ذکر آنها خواهد شد. خود آن حضرت در توقيع مبارک که براى اسحق بن
يعقوب صادر فرمود، فرموده است:
واما ظهور فرج پس اين امر تحقيقا به سوى خداست (وکذب الوقاتون)
دروغ گفته اند آنان که وقت گذارند.(1)
واين عبارت از ائمه عليهم السلام بسيار نقل شده.
از حضرت باقر عليه السلام پرسيدند: آيا براى اين امر وقتى هست؟
سه مرتبه فرمود: (کذب الوقاتون).(2)
حضرت صادق عليه السلام فرمود: ما اهل بيتى نيستيم که وقت گذارى
کنيم با اينکه پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم فرموده: (کذب
الوقاتون).(3)
ايضا مهزم اسدى به خدمت آن حضرت عرض کرد:
چه وقت است اين امرى که ما در انتظار او هستيم؟
فرمود: (کذب الوقاتون وهلک المستعجلون ونجى المسلمون والينا
يصيرون)
دروغ گفتند وقت گذاران وهلاک شدند عجله کنندگان ونجات يافتند تسليم
شدگان ومسير ايشان به سوى ما است.(4)
وايضا فرمود: (کذب الموقتون ما وقتنا فيما مضى ولا نوقت فى
المستقبل)
دروغ گفتند وقت گذاران، ما نه از پيش وقت گذارده ايم ونه درآينده
وقت خواهيم گذارد.(5)
مآل اين حديث به همان حديث است که فرمود: (ما اهل بيتى نيستيم که
وقت بگذاريم). پس مقصود اين است که نه کسانى که پيش از من بوده اند
وقت گذارى کرده اند ونه کسانى که بعد از من بيايند وقت گذارى
خواهند کرد. پس معنيش اين است که هر کس به ما نسبت وقت دهد باور
مکن چون از ما نيست، وبه همين معنا در حديث ديگر تصريح فرموده، به
محمد بن مسلم فرمود:
(هر کس براى تو وقتى معلوم کند از او هيبت مکن او را تکذيب کن،
زيرا که براى احدى وقت نگفته ايم).(6)
وايضا آن حضرت فرمود: ما براى اين امر وقت گذارى نمى کنيم.(7)
وايضا فرمود:
(ما اهل بيتى نيستيم که وقت گذارى کنيم (ابى الله الا ان يخلف وقت
الموقتين) خداوند ابا وامتناع فرموده جز اينکه خلف سازد وقت وقت گذاران
را، يعنى بر خلاف آن کند).(8)
وايضا مفضل از آن حضرت پرسيد:
(آيا براى مهدى آن مامور منتظر عليه السلام وقت موقتى هست که مردم
او را بدانند؟.
فرمود: حاش لله اينکه ظهور او موقت به وقتى شود که شيعه ما او را
بدانند.
گفت: چرا اى آقاى من؟
فرمود: زيرا که او آن ساعتى است که خداوند در قرآن فرموده: از تو پرسش
مى کنند از ساعت، بگو علم آن نزد خداست.(9)
پس آن حضرت چند آيه ديگر که علم ساعت را منحصر به حق مى کند تلاوت
فرمود. مفضل دوباره عرض کرد:
آيا پس هيچ وقتى براى او نمى شود گذارد؟
فرمود: اى مفضل! من وقتى براى او نمى گذارم وهيچ وقتى هم براى او گذارده
نمى شود، به تحقيق که هر کس براى مهدى ما وقتى معلوم کند پس خود را
در علم خدا شريک قرار داده وادعا کرده که بر سر خدا ظفر يافته.(10)
وحضرت باقر عليه السلام در اين آيه:
(هل ينظرون الا الساعة أن تأتيهم بغتة).(11)
(آيا انتظار مى کشند ساعت را که ناگهان بيايد) ايشان را فرمود:
(اين ساعت، ساعت قائم است که ناگهان خواهد آمد).(12)
وايضا حضرت رضا عليه السلام فرمود:
(حديث کرد مرا پدرم از پدرش از آباء خود از امير المؤمنين عليهم
السلام از پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم که شخصى به آن حضرت عرض
کرد: يا رسول الله چه وقت قائم خروج خواهد کرد؟
فرمود: مثل او مثل ساعت (قيامت) است که خدا فرموده: (لا
يجليها لوقتها الا هو ثقلت فى السموات والأرض لا تأتيکم الا بغتة)(13)
آشکار نيم کند وپرده از وقت او برنمى دارد مگر او، يعنى خدا، قضيه
ى او در آسمانها وزمين سنگين وگران است، نخواهد آمد شما را مگر ناگهان).(14)
وخواهد آمد، که خود آن حضرت تا ساعت آخر نمى داند تا اينکه شمشير
او به نطق آيد واز غلاف بيرون آيد وبگويد: اى ولى خدا قيام کن به
اذن خدا.
