مهدى منتظر

محمد جواد خراسانى

- ۷ -


توقيع اين است

احمد بن حسن بن ابى صالح خجندى مدتى در جستجو وطلب برآمد ودر شهرها گردش مى کرد وجديت واصرار داشت که به ملاقات آن حضرت مشرف شود، عاقبت نامه اى نوشت به آن حضرت بوسيله شيخ ابو القاسم حسين بن روح، مضمون نامه اينکه:

دل من شيفته ى جمال تو گشته وهمواره در فحص وطلب مى کوشم، تمنا دارم جوابى مرحمت فرمائيد که قلب من ساکن شود ودستورى در اين باره فرمائيد.

در جواب چنين توقيع فرمود:

(من بحث فقد طلب ومن طلب فقد ذل ومن ذل فقد أشاط ومن أشاط فقد أشرک).(1)

هر کس بحث کند به طلب افتد وهر کس طلب کند به ذلت افتد وهر کس به ذلت افتد به غضب دچار شود يا به مهلکه افتد وهر کس غضب کند پس شرک آورده.(2)

چون اين جواب آمد قلب او ساکن شد ودست از طلب کشيد وبه وطن خود باز گشت.

چرا در همان وقتى که بناى قيام است متولد نشود؟

گفتيد: چرا در همان وقتى که بناى قيام است متولد نشود؟ وجود پيش با اين همه مدت بدون فائده چه اثرى دارد؟

جواب: اين اشکال نيز از جواب اشکال چهارم ظاهر شد، زيرا که اين اشکال مبنى بر عدم فائده است ودر آنجا ظاهر شد که وجود او بى فائده نيست، به علاوه در ايمان به او ورعايت حق او ولو غيابا امتحان بزرگى است که منظور ومطلوب حق است، چنانکه ايمان به پيغمبر خاتم صلى الله عليه واله وسلم پيش از وجودش، امتحانى بود ومنظور حق بود وبسيار فرق دارد در تاثير نمودن در عمل وثبات واستقامت بين اينکه ولى موجود نباشد يا موجود باشد وغائب باشد، به خصوص اين که او را ناظر بر خود وآگاه از عمل خود بداند.

چرا غيبت اين همه طولانى باشد اگر ظهورى در کار است پس تا کى؟

گفتيد: چرا غيبت اين همه طولانى باشد، اگر ظهورى در کار است پس تا کى انتظار است؟

جواب: همچنانکه وجودش را علت وحکمتى است وغيبتش را علت وحکمتى است، همچنين طول مدت را نيز علت وحکمتى است وبالاخره هر چيزى رامدتى است: (لکل أجل کتاب) بايد مدتش را طى کند.

چند علت براى طول غيبت از اخبار استفاده مى شود:

علت اول: اينکه خداوند به مقتضاى عدل وفضل وامتحان، دو دولت قرار داده:؛ براى حق دولتى وبراى باطل دولتى ودولت حق را در آخر قرار داده، اولياء خدا در دولت باطل يا خائف ومقهورند ويا غائب ومستور وناچار است که هر يک از دو دولت استيفاى کامل از دولت خود کند. دولت باطل که دولت ابليس است انتهاى او تا روز قيام آن حضرت است، چنانکه در قرآن است که ابليس گفت:

(رب فانظرنى الى يوم يبعثون)

(پروردگارا مرا مهلت ده تا روز قيامت).

خداوند فرمود:

(انک من المنظرين الى يوم الوقت المعلوم).(3)

(تو از مهلت داده شدگانى تا روز ميقات معلوم، - که روز قيامت قائم عليه السلام است -).

پس بايد ابليس استفاده ى کامل وبهره بردارى تمام از دولت خود کند وچون به تاريخ برگرديم ونيک بررسى کنيم، اگر منصف باشيم خواهيم ديد که دولت ابليس در ازمنه ى گذشته اگر چه به طول انجاميده بهره بردارى کامل نکرده، چندى است که در اين ازمنه ى اخير تازه مى خواهد بهره بردارى کند وبه طورى که مقصود او است تا حدى نائل شود، اگر ازمنه سابق را با اين زمان اخير مقايسه کنيم، خواهيم ديد که هيچ وقت اين گونه اسباب فسق وفجور ولهو ولعب وآزادى از همه جهت واسباب ظلم وتعدى وجور وهمه انواع قبائح فراهم وآماده نبوده پس بايد غيبت آن قدر طول بکشد که شيطان تا حدى به آرزوى خود برسد.

