تمييز وتمحيص - جدا شدن وخالص شدن
مقصود جدا شدن پاک است از ناپاک ومؤمن از غير مؤمن وخالص از منافق
واهل دنيا از اهل خدا واين امرى است که همواره مشيت حق در اين بشر
به وى تعلق گرفته، در قرآن فرموده:
(وليمحص الله الذين آمنوا ويمحق الکافرين).(1)
(تا اينکه خداوند خالص کند کسانى را که ايمان آورده اند ونابود کند
کافرين را).
ايضا همان سوره:
(ما کان الله ليذر المؤمنين على ما انتم
عليه حتى يميز الخبيث من الطيب).(2)
(چنين نبوده که خداوند مؤمنين را به حال خود وبر همان حالى که
هستند بگذارد، تا اينکه ناپاک را از پاک جدا کند).
البته معلوم است که جدا شدن وناپاک گشتن بى سبب ظاهرى نشود، پس
بايد يک سببى در کار باشد که فتنه براى مردم شود تا به سبب او مردم
پاک شوند واز هم جدا گردند.
يکى از اسباب آن: غيبت ولى است، چنانکه حضورش با مقهوريت ومغلوبيت
نيز سبب ديگر است، مانند حضور ائمه پيش، حديث بالا از موسى بن جعفر
عليه السلام اشاره به تمحيص وتمييز داشت ودر فصل ابتلاءات شيعه
احاديث زيادى ذکر خواهد شد. ان شاء الله.
براى احدى در گردن او بيعتى نباشد
مقصود بيعت ظاهرى است والا بيعت واقعى براى امام است بر گردن همه
وهيچکس را بيعتى بر امام نيست وقاعده در بيعت اين است که بر شخص
حاضر مجرى ونافذ است نه بر شخص غائب ولهذا به هر خليفه وسلطانى که
بيعت شد بعد از تماميت بيعت در مرکز خلافت وسلطنت بايد بيعت او را
به ولايات ديگر بفرستند، تا آنها يا به طيب نفس ورضايت ويا به
الزام وکراهت بيعت کنند وهمچنين هرکس غائب يا در خارج مملکت باشد
بيعت در حق او نافذ نيست مگر اينکه قانون جبرى ديگر در کار باشد.
مثل اينکه بيعت اکثر يا عده ى خاصى از رجال کشور در حق همه بالقهر
والجبر نافذ باشد.
پس از اين جهت خداوند او را غائب فرموده بلکه ولادت او را نيز مخفى
فرموده تا او را به بيعت نکشند ومانند جدش امير المؤمنين عليه
السلام وعمش امام حسن عليه السلام وسائر اجدادش، الزام به بيعت
نکنند.
زيرا که اگر ظاهر باشد يا از او ساکت خواهند بود واو هم ساکت، پس
سکوتش بيعت است ويا بيعت بر وى عرضه خواهند داشت، پس يا ملزم به
قبول خواهد شد ويا نفى خواهد کرد. در هر صورت اگر نقض کند يا قبول
نکند او را ياغى وخارجى خواهند دانست وپيش از تماميت کار ورسيدن
وقت قيام با او محاربه خواهند کرد.
واما اگر غائب باشد معذور است وبيعت از او برداشته است، پس هر وقت
قيام کند نه به حسب ظاهر ملزم به مسالمت خواهد بود ونه در نزد مردم
مطعون به نقض عهد وبيعت ونه وصله ى خارجى به او خواهند زد.
حضرت مجتبى عليه السلام فرمود:
(هيچ يک از ما نيست مگر آنکه در گردن او بيعتى است براى طاغيه ى
زمان خود، مگر آن قائمى که عيسى بن مريم پشت سر او نماز مى گزارد.
خداوند عز وجل ولادت او را مخفى مى کند وشخص او را غائب مى کند تا
براى احدى در گردن او بيعتى نباشد).(3)
ودر اين باره از امير المؤمنين عليه السلام وحضرت باقر عليه السلام(4)
وصادق عليه السلام(5)
وائمه ديگر(6)
رواياتى است وخود آن حضرت نيز در توقيع شريف در جواب سوالات اسحق
بن يعقوب فرمود:
اما علت غيبت اولا: خداوند فرموده:
(يا ايها الذين آمنوا لا تسئلوا عن اشياء ان
تبدلکم تسؤکم).(7)
اى کسانى که ايمان آورده ايد پرسش نکنيد از چيزهايى که اگر براى
شما ظاهر شود بد حال کند شما را.
