پيشگفتار
(اللهم عرفنى نفسک، فانک ان لم تعرفنى نفسک لم أعرف رسولک).
(اللهم عرفنى رسولک، فانک ان لم تعرفنى رسولک لم أعرف حجتک).
(اللهم عرفنى حجتک، فانک ان لم تعرفنى حجتک ضللت عن دينى).
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله الذى أدعوه فيجيبنى وان کنت بخيلاً حين يستقرضنى والحمد
لله أدعوه ولا أدعو غيره ولو دعوت غيره لم يستجب لى دعائى والصلاة
والسلام على أمين وحيه وخاتم رسله أبى القاسم محمد وآله الطاهرين.
سيما الذى بيمنه رزق الورى وبوجوده ثبتت الارض والسماء ناموس الدهر
وولى العصر الحجة ابن الحسن المهدى أرواحنا وأرواح العالمين له
الفداء.
اللهم عجل فرجه وسهل مخرجه وکثر أعوانه واجعلنا من أنصاره وشرفنا
بالفوز بلقائه انک مجيب الدعاء.
قال الله تعالى: (واذا سألک عبادى عنى فانى
قريب اُجيب دعوة الداع اذا دعان فليستجيبوا لى وليؤمنوا بى لعلهم
يرشدون)(1)
(وچون بندگانم در باره من از تو سؤال کردند، بدانند که من به آنها
نزديکم ودعاى دعا کننده را اجابت ميکنم: پس بايد دعوت مرا پيذيرند
وبه من ايمان بياورند، تا به رشد وهدايت راه يابند).
وقال النبى (صلى الله عليه وآله وسلم):
(الدعاء سلاح المؤمن، وعمود الدين ونور السماوات والارض(2)
دعاء، سلاح مؤمن، ستون دين ونور آسمانها وزمين است).
مقدمه
بر حسب روايات بسيار در عصر غيبت حضرت صاحب الامر (عليه السلام) به
واسطه فتنههاى زياد وآزمايشهاى شديدى که پيش ميآيد، حفظ دين سخت
دشوار ميشود واز بوته امتحان جز افرادى که در شدائد شکيبا ودر
معرفت وولايت استوار وپا بر جا باشند بى غَلّ وغش وخالص بيرون
نخواهند آمد.
گمراهيها وغوائات وانحرافها از حق فراوان ميشود وحتى به اسم اسلام
بدعتها ميسازد وشبهه ها منتشر ميکنند وتحيّرها وسرگردانيها ايجاد
مينمايند وچنان شود که بر حسب بعضى روايات شخص صبح ميکند، در حالى
که مؤمن است وشام ميکند در حالى که منافق يا کافر است وهمچنين شب
ميکند در حال اسلام وايمان وصبح ميکند در حال کفر ونفاق.
خلاصه، امواج ابتلائات، امتحانات، موجبات تزلزل عقيده، شک در عقايد
دينى وارتداد از هر سو افراد را احاطه مينمايد، آنچنان تميز
وتخليصى پيش ميآيد که نظير آن را نه کسى ديده ونه شنيده باشد.
اکثريت در منجلاب فساد وگمراهى غوطهور شوند وچنان شود که کسى عقايد
اسلامى حتى اسم جلاله (الله) را نتواند بگويد مگر بطور پنهانى،
وبراى کسى ايمانش سالم نماند. (الا من يفر من شاهق الى شاهق ومن
جحر الى جحر).(3)
براى اينکه مؤمنان حقيقى آگاه باشند ودر حفظ دين وايمان خود موفق
گردند وپاى ثبات واستقامت آنها را تندترين بادهاى فتنه نلغزاند:
اوّلا ـ از آن روزگار وعصر ودوران، در احاديث بسيارى که از طريق
شيعه وسنى روايت شده است خبر دادهاند که اين آگاهى قبلى پس از پيش
آمد آن حوادث موجب قوت ايمان اهل بينش ومعرفت ميگردد.