علت دوم: اينکه هر صنفى به حکومت برسد تا از امتحان بيرون آيند.

حضرت صادق عليه السلام فرمود:

(دولت ما آخر دولتها است، نماند اهل بيتى که خدا براى آنها حکومت ودولتى مقرر کرده مگر اينکه همه به دولت خود برسند، تا اينکه چون سيره ى ما را ببينند نگويند اگر ما مالک امر مى بوديم نيز چنين رفتار مى کرديم).(4)

ايضا آن حضرت فرمود:

(نخواهد بود اين امر تا نماند هيچ صنفى از مردم مگر اينکه ولايت پيدا کنند بر مردم، تا اينکه کسى نگويد اگر ما ولايت مى يافتيم عدالت مى کرديم، سپس قائم قيام کند به حق وعدالت).(5)

علت سوم: بى وفائى وناپايدارى در عهد وپيام ومتحد ويکدل نبودن ياران. خود آن حضرت در توقيعى که براى شيخ مفيد رحمه الله صادر فرمود، فرموده است:

(اگر چنانچه شيعيان ما خداوند ايشان را به طاعت خود موفق کند، همه با هم مجتمع ويکدل بودند در وفاى به عهد ما، فيض ملاقات ما بر ايشان به تأخير نمى افتاد وهر آينه زودتر به سعادت ديدار ما نائل مى شدند نظر به حق معرفت وصدق معرفتشان نسبت به ما، پس ما را از ايشان حبس نکرده جز آنچه به ما مى رسد از اعمال ناشايسته اى که ما آنها را خوش نداريم از ايشان وانتظار آن را از ايشان نداريم).(6)

پس بايد آن قدر طول بکشد که کسانى که بعد از تمييز وتمحيص باقى مى مانند، مجدانه پايدار در عهد وفداکارى باشند در اثر طول انتظار وشدت اشتياق با انزجار از واردات بسيار وقهرا اين معنى به تدريج حاصل خواهد شد، چنانکه حال مردم اين ازمنه با غيبت امام عليه السلام بسيار فرق دارد با مردمى که در عصر حضور بودند از جهت محبت ومعرفت وخلوص:

- از قضيه ملاقات على بن ابراهيم مهزيار معلوم مى شود نگرانى ودلگيرى آن حضرت از اعمال دوستان خود واينکه اعمال بد ايشان نيز دخيل در غيبت وطول آن است، گفت: چون به خدمت رسيدم آن حضرت به من فرمود: ما انتظار ترا داشتيم شب وروز چرا دير کردى؟

عرض کردم: کسى نبود که مرا به سوى شما رهنمائى کند، پس حضرت با انگشت به زمين مى زد وفرمود:

نه چنين است ولکن شماها به زيادى اموال پرداختيد وبر ضعفاى مؤمنين تجبر به خرج داديد وقطع رحم کرديد، پس چه عذرى براى شما الان مى باشد؟

گفتم: التوبه التوبه.

پس فرمود:اى پسر مهزيار، اگر نبود استغفار بعضى از شما براى بعضى، هر آينه هر کس بر زمين بود هلاک مى شد به جز خواص شيعه، آنان که اقوالشان با افعالشن شبيه است -.(7)

علت چهارم: اينکه خداوند در صلب کفار وفجار مؤمنينى قرار داده، چنانکه در صلب مؤمنين نيز کفار وفجارى قرار داده.

(يخرج الحى من الميت ويخرج الميت من الحى).(8)

وچون آن حضرت قيام به سيف مى کند از فاجر وکافر چيزى نمى گذارد؛ پس بايد آنقدر طول بکشد تا اينکه هر مؤمنى که در صلب کافر وفاجر است بيرون آيد.

به حضرت صادق عليه السلام گفته شد:

چرا امير المؤمنين عليه السلام با مخالفين خود در اول جنگ نکرد؟

فرمود: يک آيه در کتاب خدا مانع او شد.

گفت: کدام آيه؟

فرمود: (لو تزيلوا لعذبنا الذين کفروا منهم عذابا أليما).(9)

(اگر هر هم زائل وجدا شوند يعنى مؤمن وکافر، هر آينه عذاب مى کنيم اشخاصى را که کافرند از ايشان عذاب دردناکى).

