معرفت حجت خدا
(شرح دعاى اللهم عرّفنى نفسک)

آية الله العظمى لطف الله صافى گلپايگانى

- ۵ -


اللهم عرفنى حجتک فانک ان لم تعرفنى حجتک ضللت عن دينى

چنانکه قبلاً بيان شد (حجت)، بر دليلى که به وسيله آن بر طرف مقابل احتجاج مى شود وسبب غلبه بر او مى گردد، اطلاق مى شود. چنانکه در تفسير آيه شريفه: (قل فلله الحجة البالغة).(1) روايت شده است که روز قيامت بنده اى آورده مى شود وبه او گفته مى شود:

(هلا عملت: چرا عمل نکردى؟) اگر بگويد نمى دانستم، به او گفته مى شود (هلا تعلمت: چرا نياموختى؟).

واين حجت بالغه است وهمچنين به همه مخلوقات از موجودات نامرئى مثل جن وملائکه ومخلوقاتى که فقط با چشمهاى مسلح به وسائلى مثل ميکروسکپ وتلسکوپ ديده مى شوند وموجودات کوچک وبزرگى که با چشم ديده مى شوند، حجت گفته مى شود، چون اولاً ـ به همه آنها وحرکات ونظاماتى که دارند، بر وجود خدا ووجود هدف در خلقت اين عالم استدلال مى شود.

ففى کل شيء له
ولله فى کل تحريکة
  آية تدل على أنه واحد
وفى کل تسکينة شاهد

وثانياً ـ خدا بر هر کدام از بندگانش که بر حسب حکمت لازم باشد، به کل اين عالم واجزاى آن احتجاج مى نمايد وبه وسيله انسان هم بر خود انسان احتجاج مى فرمايد چنانکه در حديث است (الصورة الانسانية هى أکبر حجج الله على خلقه).(2)

مع ذلک اطلاق حجت، مثل امام بطور مطلق بر ائمه معصومين: در احاديث وروايات وادعيه وزيارات وکلمات علما واشعار شعراى شيعه بحدى شده است که وقتى بطور مطلق حجت وامام گفته مى شود ائمه معصومين: از آن به ذهن متبادر مى گردد وگاه هم از آن اعم از امام ونبى اراده مى شود. چنانکه در احاديثى که دلالت دارند بر اينکه زمين خالى از حجت نبوده وخالى از حجت نخواهد ماند همين معنى مراد است.

مثل اين حديث که ثقه الاسلام کلينى بسند خود از حضرت صادق (عليه السلام) روايت نموده است:

قال: (ما زالت الارض الا ولله فيها حجة يعرف الحلال والحرام ويدعوا الناس الى سبيل الله(3) زمين هيچگاه نخواهد ماند مگر آنکه در آن از براى خدا حجتى است که مى شناسد حلال وحرام را ومى خواند مردم را به سوى راه خدا).

ودر حديث ديگر مى فرمايد:

(ان الله أجل وأعظم من أن يترک الارض بغير امام عادل(4) به تحقيق که خدا جليل تر وعظيم تر است از اينکه زمين را بدون امام عادل بگذارد). ونيز در کافى از حضرت امير المؤمنين 7 روايت است که فرمود:

(اللهم انک لا تخلى أرضک من حجة لک على ما خلقک(5) خدايا به تحقيق که تو خالى نمى گذارى زمينت را از حجتى از طرف تو بر خلقت).

ونيز از حضرت صادق (عليه السلام) روايت نموده است که فرمود:

(ان الارض لا تخلو الاّ وفيها امام کيما ان زاد المؤمنون شيئاً ردّهم وان نقصوا شيئاً أتموا لهم: به تحقيق که زمنى خالى نخواهد ماند مگر آنکه در آن امامى باشد که اگر مؤمنين چيزى را در دين زياد نمايند ايشان را برگرداند واگر چيزى را کم کنند تمام کند از براى ايشان). واخبار معتبر در اين معنى بسيار است، حتى در اين احاديث است که اگر در روى زمين باقى نماند مگر دو نفر، يکى از آنها حجت وامام بر ديگرى خواهد بود. واز جمله نصوصى که دلالت دارد بر اينکه زمين هيچ زمانى خالى از وجود حجت وامام نيست اين فقره از دعاى 47 صحيفه سجاديه است.

(اللهم انک أيدت دينک فى کل أوان بامام أقمته علماً لعبادک ومناراً فى بلادک بعد أن وصلت حبله بحبلک والذريعة الى رضوانک وافترضت طاعته وحذرت معصيته وأمرت بامتثال أوامره والانتهاء عند نهيه والاّ يتقدمه متقدم ولا يتأخر عنه متأخر فهو عصمة اللائذين وکهف المؤمنين وعروة المتمسکين وبهاء العالمين).

