مهدى منتظر

محمد جواد خراسانى

- ۲۵ -


دلهاى ايشان مانند چراغ، گويا آن دلها قنديلهائى است از روشنى ومع ذلک ايشان از خشيت خدا در بيم وترسند ودر دعا درخواست شهادت مى کنند وتمنا مى کنند که در راه خدا کشته شوند، شعار ايشان يا لثارات الحسين است (اى خونخواهان حسين) هر گاه به راه افتند رعب در جلو ايشان به قدر مسير يک ماه حرکت کند، خداوند امام را به ايشان نصرت خواهد کرد).(1)

ونيز آن حضرت فرمود:

(گويا نظر مى کنم به قائم واصحاب او در نجف، اصحاب او در برابر او چنان به حال خضوع وسکوتند که گويا مرغ بر سر ايشان نشسته، مى بينم که زاد وتوشه هاشان تمام گشته وجامه هاشان کهنه شده، اثر سجود بر پيشانى هاشان ظاهر است، در روز چون شيرند ودر شب چون راهب، گويا دلهاى ايشان پاره ى آهن است، به هر مردى از ايشان قوت چهل مرد داده مى شود، هيچ فردى از ايشان نمى کشد مگر کافر يا منافق را، خداوند در کتاب خود ايشان را به توسم وصف کرده فرموده: (ان فى ذلک لايات للمتوسمين).(2)

يعنى ايشان اهل تفرس وصاحب فراستند، (پس به فراست خود مؤمن را از مشرک ومنافق مى شناسند، پس نمى کشند مگر مشرکان منافق را)).(3)

حضرت باقر عليه السلام فرمود:

(آن حضرت سيصد وسيزده تن را به آفاق زمين مى فرستد ودست بر پشت وسينه هاى ايشان مى کشد پس در هيچ قضاوتى عاجز نمى مانند).(4)

حضرت صاحب الامر عليه السلام به على بن ابراهيم بن مهزيار فرمود:

(پدرم فرمود: گويا مى بينم تو را که بيرقهاى زرد وعلمهاى سفيد بر اطراف تو به حرکت آمده وپرچمها مى وزد در مابين حطيم وزمزم وگويا مى بينم که بيعت هاى پشت سر يکديگر وصفاى ولايت ودوستى بر تو منتظم گشته مانند منتظم شدن درها در رشته ها ومى بينم دست دادن کف ها را به تو براى بيعت در اطراف حجرالاسود، همه به ساحت تو ملتجى گشته، از جماعتى که خداوند ايشان را بيرون آورده وآفريده از طينت طاهره ى ولايت وتربت نفيسه، دلهاى ايشان مقدس ومنزه گشته از چرک نفاق ومهذب شده از پليدى شقاق (مخالفت ورزى) طبعهاى ايشان براى دين نرم، وخوهاى ايشان از دشمنى ورزيدن خشن، روهاى ايشان براى قبول باز، فطرت ايشان براى فضل شکفته ودرخشنده، ديانت دارند به دين حق واهل حق، پس چون ارکان ايشان محکم شود وبنيان ايشان قوام پيدا کند، از هم شکافته وپاره شود طبقات امت ها به سبب اجتماع وتکاثر ايشان، هنگامى که بيعت وتبعيت کنند او را در سايه ى درخت عظيمى که شاخه هاى او بر اطراف درياچه طبريه آويزان شده وسايه افکنده (در آنجاست که سفيانى کشته مى شود) پس در آن وقت صبح حق تلألؤ کند وتاريکى باطل منجلى شود وخداوند طغيان را به سبب تو بشکند وخرد سازد ومعالم ايمان را برگرداند).(5)

بلاد وقبائل ياران آن حضرت

درباره ى سيصد وسيزده نفر در اخبار تعيين اسم واسم پدر ومحلشان شده، لکن گذشته از سند آنها چون مختلف نقل شده لهذا چندان فائده اى در ذکر آن نيست به علاوه منافى با اختصار است که وضع رساله بر آن است.