گفت: چه مقصود است از زائل وجدا شدن؟

فرمود: وديعه هائى است از مؤمنين در صلب جمعى از کافرين. وهمچنين قائم عليه السلام ظهور نخواهد کرد هرگز تا اينکه وديعه هاى خدا بيرون آيند وچون بيرون آيند آنگاه ظاهر شود بر دشمنان خدا وآنان را بکشد.(10)

علت پنجم: اينکه خداوند براى او اصحاب وانصارى مخصوص قرار داده با نام ونشان وحسب ونسب، که امير المؤمنين عليه السلام(11) وحضرت صادق عليه السلام(12) ايشان را به اسم ونسب ياد کرده اند، پس بايد آنها نيز به وجود آيند.

چگونه با اين همه طول مدت زنده است؟

گفتيد: چگونه با اين همه طول مدت زنده است؟

جواب: اين معارضه با قدرت خداست، قدرت خدا که مانند قدرت بشرى نيست. اين اشکال را از کسانى جواب مى گوئيم که قائل به خدا وقدرت وى هستند واما از کسانى که منکر خدايند نوبت بحث با ايشان به اين جا نمى رسد. بنابراين مى گوئيم:

اگر در قدرت خدا حرف داريد قدرت خداوند بر بيش از اينها تعلق گرفته ومى گيرد. اصحاب کهف را سيصد سال به خواب کرده وبعد زنده کرد. ابراهيم عليه السلام را در آتش افکندند ونسوخت. چوب خشک را بر دست موسى عليه السلام اژدها کرد. مرده هائى را زنده کرد. از ميان کوه ماده شتر بيرون آورد. وغير اينها که در قرآن ثابت شده.

واگر در خصوص طول حيات وتعلق قدرت خا به وى حرف داريد، آن هم که نوح دو هزار سال عمر کرد وعوج بن عناق را شما مى گوئيد فرزند دختر آدم بود ودر ايام طوفان زنده بود، پس سه هزار سال عمر کرده وحيات عيسى وخضر را هم قائليد با اينکه پيش از اسلام بوده اند وعمر خضر تا کنون بيش از سه هزار سال است. به حيات دجال نيز قائليد وچقدر احاديث درباره ى او نقل کرده ايد با اينکه کافر خبيثى است، خداوند اين همه طول مدت از او نگهدارى نکند؛ بسيار عجيب است؟!!

واگر در تعلق اراده خدا به نصوص اين غيبت حرف داريد، آنهم چه مانعى دارد؟ بعد از آنکه به أدله ى گذشته از حکمت حق وعلتهى غيبت ووجود نص از پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم وائمه ى طاهرين عليهم السلام وثابت شدن تولد او، وجود او ثابت شد، چه محذورى است که اراده ى خداوند به چنين غيبت طولانى با آن حکمت ها وفوائد تعلق بگيرد؟ پس او را نگهدارى کند واز وى پذيرائى کند. به علاوه امورى که راجع به آن حضرت است همه اش بر سبيل اعجاز است، تولدش بر سبيل اعجاز بود، زيرا که حملش مخفى بود وهيچکس نفهميد چنان که گذشت، ظهور وقيامش نيز بر سبيل اعجاز وخارق العاده است چنانکه بيايد وهمين جا نيز در جواب اشکال آخر اشاره مى شود. پس چه مانعى دارد که غيبت وطول حياتش نيز بر سبيل اعجاز وخارق عادت باشد؟

هر چيزى را مدتى است. مدت غيبت او چقدر ووقت ظهور او کى خواهد بود؟

گفتيد: هر چيزى را مدتى است. مدت غيبت او چقدر ووقت ظهور او کى خواهد بود؟

جواب: البته هر جيز را مدتى است، وغيبت را هم مدتى است، اما تعيين آن ودانستن آن لازم نيست. اگر معلوم شد که غيبت او به امر خداست ومعلوم شد که در غيبت حکمت ومصلحتى است، در مقدار مدت او نيز قطعا حکمت ومصلحت خواهد بود وهمچنانکه حکمت ومصلحت اقتضاى اصل غيبت واختفاى او کرده، همچنين حکمت ومصلحت ديگر نيز اقتضاى اخفاى مدت او ووقت ظهور او کرده، چنانکه مدت عمر دنيا ووقت ساعت قيامت معلوم نيست ودانستن آن هم ضرورى نيست ومخفى بودن آن هم بى حکمت نيست.