يعنى: خدايا به تحقيق که تو دين خودت را در هر زمان به امامى تأييد کردى که او را علامتى براى بندگانت بر پا ونصب کردى (که گمراه نگردند، وگمشدگان به آن راه يابند) ونشانى باشد در شهرهاى تو (تا مردم در هنگام اشتباه حق وباطل وکاوش از حق به او رجوع نمايند) بعد از آنکه ريسمان او را به ريسمان خودت متّصل کردى (يعنى سبب وصول ورسيدن به خودت قرار دادى يا ولايت او را ولايت خودت قرار دادى) وقرار دادى او را وسيله اى به سوى رضوان وخوشنودى خودت. وطاعت او را واجب گردانيدى واز معصيت او تحذير کردى وبه امتثال اوامر او وپذيرفتن نهى او فرمان دادى واينکه هيچ متقدم وپيش روى بر او تقدم وپيشى نگيرد وهيچ متأخر وعقب مانده اى از او عقب نماند ومتاخر نگردد. (يعنى براى احدى نيست که از فرمان او تخلف کند وبر آنچه او امر مى کند وهدايت مى نمايد چيزى بيفزايد يا از آن چيزى کم کند) پس او (يعنى امام) مستمسک پناهندگان (يعنى آنها را به سبب هدايت به سوى راه است، از انحراف وافتادن در افراط وتفريط مانع مى شود) وپناهگاه مؤمنان است (يعنى مؤمنان در حوادث وهنگام بروز شبهه ها به او ملتجى مى شوند) ودستگيره متمسکين است (يعنى هرکس را که به او تمسک بجويد واقتداء به او بنمايد نجات مى دهد) وبها وجمال جهانيان است (يعنى نظام عالم وجمال جهان وانتظام امور به وجود او قائم است).

اين فقره دعا که دلالت بر عظمت شأن امام دارد اگر مقصود از (دين) در کلمه (دينک) دعوتى باشد که تمام انبياء به آن رسالت داشتند، دلالت بر اين دارد که در هر عصر وزمانى امامى که يا شخص پيغمبر يا وصى وجانشين او است از سوى خدا نصب شده است. واگر مقصود از دين، دين اسلام باشد چنانکه شايد ظاهر در همين باشد مقصود اين است که در هر عصر وزمان دين اسلام به امامى که خليفه پيغمبر ومنصوب از سوى خدا است، مؤيد مى باشد.

ومخفى نماند که از اين بيانات وارشاداتى که در احاديث وادعيّه است، نياز مردم به وجود امام وحجت در هر عصر وزمان معلوم مى شود، زيرا شرح وبيان نواحى مختلف دين آن هم دينى مثل دين اسلام وتفسير مجمل ومفصل ومحکم ومتشابه وخاص وعام وناسخ ومنسوخ کتاب وسنت ودقايق مسائل عقايد واحکام، امورى نيست که بر غير بشر مؤيد عند الله مکشوف باشد پس بايد در بين امت در هر عصر شخصى باشد که مرجع در تمام امور باشد وقولش حجت وقاطع هر گونه اختلاف وامان از گمراهى وضلال باشد.

چنانکه احاديث متواتر مثل احاديث متواتر ثقلين نيز بر اين معنى دلالت دارد وحضرت زين العابدين (عليه السلام) بيانى طولانى دارند که ابن حجر از أن حضرت نقل مى نمايد ودر ضمن آن به اين نکته لطيف اشاره مى فرمايد که اگر اهل بيت: (که پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) مردم را به آنها ارجاع فرمود) نباشند وهدايتها وارشادات آنها حجت نباشد، پس هدايت چه کس وچه مقامى در اختلافاتى که بين امت در مسائل اسلامى پيدا مى شود، حجت خواهد بود؟

بطور مثال در تفسير قرآن سؤال مى کنيم که در تفسير آيات، بين مفسرين اختلاف زيادى است حتى در مثل آيه (واتبعوا ما تتلوا الشياطين)(6) (پيروى کردند آنچه را که شياطين مى گفتند). در سوره بقره بر حسب شمارش بعضى احتمالاتى که در تفسير آن داده مى شود يک ميليون ودويست وشصت هزار احتمال است آيا در تعيين آن احتمالى که مصاب ومراد است، اگر قول آنان که عملشان از علم خدا ورسول ومعصوم از اشتباه هستند، حجت نباشد کدام احتمال از يک ميليون ودويست وشصت هزار احتمال را مى توان ترجيح داد وچگونه بر ترجيحاتى که پشتوانه تأييد شده از جانب خدا وپيغمبر نداشته باشد مى توان اعتماد کرد.

وناگفته نماند که يکى از امتيازات بزرگى که مذهب شيعه دارد وبرنامه هاى شرع را قابل قبول وخردپسند مى نمايد همين است که پس از پيغمبر افرادى هستند که دين را براى مردم تعريف کنند وتعريفشان حجت باشد والاّ هر عاقلى مى داند که بيان کليه مسائل دين وشرح وتوضيح آنها بطور تفصيل در ظرف بيست وسه سال براى پيغمبر اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم) با آن همه مزاحمات، موانع، درگيريها واشتغال به غزوات وغيره فراهم نبوده، واگر چه دين اکمال شده وهمه چيز تبليغ شده است، امّا شرح وبيان آن بر عهده ائمه: گذارده شده است.

وچه بسا احکامى که در تبليغ آنها به امير المؤمنين (عليه السلام) اکتفا شده باشد تا آن حضرت واوصياى بعد از آن بزرگوار به مردم برسانند واز اين جهت در جريان تاريخى غدير آيه (اکمال دين) نازل گرديد، اين اکمال نه به آن جهت بود که کل آنچه بايد به مردم ابلاغ گردد وتفصيلات ودقائق آنها ابلاغ شده باشد بلکه به اين جهت که شخصى که به کل آنچه بر پيغمبر وحى شده عالم است، به مردم معرفى شود تا همه جا کلامش حجت باشد.