حضرت باقر عليه السلام فرمود:

(اصحاب قائم عليه السلام سيصد وسيزده تن خواهند بود از اولاد عجم).(6)

ولى در حديث ديگر فرمود:

(بيعت مى کنند با قائم بين رکن ومقام سيصد وسيزده تن به عدد اهل بدر، در ميان ايشان است نجبا ونقبا از اهل مصر وابدال اهل شام واخيار از اهل عراق).(7)

جمع اين دو حديث به اين است که اهل شام وعراق ومصر حمل شود بر آنان که از اولاد عجم در آنجا متوطن شده اند والا وجه ديگر ندارد جز حمل بر موافقت عامه.

واما راجع به سائر اعوان وانصار: حضرت رضا عليه السلام فرمود:

(بپرهيز از عرب که براى ايشان خبر بدى خواهد بود، آگاه باش که از ايشان يک نفر با قائم خروج نخواهد کرد.(8)

ونيز فرمود: واى بر طاغيان عرب از شرى که نزديک شده.

ابن ابى يعفور عرض کرد: آيا از عرب کسى با قائم عليه السلام هست؟

فرمود: چيز کمى.

عرض کرد:

بخدا قسم که از ايشان بسيارند کسانى که اين امر را وصف مى کنند (يعنى اظهار تشيع مى کنند).

فرمود:

ناچار است که مردم تخليص شوند وتميز وجدا شوند وبايد غربال شوند ودر غربال خلق زيادى بيرون خواهند شد).(9)

مقصود عربهاى اصلى است وآن هم اهل حجاز.

حضرت باقر عليه السلام فرمود:

(هيچ بلدى نيست مگر اينکه از او طايفه اى با قائم خروج خواهد کرد، مگر بصره که يک نفر از وى خروج نخواهد کرد).(10)

حضرت باقر عليه السلام فرمود:

(چون اظهار دعوت کند، بيعت کند با او سيصد وسيزده تن وکمى از اهل مکه).(11)

حضرت صادق عليه السلام فرمود:

(براى قائم عليه السلام گنجى است در طالقان که نه طلاست ونه نقره).(12)

واز امير المؤمنين عليه السلام فرمود:

(خوشا به طالقان، براى خداوند عز وجل در وى گنجهائى است که نه از طلاست ونه از نقره ولکن در وى مردانى هست اهل ايمان، خدا را شناخته اند حق معرفت، ايشان انصار مهدى خواهند بود در آخر الزمان).(13)

در باب حسنى گذشت که انصار او از طالقان هستند، پس شايد مراد همانها باشند وممکن است که بعلاوه ى آن نيز از سيصد وسيزده تن ويا از غير ايشان باشند.

خدمتگذارى جمعى از زنان

حضرت باقر عليه السلام فرمود:

(پنجاه زن همراه آن عده يعنى سيصد وسيزده تن خواهد بود).(14)

ودر (اثبات الهداة) حضرت صادق عليه السلام به مفضل فرمود:

(با قائم عليه السلام سيزده تن خواهد بود).

عرض کرد: (آنها چه مى کنند؟).

فرمود:

(مداواى مجروحين وپرستارى مريضان مى کنند چنانکه با پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم بودند).(15)

انصار او از نصارى: اول کس از اهل نجران

امير المؤمنين عليه السلام فرمود:

(خروج مى کند مردى از اهل نجران، استجابت مى کند امام عليه السلام را، واو اول نصرانى است که اجابت کند پس بيعه ى خود را خراب کند وصليب خود را بشکند وبا مواليان وضعفاى مردم خروج کند، پس حرکت کند تا در نخيله فرود آيد با بيرقهاى هدايت).

