امام مهدى جلوه جمال الهى

سيد محمد حسينى شيرازى

- ۶ -


خوب نگاه کردم بقعه سبز وخرّمي را ديدم، که گياه بسيار داشت، گفتم: (اي آقاي من، بقعه سبز وپرگياه مي نگرم) گفت: آيا در بالاي آن چيزي مشاهده مي کني؟ خوب نگريستم، ريگ بسياري بر بالاي خيمه اي از مو ديدم، که نور تاباني از آن مي درخشيد، او به من گفت: آيا چيزي مي بيني؟

گفتم: آري چنين وچنان مي بينم.

فرمود: اي پسر مهزيار، خوشحال باش وچشمت روشن باشد، که آرزوي هر آرزومندي در همين جا (اشاره به آن خيمه کرد) مي باشد.

سپس، آن جوان به من فرمود: با من به سوي آن خيمه برويم، با هم حرکت کرديم، وقتي که به پايين آن تل ريک رسيديم فرمود: در اين جا پياده شو، اين جاست که هر مشکلي آسان مي گردد، او پياده شد، من نيز پياده شدم، تا اين که به من گفت: (اي پسر مهزيار، مهار شتر را رها کن، گفتم: شتر را به چه کسي بسپارم، کسي در اين جا نيست؟ گفت: اين جا جايي است که جز وليّ خدا کسي در آن رفت وآمد نمي کند.

مهار شتر را رها کردم وهمراه آن جوان به سوي آن خيمه حرکت کرديم، وقتي نزديک آن خيمه رسيديم، او به من گفت: همين جا بايست تا من بروم وبراي تو اجازه ورود بگيرم، او رفت وطولي نکشيد که نزد من آمد وگفت: (خوشا به حال تو، به آرزويت رسيدي).

ابن مهزيار گويد: در اين هنگام به محضر حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف شرفياب شديم، او بر روي فرش نمد که در روي آن پوست چرمي سرخ قرار داشت، نشسته بود، وبر بالشي از پوست تکيه داده بود، به او سلام کردم، جواب سلامم را داد، ديدم چهره اش مثل ماه مي درخشد، چنان زيباست که هيچ گونه نقص وناموزوني در چهره او ديده نمي شود، نه بلند قد ونه کوتاه قد، قامتي کشيده داشت، گشاده پيشاني با ابروان کشيده وبه هم پيوسته، داراي چشمان سياه ودرشت وبا بيني باريک وگونه هاي هموار داشت، در گونه راستش خالي بود، آن خال چنان زيبا بود، که با ديدن چهره رعناي او شگفت زده ومبهوت شدم، به من فرمود:

(اي پسر مهزيار، برادرانت را در عراق چگونه وداع کردي، حال آنها چگونه است؟) گفتم: آنها سخت در تنگنا ومشکلات وفشارهاي بني الشّيطان (بني عباس) هستند.

فرمود: (خدا بني عباس را بکشد، به کجا مي روند؟ گويي آنها را مي نگرم که در خانه هاي خود کشته مي شوند، فرمان غضب اِلاهي شب وروز آنها را فرا مي گيرد، آنگاه شما مالک وحاکم آنها مي شويد، همان گونه که آنها مالک شما شدند، آنها در آن وقت ذليل شما خواهند شد).

