خورشيد مغرب

محمد رضا حكيمى

- ۱8 -


وحدت جهت در هدايت

گفتيم كه هدايت، تربيت است وسياست، هر دو با هم. زيرا كه استوار ساختن مبانى اين هر دو، مى تواند مقاصد سازنده وهدفهاى اصلاحى دين را تحقق بخشد. توجه به تربيت بدون سياست، وتوجه به سياست بدون تربيت، نتيجه اين خواهد داد.

معلوم است كه تأثير متقابل تربيت وسياست، در يكديگرن هنگامى مثبت است كه تربيت وسياست هماهنگ باشند. در غير اينصورت، هر يك، آثار ديگى را خنثى خواهد ساخت. همچنين معلوم است كه تربيت وسياست، هنگامى هماهنگ خواهند بود، كه خاستگاه هر دو يكى باشد. اگر جامعه اى بخواهد موفق وسعادتمند باشد، بايد فرد با جامعه، وجامعه با فرد، وحدت درك، وحدت ديد، ووحدت هدف داشته باشد. واين سه وحدت، هنگامى پديد خواهد آمد، كه اصول ومبانى تربيت فرد، واصول ومبانى سياست اجتماع، از يك جهان بينى، واز يك اعتقاد، مايه گرفته باشد، وفلسفه تربيتى وفلسفه سياسى، منبعث از يك مكتب باشد. در اين صورت است كه فرد، صادقانه وارد اجتماع  مى شود، وصادقانه با اجتماع همكارى مى كند. واجتماع، صادقانه فرد را مى پذيرد، واز او در هر موقعيت مناسب استفاده مى كند. رابطه فرد با اجتماع، در صورت ياده شده، رابطه عضو است با پيكر، ورابطه اجتماع با فرد، رابطه پيكر است با عضو. در غير اين صورت، يعنى آنجا كه فرد به گونه اى وبر پايه مكتبى تربيت شده باشد، وجامعه به گونه اى ديگر وبر پايه مكتبى ديگر اداره شود، تعارض اجزاء با كل پديد مى آيد. واين چگونگى ناهنجار، باعث  مى شود تا هيچ امرى درست انجام نيابد، وهيچ مقصدى به سامان نرسد، نه جامعه جامعه اى باشد موفق، ونه فردى باشد خوشبخت.

در نظام اسلام- كه بر اساس وحى پى ريزى شده است- به وحدت جهت،  در تربيت وسياست، توجه كامل شده است. اسلام شامل همه ابعاد لازم براى اداره بشريت هست، هم ابعاد تربيتى(براى افراد)، هم ابعاد سياسى(براى اجتماع)... در اسلام، همه جريانها وديدها وتربيتها، از يكجا سرچشمه مى گيرد، وهمه با هم هماهنگ است. فلسفه الهى، فلسفه تربيتى، فلسفه اخلاقى، فلسفه سياسى، فلسفه اجتماعى، فلسفه علمى، فلسفه نظامى، فلسفه اقتصادى، وفلسفه هنرى، همه وهمه، از يك جهان بينى واز يك مايه اعتقادى برخاسته است(كه همان جهان بينى اسلامى، واعتقاد توحيدى است) . بنابراين، همه، يك خط ويك زمينه دارد،و به سوى يك هدف حركت مى كند. اصول همه فلسفه هاى ياد شده در بالا يكى است (اعتقاد به توحيد). معلّمِ همه آنها يكى است(پيامبر). متن تعليمنامه همه يكى است(قرآن). راهنماى تعليمنامه ومُجرى وناظر بر اجرا نيز يكى است (امام). وهدف از همه شناختها وتلاشها، در همه ابعاد يكى است(ايجاد حركت صحيح، براى تحصيل كمال والا، وسعادت اعلى). اين است اسلام.

4- قرآن وامام، هدايت واحد

بر مبناى وحدت جهتگيرى در هدايت انسان، وهماهنگى جوانب گوناگون تعاليم اسلامى، مى نگريم كه اسلام، امر هدايت انسان را منوط به پيروى از دو نهادِ يگانه(1) قرار داده است. امور تربيتى وفرد سازى، وامور سياسى واجتماع سازى، همه وهمه، در ارتباط با اين دو نهاد است، دو نهادى كه يگانگى تام وپيوستگى تمام دارند: قرآن وامام. قرآن كتاب خداست، وامام حجت خدا ومفسِّرِ كتاب خدا. قرآن وامام. قرآن كتاب خداست، وامام حجت خدا ومفسِّرِ كتاب خدا. قرآن وامام، دو روى يك سكه اند، سكه هدايت ونجات.

