافت عباسى پيش از قيام قائم عليه السلام شايد بخاطر تسکين دل شيعيان از ناراحتى هائى که از اين دولت غاصب مى ديدند باشد، وگر نه با اين فاصله زمانى آن را از نشانه هاى ظهور مهدى (عليه السلام) دانستن وجه ديگرى بنظر نمى رسد.