مهدى منتظر

محمد جواد خراسانى

- ۶ -


پس در اين غيبت دو خاصيت است:

يکى تاديب ايشان بر تقصير تا تنبيه شوند وبه خود آيند واز کرده پشيمان شوند. دوم قدردانى واشتياق زيرا که هر چيز در وقت فقدانش قدرش معلوم مى شود، وچون او را نبينند واز فيوضات محاضرة ومخاطبه با او ورفع حوائج به سوى او واستفاده هاى علمى ورفع اشکالات وشبهات از او بهره بردارى از نعمت ولايت او محروم شوند که اگر ولايت ظاهرى در دست او باشد چه بهره هاى عدل وداد از او برده خواهند شد وچه برکاتى به برکت وجود او وحکم فرمائى او ظاهر خواهد شد، قهرا مشتاق ظهور او خواهند شد، به خصوص که اگر به ضد اين امور گرفتار وبه شکنجه ى اشرار در آزار باشند وفجايع وفجور فجار را به راى العين ديدار کنند وقدرت بر انکار نداشته باشند، پس ساعت به ساعت بر شوق ايشان افزوده گردد وچنان خود را آماده ى نصرت وخدمت او سازند که اگر بار ديگر ظفر به او يابند، خاک قدم او را بر ديده ورخسار بمالند.

واين معنا الآن بالحس والوجدان براى ما محسوس ومشهود است وما مى بينيم تشنگان وصال او را، که اگر جمال او را در خواب ببينند ودر خواب به ايشان امرى بفرمايد، تا حد جان از خود گذشتگى دارند چه رسد به اينکه او را ظاهر ببينند ودر ظهور به حضور او نائل شوند.

وبه همين علت روز به روز انصار او زيادتر مى شود وحاميان او داغ تر مى شوند تا اينکه چون ظاهر شود سيصد وسيزده نفر پرواز کنان خود را به او برسانند وده هزار نفر از راه دور در مکه برگرد او جمع شوند وپروانه وار بر گرد او بگردند چنانکه به تفصيل خواهد آمد انشاء الله. جعلنا الله منهم وفى زمرتهم.

امهال

يعنى مهلت دادن که در جواب اشکال سوم ذکر مى شود

هر کارى که بى حکمت باشد لغو است

گفتيد: هر کارى که بى حکمت باشد لغو است. مى گوئيم: آرى چنين است. گفتيد: خداوند کار لغو نمى کند. مى گوئيم: آرى چنين است.

گفتيد: غيبت امام عليه السلام بى حکمت ولغو است، زيرا که مستلزم اهمال يعنى مهمل گذارى خلق است وخداوند خلق را مهمل نمى گذارد وامامى که غائب باشد وبه وظيفه ى امامت رفتار نکند جز اهمال خلق چيزى نيست.

جواب: اولا: علتهائى که گذشت همه ى آنها حکمت است پس لغو نيست. به علاوه فوائدى نيز در احوال آن حضرت در غيبت ذکر خواهد شد.

ثانيا: بر فرض که هيچ حکمتى نباشد امهال است يعنى معلت دادن نه اهمال. وامهال خود حکمتى است، زيرا که مقصود از حکمت در هر فعل، آن غرضى است که از آن فعل منظور مى شود وداعى بر آن فعل مى گردد وامهال نيز چنين است.

اما اينکه اهمال نيست! از اين جهت که اهمال وقتى صادق است که حجت به قدر لزوم وحاجت نباشد وقضيه غيبت امام عليه السلام اين چنين نيست، زيرا که کتاب وسنت واخبار ائمه ى اطهار عليهم السلام به قدر حاجت يعنى به اندازه اى که بلاتکليف نباشند موجود است وآن قدر که لازم است، آن است که مردم را بر خدا حجتى نباشد.

(لئلا يکون للناس على الله حجة).(1)

اگر کسى بگويد: پس اگر حجت به قدر لزوم موجود است با غيبت امام، ديگر چه احتياجى به ظهور او است وچه فائده اى بر ظهور مترتب است؟

جواب: اين است که ظهور او براى بيان حجت نيست، بلکه براى چند امر است:

يکى: براى تکميل حقائق وشريعت وبيان آنچه فروگذار شده در اثر تقيه يا عدم مصلحت.

