خورشيد مغرب

محمد رضا حكيمى

- ۱۷ -


1-  طول عمر محال: مانند طول عمر، در مورد كسى كه علم به طرق مختلف حفظ مزاج نداشته باشد، واراده الهى نيز، به آن تعلق نگرفته باشد.

2-  طول عمر ممكن عادى: مانند طول عمر، از 80 سال تا 120 سال.

3-  طول عمر ممكن غير عادى فعليت نيافته: مانند عمر 500 سال و1000 سال، در مورد اغلب افراد بشر.

4-  طول عمرممكن غيرعادى فعليت يافته درگذشته: مانند عمرهاى مُعَمَّرين، چه پيامبران وچه ديگران.

5-  طول عمر ممكن غيرعادى فعليت يافته  درحال: مانند عمر حضرت حجّت بن الحسن المهدى(عليه السلام).

پس طول عمر، داراى يك قسم وداراى يك حكم نيست. برخى از اقسام طول عمر عقلاً محال نيست، يعنى عقل آن را محال نمى بيند، نهايت از نظر عرف واحوال عادى محال به نظر مى آيد، چون در مورد همه افراد بشر، يا جمع بسيارى، اتفاق نيفتاده است. اينگونه طول عمر، با اينكه بر حسب عرف وعادت، ونگرش محدود وسطحى، بعيد وچه بسا محال به نظر آيد، بر حسب موازين عقلى، وقوانين امكانى، هرگز محال نيست.

4- سنجش با كدام ميزان؟

آنچه اكنون در ميان مردم وجود دارد، قسم دوم است: طول عمر ممكن عادى. ومعلوم است كه اين قسم، نمى تواند معيار حكم همه اقسام باشد، زيرا فرد مقيد از طبيعت وكلى، نمى تواند ميزان سنجش همه افراد آن طبيعت وكلى باشد- چنانكه در علم منطق توضيح شده است. بنابراين، اگر بخواهيم دراين باره به شناختى درست برسيم، بايد نخست معيار اندازه گيرى را پيدا كنيم، همچنين اقسام مورد نظر را از هم جدا سازيم، تا حكم هر كدام را، جداگانه، تشخيص دهيم. ما نمى توانيم يك ميزان كلى پيدا كنم، وآن را در همه جا قابل انطباق بدانيم. چنين كارى، هم از نظر عقل صحيح نيست، هم از نظر علم، وهم از نظر تجربه تاريخى. آيا به حكم عقل، اين كليت را ثابت مى كنيم؟ عقل كه همه اقسام را محتمل مى داند. آيا به مدد استقرا چنين كارى مى كنيم؟ از استقرا كه حكم كلى استنباط نمى شود؟ آيا به واقعيت خارجى وآنچه اتفاق افتاده است استناد مى كنيم؟ واقع كه دهها مُعَمَّر را به ما معرفى مى كند، كه همه وهمه نقض اندازه ومعيارى است كه متعارف است.

اشكال كار اين است كه منكران طول عمر، آن را نسبت به خود وحدود خود مى سنجند. بايد اين امر را نسبت به تاريخ بشر سنجيد، ونمونه هايش را در امتداد جارى تاريخ جست.

5- نوادر طبيعت، اسرار مجهول

پيشتر اشاره كرديم كه طبيعت داراى نوادر است. جهان، چه درمقياس وجود انسان، چه در مقياس اين سياره واين منظومه، وچه در مقياس كهكشانها وكرات ومنظومه هاى پهناور وبى نهايتِ ديگر، همه وهمه، حاكى ز شگفتيها وقدرتهاست، وشاملِ نمونه هايى است نادرُ الوقوع. چگونه ممكن است انسانِ باخرد، جز آنچه با دانش محدود، وبينش مسدود، درك وكشف شده است(وهمواره با صدها مجهول توأم است)، چيزى ديگر را نپذيرد؟ يا دست كم، احتمال وقوع ندهد؟ آيا بشر امروز، همه اسرار زيست انسانى را، وانواع حيات وعمر را، وهمه علل بقاى سلامت ودراز زيستن، يا عوامل انحلال جسم ومرگ را، كشف كرده است؟ آيا ديگر در علوم، مجهولى باقى نمانده است؟ چنين ادعايى خنده آور است. گفتيم كه دانشمندان علوم تجربى نيز، اينگونه ادعاهايى ندارند. آنان خود فرياد مى زنند كه واحدهايى كه بشر- به عنوان معيار- شناخته است، در برابر حجم واقعيت بسيار كوچك است. يك معلوم، غرق در هزاران مجهول است. وبا هجوم اينهمه اسرار مجهول، وعلامت سؤال، گويى هنوز انسان به علمى نرسيده است، وچيزى نمىداند. آرى:

(وَما اُوتيتُم مِنَ العِلمِ اِلّا قَليلا).(1)

- شما از دانش بهره اى اندك داريد.

از كهكشانها وبيكرانها بگذريم، وبه جهان طبيعت بنگريم. همين جهان وهمين منظومه، با همه اكتشافها وتحقيقايى كه درباره آنها شده است، باز اسرارى را، اندك اندك، مكشوف مى دارد، كه بشر تاكنون آنها را نمى دانسته است. اين داده هاى تازه علم وتجربه وشناخت، ما را به اين نتيجه ميرساند كه با(زادن در بهاران ومرگ در دى) نمى توان به زواياى اسرار آميز، وگوشه هاى بيكران(اين باغ) پى برد، وبر همه قوانين حاكم بر آن تسلط يافت:

آدمى داند كه خانه حادِث است *** عنكبوتى نى، كه در وى،عابِث است

پَشّه كَى داند كه اين باغ از كِى است *** كو بهاران زاد ومرگش در دى است

كرم كاندر چوب زايد، سست حال *** كى بداند چوب را، وقت نهال

6- مجهولات علم

چه بسيار اتفاق افتاده است، واتفاق مى افتد، كه كشفِ تازه اى، در علوم تجربى گوناگون، قوانين وفورمولها ونظريه هايى را كه درست مى دانستند، برهم مى زند،(2) ومطالبى كه كسى را زهره مخالفت با آنها نبود بر باد هوا مى دهد. واين كار بايد پيوسته اتفاق بيفتد، وگرنه علم، علم نيست. دانشمندان ژرفبين بخوبى دانسته اند كه محدود انگارى حقايق، ودانشزدگى بيرون از اندازه علم را به جهل مبدل مى سازد. واينجاست كه مى گويند:

فيزيكدان فيلسوف، بايد در وراى فيزيك، به حد فاصل جهان مادى وروحى، ناظر باشد.(3)

ودر مقام تدبر در عظمت عالم، وژرفنگرى در هزاران قانون وراز است كه خردپيشگان اين قوم- يعنى اصحاب علوم آزمايشى- با شهامت وصراحت مى گويند:

تحقيقات علمى، منجر به معرفت بر ماهيت باطنى اشياء نمى شود. در هر موقع كه خواص يك جسم را به زبان كمياتِ فيزيكى بيان مى كنيم، ما فقط عكس العمل وسايل مختلف اندازه گيرى را، در برابر وجود جسم مزبور، عرضه مى داريم ولا غير.(4)

همچنين مى گويند:

بايد در نظر داشت كه فيزيك وفلسفه، حداكثر بيش از چند هزار سال از عمرشان نمى گذرد، ولى شايد هزاران ميليون سال ديگر در پيش داشته باشند. اين دو رشته دارند تازه به راه مى افتند. وما هنوز به قول(نيوتن)، چون كودكانى هستيم كه در ساحل درياى پهناورى به ريگبازى مشغولند، وحال آنكه اقيانوس عظيم حقيقت، با امواج كوه پيكرش، در برابرمان همچنان نامكشوف مانده، ودر عين نزديكى، از دسترس ما خارج است.(5)

همچنين مى گويند:

فيزيك در قرن نوزدهم معتقد بود كه همه مسائل حيات را، حتى شعر را، مى تواند توجيه كند. وامروز فيزيك معتقد است كه حتى مادّه را هرگز نخواهد توانست شناخت.(6)

آرى، درست گفت قرآن كريم:

(...وما اُوتيتُم مِنَ العِلمِ اِلّا قَليلا).