وثانيا: هيچ يک از پدران من نبودند مگر اين که در گردن او بيعتى
افتاد براى طاغيه زمان خود ومن هنگامى که بيرون آيم، بيرون خواهم
آمد در حالى که براى احدى از طاغيان در گردن من بيعتى نباشد).(8)
از اين جا وجه ديگر نيز مى توان استنباط کرد وآن اين است که چون
غائب باشد، هيچکس بر گردن او حقى ندارد که به پاس آن حق اخلاقا
بايد از او رعايت کند واگر نکند مورد طعن قرار گيرد. چنانکه فرعون
بر موسى عليه السلام منت مى کرد:
(الم نربک فينا وليدا ولبثت فينا مت عمرک
سنين؟).(9)
آيا ما ترا در ميان خود تربيت نکرديم از بچه گى وتو مقدارى از عمر
خود را در ميان ما نگذرانيدى؟
وموسى عليه السلام در جواب فرمود:
(وتلک نعمة تمنها على ان عبدت بنى اسرائيل).(10)
اين نعمتى است که تو بر من منت مى نهى به اين که بنى اسرائيل را
بنده ى خود ساخته اى.
حضرت رسول صلى الله عليه واله وسلم مى فرمود:
(اگر ترس آن نبود که خواهند گفت گويندگان که: محمد قوم خود را دعوت
کرد وايشان او را خدمت ونصرت کردند وچون ظفر يافت وبه مقصود رسيد
ايشان را کشت، هر آينه بسيارى را گردن مى زدم).(11)
پس چون غائب باشد ويکباره ظاهر شود اين منت ها واين گفته ها نيست
واو همه را پديده ى حق واقعى ملاحظه مى کند واز هيچکس حرمت دارى
نمى کند تا روى زمين را از پليدها صاف گرداند. چه علت از اين بهتر
که رعايت شود درباره کسى که مامور است به قيام کلى ومبارزه با هر
صنف وهر شخص!
مشابهت به انبياء در سنت
چون هجرت وغيبت در بسيارى از انبياء پيش بوده مانند ادريس وصالح
وموسى وابراهيم عليهم السلام، خداوند خواسته است که اين سنت در او
هم جارى باشد(12)
وچه مانعى دارد.
حضرت صادق عليه السلام فرمود: قائم ما را غيبتى خواهد بود که مدت
آن طولانى باشد. حنان بن سدير عرض کرد: چرا يابن رسول الله؟ فرمود:
خداوند عز وجل ابا فرموده جز آنکه در او سنت انبياء را در غيبت
هاشان جارى گرداند.(13)
کراهت مجاورت ظالمين
اين معنا فى نفسه براى اولياء خدا امرى است مرغوب، وقتى که ببينند
دعوتشان موثر نيست وجز ملامت ورنجش از اعمال ناشايسته ى خلق چيز ديگر
نيست، طبعا متمايل به هجرت واعتزال وغيبت مى شوند، به خصوص که اگر
مامور به سکوت وترک دعوت هم باشند، مانند حضرت صاحب الامر که تا
وقتش نرسد بايد ساکت باشد.
نوح عليه السلام پس از آنکه ديد دعوتش ديگر تاثيرى ندارد گفت: (فافتح
بينى وبينهم فتحا ونجنى ومن معى من المؤمنين).(14)
ابراهيم عليه السلام گفت: (واعتزلکم وما
تدعون من دون الله وادعوا ربى عسى الا اکون بدعاء ربى شقيا).(15)
وگفت: (انى ذاهب الى ربى سيهدين).(16)
موسى عليه السلام گفت: (رب نجنى من القوم
الظالمين).(17)
به لوط عليه السلام گفتند: اگر دست نکشى از گفتار خود، ترا از قريه
بيرون خواهيم کرد.
لوط گفت: (لعملکم من القالين، رب نجنى واهلى
مما يعملون).(18)
اصحاب کهف نيز به همين لحاظ انزجار از اعمال قبيحه وبت پرستى قوم
خود، از شهر خود هجرت کرده تا اينکه در غارى جاگزين شدند.(19)
پس اين عزلت وهجرت امرى است پسنديده ومرغوب وخداوند در شان آن حضرت
اين لطف را رعايت کرده واو را از ميان اين اجتماع پليد بيرون برده،
به خصوص مدت هم طولانى وانزجارش قهرا دراز وزياد است.
