مهدى منتظر

محمد جواد خراسانى

- ۲۷ -


خروج از کوفه به شام براى جنگ با سفيانى

چون کوفه را امن کند ومنزلگاه خود سازد پس به شهرها وطوائف ديگر بپردازد، اول کسى را که به دفع او ومحاربه ى او قيام کند سفيانى است وابتداى حرکت آن حضرت به سوى او ظاهرا در ماه رجب باشد (ودر آن وقت مردگان نيز براى نصرت زنده شوند).

پس به اصحاب خود بفرمايد: حرکت کنيد تا به سوى اين طاغيه برويم، چون خبر به سفيانى برسد با همه ى لشکر خود مجرد وآماده شود ودر رمله از آن حضرت استقبال کند وچون دو لشکر با هم تلاقى کنند، حضرت ايشان را دعوت کند به کتاب وسنت پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم، سپس بگويد: پسر عمم را به نزد من فرستيد، پس سفيانى خود به نزد آن حضرت آيد وآن حضرت با او تکلم کند، پس سفيانى تسليم شود وبيعت کند.

چون به لشکر خود برگردد طائفه ى کلب که عشيره ى مادرى اويند بپرسند: چه کردى؟ بگويد: تسليم شدم وبيعت کردم.

پس بگويند: قبح الله رأيک قبيح گرداند خدا اين رأى تو را، در بين اينکه خليفه بودى ومتبوع تابع وپيرو شدى! به خدا که ما تو را بر اين رأى تبعيت نمى کنيم هرگز! پس مى گويد: اکنون چه کنم؟ مى گويند: نقض کن وبا او رو در رو شود ونبرد کن، پس آماده ى مبارزه شوند. پس آن حضرت بفرمايد: من آنچه وظيفه ام بود به تو رساندم اکنون حذر خود را بگير که من با تو جنگ خواهم کرد وچون دو لشکر مقابل هم شوند، يا قبل از بيعت ويا بعد از نقض، جمعى از لشگر سفيانى به لشکر آن حضرت ملحق شوند وجمعى از لشکر آن حضرت که از اطراف با او همراه شده اند به لشکر سفيانى ملحق شوند وآن روز روز ابدال است، چنانکه امير المؤمنين عليه السلام از يوم الا بدال ياد مى کرد.

پس فرمان جنگ صادر شود وآن روز تا شب بجنگند وچون شب شود هر لشکر به محل خود برگردد، فردا صبح دوباره به مبارزه حاضر شوند، پس خداوند نصرت را به لشکر قائم عليه السلام دهد، لشکر سفيانى را تا به آخر بکشند، حتى اينکه اگر يک نفرى در ميان درختى يا در جوف سنگى پنهان شده باشد آن درخت وآن سنگ فرياد زند که در ميان من کافرى پنهان است، پس او را بيرون آورند وبکشند، پس درندگان وپرندگان از گوشت آنان سير شوند، سفيانى را اسير کرده بياورند وآن حضرت او را به دست خود بر روى سنگى ذبح کند، (ودر روايتى کشتن او در بحيره ى طبريه خواهد بود).(1) وچون خبر منتشر شود جمعى از بنى اميه که در شام بودند پيش از ورود آن حضرت فرار کنند وبه روم پناهنده شوند، پس آن حضرت به شام آيد وشام را متصرف شود.(2) (حضرت باقر عليه السلام)

جنگ با روم واسترداد بنى اميه

پس از خاتمه جنگ با سفيانى آن حضرت سه لواء ترتيب دهد: يکى را به قسطنطنيه فرستد وديگرى را به چين وديگرى به کوههاى ديلم وهر سه را فتح کند.(3) پس اولين لواء به طرف روم حرکت کند هم براى فتح آن وهم براى استرداد بنى اميه.

چون بنى اميه به روم فرار کنند از سلطان روم درخواست کنند که ايشان را اجازه ى دخول دهد واز ايشان حمايت کند. سلطان روم بگويد: به شما راه نمى دهم تا اينکه در دين من داخل شويد ونصرانيت اختيار کنيد، به ما زن بدهيد واز ما زن بگيريد وگوشت خوک بخوريد وشراب بنوشيد وصليب در گردن کنيد وزنار ببنديد، پس شروط را قبول کنند وبه ايشان اجازه ى ورود دهد وچون آن حضرت لشکرى به روم فرستد براى استرداد ايشان، بگويند: اهل ملاما را به ما تسليم کنيد!

