مهدى منتظر

محمد جواد خراسانى

- ۲۸ -


مدت دولت او وعمر او

در مدت دولتش اخبار مختلف است وگمان من اين است که علت اختلاف، اختلاف اخبار عامه است وايشان را در اين اختلاف اغراض بوده چنانکه در قيام او به شمشير معلوم خواهد شد وچون دانستن مدت عمر چندان امر مهمى نبوده، لهذا ائمه عليهم السلام داعى بر تحقيق آن نداشتند وموافق اخبار مختلفه ى عامه نيز مختلف مى گفتند، از اين جهت به طور جزم در باب عمر آن حضرت ومدت سلطنت او چيزى نمى توان گفت، به علاوه که آخر زمان او يا زودتر ايام رجعت است، وچون آن حضرت وفات کند حضرت سيد الشهداء عليه السلام او را دفن کند(1) وپس از آن طولى نکشد که رجعت کند با ائمه ى ديگر، پس از اين جهت نيز چندان مهم نيست دانستن عمر آن حضرت.

حضرت مجتبى عليه السلام فرمود: چهل سال.(2) حضرت باقر عليه السلام فرمود: نوزده سال از روز قيام تا روز وفات.(3) حضرت صادق عليه السلام نيز فرمود: نوزده سال وچند ماه.(4)

ولى در روايت ديگر فرمود: هفت سال که هفتاد سال باشد به سالهاى شما.(5) در روايت ديگر فرمود: به قدر عمر ابراهيم خليل صد وبيست سال.(6)

در روايت ديگر حضرت باقر عليه السلام فرمود: سيصد ونه سال به قدر مکث اصحاب کهف در غارشان.(7)

ودر حديث ديگر از آنحضرت اين مدت را براى حسين عليه السلام بعد از قائم عليه السلام فرموده است.(8)

واما اخبار عامه تا هفت سال ونه سال نيز گفته اند،(9) پس به نحو تحقيق حال معلوم نيست، ولى آنچه از همه بهتر است همان است که در حديث مفضل حضرت صادق عليه السلام فرمود: به اراده ومشيت خداست نمى داند کسى جز او.(10)

پس معلوم مى شود آن گفته هاى ديگر که ائمه گفته اند از جهت موافقت با افواه عامه است، زيرا که تحقيق وگفتگو از مدت عمر جا ندارد وسوال از وى هم بيجاست وجواب از او هم بنا نيست ولزومى ندارد.

مأموريت آن حضرت به شمشير وجهاد

اگر هيچ خبرى مخصوص نباشد بر ماموريت آن حضرت به شمشير وخونريزى، محض تامل در غرض از اين قيام ونهضت که در فصل بعد تفصيل داده مى شود وتامل در فصل سابق که شيعه وسنى به تواتر نقل کرده اند از پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم که: ملک او از مشرق تا مغرب است، کافى است در اذعان به اينکه آن حضرت لا محاله مامور به شمشير است.

زيرا که اين دو امر بدون جنگ وخونريزى معقول نيست، هرگز معقول نيست که غرض خود را از قيام که احياى دين اسلام واقامه ى قوانين واحکام ونشر حلال وحرام واحياى سنت ورفع بدعت است در سراسر زمين جارى سازد با اين مردم مختلف الاهواء والمذاهب والدين ومختلف العقائد والمسالک ومع ذلک همه طوعا ورغبة تسليم شوند وهيچ خونى ريخته نشود، يا اينکه اگر به فرض محال اين غرض هم نباشد بلکه صرفا غرض کشور گشائى وجهانگيرى باشد باز هم معقول نيست که بر تمام جهان مسلط شود وهمه را در زير پرچم درآورد از مشرق تا مغرب به طورى که همه ى دولت ها زائل شوند، نماند مگر دولت او ومع ذلک هيچ جنگى نشود وهيچ خونى ريخته نشود واين دولت ها با همه ى استعدادتشان وحرصشان بر ملک ودولت، يک باره تسليم او شوند وهر يک دست از دولت وسلطنت خود بردارد.

مسلم هر صاحب عقل وشعورى اگر چنين سخن يا ادعائى بشنود به ضرورت وجدان وعقل تکذيب مى کند واين امر را معقول نمى شمارد.