سپس، فرمود: (پدرم صلوات خدا بر او، از من عهد گرفته که ساکن مکاني نشوم مگر آن که مخفي ترين ودورترين مکان ها باشد، تا اسرار من فاش نشود، ومحل سکونتم از گزند نيرنگ هاي گمراهان، ومتمرّدان منحرف، محفوظ بماند. بدان که پدرم فرمود: (اي پسرم، خداوند متعال، اهل بلا ومردم خداپرست ودين دار را بدون حجّت نمي گذارد، حجّتي که آنها به وسيله او، درجات کمال را بپيمايند، وامامي که به او اقتدا کرده واز سنت وروش او پيروي نمايند، اي پسرم، اميد آن دارم که تو همان حجّت وامامي باشي که خداوند تو را براي گسترش حق، نابودي باطل، وبالا بردن دين، وخاموش نمودن آتش گمراهي برگزيده باشد. اي پسرم، برتو باد که در جاهاي پنهان زمين، در دورترين نقاط زندگي کني، زيرا هر وليّ از اولياي خداوند متعال، داراي دشمنان بي رحم، ومخالفان متجاوز است، ولي اين امور تو را به وحشت نيندازد. بدان که دل هاي اهل طاعت واخلاص، چونان پرندگاني که به آشيان هايشان عشق مي ورزند به تو متوجّه وعشق مي ورزند. ايشان گروهي هستند که، گرچه در دست دشمن ذليل وخوار شده اند، ولي در پيشگاه خدا عزيز وارجمند مي باشند، آنها اهل زهد وقناعتند وبه دامان ولاي اهل بيت عليهم السلام چنگ زده اند، دين حق را از منبع خود استخراج کرده ودر پرتو آن با دشمنان جهاد مي کنند، در پرتو صبر وتحمّل وفداکاري در دنيا، تا در خانه آخرت با اقتدار عزّتمند وباشکوه نايل شوند. خداوند آنان را به اين ويژگي ها توفيق داده، تا داراي کرامت عظيم وسرانجامي نيک باشند، اي پسرم، در حوادث امور خود صبر را پيشه خود ساز، تا خداوند متعال اسباب کار را براي تو فراهم سازد، وارکان دولتت را استوار نمايد، وبه خواست خدا، پس از عقب راندن ذلّت ها ورنج ها وفشارها، به عزّت واقتدار برسي، وامور تو سامان يابد.

اي پسرم، گويي تو را مي نگرم که مشمول نصرت وتأييدات اِلاهي شده اي، ودوران آن همه فشار ودشواري ومشکلات سپري گشته است، گويي پرچم هاي زرد وعَلَم هاي سفيد را در بين حطيم وزمزم(1) مي نگرم که بر بالاي سر تو به اهتزاز درآيد، ومردم گروه گروه در کنار حجر الاسود نزد تو براي بيعت بيايند، آنهايي که پاک طينت هستند، وروح وروان پاکيزه ودل هاي ملکوتي وصاف وزدوده شده از هرگونه پليدي ونفاق دارند، داراي دل هاي آماده ونرم براي پذيرش دين، وپر صلابت وقاطع براي سرکوبي دشمنان ونابودي فتنه هاي گمراهان هستند، در آن وقت بوستان هاي دين آراسته شود، ودين حق ودين داران آشکار گردند؛ وسپيده حق بدرخشد، وتاريکي هاي باطل برطرف شود، وخداوند به وسيله تو طغيان را درهم بشکند، ونشانه هاي ارجمند ايمان را بازگرداند، همه مشکلات به رفاه سلامتي تبديل شود، ودوستي وصميمت، جاي کينه وعدوات را بگيرد، به گونه اي که کودکان در ميان گهواره، دوست دارند ـ اگر بتوانند ـ به سوي تو پرواز کنند، حيوانات وحشي، اگر راهي براي پيوستن به تو داشته باشند، به وسيله تو اطراف دنيا را به گلستاني از شادي وصفا مبدّل سازند، وبه وسيله تو شاخه هاي عزّت نشاط وشادي، پخش شوند، پايه هاي حق در قرارگاه هاي خود استوار گردند، وهمه آنان که دين ستيز هستند، به لانه هاي خود بخزند، ابرهاي پيروزي از هر سو، بر تو سايه مي افکنند، هر دشمني منکوب وهر دوستي پيروز مي گردد، در اين وقت در سراسر زمين جبّار متجاوز، ويا منکر تحقير کننده، ويا دشمن پر کينه، ومعاند پر عداوت باقي نماند. پس کسي که به خدا توکل کند، خداوند او را کافي است، خداوند او را به هدفش مي رساند، چرا که خداوند براي هر چيزي اندازه اي قرار داده است).

سپس، پدرم فرمود: (بايد همه اينها وگفت گوي من با شما در اين مجلس را پنهان بداري، وآن را جز براي اهل صدق وبرادران راستين در دين، فاش نسازي).