آنان در جواب بگويند: به خدا که چنين کارى نخواهيم کرد اينان جماعتى هستند که در دين ما رغبت کرده واز دين شما بى ميل گشته اند، پس آن لشکر بگويند: به خدا اگر مامور به قتال شما شويم با شما مى جنگيم(4) (حضرت باقر عليه السلام).

(در اصحاب کهف گذشت از امير المؤمنين عليه السلام که: اول يکى از آنها را مى فرستد وبه مقصود نرسيده برمى گردد بعد از آن ديگرى را مى فرستد واز روايت ديگرى چنان برمى آيد که خود آن حضرت عزيمت مى کند).(5)

حضرت باقر عليه السلام در اين آيه:

(فلما احسوا باسنا اذا هم منها يرکضون، لا ترکضوا وارجعوا الى ما اترفتم فيه ومساکنکم لعلکم تسئلون، قالوا يا ويلنا انا کنا ظالمين، فما زالت تلک دعواهم حتى جعلنا هم حصيدا حامدين).(6)

(پس چون صولت ما را احساس کنند ناگاه ايشان بدوند وپا به فرار گذارند، فرار نکنيد برگرديد به سوى اندوخته ها که ذخيره کرديد، برگرديد به ثروتها ومساکن خود تا از شما سوال شود، آنگاه بگويند: اى واى بر ما که ستمکاران بوديم، پس همواره اين کلمه سخن ايشان باشد، تا اينکه ما ايشان را مانند دروشده خاموش سازيم).

فرمود:

تاويل اين آيه (يعنى مصداق) از هنگامى که نازل شده هنوز نيامده وچون قائم ما قيام کند تاويل او درباريه بنى اميه تحقق پيدا خواهد کرد که ايشان از ترس قائم عليه السلام به روم فرار کنند، پس ايشان را مطالبه کنند سپس با شمشير ايشان را چون درو شده خاموش سازند.

ونيز آن حضرت فرمود: چون سلطان روم از مهدى عليه السلام آگاه شود امان وصلح بطلبد، آن حضرت بفرمايد: امان وصلحى نيست تا اينکه کسانى را که از ما نزد شمايند به ما برگردانيد واگر ايشان را ندهيد شمشير در ميان شما خواهم گذاشت.

پس مى گويند: اين کتاب خداست بين ما وشما (اهل روم گويند يا بنى اميه) هر چه کتاب گويد به مقتضاى آن رفتار کنيد، پس بفرمايد قبول دارم وراضيم وکتاب را بر ايشان قرائت کند، پس ببينند که در شرائط صلح وامان که به ايشان داده شده اين است که هر مسلمانى که مرتد شود وبه ايشان ملحق شود بايد به والى مسلمين برگردانند واگر از ايشان کسى رغبت در اسلام کند وهجرت کند او را برنگردانند.

چون اين جمله را بر ايشان بخواند واين شرط لازم را ببينند، سلطان روم به ياران خود بگويد: چاره اى نيست، اين جماعت حجت ودليل بزرگى آوردند ودر قبال او نتوان مخالفت کرد، بدهيد اهل ملت ايشان را به ايشان، پس بنى اميه را بيرون کنند وتسليم آن حضرت نمايند پس مردان وزنان ايشان را بکشند (زيرا که همه مرتد شده اند) وصليب هايشان را بر نيزه کنند.

سپس فرمود: به خدا قسم که مى بينم اصحاب قائم عليه السلام را که دينار ودرهم ايشان را با جحفه (دلو يا شبه آن) تقسيم مى کنند، سپس مردم روم هم اسلام آورند وآن حضرت براى ايشان مسجدى بنا کند ومردى از اصحاب خود را به جاى خود در آنجا بگذارد وبرگردد.(7)

امير المؤمنين عليه السلام فرمود: خداوند او را بر بنى اميه چيره گرداند تا اينکه ايشان را چون برگ خزان بر روى زمين افکنده واستخوان پوسيده سازد.