قرآن، امام صامت است، وامام، قرآن ناطق، چنانكه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)، در حديث مشهور (ثِقْلين)، بر همين امر تأكيد كرده است، ودو نهاد يگانه(قرآن وامام) را، به نام ميراثِ هدايت وشاخص خط نجات وسعادت، در ميان امت باقى گذاشته است، وسفارش اكيد فرموده است تا مردم از اين هر دو، با هم، پيروى نمايند، نه اينكه يكى را بگيرند وديگرى را رها كنند.(2) پيامبر، در حديث (ثِقْلين)- كه در گذشته آورده  شد- بصراحت فرموده است:

من، در ميان شما امت، دو وزنه گران (دو نهاد اساسى) مى گذارم ومى گذرم. تا هنگامى كه به آن هر دو با هم چنگ در زنيد، هرگز گمراه نخواهيد شد. اين دو نهاد، هيچگاه از هم جدا نخواهند گشت، تا در رستاخيز، لب حوض كوثر، به نزد من بازآيند.

وچه تعبيرى زيبا، براىهموارگى اين يگانگى: (لَن يفْتَرِقا حتّى يرِدا عَلَى الحَوض).- اين دو، هرگز وهرگز، از هم جدا نخواهند گشت، تا در لب حوض كوثر- در روز رستاخيز- نزد من بازآيند. (49) اين است هدايت واحد، وجهت گيرى واحد، در هدايت اسلامى وحركت قرآنى.

در فصل هشتم نيز، در اين باره، مطالبى گذشت.

واين چگونگى، ژرفترين وحكيمانه ترين نوع راهنمايى وهدايت است، زيرا هم قانون است، وهم ضامن اجراى قانون.

5- غيبت امام، مشكل اساسى تربيت وسياست

با توجه به اساس هدايت اسلامى، كه فعليت يافتن وتداوم پذيرفتن آن- در مصداق صحيح خود- به نشر تربيت وسياست اسلامياست با هم، واين دو، به وجود وحضور قرآن وامام در جامعه بستگى دارد، كار در (عصر غيبت) چگونه خواهد بود؟

خداوند حكيم مهربان، براى كمك به انسان، به او نعمتِ عقل داد. و براى  هدايت او، پيامبران را فرستاد. پيامبران يكى پس از ديگرى آمدند، تا دور نبوت به پايان رسيد. پيامبر اكرم ما، خاتم الانبيا، به رسالت مبعوث گشت، وكاملترين اديان، به وسيله بزرگترين پيامبران، حضرت محمد مصطفى(عليه السلام)، بر بشريت عرضه گرديد. چون حيات اينجهانى پيامبر، جاويدان نبود، واو نيز مانند ديگران مى بايست در گذرد (اِنَّكَ مَيتٌ واِنَّهُمْ مَيتُون)، لازم بود تا براى بشر در طول تاريخ- بويژه نسلهايى كه پس از پيامبر تا دامنه رستاخيز مى آيند، وپيامبر را نديده اند- چاره اى بجويد، وهمچنين براى حفظ اسلامِ عرضه شده به وسيله خودِ او، مركزى پديد آورد. پيامبر اين چاره را- به امر خدا- جست واين مركز را پديد آورد. او ميراث هدايت را در ميان امت نهاد، وبصراحت معرفى كرد: قرآن وامام، آيين نامه ومجرى- چنانكه ياد شد.

اكنون مشكل اين است كه در عصر غيبت، كه يكى ازاين دو نهاد، كه مبين وضامن اجراى نهاد ديگر است، در دسترس مردم نيست، كار چگونه است، وتكليف چيست؟

تكليف در عصر غيبت

در 10 فصل گذشته اين كتاب، درباره غيبت امام، ومسائل غيبت بحث كرديم. از آغاز اين فصل نيز به تفسير هدايت پرداختيم، وديديم كه هدايت، اجراى تربيت است وسياست، به تعبيرى ديگر: عملى شدن احكام قرآن است به تبيين امام معصوم وحاكميت ونظارت او. در اينجاست كه با پرسشى قابل قبول، ومطابق با دين وخرد، ومناسب با بشريت وتاريخ.

قرآن، تعليمنامه هدايت انسان است، وآيين نامه تربيت وسياست. وامام، مربى افراد است ومدير اجتماع. وهدف، از حركت دينى، تأمين سعادت انسان است. معلوم است كه اين هدف، تنها وتنها، با حضور تربيت دينى در افراد، وحضور سياست دينى در اجتماع، تحقق خواهد يافت. همچنين معلوم است كه بقاى دين در آينده، منوط است به فعليت داشتن آن در حال حاضر.