دوم: براى اينکه:

(ليظهره على الدين کله).(2)

دين اسلام را بر همه دين ها غالب کند ودر سراسر روى زمين نشر دهد.

سوم: براى اينه بنيان ظلم وجور را بر کند ودولت هاى ظلم را معدوم سازد.

چهارم: بدعت ها وتحريفات واشتباهات وجهالت ها که در طول مدت قهرا رخ داده ومى دهد بردارد وفوائد ديگر که در محلش ذکر مى شود.

واما اينکه امهال است وامهال خود حکمت است: از اين جهت که يکى از حکمت هاى الهى امتحان است چنانکه گذشت وامتحان به انواعى است، يکى از انواع امتحان مهلت دادن است.

(ومهل الکافرين امهلهم رويدا).(3)

ومهلت گاهى فردى است وگاهى نوعى، مهلت فردى مهلت دادن هر شخصى است در کار خود وواگذارى او را به عمل خود.

مهلت نوعى آن است که نوع بشر را مدتى به خود واگذارد وامر ايشان را به قوانين کليه اى که نهاده محول کند، اين مدت (فترت) ناميده مى شود.

دوره هاى فترت پيش از اسلام بوده از بعد از شيث تا ادريس فترت بود، يعنى پيغمبر مرسل ظاهرى نبود واز ادريس تا نوح فترت بود واز نوح وهود تا صالح فترت بود واز صالح تا ابراهيم فترت بود واز يوسف تا موسى فترت بود واز عيسى تا محمد صلى الله عليه واله وسلم فترت بود،(4) پس چه مانعى دارد که با علت ها وحکمت هاى ديگر که ذکر شد حکمت خداوند اقتضاء کند که در اين امت نيز فترت باشد؟

(سنة من قد ارسلنا قبلک من رسلنا ولا تجد لسنتنا تحويلا).(5)

پس در زمان فترت ومدت مهلت، با بودن حجت از کتاب وسنت هيچگونه اهمالى نيست، بلکه حکم غيبت حکم مسافرت است. در مسافرت اگر تکليف معلوم باشد چه اهمالى است؟ بلى انتفاعاتى که در حال حضور هست زائد بر اندازه ى حجت، بى شبهه بيش از آن است که در حال غيبت ومسافرت است، اما نه طورى که سلب آن انتفاعات موجب اهمال باشد يا موجب فتور وسستى در پيروانش باشد يا موجب ريب وشبهه در دل دوستانش شود.

حضرت صادق عليه السلام فرمود:

خداوند دانسته است که اولياء او ريب وشک در وى نمى کنند واگر مى دانست که ريب وشک در وى مى کنند حجت خود را يک طرفة العينى از ايشان مفقود نمى کرد.(6)

وچون پيش گذشت که علت سلب اين انتفاعات تا حدى تقصير وکوتاهى خود خلق است وجهات ديگر نيز با وى ضميمه شده پس غيبت بر حضور رجحان يافته.

ثالثا: در جواب اشکال اهمال، خصم را بين دو امر مردد مى کنيم، مى گوئيم: اگر خصم از اهل سنت ورقيبان مذهب ما است، اين اشکال بر او نيز وارد است، زيرا که اين مقدار از فترت ومهلت با بودن اين مقدار از حجت، اگر اهمال است! پس اين اهمال بر عقيده ى او نيز هست بلکه بيشتر است، زيرا که او معتقد است که مهدى عيسى است، يا اينکه غير او است وليکن در وقت قيام متولد خواهد شد، پس بنا بر عقيده ى او بعد از پيغمبر يا لااقل بعد از خليفه چهارم که امير المؤمنين عليه السلام است، فترت ومهلت واقع شد پس مدت اهمال او بيشتر است.

واگر خصم خارج از اسلام است واهل کتاب است، اهمال وفترت او نيز بيشتر است، واگر طبيعى وبى دين است با او بايد در اصل دين بحث کرد نه در فروع.