اما متاسفانه اهل سنت با اينکه در اصل موضوع موافقت کرده اند که قيام او براى اجراى دين است وملک او در سراسر زمين است، اين امر نامعقول را معقول دانسته وبر طبق وى اخبارى ساخته اند.

در خبرى: چون مهدى ظاهر شود خونريزى نکند ومردم سلما به او ايمان آورند، ودر خبرى: به قدر يک حجامت خونريزى نشود، ودر خبرى: چون عيسى را ببينند که پشت سر او نماز گزارد طوعا به او ايمان آورند. ودر خبرى: چون او به سيره ى پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم رفتار مى کند سيره ى پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم مسالمت بود.(11)

هر کس مختصر عقلى داشته باشد مى فهمد که اين اخبار ساختگى است وغرض هائى در کار بوده به علاوه اينکه اين اخبار منقوض است به اخبارى که در محاربه ى او با سفيانى ودجال وروم وقسطنطنيه نقل کرده اند.

مگر قائم عليه السلام چه خصوصيتى دارد که چون ظاهر شود همه ى مردم مختلف الاهواء والعقيدة به طور دلخواه به او بگروند يا همه دولت هاى حريص بر ملک که براى يک صدم از مانند مرامهاى او که مخالف با مرام ايشان است، جنگها وخونريزى ها مى کنند به او طوعا ورغبة تسليم شوند، با اينکه با هيچ پيغمبرى چنين نکرده اند؟! يا مگر نزول عيسى که آن هم يک مدعى ديگر است وکسى او را نديده ونشناسد جز به دعوى، چه خصوصيتى بر خصوصيت مهدى عليه السلام خواهد افزود که او را نتوانند انکار کنند؟ مگر همين عيسى عليه السلام نبود که در زمان خود او را انکار کردند وعاقبت به خيال خود او را به دار زدند؟ يا مگر عيسى از پيغمبر اکرم برتر وبالاتر است آن حضرت که از هر دو برتر بود، چرا مردم براى او تسليم نشدند؟

اگر بگويند: چون معجزه ها از مهدى عليه السلام وعيسى عليه السلام مى بينند، از اين جهت تسليم مى شوند، يا چون نداى آسمانى را بشنوند تسليم خواهند شد؟ معجزه اختصاص به مهدى عليه السلام وعيسى ندارد، همه پيغمبران معجزه داشتند، خود عيسى نيز معجزه ها داشت، مگر صرف معجزه در هوا وهوش مردم ودر حب وجاه ورياست تاثيرى دارد همچنانکه با هر پيغمبر معجزه ديدند وگفتند سحر است، باز نيز خواهند گفت.

مگر نداى آسمانى از معجزات ديگر بالاتر است؟ با اينکه در مقابل او نداى شيطانى نيز مى شود که شبهه انداز است وجاى مغلطه کارى باقى است، نداى آسمانى از ديدن اژدها ودهن باز کردن او براى فرعون وحمله کردن بر وى بالاتر نيست، مع ذلک ايمان نياورد واز سلطنت دست نکشيد.

واما سيره ى پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم در اول امر به مسالمت بود وسپس مامور به قتال گرديد تا هنگامى که با مسالمت رفتار مى کرد کار او پيش نرفت واگر بر همان حال باقى بود جز عده اى معدود مهجور مطرود نداشت وچون مامور به جهاد گرديد:

(وقاتلوهم حتى لا تکون فتنة ويکون الدين کله لله).(12) (يا ايها النبى جاهد الکفار والمنافقين واغلظ عليهم ومأواهم جهنم)(13) آنگاه مردم فوج به او گرويدند (اذا جاء نصر الله والفتح - ورأيت الناس يدخلون فى دين الله افواجا- فسبح بحمد ربک).(14)

آن لينتى که همواره مأمور به او بود مخصوص مؤمنين وگروندگان بود (واخفض جناحک لمن اتبعک من المؤمنين).(15) (محمد رسول الله والذين معه اشداء على الکفار رحماء بينهم).(16)

بلکه اگر شخص عاقل بدقت تامل کند خواهد ديد که امر دعوت در حضرت مهدى عليه السلام به مراتب سخت تر ومشکل تر از پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم است، زيرا که آن حضرت دعوت بر تنزيل مى کرد واو دعوت بر تاويل خواهد کرد، واز اين جهت امر او مشکل تر است. چنانکه آن حضرت به امير المؤمنين عليه السلام فرمود: يا على امر تو مشکل تر است از من، من بر تنزيل قرآن شمشير زدم وتو بر تاويل شمشير خواهى زد.(17) ولذا حضرت صادق عليه السلام فرمود:

(قائم ما هر گاه قيام کند روبرو خواهد شد از جهال مردم آنچه را که پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم از جهال جاهليت روبرو نشد،

فضيل عرض کرد: چگونه چنين باشد؟

فرمود: پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم آمد مردم را در حالتى که عبادت سنگ وچوبهاى تراشيده مى کردند وقائم ما هر گاه قيام کند بيايد مردم را در حالى که همه کتاب خدا را بر او وعليه او تاويل کنند، وبر او احتجاج کنند به کتاب.(18)

ونيز فرمود: قائم عليه السلام در جنگ خواهد ديد آنچه را که پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم نديد، زيرا که پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم آمد(19) تا آخر آن حديث.

غرض عامه از وضع اين احاديث چيست؟

ايشان را در اين باره اغراضى است:

1- صرف مخالفت با احاديث ائمه چه در اين باب وچه در ابواب ديگر يکى از غرضهاى مهم ايشان است، همواره از حسد وعنادى که با ائمه عليهم السلام داشتند مى کوشيدند تا هر خبرى که از ايشان بشنوند يکى بر خلافش وضع کنند يا در او تحريف وتغييرى دهند ويا حديث ديگر مانند او نسبت به ائمه عليهم السلام دهند ودر اين کار ايشان را سه نظر بود:

يکى: محض مخالفت وتشفى کينه باطنى بدين وسيله.

دوم: موهون ساختن ايشان را در انظار که بر خلاف گفته ى پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم يا گفته خودشان گفته اند ويا مختلف حديث کرده اند.

سوم: رم دادن ومتفرق ساختن شيعيان از اطراف ايشان به اين جهت که ايشان احاديثشان مختلف است. پس به همين علت بعضى بد دل مى شوند وبعضى تشکيک بر ايشان وارد مى شود.

2- اينکه چون بر خلاف ايشان حديث وضع کنند ايشان را مانند ديگران راوى وناقل حديث معرفى مى کنند وبدين وسيله از مقام امامت وبزرگى ايشان مى کاهند.

3- اينکه بعضى از ايشان که خود را ائمه مردم مى دانستند ناچارند در مقابل گفته هاى ائمه عليهم السلام گفته هائى داشته باشند تا امامت خود را ثابت کنند، زيرا که اگر موافق ايشان باشد در همه جهت فضيلتى براى ايشان نمى ماند.

4- اينکه چون خود را در مقابل ايشان امام مى گمارند، بغض وحسدشان بيشتر وادار مى کند ايشان را بر مخالفت، چنانکه از يکى از ائمه ى ايشان پرسيدند: در حال سجده چشم را بايد باز کرد يا بر هم گذاشت؟ گفت: نمى دانم جعفر بن محمد چه گفته، شما يک چشم باز ويکى را بر هم گذاريد از باب احتياط، تا مخالفت او به عمل آمده باشد.(20)

5- در خصوص مقام، چون مى دانستند که مهدى عليه السلام از اهلبيت است ومى ديدند که ائمه عليهم السلام به آن حضرت مباهات مى کنند ومردم را به شمشير او مژده مى دهند ووعده مى دهند وتسليت مى دهند که او انتقام ما وشما را خواهد کشيد از اين مسلمين منافقين واين اخبار از ايشان نشر مى شد مجبور مى شدند که در مقابل احاديث وضع کنند بر خلاف که هم ايشان را تکذيب کنند وهم شنوندگان را تشکيک کنند.

6- چون آن اخبار از ائمه عليهم السلام نشر مى شد، بسا سبب مى شد که مردم بيشتر به طرف ائمه عليهم السلام روند، زيرا که قيام مهدى را به طور حتم نمى دانستند چه وقت خواهد بود در هر زمان احتمال مى دادند که در همان وقت باشد وچون مهدى از اهل بيت است ودولت بالاخره به ايشان بر خواهد گشت، پس بسا مى شد که اين موجب رغبت بسيارى به سوى ايشان مى شد تا از دولت ايشان استفاده کنند يا از شمشير ايشان ايمن باشند. لهذا اين اخبار را وضع مى کردند که مهدى مهربان است ونظر او به همه يکسان است واو به قدر يک حجامت هم خون نخواهد ريخت، بدين وسيله دلگرمى به مردم مى دادند وايشان را به مذهب واعمال خود مغرور مى کردند.