وبه سند ديگر خروج کند با مواليان وضعفاى مردم، با اسبان وعلمهاى هدايت.(16)

در کيفيت قيام وخروج تا کشتن سفيانى

اين واقعه مانند يک واقعه ى تاريخى است ودر نقل واقعه ى تاريخى اتصال وارتباط نقل وپيوستگى مطالب به هم بى نهايت مرغوب وبر ذوق مطلوب ومطالعه کننده را دلچسب تر است، ولى چنان نيست که اين واقعه من البداء الى الختم در يک حديث باشد تا قطع رشته ى اتصال نشود، بلکه در اخبار بسيار وهر خبرى يک جزء از واقعه را متعرض شده، پس اگر طريقه ى محدثين را در نقل بپيماييم نقل واقعه از لطافت خارج مى شود، لهذا ملخص مجموع را در نظر گرفته به طورى که هم از عين ترجمه خارج نگشته وهم اتصال وارتباط وترتيب بين حوادث ووقايع رعايت شده تا اينکه مجموع بصورت يک نقل ويک حديث ديده مى شود.

بعد از خروج آن حضرت از محل غيبت خود در ماه رمضان يا قبل از آن، تا ماه ذيحجه در ذى طوى به انتظار ياران خود وانتظار رخصت حق بسر مى برد تا اينکه اعمال حج را بجا مى آورد، در شب قبل از خروج براى بيعت واظهار خود بر عموم خادمى که در نزد او است با بعضى از اصحاب آن حضرت ملاقات مى کند وبه ايشان مى گويد چند نفر در اينجا هستيد؟

مى گويند: مقدار چهل نفر. پس بگويد: چگونه خواهيد بود اگر صاحب خود را ببينيد؟ مى گويند: بخدا قسم اگر ما را به کوهها ببرد ودر کوهها جا دهد ما با او خواهيم رفت.

پس شب آينده به نزد ايشان آيد وبگويد ده نفر از بزرگسالان ونيکان خود را به من معرفى کنيد. پس ده نفر تعيين کنند، ايشان را بردارد وبه نزد صاحب الامر عليه السلام ببرد، پس آن حضرت به آنها شب آينده را وعده دهد. (حضرت باقر عليه السلام).(17)

قيام براى بيعت ناگهانى

چون مواعده تمام شود آن شب سيصد وسيزده تن را بخواند، قسمى از ايشان از رختخواب خود ناياب شوند وصبح در مکه باشند(18) وقسمى در وقت بيعت با ابر حاضر شوند (چون صبح شود اول طلوع آفتاب با چهل وپنج نفر از نه طائفه، از طائفه اى يکى واز طائفه اى دو تا واز طائفه اى سه تا واز قبيله اى چهار تا واز قبيله اى پنج تا واز طائفه اى شش تا واز قبيله اى هشت تا واز قبيله اى نه تا، روى آورد به سوى مسجد الحرام وهمچنين از قبائل جمع شوند)(19) پس چون به مسجد آيد بر منبر بالا رود ومردم را به خود دعوت کند وايشان را به پيمان خدا واداى حق خود متذکر سازد وآنان را دعوت کند که به سيره ى پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم رفتار کند وبه عمل او عمل کند واين آيه بخواند:(20)

(فقررت منکم لما خفتکم فوهب لى ربى حکما وجعلنى من المرسلين).(21)

پس خداوند جبرئيل را نازل کند، پس بر حطيم فرود آيد وبگويد به چه چيز دعوت مى کنى؟ آن حضرت تکرار کند، پس جبرئيل بگويد: من اول کسى هستم که با تو بيعت مى کنم دست خود را دراز کن، پس دست خود را دراز کند، سفيد ونورانى باشد مانند يد بيضاى موسى(22) واين آيه تلاوت کند:

(ان الذين يبايعونک انما يبايعون الله يد الله فوق أيديهم فمن نکث فانما ينکث على نفسه).(23)

(کسانى که با تو اى پيغمبر بيعت مى کنند اين است وغير اين نيست که با خدا بيعت مى کنند، دست خدا بالاى دست ايشان است، پس هر کس بشکند بيعت را اين است وغير اين نيست که بر ضرر خود شکسته).