اشتباه نشود مقصود ما از اين بيان نيست که دين ناقص بوده وبه وسيله امامان: کامل گرديده است حاشا وکلاّ، بلکه مقصود اين است که تکميل ابلاغ دين که بر پيغمبر نازل شد، به امر خدا از سوى پيغمبر به عهده امامان گذارده شد که به مردم برسانند، چنانکه هر نسلى بايد آنچه را که از دين مى داند به نسل بعد منتقل سازد وابلاغ نمايد همانطور که ابلاغ دين به تمام مردم عصرهاى آينده وتمام مردم عصر بعثت حضرت خاتم الانبياء ميسّر نبود، همين طور ابلاغ کل احکام وتفاصيل ومسائلى که مربوط به اختلاف واستفاده از کتاب وسنت به مرور زمان پيش مى آيد در همان عصر بعثت ميسر نبود، لذا بر حسب حکمت بالغه الهى وقاعده لطف، بايد بعد از پيغمبر افرادى باشند که ابلاغ دين واتمام حجت را کامل کنند ومردم را از تحيّر وسرگردانى نجات بدهند.

واگر اين نظام امامت نبود، دين ناقص وناتمام بود لذا با ابلاغ ولايت، دين کامل گرديد.

پيغمبر اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم) در تبليغ رسالت کوتاهى نفرمود وهر چه را از وحى خدا متحمل شد يا مستقيماً به امت رسانيد ـ مثل اصول عقايد ومعارف واحکام کلى وبسيارى از فروع دين ـ ويا به على (عليه السلام) ابلاغ کرد، تا او وامامان بعد از او در مناسبات مقتضى ودر موقع مراجعه امت ويا نياز آنها، بيان کرده وشرح وتفسير نمايند ويکى از معانى اينکه آن بزرگواران خازن علم خدايند همين است; چنانکه يکى از معانى اينکه حجت خدايند، نيز همين است که اين بزرگواران مرجع وملاذ وملجأ ووسيله وراهنما وروشن کننده راه وعلامت براى عباد وروشنى بخش ديار وبلادند.

عالم جليل، صاحب رياض السالکين (شرح صحيفه) در شرح دعاى عرفه بياناتى دارد که چون متضمن بيان معنى حجت است، اصل فقره اى را که متضمن آن است با نقل شرح ايشان بطور اجمال وفشرده در اينجا منعکس مى نمائيم. اين فقره دعا نيز از فقرات دعاى عرفه است:

(رب صل على أطائب أهل بيته الذين اخترتهم لامرک وجعلتهم خزنة علمک وحفظة دينک وخلفائک فى أرضک وحججک على عبادک وطهرتهم من الرجس والدنس بارادتک وجعلتهم الوسيلة اليک والمسلک الى جنتک).

عالم ياد شده که از مفاخر شيعه وکتاب شرح صحيفه اش يکى از بهترين کتابهائى است که علماى اسلام تأليف کرده اند وسزاوار است عموم مسلمانان به آن افتخار کنند، در اين شرح اين بند از دعاى عرفه پس از اينکه فرموده است: مراد از (اطائب) اهل بيت (اهل کساء وساير ائمه معصومين) مى باشند وپس از بيان اين نکته ادبى که اضافه (اطايب) به (اهل بيت): يا اضافه صفت به موصوف است يا بيانه است مى فرمايد:

امام (عليه السلام) در اينجا براى اطايب اهل بيت، هفت صفت بيان فرموده است که اين صفات جهات وعلل استحقاق صلوات از خداى سبحان برايشان است. سپس اين هفت صفت را برشمرده که ما نيز بطور اقتباس از بيانات آن شخصيت بزرگ واضافه چند نکته بر آن اين هفت صفت را بيان مى نمائيم.

صفت اولى اين است که: خدا ايشان را براى امر خود ودينش در عالم ودر هدايت خلق برگزيد که برگشتش به اين است که رياست کامله عامّه را به ايشان افاضه فرموده است وبه تعبير اين ناچيز چون کلمه (امر) مطلق است، دلالت دارد بر اينکه آنها را براى هر کار خدائى وعملى که مشيّت الله بر آن تعلق مى گيرد برگزيده است، خواه امر دين باشد، يا دنيا.

دوم اين است که: آنها را خازنان وحافظان علم خود قرار داده که آن را از ضايع شدن، وآلودگى به افکار باطل وانديشه هاى شيطانى ونادرست حفظ نمايند، وچنانکه هست وبايست به بندگان خدا تعليم نمايند.

سوم اينکه: ايشان را حافظان ونگبهانان دين خود قرار داده است تا از تبديل وتحريف، آن را مصون بدارند.

چهارم اينکه: آنها را جانشينان وخلفاى خود در زمين قرار داده است که به انفاذ واجراى اوامر او در عالم وسياست مردم وجذب نفوس ناطقه به سوى او وتکميل ناقصان قيام نمايند.

پنچم اين است که: آنها را حجتهاى خود بر بندگانش قرار داده است، که اين معنى در اينجا مورد استناد واستفاده ما است. در اينجا سيّد مى فرمايد:

حجت بر حسب لغت غلبه است وبطور مجاز يا حقيقت عرفى استعمال آن در بُرهان شايع گرديده است ودر احاديث وعرف متشرعه اطلاق آن بر کسى که خدا او را براى دعوت خلق ودعوت انسان به سوى او وبراى احتجاج به او منصوب فرموده است، شيوع دارد.

ششم اين است که: ايشان را از هر رجس وآلودگى پاک قرار داده است.

هفتم اين است که: آنها را وسيله اى به سوى خود مقرر کرده است.

وهشتم اين است که: آنها راه به سوى بهشت مى باشند پس هر کس به راه آنها رفت نجات مى يابد چنانکه مثل احاديث سفينه وامان بر آن دلالت دارد.(7)

از مجموع اين توضيحات معلوم شد که بر ائمه معصومين: بطور مطلق اطلاق حجت الله وامام، در احاديث شيوع دارد ودر هنگامى که بدون قرينه گفته شوند ائمه معصومين: به ذهن متبادر مى شود.