ثانياً ـ هشدارها دادهاند ومردم را از اينکه دين خود را از دست
بدهند بر حذر نمودهاند. چنانکه در نهج البلاغه از حضرت مولى على
(عليه السلام) روايت شده است که فرمود:
ذاک حيث تکون ضربة السيف على المؤمن أهون من الدرهم من حلّه ذاک
حيث يکون المعطى أعظم أجراً من المعطى ذاک حيث تسکرون من غير شراب
بل من النعمة والنعيم وتحلفون من غير اضطرار وتکذبون من غير احراج
ذاک اذا عضکم البلاء. کما يعضّ القتب غارب البعير ما أطول هذا
العناء وأبعد هذا الرجاء(4)
اين پيش آمدها (که پيش از اين جمله بدان اشاره فرموده) وقتى خواهد
شد که ضربت شمشير بر مؤمن آسانتر است از به دست آوردن يک درهم از
راه حلال، اين زمانى ميشود که عطا شده اجرش از عطا کننده بزرگتر
است. اين در وقتى خواهد شد که مست گرديد بدون شراب، بلکه از نعمت
ونعيم، وسوگند ياد کنيد بدون اضطرار، ودروغ بگوئيد بدون اينکه در
حرج مانده باشيد، اين زمانى است که بلا شما را بگزد چنانکه پالان،
کوهان شتر را ميگزد. چه طولانى ودراز است مدت اين رنج وزحمت وچه
دور است اين رجاء واميدوارى).
ثالثاً ـ بر حسب روايات، حضرت رسول اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم)
وائمه طاهرين: از کسانى که در اين عصر ثابت قدم ميمانند مدح وتقدير
فراوان نموده، ايمان آنها را ستوده، به پاداشهاى بزرگ ودرجات بلند
وعده دادهاند.
از جمله رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) در حديثى که در آن
حکايت اسلام آوردن (جندل بن جنادة بن جبير) ذکر شده است، پس از
آنکه جندل از اوصياى آن حضرت پرسيد ورسول اکرم (صلى الله عليه وآله
وسلم) به او خبر داده که دوازده نفرند واسامى آن عزيزان درگاه خدا
را بيان فرمود، او را از غيبت امام دوازدهم خبر داد وفرمود:
(طوبى للصابرين فى غيبته طوبى للمتقين على محبتهم اُولئک الذين
صفهم الله فى کتابه وقال هدى للمتقين الذين يؤمنون بالغيب ثم قال
الله تعالى (اولئک حزب الله ألا ان حزب الله
هم الغالبون)(5)
خوشا به حال صبر کنندگان در غيبت او، خوشا به حال پايندگان بر
دوستى ايشان، ايشانند آنانکه خدا در کتابش آنها را وصف نموده
وفرموده است:
(هدى للمتقين الذين يؤمنون بالغيب) ثم قال تعالى: (اُولئک
حزب الله ألا ان حزب الله هم الغالبون): (قرآن هدايت براى
پرهيزکاران است آنانکه به غيب ايمان ميآورند. پس فرمود: ايشان حزب
خدايند آگاه باشيد که همانا حزب خدا غالب است).
وحضرت امام زين العابدين (عليه السلام) بر حسب روايت ابو خالد
کابلى از آن بزرگوار، ميفرمايد:
(ان أهل زمان غيبته القائلين بامامته المنتظرين لظهوره أفضل من أهل
کل زمان لان الله تبارک وتعالى أعطاهم من العقول والافهام ما صارت
به الغيبة عندهم بمنزلة المشاهدة وجعلهم فى ذلک الزمان بمنزلة
المجاهدين بين يدى رسول الله بالسيف اولئک المخلصون حقاً وشيعتنا
صدقاً والدعاة الى دين الله عز وجل سراً وجهراً (6)
به تحقيق که اهل زمان غيبت او که قائل به امامت او هستند ومنتظر
ظهور آن حضرتند از اهل هر زمان ديگر فاضلترند براى اينکه خدا
آنچنان خردها وفهمهائى به آنها عطا فرموده است که غيبت، نزدشان به
منزله مشاهده وديدار گرديده است وايشان را در اين زمان به منزله
جهاد کنندگان با شمشير در پيش روى رسول خدا (صلى الله عليه وآله
وسلم) قرار داده است ايشان حقاً مخلصند وبه راستى شيعه ما هستند
ودعوت کنندگان به سوى خدا در پنهان وآشکارند).