7- ژرف بينى فرزانگان

دانشمندانِ بزرگ، وفرزانگانِ ژرف انديش، به هيچ روى، دستخوش غرورهاى كاذب نگشته اند. آنان با اسرار طبيعت، ونوادر وجود، وقوانين مجهول عالم، ژرف بينانه وبا بصيرت برخورد كرده اند. واز (ممكن نيست)، و(ن مى شود) گفتنهاى بچگانه احتراز جسته اند. همچنين، حد علم وآزمايش را نگاه داشته اند، واحتمالات وامكانات هستى را در مد نظر قرار داده اند.

سخن ابن سينا در اين باره معروف است.(7) گفته ملاى رومى را نيز ديديم، نظر نيوتن وبرخى ديگر از دانشمندان جديد را نگريستيم. نيوتن نويسنده كتاب (فلسفه طبيعى اصول رياضيات) وكاشف(قانون جاذبه عمومى)، واز بنيانگذاران رياضيات عاليه در قرن جديد،(8) دانشمند آزمايشگر را به كودكى تشبيه مى كند، كه بر ساحل اقيانوسى نشسته است وسرگرم بازى است، وگاه دانه ايشن، يا سنگى براق، نظر او را جلب مى كند، اما درياى مجهول معرفت، همچنان در برابر او امتداد دارد...

پس از اين نيز، نظريه دو انديشه بزرگ بشريت، ابوريحان بيرونى، وخواجه نصير طوسى را خواهيم ديد.

فرزانگان، در هر باره، با نهايت دقت واحتياط، اظهارنظر كرده اند. اى كاش، برخى از مدعيان، وبتبعِ آنان، برخى از جوانان، به خود مى آمدند، وهمه چيز را، اعتقادات واخلاق را، وديگر اصولِ خويش را، فداى اين (علم ناقص) وگاه (علم غلط)(9) نمى كردند. حدِّ اطلاعات روز را نگاه مى داشتند، وكاسه از آش داغتر نمى شدند.

البته، آنان كه اين علوم را (مى دانند) آنگونه اند، كه خود گفتند، وياد شد. ليكن برخى از آنان كه اين علوم را (مى خوانند) اينگونه اند.

كسانى، چند كتاب، در اين باره ها از نظر عبور مى دهند- وگاه در همين حد هم نيست- وسپس درباره همه چيز وهمه عالم وآدم، از ازل تا ابد، واز كران تا بيكران فتوى مى دهند، واظهار نظر مى فرمايند! همين مدعيان باعث مى شوند تا گروهى جوانان بى اطلاع از موازينِ شناختى واصول مطالعات علمى، تحت تأثير قرار گيرند، وچه بسا فرى ب خورند و(غير علم) را  به جاى(علم)، و(علم ناقص توأم با مجهولات) را به جاى(علم كامل خالص) بپذيرند. وبدينگونه مطالب ودريافتهاى خويش را، علم وعلمى بدانند وعلم وعلمى بخوانند، تا بدانجا كه تصور كنند هيچ چيز جز آنچه آنان دانسته اند درست نيست، واصلاً علمى جز آنچه آنان در كتابها مرور كرده اند نيست!! علمزدگى خود نوعى جهل است. واين حالت كه بدان اشارت رفت، هزار مرتبه از علمزدگى نيز، منحط تر است.

8- نظر ابوريحان بيرونى

پس از بحثهاى گذشته، كه ديديم طول عمر ومقدار واقعى زندگى انسان، را نمى توان در اندازه هاى معين، براى همه موردها ومصداقها، منحصر كرد، خوب است كه سخن يكى ازبزرگترين دانشمندان تاريخ علم را نقل كنيم. داناى بزرگ، ابو ريحان بيرونى را بيانى است كه يادآورى آن بس سودمند است. او  مى گويد:

برخى از نادانان حَشْوِيه، ودَهريان سبكسر، طول عمرى را كه درباره مردمان گذشته گفته  مى شود... انكار كرده اند. همچنين اين امر راكه گذشتگان داراى پيكرهايى عظيم بوده اند، نادرست پنداشته اند، وبه قياس مردمى كه در عصر خود مى بينند، طول عمر وبزرگى جُثّه برخى از پيشينيان را، بيرون از دايره امكان وداخل در ممتنِعات دانسته اند... اينان سخن منجمان را نفهميده اند، وبرخلاف مبانى صحيح تأثير نجوم در عالم طبيعت، استدلال كرده اند.