وهمچنين معلوم شد که مقام حجت اللهى وخليفة اللهى وولايت وامامت، اعظم مقامات ودرجات است که بدون ايمان به آن، نجات ميسر نيست.

چنانکه در حديث است که از مؤمن سؤال مى شود: آيا آزادى وبرائت خودت را (از آتش) گرفته اى ودر زندگى دنيا به عصمت کبرى متمسک شده اى؟

پاسخ مى دهد: بله. آن کس که مورد سؤال قرار گرفت، مى پرسد که آزادى وامان وعصمت کبرى چيست؟ جواب مى دهد: ولايت على بن ابيطالب (عليهما السلام) پس به او مى گويد: راست گفتى. پس او را امان ميدهد وبشارت مى دهد به آنچه که او را مسرور سازد.

واز کافر سؤال مى شود، هم چنانکه از مؤمن سؤال شد واو جواب مى دهد: نه. پس او را به خشم وعذاب وآتش خدا بشارت مى دهد.(8)

ومؤيد اين روايت است، حديثى که شيعه وسنى از حضرت رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) روايت نموده اند:

(لا يجوز أحد الصراط الاّ من کتب له علي الجواز(9) احدى از صراط نمى گذرد مگر کسى که على (عليه السلام) براى او جواز عبور نوشته باشد).

نتيجه

آنچه تا اينجا بيان شد شمه اى از شؤون ومقامات حجتهاى الهى يعنى ائمه معصومين: بطور فشرده واشاره مى باشد.

واما مراد از کلمه (حجت) در اين دعا شخص اقدس قطب زمان وولى دوران حضرت امام دوازدهم حجه ابن الحسن العسکرى ـ أرواح العالمين له الفداء ـ مى باشد زيرا دعا مربوط به زمان غيبت است وچنانکه مکرر تذکر داده شد، دعاء کننده مؤمن وعارف به خدا ورسول خدا وحجتهاى خدا مى باشد ودر اين دعاى يا مسئلت معرفت کامل تر ومددهاى عرفانى وغيبى بيشتر مى نمايد ويا از خداوند متعال ثبات وبقاى بر ولايت حضرت مهدى (عليه السلام) را طلب مى کند. زيرا بيم تزلزل فکرى وخطر انحرافات عقيدتى در اين عصر بسيار است وبر حسب بعضى روايات جز کسانى که خدا دل آنها را به ايمان امتحان وآزمايش کرده باشد بر عقيده به امامت آن حضرت ثابت نمى مانند.

وآخرين نکته اى که در شرح دعاى شريف به عرض مى رسد، ارتباط ضلالت از دين نا نشناختن حجت وامام است که با مطالبى که در ضمن ضرح جمله هاى ديگر بيان شد کاملاً معلوم مى شود که يکى از فوائد بزرگ نصب حجت وامام، منحرف نشدن مؤمنان از راه راست است که با وجود چنين مرجعى الهى وعلامت يقينى، هر کس او را مقتدا قرار دهد واز تخلف نکند وپيشى نگيرد واز ارشادات وهدايتهاى او تخطى ننمايد، از دينش گمراه نخواهد شد واگر در ايمان به امامت ومعرفت حجّت لغزشى پيدا کند وثابت نماند از دين گمراه مى شود.

اين خصيصه ايمن از ضلالت به وسيله تمسّک به امام (عليه السلام) خصيصه اى است که در حديث (ثقلين) ودر احاديث ديگر بسيار به آن تصريح شده است وهر يک از ائمه معصومين: در عصر خود به آن بر ساير امت امتياز دارند وگذشت زمان وزندگى وسيره امامان وعلوم ومعارفى که از آنها صادر شده واصحاب وعلمائى که در مکتب ومدرسه اهل بيت: تربيت شدند نيز ثابت نمود که، اين بزرگواران به علوم وفضايل اخلاقى وعملى که دارند، داراى اين امتيازند واهليّت عنايات خاص ودرجات متعالى را که به آنها عطا شده است دارند.

واز جمله صدها حديث وروايت که در اين موضوع صراحت دارند مى توانيد شمه اى را در نهج البلاغه مطالعه فرمائيد، مانند اينکه در خطبه2 مى فرمايد:

(هم أساس الدين وعماد اليقين اليهم يفيء الغالى وبهم يلحق التالى: اهل بيت پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) که اساس دين وستون يقين هستند به سوى ايشان بازگردانده مى شود غالى (مفرط واز حد برون شده) وبه ايشان ملحق وپيوست مى شود تالى).

ودر خطبه ديگر مى فرمايد:

(ألا انّ مثل محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) کمثل نجوم السماء اذا خوى نجم طلع نجم(10) آگاه باشيد که مثل آل محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) مثل ستارگان آسمان است که هرگاه ستاره اى غروب نمايد ستاره ديگرى طلوع مى کند).

ودر خطبه ديگر مى فرمايد:

(نحن شجرة النبوة ومحط الرسالة ومختلف الملائکة ومعادن العلم وينابيع الحکم ناصرنا ومحبنا ينتظر الرحمة وعدونا ومبغضنا ينتظر السطوة(11) ما درخت نبوت وفرودگاه رسالت ومحل آمد وشد فرشتگان ومعدن هاى علم وچشمه هاى حکمتيم، يارى کننده ودوست ما منتظر رحمت ودشمن ما منتظر سخط است).