پس جبرئيل دست او را ببوسد ودست خود را به دست او بمالد وسپس ملائکه وجن،(24) (صادق عليه السلام) پس از آن سيصد وسيزده تن با او بيعت کنند، آنان که در روز مى آيند با ابرها در آن ساعت برسند(25) (باقر عليه السلام). ودر نداى جبرئيل گذشت که پس از آن جبرئيل يک پاى خود را بر بيت الله الحرام گذارد وپاى ديگر بر بيت المقدس وندا کند:(26)

(أتى أمر الله فلا تستعجلوه).(27)

سپس در پيش روى آن حضرت در ما بين رکن ومقام بايستد وبگويد: البيعة لله (صادق عليه السلام).(28)

وچون آفتاب بلند شود وصيحه ى آسمانى از چشمه ى خورشيد به زبان عربى بلند شود که همه اهل آسمان وزمين بشنوند، ندا کند اى گروه خلائق اين مهدى آل محمد است. سپس اسم او وکنيه ى او را ذکر کند ونسب او را به پدرش حسن امام يازدهم بگويد وپس از آن تا حسين بن على عليه السلام ياد کند، پس بگويد بيعت کنيد او را تا هدايت يابيد، مخالفت مکنيد امر او را که گمراه خواهيد شد، پس ملائکه وجن ونقبا بگويند: (سمعنا واطعنا): شنيديم واطاعت کرديم.

وهيچ گوشى از خلائق نماند مگر اينکه بشنود اين ندا را، پس خلائق از حضرى وبدوى وبرى وبحرى رو آورند واز يکديگر پرسش کنند وبه يکديگر بگويند آنچه را شنيدند.

پس چون نزديک غروب آفتاب شود فرياد کننده اى فرياد کند از طرف مغرب: اى گروه خلائق پروردگار شما ظاهر شد در وادى يابس در ارض فلسطين واو عثمان بن عنبسه ى اموى است، بيعت کنيد او را تا هدايت يابيد ومخالفت با او مکنيد که گمراه خواهيد شد، پس ملائکه وجن ونقبا بگويند: (سمعنا وعصينا): شنيديم ونافرمانى کرديم).

پس آنکه اهل شک وريب ونفاق وکفر باشد به نداى اخير گمراه شود.

چون بيعت تمام شود ومتفرق شوند مردم مکه به يکديگر بگويند اين مرد که بود در جانب کعبه واين خلق کيان بودند با او واين چه آيتى بود که در شب ديديم ومثل او را تا کنون نديده بوديم؟

پس بعضى به بعضى مى گويند: اين مرد همان کسى است که صاحب چند بز بود، پس به يکديگر مى گويند: خوب دقت کنيد آيا مى شناسيد کسى را از اشخاصى که با او بودند؟

پس بگويند: نمى شناسيم جز چهار نفر از اهل مکه وچهار نفر از اهل مدينه وايشان فلان وفلان است (صادق عليه السلام).(29)

(چون بيعت ناگهانى تمام شد بعد از آن اصحاب او با او رفت وآمد مى کنند واو را تهييج مى کنند بر قيام وخروج او واو همچنان منتظر امر ورخصت حق است وچون اصرار زياد مى کنند) به اصحاب خود مى فرمايد: اهل مکه مرا نمى خواهند ومن اکنون رسول به سوى ايشان مى فرستم تا بر ايشان حجت تمام کنم بدانسان که از مثل من سزاوار است.

پس نفس زکيه را مى طلبد واو را براى دعوت مى فرستد، پس او مى رود وپيغام را مى رساند پس او را مابين رکن ومقام مى کشند (چنانکه در فصل نفس زکيه گذشت) چون خبر قتل او به امام عليه السلام مى رسد به اصحاب مى فرمايد: آيا من به شما نگفتم اهل مکه مرا نمى خواهند؟(30) (باقر عليه السلام).

