مهدى منتظر

محمد جواد خراسانى

- ۲۶ -


در همان اثناء که تکيه بر حجر الأسود داده ومشغول گرفتن بيعت است ناگهان بشير وارد شود واو را مژرده دهد به فرورفتن لشکر سفيانى به زمين واو مردى باشد که صورت او بطرف پشت برگشته وپشت سرش به طرف سينه، پس آن حضرت بفرمايد: قصه ى تو وبرادر تو چيست؟

پس بگويد: من وبرادرم در لشکر سفيانى بوديم، دنيا را خراب کرديم از دمشق تا بغداد، کوفه را خراب کرديم، مدينه را خراب کرديم، منبر پيغبر صلى الله عليه واله وسلم را شکستيم، استرهاى ما در مسجد پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم سرگين انداخت واز آنجا خارج شديم وعدد ما سيصد هزار بود (با مردم ديگر که به ايشان ملحق شدند) براى خرابى اين خانه، پس چون به وادى بيداء رسيديم، شب در آنجا نزول کرديم ناگاه صيحه زننده اى به ما صيحه زد وگفت: اى بيداء هلاک کن اين قوم ستمگر را! پس زمين دهن باز کرد وهمه ى لشکر را بخود فرو برد، به خدا قسم که در روى زمين نماند حتى عقال شتر، غير من وبرادرم (نام يکى وتر وديگرى وتير) پس ناگاه ملکى آمد وبه صورت ما زد، پس صورت ما به پشت برگشت، به برادرم گفت:

اى نذير (ترساننده) تو برو نزد سفيانى ملعون در دمشق واو را انذار کن به ظهور مهدى آل محمد صلى الله عليه واله وسلم وبه او اخبار کن که لشکر او در بيداء هلاک شد وبه من گفت: ملحق شو به مکه براى بشارت مهدى واو را مژده ده به هلاکت ظالمين وبر دست او توبه کن، پس او توبه ى تو را قبول کند.

پس آن حضرت دست خود را به صورت او بکشد پس صورت او بحال اول برگردد وبا آن حضرت بيعت کند وجزء لشکر او شود (صادق عليه السلام).(1)

چون دعوت وبيعت تمام شود آن حضرت بيايد ودر نزد مقام دو رکعت نماز بگزارد ودعا کند وخداوند او را اجابت کند واو را خليفه قرار دهد در روى زمين. به خدا قسم که او است مضطر که خداوند فرموده:(2)

(امن يجيب المضطر اذا دعاه ويکشف السوء).(3)

در (ملاحم وفتن) از جابر از حضرت باقر عليه السلام روايت کرده که آن حضرت چون از نماز عشاء فارغ شود به صداى بلند ندا کند: أيها الناس خدا را به ياد شما وشما را بياد خدا مى افکنم، ياد کنيد مقام خود را فردا در مقابل پروردگار خود. خداوند حجت را بر شما موکد نموده وپيغمبران را براى شما برانگيخته وکتاب به سوى شما فرستاده شما، را امر مى کند که شرک به وى نياوريد هيچ چيز، ومحافظت بر طاعت وى وطاعت رسول کنيد وزنده کنيد آنچه قرآن زنده کرد وبميرانيد آنچه را قرآن ميرانده واينکه اعوان ويار باشيد بر هدايت ووزيران باشيد بر تقوى. پس به تحقيق که فناى دنيا وزوالش نزديک گشته واعلام وداع مى کند ومن شما را دعوت مى کنم به سوى خدا ورسول وعمل به کتاب او وميراندن باطل وزنده کردن سنت.(4)

عملى که با اهل مکه مى کند

چون مراسم بيعت تمام شود - ابتداء کند به بنى شيبه (خدمه وکليد دارهاى کعبه) پس دست هاى ايشان را قطع کند براى اينکه ايشان دزدهاى خانه ى خدايند(5) (حضرت رضا عليه السلام) دست وپايشان را قطع کند وايشان را در مکه بگرداند ومنادى ندا کند: اينهايند دزدان خانه ى خدا وبر کعبه بياويزد وبر آنها رقعه اى بنويسد که اينهايند دزدان کعبه وبه ايشان امر کند که بگوئيد: مائيم دزدان کعبه، سپس ايشان را در مکه بگردانند ومنادى ندا کند: اينهايند دزدان خانه ى خدا.