ودر خطبه ديگر مى فرمايد:

(به خدا سوگند به تحقيق تعليم شدم تبليغ رسالات واتمام وعده ها وتمام را ونزد ما اهل بيت است درهاى حکم وروشنى امر (يعنى اينها شؤونى است که اهل بيت به آنها اختصاص دارند)).

اينها بعضى از شؤونى است که به ائمه طاهرين: اختصاص دارد، ساير شؤون ومقامات ودرجات آنها با بررسى کتابهاى اهل سنت ومؤلفات علماى شيعه مانند: مناقب ابن شهر آشوب وکشف الغمه وبحار الانوار ومطالعه تواريخ زندگى آن بزرگواران وعلوم ومعارفى که از ايشان در تفسير والهيات وفقه واخلاق صادر شده است معلوم وشناخت مى شود. والله ولى التوفيق.

بحث کلى پيرامون دعاء

(وقال ربکم ادعونى أستجب لکم ان الذين يستکبرون عن عبادتى سيدخلون جهنم داخرين)(12) (وخداى شما فرمود که مرا بخوانيد تا دعاى شما را مستجاب کنم، وآنان که از دعا وعبادت من اعراض وسرکشى کنند بزودى با خوارى وذلت وارد دوزخ شوند).

يکى از بخشهاى مهم که با عقيده وتربيت واخلاق، کمال ارتباط را دارد دعاء است.

(دعا) چنانکه بعضى از محققين فرموده اند: بر حسب لغت به معنى (ندا) است وبر حسب عرف واصطلاح توجه به سوى خدا وطلب رحمت از او بطور فقر ومسکنت وخضوع است; وبر سپاس وستايش وتسبيح وتنزيه بارى تعالى نيز اطلاق مى شود، زيرا سپاس وستايش نيز نوعى درخواست ومسئلت عطا وموهبت است، چنانکه از يکى از اهل ادب ونظر، از تفسير اين خبر که از رسول خدا روايت شده است سؤال شد که فرمود:

(خير الدعاء دعائى ودعاء الانبياء من قبلى وهو لا اله الله وحده لا شريک له له الملک وله الحمد يحيى ويميت وهو حى لا يموت بيده الخير وهو على کل شيء قدير(13) بهترين دعا، دعاى من ودعاى پيامبران پيش از من است وآن دعا لا اله الا الله تا آخر جمله هائى که نقل شد مى باشد).

مقصود سؤال کننده اين بود که در اين جمله اگر چه تهليل وتسبيح وتمجيد وتقديس ذات مقدس الوهيت است، اما درخواست ومسئلتى نيست وحاجتى در آن عرض نشده است پس چگونه رسول اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم) بر آن بر حسب اين حديث شريف، اطلاق دعا فرموده است؟

پاسخ داد: امية بن صلت در مورد ابن جذعان مى گويد: (اذا أثنى عليک المرء يوماً کفاه من تعرضه الثناء: وقتى که مردى بر تو ثنا گفت، مدح وثناى او، او را از بيان حاجت کفايت مى نمايد). آيا ابن جذعان مى داند که از ثناء ومدح او ثنا خوان ومداح چه مى خواهد ورب العالمين پروردگار جهانيان نمى داند که از ثنا ومدح وحمد وسپاس وستايش چه خواسته شده است؟!، يعنى به طريق اولى، خدا به مقصود بنده اش از تهليل وتحميد وتسبيح ودعاء آگاه است.

نياز به دعاء وتوجه به عالم غيب وقدرت لا يزال وغير مرئى وماوراى اسباب ومسبّبات ظاهرى ومادّى ونيايش وستايش وتقديس وتمجيد او ومسئلت حاجات از او، يک نياز اصيل فطرى است که در انسان وجود دارد وبايد اين نياز برآورده شود.

مسلّم است که در استفاده از اين ميل فطرى مثل ساير ميل هاى فطرى، چنانکه مى توان راه درست وصحيح را که منتهى به کمال وسير صعودى وقوت روح ونشاط واعتماد به نفس گردد، انتخاب نمود، ممکن است در اثر جهل واغوائات شيطانى، سقوط در درکات مهلکى را براى انسان پيش آورد; همانطور که غريزه ميل به غذا اگر بطور صحيح اعمال نشود، در اثر سوء تغذيه نه فقط فايده اين غريزه حاصل نمى شود بلکه موجب زيان وضرر وتلف جسم خواهد شد.

دعا، روح را زنده واميدوارى ونشاط به کار وعمل را تازه مى سازد وشخص را در برابر فشارها وسختيهاى روزگار نيرومند نموده ومانع از شکست او مى شود.

دعا، با تسليم ورضا به قضاى پروردگار منافات ندارد، بلکه عين تسليم به حکم او ومنبعث از ايمان به قضا وقدر ووسايل واسباب ومسبّبات ظاهرى وغير ظاهريى است که او به حکمت خود مقرر فرموده وبا کل اين امور، بندگان را به سوى صلاح وسداد سوق داده وآنها را بين خوف ورجاء قرار داده است.

استعانت وکمک خواستن ودعاء وتوجه به خدا در هنگام ورود مصائب ونزول بليات، از انسان بيشتر ظاهر مى شود وبسا اشخاصى که در حال آسايش وناز ونعمت خدا را به ياد آورند بلکه از اقرار به او خود دارى مى نمايند، ولى وقتى مبتلا شدند ودستشان از همه جا کوتاه شد رو به درگاه خدا مى آورند.

چنانکه در قرآن مجيد مى فرمايد:

(واذا أنعمنا على الانسان أعرض ونآ بجانبه واذا مسه الشر فذو دعاء عريض)(14) (ما هر گاه به انسان نعمتى عطا کرديم روى گردانيد ودورى جست وهر گاه شر وبلائى به او روى آورد زباه به دعا گشود واظهار عجز کرد).