چه فائده است در وجود امام غائب واعتقاد به چنين امامى چه اثر

گفتند: چه فائده است در وجود امام غائب واعتقاد به چنين امامى چه اثرى دارد؟

جواب: اما اعتقاد به امام غائب متوقف بر وجود فائده نيست. اعتقاد به امام مدخليت در ايمان دارد. پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم فرمود:

(من مات ولم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية).(7)

آنکه بميرد وامام وقت خود را نشناسد به مردن جاهليت مرده.

وديگر: ايمان به غيب در نزد خداوند از امور مهمه است. خداوند فرموده: (الذين يؤمنون بالغيب).(8)

وتأثير بزرگى در ايمان واخلاص دارد.

اعتقاد به ثواب وعقاب وبهشت ودوزخ وسوال قبر وآنچه راجع به معاد است، همه از ايمان به غيبت است ودر ثبات در استقامت واز حدود خارج نشدن وطغيان نکردن اثر عظيم دارد. به عينه همين آثار در اعتقاد به امام غائب است.

مسلم وقتى که بداند که امام او موجود است وبر اعمال او حاضر وناظر است، بسيار فرق دارد با آن وقتى که بداند امامى نيست، چنانکه ما حسا مى بينيم کسانى که جدا معتقد به او هستند واو را ناظر بر خود مى بينند مردمان ساکت وافتاده ومتواضع وخاضع بى آزار واز معاصى وطغيان برکنارند.

پس نفس اعتقاد بى اثر نيست ولو فرض شود که وجود او بى فائده است.

وايضا صرف دانستن اينکه موجود است مايه دلگرمى دلخوشى است در مقابل ابتلائات وحوادث، چنانکه قوم موسى عليه السلام بعد از علم به وجود او دلخوش ودلگرم بودند.

وايضا انتظار ظهور او مايه دلگرمى ديگر است وايضا مهيا براى تضرع وزارى ودعا بر تعجيل فرج او مى شوند مانند قوم موسى عليه السلام وايضا در شدائد وگرفتاريها توسل به او مى جويند.

وايضا چون او بعد از انتظار بسيار، ظاهر شود بيشتر مورد رغبت گردد وبهتر به او ايمان آوردند ودر نصرت او پايدارى کنند.

ايضا چون سن او از همه بيشتر باشد وقديمى تر باشد باز بيشتر سبب ايمان به او گردد وايمان به او عمومى تر شود وپير وجوان همه ايمان به او آورند. وصرف اعتقاد با عدم فائدة وجودى چه بسا مطلوب حق باشد چنانکه به نص قرآن خداوند از پيغمبران سابق وامتهاى ايشان، پيمان بر ايمان به پيغمبر خاتم صلى الله عليه واله وسلم گرفت با اينکه براى ايشان در آن وقت آثار وجوديه اى نداشت.

واما فائدة در وجود او با غيبت، چنان نيست که شما از روى بى اطلاعى فرض کرديد که بى فائدة محض باشد، بلکه فوائد او از نظر شيعه بسيار است. وجمله اين فوائد بر دو نوع است:

نوعى عامه ونوعى خاصه، مخصوص شيعيان واين نيز بر دو نوع است: قسمتى براى نوع شيعيان وقسمى براى افرادى بخصوص.

واما فائده عمومى:

يکى: آنکه اگر وجود حجت خدا نباشد زمين استقرار ندارد.

(لو لا الحجة لساخت الارض باهلها).(9)

اگر حجت نباشد زمين اهلش را بخود فرو مى برد.

دوم: اينکه امام از نظر شيعه دو جنبه دارد: جنبه ى ولايتى وجنبه ى امامتى. جنبه ى امامتى است که بستگى به حضور او دارد واما جنبه ولايتى که عبارت است از تصرفات در امور کونيه وبايد همه مقدرات تکوينيه از نظر او بگذرد که:

(تنزل الملئکة والروح فيها باذن ربهم من کل امر، سلام هى حتى مطلع الفجر).(10)

اشاره به آن دارد، موقوف به حضور او در ميان مردم نيست، بلکه هر کجا باشد براى او يکسان است وفائده او از اين نظر عائد عموم مى گردد، مانند رحمانيت حق که شامل مؤمن وکافر ودوست ودشمن مى شود ووجهش اين است که امام ولى خداست وشان ولى ومعنى او اين است که خداوند، هر امرى را که بخواهد در عالم جارى سازد از خير وشر، عمومى يا شخصى، بايد از مجراى ولى انجام گيرد وهر فيضى که به هر کس برسد بايد از اين دو باشد زيرا که باب الله ووجه الله است.