7- چون وضع کنندگان به طور تحقيق نمى دانستند وقت قيام مهدى را اين اخبار را وضع مى کردند که اگر احتمال در آن اوان قيام کند طرفدار بسيار داشته باشند که مهدى را از ايشان دفع کنند.

8- چون قائم عليه السلام از اهل بيت بود بر حسب عنادى که با اهل بيت داشتند اين اخبار را وضع کردند که در هر وقت که او قيام کند چه در زمان خودشان وچه بعد مخالف مهدى نيستى، مهدى خونريزى نمى کند، چنانکه در اخبار وارد شده که قريش وغير قريش خواهند گفت: اين محمدى نيست اين علوى نيست اين فاطمى نيست واگر بود اين همه ى مردم را نمى کشت، اگر بود رحم در دل او بود! پس از جهت اينکه براى آن حضرت دشمن ومخالف بسيار کنند اين اخبار را وضع کردند، ملاحظه کنيد که مخالفين تا کجا پيش بينى کرده وتا چه اندازه غرض رانى کرده اند.

اخبارى که از ائمه رسيده در قيام او به شمشير

بشير نبال به حضرت باقر عليه السلام عرض کرد: مردم مى گويند چون مهدى عليه السلام قيام کند امور براى او مستقيم خواهد شد بدون جنگ وبه قدر يک حجامت هم خونى ريخته نخواهد شد، فرمود: کلا قسم به آنکس که جان من در دست او است اگر امور بدون جنگ براى کسى مستقيم مى شد، براى پيغمبر مى شد هنگامى که دندان رباعيه ى او را شکستند وصورت او را مجروح کردند، کلا قسم به آنکس که جان من در دست او است امور مستقيم نخواهد شد تا اينکه من وشما عرق وخونهاى بسته را از پيشانى پاک سازيم.

در روايت ديگر او نيز به آن حضرت عرض کرد: مرجئه مى گويند اگر مهدى عليه السلام ظاهر شود ما وشما در عدل مساوى هستيم ومى گويند: چون مهدى عليه السلام ظاهر شود امور براى او مستقيم شود، تا آخر مانند اول.(21)

ونيز آن حضرت فرمود: (در قائم عليه السلام شباهتى است از چهار پيغمبر از يوسف وموسى وعيسى ومحمد صلى الله عليه واله وسلم، تا اينکه فرمود: واما شباهت از محمد صلى الله عليه واله وسلم: هر گاه قيام کند سير کند به سيره ى او، الا اينکه او بيان مى کند وظاهر مى کند آثار محمد صلى الله عليه واله وسلم را ومى نهد شمشير را هشت ماه ومى کشد در هم وبر هم تا اينکه خدا راضى شود).(22)

پس معلوم شد که در تمام سيره ى پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم مشابه با او است جز در شمشير که او از ابتدا مامور به شمشير است، چنانچه در حديث ديگر زراره عرض کرد: آيا قائم عليه السلام به سيره ى محمد صلى الله عليه واله وسلم سير مى کند؟ فرمود: (هيهات، هيهات اى زراره! او سير نمى کند به سيره ى پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم، پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم در امت خود به لينت ونرمى رفتار کرد تا اينکه تاليف قلوب مردم کند وقائم عليه السلام سير مى کند به قتل وکشتن، او به همين مامور شده در کتاب وصحيفه اى که با او است، او مامور است به قتل سير کند واحدى را استتابه نکند (يعنى از او توبه نطلبد)، واى به حال کسى که با او درافتد).(23)

ونيز فرمود: (اگر مردم بدانند که قائم عليه السلام هنگامى که خروج مى کند چه خواهد کرد، اکثرى از ايشان دوست دارند که او را نبينند از آن جهت که مردم را مى کشد. سپس فرمود: ابتدا نمى کند مگر به قريش، پس نمى گيرد از ايشان مگر با شمشير ونمى دهد مگر با شمشير تا اينکه بسيارى از مردم مى گويند اين از آل محمد صلى الله عليه واله وسلم نيست، اگر از آل محمد صلى الله عليه واله وسلم بود هر آينه رحم مى کرد).(24)