دعا، سلاح پيامبران است، آنان نيز هنگام سختى ها وروبرو شدن با جهالتها وآزارهاى قوم، دعا مى کردند وخدا را مى خواندند.

يکى از دعاهاى مشهور از رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) دعائى است که اهل تاريخ وحديث در ضمن نقل خارج شدن آن حضرت از مکه به طايف وبرخورد با سفاهت وآزار اهل طائف روايت کرده اند.

اجمال اين حکايت به اين صورت است که پس از رحلت حضرت ابو طالب، قريش بر رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) گستاخ(15) شدند وآن حضرت را مورد اذيتهائى که در حيات ابو طالب سابقه نداشت قرار دادند لذا پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) از مکه به طائف رفت. در آنجا نيز از رسول خدا با اذيّت وآزار وبدرفتارى استقبال نمودند. در اين موقع پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) خدا را به اين دعاى نويد بخش که حاکى از روح سرشار واز ايمان واميد آن حضرت بود خواند:

(اللهم اليک أشکو ضعف قوتى وقلّة حيلتى وهوانى على الناس يا أرحم الراحمين أنت رب المستضعفين وأنت ربى الى من تکلنى الى بعيد يتجهمنى أم الى عدو ملّکته أمرى ان لم يکن بک على غضب فلا اُبالى ولکن عافيتک هى أوسع لى أعوذ بنور وجهک الذى أشرقت به الظلمات، وصلح عليها أمر الدنيا والاخرة من أن تنزل بى غضبک أو تحل على سخطک لک العتبى حتى ترضى ولا حول ولا قوة الا بک(16) خدايا به سوى تو شکايت مى نمايم ضعف نيرويم وکمى چاره ام وآسان بودنم را بر مردم اى رحم کننده ترين رحم کنندگان تو پروردگار مستضعفانى وتو پروردگار منى به کى مرا وا مى گذارى؟ آيا به دورى که با من به درشتى روبرو شود؟ يا به دشمنى که او را مالک امر من گردانى؟ اگر به من خشم نداشته باشى پس باک ندارم وليکن عافيت تو وسعت دارنده تر است از براى من، پناه مى برم به نور وجه تو که تاريکيها به نور آن روشنى يافت وبر آن امر دنيا وآخرت صالح گرديد. از اينکه غضبت را بر من نازل کنى يا خشمت را بر من وارد نمائى به سوى تو است عذر خواهى وتوبه تا راضى شوى وحول وقوه اى نيست مگر براى تو).

همچنين حضرت سيد الشهداء حسين (عليه السلام) روز عاشوراء را که در آن با کمال ثبات واستقامت بلکه شور وشوق به شهادت، از بزرگترين مصائب جانکاه وشدائدى که هر يک از آنها براى اينکه تهمتنان تاريخ را به تسليم وخضوع در برابر دشمن وادار سازد، استقبال کرد با دعا، افتتاح فرمود وبامداد آن روز خدا را به اين دعا خواند:

(اللهم أنت ثقتى فى کل کرب وأنت رجائى فى کل شدة کم من هم يضعف فيه الفؤاد وتقل فيه الحيلة ويخذل فيه الصديق ويشمت فيه العدو أنزلته بک وشکوته اليک رغبة منى اليک عمن سواک ففرجته عنى وکشفته وکفيتنيه فأنت ولى کل نعمة وصاحب کل حسنة ومنتهى کل رغبة(17) خدايا، تو در هر اندوه مورد وثوق واطمينان منى، ودر هر شدت اميد منى، بسا، همّ واندوهى که دل از آن ضعيف مى گردد وچاره در آن اندک مى شود ودوست در آن شخص را وا مى گذارد ودشمن در آن شماتت مى نمايد که عرض کردم آن را به تو وشکايت کردم آن را به سوى تو، براى رغبت من به سوى تو وصرف ميل وتوجه من از ما سواى تو، پس آن را از من برطرف کردى وکفايت نمودى، پس تو ولى هر نعمت وصاحب هر حسنه ونيکى ومنتهاى هر رغبتى).

مزيت ديگر دعا اين است که عين شعور والتفات وتوجه به خداى يگانه وصفات جلال وجمال او والتفات دعا کننده به فقر وهويت امکانى وضعف ونقص ذاتى خود، مى باشد واين خود يکى از شريف ترين حالات انسان است که خداى خود را که واجب الوجود وخالق وبى نياز وتوانا وداناى مطلق است بشناسد وهويت خودش را که فقر ونياز ونداشتن وناتوانى واحتياج است، نيز بشناسد وزبان حال ومقالش اين باشد:

(سيدى أنا الصغير الذى ربيته وأنا الجاهل الذى علمته وأنا الضال الذى هديته وأنا الجائع الذى أشبعته وأنا العارِ الذى کسوته وأنا الفقير الذى أغنيته: آقاى من، من آن صغير وکوچکم که تو او را پروردى، ومن آن جاهلم که تو او را تعليم دادى، ومن آن گمشده ام که تو او را هدايت وراهنمايى کردى، ومن آن گرسنه ام که تو او را سير گرداندى، ومن آن برهنه ام که تو او را پوشاندى، ومن آن فقيرم که تو او را بى نياز کردى).

که اگر غير از اين دعاها که در قسمت عقايد واصول دين واخلاقيات وتعليم وتربيت است، دست ما از منابع ديگر کوتاه بود همين دعاها براى هدايت انسانيّت به سوى خدا وسعادت دنيا وآخرت کافى وکارساز بود.