بعد از آن به قريش بپردازد پس نگيرد از ايشان جز به شمشير وندهد جز به شمشير (امام باقر عليه السلام(6) وصادق عليه السلام(7) (پس پانصد نفر از قريش را بپا دارد وگردن بزند، باز پانصد نفر ديگر را بپا دارد وگردن بزند. همچنين تا شش مرتبه(8) (صادق عليه السلام).

خروج از مکه وعزيمت به مدينه

پس از تماميت بيعت وعملياتى که انجام دهد انتظارى ندارد جز اينکه عدد ده هزار تکميل شود وچون عدد تکميل شود حاکمى از طرف خود در مکه بگذارد وبا همان ده هزار وسيصد وسيزده تن ومختصرى ديگر که به او گرويده اند از مکه حرکت کند وميراث هاى پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم را با خود بردارد(9) وچون اراده ى خروج کند منادى از طرف او ندا کند: کسى زاد وتوشه همراه خود برندارد! پس ياران او با خود بگويند: مى خواهد ما وچارپايان ما را از گرسنگى وتشنگى بکشد، پس حجر موسى عليه السلام را با خود حمل کند، وهر کجا نزول کند چشمه ها از او ظاهر شود وهر گرسنه وتشنه که از او بخورد سير وسيراب گردد، چارپايان ايشان نيز از او بخورند، اين چنين کند تا وارد نجف شود وهمين زاد ايشان باشد تا نجف وچون به ظاهر کوفه رسند از او آب وشير بيرون آيد هميشه، هر که گرسنه باشد سير شود وهر که تشنه باشد سيراب گردد.(10)

وچون با اين جمعيت کم از مکه حرکت کند اين جمعيت در نظر مردم کمتر از سرمه در چشم جلوه کند، پس به حال او گريه کنند وهيچ با خود نمى انديشند جز اين که ايشان در چنگال دولتها وخروج کنندگان ربوده شوند ومع ذلک خداوند به همين جمعيت بلاد مشرق ومغرب را فتح کند.(11)

چون قدرى از مکه خارج شود تا برسد ببطن (مر) که موضعى است به فاصله ى يک مرحله از مکه خبر قتل عامل او به او برسد، پس به مکه برگردد وکشندگان عامل خود را بکشد، وزياده بر آن کسى را نکشد(12) (باقر عليه السلام) وچون به مکه برگردد اهل مکه خضوع کنند وبگويند: اى مهدى آل محمد التوبه التوبه، پس ايشان را موعظه کند وبترساند وتحذير کند، پس خليفه اى بر ايشان بگذارد وبيرون رود دوباره او را بکشند.

پس انصار خود را از جن ونقباء امر کند که برويد وهمه را بکشيد وباقى نگذاريد مگر کسى را که ايمان دارد، پس اگر نبود که رحمت خدا وسعت دارد ومن هم يکى از آن رحمت ها هستم هر آينه من هم با شما برمى گشتم، زيرا که ايشان عذر را بين خود وخدا وبين من قطع کردند. پس آنها مى آيند وبه خدا قسم که از صد يکى بلکه از هزار يکى سالم نمى گذارند(13) (صادق عليه السلام).

پس حرکت مى کند ودر طى راه همچنان مردم را دعوت مى کند به کتاب خدا وسنت رسول وولايت على بن ابيطالب عليه السلام وبرائت از دشمنان او تا چون به (بيداء) رسد اصحاب خود را نشان دهد موضعى را که لشکر سفيانى بر زمين فرو رفته اند.(14)

چون به مدينه وارد شود چندى در آن مکث کند وقريش از وى رو پنهان کنند واين است قول امير المؤمنين عليه السلام که مى فرمود:

(به خدا قسم دوست دارند قريش در آن وقت که اى کاش دنيا به کام ايشان مى شد اگر چه به قدر کشتن يک قربانى از زمان باشد در مقابل هر چه مالکند وهر چه خورشيد بر او طلوع وغروب مى کند. پس همچنان پنهانند تا اينکه حادثه اى احداث کند (بيرون آوردن لات وعزى را) وچون آن حادثه واقع شود قريش بگويند: بيائيد تا بيرون شويم به سوى اين طاغيه، به خدا که اگر او محمدى بود چنين عملى نمى کرد واگر علوى بود نمى کرد واگر فاطمى بود نمى کرد، پس بيرون مى آيند وبا او مبارزه مى کنند، پس مردان جنگى ايشان را مى کشد وذريه ى ايشان را اسير مى کند(15) (باقر عليه السلام)).