(ملعونين أينما ثقفوا اخذوا وقتلوا تقتيلا).(8)

(ملعونند ودر هر کجا بروند گرفته شوند وبه شدت کشته شوند).(9)

ونيز وارد شده که جمع ديگر ايشان را در اطراف زمين، امير المؤمنين عليه السلام وحضرت سيد الشهداء عليه السلام در رجعتشان خواهند کشت.(10)

فتح قسطنطنيه

در فتح قسطنطنيه اخبار بسيار است واخبار عامه از پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم بيش از خاصه است ودر کيفيت فتح او هم نقل ها کرده اند، اما آنچه در اخبار ماست اين است:

حضرت صادق عليه السلام فرمود:

(لشکرى به قسطنطنيه بفرستد چون به خليج برسند چيزى بر کف پاى خود بنويسند وبر آب عبور کنند، اهل قسطنطنيه چون چنان ببينند بگويند اينها که اصحاب او هستند بر آب راه مى روند، پس خود او چگونه خواهد بود؟ پس دروازه ى شهر را بر ايشان باز کنند ولشکر آن حضرت داخل شوند وآن چه خواهند حکم فرمايند).(11)

فتح سائر ممالک وبلاد

نسبت به سائر ممالک وبلاد وطوائف چيزى مشروح نرسيده بلکه به نحو اجمال اشاره به چند تا شده، حضرت باقر عليه السلام فرمود: (فتح مى کند خداوند براى او روم وچين وترک وديلم وسند وهند وکابلشاه وخزر را.(12)

وحضرت صادق عليه السلام فرمود: سيزده شهر وطائفه با قائم عليه السلام مى جنگند، اهل مکه، مدينه، شام، بنى اميه، بصره، دميسان (علامه ى مجلسى فرموده: دميسان تصحيف ديسان است، قريه اى است در هرات)، اکراد، اعراب، طائفه ى ضبة، طائفه ى باهلة، طائفه ى ازد واهل رى).(13)

واما بقيه ى مردم وشهرها ظاهر اين است که بدون جنگ تسليم آن حضرت شوند، زيرا که آن حضرت چنانکه گذشت به رعب نصرت مى شود، به علاوه صيت فتح وپيشروى او با کثرت خيل وجند او همه جا راقرع سمع مى کند واين خود مزيد بر رعب مى شود، قهرا براى مبارزه وجنگ حاضر نمى شوند.

ذکر مصر وبصره وحرواراء وطائفه ثقيف

چون از اعمال شام فارغ مى شود به مصر رود وبر منبر او خطبه بخواند، پس زمين از عدل او شاد گردد پس به جانب کوفه برگردد ودر برگشتن عزم بصره کند وممکن است قبل از رفتن به شام به بصره رود، به هر حال از حديث فوق معلوم شد که اهل بصره با او مى جنگند وامير المؤمنين عليه السلام فرمود: (پس به سوى بصره حرکت کند تا اينکه بر درياى او مشرف شود وبا اوست تابوت وعصاى موسى (که آنها را از بحيره ى طبريه بيرون آورده، پس معلوم مى شود که بعد از برگشتن از شام است) پس عزيمتى بر دريا بخواند، پس آب طغيان کند وبه بصره بريزد، تا اينکه بصره مانند دريائى گردد، نماند در او مگر مسجد او، مانند کشتى بر روى آب. باز به طرف حروراء حرکت کند واو را آتش زند وبسوزاند واز طرف باب بنى اسد برود تا اينکه در طائفه ى ثقيف که ايشان زراعت فرعون هستند (يا اهل فزعند) شعله اى افروزد).(14)

تمام مدت جنگ آن حضرت

از امير المؤمنين عليه السلام(15) وحضرت سيد الشهداء عليه السلام(16) فرمودند: شمشير خود بر دوش مى گذارد هشت ماه، واز حضرت باقر عليه السلام نيز در چند حديث فرمود: (هشت ماه شمشير بر دوش مى گذارد ودرهم وبرهم مى کشد وهمواره از دشمنان خدا مى کشد تا اينکه خدا راضى شود.