علي بن ابراهيم بن مهزيار مي گويد: مدتي در محضر آقا حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف براي کسب عقائد واحکام وحکمت هايي که به قلب ها نشاط مي بخشد، ومزرعه قلب ها را پربار وپر طروات مي نمايد ماندم، سپس از محضرش اجازه گرفتم که به وطنم (اهواز) بازگردم، ومن پس از بيان مطالبي، خداحافظي کردم، آن حضرت هنگام وداع، مرا مشمول دعاي خود که مايه سعادت دنيا وآخرت، وذخيره ماندگار براي عاقبتم بود، قرار داد.

وقتي که آماده بازگشت شدم، صبح براي خداحافظي مجدّد تجديد عهد وبيعت، به محضر حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف رسيدم، مبلغي که بيش از پنجاه هزار درهم بود به محضرش دادم وعرض کردم با قبول آن به من تفضل فرمايد وافتخار دهيد، آن حضرت لبخند مي زد، وفرمود: (از اين پول در مورد مصرف زندگي خود بهره بگير، زيرا در اين جاده اي که حرکت مي کني طولاني ودشوار است، وبراي رسيدن به وطن، آن را مصرف کن). سپس براي من دعاي بسيار کرد، آن گاه به سوي وطنم رهسپار شدم.(2)

قطعي بودن وجود وظهور حضرت مهدي

وجود وظهور حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف از امور روشني است که انکار آن به هيچ وجه امکان ندارد، زيرا دلايل نقلي وعقلي وحسّي وامثال آن بر وجود وظهور آن حضرت، بسيار، وخلل ناپذير است. بنابراين، قطعي بودن وجود وظهور حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف مانند قطعي بودن ولايت وامامت اميرمؤمنان علي بن ابي طالب وخلافت بلافصل او بعد از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم، ومانند قطعي بودن وجود ذات پاک خداوند سبحان است، اشکال تراشي در مورد خلافت امام علي عليه السلام بعد از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم مانند اشکال تراشي درباره وجود خداست، وهم چنين اشکال در وجـود وظهور حضـرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف همانند اشکال در وجود خدا مي باشد.

در حديثي نقل شده که امام حسن عسکري عليه السلام فرمود: (گويي شما را مي نگرم که بعد از من در مورد جانشينم اختلاف مي کنيد، بدانيد آن کس که اعتقاد واقرار به امامت امامان بعد از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم دارد، ولي منکر فرزندم است، مانندکسي است که اعتقاد واقرار به همه پيامبران ورسولان دارد، ولي پيامبري حضرت محمّد صلي الله عليه وآله وسلم را انکار نمايد، وکسي که رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم را انکار کند مانندکسي است که همه پيامبران را انکار نمايد، زيرا اطاعت آخرين نفر ما مانند اطاعت کردن اولين ماست، وانکار نمودن آخرين نفر ما، مانند انکار کردن اولين نفر ماست. آگاه باشيد که فرزندم داراي غيبتي است که مردم درباره او به شک وترديد مي افتند، مگر آن کساني که خداوند قلب آنها را در راه راست استوار نموده است).(3)

راز طول عمر آن حضرت

طول عمر شريف حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف با اراده وقدرت خداوند متعال است، با توجه به اين که: (اَنَّ اللهَ عَلي کلِ شَئٍ قَديرٌ)(4) خداوند بر هر چيزي توانا است؛ افزون بر اين که طولاني شدن عمر، از نظر علمي امکان دارد، ودر تاريخ افرادي ديده مي شوند که هزاران سال عمر کرده اند، واشخاصي وجود داشتند که عمرشان به هزاران، بلکه بيشتر رسيده است، ودر مورد طول عمر حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف، صادقِ امين، رسول اکرم صلي الله عليه وآله وسلم، بلکه امامان راستين وامين به آن خبر داده اند. چنان که رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم وامامان با ذکر اسم ومشخّصات حسبي ونسبي، وغيبت وطول آن خبر داده اند حتي فرموده اند، بعضي در اين مورد شک وترديد مي کنند، چنان که قبلاً ذکر شد.