ملخص حادثه عجيبه در مدينه

چون به مدينه آيد لات وعزى را در آورد، همچنان تر وتازه باشند به حالت روز اول، باز آن دو را در مکان خود بگذارد دو عقوبت ايشان را تا سه روز تأخير اندازد، پس خبر در همه جا منتشر شود ومردم جمع شوند، پس ايشان را بيرون آورد ودر حضور مردم بر درخت خشکى بياويزد در ساعت برگ وشاخه کند، پس کسانى که اهل شک وريبند از دوستداران آن دو بگويند اين است به خدا قسم شرف حقيقى، راستى که ما به ولايت ومحبت اين دو فائز ورستگار شديم، وآن کس هم که تا آن وقت خود را مهدى عليه السلام مخفى مى کرد ودر دل او از محبت آن دو چيزى بود از قضيه آگاه شود وخود را ظاهر کند وبراى شهود قضيه حاضر شود، پس چون واقعه ى درخت را ببينند مفتون آن دو شوند.

پس منادى از طرف آن حضرت ندا کند: هر کس دوستدار اين دو است، از جمعيت جدا شود، پس مردم دو دسته شوند دوست داران در يک طرف وبيزاران از ايشان در يک طرف قرار گيرند، پس به دوستدارانشان امر کند از آنها بيزارى جوئيد، ايشان بگويند: ما تا حال که چنين کرامت ومنزلت براى ايشان نزد خدا نديده بوديم از ايشان بيزارى نجستيم، اکنون که اين مشاهده کرديم بيزارى جوئيم؟! نه بلکه بخدا قسم بيزارى مى جوئيم از تو واز کسى که به تو ايمان آورده وبه اين دو ايمان ندارد واز کسى که اين دو را از قبر بيرون آورده وبدار آويخته واين هتک را به ايشان روا داشته.

پس آن حضرت باد سياهى را امر کند که بر ايشان بوزد پس آن مردم را مانند تنه ى درختهاى بريده بر روى زمين افکند بعد امر فرمايد: که آن دو را از درخت فرو آورند وايشان را زنده کند وظلم وتعدى هائى که کرده اند ومظالم بندگان را بر گردن ايشان بار کندو ايشان اقرار واعتراف کنند، پس دوباره ايشان را بر درخت بياويزد وآتشى را امر کند که آن دو را با آن درخت بسوزاند وباد را امر فرمايد خاکستر ايشان را به دريا افکند، فتنه ى آن دو شخص در آن روز سخت تر از فتنه ى سامرى وگوساله خواهد بود(16) (صادق عليه السلام).

حرکت از مدينه به سمت کوفه ونجف

چون از اعمال مدينه فارغ شود از آن مقدار که خدا خواهد مکث کند، پس از آنجا قصد عراق کند - عاملى از طرف خود در مدينه بگذارد وچون آن حضرت بيرون رود نامه اى از سفيانى به اهل مدينه برسد که اگر او را نکشيد مردان جنگى شما را بکشم وذريه ى شما را اسير کنم، پس عامل آن حضرت را بکشند وچون به (شقره) رسد که موضعى است در نزديکى (بيداء) خبر قتل عاملش به او برسد، پس برگردد وشمشير در ايشان نهد وايشان را بکشد چنانکه کسى از ايشان نگذارد به نحوى که قتل حرة نزد او چيزى نيست.

پس دوباره عاملى در مدينه بگذارد وبه سوى نجف حرکت کند ودر بين راه همه جا مردم را به کتاب خدا وسنت پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم وولايت امير المؤمنين عليه السلام وبيزارى از دشمنان او دعوت کند، تا چون به (ثعلبيه يا سويقه) رسد مردى از ذريه ى آباء او که در شجاعت وقوت بدنى وجسمى از همه برتر باشد به جز صاحب الأمر، بپاخيزد وبگويد: اى فلانى (مهدى عليه السلام) چه مى کنى؟ به خدا قسم که تو با اين رفتار مردم را از دور خود مى پاشى ومتفرق مى کنى مانند متفرق شدن چارپايان! آيا اين عمل ها که مى کنى به عهدى از پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم است يا به چيز ديگر وآن چيست؟

پس آن کس از مواليان که متصدى گرفتن بيعت است مى گويد: ساکت باش وگرنه گردنت را مى زنم.