تفصيل سخن در خفاى مدت غيبت ووقت ظهور بعد از جواب اشکالات وبعد از بيان احوال آن حضرت در حال غيبت خواهد آمد.

علاماتى که مى گفتيد ظاهر مى شود چرا ظاهر نشد؟

گفتيد: علاماتى که مى گفتيد ظاهر مى شود چرا ظاهر نشد؟

جواب: علاماتى که گفته اند هنوز ظاهر نشده، آنها که ظاهر شده علامات نيست، حوادث ووقائعى است که در طول غيبت حادث وواقع مى شود، اين اشتباه از آنجا شده که بعضى بى تحقيق هر چه وقايع وحوادث است همه را به اسم علامت ناميده اند وکتاب علائم الظهور نوشته اند، شرح علائم ووقايع وفرق بين آنها خواهد آمد در آخر اين باب.

جواب اشکال دهم که در کجا است وچه مى کند؟ در دنباله اجوبه داده مى شود.

جواب اشکال اخير که با اسلحه قديمه چگونه مى تواند با اين اسلحه جديده بجنگد؟ اين است:

اولا: آنچه اعتقاد آن لازم است اين است که او جنگ خواهد کرد وغالب خواهد شد، اما با اسلحه قديمه يا جديده نه دانست آن لازم ويا امر مهمى نيست ونه ندانستن آن به جائى ضرر مى زند، او در وقت ظهورش به آنچه مامور باشد خواهد کرد.

اگر بنا باشد با اسلحه جديده جنگ کند هم از طريق عادى امر ممکن است وهم از غير عادى. اما از طريق عادى به اين که بخرد ويا با مختصر اسلحه اى که اصحابش دارند بجنگد وهر چه کم کم پيش مى رود وفاتح مى گردد اسلحه ى ديگران را حيازت مى کند. واما از طريق غير عادى ممکن است: خداوند براى او اسلحه ى جديده نيز نازل کند، دليل قطعى ونصى بالخصوص بر نفى آن نداريم.

ثانيا: آنچه به ما رسيده ودر کيفيت قيام او قائليم که تفصيلش ان شاء الله خواهد آمد اين است که قيام آن حضرت به طريق غير عادى وخارق عادت است وبر فرض که او را اسلحه ى جديده نباشد آنقدر از قواى الهيه ومددهاى غيبيه با او هست که مافوق اين اسلحه جديده است، باد وابر در اختيار او است، طى الارض مى کند، مشرق ومغرب را مى بيند، وبا اصحابش هر کجا هستند حرف مى زند واو را مى بينند، جبرئيل وميکائيل واسرافيل وملائکه وجن او را نصرت مى کنند، ماه وخورشيد در تسخير اوست، اگر خودش در ميان کوه صيحه بزند کوه از هم مى پاشد، با اين قوا او را چه احتياج به قوا واسلحه جديده است.

مکان آن حضرت

محل غيبت او ابتداء سرداب مقدس است که از آنجا غيبت فرمود، ولى چنانکه شيخ طوسى فرموده است: سرداب مقدس محل ابتداء غيبت بوده نه اينکه هم اکنون در آن سرداب بسر مى برد، که عامه عمياء ايراد کرده اند که چگونه مى شود با اين طول مدت در سرداب زندگى مى کند واکل وشرب او از کجا است؟! ما هرگز چنين اعتقادى نداريم، اين اعتقاد را به ما بسته اند وسپس ايراد کرده اند.

با اين که بر فرض که چنين عقيده نيز داشته باشيم، باز هم مانعى ندارد. زيرا که ايشان معتقدند که دجال در مغاره يا در چاهى محبوس است ودست وپاى او بسته است، مع ذلک خداوند او را کفايت مى کند، پس چه مانعى دارد که ولى خود را هم در سرداب کفالت کند؟ به هر حال مکان آن حضرت در زمان غيبت صغرى در مدينه بوده، در کوه رضوى. در ابتدا خواص از دوستان از مکان او مطلع بودند، سپس احدى بر وى اطلاع نيافت.