حضرت صادق عليه السلام فرمود: (هر گاه قائم قيام کند نخواهد بود بين او وبين عرب وفرس جز شمشير، نگيرد جز به شمشير وندهد جز به شمشير).(25) رفيد به آن حضرت عرض کرد: قربانت شوم يابن رسول الله، آيا قائم عليه السلام به سيره ى امير المؤمنين عليه السلام در اهل سواد (سواد عراق) رفتار خواهد کرد، که آن حضرت ايشان را عفو کرد؟

فرمودند: اى رفيد، على بن ابيطالب عليه السلام در اهل سواد به جفر ابيض رفتار کرد وقائم عليه السلام در عرب به جفر احمر رفتار خواهد کرد.

عرض کرد: جفر احمر چيست قربانت شوم؟ پس انگشت خود را بر حلق خود کشيد وفرمود: اين چنين است يعنى ذبح.(26)

ونيز روزى در حضور آن حضرت ذکر قائم عليه السلام شد مفضل عرض کرد: اميدوارم که امر او به سهولت باشد، حضرت فرمود:

(نخواهد بود تا اينکه عرق وخون بسته را از پيشانى پاک کنيم.(27)

ودر (اثبات الهداة) از آن حضرت فرمود:

هر گاه قائم عليه السلام قيام کند تقيه ساقط شود، شمشير را برهنه کند ونگيرد از مردم وندهد مگر با شمشير.(28)

ونيز در اين آيه:

(ولنذيقنهم من العذاب الأدنى دون العذاب الأکبر).(29)

فرمود: عذاب ادنى گرانى نرخ است وعذاب اکبر مهدى است با شمشير.(30)

غرض از قيام ونهضت آن حضرت

غرض از قيام آن حضرت به نحو اجمال اين است: اقامه دين، واحياى سنت هاى مرده واز بين رفته سيد المرسلين، واماته يعنى ميراندن واز بين بردن بدعتهاى حادثه از امراء وسلاطين، يا از فرقه هاى ضاله ومضلين ومشايخ کفر وزندقه به اسم دين، وتعليم کتاب مبين وتفسير آن از تنزيل وتاويل به نحوى که نازل شده، واقامه قسط وعدل در همه روى زمين، ورفع ظلم وجور از مسلمين، وکشتن مشرکين ومنافقين، وگرفتن زمين را از دست نااهلان وبه تصرف دادن به عباد الله الصالحين، وزائل کردن کفر وشرک ونفاق وستمگرى، تا اينکه نماند در روى زمين مگر يک دين ويک آئين وآن دين ستوده ى ختم المرسلين وتوحيد خالص رب العالمين، ونماند مگر يک فرقه وآن فرقه هاديه ى مهديه ى اعنى شيعه ى اثنى عشريه لا شرقية ولا غربية يعنى لا صوفية ولا شيخية ولا کسروية ولا مزدکية.

پس مؤمنين را از تحت شکنجه ى تقيه واسارت ستمگران نجات دهد وزمين را از لوث همه ى مفسدين پاک سازد وهر فسق وفجور وبدعت وضلالت را براندازد، عبادت با حريت وآزادى را خالص از هر گونه ساختگى هاى بشر رواج دهد، وتمکن اجراى همه قوانين اسلام وحدود واحکام برقرار کند.

خلاصه ى همه ى اينها اين است که اسلام را از سر گيرد ودعوت را تجديد کند ولباس نو بر اندام وى بپوشاند، زيرا که همه ى اينها آثار اسلام است که در اثر طول زمان وتصرف ايادى نااهلان يا جباران وستمگران محو گشته پس او دوباره زنده کند ورسوم او را تازه کند وحقيقت او را از پس پرده هاى اوهام ظاهر کند. قهرا او در نظر عوام بلکه خواص آلوده ى به اوهام وپرورش يافته در رسوم وعادات ايام اسلام جديد مى نمايد، لهذا در اخبار به جديد بودن آن اشارت رفته.

تجديد دعوت به اسلام وقرآن وتجديد آن دو وآوردن امر جديد

دو امر مهم بر عهده ى آن حضرت است:

يکى: اين که تجديد دعوت کند به اسلام وقرآن يعنى: از نو مردم را دعوت کند به اين دو.