پس حضرت مهدى عليه السلام به آن شخص بفرمايد: ساکت باش به خدا قسم که با من عهدى است از پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم سپس به يکى بفرمايد: اى فلان، فلان صندوق را بياور، پس صندوق را حاضر کند آن حضرت عهدنامه را بيرون آورد وبر وى بخواند، پس آن مرد علوى بگويد: قربانت شوم سر خود را بده تا ببوسم، پس سر خود را فرود آورد واو ببوسد وعرض کند: قربانت شوم بيعت مرا تجديد کن (اين عمل از جهت اظهار حق است بر مردم نه از باب تشکيک).

سپس حرکت کند تا به زمين نجف برسد پس به اصحاب خود بفرمايد: امشب در اينجا توقف کنيد وبه عبادت بگذرانيد وچون صبح شود بفرمايد: از طريق نخيله حرکت کنيد. در آن موقع کوفه را خندقى باشد.

جابر عرض کرد: کوفه را خندقى باشد؟! فرمود: بلى والله، (خندق الان موجود است)، پس از طريق نخيله برود تا به مسجد ابراهيم در نخيله فرود آيد ودر آنجا دو رکعت نماز بگزارد، پس عده اى از کوفه از لشکر سفيانى وغيره به قصر دفع او بيرون آيند، پس به اصحاب خود بفرمايد راه باز کنيد براى ايشان سپس فرمان حمله دهد، پس اصحاب بر آنها حمله کنند، به خدا قسم که يک نفر از آنها براى خبرگزارى هم از خندق نگذرند وچون به نجف مشرف شود يعنى نزديک شود، رايت پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم را باز کند وچون باز شود ملائکه ى بدر بر دور او احاطه کنند(17) (باقر عليه السلام).

ايضا از حضرت باقر عليه السلام فرمود: زياده برده هزار از (بتريه) از کوفه با سلاح به سوى او خارج شوند وبه او بگويند: برگرد از همان راهى که آمده اى، ما را احتياجى به بنى فاطمه نيست، پس شمشير در ميان آنها نهد تا اينکه از ايشان کسى نگذارند.(18)

شايد اينها جزء همان عده باشند وشايد مستقل باشند (بتريه: صنفى از زيديه هستند که هم قائل به امامت ابى بکر وعمر هستند وهم به على عليه السلام ولى در عثمان توقف کرده اند).

ورود به نجف وملاقات با سيد حسنى

در آن وقت سه رايت در کوفه مضطرب باشد پس صاف شود براى او(19) (باقر عليه السلام)، (رايت شرقى وآن خراسانى وحسنى است ورايت يمانى واين سه به او خواهند پيوست، در آن وقت رايت سفيانى نيز خواهد بود وبا او مى جنگد وچنان معلوم مى شود که سفيانى چون از بغداد به کوفه آمده از طريق حله آمده، پس سمت شمالى کوفه وشمال جسر در تصرف لشکر سفيانى خواهد بود وسمت جنوب جسر تا نجف در تصرف خراسانى ويمانى وحسنى وآن حضرت است، چون آن حضرت به نجف آيد ودر آن وقت) حسنى کوفه را قرارگاه خود کرده، پس خبر مهدى عليه السلام به او مى رسد، اصحاب او به او مى گويند: يابن رسول الله کيست اين کس که بساحت ما نازل شده؟

پس مى گويد: بيرون شويم به سوى او تا ببينيم کيست وچه مى طلبد، به خدا قسم که او خود مى داند که او مهدى است واو را مى شناسد وغرضى ندارد از اين سخن جز اينکه به اصحاب خود بشناساند او را، پس حسنى با سپاه خود به نزد او مى آيند ومى گويد: اگر تو مهدى آل محمدى پس کجاست آثار جدت پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم عصا وانگشتر وبرد وزره وعمامه ى سحاب واسب ويربوع وناقه ى عضباء واستر ودلدل والاغ يعفور واسب نجيب وبراق ومصحف امير المؤمنين عليه السلام؟ (شايد آن حيوانها را زنده مى کند ويا همراه خود دارد، والله العالم)