ابو بصير عرض کرد: چگونه مى فهمد که خدا راضى است؟ فرمود: در دل او رحمت مى افکند).(17)

قتل ابليس

از جمله ى مقاتله ى او مقاتله با لشکر ابليس وکشتن ابليس است، اما وقت آن معلوم نيست. اسحق بن عمار از حضرت صادق عليه السلام پرسيد: از وقت معلوم که خداوند ابليس را در کتاب خود تا آن وقت مهلت داده؟

فرمود: هر گاه قائم عليه السلام قيام کند در مسجد کوفه خواهد بود، پس ابليس به نزد او آيد تا به زانو افتد وبگويد: اى واى از امروز، پس موى پيشانى او را بگيرد واو را گردن زند.(18)

ودر حديث ديگر آن حضرت فرمود: روز وقت معلوم که شود، امير المؤمنين عليه السلام با اصحاب خود بر شيطان ولشکرش حمله کنند وجنگ گاه ايشان در (روحاء) باشد که زمينى است از اراضى فرات قريب به کوفه، جنگ عظيمى کنند که مانند آن رخ نداده، گويا مى بينم لشکر امير المؤمنين عليه السلام را که صد قدم به عقب برگشته اند حتى اينکه پاى بعضى از ايشان در فرات رفته، ناگاه جبروت حق با ابرها وملائکه به همراهى پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم هبوط کنند ودر دست پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم حربه اى باشد از نور، پس چون ابليس به آن حضرت نگاه کند پشت کند وبه عقب برگردد. لشکر وى به او بگويند: کجا مى روى؟ اينک ما ظفر يافته ايم!

پس بگويد: من مى بينم آنچه شما نمى بينيد، من مى ترسم پروردگار عالمين را، پس پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم به او برسد ويک طعن به او در مابين دو شانه اش بزند که در آن طعنه هلاک او وهلاک اصحاب او خواهد بود.(19) (اين منافات ندارد که او را اسير کرده به نزد قائم عليه السلام آورند).

خروج کنندگان بر وى واحتجاج کنندگان بعد از آرامش

حضرت صادق عليه السلام فرمود:

(چون فتنه ها آرام شود وآن حضرت از جهاد بيارامد، نگذرد مگر اندکى ناگهان مارقه اى از موالى (خروج کننده وخارج شونده ى از دين از پيوستگان) در رميله ى دستکره (قريه اى است بين بغداد وواسط وقريه اى است در قرب شهر ابان وقريه اى است در خوزستان. قاموس) خروج کنند، عده ى ايشان بالغ بر ده هزار باشد، شعار ايشان يا عثمان يا عثمان باشد. پس آن حضرت مردى از مواليان را طلب کند وشمشيرى به وى دهد واو را به سرکردگى به جنگ ايشان فرستد، پس ايشان را بکشند چنانکه احدى از ايشان نماند).(20)

وحضرت صادق عليه السلام فرمود:

(روزى حديث کند شما را به حديثى پس جمعى در رميله ى دستکرده بر وى خروج کنند وبا وى مقاتله کنند، پس ايشان را بکشد واين آخرين خروج کننده خواهد بود).(21)

حضرت باقر عليه السلام فرمود:

(در بين اينکه روزى حضرت صاحب الأمر عليه السلام به بعضى احکام حکم کند وبه بعضى از سنتها تکلم کند، ناگهان خروج کننده اى از مسجد خارج شود وبر وى خروج کند، پس به اصحاب بفرمايد: ايشان را بگيرند، پس در بازار خرما فروشان به ايشان ملحق شوند وايشان را اسير کرده بياورند، پس امر به ذبح ايشان کند واين آخرين خروج کننده باشد بر آل محمد صلى الله عليه واله وسلم(22) (يعنى در کوفه)).

ودر قضاوت آن حضرت خواهد آمد: کسانى که بر حکم او اعتراض کنند وانکار کنند وآنان را گردن زند، اما آنها خارجى محسوب نمى شوند.

مقدس اردبيلى در (حديقة الشيعه) از حضرت صادق عليه السلام روايت کرده که فرمود: هفت کس از فرزند من، صاحب الأمر، معجزه خواهند خواست:

اول: معجزه ى الياس از او بطلبد، پس آن حضرت، (ومن يتوکل على الله فهو حسبه)(23) بگويد وبر روى آب از اين طرف دجله به آن طرف دجله عبور کند که کفش او تر نشود.

آن مرد بگويد: که اين شخص جادوگر است واين عمل جادوگرى است. پس آن حضرت به آب امر فرمايد: که او را بگيرد واو هفت روز در آب زنده باشد وفرياد کند که: اين است جزاى آن که انکار امام زمان کند.