(بکم ينزل الغيث وبکم يمسک السماء أن تقع على الأرض الا باذنه).(11)

واين نحو از بهره وانتفاع همان است که خود آن حضرت مثل خود را به خورشيد زير ابر زد ودر جواب سوال اسحق بن يعقوب چنين توقيع فرمود:

(واما وجه انتفاع از من در حال غيبت مانند انتفاع از خورشيد است در زير ابر، ومن امانم براى اهل زمين چنانچه ستارگان امانند براى اهل آسمان..)..(12)

وبه همين مضمون از حضرت رسول صلى الله عليه واله وسلم وحضرت صادق عليه السلام نيز روايت شده.(13)

واما فوائد خاصه که اختصاص به شيعيان دارد

اما آن قسم نوعيش آن است که نوع شيعه مورد توجه آن حضرت است واز ايشان مخفيانه حمايت مى کند ودفع شر أشرار وکيد کفار وفجار مى نمايد، به طورى سرى وغير مستقيم که هيچکس متوجه نمى شود نقشه هاى ظالمان را بر هم مى زند، تدبيرات خائنان را درهم مى شکند.

چنانچه خود آن حضرت در توقيعى که براى شيخ مفيد رحمه الله صادر فرمود، به اين جهت اشاره فرموده:

ما اگر چه جايگزين شده ايم در مکانى که دور از مساکن ظالمين باشيم بر حسب آنچه خداوند براى ما وشيعيان ما صلاح در اين ديده تا مادامى که دولت دنيا براى فاسقين باشد، ليکن مع الوصف علم ما به احوال شما احاطه دارد وچيزى از اخبار شما از ما مخفى نيست... ما اهمال نمى کنيم در مراعات شما ونه فراموش مى کنيم ياد شما را واگر نه اين بود بلاها وشدائد بر شما نازل مى شد ودشمنان شما را درهم مى شکستند.

نابود مى کردند پس بپرهيزيد خداى جل جلاله را وما را يارى وکمک کنيد بر دستگيرى خودتان.(14)

(يعنى کارى نکنيد که نزد خدا نتوانيم از شما دستگيرى کنيم وشما را سزاوار آن ببينيم که به خود واگذاريم).

واما فوائد خصوصى که عائد بعضى از افراد به خصوص مى شود يا با سبب است؛ يعنى در اثر توسل ويا بدون سبب بلکه عنايت خاصى است که از خود آن حضرت مى شود از جهت مصالحى که منظور مى کند وآنها امورى است:

اول: دستگيرى از درماندگان. دوم: دادرسى بينوايان. سوم: رهنمائى راه گم کردگان. چهارم: نجات دادن غرق شدگان.

پنجم: شفا دادن مريضى به اذن خدا بر سبيل اعجاز. ششم: وسيله سازى بر اداى قرض. هفتم: رفع گرفتارى وعسرتها.

هشتم: نجات دادن از زندان. نهم: نجات دادن از دشمن واز مهالک وامثال ذلک. دهم: بشرف ملاقات او نائل شدن.

وآن امورى را گاهى بوسيله اعوان خود انجام مى دهد وگاهى به دست خود. آنهم نوعا وغالبا به نحوى نهانى وگاه هم نحو عيانى که خود را ظاهر سازد در حين انجام اين هم باز نوعا غالبا به نحو ناشناس به طورى که بعد مى فهمند آن حضرت بوده وبسيار کم اتفاق افتد که او را بشناسند واين امور را ممکن است گاهى براى دشمن خود يا ظالم وستمگرى نيز انجام دهد از جهت مصلحت، مثل اينکه اسباب هدايت او شود يا سبب تخفيف ظلم او شود بر دوستانش.

اما ملاقات آن حضرت در اثر توسل به نحو ناشناس بسيار است وبا شناسائى بسيار کم. وکم شنيده شده که آن حضرت خود را معرفى کند، اشخاصى که به خدمت آن حضرت رسيده اند بسيارند، به کتب مبسوطه مراجعه شود.