پس آن حضرت همه را به او ارائه مى دهد، پس حسنى عصا را به دست مى گيرد واو را در سنگ سختى فرو مى برد پس سبز مى شود وبرگ مى آورد وغرضى ندارد جز اينکه به اصحاب خود فضل مهدى عليه السلام را نشان دهد تا با او بيعت کنند، پس حسنى مى گويد: الله اکبر يابن رسول الله دست خود را بده تا با تو بيعت کنم، پس او وسائر عسکر بيعت مى کنند به جز چهل هزار اصحاب قرام که معروفند به زيديه.(20)

پس ايشان مى گويند: اين نيست مگر سحرى بزرگ، پس دو عسگر به هم در مى افتند، پس مهدى عليه السلام رو مى کند به آن طائفه ى منحرف وايشان را موعظه مى کند ودر ايشان نمى افزايد جز کفر وطغيان، پس امر مى کند به قتل ايشان وهمه را مى کشد، آن گاه آن حضرت مى فرمايد: قرآنها را از ايشان برنداريد، بگذاريد با ايشان تا براى ايشان حسرت باشد، چنانکه تبديل وتحريف وتغيير دادند آن را وبه وى عمل نکردند (صادق عليه السلام).(21)

در (ملاحم وفتن) از امير المؤمنين عليه السلام فرمود:

(پس مهدى با لشکر خود حرکت کند تا اينکه بوادى فتنه ها برسد (کوفه) پس حسنى با دوازده هزار به او ملحق شود (معلوم مى شود بقيه از لشکر او نيست) به آن حضرت بگويد: من سزاوارترم به اين امر از تو، آنگاه مطالبه ى علامت ودليل کند، پس آن حضرت اشاره به پرنده اى کند که در آسمان در پرواز است پس فرود آيد وبر دست او بنشيند وقضيب خود را به زمين فرو برد، پس سبز شود وشاخه وبرگ آورد پس حسنى لشکر خود را تسليم آن حضرت کند وخود در مقدمه لشکر او قرار گيرد).(22)

ممکن است بار ديگر حسنى نيز قضيب را بگيرد واز جهت امتحان ورفع اتهام سحر، خودش بر سنگ سختى زند چنانکه حضرت صادق عليه السلام فرمود: وهمچنين نسبت به حيوانات مذکور ممکن است آثارى نشان دهد تا معلوم شود از پيغمبر است.

مبارزه با لشکر سفيانى وشکست ايشان

پس لشکر سفيانى وجمعى از مردم به سوى او از کوفه خارج شوند در روز چهارشنبه، پس ايشان را دعوت کند وحق خود را بر ايشان بگويد واينکه او مظلوم ومقهور گشته سپس بگويد: هر که با من محاجه مى کند در خدا، من اولى هستم به خدا (بقيه مانند آن چه در هنگام بيعت گرفتن در مکه گذشت) پس در جواب بگويند:

از همانجا که آمده اى برگرد ما را احتياجى به تو نيست واخبار شما بما رسيد وشما را امتحان کرديم، پس آن روز متفرق شوند بدون جنگ وچون روز جمعه شود دوباره برگردند ومردى از مسلمين کشته شود وبه حضرت خبر دهند، پس در آن وقت رايت پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم را باز کند وملائکه ى بدر بر او ايشان حمله کنند وايشان را بکشند وهزيمت دهند تا خانه هاى کوفه ومنادى آن حضرت ندا کند: آگاه باشيد هر کس فرار کرد او را تعقيب نکنيد وهر کس مجروح شد او را نکشيد، پس با ايشان آن معامله کند که امير المؤمنين عليه السلام در جنگ جمل کرد(23) (صادق عليه السلام). - اين حکم خاص است والا در سيره ى آن حضرت خواهد آمد که مجروح وفرارى را هم مى کشد -.

واز بعضى اخبار استفاده مى شود که مبارزه در ما بين حيره وکوفه خواهد شد.(24)

شرح رأيت پيغمبر وآمادگى آن حضرت براى جنگ

حضرت صادق عليه السلام فرمود:

(گويا مى بينم قائم را در نجف کوفه که زره پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم را پوشيده وبر او تنگ آيد، پس خود را حرکت دهد در وى پس بر او دور زند وراست آيد، پس بر روى او جامه اى از استبرق بپوشد وبر اسب سياه وتيره رنگى (به روايتى ابلق) سوار شود واو را کاکلى بلند وباريک باشد وهم او را نورى باشد، پس خود را تکان دهد، پس نماند اهل بلدى مگر اينکه از نور آن کاکل در او داخل شود، تا اينکه اين آيتى براى او باشد.