خود آن حضرت به على بن مهزيار هنگام ملاقاتش فرمود:
(پدرم به من وصيت کرده که مجاورت نکنم قومى را که خداوند بر ايشان
غضب کرده وايشان را لعن کرده وبراى ايشان در دنيا وآخرت عذاب دردناک
خواهد بود).(20)
حضرت باقر عليه السلام فرمود:
(خداوند هر گاه خوش ندارد براى ما مجاورت قومى را، ما را از ميان
ايشان برگيرد).
وايضا در حديث ديگر فرمود: (هر گاه خداوند غضب کند بر خلق خود ما
را دور مى سازد از جوار ايشان).(21)
اگر کسى بگويد: خداوند چرا اين هجران وغيبت را براى ائمه ديگر
نخواسته واين لطف را درباره ايشان رعايت نفرموده؟ جواب داده مى شود
به دو وجه:
يکى: اينکه مدت انزجار ايشان کوتاه وبه اين درازى نبود.
دوم: اينکه حضور ايشان تا حدى براى ارشاد وتبليغ لازم بود که به
اندازه حجت تبليغ کنند وهم عذر براى مردم نباشد واهمال لازم نيايد
وچون ايشان به مقدار حجت تبليغات کردند، جاى آن هست که درباره اين
امام، اين لطف رعايت شود.
وبه عبارت ديگر خداوند درباره ائمه ديگر، لطف نوعى را رعايت فرمود
از جهت اتمام حجت ودرباره اين امام لطف شخصى، يعنى رفاهيت شخص او
را منظور داشت.
خوف وتقيه ونبودن ناصر
اين دو جون به يکديگر مرتبطند هر دو بار هم عنوان شد.
اما خوف: حضرت رسول صلى الله عليه واله وسلم فرمود:
(ناچار است براى آن پسر از غيبت، گفته شد: چرا يا رسول الله؟ فرمود:
مى ترسد از کشتن).(22)
وبه همين مضمون در چند حديث از حضرت باقر عليه السلام(23)
وحضرت صادق عليه السلام(24)
نقل شده.
واما نبودن عناصر: حضرت صادق عليه السلام فرمود:
(خداوند براى شما در حسين بن على عليه السلام فرج قرار داده بود
وچون او را يارى نکردند به تأخير افتاد).
حضرت مجتبى عليه السلام مى فرمود:
(اگر من ناصر مى داشتم با معاويه صلح نمى کردم).(25)
وهمچنين ائمه ديگر هر کدام از نبودن ناصر شکايت داشتند. وکسانى که
از تاريخ با اطلاعند مى دانند، که در زمان امام حسن عسکرى عليه
السلام پراکندگى شيعه وضعف وانکسارشان بيش از حد بود ومخصوصا امام
هادى عليه السلام وامام عسکرى عليه السلام در سامره در شدت تقيه
ودر حبس نظر بودند، پس با نبودن ناصر وحامى وخوف جان، هيچ راهى
بهتر از غيبت واختفاء نيست.
موسى عليه السلام گفت: (ففررت منکم لما
خفتکم).(26)
(من از شما فرار کردم، هنگامى که از شما ترسيدم).
اما اينکه گفتيد: اگر علت خوف است چرا ساکت وصامت نباشد تا احتياج
به غيبت نباشد؟ مردود است به چهار وجه:
اول: اينکه علت، منحصر به خوف نيست، بلکه جهات ديگر نيز در کار است
چنانکه گذشت وبه ملاحظه آن جهات ترجيح با غيبت است نه با سکوت.
دوم: اينکه مقصود اين است که خوف باعث غيبت مى شود چنانکه در موسى
عليه السلام شد، وبه غيبت اين خوف تامين مى شود چنانکه شد، نه
مقصود اين است که راه ديگر براى تقيه وحفظ جان نيست!
اين اشکال مانند اين است که گفته شود: چرا موسى براى حفظ جان خود
از شهر خود بلکه از ملک فرعون فرار کرد، مى خواست در همانجا در
خانه ى يکى از بنى اسرائيل مخفى شود.
اين اشکال به هيچ وجه از کسى که خود صاحب بليه نيست مورد ندارد.
صاحب بليه خود بهتر وظيفه ى خود را مى داند، شايد در نظر او غيبت
وفرار بر حضور وسکوت ترجيح دارد.