(چنين معلوم مى شود که پس از بيعت وقتل نفس زکيه سفرى به سوى مدينه مى کند براى زيارت، با وزير خود منصور يا منتصر در آنجا مصادف مى شود به آمدن لشکر سفيانى، پس برمى گردد به سوى مکه. لشکر سفيانى پس از قتل وغارت وخرابى مدينه متوجه گرفتن آن حضرت مى شوند).

چون آن حضرت در برگشتن از مدينه به نزديک مکه رسد در زير درختى تيره رنگ براى آسايش بنشيند، پس جبرئيل در صورت مردى از طائفه ى کلب به نزد او آيد وبگويد: اى بنده ى خدا در اينجا چه ميکنى؟ پس بفرمايد: انتظار دارم که شام شود ودر عقب عشا به طرف مکه خارج شوم، خوش ندارم که در اين وقت گرما حرکت کنم.

پس جبرئيل خنده کند چون خنده کند، حضرت او را بشناسد، پس جبرئيل دست او را بگيرد وبا وى مصافحه کند وبر او سلام کند وبگويد: برخيز پس اسبى براى او بياورد که او را براق گويند وبر او سوار شود تا اينکه به کوه رضوى آيد، پس محمد صلى الله عليه واله وسلم وعلى عليه السلام بيايند وبراى او عهدنامه اى ومنشورى بنويسند که او را بر مردم بخواند سپس به طرف مکه خارج شود در آن موقع مردم در مکه مجتمع باشند (زين العابدين عليه السلام).(31) (وچون به مکه آيد به محل خود ذى طوى رود، پس در همان روز يا روز ديگر) شمشير را از غلاف بکشد وزره در بر کند وبرد پيغمبر در تن وعمامه اش بر سر نهد وقضيب وى به دست گيرد واز خداوند طلب ظهور وخروج کند، پس بعضى متوجه شوند از حال او، وحسنى را آگاه کند، پس او به نزد امام عليه السلام آيد واز وى استفسار کند وآن حضرت او را آگاه کند.

پس او قبل از خروج امام عليه السلام مبادرت به خروج کند پس اهل مکه او را بکشند وسر او را به شام فرستند وبعد از آن امام عليه السلام ظاهر شود وخروج کند (صادق عليه السلام).(32)

(معلوم مى شود که اهل مکه به سفيانى بيعت کرده اند وشايد اين واقعه روز تاسوعا باشد وفرداى همان روز امام عليه السلام خروج کند وشايد يکى دو روز قبل، بالاخره روز عاشورا روز قيام وخروج است).

کيفيت خروج وآمدن به مسجد براى خروج وبيعت دوم در روز عاشورا

از بلندى کوه ذى طوى با سيصد وسيزده تن سرازير شود تا اينکه به مسجد آيد (صادق عليه السلام).(33)

پس مردى از ياران آن حضرت اول نطق کند وفرياد زند: ايها الناس اين است آن که مطلوب شماست وآنکه شما مى خواهيد، دعوت مى کند شما را به آنچه پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم دعوت مى کرد.

پس مردم از جا برمى خيزند پس آن حضرت خود سخن مى گويد: ومى فرمايد:

ايها الناس منم فلان پسر فلان، منم پسر پيغمبر خدا. دعوت مى کنم شما را به آنچه پيغمبر خدا دعوت مى کرد.

پس هجوم مى آورند که او را بکشند پس سيصد وسيزده تن از او دفاع مى کنند (زين العابدين عليه السلام)(34) پس بيايد مابين رکن ومقام چهار رکعت نماز بگزارد(35) (باقر عليه السلام).