ومعلوم است که اشخاصى که به خدمت رسيده اند منحصر به همانها که ياد داشت کرده اند نيست، زيرا که هر کس به اين فيض رسيده خود را معرفى نکرده وداعى بر اظهار نداشته يا اگر معرفى کرده وجمعى هم مطلع شده اند به نويسندگان نرسيده که نام او وقصه ى او را درج کنند.

آيا امام را در عصر غيبت مى شود ديد با اينکه در حديث نفى شده؟

جواب: مقتضاى غيبت وبناى غيبت بر اين است که ديده نشود وگرنه غيبت نمى کرد، ولى نه اينکه بايد ديده نشود يا ممکن نيست که ديه شود.

حديثى که در نفى مشاهده است همان حديث توقيع است که براى على بن محمد سمرى صادر شد ومفاد او چنانکه گذشت آن است که ظهور نخواهد بود مگر با صيحه ى آسمانى وخروج سفيانى، نه اينکه رويت نخواهد بود وفرمود: هر کس ادعاى مشاهده کند قبل از اين دو پس او کذاب است.(15) يعنى ادعاى اين مشاهده کند يعنى مشاهده ى ظهور.

مويد اينکه: حضرت صادق عليه السلام به مفضل فرمود:

(نمى بيند او را چشمى در وقت ظهور او، مگر اينکه همه چشمها او را خواهد ديد، پس هر کس بگويد براى شما غير اين را تکذيب کنيد او را).(16)

پس منافاتى ندارد با امکان رويت از جهت اقتضاى مصلحت احيانا واتفاقا، به علاوه در مقابل او نيز دليل قطعى است بر امکان رويت وآن تواتر اجمالى است که موجب قطعى ويقينى است از کثرت ادعاى اشخاص صالح، به علاوه ادعاى ايشان نيز به منزله حديثى است وصلاح بسيارى از ايشان از حيث تقوى وورع ووثوق واطمينان کمتر از راويان احاديث نيست، پس اخبار ايشان نيز حديثى است معارض با آن حديث، پس اگر مفاد حديث نفى رويت چنان نباشد که گفته شد، چاره نيست جز حمل بر آن معنى.

راه توسل چيست؟

جواب: اصل امکان تشرف به خدمت آن حضرت به نص خاصى ثابت نشده جز به همان تواتر اجمالى که از ادعاى صالحين به دست آمده، چه رسد به اينکه راه معينى براى او باشد وآنچه در افواه گفته مى شود از چله ها وختم ها واذکار يا در کتبى ديده مى شود که اهليت تاليف ندارند، همه اش تخرص به غيب وساختگى است، اصلى ندارد.

بلى آنچه مى توان گفت در وسيله ى تشرف، وهمان هم عمده چيزى است که وسيله وصول اشخاصى است که اين فيض نصيب آنان شده، جد وجهد است از آن جهت که (من جد وجد) هر کس جديت کند مى يابد، اما جديت را در ضمن چه عملى بايد کرد، يا چه عملى بهتر اسباب توفيق مى شود، ميزان معلومى ندارد، وهر کس در اين باره چيزى بگويد به رأى خود گفته، مسئول خدا ورسول وامام زمان عليه السلام خواهد بود.

آرى اين خودسازى ها واين خود گوئى ها واين بى پروائى ها موجب چند توهم بيجا وعقيده ى بى اصل در عوام گشته وبسا هم لوازم ناپسندانه ى بدى ايجاد مى کند، لهذا ناگزيرم که يک يک اينها را بررسى کنم.

عقيده هاى بى اصل عوامانه

اول: اينکه مى گويند: هر کس شيعه پاک خالص باشد ومرد خدا واهل ورع وتقوى باشد به خدمت آن حضرت مى رسد واگر نرسيد پس در او چيزى است يا در ايمان وخلوص او شبهه اى است ودر اين امر به قدرى غلو دارند حتى اين که مى گويند: تو برو خود را صاف کن امام خودش به نزد تو مى آيد وحتى اينکه مى گويند: مرد خدا وبنده ى صالح وجود ندارد والا بايد خدمت امام عليه السلام برسد.