سوم: اينکه قضيه او بعينه مانند قضيه موسى عليه السلام است که اگر
او ساکت وصامت بود، فرعون وفرعونيان از او دست برنمى داشتند، چون
معلوم ومشخص شد يا مظنون گرديد که آن کس که از او مى ترسيدند
وسالها از او وهم داشتند وآن که بر هم زننده ملک ودولت ايشان است
همان موسى عليه السلام است، لهذا در تعقيب او مى کوشيدند وبه هر
حيله بود او را به دست مى آوردند واو را مى کشتند ويا لااقل اگر
خداوند کشتن را از او دفع مى کرد او را شکنجه وآزار بسيار مى کردند.
وهمچنين درباره حضرت مهدى عليه السلام آن قدر اخبار از پيغمبر صلى
الله عليه واله وسلم وائمه اطهار عليهم السلام وصحابه منتشر گشته
بود که آنان که به خصوصياتش جاهل بودند، ساعت به ساعت انتظار قائم
آل محمد (عجل الله فرجه) را داشتند واز هر يک ائمه عليهم السلام هم
مى پرسيدند که توئى قائم آل محمد صلى الله عليه واله وسلم؟ مى
فرمود: نه.
به خصوص بنى العباس يعنى دولت وقت که کاملا به خصوصيات آگاه بودند،
چنانکه از منصور نقل کرديم که گفت: ناچار است که به نام مردى از آل
ابوطالب از آسمان ندا شود وچون او ظاهر شود، ما اول کسى باشيم که
او را اجابت کنيم(27)
وبراى اشتباه کارى بر عوام، نام پسر خود را مهدى گذارد ومى گفت: من
او را مهدى ناميدم اميدوارم که مهدى آل محمد (عجل الله فرجه) او
باشد.
هارون روزى گفت: شما گمان مى کنيد پدر من مهدى است؟! خير خير.
پس او را به اسم وخصوصيات ونسبت مى دانستند ومى دانستند که او بر
هم زننده ى دولتها است وهمواره در انتظار بودند واز اين جهت پيش
بينى مى کردند واز پيش به فکر افتاده ودر صدد بودند که علاج او
کنند.
لذا حضرت امام على النقى عليه السلام را از مدينه به سامره طلبيد
وتحت نظر خود قرار داده ومراقب احوال اولاد او بودند.
امام حسن عسکرى عليه السلام را به نهايت مراقب او ومراقب زنان او
بودند وچون در زمان حياتش از فرزندش مطلع نشدند وقتى که از دنيا
رفت گمان کردند بى فرزند بوده تسکين خاطر بر ايشان شد، بعدا که نام
آن حضرت منتشر گشت در صدد تعقيب بر آمده، معتمد عباسى عده اى را
براى دستگيرى وى به خانه ى حضرت عسکرى عليه السلام فرستاده، آن
حضرت را در سرداب يافتند، اما سرداب را پر آب ديده وآن حضرت در
گوشه اى بالاى آب بر روى حصيرى قرار گرفته، يکى از گماشتگان جرأت
کرده پا گذاشت که به سوى آن حضرت رود پاى او در آب فرو رفت وغرق گرديده
نزديک به هلاکت رسيد، او را از آب کشيدند از آن حضرت عذر خواهى کردند.
واو همچنان به حال خود بود واعتنائى به ايشان نفرمود وسپس از ايشان
غائب گشته، بالاخره نتوانستند او را دستگير کنند(28)
وبعد هر چه کوشش کردند وجاسوسان گذاشتند او را نيافتند ومکان او را
نفهميدند وچون فهميدند که غائب گشته وکسى از وى خبرى ندارد بالاخره
از وى مايوس گشته ودست کشيدند.
- نه تنها بنى عباس در صدد قتل او بودند، بلکه ابو خالد به حضرت
باقر عليه السلام عرض کرد: اسم قائم را بفرما تا او را بشناسم.
فرمود:اى ابا خالد سوال کردى از امرى که اگر بنى فاطمه بشناسند او
را، حريصند که او را پاره پاره کنند.(29)
اگر کسى بگويد: خداوند که او را براى قيام مقرر فرموده، اين گفته
چه معنى دارد که او را بتوانند بکشند؟
جواب اين است: با اينکه خداوند او را براى اين امر مقرر کرده، باز
هم مانعى ندارد که اگر خود را بر دشمن ظاهر کند، بتوانند او را بکشند.