نتيجه
غرض از اين همه تطويل وذکر اين همه احاديث که بسيارى از آن نقل نشد
اين است که شيعه ى صاف ساده لوح گول نخورد واز عجله وشتابى که از
نهايت شوق دارد وبالفطره مايل است که هر چه زودتر وقتى به دست آرد
که مايه ى دلخوشى او شود، گرفتار دروغگويان نشود ودر دام ايشان
نيفتد وتصديق احدى نکند که هر کس در اين باره چيزى بگويد دروغ
گفته، خواه مرد ظاهر الصلاح وارسته باشد وخواه نه وخواه اهل علم
باشد وخواه نه وخواه منجم باشد وخواه مرتاض که نوعى از کهانت است
وخواه صوفى باشد که مدعى کشف است وخواه جن گير که مدعى تسخير جن
است وخواه مدعى جفر باشد يا مدعى علم اسرار ورموز.
خلاصه مدرک گفته اش واستنباط واستخراجش هر چه باشد ولو مستند به
حديثى که نسبت به ائمه يا امير المؤمنين عليهم السلام داده شده
باشد، همه اش دروغ است.
فرمودند: ما براى کسى وقت نگذارده ايم ونمى گذاريم وفرمودند: ما
نمى دانيم، علم او مخصوص حق است. پس جائى که امام نداند منجم مى
داند يا مرتاضى که مسلمان نيست!؟ يا اگر اظهار اسلام هم مى کند اهل
نماز وروزه وسائر تکاليف شرعيه نيست، يا صوفى که به جز حيله وتزوير
وتلبيس وتدليس ندارد ودر حقيقت شاگرد ابليس است مى داند!؟
بحمد الله که هر چه بافته هائى که محيى الدينشان يا نعمة الله شان
يا فلان على شاه وفلان على شاه ديگرشان بافته بودند پشم گرديد.
اى شيعه ى ساده لوح صاف دل به اين مرز گوئى ها وجفنگ گوئى ها
فريفته مشو، که مى ترسم از هول حليم در ديگ افتى، چنانکه بسيارى که
مريد ايشان شدند از همين هول حليم بود.
سوال: امام چرا نبايد بداند؟ دانستن امام که منافى با سياست خدا
وسر خدا نيست، در سياست هاى دولتى بسيارى از امور را رجال سياسى
دولت با اطلاعند!
جواب: نمى دانم چه سياستى در کار است، آن قدر مى دانم که بعضى از
امور منحصرا علم او مختص به ذات حق است واين قدر هم مى دانم که پيغمبر
صلى الله عليه واله وسلم وامام عليه السلام دروغ نمى گويند، نمى
دانم خصوصا به آن نحوه از تأکيد که ذکر شد يقين مى دانم که نمى
دانند وبر من لازم نيست که بدانم چرا بايد ندانند؟ سر خدا وسياست
خداست، حکمت خدا اقتضاء کرده که اين سر را ندانند وما را هم نمى
رسد که بگوئيم چرا بايد ندانند، چنانچه ايشان را هم نمى رسد که
بگويند چرا ما بايد ندانيم.
ولى به نحو احتمال مى گويم شايد يک وجهش همين باشد که چون ما
بدانيم که امام نمى داند؛ ديگر قطع اميد کنيم نه از امام زياد پرسش
کنيم ونه ديگر پى اين وآن برويم واعتماد به قول او کنيم، يا پى جفر
ورياضت وکشف برويم ووقت خود را ضايع کنيم.