دوم: مردى باشد از اصفهان از آن حضرت معجزه ابراهيم خليل عليه السلام بخواهد، پس بفرمايد تا آتش عظيمى برافروزند وآيه ى: (سبحان الذى بيده ملکوت کل شىء واليه ترجعون)(24) بخواند ودر آتش رود، پس بر او برد وسلام گردد وبه سلامت از آتش بيرون آيد وآن مرد بگويد که اين سحر است، پس آن حضرت آتش را امر کند تا او را بگيرد واو همچنان در آتش بسوزد وبگويد: اين است جزاى آنکه منکر امام وقت شود.

سوم: شخصى از فارس، چون عصاى موسى عليه السلام در دست آن حضرت ببيند معجزه ى موسى عليه السلام از وى بخواهد، پس اين آيه تلاوت کند: (فالقى عصاه فاذا هى ثعبان مبين)(25) وعصا را بيندازد پس عصا اژدها شود، آن مرد بگويد: اين شخص ساحر است واين امر جادوگرى است، پس به امر امام عليه السلام عصا او را فرو برد وسر وگردنش بيرون بماند وبگويد: اين است جزاى آنکه معجزه را جادوگرى بنامد.

چهارم: مردى از اهل آذربايجان استخوانى به دست بگيرد واز آن حضرت معجزه عيسى عليه السلام طلب کند وبگويد: اگر تو امامى اين استخوان ها را به دعاى خود به سخن درآور، پس به دعاى آن حضرت آن استخوان تکلم کند وبگويد: اى امام معصوم هزار سال است که من به عذاب گرفتارم وبه دعاى تو اميد نجات دارم، از خدا بخواه تا عذاب از من بردارد، آن مرد ايمان نياورد، پس امر کند که او را بر دار کشند وهفت روز بر سر دار فرياد کند: اين است جزاى آن که معجزه ببيند وانکار کند.

پنجم مرى از اهل عمان بگويد: آهن بر دست داود پغمبر نرم مى شد، اگر بر دست تو نرم شد امام خواهى بود، چون امام عليه السلام به او بنمايد آنچه خواسته، باز آن مرد بر انکار خود ثابت باشد، پس آن حضرت عمودى در گردن او بيفکند وبر گردنش بتابد واو همچنان بگردد در دنيا وبگويد: اين است جزاى آنکه امام صادق را تکذيب کند.

ششم: مردى از اتراک بگويد: کارد بر حلق اسماعيل عليه السلام کارگر نشد. ومن اين را معجزه او مى دانم، اگر با دست تو آن ظاهر شود به امامت تو اقرار کنم، امام عليه السلام کاردى را به وى دهد وبفرمايد: پسر خود را ذبح کن، او به قوت تمام آن کارد را هفتاد بار بر گلوى پسر خود بکشد وکارگر نشود، پس از روى غضب آن کارد را بر زمين زند پس به فرمان خدا آن کارد برگردد وخود را به او برساند وحلقش را ببرد وبه دوزخش فرستد.

هفتم: يکى از اعراب از وى معجزه جدش را طلب کند، پس آن حضرت شيرى را بطلبد واز وى شهادت بخواهد، شير سر به زمين نهاده روى بر خاک بمالد وبه زبان فصيح شهادت به حقيقت وامامت او دهد، باز هم اعرابى اقرار به امامت نمى کند، پس آن شير او را در آن لشکرگاه بدواند وفرياد زند: اين است جزاى آن که امامت صاحب الأمر را انکار کند، چنانکه همه نداى آن شير را بشنوند وبعد از آن در آخر او را بخورد.(26)

حدود ملک وسلطنت آن حضرت

حدود ملک او همه ى روى زمين است از مشرق تا مغرب، واخبار در اين باب بسيار است اشاره به بعضى کافى است. جابر انصارى از پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم فرمود:

(زود است که خداوند سنت ذوالقرنين را در قائم از اولاد من جارى سازد وبرساند او را به شرق وغرب زمين، تا اينکه نماند کوهى ودره اى وبيابانى که ذوالقرنين بر او قدم گذارده مگر اينکه او هم بر او قدم گذارد).(27)

امير المؤمنين عليه السلام نيز مثل اين فرمود.(28) واز اين معلوم مى شود که آن حضرت همه ى روى زمين را سير خواهد فرمود.