علاوه بر اين، ما پيامبري به نام نوح عليه السلام داريم که 2500 سال عمر کرد، وطبق صريح قرآن، او در ميان قوم خود 950 سال، پيامبري نمود.(5)

وطبق بعضي از روايات؛ (حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف سنّتي از نوح عليه السلام دارد، وآن طول عمر است).(6)

شاهد ديگر اين که اصحاب کهف سيصد ونُه سال در ميان کهف درنگ کردند (زنده ودر خواب بودند) چنان که قرآن نيز به اين مطلب اشاره کرده است.(7)

در حديث آمده: رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم فرمود؛ (پدر انسان ها آدم عليه السلام 930 سال، نوح 2450 سال، ابراهيم عليه السلام 175 سال، اسماعيل 120 سال، اسحاق بن ابراهيم 180 سال، وسليمان بن داوود 712 سال عمر کردند).(8)

طبق روايت ديگر، امام صادق عليه السلام فرمود: (حضرت نوح عليه السلام 2500 سال عمر کرد).(9)

ودر حديث ديگر؛ داستان پادشاهي ذکر شده که هزار سال سلطنت کرد، وهزار شهر ساخت وبا هزار دوشيزه آميزش نمود، سرانجام خاک گور، بستر وسنگ گور، بالش او گرديد، کرم ها ومارها همسايه او شدند، ووجود او مايه عبرت کساني شد که او را ديده بودند، تا فريب دنيا را نخورند).(10)

نتيجه اين که طول عمر وبقاي طولاني حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف محال نيست به دليل اين که حضرت عيسي عليه السلام وخضر عليه السلام والياس عليه السلام از اولياي اِلاهي، هنوز باقي وزنده هستند، وهم چنين دجّال وابليس از دشمنان خداوند باقي وزنده ا ند، وزنده ماندن آنها در قرآن وسنّت ثابت شده است، وهم چنين طول عمر وزنده ماندن حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف در روايت بسيار آمده است.

نمونه هايي از ديدار با امام مهدي ومعجزات او

ناگفته نماند که معجزاتي که در ارتباط با امام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف نقل وشنيده وديده شده بسيار است، هم چنين افرادي که آن حضرت را در عصر غيبت صغرا (11) وغيبت کبرا (12) تاکنون ديده اند... بيشتر از آن است که به شمارش بيايد. به عنوان نمونه نظر شما را به چند مورد جلب مي کنم:

شرکت هميشگي جوان علوي در حج

يکي از شيعيان در مداين مي زيست، با يکي از دوستانش براي انجام مراسم حج به مکّه رفتند، در مکه ومِنا وعرفات در همه جا با هم بودند، براي انجام بخشي از مراسم حج به عرفات رفتند، در آن جا ضمن انجام عبادات خود، جوان خوش سيمايي را در حال احرام ديدند، که نشانه هاي مسافر بودن او از چهره اش ديده مي شد، در اين ميان فقيري آمد، وتقاضاي کمک کرد، آنها چيزي به او ندادند، فقير نزد آن جوان رفت وتقاضاي کمک کرد، آن جوان چيزي از زمين برداشت، وبه آن فقير داد، وآن فقير براي او دعاي بسيار کرد.

سپس، آن جوان از نزد آنها رفت وپنهان شد، آن دو نفر مي گويند: نزد آن فقير رفتيم وگفتيم عجبا آن جوان، چه چيزي به تو داد؟ فقير ريگ طلاي دندانه دار به ما نشان داده که وزن آن قريب بيست مثقال بود، آنهـا دريافتنـد که آن جوان، حضرت ولي عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف باشد، به جستجوي او پرداختند، ولي او را نيافتند، از جمعيتي که آن جوان در ميان آنها بود، سراغ او را گرفتند، آنها گفتند درباره اين جوان، اطلاعي جز اين نداريم که: (از سادات علوي است، وهر سال به حرم مي آيد، ودر مراسم حج شرکت مي کند).(13)