اما اگر مى دانستيم که امام مى داند ولى مأمور به گفتن نيست، حس
کنجکاوى وحرص وطمع يا شوق موکد ما را وادار مى کرد که از طريق ديگر
به هر وجه هست به دست آريم، پس اين يک فائده ى ندانستن امام عليه
السلام است والعلم عند الله.
سوال: پس اين حديث چه معنى دارد که ابى حمزه به حضرت باقر عليه
السلام عرض کرد: (امير المؤمنين عليه السلام فرمود: تا هفتاد بلاست
وبعد از هفتاد رخا (يعنى وسعت وگشايش) چگونه شد که هفتاد گذشت وما
رخائى نديديم؟
فرمود: خداوند اين امر را در هفتاد معين کرد وچون حسين بن على شهيد
شد غضب خداوند بر اهل زمين شديد شد، پس او را به تأخير انداخت تا
صد وچهل وچون ما به شما حديث کرديم، وشما فاش کرديد وپرده ى ستر را
کشف کرديد خداوند او را به تأخير انداخت وديگر وقتى براى او نزد ما
قرار نداده. (يمحو الله ما يشاء ويثبت وعنده
ام الکتاب).(15)
خداوند آنچه را بخواهد محو مى کند واثبات مى کند ونزد او ام الکتاب
است (دفتر بزرگ)). سپس ابو حمزه گفت:
اين حديث را به حضرت صادق عليه السلام عرض کردم، فرمود: چنين است.(16)
وايضا چه معنى دارد اين حديث که حضرت باقر عليه السلام فرمود: (کذب
الوقاتون).
سپس فرمود:
(حضرت موسى عليه السلام چون به ميقات رفت به قوم خود سى روز وعده گذاشت
وچون خداوند بر وى ده روز افزود قوم گمراه شدند، پس ما هر گاه
حديثى به شما گفتيم سپس موافق افتاد بگوئيد: (صدق الله) واگر بر
خلاف آن شد باز هم بگوئيد: (صدق الله) تا دو مرتبه اجر ببريد).(17)
جواب: اما حديث اول که ذيلش تصريح دارد که ديگر وقتى براى او نزد
ما قرار داده نشده واما صدرش بدان که ذکر فرج که در اخبار بسيار
شده دو نوع است: يکى فرج کلى وديگر فرج هاى جزئى، فرج کلى بستگى
دارد به قائم آل محمد صلى الله عليه واله وسلم وبس، پيش از خلقت
آدم او به نام قائم معروف بود وقيام کلى تنها به نام او وفرج کلى
تنها بر دست او است، نه از او تغيير وتبديل به ديگرى پيدا مى کند
ونه اصل قيامش قابل بدا ومحو است.
ومراد از صدر حديث اول فرج جزئى است که از وى تعبير به رخاء شده پس
مقصود حضرت از (اين امر) که (در هفتاد قرار داد) همان رخا است، که
خداوند اراده کرد که قدرى وسعت وگشايش براى شيعيان قرار دهد يا
سلطنت ظاهرى در سيد الشهداء عليه السلام قرار دهد، اما کشته شدن او
وکوتاهى از نصرت او سبب شد که به تأخير افتاد تا صد وچهل که عصر
حضرت صادق عليه السلام است.
ودر حديث ديگر حضرت صادق عليه السلام فرمود:
(خداوند اين امر را در من قرار داد پس به شما حديث کرديم وشما فاش
کرديد).
پس مقصود فرج جزئى است والا معقول نيست که قيام کلى وفرج کلى را
خداوند در غير مهدى عليه السلام قرار داده باشد، چگونه مى شود که
مراد قيام کلى باشد با اين که بيش از هزار روايت حضرت مهدى عليه
السلام را به شخصه وبه خصوصيات براى اين امر معرفى کرده؟! ودر
فرجهاى جزئى بسيار علائم گفته شده وبسيار اخبار به آنها شده، مانند
اينکه فرج شما در هلاکت بنى العباس است مثلا، نه مقصود آن فرج کلى
معهود است تا گفته شود: پس چرا نشد؟ بلکه مقصود نوعى از گشايش وفرج
جزئى بوده وآن هم شد.