دوم: اينکه احکام وامورى جديد در مردم نشر دهد، اين دو امر با يک مقدمه روشن مى شود وآن اين است که دو مطلب را بايد تاويل وتدبر کرد:

اول: هر کس به صرافت طبع خود در وضع اسلام از بعد پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم تا زمان ما تامل کند، فتنه ها ومصائبى که بر وى وارد شده را در نظر بگيرد، چه از ناحيه ى خلفاء وسلاطين وحکمفرمايانى که در راس قرار گرفته اند ومطابق هوا وميل خود او را کم يا زياد کرده وهر چه بر خلاف ميلشان يا خلاف سياستشان بود از حدود وغيره به دور افکندند وبه جاى آن از خود قوانينى ساختند ودر بلاد اسلام مجرا داشتند ودر اثر طول زمان وپرورش مردم بر آن عادت مرضيه وسنت سنيه گرديده وچه از ناحيه ى مدعيان مذاهب وفرق وداعيه داران جاه ومقام براى امتياز هر يک از رقيب خود بدعت ها بر هواى نفس خود احداث کردند وچه سنت ها که بر خلاف هوى بود از دين راندند که نفس اختلاف وفرقه واختلاف هر يک با ديگرى در بسيارى از امور شهادت مى دهد بر حدوث بسيارى از بدعت ها ومردن بسيارى از سنت ها، زيرا بالقطع واليقين اسلام يک دين ويک مذهب ويک آئين بيش نيست.

حدوث اين همه مذاهب ومسالک با اختلافات کثير در ما بين خود هيچ محمل صحيح ندارد جز انحراف از دين وتحريف آئين وقوانين. وچه از ناحيه ى عوام وجهال در اثر دورى از علم وتعلم که قهرا مستلزم جهالت واحداث رسوم وعادات شمرده وهمه از طفوليت بر همان رسوم عادت کرده وپرورش يافته، اگر چه بعد عالم شده يا امير ويا وزير گشته، چون همان رسوم از ابتدا در مغز او راسخ شده تصور خلاف وقبح يا تصور بدعت در وى نمى کند وچه از ناحيه ى فترت وطول زمان با نبودن سرپرست ونگهبان که اين هم به تنهائى مستتبع احداثات وتغييرات زياد است، در اثر تداول ايادى مختلف الذوق والطبع والسليقه. وبالجمله هر يک از اين امور سببى هست براى تغيير وتحريف دين.

پس با اين چهار سبب قوى آيا ديگر از دين چيزى باقى مى ماند؟ خير خير! به جز اسمى از وى باقى نيست، صورت اوليه اش مسخ، واحکامش نسخ، وپيمانش فسخ گرديده، آنچه در دست مردم است به جز رسوم جاهليت وعوامانه يا قوانين سلاطين ويا بدعت هاى فرقه هاى منحرفه از دين ويا امورى که به نام مليت وقوميت ووطنيت متداول گشته نيست.

اين راجع به اصل اسلام وهمچنين است راجع به کتاب اسلام، قهرا با اين اختلاف اهواء وتشتت آراء وتعدد اسباب انحراف، قرآن که اساسى ترين پايه ى اسلام است اساسش منهدم خواهد شد وعامل به او کم خواهد گشت ومسلم مطابق عقيده وهواها تحريف وتاويل خواهد شد تا به وسيله ى تحريف وتاويل، عقايد باطله وهواهاى فاسده ى خود را به اسلام ودين بچسبانند ورسما وآشکارا خود را منحرف وخارج از دين معرفى نکنند، تا بتوانند بدين وسيله تنورهاى خود را داغ نگه دارند وخيل مريدان را از خود پراکنده نسازند، زيرا که ناچارند از اينکه به هر وجهى که هست اسم اسلام را بر روى خود نگهدارند.

عاقل متدبر با ملاحظه اينهمه مذاهب ومسالک واختلاف هواها بدون احتياج به توضيح خواهد فهميد که از قرآن چه باقى خواهد ماند، مسلم نخواهد ماند به جز رسمى. يعنى: همان خط او وحروف او که در اوراق مسطور است ولکن حقيقت اوليه اش مهجور، ودر عمل منفور است آنچه مقصود حقيقى است از تاويلات وتنزيلات اصلى وى در اثر جهالاتشان يا ضلالاتشان متروک وآنچه تحريف شده ى دست اهواء وميول است در بين مردم جارى ومعمول.