در کتاب (محاسن برقى) سند به (فيض بن مختار) رسانده که گفت: شنيدم
که حضرت صادق (عليه السلام) ميفرمود:
(من مات منکم وهو منتظر لهذا الامر کمن هو مع القائم فى فسطاطه
قال: ثم مکث هنيئة ثم قال: لا بل کمن قارع معه سيفه قال: لا والله
الاّ کمن استشهد مع رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم)(7)
هر کس از شما بميرد واو منتظر براى اين امر باشد (يعنى منتظر قيام
حضرت مهدى (عليه السلام) باشد) مثل کسى است که با حضرت قائم (عليه
السلام) در خيمه آن حضرت باشد. سپس درنگى کرد وفرمود: نه بلکه مثل
کسى است که با او شمشير زده باشد. پس از آن فرمود: نه به خدا سوگند
مثل آن کسى است که با پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) به شهادت
رسيده باشد).
واز طرق عامه نيز روايات واحاديث در اين معنى بسيار است از جمله از
آنس بن مالک روايت شده است که رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم)
فرمود:
(يأتى على الناس زمان الصابر على دينه له أجر خمسين منکم(8)
بر مردم زمانى ميآيد که از براى صبر کننده بر دينش، اجر پنجاه نفر
از شما ميباشد (خطاب پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) به اصحاب
است)).
ورابعاً دستور وتوصيه فرمودهاند که با دعاء ودر خواست از خداوند
متعال براى ثبات قدم ومنحرف نشدن از راه راست، ايمان وعقايد خود را
در حفظ وحراست الهى قرار دهند ودر اين امتحانات از لغزش قدم وتزلزل
عقيده به خدا پناه ببرند وخود را به او بسپارند واز او کمک بگيرند
ونيرو بخواهند چون به هنگام امتحانات وحوادثى که بسا افراد رياضت
کشيده را تکان ميدهد بهترين ونيرومندترين نگهبان ايمان وعقايد حق
انسان، استعانت از خدا وارتباط يافتن با عالم غيب است که روحيه صبر
وشکيبائى انسان را قوى ميسازد واو را در برابر نا ملائمات ثابت قدم
وپايدار مينمايد.
ولذا در قرآن مجيد دستور داده شده که به نماز وصبر (که تفسير به
روزه شده است) استعانت بجوئيد. زيرا اين توجه واستعانت، روح مأيوس
ونا اميد را اميدوار وشخص زجر کشيده وشکنجه ديده را بر تحمل اين
امور شکيبا مينمايد.
وحاصل اينکه براى حفظ ايمان، مداومت بر توجه به خدا ودعا، به خصوص
خواندن دعاهاى مأثور (مثل دعاى شريف ندبه) بسيار مؤثر بوده واثرات
تربيتى وتکميلى وفوايد آن در حفظ ارتباط با حضرت صاحب وقت وسيد
ومولى وپيشوا وامام عصر ـ أرواحنا فداه ـ بيش از حد تصور است. لذا
در کتابهاى دعا، دعاهائى براى عصر غيبت رسيده است که شايد
مختصرترين آنها اين دعا باشد که موسوم به دعاى غريق است.
(يا الله يا رحمان يا رحيم يامقلب القلوب ثبّت قلبى على دينک).
ويکى از دعاهاى معروفى که مؤمنان ومنتظران ظهور در عصر غيبت آن ولى
اعظم خدا ـ عجل الله تعالى فرجه ـ بر آن مواظبت داشته ودر آن از
خدا معرفت خودش ومعرفت پيامبرش ومعرفت حجتش را مسئلت مينمايند دعاى
معروف (اللهم عرفنى نفسک) است.
اين دعا را ثقة الاسلام (محمد بن يعقول کلينى) که هم زمان با حضرات
نواب اربعه ـ رضوان الله تعالى عليهم ـ ميزيسته ودر سال 328 يا 329
رحلت فرموده است، در جامع بزرگ وشريف کافى که اقدم جوامع اربعه
شيعه است، از حضرت ابى عبد الله امام جعفر صادق (عليه السلام) به
دو سند در باب غيبت از کتاب حجت روايت کرده است.