واما حديث دوم: جواب اين است که وقت واجل دو نوع است: يکى محتوم
وديگرى غير محتوم، آنکه غير محتوم است قابل تغيير وتبديل است واز
اين قبيل است فرجهاى جزئى که به آنها اخبار مى شود، مانند هفتاد
سال وصد وچهل سال که در حديث فوق از امير المؤمنين عليه السلام است
وآنکه محتوم است قابل تغيير وتبديل نيست.
وميقات موسى عليه السلام دو وقت داشته يکى غير محتوم وآن سى روز
است وديگرى محتوم وآن چهل روز است. خداوند وقت غير محتوم را به
موسى فرموده وموسى از وقت ديگر با اطلاع نبود، پس همان سى روز را
بر سبيل جزم به قوم خود اخبار کرد وبعدا که تخلف کرد مورد ملامت
قرار گرفت.
واز تمسک حضرت به قضيه ى حضرت موسى عليه السلام معلوم مى شود براى
حضرت مهدى عليه السلام نيز دو وقت است: يکى محتوم وديگرى غير
محتوم، يعنى يکى جزمى ويقينى وديگر احتمالى وآن وقت محتوم را به
تصريح اخبار گذشته نمى دانند واما وقت احتمالى غير محتوم را مى
دانند اما نمى گويند، مبادا آنکه بر خلاف شود ووجهش هم بر مردم
پوشيده بماند پس ايشان را رمى به کذب کنند.
از اين جهت فرمود: اگر ما به شما اخبارى کرديم راجع به فرج جزئى يا
کلى وآن چنان نشد بگوئيد (صدق الله) زيرا که ما از خدا اخبار کرده
ايم وخدا هم دروغ نگفته، بلکه يا آن امر از امور محتومه نبوده
وجهات ديگرى سبب شده که نشده ويا آن وقت وقت حتمى نبوده پس به عللى
تأخير افتاده.
ذکر حوادث ووقايعى که در دوران غيبت رخ مى دهد
بدان که حوادث ووقائعى از ابتداى غيبت تا هنگام ظهور رخ خواهد داد
که از آنها پيش گوئى شده ولى اينها بر دو نوعند نوعى علامتند ونوعى
نه، بلکه صرفا حوادثى است که در دوران غيبت ودر طول اين مدت اتفاق
مى افتد، خواه صد صال پيش از ظهور باشد وخواه پانصد سال وخواه
بيشتر يا کمتر، فقط مقصود اين است که اين امور بعد از غيبت اتفاق
خواهد افتاد.
وآنها که علامتند بر دو نوعند: نوعى علامت قرب ظهور است، يعنى
علامت آن است که ظهور نزديک است وچند سالى بيش نخواهد بود ونوعى
علامت ظهور است که در آن سال ظاهر مى شود يا ظاهر شده، وبعضى از
اين امور حتمى است يعنى حتمى الوقوع که حتما واقع خواهد شد وبعضى
غير حتمى که محتمل است واقع نشود.
ونيز بدان که بعضى از آنها که اطلاق علامت بر وى شده حتمى العلامة
است يعنى چون واقع شود مسلم نشانه ى قرب ظهور يا خود ظهور است
وبعضى غير حتمى العلامة يعنى با اين که واقع شود لازم نيست که
علامت قرب ظهور يا خود ظهور باشد، بلکه ممکن است که واقع شود ومع
ذلک ظهور به تأخير افتد، مانند اختلاف بنى العباس وانقراض دولت
ايشان که اطلاق علامت بر وى شده واز علامات خوانده شده.
پس بين حتمى العلامة وحتمى الوقوع ملازمه نيست، ممکن است وقوع او
حتمى باشد اما علامت بودنش حتمى نباشد، مانند همان اختلاف وانقراض
بنى العباس. وممکن است وقوعش حتم نباشد اما اگر واقع شود علامت
بودنش حتم باشد، مانند بعض از علامات سماوى وارضى غير آن پنج علامت
که ذکر خواهد شد وممکن است هر دو باشد: هم وقوعش حتمى وهم علامت
بودنش حتمى باشد مانند آن پنج علامت خروج سفيانى وصيحه آسمانى
وخروج خراسانى ويمانى وخسف بيداء وغير ذلک.