دوم: عده ديگر مى گويند: آن کس که نائب امام عليه السلام يعنى مرجع تقليد است، بايد خدمت امام برسد ومسلم رابطه سرى هم با امم دارد واگر نباشد او مرجع حقيقى نيست.

سوم: معتقدند که اعمالى هست از قبيل ختوم وچله ها وغيره که هر کس آنها را عمل کند به خدمت برسد واز اين رو در صدد وجستجو برمى آيند وبه هر کس مى رسند مى پرسند چه عملى بايد کرد ويا چه عملى مجرب است يا مجرب تر است که اسباب توفيق تشرف مى شود؟

وبعضى حسن ظن مخصوص به اشخاص سر به تو دارند. پس به هر سوراخى سر مى کنند تا به قول خودشان اشخاص وارسته، درويش مسلک وصوفى مآب را پيدا مى کنند وبا نهايت خشوع به ايشان مى گويند: حضرت آقا يکى از آن ختم هاى مجرب ياعمل که در نظر مبارک بسيار قوى وآزموده است تمنا مى کنم به چاکر مرحمت فرمائيد تا خدمت امام عليه السلام برسم.

نوعا آن شخص هم يا مثل خودشان جاهل واز کسبه ى بازار است، ناچار به جهل خود يک چيزى مى گويد از آنهائى که شنيده يا در کتاب شخص بى تحقيقى ديده ويا اينکه مرد شيادى است از جهل اين بيچاره سوء استفاده مى نمايد ومدتها او را در سنگلاخ رياضت وچله نشينى مى افکند وعاقبت هم آن بدبخت به جائى نمى رسد.

چهارم: معتقدند که بزرگترين فضل ورتبه همين است که انسان به خدمت امام عليه السلام برسد وهر کس به خدمت رسيد از همه کس برتر وبالاتر است، اگر چه جاهل باشد. پس اگر جاهل باشد که به خدمت امام عليه السلام رسيده باشد از هر عالمى بالاتر ومحترم تر است.

از اين جهت اشخاصى را که در ايشان اين گمان ببرند فوق العاده احترام مى کنند ودر حضور او تادب شديد به خرج مى دهند وفرمان او را با جان ودل مى برند وبا اخلاص به او خدمت مى کنند ورسيدگى هاى بى دريغ به او دادند.

اى کاش اين عمل ها مخصوص کسى بود که راستى وبه طور يقين تشرف حاصل کرده بود تا لااقل هدر نرود، لکن متاسفانه در اصل موضوع هم بر يقين نيستند، بلکه چيزى از آن طرف نفهميده وتحقيقى نکرده به مظنه وگمان خود يا تقليد مانند خود اتکاء مى کنند بلکه نوعا دور وبر همان اشخاص تودار سر بتو مى چرخند واز بس که حسن ظن دارند مى گويند: اين شخص نبايد خدمت امام نرسيده باشد.

واز اين رو شيادان بسيار شده اند ودکانشان داغ وزندگانيشان بسيار مرفه واگر طرف، جاهل بيچاره اى باشد وبى غرض وبى نظر هم باشد در اثر اين احترامات زياده بر حد، خود را مى بازد، اگر در اول نظرى نداشت واز خود ادعائى نداشت، بلکه مريدان درباره ى او خيال بيجا کرده بودند، بالاخره در آخر نظر پيدا مى کند وصاحب ادعا مى شود.

بلکه اگر در واقع هم خبرى بوده وتشرفى هم حاصل کرده، باز اين بالا بردن هاى مردم ايجاد کبر ونخوت وخودبينى وعجب در وى مى کند، عاقبت خود را شخصى مى گمارد وبا اهل علم وعلما مخالفت مى کند ودکانى در مقابل باز مى کند. نظير ابليس که واقعا به کشف رسيد وچيزها هم ديد وبى نظر هم بود، اما بالا بردن ملائکه او را سبب آن کبر وعجب شد که براى آدم سر فرود نياورد.