اسب سوار وبر طرف شدن شک از فرماندار قـم

قطب راوندي از ابوالحسن مسترق روايت مي کند که گفت: روزي در مجلس ناصرالدّوله، حسن بن عبدالله بن حمدان، بودم در آن جا سخن از ناحيه مقدّسه وغيبت امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف به ميان آورديم، ومن آن را به مسخره گرفتم، زيرا به آن اعتقاد نداشتم، تا روزي در مجلس عمويم به نام حسين، حاضر شدم (يا او در مجلس ما حاضر شد) باز سخن از ناحيه مقدّسه به ميان آمد، ومن آن را به باد خرافات گرفته ومسخره کردم، عمويم حسين واقعه اي را نقل کرد، که شک وترديدم در مورد ناحيه مقدّسه برطرف شد، وآن واقعه چنين بود:

عمويم به من گفت: (پسرم، من نيز در اين مورد با تو هم عقيده بودم وآن را به مسخره مي گرفتم، تا آن که فرمانداري قـم را به من سپردند، در آن هنگام که خليفه وقت هر کس را به عنوان حاکم به قـم مي فرستاد، اهل قـم با او مخالفت مي کردند، وبا او مي جنگيدند واو را از قـم بيرون مي کردند خليفه لشکري را تحت اختيار من گذاشت وهمراه آن لشکر از بغداد عازم قـم شدم، در مسير راه وقتي که به منطقه طرز رسيديم، در آن جا براي شکار به بيابان رفتم، شکاري از جلوي روي من در رفت، آن را دنبال کردم تا به نهري رسيدم، در ميان آن نهر هم چنان به دنبال شکار حرکت مي کردم، هرچه مي رفتم وسعت آن نهر بيشتر مي شد، در آن جا تک وتنها ناگاه سواري را ديدم که سوار بر اسب شهبا بود، وعمامه سبزي بر سرداشت، سر وصورتش را پوشيده وتنها چشمانش پيدا بود، وکفش ساقه دار سرخ در پا داشت، ناگاه بدون مقدمه به من گفت:

اي حسين، مرا به عنوان امير صدا نزد وبا کُنيه (که کلمه احترام است) خطاب ننمود.

گفتم: از من چه مي خواهي؟

گفت: چرا مسئله ناحيه مقدسه را به مسخره مي گيري؟ وخمس مالت را به اصحاب (نوّاب) من نمي پردازي؟

من با اين که شخص با وقار وشجاع بودم واز چيزي نمي ترسيدم، از صداي او لرزه بر اندامم افتاد وترسيدم، وعرض کردم (اي آقاي من، آنچه امر فرمودي انجام مي دهم).

آن اسب سوار به من گفت: (وقتي که به سوي قـم حرکت مي کني، بدون جنگ وجدال وارد آن خواهي شد، در آن جا کسب وتجارت مي کني، در موقع خود، خمس اموالت را به مستحقّش برسان).

گفتم: به چشم، با کمال ميل اطاعت مي کنم.

اسب سوار گفت: اينک با رشد وصلاح برو. سپس، عنان اسب را گردانيد واز آنجا رفت، ندانستم کجا رفت، هرچه در طرف راست وچپ به جستجوي او شتافتم، او را نيافتم وبه طور کلي مخفي وناپيدا شد. ترس وهراس من بيشتر گرديد، وبه سوي لشکر خود بازگشتم، اين حادثه را فراموش نموده وبه کسي نگفتم.

وقتي که به قـم رسيدم، پيش خود تصوّر مي کردم که براي جنگ با مردم قـم مي روم، ولي جمعي از اهل قـم نزد من آمدند وگفتند: (ما با کسي مي جنگيديم که از نظر مذهب با ما مخالف بود، ولي چون تو با ما موافق هستي با تو جنگ نداريم، اينک وارد شهر شو، وهرگونه که مي خواهي، شهر قـم را تدبير واداره کن).