پس آن حضرت خود را بر اسب تکان دهد، پس نماند اهل بلدى مگر اين که او را با خود در بلد خود ببينند، پس رايت پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم را باز کند وچون او را باز کند روشن شود از وى مابين مشرق ومغرب، عمود او از عرش است وپرچم او از نصر خداست، به هيچ چيز رو نکند مگر اينکه خداوند او را هلاک کند وچون او را حرکت دهد وبه اهتزاز درآورد نماند مؤمنى مگر اينکه دل او چون پاره ى آهن محکم شود وقوت چهل مرد به او داده شود، ونماند مؤمن مرده اى مگر اينکه فرح وخوشحالى از آن داخل قبر او شود واين از اين جهت است که مؤمنين در قبرهاى خود به زيارت يکديگر مى روند ويکديگر را بشارت مى دهند به قيام قائم عليه السلام، پس چون رايت باز کند ملائکه براى نصرت او فرود آيند).(25)

ثمالى به حضرت باقر عليه السلام عرض کرد: (رايت با او است يا براى او مى آورند؟)

فرمود: (جبرئيل براى او مى آورد).(26)

ونيز فرمود:

(رايت پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم را جبرئيل در روز بدر آورد، به خدا قسم که او نه پنبه است ونه کتان ونه ابريشم.

عبد الله بن سنان عرض کرد: پس از چيست؟

فرمود: برگ بهشت است، پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم او را روز بدر باز کرد وبعد او را پيچيد وبه دست على داد، پس همواره در نزد على بود تا روز جنگ بصره پس او را باز کرد وخداوند به او فتح داد، سپس او را پيچيد واکنون او در نزد ماست احدى او را باز نمى کند تا اينکه قائم عليه السلام قيام کند وچون او قيام کند، او را باز کند، پس نماند در مشرق ومغرب احدى مگر اينکه او را ببيند ورعب از پيش وراست وچپ او مسير يک ماه راه حرکت کند.

پس فرمود: او خروج مى کند در حالتى که داغديده وغضبناک است براى غضب خداوند بر اين خلق وبر اوست پيراهن پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم که در روز احد پوشيده بود وعمامه ى سحاب وزره بلند او وشمشير ذوالفقار، پس شمشير را برهنه کند وبر دوش گذارد وهشت ماه درهم وبرهم بکشد).(27)

(آن حضرت را به جز اين رايت رايتهاى زرد وسفيد هست) ودر روايتى از صدوق در رايت مهدى نوشته است: البيعة لله(28) ودر روايت ديگر: الرفعة لله.(29)

ودر (اثبات الهداة) از فضل بن شاذان در رايت مهدى عليه السلام است: اسمعوا واطيعوا.(30)

حرکت به سوى سهله ومسجد آن

امير المؤمنين عليه السلام فرمود:

(گويا مى بينم او را که از وادى السلام عبور کرده ورو به سهله مى رود، بر اسبى که دست وپاى او سفيد است سوار است وکاکلى دارد که درخشنده است واو دعا مى خواند ودر دعاى خود مى گويد:

(لا اله الا الله حقا حقا، لا اله الا الله ايمانا وصدقا، لا اله الا الله تعبدا ورقا، اللهم معز کل مؤمن وحيد ومذل کل جبار عنيد، أنت کفى حين تعيينى المذاهب وتضيق على الارض بما رحبت. اللهم خلقتنى وکنت غنيا عن خلقى ولو لا نصرک اياى لکنت من المغلوبين، يا منشر الرحمة من مواضعها ومخرج البرکات من معادنها ويا من خص نفسه بشموخ الرفعة فأولياؤه بعزه يتعزرون، يا من رصعت له الملوک نير(31) المذلة على أعناقهم فهم من سطوته خائفون، أسئلک باسمک الذى فطرت به خلقک فکل لک مذعنون أسئلک أن تصلى على محمد وآل محمد وأن تنجز لى أمرى وتعجل لى الفرج وتکفينى وتعافينى وتقضى حوائجى الساعة الساعة الليلة الليلة انک على کل شىء قدير).(32)

حقير گويد: اين دعا بسيار مضامين عاليه اى دارد مناسب شدائد وگرفتارى است خصوصا از دشمن، پس اگر مؤمنين در هنگام شدائد به قسد رجا بخوانند به قصد ورود با ياد کردن انقلاب آن حضرت را در آن حالت وتضرع او را از سويداى دل که عبارات دعا کاشف از آن است؛ بعيد نيست که سريع در اجابت باشد.