بيرونى، آنگاه، به تشريح مبانى صحيح اين مقوله مى پردازد وعمر نهصد وشصت ساله، وهزار ساله را ممكن مى شمارد. بعد، اين نظر علمى را مطرح مى كند، كه اتفاقات وحوادثِ عالم چندين گونه است. وبه صرف اينكه ما گونه اى از آنها رامى شناسيم، گونه هاى ديگر را نمى توانيم منكر گشت. سپس به ذكر انواع امورى مى پردازد، كه در انسان وجانوران وگياهان روى داده است، وروى مى دهد، وغير عادى است. آنگاه پس از بحثهايى چند،  مى گويد:

بنابراين، دليلى كه دهريان از گفته منجمان آوردند، درست نيست، زيرا- چنانكه گفتيم- دانشمندان نجوم، طول عمر را ممتنع نمى دانند، بلكه مطابق اقوال وآراء آنان، كه نقل شد، آن را امرى ثابت شده مى شناسد. اگر كار انكار به اين سخافت باشد، كه اشخاص هر چه در غير زمان آنان يا شهر آنان اتفاق افتاده باشد منكر شوند- با آنكه عقل آن را محال نداند- واگر بنا باشد كه هر چه در پيش چشم مردم اتفاق نيفتد، قابل قبول نباشد، بايد خلقها، حوادث بزرگ را باور نكنند، زيرا حوادث بزرگ، هر دم وهر ساعت اتفاق نمى افتد. ودر صورتى كه در قرنى اتفاق افتاد به آيندگان ومردم پس از آن قرن وپس از آن زمان، جز از راه خبر متواتر ونقل تاريخ نخواهد رسيد. پس نمى توان همه آنچه را كه ما نديديم واز راه گوش بدان مى رسيم منكر شد، كه اين، سوفسطايى گرى محض است وانكار حقايق است. چنين مردمى لازم است كه شهرها ومردمى راكه خود نديده اند نيز باور نكنند...

ابوريحان بيرونى، پس از اين مباحث، به اين سخن كه بشر داراى چند بلوغ است، وعمر انسان چند برابر سن بلوغ اوست مى پردازد، واين مقياس را براى تعيين قطعى طول ياوه مى داند.  مى گويد:

مقاله اى ديدم از ابو عبدالله حسين ين ابراهيم طبَريناتلى، كه در آن مقاله، مقدار عمر طبيعى رامعين كرده بود، ومنتهاى عمر را، صد وچهل سال خورشيدى گرفته وگفته بود:(بيشتر از اين امكان ندارد)، با آنكه كسى كه بطور مطلق  مى گويد:(امكان ندارد) بايد دليل بياورد، تا انسان اطمينان يابد. ناتلى براى اين سخن دليلى نياورده است، جز اينكه گفته است: (آدمى را سه كمال است: يكى آنكه به حدى رسد كه بتواند توليد مثل كند. واين در چهارده سالگى است. دوم آنكه نفس ناطقه(ومتفكر) او تام وكامل شود وعقلش از قوه به فعل آيد. واين در آغاز جهل ودو سالگى است. سوم آنكه بتواند خود را- در حالت انفراد- وخانواده را- در حالت تأهل- و توده را- در حالت فرمانروايى- اداره ورهبرى كند، وشايسته چنين امرى باشد. ودوران رسيدن به اين سه كمال 140 سال است). دانسته نشد كه وى اين اعداد را به چه نسبتى استخراج كرده است، با آنكه نه در خود آنها، ونه در تفاضُل آنها، تناسبى وجود ندارد.