من مدتي در قـم ماندم، در اين مدت اموال فراواني، بيش از آنچه توقع داشتم کسب کردم، امراي خليفه در مورد اقامت طولاني من در قـم وافزايش ثروتم، به من حسادت ورزيدند، واز من در نزد خليفه بدگويي نمودند، وخليفه مرا از فرمانداري قـم عزل کرد، ومن به بغداد بازگشتم، ابتدا به خانه خليفه رفتم وبه او سلام کردم، سپس به خانه ام رفتم، عدّه اي به ديدن من آمدند، از جمله محمد بن عثمان عَمْري (14) به ديدار من آمد، واز همه مردم حاضر گذشت، وجلو آمد وبر مسند من نشست وبر پشتي من تکيه نمود، از اين کار او بسيار خشمگين شدم، مردم مي آمدند ومي رفتند، واو هم چنان نشسته بود، ولحظه به لحظه بر خشم من افزوده مي شد، وقتي که مجلس خلوت شد، محمد بن عثمان به من نزديک شد وگفت: (بين من وتو، رازي وجود دارد وآن را بشنو). گفتم: بگو. گفت: صاحب اسب شهبا (15) ونهر، فرمود: (ما به وعده اي که داده بوديم وفا کرديم). (که تو با آرامِش وارد قـم مي شوي، ودر آن جا با کسب وکار، اموال بسيار تحصيل مي کني وکسي به خاطر انتسابت به ما مزاحم تو نمي شود).

ناگاه ماجراي آن اسب سوار به يادم آمد، از ترس وهراس،لرزه بر اندامم افتاد، گفتم: چشم، اطاعت مي شود. برخاستم ودست محمد بن عثمان را گرفتم واو را داخل خانه بردم، ودر خزانه ها را گشودم، وخمس اموالم را حساب کرده وبه او دادم، حتّي يک مورد را که فراموش کرده بودم، او تذکّر داد، وخمس آن را نيز پرداختم، او برخاست وخداحافظي کرد ورفت. بعد از اين واقعه، ديگر در مورد ناحيه مقدّسه امام عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف شک نکردم.

ابوالحسن مسترق مي گويد: وقتي که من اين واقعه را ازعمويم حسين، شنيدم، شک وترديد من نسبت به ناحيه مقدّسه وغيبت امام عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف به طور کلّي برطرف گرديد.(16)

تولد شيخ صدوق وبرادرش به دعاي امام زمان

شيخ طوسي از علي بن بابويه قمي(17) نقل کردند که گفت: عريضه اي به محضر امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف نوشتم وبه وسيله حسين بن روح(18) فرستادم، در آن عريضه از امام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف خواسته بودم تا دعا کند که خداوند به او فرزندي عنايت کند (با توجه به اين که تا آن وقت فرزند نداشت).

امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف چنين جواب داد: (به زودي خداوند دو فرزند صالح به او خواهد داد)(19) طولي نکشيد که دعاي امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف مستجاب شد واو از کنيزي داراي دو پسر شد، نام يکي از آنها را محمد، ونام ديگري را حسين گذاشت، محمّد(20) داراي تأليفات بسياري است که، يکي از آنها کتاب مَن لا يحضرهُ الفقيه(21) که کتاب معتبر ومهم ازکتاب هاي اربعه شيعه است.

برادرش حسين، داراي نسل پر برکت است، واز نسل او محدّثان وعلماي بزرگي برخاسته اند. محمد (شيخ صدوق) افتخار مي کرد که بر اثر دعاي امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف متولّد شده است. اساتيدش، او را از اين لحاظ مي ستـودند، ومي گفتنـد:(سـزاوار اسـت کسـي که به دعاي حضـرت حجّت عجل الله تعالي فرجه الشريف متولّد شده، اين چنين داراي موقعيّت علمي وتوفيقات عالي گردد).

امام زمان در کنار کعبه

شيخ طوسي به سند خود از عبدالله بن جعفر حِمْيَري نقل مي کند که او گفت: از محمد بن عثمان پرسيدم: (آيا صاحب الامر عجل الله تعالي فرجه الشريف را ديده اي؟) در پاسخ فرمود: آري، آخرين ديدارم با آن حضرت در کنار کعبه بود که چنين دعا مي کرد:

(اللهم انجزلي ما وعدتني؛ خدايا، آنچه راکه به من وعده داده اي به آن وفا کن)

وديدم آن حضرت را، پرده کعبه را در مستجار(22) گرفته وعرض مي کند: (اللهم انتقم لي من اعدائک؛(23) خدايا، براي من از دشمنانت انتقام بگير).