حضرت صادق عليه السلام فرمود:

(قائم ما را دو غيبت است يکى کوتاه وديگرى دراز در اول خاصه ى شيعه ى او به مکان او عالمند ودر دوم خاصه ى مواليان او هم نمى دانند).(13)

ونيز روزى نظرى به کوه رضوى افکند وفرمود:

(براى صاحب اين امر در اين کوه دو غيبت است، يکى درازتر از ديگرى).(14)

پس معلوم مى شود که در غيبت صغرى وکبرى هر دو مکان آن حضرت کوه رضوى است.

ودر حديث ديگر از حضرت باقر عليه السلام فرمود:

(نعم المنزل طيبة)

نيکو منزلى است طيبه يعنى مدينه.(15)

واز جاى ديگر نيز استفاده مى شود که در اطراف مکه نيز منزل دارد، بالاخره در حوالى مکه ومدينه بسر مى برد واز مواضع ديگر نيز استفاده مى شود که او در هر کجا هست محل او هم مانند خود او از انظار مستور است واين هم بعدى ندارد که در کوههاى مکه ومدينه منزل داشته باشد، اما کسى او را ومکان او را نبيند. چنانکه عامه مى گويند: بهشت شداد از انظار مخفى است.

نديم ومصاحب او

ندماى او يکى خضر است. حضرت رضا عليه السلام فرمود:

(زود است که خداوند مانوس کند به او قائم ما را ووحشت وى را ببرد به ايمنى به او).(16)

ديگر ملائکه ومؤمنين جن چنانکه حضرت صادق عليه السلام به مفضل فرمود.(17)

ديگر سى نفر از مؤمنين. چنانکه حضرت صادق عليه السلام فرمود:

(وما بثلثين من وحشة)

با سى نفر وحشتى نيست.(18)

وليکن معلوم نيست که اين اختصاص به غيبت صغرى داشته يا هميشه سى نفر با او هست.

اعمال وافعال او

حضرت صادق عليه السلام فرمود:

(در موسم حج هر ساله حج مى کند، او مردم را مى بيند ومردم او را نمى بينند).(19)

ونيز فرمود:

(در صاحب اين امر شباهتى است به يوسف عليه السلام که او برادران را شناخت وايشان او را ديده ونشناختند تا هنگامى که خود را معرفى کرد، چه انکار مى کنند اين خلق ملعون که شبيه ومانند خوکها هستند اينکه خداوند چنان کند با حجت خود که با يوسف وبرادران او کرد؟ يا چه انکار مى کنند اين امت متحير سرگردان که خداوند حجت خود را گاهى مستور کند از ايشان چنانکه يوسف را از يعقوب مستور کرد، با اينکه مسير هيجده روز فاصله بيش نبود؟ وچه انکار مى کنند اين امت که خداوند به حجت خود چنان کند که با يوسف کرد؟ پس با ايشان در بازارهايشان رفت وآمد کند ودر مجالسشان بر فراش ايشان پا گذارد وايشان او را نشناسند تا هنگامى که خداوند اذن دهد که خود را معرفى کند، چنانکه يوسف چند روز با برادران خود چنين بود).(20)

پس از اين حديث استفاده مى شود که غيبت آن حضرت نه چنان غيبتى است که به کلى از جامعه وخاصه ى از دوستان برکنار باشد واز احوال ايشان بى اطلاع باشد، بلکه او به ايشان سرکشى مى مکند وبا ايشان احيانا معاشرت مى کند، او ايشان را مى شناسد وايشان او را نمى شناسند.

مدت غيبت ووقت ظهور او

آنچه معلوم ومسلم است آن است که حکمت حضرت سبحان به مقتضاى امتحان از همه ى افراد انسان ومهلت دادن اهل عصيان وگوشمالى دادن اهل ايمان در اثر کوتاهى در طاعت وفرمان، اقتضاء کرده که مدتى حجت وولى خود را از مردم مخفى سازد. اما تا چقدر وچه اندازه؟ نه از مقتضاى حکمت وامتحان معلوم است ونه از اخبار چيزى مفهوم است. بلکه وجدان سليم چون به طبع خفا وغيبت نظر کند مى فهمد که مخفى شدن وغيبت نمودن نوعى از سر وسياست است وامور سرى وسياسى بايد وجهش ومدتش معلوم نباشد والا سر نخواهد بود واز سياست خارج خواهد شد.