علاوه بر آن، شاگرد معروف کلينى ابو عبد الله محمد بن ابراهيم
نعمانى کاتب کتاب کافى مشهور به ابن زينب يا ابن ابى زينب که از
قدماى محدثين بزرگ شيعه ميباشد در کتاب نفيس ومعتبر (غيبت) اين
حديث را به سند ديگر نيز روايت نموده است.
همچنين شيخ اجل محمد بن على بن الحسين معروف به صدوق که در سال 381
در گذشته است وصاحب کتاب من لا يحضره الفقيه که يکى ديگر از کتب
اربعه است در کتاب ارزنده (کمال الدين وتمام النعمه) که همواره
مورد استناد واعتماد علماء ومحققين بوده وهست به سه طريق ديگر در
باب (ما رُوى عن الصادق جعفر بن محمد (عليهما السلام)) اين دعاى
شريف را روايت کرده است که در اين سه کتاب معتبر مجموعاً به شش
طريق روايت شده است.
لفظ اين دعاء شريف بر حسب روايتى که در کافى مقدم برحديث ديگر،
روايت شده وبر حسب روايت غيبت نعمانى وسه روايت کمال الدين اين
است:
(اللهم عرفنى نفسک فانک ان ل تعرفنى نفسک لم أعرف نبيک اللهم عرفنى
رسولک فانک ان لم تعرفنى رسولک لم أعرف حجتک اللهم عرفنى حجتک فانک
ان لم تعرفنى حجتک ضللت عن دينى).
ودر روايت ديگر (کافى) که روايت 29 اين باب است متن دعا اين است:
(اللهم عرفنى نفسک فانک ان لم تعرفنى نفسک لم أعرفک اللهم عرفنى
نبيک فانک ان لم تعرف نبيک لم أعرفه قطّ اللهم عرفنى حجتک فانک ان
لم تعرفنى حجتک ضللت عن دينى).
که معلوم است اگر چه صحت صدور هر دو متن از امام (عليه السلام)
محتمل وبلکه قابل قبول است اما متن اول که به پنج سند روايت شده
معتبرتر وجمله هايش زيباتر است. بديهى است در صورت وحدت روايت
ووحدت مضمون واختلاف متن، به حکم (وانا لاُمراء الکلام وفينا تنشبت
عروقه وعلينا تهدلت غصونه(9)
وما (خاندان رسالت) اميران سخن هستيم، که ريشه هاى آن در ما فرو
رفته وشاخه هايش بر ما گسترده شده است). بايد متن فصيحتر وبليغتر
را صادر دانست.
لذا ما هم در اين مقاله متن اول را در بحث وتفسير ميگذاريم.
اعتبار سند دعاء
اعتبار سند اين دعا با اينکه در اين سه کتاب معتبر به سندهاى متعدد
روايت شده است، وبعضى از شواهد ديگر نيز اعتبار آن را تأييد
مينمايد.(10)
انصافاً اطمينان به صدور آن از امام (عليه السلام) حاصل است، علاوه
بر أن بر فرض که در مثل اين مورد سند ضعيف باشد، طبق قاعده تسامح
در ادّله سنن عمل ميشود. اما به نظر حقير سند دعاء واجد اعتبار
کافى است وبه نيت ورود، خواندن آن جايز است.
پس از اين مقدمه با استعانت از خداوند متعال براى اينکه به مفاد
اين دعا در حد بينش خود آگاهى يابيم، به شرح وتفسير آن ميپردازيم
واعتراف ميکنيم که کلمات صادر از اهل بيت عصمت وطهارت: از دعا
ومواعظ وحقايق عرفانى واخلاقى وتعاليم ورهنمودهاى ايشان در نواحى
گوناگون برتر از آن است که بتوان شرح تفسير کامل بر آنها نگاشت
واگر بعضى فرازهاى سخنان آن بزرگواران را بتوان شرح وتفسير جامع
نمود، آن هم کار همه کس نيست وفقط بزرگانى ميتوانند در اين کار
توفيق يابند که در غور ودقت در احاديث وسخنان ايشان روزگارى را صرف
کرده وبا مکتب آن عزيزان درگاه خدا آشنا باشند.