در اين صورت، اگر ما كمال انسالن را داراى سه مرحله بدانيم وبراى هر كدام- مانند ناتلى- عددى قائل شويم، وآخر كار- اگر از ما دليل بطلبند نترسيم و بگوييم مدت رسيدن به اين كمالات صد سال است يا هزار سال وامثال آن، ميان ما وناتلى( در بى دليل سخن گفتن) تفاوتى نخواهد ماند. ما در روزگار خود، مى بينيم كه انسانهايى در غير آن سالها واوقاتى كه او گفت، به آن مراحل وكمالات مى رسند...(10)

از سخنان اين حكيم بزرگ، مى توان بهره بسيار برد، ونكته هايى ژرف آموخت. من در اينجا، به يكى ازآنها اشاره مى كنم. وآن اين است كه حوادث عالم، از نظر وقوع عينى، ومنطق تسلسلِ مناسبِ هر شى ء در طبيعت، داراى انواع واقسامِ گوناگون است. مثلاً برخى حوادث چنان استكه لحظه به لحظه اتفاق مى افتد، برخى ساعت به ساعت، برخى روز به روز، برخى ماه به ماه، برخى سال به سال، برخى قرن به قرن، وبرخى هزار سال به هزار سال، يا ديرتر. پس چنانكه ملاحظه مى كنيم، ممكن است حوادثى، با فاصله چندين قرن يكبار اتفاق بيفتد. از اينجا پى مى بريم كه ممكن است حوادثى در عالم رخ دهد كه وقوع آن در (اَدْوار) باشد، وحوادثى كه در (اَكْوار) وقوع يابد، وچه بسا در عالم يكبار اتفاق افتد... جاى تفصيل اين مسئله در علوم مربوط به آن است. فقط بايد دانست كه اين خود، نوعى محدوديت فكرى است كه ما نتوانيم بفهميم كه ممكن است جهان صدها گونه پديده ورويداد ديگر داشته باشد، كه حتى دست تجربه نسلهاى بسيار نيز، بدانها نرسيده است.

9- نظر خواجه نصير الدين طوسى

خواجه نصيرُ  الدّين طوسى- عقل بزرگ- نيز، دراز عمرى را قابل تحقق شمرده است، وانكار آن را، (جهلِ محض) خوانده است. واين به دليل وسعت ديد علمى اوست. عين سخن او را نقل مى كنيم، تا معلوم شود كه مغزهاى غول آساى تاريخ علوم، ومراجع بزرگ عقليات ورياضيات عاليه، وانديشه هاى پرهيمنه بشريت، چگونه با واقعايت پهناور جهان برخورد مى كنند. او چنين  مى گويد:

فايده: حرمان خلق از امام، وعلت غيبت او، چون معلوم است كه از جهت خداى سُبحانَه نباشد، واز جهت امام نبود، پس لابد از جهت رعيت بود. وتا آن علت زايل نشود، ظاهر نگردد، چه بعد از اِزاحتِ علّت، وكشفِ حقيقت، حجّتْ خداى را باشد بر خلق، نه خلق را بر وى. واستعباد از درازى عمر حضرت مهدى- عليه السَّلام- نمودن، چون امكانش معلوم است واز غير او، مُتَّفِق،(11) جهلِ محض بود.(12)

10- در قلمرو قدرت الهى

تا اينجا مسير طبيعى را، درباره طول عمر، دنبال كرديم. وديديم كه درازْ عمرى، به هيچ دليل وضابطه اى محال نيست، بلكه از نظر عقلى، وديد وسيع علمى، وامكان وقوعى، چندان بعيد نيز نبايد شمرده شود. اكنون از نظر قدرت الهى بدان نظر مى افكنيم. پيداست كه از اين نظر،  هيچ امرى ناممكن نيست. همه مردمانى كه معتقد به خدا ومبدئى براى عالم هستند، از هر مذهب وملت، به قدرت مطلقه خدا قائلند. ومى دانند كه همه چيز در يدِ قدرت الاهى است، از جمله مقدار عمر انسلن. اجلها وعمرها، همه، در دست خدا وبه اراده خداست. از عمر يكروزه، عمر يكماهه، عمر يكساله، تا عمرهاى بسيار طولانى... همه وهمه، در برابر قدرت خداوند، يكسان است. براى خدا، كوچك وبزرگ، سخت وآسان، كم وبسيار، همه يكى است. در قدرت خدا، عجز وناتوانى تصور ندارد.