اينها عقائذ عوامانه ى خود ساخته ى بى اصل وبى مدرک است، عوام بيچاره را متحير وسرگردان مى کند، راه پا براى شيادان باز مى کند، وساده لوح را به طمع خام مى افکند مدتى به جستجو وادار مى کند، سپس مديت اين اعمال را از چله وختم مى کند بعد هم به مقصود نمى رسد، در ايمانش سست مى گردد ودر تشکيک مى افتد، بلکه بسا مى شود که مرتد شده ومنکر همه چيز مى شود ومى گويد: حرفهاى ديگرشان هم مثل اين است. او کى مى فهمد که عملى کرده بى اصل وبى مدرک پس به نتيجه نرسيده؟!

عزيز من بناى اصلى بر غيبت است نه بر رويت، اما ديدن ممکن است ولى به شرط اقتضاى مصلحت وآن امرش به دست امام عليه السلام است نه به خواسته ى من وتو! خود را خسته مکن، پى اين وآن مرو، درخواست ختم وچله مکن که هر چه بگويند بى اصل است واز خود گفته اند، کسانى که رسيده اند، به اين ختم ها وچله ها نرسيده اند.

بلى بعضى از روى خلوص، عملى کرده اند ومدتى ادامه داده اند وبسيار جديت کرده اند از روى رجا واميد، بدون اين که نظر ختمى داشته باشند يا چله حساب کنند وچون به سادگى خود جديت بسيار کرده اند، عاقبت برق لطف جستن کرده وشامل حال ايشان شده بعدا ديگران او را ختم کرده وچله قرار داده اند وبديهى است که اگر به اين صورت درآيد، هرگز به مقصود نرسد، زيرا که به صورت بدعت درآمده.

او اين عمل را مقيدا به اين نظر مى کند که اين موثر است در مقصود، وچهل روز خصوصيتى دارد در مراد، با اينکه نصى بر وى نرسيده، عمل را بدون گفته شرع وخود سرانه کرده واعتقاد بى جا وبى اصلى داشته، اين فرق دارد با آنکه همان عمل را به نحو رجا واميد وبدون اعتقاد مدخليت عدد يا عليت عمل کرده، مانند اينکه يک نفرى احيانا به مسجد سهله در شبهاى چهارشنبه براى انجام عمل مخصوصى که در شب چهار شنبه رسيده رفته، به اميد اينکه شايد به ملاقات مشرف شود. چند گاهى اين رنج را به خود داده تا اينکه بالاخره نائل شده وچون او از اين راه به مقصود رسيده، ديگران نيز به طمع افتاده اند.

کم کم او را به صورت چله درآورده اند، کم کم شهرت يافته که هر کس چهل شب چهارشنبه به مسجد سهله برود امام را خواهد ديد، کم کم عمل مجرب خوانده شده، کم کم بعضى غير محقق، تحقيق علمى برايش کرده که عدد چهل خصوصيتى دارد، موسى چهل روز ميقاتش بود، خمير آدم چهل روز مخمر بود ووو...

هر چه در دنيا چهل بوده جمع کرده، عوام بيچاره به خيالش واقعا تحقيق علمى کرده، غافل از اينکه صدها وهزارها (از اين) چهل تاها چه ربطى دارد به موضوع که اگر اين عمل چهل روز تکرار يابد به خدمت امام زمان خواهد رسيد، آخر که اين را گفته واز چه امامى رسيده؟!

آرى بوسيله ى عمل ها وجديت ها با صفاى باطن ونيت پاک وعمل پاک مى شود به خدمت امام عليه السلام رسيد، به شرط اينکه به عمل مخصوصى اعتقاد خصوصيت نداشته باشد که اين عمل مجرب است. زيرا که تجربه در اين باب راه ندارد، هر کس اگر رسيده از راهى رسيده وعمل بخصوصى از شرع نرسيده وبشرط اينکه نظر عليت به وى نداشته باشد، يعنى عمل خود را علت بداند که تخلف در وى نخواهد بود؛ زيرا که عمل ها وجديت ها مقتضى است، علت نيست تا بعدا مصلحت امام چه اقتضاء کند، بلکه بايد صرفا به قصد رجا باشد.

وبه شرط اينکه اعمالش مطابق دستور شرع باشد، صلاح وتقوايش پسند باشد، نه مثل رفتن مسجد سهله که هر رجاله اى به راه مى افتد، جمعيت انبوهى هر شب چهارشنبه ميروند از کسانى که نماز يوميه خود را نمى دانند.