رفع خلط واشتباه
متقدمين يعنى مولفين اول چون نظر تحقيق نداشتند بلکه بيشتر نظر جمع
آورى داشته اند وآنچه واقع خواهد شد تا ساعت ظهور همه را يک جا
نوشته، ملاحظه مقدم ومؤخر نکرده اند، بلکه همه را به اسم علامت
نوشته اند حتى اين که تحقيقى هم از فرج نکرده اند که دو فرج است:
فرج جزئى وفرج کلى وبه صرف اين که در حديث مثلا ذکر شده که علامت
فرج شما يا علامت فرج در فلان است يا فرجى نخواهد بود مگر در فلان
يا بعد از فلان فرج خواهد بود؛ همه را حمل بر فرج کلى کرده وبه
همين لحاظ او را در علامت ظهور ذکر کرده اند، با اين که آنها
علامات فرجهاى جزئى بوده که واقع شده وگذشته.
آرى نسبت به آن قدماء مانند صدوق ومفيد وکلينى وشيخ طوسى که هنوز
آن امور واقع نشده بود واحتمال اين هم نمى دادند که اين همه غيبت
طولانى شود بعدى ندارد که همه را علامت فرج کلى بگمارند، ديگران هم
که آمدند بر منوال ايشان نوشتند، بالاخره اين خلط، سبب اشتباه
متاخرين شد، تحقيق نکرده آن چه ديدند نوشتند وهمه را به نام علامات
خواندند ونام کتاب را علائم الظهور نهادند، سپس مورد حمله واعتراض
مخالفين قرار گرفتند که چرا علامات ظاهر شد واو ظاهر نشد؟ ناچار
شدند که در جواب بگويند: اينها علامات حتمى نبوده، زيرا که در
اخبار تصريح شده که بعضى از علامات حتمى است وبعضى حتمى نيست.
باز خود در حيص وبيص افتادند که بعضى از همانها را در اخبار از
حتميات شمرده، مانند همان اختلاف وانقراض بنى العباس ومع ذلک تخلف
کرده، همه اينها از جهت اين است که متوجه نشدند که وقايع غير از
علامات است. اگر چه به وجهى هم مى توان آنها را علامت خواند وعلامت
فرج جزئى غير علامات فرج کلى است. وحتميه دو نوع است: حتمى الوقوع
وحتمى العلامه، اگر از اول تحقيق وتنقيح مى شد نه اشتباه مى شد ونه
مورد اعتراض مى گرديد.
- مانعى ندارد که همه را هم به وجهى علامت بنامند، زيرا که در عين
حال هر کدام به وجهى علامت است وبه وجهى علامت فرج است، اما کى وچه
وقت محقق نيست
وبه اين لحاظ هر کدام فى الجمله علاميتى دارد.
در اخبار نسبت به بعضى اسم علامت به او اطلاق شده بلکه حتى خود
غيبت امام عليه السلام هم علامت فرج خوانده شده، محمد بن زياد گفت:
به امام على النقى عليه السلام نوشتم سوال کردم از فرج حضرت، نوشت:
هر گاه صاحب شما غيبت کند از دار ظالمين پس متوقع فرج باشيد.(18)
پس مانعى ندارد که اطلاق علامت يا علامت فرج شود، اما بايد تحقيق
کرده شود که فرج دو فرج است وعلامت دو نوع.
مطلب ديگر
اين وقائعى که پيش گوئى شده است از پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم
وائمه ى طاهرين عليهم السلام بر دو نوع است: نوعى وقايع کليه عامه
است که جنبه نوعيت وعموميت وکليت دارد ونوعى وقايع خاصه است، مثلا
اخبار به فلان امر يا فلان واقعه.