ودر حديث حضرت صادق عليه السلام به عبد الله بن فضل هاشمى که در جواب سوم اجمالى از شبهات گذشت، به اين معنى تصريح فرموده:

(اى پسر فضل! اين امرى است از امر خدا وسريست از اسرار خدا وغيبى است از غيب خدا).(21)

بنابراين پس بايد از همه کس مخفى باشد، نه کسى مقدار ومدت او را بداند ونه وقت ظهور را، زيرا که اين دو با هم متلازمند. اگر مقدار مدت معلوم باشد وقت ظهور نيز معلوم است وهمچنين عکس واز اين جهت در اخبار تاکيدات بليغه شده است که احدى وقت آن را نيم داند جز خدا، حتى ائمه عليهم السلام، حتى خود امام عصر عليه السلام تا ساعت آخر قيام نمى داند واخبار بسيار وارد شده که هر کس وقتى معلوم کرد تکذيب کنيد او را.

از امير المؤمنين عليه السلام سوال کردند از وقت خروج دجال که مقارن ظهور آن حضرت است، فرمود:

(ولله ما المسئول باعلم من السائل)

خدا که مسئول داناتر از سائل نيست. ولکن براى او علامتى است.(22)

پاورقى:‌


(1) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام: 315:4 ح 1331، غيبت طوسى: ص 323 ح 271، کمال الدين: 509:2 ب 45 ح 39، بحار: 340:51 ب 15 ح 196:53-67 ب 31 ح 22.
(2) متن توقيع شريف که مرحوم مولف (ره) آورده است مطابق با نقل شيخ طوسى (ره) در غيبت است ولى در کتابهاى کمال الدين وبحارالانوار به جاى لفظ (ذل) آمده است وبنابراين نقل ترجمه ى توقيع شريف چنين است:

(هر کسى در خصوص من جستجو وتجسس کند مرا مى طلبد وهر کس مرا بيابد به ديگران بنمايد وهر کس مرا به ديگران بنمايد مرا به کشتن دهد وهر کس مرا به کشتن دهد مشرک گردد)..

(3) حجر: 38-36.
(4) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام: 61:5 ح 1484- ص 117 ح 1539، غيبت طوسى: ص 472 ح 493، اثباة الهداة: 516:3 ب 32 ح 369، منتخب الاثر: ص 379 ح 1، بحار: 332:52 ب 27 ح 58- ص 339 ح 83، الزام الناصب: 282:2.
(5) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:426:3 ح 983، بحار: 244:52 ب 25 ح 119.
(6) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام: 462:3 ح 1420، بحار: 244:52 ب 25 ح 119.
(7) دلائل الامامة: ص 542 ح 126:522.
(8) روم: 19.
(9) فتح: 25.
(10) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام: 420:5 ح 1857، علل الشرائع: ص 147 ب 122 ح 2، بحار: 97:52 ب 20 ح 19.
(11) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام: 104:3 ح 647.
(12) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام: 22:4 ح 1099- ص 28 ح 1100.
(13) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:364:3 ح 912، اصول کافى: 382:1 ح 19:901، بحار: 155:52 ب 23 ح 11-10.
(14) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:366:3 ح 914، بحار: 153:52، ب 23 ح 7.
(15) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:230:3 ح 753، اصول کافى: 381:1 ح 16:898، بحار: 157:52 ب 23 ح 20.
(16) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:167:4 ح 1229، بحار 152:52 ب 23 ح 3.
(17) بحار: 6:53 ب 28 ح 1.
(18) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:229:3 ح 753- ص 357 ح 905، اصول کافى: 382:1 ح 16:898 بحار: 157:52 ب 23 ح 20.
(19) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام 374:3 ح 925، کمال الدين: 351:2 ب 33 ح 49، غيبت طوسى: ص 161 ح 119، اصول کافى: 378:1 ح 6:888- ص 380 ح 12:894، دلايل الامامه: ص 482 ح 81:477، بحار: 151:52 ب 23 ح 2- ص 152 ح 4.
(20) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:370:3 ج 922، اصول کافى، 377:1 ح 4:886، بحار 154:52 ب 23 ح 9.
(21) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام: 358:3 ح 906.
(22) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام:131:3 ح 670، بحار: 52: 195-192 ب 25 ح 26.