پس آنگاه به اسم او از آسمان ندا شود واو در پشت مقام باشد پس اصحاب او بگويند: ديگر چه انتظار دارى به اسم تو ندا شد؟ پس دست او را بگيرند وبياورند براى بيعت عمومى (صادق عليه السلام)(36) پس بيايد تا به حجر الاسود تکيه کند واول چيزى که نطق کند اين است:

(بقية الله خير لکم ان کنتم مؤمنين)(37) سپس بگويد: منم بقية الله).

وبگويد:

(ايها الناس ما از خداوند نصرت مى طلبيم واز هر کس اجابت کند ما را از مردم، بر کسانى که به ما ظلم کرده اند وحق ما را از ما ربوده اند، ما اهل بيت پيغمبر شمائيم وما اولى هستيم به خدا وبه محمد صلى الله عليه واله وسلم.

ايها الناس هر کس با ما محاجه مى کند در خدا پس من اولى هستم به خدا، وهر که با ما در آدم محاجه مى کند پس من اولى هستم به آدم، وهر که در نوح محاجه کند من اولى هستم به نوح وهر که در ابراهيم محاجه کند من اولى هستم به ابراهيم وهر که محاجه کند به محمد صلى الله عليه واله وسلم من اولى هستم به محمد وهر که محاجه کند در پيغمبران من اولى هستم به پيغمبران، آيا نيست که خداوند در محکم کتاب خود مى گويد:

(ان الله اصطفى آدم ونوحا وآل ابراهيم وآل عمران على العالمين ذرية بعضها من بعض والله سميع عليم).(38)

پس منم بقيه اى از آدم وذخيره اى از نوح وصفوه اى از محمد صلى الله عليه واله وسلم وهر که محاجه کند مرا نسبت به پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم پس من اولى هستم از همه ى مردم نسبت به پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم. پس شما را به خدا سوگند مى دهم که هر کس از حاضرين امروز کلام مرا بشنود به غائبين برساند واز شما مسئلت مى کنم به حق خدا ورسول وبه حق من بر شما زيرا که مرا بر شما، حق قرباى پيغمبر است که ما را يارى کنيد وممانعت کنيد از کسانى که بما ظلم کردند وما را از ديار خود وابناء خود مطرود کردند وبر ما بغى کردند وما را از حق خود دفع کردند واهل باطل بر ما غلبه کردند.

پس الله الله که ما را مخذول نکنيد ووانگذاريد، يارى کنيد ما را خداوند شما را يارى کند، ما شهادت مى دهيم امروز وهر مسلمانى؛ که به ما ظلم وستم شده وما مطرود وآواره شديم وبر ما بغى شد وما را از ديار واهل واموال خود بيرون کردند ومقهور گشتيم، آگاه باشيد که ما امروز يارى مى طلبيم از خداوند واز هر مسلمانى).(39)

پس سيصد وسيزده تن به او بيعت کنند وديگران تبعيت کنند واز اهل مکه هم کمى بيعت کنند وبيعت بر کتاب وسنت خواهد بود پس بيرقهاى زرد وسفيد در ما بين (حطيم) و(زمزم) باهتزاز درآيد (باقر عليه السلام) (وجبرئيل چنانچه در باب ندا ذکر شد براى بيعت وسپس براى امارت ندا کند).

در (الزام الناصب) آورده: (چون قائم عليه السلام ظاهر شود، بايستد در مابين رکن ومقام وبه پنج ندا، ندا کند:

نداى اول: ألا يا اهل العالم انا الامام القائم.

نداى دوم: ألا يا اهل العالم انا الصمصام المنتقم،

نداى سوم: ألا يا اهل العالم ان جدى الحسين قتلوه عطشانا،

نداى چهارم: ألا يا اهل العالم ان جدى الحسين طرحوه عريانا،

نداى پنجم: ألا يا اهل العالم ان جدى الحسين سحقوه عريانا.