دوم: هر کس کاملا با اطلاع باشد از وضع پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم در تبليغ احکام ودر کيفيت نزول قرآن واز حال مردم آن عصر در پذيرفتن احکام واستعدادشان در فهم معارف وحقائق ودقائق، مى داند که پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم احکام وفرائض خدا را از قبيل نماز وروزه وزکات وحج وجهاد وغيره از جهت صعوبت تحمل آنها به تدريج بر مردم تبليغ مى کرد وهمچنين آيات وسور قرآن به تدريج نازل مى شد وسنت هاى خود را نيز متدرجا انفاذ مى داشت، از جهت ارفاق ورعايت حال مردم در ضعف ايمان وضعف تحمل واستقامت.

ونيز در بيان معارف وحقائق ودقائق معانى قرآن خوددارى مى کرد از جهت ضعف افهام از درک حقائق، زيرا که قريب العهد به جاهليت بودند ومردمانى بودند که يک عمر در جهل وجاهليت به سر برده، فهم آنها قاصر بود از ادارک دقائق ومعانى دقيقه ولذا مى فرمود:

(نحن معاشر الأنبياء امرنا أن نکلم الناس على قدر عقولهم):

ما گروه پيغمبران مامور هستيم که با مردم به اندازه ى عقل وفهم ايشان تکلم کنيم).(31)

اجل هم به پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم آن قدر مهلت نداد که در دامن تربيت علمى او تربيت شوند وسطح آنها اندکى بالا رود، به علاوه که در همان مدت کم هم دچار جنگها وفتنه ها بود که مجال تربيت علمى به مؤمنين نمى داد، لهذا پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم به اصل قرآن واصول فرائض وسنن اقتصار کرد وهم خود را مصروف همين داشت، از اين جهت ناچار بود که بعد از خود وصى تعيين کند واوصيائى مقرر نمايد که تکميل آنها را بر عهده ى ايشان گذارد، تا آنچه او نگفته است وصى بگويد وآنچه او مجمل گذارده وصى شرح دهد وآنچه او کلى گفته، وصى شرائط ومستثنيات او را بيان کند وآنچه از معارف مکه در خور فهم وهضم مردم نبود وصى به تدريج بيان کند وشرح دهد، وآنچه از تاويل آيات مو تنزيل آيات باقى مانده وصى ابلاغ کند وتوضيح دهد، وشايد آياتى هم باشد که گوشزد مردم نشده باشد آنها را نيز به عهده ى وصى گذارده.

ولذا امير المؤمنين عليه السلام را امر فرمود: به جمع آورى قرآن(32) دون ديگران، چه آنکه آن حضرت از همه داناتر وآگاه تر بود به آيات قرآن ومعانى آن وتاويل وتنزيل آن، چنانکه خود آن حضرت در محاجه اش با قريش فرمود: هيچ آيه اى نيست مگر اينکه من مى دانم که در شب نازل شده يا در روز، در حضر بوده يا در سفر، در کوه بوده ويا در بيابان، وهر گاه من در سفر بودم وآيه اى نازل مى شد پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم به من مى گفت وهمه ى تاويل وتنزيل را به من تعليم مى کرده.(33)

پس چه بعدى دارد که همچنان که پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم على را به تاويل وتنزيل ومعانى قرآن اختصاص داده به بعضى آيات نيز اختصاص داده باشد. به هر حال اين امور مذکوره به عهده وصى قرار داده شده.

اگر فهم وانصاف باشد از خود وصايت نيز مى توان اين معنى را اجمالا استظهار کرد، زيرا که به اتفاق شيعه وسنى امير المؤمنين عليه السلام وصى پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم بود وبه او وصى مى گفتند: وابى بکر وعمر وعثمان را خليفه مى گفتند وهمه متفقند که آن حضرت على عليه السلام را وصى خود کرده.

اکنون بايد تحقيق کرد که على عليه السلام در چه چيز وصى پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم بوده، آيا در اموال او بود؟ پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم که مالى نداشت. به علاوه آنها گفتند: که پيغبر صلى الله عليه واله وسلم فرمود: ما پيغمبران چيزى بعد از خود به وراثت نمى گذاريم، هر چه بعد از ما بماند او صدقه است در راه خدا، يا براى ايتام او بود؟!(34) آن حضرت که يتيم وکودکى نداشت! اگر براى صرف غسل دادن ونماز خواندن بر او است، اين وصيتى است بر امرى خاص از امر تجهيز خود وصرف وصيت اينکه فلان مرا غسل دهد يا فلان بر من نماز بخواند او را وصى نمى گويند.