اما نوع اول: بسيارى از آنها به عباراتى ذکر شده که اختصاص به عصر
غيبت ندارد، مانند اينکه زود است بعد از من يا در امت من چنين وچنان
شو، يا زمانى بيايد که چنين وچنان شود، حتى کلمه (در آخر الزمان
چنين وچنان شود).
زيرا که پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم به ابوذر فرمود:
قومى در آخر الزمان پيدا شوند که لباس پشمينه در تابستان وزمستان
بپوشند ودر اين فضلى براى خود بر ديگران ببينند، ملائکه آسمانها
وزمين ايشان را لعنت مى کنند.(19)
اشاره به ظهور صوفيه است با اينکه ابوهاشم صوفى که موسس صوفيه است
در زمان حضرت باقر عليه السلام ظاهر شد، پس مراد از آخر الزمان عهد
خود آن حضرت است. خلاصه بسيارى از اينها به عباراتى است که اختصاص
به زمان غيبت ندارد چه رسد به اينکه اختصاصش به زمان ما يا آخر همه
ى ازمنه باشد، بلکه اين امورى است که پيش گوئى شده وبه تدريج در
ازمنه واقع مى شود. بلى بعضى از آنها پيش از تولد وغيبت آن حضرت
ظاهر شده ولى چون ادامه واستمرار دارد لهذا جزء وقايع دوران غيبت
نيز حساب شد.
پس مراد به وقايع زمان غيبت اعم از آن است که حدوثش در عصر غيبت
باشد يا پيش حادث شده وهمچنان باقى است وبيشتر نظر در ذکر همه ى
اين وقايع وحوادث با اين که اينها علامت نيستند وجنبه ى علامتى
ندارند تنبه وبيدارى وعبرت وپندگيرى مردم است، تا به تکليف ووظيفه
ى خود آشنا شوند واز اين امور اجتناب واحتراز کنند.
اين وقايع عبارت است از فسادهاى دينى واخلاقى ومعاشرتى وکسبى، نوعى
وصنفى که در جامعه پيدا مى شود، بعضى از آنها که قسمت اکثر است
عمومى است واختصاص به شيعه ندارد وبعضى وقائعى است که مخصوص شيعه
است. لهذا آنها را دو قسمت کردم:
اما قسمت اول: که در شيعه وغير شيعه است چون بسيار بود قسمت بندى
شد وهر کدام در قسمت خود ذکر شد، تا به دست آوردن آن زودتر باشد
وچون راجع به هر امرى در يک جا جمع شود وپشت سر هم رديف شود موثرتر
در نفوس خواهد شد وبهتر در غرض مقصود نتيجه بخش خواهد بود.
هر جمله اى که در هر قسمتى ذکر مى شود ترجمه ى جمله اى از حديث است
بدون کم وزياد وتمام اينها از احاديث پيغمبر صلى الله عليه واله
وسلم وامير المؤمنين عليه السلام وحضرت باقر عليه السلام وحضرت
صادق عليه السلام است واز اين چهار بيرون نيست.
لهذا از جهت اختصار وترک تکرار- زيرا که بر اين وجه مستلزم تکرار
زياد بود - اکتفاء به اصل جمله شد ودر هر جمله ذکر گوينده آن نشد
وبه همين اندازه اکتفا کردم که اجمالا تذکر دهم که از آن چهار
بزرگوار بيرون نيست.
در خاتمه متوجه اين گفته ى حضرت صادق عليه السلام باشيد، پس از آن
که وقايع آتيه را فرمود؛ فرمود:
(چون امور را ببينى که نمايان شده پس همواره بر حذر باش واز خداوند
عز وجل طلب نجات کن وبدان که مردم در سخط خدا مى گذرانند ومشمول
غضب خدايند ولکن ايشان را مهلت مى دهد براى امرى که به ايشان اراده
دارد).
پس توجد وجهد کن که خداوند تو را بر خلاف آنچه ايشان هستند ببيند،
پس اگر عذابى بر ايشان نازل شود وتو در ميان ايشان باشى وترا هم
فراگيرد تعجيل کرده اى به رحمت خدا واگر ترا نگيرد پس آنان مبتلا گشته
وتو بيرون بوده اى از آنچه جرات بر خدا داشتند.(20)
راجع به دين وسستى مردم در دين
از دين نماند مگر اسم او.