براين اساس، اين سؤال پيش مى آيد كه آيا در عصر غيبت كار چگونه است وتكليف چيست؟ آيا تحقق يافتن دين به چه صورت است؟ آيا بقاى آن چگونه است؟ آيا هدف عظيم اسلام چگونه تحقق خواهد يافت؟ كتاب تربيت وسياست، يعنى: قرآن، برجاست، اما شارح كتاب ومعلم تربيت ومجرى سياست، يعنى: امام، غايب است. پس تكليف چيست؟

7- پنج پرسش وپاسخ

پرسشى كه در بخش پيش ياد شد: (آيا در عصر غيبت تكليف چيست؟)، در مرحله تحليل، به صورت پنج پرسش پيوسته در مى آيد. اينك به ذكر اين پرسشها وپاسخ مى پردازيم:

پرسش نخست:

آيا در عصر غيبت تكليف باقى است؟

توضيح: آيا با وجود غيبت امام، بايدافراد بر طبق موازين دينى تربيت شوند، بايد جامعه بر طبق سياست دينى واسلامى اداره شود، واين سياست در جامعه حاكم باشد؟ يا نه، در عصر غيبت تكليفى بر كسى نيست، هر چه شد شد، وهر گونه بود بود، دين وديندارى بر جاى ماند ماند، ونماند نماند؟.

به سخن ديگر، آيا در عصر غيبت، تكليف از گردن مردم ساقط است، وديندارى، وحفظ دين وانتقال آن به نسب=لهاى بعد، وظيفه نيست، وتربيت وسياست دينى الغا شده است: نه افراد لازم است بر اساس دين تربيت شوند، ونه جامعه لازم است بر اساس دين اداره شود. لازم نيست احكام قرآن عملى گردد. اين كتاب بايد به صورت يك شىء مقدس درآيد، ودر رفها وطاقها وروى ميزها ى زيبا ودر جلدها وقابهاى قشنگ جاى داده شود؟ آيا اين است؟ يا نه، بلكه در عصر غيبت نيز، بايد تربيت دينى در سطح فرد، وسياست دينى در سطح اجتماع، عملى گردد، هم فرد بر مبناى دين تربيت يابد وهم جمع بر مبناى دين اداره شود. بايد احكام قرآن مورد عمل قرار گيرد، وهدايت قرآنى فعليت يابد، وقرآن كتاب شناخت وعمل باشد، كدام است؟

پرسش دوم:

معلم تربيت ومدير سياست، در عصر غيبت، كيست؟

توضيح: اگر پاسخ پرسش نخستين اين باشد كه تكليف باقى است، بطبع، اين سؤال پيش مى آيد، كه اكنون كه تكليف باقى است وافراد بايد داراى تربيت دينى باشند، وجامعه مسلمين بايد بر طبق مقررات سياست اسلامى اداره شود، حال كه بايد هدايت قرآنى فعليت يابد، واحكام قرآن عملى شود، وجامعه قرآنى پديد آيد، اين تربيت بدون نمونه واسوه، واين سياست بدون زعيم ورهبر، واين جامعه بدون امام وسرپرست، چگونه تحقق پذيرد؟ وچگونه اجرا گردد؟ وچگونه تشكيل يابد؟

به سخن ديگر: معناى باقى بودن تكليف اين است كه هم تكليف فردى باقى است وهم تكليف اجتماعى(زيار اين دو تفكيك پذير نيست)، بنابراين، بايد تعليمنامه دين، به تمام وكمال اجرا شود. واجراى تعليمنامه، مجرى مصمّم وناظر اجراى دانا مى خواهد، يعنى همان وظيفه كه امام در عصر حضور برعهده دارد. اكنون آيا در عصر غيبت، مجرى وناظر بر اجرا كيست؟ آيا نمونه تربيت فرد، وقطب هدايت كننده حركات اجتماع چه كسى است؟

پرسش سوم:

آيا نايب امام يك مقام تشريفاتى است يا يك مقام تشكيلاتى؟

توضيح: اگر پاسخ پرسش دومين اين باشد، كه جريان امامت ورهبرى، در عصر غيبت گسسته نيست، بلكه در اين عصر، مربى افراد، ومدير جامعه، نايب امام است، سؤال اين است كه آيا اين نيابت، امرى است تشريفاتى، وبه اصطلاح براى خالى نبودن عريضه است، يا نه، امرى است تشكيلاتى، در رابطه با نگهدارى وبقا وگسترش دين خدا؟