ومعلوم نيست از کجا نقل کرده ودر چه وقت خواهد بود.(40)

پاورقى:‌


(1) الزام الناصب: 296:2، بحار: 308:52 ب 26 ح 82.
(2) حجر: 75.
(3) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:203:5 ح 1626، بحار: 386:52 ب 27 ح 202، منتخب الانوار المضيئه: ص 344 ف 12.
(4) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:29:5 ح 1453، بحار: 345:52 ب 27 ح 91.
(5) کمال الدين: 449:2 ب 43 ح 19، بحار: 36-35:52 ب 18 ح 28.
(6) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:283:3 ح 820، بحار: 52: 370-369 ب 27 ح 157.
(7) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:289:3 ح 825، منتخب الاثر: ص 580 ف 6 ب 11 ح 2، بحار: 334:52 ب 27 ح 64.
(8) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:46:4 ح 1118، غيبت طوسى: ص 476 ف 8 ح 500، بحار: 333:52 ب 27 ح 62.
(9) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:45:4 ح 1117، بحار: 114:52 ب 21 ح 31.
(10) الزام الناصب: 295:2، بحار: 307:52 ب 26 ح 81.
(11) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:295:3 ح 831، بحار: 307:52 ب 26 ح 81.
(12) الزام الناصب: 296:2، بحار: 52: 308-307 ب 26 ح 53-86: 15 ب 25.
(13) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:82:3 ح 629، بحار: 87:51 ب 229:60-5 ب 36 ح 56.
(14) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:21:5 ح 1452.
(15) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:13:4 ح 1094، اثباة الهداة: 575:3 ب 32 ف 48 ح 725.
(16) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:255:5 ح 1680، مختصر بصائر الدرجات: ص 200، بحار: 84:53 ب 29 ح 86.
(17) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:26:5 ح 1453- ص 307 ح 1739، بحار: 341:52 ب 27 ح 91.
(18) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:18:5 ح 1450-ص 19 ح 1451-ص 33 ح 1457، بحار: 323:52 ب 27 ح 34.
(19) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:5:4 ح 1079، بحار: 309:52 ب 27 ح 3.
(20) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:302:5 ح 1733- ص 303 ح 1734- ص 304 ح 1735، بحار:281:52 ب 26 ح 8.
(21) شعرا: 21.
(22) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:492:3 ح 1062، اعلام الورى: 288:2 ب 4 ف 3، بحار: 337:52 ب 27 ح 78.
(23) فتح: 10.
(24) الزام الناصب: 257:2، مختصر بصائر الدرجات: ص 183، بحار: 8:53 ب 25.
(25) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:283:3 ح 820، بحار: 370:52 ب 27 ح 157.
(26) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:207:5 ح 1632، بحار: 285:52 ب 26 ح 18.
(27) نحل: 1.
(28) کشف الغمه: 462:2، فصول المهمة: ص 298، ارشاد مفيد: 353:2 ب 40 ف 1 ح 2.
(29) الزام الناصب: 2: 258-257، مختصر بصائر الدرجات: ص 184 -183، بحار: 8:53 ب 25.
(30) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:294:3 ح 831، بحار: 307:52 ب 26 ح 81.
(31) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:198:3 ح 719، بحار: 306:52 ب 26 ح 79.
(32) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:497:3 ح 1068، غيبت نعمانى: ص 181، بحار: 301:52 ب 26 ح 66.
(33) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:295:3 ح 31، بحار: 307:52 ب 26 ح 81. (امام باقر عليه السلام).
(34) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:198:3 ح 719، بحار: 306:52 ب 26 ح 79.
(35) معجم احاديث الامام المهدى (عليه السلام):295:3 ح 831، الزام الناصب: 294:2.
(36) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:454:3 ح 1010، بحار: 294:52 ب 26 ح 43.
(37) هود: 86.
(38) آل عمران: 33.
(39) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام: 295:3 ح 5-831: 20 ح 1452، بحار: 238:52 ب 25 ح 105- ص 305 ب 26 ح 78.
(40) الزام الناصب: 282:2.