الله
(الله) اسم است از براى ذات مستجمع جميع صفات کماليه بدون لحاظ
وتعيين صفتى از صفات وابن خالويه در (اعراب ثلثين سوره) مى گويد:
(اسم لا ينبغى الا لله جلّ ثناؤه: اسمى است که سزوار نيست مگر براى
(الله) جل ثناؤه) ودر قول خداى تعالى (هل
تعلم له سمياً)(11)
گفته شده است. يعنى؛ آيا در مشرق ومغرب خشکى ودريا وکوه وهموار وهر
مکان وهر جائى احدى را که اسم او الله باشد غير از او مى شناسى؟
يعنى نخواهى شناخت.
پيرامون اين اسم که به تصريح بعضى (اسم اعظم) است ودر اينکه مشتق
است يا مشتق نيست ودر مطالب ديگر علماى بزرگ ادب ولغت وفلسفه
وعرفان بيانات وتحقيقات مهمى در کتابهاى شرح اسماء الحسنى وکتابهاى
لغت وتفسير وشرح ادعيه، فرموده اند، که آوردن آن مباحث در اين
رساله خارج از ظرفيّت آن است واهل تحقيق وبررسيهاى عميق را همان
کتابها کافى ووافى است. فقط در اينجا اجمالاً مى گوئيم: (الله) که
از آن تعبير به اسم جلاله مى شود دلالت دارد بر ذات جامع جميع صفات
کمال مثل علم وقدرت وتفرّد ووحدت که بنا بر اين يک مسمّى بيشتر
نخواهد داشت ودر اين دلالت تفاوت نمى کند که اين لفظ مقدّس مشتق
باشد يا غير مشتق ودلالتش بر ذات احديت به وضع تعيّنى باشد يا
تعيينى ودر هر صورت اين لفظ دلالت بر آن ذات دارد ودر لسان عربى
بين اسماء حسنى اسمى که به دلالت مطابقى اين دلالت را داشته باشد
در نظر نيست مگر، در مثل (هو) اين ادعا بشود; راغب مى گويد: اصل
(الله) (اله) است که همزه اش حذف شده وبر آن الف ولام تعريف وارد
شده است وسپس مثل ابن خالويه به آيه شريفه (هل
تعلم له سمياً) استشهاد نموده است وبنا بر آنکه مشتق باشد.
چنانکه از بعضى روايات نيز استفاده مى شود; در اينکه اصل (الله)
(اله) بوده است اختلافى نيست. هر چند در اينکه همزه آن حذف شده وبه
جاى آن الف ولام آورده شده است يا اينکه الف ولام بر أن داخل شده
والف اصلى آن حذف شده است. وبه عبارت ديگر، الف ولام تعويض است
وقياسى است يا تعويض نيست وبه غير قياس است، اختلاف است. چنانکه در
سر قرائت آن به قطع همزه ونکات ديگر، بحثهاى ادبى لطيفى بين علماى
نحو وادب مطرح شده است که علاقمندان مى توانند آنها را در کتابهاى
نحو وادب مطالعه فرمايند.
ودر اصل اشتقاق (اله) نيز چند وجه فرموده اند:
وجه اوّل اينکه اصل آن از (اَلَه) (به فتح فاء وعين) است که اسم
جنسى است بر هر معبودى که به حق يا باطل عبادت شود. اعم از اينکه
پرستنده معبود باطل فقط آن را معبود بداند وبه ربوبيّت (الله)
معتقد باشد، مثل بسيارى از مشرکين يا اينکه به ربوبيت آن واتصافش
به صفات کماليّه ربانى قائل باشد.