دعاى کميل، دعاى صباح، دعاى ابوحمزه ثمالى، دعاهاى صحيفه هاى سجاديه; صحيفه اولى، صحيفه ثانيه وصحيفه ثالثه، صحيفه رابعه، وصيحفه علويه وساير ادعيه که در کتابهاى دعا مثل مصباح المتهجد شيخ ومصباح کفعمى وکتابهاى سيد ابن طاووس وکتاب دعاء در کافى وبحار الانوار هر کدام نه فقط کتاب دعا است بلکه کتاب علم ومعرفت واخلاق است.

نمى توان دقايق عرفانى ونکات ارزنده وسازنده وحقايق بلند وتابناکى را که در اين دعاها است تشريح نمود ونمى توان اوج پرواز روح را در هنگام خواندن اين دعاها وتوجه به مضمون آنها بيان نمود.

بسيارى از مردم گمان مى کنند، دعا در همان خواستن حوائج شخصى دنيوى ومسئلت آب ونان وپول وخانه وشفاى بيمار خلاصه مى شود، غافل از آنند که حيوانات هم به زبان حال يا مقال چنانکه در داستان (استسقاء) سليمان پيغمبر ودعاى مور وانصراف سليمان از استسقاء واکتفا به دعاى مور نقل شده است، اين خواستها ومسئلتها را دارند وچه بسا که خدا از برکت رفع نياز از آنها، بندگان معصيت کار را نيز مشمول بعضى از الطاف خود فرمايد.

هر چه انسان بينديشد وهر چه تصور کند، لذتى وحالى لذيذتر از دعا نخواهد يافت وهيچ چيزى مانند دعا روح را تازه وزنده نگه نمى دارد.

با دعا وبا بردن نام خدا، انسان وارد کارهاى پر مخاطره مى شود وخود را از ترس وبيم پاک مى سازد واز آن پيروز وموفق بيرون مى آيد.

دعا، بر صفحه نا اميدى ها خط بطلان مى کشد وسستى ها وخستگى ها را زايل مى سازد.

در فضيلت دعا همين بس که در حديث است (الدعاء مخ العبادة(18) دعاء مغز عبادت وپرستش خدا است). ويکى از معانى حديث اين است که: عبادت شبيه به بدنى است که مرکب از اعضاء وجوارح باشد ودعا به منزله مخ ومغز آن خواهد بود. بنا بر اين بنده در عين اينکه اسباب ظاهرى را فراهم مى نمايد وآنها را کنار نمى گذارد بلکه به دقت آنها را جمع آورى مى کند، همه چيز را از خدا مى خواهد ودر حصول تمام مراتب ومطالب از خدا يارى مى طلبد.

ثروت اسلامى ما وبالخصوص ثروت شيعى، در دعا غنى وسرشار از معارف واخلاق وموجبات رشد فکرى وترقى وتعالى معنوى است.

اگر عبادتى مثل نماز انجام شود ودعا در آن نباشد مثل پيکر بى مغز وبى مخ مى باشد.

ومحتمل است معنى اين باشد که هر عبادتى بنمائيد، مغز آن دعا وخواندن خدا ومسئلت از او است وچون پيرامون دعا وشرايط استجابت وموانع آن واوقات وحالات وفرصتهائى که در آن اميد به استجابت دعا بيشتر است واينکه به ثنا وحمد خدا افتتاح شود ودر آغاز وپايان آن صلوات بر محمد وآل محمد ـ صلوات الله عليهم أجمعين ـ فرستاده شود ودعاهاى ماهها وايام وليالى متبرکه وايام هفته وصبح وشام وبراى قضاى حوائج خاص وبرنامه هاى ديگر آن دستور العمل هاى آموزنده ومعرفت بخش بسيار است وبايد تفصيل آن را در کتابهاى حديث ودعا مطالعه نمود، در اينجا اين بخش از سخن را با تقديم شکر به درگاه خداوند متعال به پايان مى رسانيم، فقط به مناسبت واشاره اى که در ابتداى اين بيان، به دعاء عالية المضامين شد که شيخ اجل ابو عمرو عثمان بن سعيد نايب اول حضرت صاحب الامر (عليه السلام) به ابو على محمد بن همام املا فرمود وامر کرد آن بخواند وسيد بن طاووس ـ عليه الرحمه ـ در (جمال الاسبوع) بعد از ذکر دعاهاى وارده بعد از نماز عصر جمعه وصلوات کبيره، آن را ذکر کرده وفرموده است: اگر براى تو عذرى باشد از جميع آنچه ذکر کرديم، پس حذر کن از آنکه مهمل گذارى خواندن اين دعاء را پس به درستى که ما شناختيم آن را از فضل خداوند ـ جل جلاله ـ که مخصوص فرموده ما را به آن، پس اعتماد کن به آن; رساله را به اين دعاء خاتمه مى دهيم، اميد آنکه مؤمنان ومنتظران ظهور موفور السرور آن قطب زمان وولى دوران بر آن مداومت نمايند واين بنده گنه کار رو سياه ووالدينم را از دعا فراموش نفرمايند.

وآخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمين

اللهم عرفنى نفسک فانک ان لم تعرفنى نفسک لم أعرف رسولک.

اللهم عرفنى رسولک فانک ان لم تعرفنى رسولک لم أعرف حجتک.

اللهم عرفنى حجتک فانک ان لم تعرفنى حجتک ضللت عن دينى اللهم لا تمتنى ميتة جاهلية ولا تزغ قلبى بعد اذ هديتنى.