پرسش چهارم:

آيا مقام نيابت تجزيه بردار است؟

توضيح: اگر پاسخ پرسش سومين اين باشد، كه مقام نيابت از امام، يك مقام تشكيلاتى است نه تشريفاتى، بطبع، اين سؤال پيش مى آيدكه آيا وظايف اين مقان- با توجه به اينكه محتواى تشكيلاتى دارد- رسيدگى به امور تربيتى است فقط، يا نه، هم رسيدگى به امور تربيتى است وهم رسيدگى به امور سياسى، زيرا اين دو قابل تفكيك نيست كه نيست.

به سخن ديگر: وظايف نايب امام، در عصر غيبت، كه مسلمين جز او كسى وپناهى ومركزيتى ندارند، فقط وفقط بيان احكام دين است وتأليف وتدريس فقه، يا نه، بلكه وظيفه او پرداختن به همه مسائل مسلمين وحل مشكلات آنان است، اعم از تربيتى وفردى، سياسى واجتماعى، اعتقادى وعملى، و...؟ نايب امام هم بايد بيان احكام كند، وهم ضمانت اجراى احكام را تأييد نمايد، هم جامعه را در خط دين بيندازد، وهم در اين خط رهبرى كند، تا مردم بتوانند روى خط دين حركت كنند، وتا مسلمين قدرت داشته باشند كه مسلمان باشند واحكام دين خود را عملى سازند؟ وتا عزت اسلام، وحشمت قبله، واستقلال سرزمينهاى اسلامى، وعظمت وآزادى مسلمين مصون باشد؟

پرسش پنجم:

آيا اطاعت از احكام نايب امام واجب است؟

توضيح: اگر پاسخ پرسش چهارمين اين باشد، كه مقام تجزيه بردار نيست، نايب امام هم نمونه تربيت اسلامى است، وهم مجرى سياست اسلامى، بنابراين، آيا وظيفه مسلمين است كه از احكام او اطاعت كنند، يا نه؟

اين پنج پرسش، به صورتى عميق، در برابر ما قرار دارد. اگر چه، در ضمن توضيحات، پاسخ آنها نيز تا حدودى دانسته شد، ليكن اكنون پاسخ هر يك را- بترتيب- مى آوريم:

پاسخ پرسش نخست:

آرى، در عصر غيبت، تكليف باقى است، هم به دليل عقل وهم به دليل نقل، وهم به دليل اعتبار- چنانكه بزرگان دين بيان كرده اند.(3)

پاسخ پرسش دوم:

معلم تربيت وسياست، در عصر غيبت، نايب امام است. مسلمين در اين عصر نيز بى سرپرست رها نشده اند. وطبق قاعده لطف كلامى- كه د رامامت بدان استدلال  مى شود- نايب امام، به جاى امام قرار دارد. واحيا واجراى احكام قرآن، ورهبرى شعار قرآن، وتشكيل دادن جامعه قرآنى، به عهده او است. ونايب امام، در هر عصر، عالم بزرگ آن عصر است، عالم نمونه امام(عالمِ ربّانى)، وجامعه همه شرايط لازم.

پاسخ پرسش سوم:

نه، نيابت از امام، يك مقام تشريفاتى نيست، بلكه، يك مقام تشكيلاتى است. بنابراين، نمى تواند سازمان نيافته وديمى وبى نظم وبى قاعده باشد. بلكه بايد اصول لازم، در آن رعايت گردد، واز هر گونه هرج ومرج، وتعدد مراكز، واختلاف نظر، كه موجب تشتت قدرت مذهبى مى شود- دور باشد. هر كسيكه سالى چند درس خواند وزحمت كشيد ومجتهد شد- اگر شرايطِ لازم فقاهت را واجد گشت- فقيه هست، اما زعيم ورهبر واقامه كننده سياست اسلامى نيست، پس اين ن مى شود كه هر كسى در اين مقام قرار بگيرد، وجمعى را گرد آورد، اموالى را صرف كند، وقدرتِ مركزى اسلامى را تجربه نمايد، ومسلمين را دشمنكام سازد. جامعه تشيع نمى تواند بهاى چند سال فقه واصول خواندن ودرسِ خارج گفتن ورساله نوشتن هر كس را، به قيمت نابودى موجوديتِ فرهنگى وميراث خونين وحيثيت اجتماعى خود بپردازد. رهبرى براى نظم وسازماندهى وايجاد تشكيلات وبقا وگسترش تشيع است، هر چه با اين هدف معارض باشد، كنار گذاشته  مى شود.