اسلام غريب شود چنانکه در اول غريب بود.
دين از مردم جا خالى کند چنانکه آب از ظرف خالى مى شود هنگام
وارونه کردن.
به دين استخفاف کنند.
خود را به اسلام بنامند اما دورترين مردم باشند از وى.
صبر کننده ى بر دين مانند کسى است که اخگر آتش در کف خود گرفته
باشد.
آثار بزرگ وظواهر دين کهنه ومندرس گردد.
دين را به دنيا بفروشد.
دين پست شود ودنيا بلند گردد.
دين را ترک گفته وبه دنيا بچسبند، آخرت را ترک گفته وبه دنيا رکون
کنند.
اگر دنياشان سالم باشد هر چه از دين تلف شود پروا نکنند.
دينشان درهمشان وهمتشان شکمشان وقبله ى ايشان زنانشان باشد وبراى
نان خم شوند وبراى درهم سجده کنند، حيران وسرگردان، نه نصارى ونه
مسلمان.
راى وبدعت وتغيير حلال وحرام
دين مردم به راى ايشان باشد، کتاب واحکام آن تعطيل شود.
احکام باطل شود واسلام رو به ضعف نهد.
بدعتها ظاهر شود.
بدعتها زياد شود.
بدعت سنت شود وسنت بدعت.
در هر سال بدعت وشر حادث شود بيش از سال پيش.
حلال را حرام کنند.
حرام حلال شود وحلال حرام.
فتنه ها وبدعتها در دين چنان شايع شود که نوزادان بر وى نشو ونما
کنند وکودکان بر وى بزرگ شوند وبزرگان بر وى پير گردند، تا اينکه
سنت شود وچنان مستحکم گردد که اگر چيزى از او تغيير داده شود؛
فرياد برآيد که سنت تغيير داده شده.
پاورقى:
(1)
معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:294:4 ح 1318،
بحار: 111:52 ب 21 ح 19.
(2)
معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:260:3 ح 787، بحار:
103:52 ب 21 ح 5، اصول کافى: 416:1 ح 5:937.
(3)
معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:472:3 ح 1036،
اثباة الهداة: 477:3 ب 32 ح 40، منتخب الاثر: ص 559 ف 6 ب
5 ح 3، اصول کافى: 415:1 ح 3:935.
(4)
معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:379:3 ح 930، غيبت
طوسى: ص 426 ح 413، بحار: 52: 104-103 ب 21 ح 7.
(5)
معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:377:3 ح 927، غيبت
طوسى: ص 426 ح 412، بحار: 103:52 ب 21 ح 6.
(6)
معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:377:3 ح 927، بحار:
104:52 ب 21 ح 8.
(7)
معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:378:3 ذيل ح 928،
غيبت نعمانى: ص 195.
(8)
معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:378:3 ح 928، بحار:
320:19 ب 10 ح 75، اصول کافى: 415:1 ح 4:936.
(10)
مختصر بصائر الدرجات: ص 179، بحار: 53: 3 -1 ب 25.
(12)
معجم احادث الامام المهدى عليه السلام: 410:5 ح 1849،
تفسير البصائر: 500:37، بحار: 164:24 ب 48 ح 4.
(14)
معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام: 260:1 ح 162، کمال
الدين: 373:2 ب 35 ح 6، بحار: 154:51 ب 8 ح 4.
(16)
معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام: 261:3 ح 787، اصول
کافى: 415:1 ح 1:933، بحار: 105:52 ب 21 ح 11.
(17)
معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام: 260:3 ح 787، اصول
کافى، 416:1 ح 5:937، بحار: 103:52 ب 21 ح 5- ص 118 ب 21 ح
45.
(18)
معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام: 206:4 ح 1254،
بحار: 159:51 ب 10 ح 9 و150:52 ب 22 ح 77.
(19)
مکارم الاخلاق: ص 471.
(20)
معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام: 415:3 ح 966، روضة
الکافى: ص 39 ح 7.