پس به عکس آنچه که فرقه گمراه وهابيه وابن تيميه وپيروانش گمان
کرده اند که کلمه توحيد فقط دلالت بر توحيد الوهيّت ونفى شرک در
معبوديّت دارد ونفى شرک در ربوبيّت واثبات توحيد در ربوبيّت از آن
استفاده نمى شود. اين کلمه طيبه بر نفى مطلق شرک براى حضرت احديت
دلالت دارد زيرا شرک در الوهيّت ومعبوديّت همچنانکه گاه به اعتقاد
باطلى مثل عقيده به اينکه شيء وجود تنزيلى خدا در عبادت او است،
حاصل مى شود، گاه هم به عقايد باطل ديگر مثلاً چيزى يا شخصى را در
مثل امر خلق ورزق واماته واحياء شريک خدا دانستن واقع مى شود. پس
وقتى گوينده اين کلمه طيبه نفى هر معبود را نمود، چنانکه نفى
معبودى را که مشرک در عبادت به واسطه اعتقاد فاسدى آن را مى پرستد،
مى نمايد معبودى را هم که مشرک در ربوبيّت به واسطه اعتقادى از رقم
دوّم مى پرستد، نيز نفى مى نمايد ونفى اين دو معبود، نفى اصل ومنشأ
عقيده به معبوديّت آنها است وچون اَنحاء شرک در عبادت وپرستش ظهور
پيدا مى کند از اين جهت نفى آن شده وبا نفى لازم نفى ملزوم (يعنى
عقايد فاسدى که منشأ عبادت غير خدا مى گردد) نيز مى شود.
بنا بر اين چنان نيست که کلمه توحيد فقط شرک در الوهيّت را به
معنائى که وهابيها مى گويند ومجامع با توحيد ربوبيّت مى شمارند نفى
نمايد وبه نفى شرک در ربوبيّت ارتباط نداشته باشد. بلکه وقتى نفى
معبود غير او را کرديم، نفى هر گونه شريکى را هم براى او نموده ايم
واين در صورتى است که (الله) از (اله) (به فتح فا وعين) مثل (عبد)
لفظاً ومعناً باشد والاّ بر حسب اشتقاقات ديگر، اين توهم وهابيها
که مى خواهند آن را مبدأ يک سلسله دعواهاى باطل ديگر خود قرار دهند
به صراحت بطلانش معلوم است.
وجه دوّم اين است که (الله) مشتق از (اَلِه) بر وزن علم (به فتح
فاء وکسر عين) به معناى (تحير) است. چون عقول در درک حقيقت ذات
وصفات او متحير وناتوانند چنانکه در قرآن مجيد مى فرمايد:
(يعلم ما بين أيديهم وما خلفهم ولا يحيطون
به علماً).(12)
واز امير المؤمنين (عليه السلام) روايت است که فرمود:
(کلّ دون صفاته تحبير الصفات وضلّ هناک تصاريف اللغات)
ونيز از آن حضرت روايت است که: (کلّت الالسن عن غاية صفته والعقول
عن کنه معرفته).
نه ادراک بر کنه ذاتش رسد
نه بر اوج ذاتش پرد مرغ وهم |
|
نه فکرت به غور صفاتش رسد
نه بر ذيل وصفش رسد دست فهم |
ودر ديوان منسوب به حضرت مولى (عليه السلام) است:
(کيفية المرء ليس المرء يدرکها فکيف کيفية الجبار فى
القدم
هو الذى أنشأ الاشياء مبتدعاً فکيف يدرکه مستحدث النسم)
گفتم همه ملک حسن سرمايه تو است
گفتا غلطى زمانشان نتوان يافت |
|
خورشيد فلک چو ذره در سايه تو است
از ما تو هر آنچه ديده اى پايه تو است |
وبنا بر اين وجه، دلالت کلمه توحيد بر نفى شرک در ربوبيّت، ظاهر
وبى نياز از بيان است.
وجه سوّم اينکه مشتق از (وله) است; وبنا بر اين، اصل (اله) هم
(وله) است که واو آن به همزه بدل شده است. وخداوند متعال را به اين
جهت (له) گويند که هر مخلوقى يا به تسخير ويا به اختيار، مايل به
او است چنانکه مى فرمايد:
(کل قد علم صلاته وتسبيحه).(13)
ونيز مى فرمايد:
(وان من شيء الاّ يسبح بحمده ولکن لا تفقهون
تسبيحهم)(14)
(موجودى نيست جز آنکه ذکرش تسبيح وستايش حضرت او است وليکن شما
تسبيح آنها را نمى فهميد).
ونيز مى فرمايد:
(انا لله وانا اليه راجعون)(15)
(ما به فرمان خدا آمده وبه سوى او رجوع خواهيم کرد).