وحضرت زين العابدين عليه السلام از پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم فرمود:

(بعد از من دوازده نفرند، اول ايشان توئى يا على وآخر ايشان قائم عليه السلام است، آنکه خداوند براى او مشارق ومغارب زمين را فتح مى کند).(29)

حضرت مجتبى عليه السلام فرمود:

(مالک مى شود ما بين خافقين را (مشرق ومغرب)).(30)

حضرت باقر عليه السلام فرمود:

(سلطنت او برسد به مابين خافقين وفرمود: خداوند فتح کند براى او مشرق ومغرب را).(31)

ونيز در اين آيه:

(ولقد کتبنا فى الزبور من بعد الذکر ان الأرض يرثها عبادى الصالحون):(32)

(ما در زبور نوشتيم بعد از ذکر اينکه زمين را ارث خواهند برد بندگان صالح من)

فرمود:

(همه ى کتابهاى آسمانى ذکر است وبندگان صالح: قائم عليه السلام واصحاب اوست).(33)

ودر غرض او از قيام ومعامله ى او با مشرکين نيز اين امر ظاهر است.

پاورقى:‌


(1) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:314:3 ح 852، بحار: 386:52 ب 27 ح 199.
(2) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:316:3 ح 5-855: 28 ح 1453، الزام الناصب: 260:2، بحار: 388:52 ب 27 ح 206.
(3) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:316:3 ح 855، بحار: 388:52 ب 27 ح 206.
(4) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:29:5 ح 1453- ص 250 ح 1674، بحار: 388:52 ب 27 ح 206.
(5) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:59:5 ح 1481، مختصر بصائر الدرجات: ص 201، بحار: 85:53 ب 29 ح 86.
(6) انبياء: 13-12.
(7) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:29:5 ح 1453- ص 252 ح 1676، بحار: 389:52 ب 27 ح 206.
(8) احزاب: 61.
(9) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:350:5 ح 1786، منتخب الاثر: ص 228 ف 2 ب 22 ح 1 (عن ابن ابى الحديد) فى شرحه ج 2 ص 179 طبع مصر.
(10) ر. ک. معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:91:4 ح 1160، الزام الناصب: 2: 379-356.
(11) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:317:3 ح 858، غيبت نعمانى: ص 219، الزام الناصب: 287:2، بحار: 365:52 ب 27 ح 144، بشارة الاسلام: ص 278 جزء 2 ب 3 ح 79.
(12) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:256:3 ح 783، غيبت نعمانى: ص 155 بحار: 348:52 ب 27 ح 99.
(13) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:34:4 ح 1103، بحار: 363:52 ب 27 ح 136.
(14) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:82:5 ح 1054، مختصر بصائر الدرجات: ص 201، بحار: 85:53 ب 29 ح 86.
(15) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:119:3 ح 5-658 : 350ح 1786، منتخب الاثر: ص 298 ف 2 ب 22 ح 1.
(16) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:180:3 ح 702، بحار: 51: 134-133 ب 3 ح 36.
(17) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:240:3 ح 769، کمال الدين: 329:1 ب 32 ح 11، بحار: 347:52 ب 27 ح 99.
(18) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:198:5 ح 1621- ص 375 ح 1812.
(19) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:93:4 ح 1161، بحار: 42:53 ب 29 ح 12.
(20) غيبت طوسى: ص 475 ف 8 ح 498، الزام الناصب: 248:2، بحار: 333:52 ب 27 ح 61.
(21) بحار: 375:52 ب 27 ح 174.
(22) معجم احاديث:131:5 ح 1550، تفسير عياشى: 65:2 ح 49.
(23) طلاق: 3.
(24) يس: 83.
(25) اعراف: 107، شعرا: 32.
(26) حديقة الشيعة: ص 762-761.
(27) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:256:1 ح 158، کمال الدين: 394:2 ب 38 ح 4، بحار: 12: 195-194 ب 8 ح 19.
(28) معجم الملاحم والفتن: 193:4، نقل از کتاب (برهان) تاليف متقى هندى ص 154.
(29) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:252:1 ح 155، بحار: 378:52 ب 27 ح 184.
(30) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:167:3 ح 692، اثباة الهداة: 524:3 ب 32 ف 20 ح 414.
(31) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:318:3 ح 859، بحار: 390:52 ب 27 ح 212.
(32) انبياء: 105.
(33) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:261:5 ح 1686، بحار: 47:51 ب 5 ح 6.