حرکت به کوفه ومسجد کوفه وعمليات آن حضرت در کوفه

چون کوفه براى او صاف شود داخل کوفه شود پس بيايد تا داخل مسجد شود وبر منبر بالا رود وخطبه بخواند، اما از گريه مردم نفهمند که چه مى گويد وچون جمعه ى ديگر شود مردم بگويند: يابن رسول الله نماز در پشت سر تو مانند نماز در پشت سر پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم است واين مسجد گنجايش مردم را ندارد. پس بفرمايد: من براى شما مکانى در نظر مى گيرم، پس به طرف نجف آيد وخطى بکشد ودر آنجا مسجدى بنا کنند که هزار در داشته باشد تا وسعت براى مردم داشته باشد(33) (حضرت باقر عليه السلام).

حضرت صادق عليه السلام نيز ذکر اين مسجد را کرده ونيز آن حضرت از جمله وقايع فرمود: روزى حضرت مهدى عليه السلام بر منبر باشد وسيصد وسيزده تن بر گرد او، پس از قباى خود مکتوبى بيرون مى آورد که مهر خورده به مهر طلا، عهد نامه اى است از پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم چون او را بر مردم مى خواند مطالب او بر مردم گران مى آيد، پس از دور او متفرق مى شوند به طورى که نمى ماند جز وزير ويازده نقيب چنانچه با موسى بن عمران باقى ماندند، پس متفرق مى شوند ودر اطراف زمين مى گردند، پس ديگرى نمى يابند جز او دوباره برمى گردند به سوى او. به خدا قسم که من آن کلامى را که مى گويد وايشان از دور او مى پاشند وکافر مى شوند مى دانم.(34)

(کفر طاعت است واين تعجب ندارد، زيرا که مادون عصمت در هر حدى باشد لغزش براى او هست وتحمل سر خدا وامر خدا را ندارد).

در يکى از روزها به (رحبه ى) کوفه آيد وپاى خود را به موضعى بزند پس دوازده هزار زره وهمچنين شمشير وخود که هر خودى دو رو داشته باشد بيرون آورد، پس دوازده هزار مرد از موالى عجم بطلبد وآن زره ها وخودها را بر ايشان بپوشاند وبگويد: هر کس را مانند خود با اين لباس نديديد بکشيد(35) (حضرت صادق عليه السلام).

(شايد آنها را ماموريت خاصى دهد وبه موضع مخصوصى فرستد).

پس آن حضرت کوفه را دار الملک خود قرار دهد، ومسجد جامع آن مجلس حکم او است، ومسجد سهله محل بيت المال وغنائم مسلمين، وخلوتگاه او نجف اشرف(36) (حضرت صادق عليه السلام). غير از اين عملياتى که آن حضرت خواهد کرد در کوفه وساختن چند مسجد در فصل رفتار وروش او خواهد آمد. ان شاء الله تعالى.