ودر آيه ديگر فرمود:
(وله أسلم من فى السموات والارض طوعاً
وکرهاً واليه يرجعون)(16)
(هر چه در زمين وآسمان است خواه نا خواه مطيع فرمان خدا است وبه
سوى او رجوع خواهند کرد).
واز اين جهت است که بعضى گفته اند: (الله محبوب الاشياء کلها).
واين منافات ندارد که بعضى از افراد انسان به سبب بعض قواصر از او
منصرف مى شوند وسير اختيارى خود را که بايد به سوى او باشد، به
قهقرى مبدل کرده واز او دورى مى جويند، مع ذلک در سير کلى، همه به
سوى او مى روند وبازگشت همه به سوى او است (فسبحان
الذى بيده ملکوت کل شيء واليه ترجعون)(17)
(پس منزه وپاک است خدائى که ملک وملکوت هر موجودى به دست قدرت او
است وهمه شما به سوى او رجوع خواهيد کرد).
ودر لسان العرب است که: (معنى ولاه ان الخلق يولهون فى حوائجهم أى
يضرعون اليه فيما يصيبهم ويفزعون اليه فى کل ماينوبهم).
وجه چهارم اين است که از (اَلَه يَلُوهُ لِياهاً) به معناى (احتجب)
مشتق باشد. چون حقيقت ذات او پنهان ومحتجب از عقول وابصار بوده
وديده نمى شود. ودر قرآن مجيد نيز به اين معنا اشاره شده است:
(لا تدرکه الابصار وهو يدرک الابصار وهو
اللطيف الخبير)(18)
(او را هيچ چشمى درک ننمايد، وحال آنکه او بينندگان را مشاهده مى
کند ولطيف ونامرئى وبه همه چيز آگاه است).
واسم (الباطن) نيز بر آن دلالت دارد ودر حديث است: (ان الله احتجب
عن العقول کما احتجب عن الابصار وان الملا الاعلى يطلبونه کما
تطلبونه أنتم: خداوند متعال از عقل ها محجوب وپنهان است چنانکه از
بصرها وچشمها محجوب وپنهان است وبه درستى که ملا اعلى وفرشتگان
بالا او را طلب مى کنند همچنان که شما طلب مى نمائيد.
بنا بر اين، اين وجه ووجه سوم نيز دلالت کلمه توحيد بر نفى شرک در
ربوبيّت ظاهر است.
وجه پنجم اين است که از (اله الى فلان) مشتق است يعنى به او سکون
وآرام گرفت; به اين جهت که عقول به او آرامش مى يابد وجهان بينى
اهل توحيد به شناخت او باور بخش وموجب اعتماد مى گردد ودلها به ياد
او اطمينان پيدا مى کند چنانکه مى فرمايد:
(ألا بذکر الله تطمئن القلوب)(19)
(آگاه باش که تنها با ياد خدا دلها آرام مى گردد).
ودر دعاى عرفه است:
(ماذا فقد من وجدک وماذا وجد من فقدک: چه چيزى را گم کرد کسى که تو
را پيدا کرد وچه چيزى را پيدا کرد کسى که تو را گم کرد؟).
وجه ششم اينکه (اِله) مشتق از (اَلِه) (به فتح فاء وکسر عين) است
که به معناى پناه جستن وپناه گرفتن باشد. وبه خدا از اين جهت
(اِله) گويند که پناه حقيقى ومفزع همه است. بنا بر اين، اين وجه
ووجه پنجم نيز کلمه توحيد مطلق شريک را نفى مى نمايد. اين بود عمده
وجوه يا تمامى وجوهى که در مبدأ اشتقاق (اِله) فرموده اند.
واما (اللهم); در چگونگى ترکيب آن فرموده اند: معناى آن (ياالله)
است وکلمه (يا) به جهت تعظيم اسم جلاله از آن حذف شده وعوض آن ميم
مشدّد در آخر آن آورده شده است واين از خصايص اين اسم است; چنانکه
تاء قَسَم به آن اختصاص دارد.
وفرّاء گفته است که: اصل (اللهم) (يا الله امنا بالخير) است. يعنى:
اى خدا قصد کن ما را به خير. ولى قول اول ارجح واقوى است.
پاورقى:
(1)
سوره بقره، آيه186.