پاسخ پرسش چهارم:

نه، مقام نيابت از امام تجزيه بردار نيست. اين مقام، غير از فقه دانستن واجتهاد كردن وبيان احكام نمودن ومدرس خارج بودن است. اين مقام، محتواى تشكيلاتى دارد.(4) بنابراين، هم بايد متوجه مصالح فرد باشد، از راه اشاعه تربيت اسلامى، وهم متوجه مصالح جمع، از راه اقامه سياست اسلامى، بخصوص كه مى دانيم- چنانكه چند بار اشاره كرديم- كه ميان تربيت(خط زندگى فردى) وسياست(خط زندگى اجتماعى) جدايى نيست. هر يك در آن ديگرى نقش سرنوشت ساز دازد. اگر در جامعه اى،تربيت اسلامى نباشد، سياست اگر اسلامى هم باشد، موفق نيست وكارى از پيش نمى برد. واگر در جامعهاى، سياست اسلامى نباشد، تربيت اگر اسلامى هم باشد، موفق نيست وكارى از پيش نمى برد.

پاسخ پرسش پنجم:

آرى، اطاعت از احكام نايب امام، واجب است. گفتيم كه نايب امام، در هر عصر، عالمِ كاملِ ربّانى جامعِ آن عصر است. عالمى كه، در بُعد علم وآگاهى وتقوى وتعهد، نمونه وكامل باشد. چنين كسى، به جعل ونصِّ وتعيين وتأكيد امام(عليه السلام)، صاحب (ولايتِ شرعيه) است. ودر عصر غيبت، پيروى از او لازم است. وحركت در خط او، حركت در خط دين وخط ائمه طاهرين است. ومقابله با او، واهمال در امر او، وموضعگيرى در برابر او، وجبهه گشايى در قبال او- تا چه رسد به قيام در برابر او وتوهين وتحقير او- همه وهمه، خروج از خط امامت وقرآن است. وخروج از خط امامت وقرآن، خروج از خط نبوت است. وخروج از خط نبوت، خروج از خط دين وتوحيد است.

اين، دين ماست وتعليمات ائمه ما. آنچه از آيات واحاديث- كه اساس دين است- استفاده  مى شود، اين است.(5)

8- تداوم رهبرى، راه حل مشكل

بنابر آنچه در اين فصل يادآورى كرديم، وآنچه در خلال پرسشها وپاسخهاى پنجگانه آورديم، غيبت، در فلسفه تربيتى وسياسى، كه همان فلسفه امامت است، بخوبى تفسير  مىشود. زيرا با مطرح شدن امر(نيابت)، تسلسل ضرورى(امامت) ورهبرى، ادامه مى يابد، ورشته هدايت دينى از هم نمى گسلد. اگر درباره دوران غيبت، وچگونگى تكليف در آن دوران، وامر مهم رهبرى ومديريت، هيچ سخنى ودستورى از امام معصوم نرسيده بود، كار مشكل بود، هم در جهت تربيت وهم در حهت سياست. ليكن، در اين باره، مردمان را بلا تكليف رها نكرده اند، بلكه امامان معصوم وپيشوايان دلسوز، مردم را به (نايب امام)، در هر عصر، رجوع داده اند، وتكاليف نشر دين (تربيت) وبقايدين (سياست) را به او سپرده اند، وهمه را به اطاعت او فرا خوانده اند.

در فصل نهم، به هنگام ذكر آثار وجودى حجت(عليه السلام)، در عصر غيبت، ياد كرديم كه مردمان اگر چه از درك (حضور مربّى اكبر) محرومند،ليكن امكانات هدايت در اختيار هست، از جمله عالم ربّانى. در اينجا بايد بيفزاييم كه يكى ازآثار عمده وجود حُجَّت (عليه السلام) - اگر چه خود در پدره غيبت به سر برد- همين جريان نيابت است. زيرا مردم با رجوع به (عالمِ ربّانى)، در خط دين خدا قرار مى گيرند، وبه ديانت وهدايت مى رسند. ومعلوم است كه رجوع مردم به (عالمِ ربانى)، در عصر غيبت، به اعتبار نيابت اوست از امام. پس اين جريان عظيمِ تعهد، در طول تاريخ، يعنى: نقش سازنده وبزرگ عالمان سترك شيعه، در سرتاسر اعصار غيبت، خود اثرى است از آثار وجود حُجَّت بالغه الهى، وشعاعى است از اشعه آن خورشيد اَزَلى.