پاورقى:‌


(1) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:497:1 ح 335- 27:5 ح 1453، الزام الناصب: 122:2- ص 161، المحجة فى ما نزل فى القائم الحجة: ص 177 آيه ى 69.
(2) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:26:5 ح 1453- ص 318 ح 1744، بحار: 341:52 ب 27 ح 91.
(3) نمل: 62.
(4) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:295:3 ح 832، عقد الدرر: ص 145 ب 7، التشريف بالمنن: ص 137 ب 130 ح 157.
(5) عيون اخبار الرضا عليه السلام: 273:1 ب 28 ح 5، بحار: 313:52 ب 27 ح 6. علل الشرايع: 229:1 ب 164 ح 1.
(6) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:304:3 ح 843، بحار: 52: 350-349 ب 27 ح 102.
(7) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:387:3 ح 940، معجم الملاحم والفتن: 263:1 لفظ (بنوشيبه)، ارشاد مفيد: 358:2 ب 40 ح 4، اعلام الورى: 289:2، روضة الواعظين: 256:2.
(8) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:42:4 ح 1111، روضة الواعظين: 265:2، بحار: 338:52 ب 27 ح 79.
(9) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:295:3 ح 831، بحار: 307:52 ب 26 ح 81.
(10) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:247:3 ح 777، بحار: 324:52 ب 27 ح 37، منتخب الانوار المضيئه: ص 350 -349 ف 12.
(11) غيبت طوسى: ص 465 -464 ف 7 ح 480، بحار: 217:52 ب 25 ح 78.
(12) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:297:3 ح 5-834: 27 ح 1453، بحار: 308:52 ب 26 ح 83.
(13) الزام الناصب: 260:2، بحار: 11:53 ب 25، معجم الملاحم والفتن: 407:1.
(14) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:297:3 ح 5-834: 27 ح 1453، بحار: 308:52 ب 26 ح 83.
(15) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:27:5 ح 1453، بحار: 342:52 ب 27 ح 91.
(16) عيون اخبار الرضا عليه السلام: 58:1 ح 27، کمال الدين: 253:1 ب 23 ح 2، الزام الناصب: 2: 264 -262، بحار: 379:52 ب 27 ح 185-53: 14-12 ب 25، منتخب الانوار المضيئه: ص 340-339 ف 12.
(17) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:297:3 ح 834 - ص 298 ح 835- ص 300 ح 837-27:5 -29 ح 1453، بحار: 52: 344-342 ب 27 ح 91.
(18) معجم احاديث الامام المهدى (عليه السلام): 306:3 ح 845-ص 308 ح 847، بحار: 291:52 ب 26 ح 34.
(19) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:300:3 ح 838، بحار: 330:52 ب 27 ح 53.
(20) شايد از اصحاب يمانى باشد، چون زيديه در يمن بسيار است. وشايد بعضى هم از عجم باشند وممکن است اين حديث از پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم که فرمود: (مردى در قزوين خروج کند، اسم او اسم پيغمبرى باشد مؤمن ومشرک، در طاعت او سرعت کنند)- مقصود از مشرک، همين نوع از فرقه ها باشند.

پس اگر آن قزوينى حسنى باشد، از اصحاب او خواهند بود واگر نه، پس در آن موقع با آنها همراه خواهند بود.

- الزام الناصب: 135:2، بحار: 213:52 ب 25 ح 66.

(21) انوار النعمانية: 2: 88-87، مختصر بصائر الدرجات: ص 190-189، الزام الناصب: 265:2، بحار: 53: 16-15 ب 25.
(22) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:95:3 ح 639- ص 107 ح 647، التشريف بالمنن: ص 296-295 ب 79 ح 417، عقد الدرر: ص 97-ص 138 ش (72 و).
(23) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:43:4 ح 1114، بحار: 52: 388-387 ب 27 ح 205.
(24) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:258:3 ح 784، بحار: 209:52 ب 25 ح 50.
(25) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:16:4 ح 1906، غيبت نعمانى: ص 210، بحار: 328:52 ب 27 ح 48.
(26) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:298:3 ح 835 ذيل حديث، غيبت نعمانى: ص 209، کمال الدين: 672:2 ب 58 ح 23، بحار: 362:52 ب 27 ح 130.
(27) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:387:3 ح 940، غيبت نعمانى: ص 209، بحار: 360:52 ب 27 ح 129.
(28) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:221:1 ح 134، منتخب الاثر: ص 393 ف 2 ب 49 ح 1.
(29) معجم الملاحم والفتن: 294:2 ح 34، منتخب الاثر: ص 393 ف 2 ب 49 ح 2.
(30) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:223:1 ح 135، اثباة الهداة: 582:3 ب 32 ف 59 ح 769، منتخب الاثر: ص 393 ف 2 ب 49 ح 3، بحار: 305:52 ب 26 ح 77.
(31) رصع: بستن، نير: بند وچوبى که بر گردن گاو نهند.
(32) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:112:3 ح 652، الزام الناصب: 306:2، بحار: 391:52 ب 27 ح 214.
(33) معجم احاديث الامام المهدى (عليه السلام): 300:3 ح 838، المستجاد: ص 280، غيبت طوسى: ص 8469 ح 485، روضة الواعظين: 263:2.
(34) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:20:4 ح 1098، بحار: 326:52 ب 27 ح 42-ص 352 ح 107.
(35) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:118:3 ح 4-657: 43 ح 1113، بحار: 377:52 ب 27 ح 179.
(36) الزام الناصب: 261:2، انوار النعمانية: 85:2، بحار: 11:53 ب 25.