بنابراين، خداوند، همانگونه كه به كسى 70 سال عمر مى دهد، او را در اين مدت زنده نگاه مى دارد وحفظ مى كند، مى تواند 170 سال عمر دهد، وزنده نگاه دارد، ومى تواند 1700 سال عمر دهد، وزنده نگاه دارد، واجل او را نرساند. اينها، وكمتر از اينها وبيشتر از اينها، در برابر قدرت مطلقه الهى، با هم مساوى است.

خداوند بر همه چيز تواناست، (اِنَّ اللهَ عَلى كُلِّ شَىءٍ قَدير).(تمام آثار ونتايج نجومى، وارضى، ومادى، با يك اراده خداوند توليد  مى شود).

البته، حكمت كل عالم بر اين قرار گرفته است كه انسان داراى عمرى محدود باشد، زيرا اين جهان، سراى عبور است وتالار بزرگ امتحان. اينجا جاى امتحان شدن است ورفتن به مركز رسيدگى به كارنامه ها ونمره ها، واعلام نتايج...

بنابراين، مدت وفرصت، محدود است وعمرها كوتاه. ليكن استثنا هست. گاه همان حكمت كلى عالم، در موارديى، اقتضا مى كند كه بعه كسى  يا كسانى- عمرى درازتر داده شود، مانند عمر حضرت نوح(عليه السلام) در پيشينيان، وعمر حضرت مهدى(عليه السلام) در آخر الزّمان. وهر چه اراده الهى به آن تعلق گرفت، شدنى است.

غيبت امام دوازدهم، وطولانى شدن اين غيبت، وامتداد يافتن حيات امام تا به هنگام ظهور وبعد از ظهور... اينها همه  طبق روايات مُسلّم حقيقت است، ومورد اراده ازلى الاهى است، وواقع است وواقعيت.

طبق حكمتِ الهى، امام دوازدهم، مهدى موعود(عليه السلام)، بايد از انظار غايب شود، وسالهاى سال زنده بماند، وراز دارِ جهان وبقاى جهان باشد، وپس از گذراندن غيبتى طولانى، ظاهر گردد، وجهان آكنده از ستم وبيداد را، آكنده، از عدالت وداد بسازد.

فصل يازدهم: در فلسفه تربيتى وسياسى

1- تربيت وسياست در اسلام

تربيت وسياست، دو پديده اند در ارتباط با يكديگر وتكميل كننده يكديگر. تربيت، زمينه ساز سياست است، وسياست، گسترنده تربيت وسياست، اگر در يك خط باشند، هماهنگ باشند، واز يك زمينه برخاسته باشند، هر دو موفقند وپيروز، واگر جز اين باشد، هر دو شكست خورده اند وناكام.

در دين عميق اسلام، اين دو، نه تنها در ارتباطند، بلكه به گونه اى، متحدند ويگانه. همان اصولى كه شالوده تربيت فردى است، شالوده سياست اجتماعى است. وهمان اصولى كه شالوده سياست اجتماعى است، شالوده تربيت فردى است. اين است كه اگر تربيت، تربيت اسلامى باشد، فرد چنان ساخته  مى شود كه گويى تجسُّمِ حاكميت سياسى اسلام است. واگر سياست، سياست اسلامى باشد، جامعه چنان هماهنگ وكوشا حركت مى كند كه گويى همه پيكره اجتماع يك تن است ويك عينيت.

2- هدايت، تربيت است وسياست

واقع اين استكه دين، تربيت است وسياست. به سخن ديگر، دين عامل هدايت است. وهدايت، دو ركن است:

1-  تربيت.

2-  سياست.

تربيت، دادن خط است به انسان، سياست، نظارت بر حجركتِ انسان است در خط. وزندگى فرصتى است كه به انسان داده اند براى حركت. واين فرصت(يعنى فرصت حيات وزندگى)، مركب از دو جريان است، دو جريان تفكيك ناپذير.

1- جريان حيات فردى.

2- جريان حيات اجتماعى.

چون چنين است، اسلام به اين هر دو جريان، توجه عميق كرده است، تا هى چكدام دچار تباهى وفساد وانحطاط نگردد. زيرا كه هر يك از اين دو جريان، دچار تباهى وفساد وانحطاط گردد، آن ديگرى را نيز به تباهى وفساد وانحطاط خواهد كشانيد. اگر جريان حيات فردى فاسد باشد، جريان حيات اجتماعى فاسد خواهد شد. واگر جريان حيات اجتماعى فاسد باشد، جريانِ حيات فردى فاسد خواهد گشت.