پس وصايت امير المؤمنين عليه السلام نيست مگر بر تدبير امور مردم که خلافت است وتکميل آنچه بر عهده ى پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم بوده واجل به وى مهلت نداده يا گرفتارى ها فرصت نداده يا فهم هاى قاصر ضعيف استطاعت فهم آن يا تحمل آن را نداشته.

پاورقى:‌


(1) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:89:4 ح 1158، بحار: 103:53 ب 29 ح 130.
(2) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:167:3 ح 692، بحار: 20:44 ب 18 ح 4.
(3) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:329:3 ح 874، غيبت نعمانى: ص 232، بحار: 299:52 ب 26 ح 61.
(4) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:76:4 ح 1146، بحار: 52: 299-298 ب 26 ح 60-59 وح 62.
(5) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:79:4 ح 1150، اثباة الهداة: 517:3 ب 32 ف 12 ح 373، بحار: 291:52 ب 26 ح 35.
(6) معجم احاديث الامام المهدى (عليه السلام): 77:4 ح 1147، بحار: 287:52 ب 26 ح 22.
(7) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام: 318:3 ح 859، بحار: 390:52 ب 27 ح 212.
(8) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:330:3 ح 874، بحار: 298:52 ب 26 ح 121- 100:53 ب 29 ح 122، اختصاص: ص 258-257.
(9) ر. ک. معجم الملاحم والفتن: 2: 44-36، منتخب الاثر: ص 618-617 ف 9 ب 1 احاديث 5-1، التشريف بالمنن: ص 169-164 ب 183-175 احاديث 230-217.
(10) الزام الناصب: 280:2، بحار: 35:53 ب 25، معجم الملاحم والفتن: 424:1.
(11) ر. ک. معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام: 3: 306-305 ح 844، الامام المهدى عليه السلام عند اهل السنة، ج 2-1، التشريف بالمنن: ص 136 ب 128 ح 155، عقد الدرر: ص 156 ش (82 و).
(12) انفال:39.
(13) توبة: 73.
(14) نصر: 3-1.
(15) شعراء: 215.
(16) فتح: 29.
(17) خصال: 794:2 باب اربعمائه ح 48.
(18) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:500:3 ح 1072، غيبت نعمانى: ص 200، بحار: 362:52 ب 27 ح 131.
(19) غيبت نعمانى: ص 201، بحار: 363:52 ب 27 ح 133.
(20) ر. ک. فرائد الاصول: 304:1 تنبيهات الانسداد (6).
(21) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:305:3 ح 844، بحار: 357:52 ب 27 ح 122.
(22) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:240:3 ح 769، بحار: 347:52 ب 27 ح 97.
(23) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:303:3 ح 840، بحار: 353:52 ب 27 ح 109.
(24) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:303:3 ح 841، بحار: 354:52 ب 27 ح 113.
(25) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:37:4 ح 1106، بحار: 355:52 ب 27 ح 116- ص 389 ح 210.
(26) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:47:4 ح 1119، بحار: 313:52 ب 27 ح 7.
(27) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:36:4 ح 1105، بحار: 358:52 ب 3 ح 124، غيبت نعمانى: ص 191.
(28) اثباة الهداة: 564:3 ب 32 ف 39 ح 649.
(29) سجده: 21.
(30) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:341:5 ح 1777، بحار: 59:51 ب 5 ح 55.
(31) اصول کافى: 1: 39-38 کتاب العقل والجهل ح 15، روضه کافى: ص 214-213 ح 394، تفسير البصائر: 38: 368-367.
(32) تفسير فرات کوفى: ص 399-398، التمهيد فى علوم القرآن: 225:1.
(33) کتاب سليم بن قيس الهلالى: ص 331 ح 31، احتجاج: 261:1، الغدير: 107:7-193:6.
(34) ر. ک. صحيح بخارى: 185:8 باب قول النبى صلى الله عليه واله وسلم: لا نورث ما ترکنا صدقه.