چنانکه موسى عليه السلام اگر فرار نمى کرد، ممکن بود او را بکشند،
خودش هم گفت:
(انى اخاف ان يقتلون):(30)
مى ترسم مرا بکشند.
وجهتش اين است که اراده ى خداوند گاهى به نحوى است که از ولى خود
حمايت کند اگر چه با تظاهر باشد.
چنانچه ابراهيم عليه السلام را از سوختن حفظ فرمود، وگاهى به نحوى
است که حمايت از او مشروط است به عدم تظاهر، پس مانعى ندارد که اگر
ظاهر مى شد بتوانند او را بکشند.
چهارم: اينکه اگر او هم ساکت بود مردم او را ساکت نمى گذاشتند يا
خود ساکت نمى نشستند، رفت وآمد با وى زياد مى کردند واين خود اسباب
سوء ظن براى دولتيان مى شد، بلکه چون او را ظاهر مى ديدند واز طرفى
هم وعده ى قيام به خود مى دادند اسباب تجرى ايشان مى شد، بعضى را
تهديد وبعضى را مى زدند، زيرا که پشت گرمى به آن حضرت داشتند.
چنانچه آن اسرائيلى قبطى را مى زد وموسى را به خود خواند، موسى
عليه السلام مشتى به وى زده او را بکشت وهمان اسباب فرار موسى گرديد.(31)
بالاخره چون مردم ضعيف الايمان وضعيف التحمل وکم طاقتند، نتوانند
مانند آن حضرت ساکت وصامت بنشينند، قهرا ايجاد فتنه فساد مى کردند
ودچار اذيت وآزار مى شدند، پس غيبت آن حضرت بهتر از حضور با سکوت
است، هم حفظ خود وهم حفظ شيعيان خود فرموده.
شما گفتيد: چرا خود را بر دوستان ظاهر نمى کند؟ از دوستان که تقيه
اى نيست!
جواب: اگر مقصود آن است که خود را بر بعضى خصوصى وگاه گاه ظاهر
کند، از کجا مى دانيد که اين چنين نيست؟ بلکه در احوال او در زمان
غيبت خواهد آمد که چنين است.
واگر مى گوئيد که بر همه ى دوستان ظاهر کند يا بر جمعى به طورى که
مجمعى داشته باشد وبا آنها هميشه رفت وآمد داشته باشد.
اولا: اين رفتار از جهات ديگر خالى از فساد نخواهد بود چنانکه گفته
شد.
ثانيا: علت، تنها تقيه وخوف از دشمن نيست، بلکه امتحان دوست نيز
هست، چنانکه گفته شد ومى آيد.
شما گفتيد: اگر علت تقيه است هر چه بيشتر بماند تقيه بيشتر وشديدتر
خواهد بود، زيرا که قوا واسلحه ى دولتها قوى تر وشديدتر است؟
جواب: اولا خوف وتقيه محدود است نه مطلق. تا آن وقتى است که رخصت
ظهور نيافته ومامور به قيام نگرديده که حفظ وحمايت خداوند او را،
مشروط به عدم ظهور اوست.
واما وقتى که امر به قيام شود آن وقت خوف وتقيه از او برداشته شده،
در آن وقت حامى وحافظ او خداوند است. مانند اينکه چون مدت مهلت
فرعون به سر رسيد به موسى وهارون فرمود:
برويد به سوى فرعون.
وفرمود: (لا تخافا اننى معکما اسمع وارى).(32)
نترسيد من با شما هستيم، مى بينم ومى شنوم.
وثانيا در وقتى که او ظهور کند هم مددهاى غيبى با او خواهد بود از
نصرت ملائکه وجن وهم انصار او بسيار وهم ابر وباد در فرمان او است
واسلحه وقواى او شديدتر از اسلحه وقواى دولتيان خواهد بود.
تنبيه وتأديب بر تقصير در وظيفه، ايجاد شوق وقدردانى
از نعمت
چون اين دو علت نيز مرتبطند هر دو با هم عنوان شد.