اين است كه اسلام، به منظور تصحيح حيات فردى، به امرِ تربيت مى پردازد، وبه منظور تصحيح حيات اجتماعى، به امرِ سياست. ودر اين زمينه، هم فرد را، وهم اجتماع را، هر دو را، زير پوشش حفظ كننده قرار مى دهد: فرد را، به عنوان فرد، زيرپوش تربيت اسلامى قرار مى دهد، وبه عنوان عضوى از اجتماع، زير پوشش سياست اسلامى. وجامعه را، به عنوان جامعه، زير پوشش سياست اسلامى قرار مى دهد، وبه عنوان افراد، زير پوشش تربيت اسلامى.

بنابر آنچه ياد شد، در نظام اسلامى، تربيت(رهبرى واداره فرد)، وسياست (رهبرى واداره اجتماع)، دوشادوش حركت مى كنند، براى اداى(رسالت بزرگ). بدينگونه، تربيتِ اسلامى فرد، مددگار سياست اسلامى اجتماع است، وسياست اسلامى اجتماع، مددگار تربيت اسلامى فرد. واينها همه، مقدمه ارائه(تفسير بزرگ) است، يعنى: (تفسير حيات) و(تفسير زندگى).

اسلام، زندگى را، در رابطه با انسان وسعادت، تفير مى كند: (انسان در مسير زندگى ناپايدار حركت مى كند براى به دست آوردن سعادت پايدار وجاويد). اين است تفسير بزرگ. وآنچه براى انسان مى ماند، حاصل همين حركت است:

(وَاَنْ لَيسَ لِلاِنْسانِ اِلّا ما سَعى).

- هر كسى آن دِرَوَدْ عاقبتِ كار كه كِشت.

يار صفحة:‌


(1) اِسراء: 85.

(2) در اين كتاب نمى خواهم به نقل شواهدى در اين باره بپردازم. همين اندازه ياد مى كنم كه در همين ايام، در رسانه هاى گروهى اعلام داشتند كه اندازه ماهههاى زحل كوچكتر از آن درآمده است كه تاكنون معتقد بوده اند. ملاحظه مى كنيد! اين موضوعى است كه در معرض حس است وبا تلسكوپ مشاهده مى شود، وقتى اين موضوع چنين باشد، هزاران موضوع ديگر، كه به ميليونها سال پيش مى رسد، وديگر امور وموضوعات دور از حس و... چگونه خواهد بود؟ پس در عين اينكه بايد به اين اطلاعات ارج نهيم، نبايد به آنها مغرور شد، وحكم را كلى گرفت، وسخن علم روز را، درهمه مراحل ومسائل، سخن نهايى دانست. هرگز چنين نيست.

(3) (فلسفه علمى)، ج2، ص 117، چاپ جيبى.

(4) كتاب پيشين، ج2، ص 155.

(5) كتاب پيشين، ج2، ص264. دراين باره، در كتابهاى تواريخ علوم، در زيستنامه هاى دانشمندان علوم تجربى ودر اقوال آنان در كتابهاى فيزيك وفلسفه، وفلسفه علمى مطالب بسيار مى توان ديد.

(6) سخن يكى از رياضيدانان بزرگ فرانسوى، (نگاهى به تاريخ فردا)- دكتر على شريعتى، مجموعه آثار، ج31، ص 277.

(7) (اَلاِشاراتُ والتَّنبيهات)، جز2، ص143، چاپ مصر.

(8) (بزرگان فلسفه)، ص412.

(9) (فلسفه علمى)، ج2، ص 162.

(10) (آثارُ الباقية)، ص78-84، چاپ زاخاو، لايپزيك (1878).

(11) يعنى طول عمر، در غير مهدى (عليه السلام) اتفاق افتاده ومحقّق شده است، چون چنين است، استبعاد نمودن طول عمر در مورد مهدى(عليه السلام)، جهل محض است.

(12) (فصول خواجه طوسى)، ص 38، انتشارات دانشگاه تهران.