پس از آنچه ياد شد، بايد توجه كنيم كه امرى كه در شناخت ِاين اصل دينى(نيابت در عصر غيبت)، اهميت بسيار دارد، توجه به ابعاد تكليفى اين مقام است، بايد بدانيم كه كسى كه در عصر غيبت كبرى در رأس جامعه تشيع قرار مى گيرد، نايب امام است. ونايب امام، بايد به همان گونه كه ائمه طاهرين (عليه السلام) عمل مى كرده اند عمل كند. ائمه، در ارتباط با جامعه شيعه، رفتار تشكيلاتى داشته اند. اينگونه نبوده است كه مردم به امام مراجعه كنند ومسائلى بپرسند وبازگردند. امام، در هر زمان، خود به شكلى هرمى، در رأس حوزه تشيع قرار داشته است(اگر چه پاره اى از زمانها به صورت سازماندهى مخفى ومخفيكارى) وهمه گونه متوجه حفظ موجوديت تشيع، ونشر وگسترش آن بوده است. وخودِ مسئله سفارت، در عصر غيبت صغرى نيز، كارى است در اين مقوله.

اصلاً بايد ديد فاصله غيبت صغرى براى چيست؟ ممكن بود از نخست غيبت كبرى پيش بيايد، ليكن اينچنين نشد، تا مردم بمرور به رهبرى نيابيانس گيرند، وحوزه هاى تشيع وهسته هاى مركزى شيعه به نحوى اداره شوند وبر سر پا بايستند، تا شروع غيبت كبرى. غيبت صغرى، وسيله اى بوده است براى آماده سازى ذهنى وعينى جامعه تشيع، براى ورود به حوزه زمانى ممتدّ غيبت كبرى.(6) واين خود، يك عملِ تشكيلاتى بسيار قوى وعميق است.(7) رفتار ائمه با شيعه، تنها رفتارِ يك معلم نبوده است، بلكه رفتار يك مدير ويك سازمانده ويك رهبر جامع نيز بوده است، حتى رهبرى در امور نظامى ومبارزاتِ مسلحانه، اگر چه به صورت مخفى ومخفيكارى. اينها بايد در نظر باشد. عالم دينى كه نايب امام  مى شود، نايب امام است در همه ابعاد ولايت ظاهرى، يعنى ابعاد تربيتى وسياسى، فردى واجتماعى. اين نيابت، فقط مسئله گفتن نيست. مگر مقام امام، حتى مقام ظاهرى، فقط مسئله گفتن بوده است؟

فصل دوازدهم: عينيت مقاومت نه عينيت تسليم

1- پايه اعتقادى مقاومت

مقصد اصلى، از انگيختن پيامبران، وفرود آمدن كتاب از آسمان، برپاداشتن دادگرى(قسط) است در ميان مردمان. بر پايى دادگرى، در جامعه انسانى، سرچشمه همه خيرها ونيكيهاست. اگر دادگرى نباشد، هيچ خير وفضيلتى نخواهد بود. واگر خير وفضيلتى باشد، نخواهد ماند.

دادگرى واقعى به آن است كه حكومت از آنِ خدا باشد، نه از آنِ انسان. انسان نمى تواند بر انسان حكومت كند، ونبايد حكومت كند. وانسان نبايد زير بار حكومت انسان برود. مگر على(عليه السلام) نفرموده است:

(ولا تَكُنْ غيرِك وَقَدْ جَعَلَكَ اللهُ حُرّاً).(8)

- سرِ بندگى در برابر احدى فرود نياور، كه تو را آزاد آفريده اند.

مگر امام حسين(عليه السلام) نفرموده است:

هَيهات مِنَّا الذِّلَّة

ما وسر فرود آوردن در برابر حكومت جباران، هيهات؟!

ومگر امام جعفر صادق(عليه السلام) نفرموده است:

خَمسُ خِصالٍ، مَن لَم تَكُنْ فيه، لَم يكُن فيه كثيرُ مُستَمْتَعٍ:  الدّينُ والعقلُ، والادبُ، والحُريةُ، وحسنُ الخُلق.(9)

- پنج خصلت است كه در هر كس نباشد، وجود او براى اجتماع چندان ارزشمند نخواهد بود: دين، خردمندى، ادب، حريت وآزادگى، وخلق نيكو.