اللهم فکما هديتنى لولاته من فرضت على طاعته من ولاته ولاة أمرک بعد رسولک صلواتک عليه وآله حتى واليت ولاة أمرک أمير المؤمنين على بن أبى طالب والحسن والحسين وعلياً ومحمداً وجعفراً وموس وعلياً ومحمداً وعلياً والحسن والحجة القائم المهدى صلواتک عليهم أجمعين....(19)

پاورقى:‌


(1) سوره انعام، آيه149.

(2) صورت انسان، بزرگترين حجّت خدا بر خلقش مى باشد. تفسير صافى، قسمت تفسير سوره حمد.
(3) کافى، جلد اول، ص178، ح، م.
(4) کافى، ج1، ص178.
(5) کافى، ج1، ص178.
(6) سوره بقره، آيه102.
(7) مخفى نماند که اگر چه در ابتداء، اوصاف را هفت تا فرموده است، اما در مقام شرح وتفصيل به هشت رسانيده است ـ قدس الله سره ـ.
(8) رياض السالکين، روضه42.
(9) رياض السالکين، روضه 42.
(10) نهج البلاغه، خطبه100.
(11) نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه109.
(12) سوره مؤمن، آيه60.
(13) رياض السالکين (شرح الصحيفه) ص30، (الروضة الاولى).
(14) سوره فصلت، آيه51.
(15) ابو طالب شيخ قريش وبسيار معظم ومورد احترام وتجليل بود، او يگانه حامى پيامبر بود وتا او زنده بود از پيغمبر خدا حمايت مى کرد ومانع از تعرض واذيّت قريش به آن حضرت بود وبر خلاف آنچه که بعضى وانمود مى کنند که اسلام افرادى مثل ابوبکر وعمر موضع مسلمين را در برابر قريش تقويت بخشيد، براى اين افراد به حساب اسلام، کسى حسابى باز نکرد ويگانه کسى که وجودش سبب خوددارى قريش از ايذاى پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) بود، ابو طالب بود ولذا بعد از وفات ابو طالب با اينکه اين افراد در شمار مسلمين محسوب مى شدند، وجودشان کمترين اثرى در وضع اذيّت قريش از آن حضرت نداشت وقريش در اذيّت پيغمبر به جسارتهائى که در حيات ابو طالب طمع نداشتند دست يازيدند حتى اينکه سفيهى از سُفهاى قريش خاک بر سر مبارک آن حضرت پاشيد، ابن اسحاق مى گويد: وقتى اين سفيه خاک بر سر مقدس رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) ريخت، پيغمبر به خانه بازگشت، يکى از دختران آن حضرت برخاست وخاک از سر مقدس او مى شست ومى گريست، پيغمبر به او مى فرمود: گريه مکن دخترکم، خدا از پدرت حمايت مى کند، مى فرمود: ما نالت منى قريش شيئاً أکرهه حتى مات أبو طالب: قريش به من چيزى را که مکروه وناخوشم باشد نرساند، تا ابو طالب در گذشت). (سيره ابن هشام، ج2، ص26).

آرى ابو طالب اولين حامى وپشتيبان پيغمبر بود که حتى جان او را بر جان فرزند عزيزش على (عليه السلام) ترجيح مى داد ودر هنگامى که مسلمين در شعب ابى طالب محصور بودند، شبها خوابگاه پيغمبر را تغيير مى داد وفرزند دلبندش على را به جاى آن حضرت مى خوابانيد. اين ابو طالب است که قصيده اى در مدح پيغمبر واعلام حمايت ودفاع از او، دارد که مثل ابن کثير دمشقى در تاريخ خود (ج3، ص57) مى گويد: اين قصيده اى است بزرگ که جداً رسا وبليغ است وغير از کسى که به او نسبت داده شده (يعنى ابوطالب) کسى ديگر توانائى گفتن آن را ندارد، اين قصيده از (معلقات سبع) قوى تر ودر اداى معنى بليغ تر است.

اين حقير اضافه مى نمايم که: پس از ابو طالب تا زماننا هذا نيز نظير اين قصيده گفته نشده است، بر هر کس که مختصرى از تاريخ اسلام را بداند، اگر هر چه مخفى بماند، اين مخفى نخواهد ماند که اسلام وتمام مسلمين تا روز قيامت مرهون خدمات وفداکاريهاى اين ابرمرد تاريخ وبزرگ شخصيّت قريش وعرب وفرزند عزيزش بطل اسلام وعالم اسلام ونفس رسول وسيف الله المسلول وخليفة الله ووليه على ابن ابيطالب (عليهما السلام) است; اما منافقان وارباب سياست وحزب بنى اميه وکسانى که پس از پيغمبر بر جهان اسلام مستولى شدند ونويسندگان وگويندگان مزدور آنها، به جاى قدردانى از اين دو تجسم فداکارى وايمان وآگاهى که در اسلام از آنها سابقه دارتر نيست وعمليّات وطاعاتشان بهتر وبا ارج تر از طاعات وعبادات تمام امت است، گفتند: ابو طالب اسلام نپذيرفته از دنيا رفت وفرزندش على را سالهاى سال بر سر منابرى که با فداکاريهاى او بر پا شده بود سبّ وناسزا گفتند وفضايلش را منکر شدند وتا توانستند رواياتى را که در فضيلت آن حضرت است تضعيف وتأويل نمودند ودر مدح ديگران روايات جعل نمودند.

(16) سيره ابن هشام، ج2، ص29.
(17) نفس الهموم، ص127.
(18) سفينة البحار، ج1، ص446.
(19) جمال الاسبوع، ص522.