ورشکستگي دژخيمان عباسي

شيخ طوسي به سند خود از رَشيق(24) نقل مي کند که گفت: معتضد عباسي به ما که سه نفر بوديم فرمان داد، تا هرکدام بر اسبي سوار شده، واسب ديگري را به همراه خود يدک بکشيم، وسبکبار باشيم، به سامرّا برويم، نشاني منزل امام حسن عسکري عليه السلام را براي ما داد وگفت: (وقتي به در خانه امام حسن عليه السلام رسيديد غلام سياهي را در آن جا مي بينيد، بي خبر وارد خانه شويد، هر کس را که در آن خانه ديديد بکشيد، وسرش براي من بياوريد).

ما به شهر سامرّا رفتيم، وخـود را بـه در خانه امام حسن عسکري عليه السلام رسانديم، همان گونه که معتضد عباسي گفته بود، غلام سياهي را در دالان خانه ديديم که به بافتن بند زيرجامه مشغول بود، از او پرسيديم: (صاحب اين خانه کيست، واکنون چه کسي در خانه است؟)

غلام در جواب گفت: صاحب خانه (حضرت مهدي ـ عج) در خانه است، سوگند به خدا آن غلام اعتنايي به ما نکرد، وتوجه ننمود. بي خبر وارد خانه شديم، ناگاه خانه نفيسي را ديديم، پرده اي بر درِ آن خانه آويخته بود که هرگز بهتر از آن را نديده بوديم، گويا تازه دوخته بودند، ودستي به آن نخورده بود، در خانه هيچ کس نبود، آن پرده را کنار زديم، اتاق بزرگي را ديديم که گويا دريايي در آن بود، ودر انتهاي خانه، حصيري افتاده بود، فهميديم که آن حصير، روي آب قرار دارد، وبر روي آن حصير، شخصي را که خوش اندام وزيبا چهره بود مشاهده کرديم که نماز مي خواند، او به ما ووسايل ما اعتنا نکرد.

يکي از همراهان ما، احمد بن عبدالله به جلو رفت وپا در خانه گذاشت، تا کنار آن نمازگزار برود، درميان آب غرق شد، ودر آب دست وپا مي زد، سخت در اضطراب بود، که دستش را گرفتم ونجاتش دادم. وقتي که او را از آب بيرون کشيدم، افتاد وبي هوش شد، پس از ساعتي به هوش آمد، اين بار رفيق دوم من خود را به آب زد، او نيز مانند احمد، در اضطراب سختي قرار گرفت وفروماند، من حيرت زده ماندم، به صاحب خانه (حضرت مهدي ـ عج) عرض کردم: از درگاه خدا، وشما معذرت مي خواهم، به خدا سوگند نمي دانستم که موضوع چيست؟ وما براي دستگيري چه کسي مأمور شده ايم؟ من در پيشگاه خداتوبه مي کنم. آن حضرت اعتنايي به گفتار ما نکرد وبه نماز خود ادامه داد، وما درمانده بيرون آمديم وبه سوي بغداد نزد معتضد عباسي باز گشتيم.

معتضد درانتظار ما بود، وبه درباريان سفارش کرده بود که هر وقت ما رسيديم، به ما اجازه ورود بدهند. شبانه به خانه معتضد عبّاسي رسيديم، او ما را نزد خود برد واز ما پرسيد: (ماجرا به کجا کشيد؟) وما همه ماجرا را براي او شرح داديم. معتضد گفت: واي بر شما، آيا قبل از من کسي را ديده ايد، وداستان خود را به او گفته ايد، گفتيم: نه. گفت: (من زنازاده باشم اگر شما اين خبر را براي کسي نقل کرديد وشما را نکشم). ودر اين مورد سوگند هاي غليظ خورد که اگر اين راز را فاش کنيد گردن شما را مي زنم، ما هم جرأت نکرديم تا اين حادثه عجيب را به کسي بگوييم، تا معتضد از دنيا رفت، آن گاه راز را فاش نموديم.(25)