امام صادق(عليه السلام)، در تعليم اخير، سودمندى وارزشمندِ فرد را در جامعه، از جمله، به حريت وآزادگى او وابسته دانسته است. اين است ترسيم سيماى والاى انسان، در فلسفه اعلاى تشيع.

آرى، حكومت از آنِ خداست. وهمچنانكه مالك اصلى خداست (وَلِلّهِ ما فِى السَّماواتِ وما فِى الاَرض)(10): هر چه در آسمان وزمين است، متعلق به خداست)، حاكم اصلى نيز خداست (ان الحكم الّا لله)(11): حكومت وحاكميت، فقط وفقط، متعلق به خداست). وچون خداوند متعال، از عالم جسم وجسمانيت مبرا، واز شباهت به مخلوقات منزه است، واز معاشرت با خلق دور است ومتعالى، واو قديم است ولطيف وسبحان، از اين رو، براى نشر دين خود وبرپاداشتن حكومت خويش، در زمين، انسان كامل وشايسته اى را، به عنوان پيامبر، به سوى خلق مى فرستد، واحكام خود را، به صورت وحى، بر او نازل مى كند، تا پيامبر بر اساس آن احكام، جامعه الاهى را تشكيل دهد، وحاكميت خداوند را در زمين جارى سازد. بدينگونه پيامبر، به نيابت وخلافت خدا، حاكم جامعه است. وپس از پيامبر، امام حاكم است.

پس، پيامبران پاك وامامان معصوم، به نيابت از خدا، بر جامعه انسانى حكومت مى كنند، وحكم خدا را مُجرى مى دارند. اين است كه حكومت پيامبر وامام، همان حكومت خدا وحاكميتِ خداوند است. ودر عصرهاى غيبت، بايد عالم ربّانى، بهدخلافت ونيابت از امام، حكومت كند، يا بر حكومت، نظارت تام داشته باشد، واحكام خدايى، زير نظر او، وبا تشخيص ِ او، كه عالمِ دين است ونايب امام، اجرا گردد.

وچون مى نگريم  كه در تاريخ، پيوسته بيدادگرانى وجبّارانى به هم مى رسند، وبر گرده انسان تازيانه ستم فرود مى آورند، وانسانيت را تحقير مى كنند، ودين خدا را- كه مانع تجاوزها وتطاولهاى آنان است- از صحنه بركنار مى دارند، ونَفَسِ پيامبران را شهيد مى كنند، وفرياد امامان را خاموش مى سازند، چون چنين است، مقاومت در برابر آنان، هميشه، يك وظيفه بزرگ، ويك اقدامِ مقدس، ويك تكليف دينى، ويك واجب الاهى است. خداوند، از داد ودادگرى خشنود است واز بيداد وبيدادگرى ناخشنود. خداوند خواسته است كه بندگان اوناتوان شمرده نشوند، وناتوان شمردگان حمايت شوند. خداوند فرموده است كه دين او حاكم باشد، واحكام او اجرا گردد. اينست كه پيوسته، پيامبران وامامان وپيروان راستين آنان، در رده پيشين مبارزات عظيم ودرگيريهاى سترك، با ستم وستمگرى، جاى داشته اند وجاى دارند. اينان بوده اند كه بت مى شكسته اند وبتخانه ويران مى كرده اند. اينان بوده اند كه به كاخهاى فرعون وفرعونيان حمله مى برده اند. اينان بوده اند كه با جالوتيان كارزار مى كرده اند. اينان بوده اند كه در برببر جباران، با آفريدن حماسه هاى بزرگ، مى ايستاده اند. واينان بوده اند كه عاشورا مى آفريده اند. واكنون نيز چنين است: اينانند كه عاشورا مى آفرينند، وفلسفه عاشورا را مى گسترانند. . اينست پايه عقيدتى ومايه تكليفى مقاومت، در حوزه اعتقادى واقدامى مذهب.

2- شب قدر، سيماى مقاومت

مقاومت در برابر ستم وستمگرى، وستمگستران وستمگسترى، در حوزه اهل ايمان- چنانكه ياد كريدم- يك نهاد اعتقادى، ويك اصل تكليفى است. نفى حكومت طاغوت، يكى ازمقدمات استقرار حكومتُ الله است، ويكى ازاركان عمده (توحيد عملى). اين است كه اين فرياد شور گستر هميشه در گوشِ مردم معتقد وبا ايمان، طنين افكن است:

دشمنِ ظالم باشيد ويار مظلوم!