اگر بنا بود که امام عليه السلام براى هر کس ظاهر شود پس غيبت چه معنى ومفهومى خواهد داشت وديگر غيبت از که خواهد بود؟ مگر بگوئى غيبت از کسانى است که به مسجد سهله نمى روند يا فلان چله ويا فلان ختم را نمى گيرند؟!!

وبه شرط اينکه پابند به چهل وعدد چهل يا هر عدد مخصوصى نباشد، بلکه اين قدر از عمل دنبال کند تا به مقصود برسد وبه شرط اينه اهل عجب نباشد واو را عجب فرانگيرد وکبر بر ياران خود نفروشد.

آرى با چنين شرائط ممکن است توفيق شاملش شود اما ملازمه ندارد. ممکن است هم به مقصود نرسد، هيچ ملازمه در کار نيست وهمچنين صلاح وتقوى وورع ومرد خدا بودن ملازمه ندارد که به خدمت امام عليه السلام برسد يا مرجع تقليد بودن ملازمه ندارد. چه بسيار از علماى بزرگ اهل زهد وورع به اين فيض نائل نشدند.

شيخ مفيد وشيخ صدوق با اينکه در زمان غيبت صغرى بودند که امر تا حدى سهل تر بود، به زيارت نائل نشدند. اصحاب آن حضرت، سيصد وسيزده تن که شبهه در خلوص وايمان وعمل ايشان نمى رود، تا آن ساعت که در مکه جمع مى شوند امام را نديده وبه خدمتش نرسيده، پس چنين نيست که هر کس مرد خدا باشد بايد به خدمتش برسد، پس غيبت يعنى چه؟ وهمچنين ملازمه نيست که هر کس به خدمت آن حضرت برسد افضل وبرتر از همه باشد حتى از مجتهد مسلم.

على بن ابراهيم مهزيار يا اشخاصى که نظير او هستند بهتر وبرتر از مانند شيخ صدوق وشيخ مفيد وسيد مرتضى وشيخ طوسى وشيخ کلينى نيستند که اين توفيق شامل ايشان نشد وگرنه از خود به يادگار مى گذاشتند، همچنانکه نام ديگران را ثبت وضبط کردند، تشرف خود را نيز ياد مى کردند. بلکه اين جديت ها بيشتر از جهال است.

علماء از مقام علمى که دارند نظر به توقيع شريف که از آن حضرت بر دست حسين بن روح صادر شده از جديت وطلب خوددارى مى کنند وبه وظائف علميه خود مى کوشند وامر را به نظر مبارک خود آن حضرت ومصلحت ديد او موکول مى کنند که اگر صلاح باشد از ديدارش دريغ نمى فرمايد وگرنه جديت کردن چه سود با اينکه از آن توقيع کراهت آن حضرت را از طلب وجديت استظهار مى کنند.

پاورقى:‌


(1) نساء: 165.
(2) توبه: 33، صف:9.
(3) طارق: 17.
(4) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام: 109:4 ح 1174، کمال الدين: 1: 161-127 ابواب 8-1.
(5) اسراء: 77.
(6) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام: 399:3 ح 954، بحکار: 95:52 ب 20 ح 9.
(7) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام: 2: 254-245 احاديث 555-551، اصول کافى: 425:1 ح 1:970- ص 426 ح 2:971- ح 3:972.
(8) بقره: 3.
(9) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام: 342:3 ح 877- ص 344 ح 108:4-890 ح 1173- ص 176 ح 1238.
(10) قدر: 5-4.
(11) مفاتيح الجنان: زيارت جامعه از امام هادى عليه السلام.
(12) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام: 294:4 ح 1318.
(13) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام: 367:3 ح 69:5-916 ح 1492 - ص 270 ح 1696، ينابيع المودة: 238:3 ب 71 ح 11، اعلام الورى: 272:2، منتخب الاثر: ص 335 ب 29 ح 6-1، بحار: 90:52 ب 20.
(14) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام: 460:4 ح 1420، احتجاج طبرسى: 497:2.
(15) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام: 317:4 ح 1333، بحار: 361:51 ب 16 ح 7 و151:52 ب 23 ح 1.
(16) مختصر بصائر الدرجات: ص 181، بحار: 6:53 ب 28.