در کتاب الصّراط المستقيم(26) نقل شده: هنگامي که امام حسن عسکري عليه السلام از دنيا رفت، معتضد عبّاسي سه نفر را مأمور کرد تا سرزده وارد خانه امام حسن عليه السلام شوند، وهر کس را در آنجا ديدند گردن بزنند، وسرش را براي معتضد بياورند. آن سه نفر مي گويند: به خانه امام حسن عليه السلام حرکت کرديم، وارد خانه شديم، سردابي را در آنجا ديديم، که در آن آب بود ومردي بر روي حصيري که بر روي آب گسترده بود نماز مي خواند، او به ما اعتنا نکرد، احمد بن عبدالله (يکي از همراهان) پيش دستي کرد، وبراي دستگيري آن نماز گزار، خود را به آب زد، ولي در آب فرو رفت ونزديک بود غرق شود، او را نجات داديم، دومين نفر نيز، خود را به آب زد، او نيز در حال غرق شدن بود که نجاتش داديم، سرانجام اين سه مأمور نزد معتضد عباسي بازگشتند وواقعه را به او خبر دادند، واو از آنها خواست که موضوع را کتمان کرده وفاش نسازند.(27)

پى‏نوشتها:‌


(1) هر دو در کنار کعبه قرار دارند، زمزم آن چاه مشهور است وحظيم هم زاويه کعبه را گويند.

(2) اقتباس از حق اليقين مجلسي، ودلائل الامامه طبري شيعي، ص 296، ومنتهي الامال محدث قمي، ج 2، ص 296 ـ 298.

(3) اعلام الوري، فصل سوم، ص 442.

(4) سوره بقره، آيه 106.

(5) (ولقد ارسلنا نوحاً الي قومهِ فلبث فيهم الفَ سنَةٍ اِلا خمسين عاماً فاَخذ هم الطوفان وهم ظالمونَ)؛ وما نوح عليه السلام را به سوي قومش فرستاديم، واو در ميان آنان هزار سال _ جز پنجاه سال ـ درنگ کرد، سرانجام طوفان آنان را فرا گرفت، در حالي که ظالم بودند. سوره عنکبوت آيه14.

(6) کمال الدّين، ص 321و 322و 530و 576؛ کشف الغمّة، ج2، ص522 والصراط المستقيم: ج2 ص238، والخرائج والجرائح: ص 936، و965؛ اعلام الوري، ص 427.

(7) سوره کهف، آيه 25.

(8) کمال الدين، ص 524، باب 46، حديث 3.

(9) کمال الدين، ص 523، باب 46 حديث1.

(10) همان، ص 525، حديث 6 باب 46.

(11) از سال 260 تا 329 هـ. ق.

(12) از سال 329 تا روز ظهورش.

(13) اصول کافي، ج 1، ص 332، حديث 15.

(14) دومين نايب خاص امام زمان متوفاي 305هجري قمري.

(15) شهبا مونث اشهب به معناي خاکستري رنگ است اسب شهبا يک نوع اسبي است که به رنگ خاکستري مايل به سفيد است؛ شعر:

نوروز برقع از رخ زيبا برافکند

 

بر گستوان به دلدل شهبا بر افکند

(ويراستار).

(16) کشف الغمه، ج 2، ص 502، باب 25.

(17) پدر شيخ صدوق، متوفاي سال 329 هـ. ق که مرقدش در قـم است.

(18) سومين نايب خاص امام زمان، متوفاي 326 هجري قمري.

(19) (سيرزِقُهُ ولدين صالحين).

(20) معروف به شيخ صدوق، وفات يافته 381 هجري قمري.

(21) نام درست وکامل کتاب (فقيه من لا يحضره الفقيه) است، به کار بردن نام اين کتاب بدون کلمه فقيه اشتباه است. (ويراستار).

(22) پناهگاه، قسمتي از ديوار خانه کعبه که مقابل در خانه است نزديک رکن يماني.

(23) غيبة الطوسي، ص 251.

(24) يکي از نظاميان خشن دربار معتضد شانزدهمين خليفه عباسي.

(25) غيبة الطّوسي، ص 249.

(26) تأليف محقق داماد.

(27) الصّراط المستقيم، ج 2، ص210، حديث 5.