در فصل هشتم، درباره (سوره قدر) ومعانى عظيم آن، ورابطه عينى آن با مقام ولايت كبرى، مختصرى سخن گفتيم. بسيار قابل تأمل وجالب توجه است اينكه بنگريم كه حضرت امام جعفر صادق(عليه السلام)، به هنگام تشريح فلسفه سياسى اسلام، واهميت حاكميت خداوند، در تبيينى از (ليلةُ القدر)،  مى فرمايد:

لَيلَةٌ مِن اِمامٍ عادلٍ، خيرٌ مِن الفِ شهرٍ، مُلكِ بنى اُمية(12)

- يك شب، از ايام حكومت پيشواى عادل، بهتر است از هزار ماه حكومت جباران وستمگرانى چونان امويان.

اين است كه در جهان بينى اسلامى شيعه، مسمان نمى تواند نسبت به مسئله حكومت بى تفاوت باشد، وبا هر حكومتى بيعت كند. وچون اساس مكتب تشيع بر حكومت معصوم وعادل است، مكلف بودن در برابر مسئله حكومت، به معناى تأييد حكومت عادل است، ومقاومت در برابر حكومت جابر. يكى ازمشخصاتِ جامعه شيعى، (60) در عصرهاى حكومت باطل يا جابر، اينست كه عينيت آن، عينيت مقاومت مقاومت باشد، نه عينيت تسليم. ونخستين معلّمِ شور آفرين وحماسه آموز عينيت مقاومت، بانوى اكرم، حضرتِ صِدّيقه كبرى، فاطمه زهرا- سلامُ اللهِ علَيها- است.

البته جامعه اسلامى به طور كلى  چه شيعه وچه سنى- بايد اينگونه باشد، يعنى مقاومت پيشه، نه تسليم پذير. اسلام اين است . ليكن براردان اهل سنت، وعلماى آنان در كشورهاى ديگر، چگونه اند، وچه فكر مى كنند، وچطور در برابر ظالمان وجباران، ونوكران بى شخصيّت اجانب ساكتند، والعياذ بالله، اينگونه كسان را (اولو الامر) قرآن مى دانند، نمى دانم؟! شايد همه آنگونه نبوده اند، وبعد از انى نيز آنگونه نباشند.

يار صفحة:‌


(1) يا به تعبيرى ديگر: يك نهاد(دين خدا)، كه دو رو دارد، روى صامت آن قرآن است، وروى ناطق آن امام.

(2) البته گرفتن يكى از دو نهاد هدايت ورها كردن ديگرى خيالى بيش نيست. آنان كه- به اصطلاح خود- قرآن را نيز رها كرده اند، زيرا قرآن، پيروى از امام را لازم دانسته است. وآنان كه- به اصطلاح خود- امام را گرفته اند ودم از محبت امام مى زنند، وقرآن  وعمل را رها كرده اند، امامرا نيز رها كرده اند، زيرا امام، عمل به قرآن را لازم دانسته است. اين دو طايفه، از روى تدليس وبراى اغفال جامعه، وسوار شدن بر دوش مردم، اينگونه سنگر گرفته اند، يكى قرآن  را سنگر قرار داده است، ويكى دم زدن  از امام ومحبت امام را بدون عمل به قرآن واحكام قرآن واخلاق قرآن وانفاق قرآن وايثار قرآن وحماسه وجهاد قرآن وعدالت قرآن وتقواى قرآن. گروه نخست خواسته اند تا از نظارت امام بر اجراى احكام قرآن دور مانند، وبه نام قرآن هر چه مى خواهند بكنند. وگروه دوم خواسته اند تا از عمل به قرآن آسوده باشند، واز قيود دينى ودقايق تكليفى خلاصى جويند.

(3) (تَلخيصُ الشّافى)- تأليف شيخُ الطّايفه ابو جعفرِ طوسى.

(4) چنانكه از روايات ائمه طاهرين(عليه السلام) استفاده مى شود.

(5) باز هم تأكيد مى كنم، مسئله (شرايط) و(كم وكيف شرايط) و(جامع شرايط) بودن، وچگونگى اين جامعيت هيچگاه نبايد مورد غفلت قرار گيرد.

(6) در اين باره، در فصل نهم نيز، مطالبى گذشت، ملاحظه شود.

(7) تاريخُ الغيبة الصُّغرى، در اين باره، مطالبى سودمند آمده است.

(8) نهج البلاغه، نامه 31(وصيت نامه، به امام حسن(عليه السلام)).

(9) (خصال) شيخ صدوق، ص 142، چاپ قديم.

(10) آل عمران: 109، و...

(11) انعام: 57، و...

(12) تفسير(البرهان)، ج4، ص487.