بديهى است که هر کوتاهى در خدمت وتقصير در وظيفه تاديبى در عقب
دارد وهر کفران نعمتى مستلزم حرمان است وبديهى است که هر فراقى
برانگيزنده ى اشتياق است وهر فقدانى موجب قدردانى است وچون اين امت
از حضور امام هاى پيش قدردانى نکردند، بلکه کفران نعمت کرده ودر
حمايت ونصرت ايشان کوتاهى کردند، چنانکه بر هر کس واضح وآشکار است؛
لهذا مستوجب عقوبت وتاديب گشتند. پس سلب نعمت از ايشان شد، مبتلا
به فقدان وغيبت شدند واز فيض حضور مدتى محروم گشتند.
پاورقى:
(3)
معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام: 165:3 ح 691.
(4)
معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام: 233:3 ح 759، غيبت
نعمانى: ص 113، بحار: 155:52 ب 23 ح 12.
(5)
معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام: 372:3 ح 924-923،
اصول کافى: 384:1 ح 27:909، بحار: 95:52 ب 20 ح 12-11،
غيبت نعمانى: ص 114.
(6)
کمال الدين: 323:1 ب 31 ح 6، بحار: 135:51 ب 4 ح 2) امام
سجاد عليه السلام)، علل الشرايع: 245:1 ب 179 ح 6 (امام
رضا عليه السلام).
(8)
معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام: 294:4 ح 1318،
غيبت طوسى: ص 292 ح 427.
(11)
بحار: 141:22 ب 37 ح 123.
(12)
معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام: 192:3 ح 714- ص
240 ح 770-769، ص 393 ج 951-948 و165:4 ح 1225.
(13)
معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام: 488:5 ح 1921، علل
الشرايع: 245:1 ب 179 ح 7، بحار: 142:51 ب 6 ح 90:52 -2 ب
20 ح 3.
(19)
اشاره به آيه ى 16 سوره ى مبارکه ى کهف..
(20)
کمال الدين: 447:2 ب 43 ح 19- ص 465 ح 23، بحار: 12:52 ب
18 ح 6، ابو الحسن على بن مهزيار دورقى اهوازى از برجسته
ترين فقهاء ومحدثان نامدار جهان تشيع، واز رهبران فکرى
واجتماعى شيعه در خطه خوزستان در نيمه اول قرن سوم بوده وى
افتخار مصاحبت وتلمذ نزد چند امام معصوم از ائمه اهل بيت
علهيم السلام (يعنى: حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام،
محمد بن على الجواد عليه السلام، على بن محمد الهادى عليه
السلام واحتمالا حسن العسکرى عليه السلام را داشت. واز سوى
حضرت جواد الائمه عليه السلام وامام هادى عليه السلام سمت
وکالت وسفارت، ونزد آن امامان همام منزلتى بسيار بزرگ يافت.
ودر مدح وتمجيد او توقيعات بى نظيرى از ائمه عليهم السلام
صادر گرديد.
اما بر خلاف تصور بسيارى از مردم، وى به محضر امام زمان عليه
السلام تشرف نداشته. از نظريات بزرگانى چون علامه مجلسى در
بحار الانوار ج 2: 47-46 ومحقق خوئى در معجم رجال الحديث ج
198:12 وعلامه ى شوشترى در قاموس الرجال ج 263:7- ص 583،
چنين بر مى آيد که آن کسى که به محضر امام زمان عليه
السلام تشرف حاصل نموده است شخصى به نام على بن ابراهيم بن
مهزيار يعنى برادرزاده ى على بن مهزيار بوده است. زيرا
مهزيار سه پسر داشته است، اولى ومشهور آنها همان على، دومى
ابراهيم، وسومى داود، وهمگى از فقها واصحاب ائمه بوده اند.
وعلى که خدمت امام زمان عليه السلام رسيده فرزند ابراهيم
است.
(21)
اصول کافى: 385:1 ح 31:913.
(22)
معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام: 263:1 ح 164،
بحار: 90:52 ب 20 ح 1.
(23)
معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام: 232:3 ح 758، غيبت
طوسى: ص 332 ح 274.
(24)
کمال الدين: 346:2 ب 33 ح 32، بحار: 95:52 ب 20 ح 10.
(25)
احتجاج طبرسى: 2: 291-289.
(28)
غيبت طوسى: ص 248 ح 218، حديقة الشيعة: ص 741، بحار: 51:52
ب 18 ح 36.
(29)
معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام: 229:3 ح 752.
(30)
شعراء: 14 (
ولهم على ذنب فاخاف ان
يقتلون).
(31)
کمال الدين: 145:1 ب 6 ح 16-12.