امام مهدى جلوه جمال الهى

سيد محمد حسينى شيرازى

- ۱ -


پيشگفتار مترجم

سخن از حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف سخن از نور درخشان وآفتاب تابان ارزش ها وکمالات است، سخن از حکومت عدل جهاني است، سخن از زمينه سازي وفراهم نمودن اسباب، وانتظار پويا وسازنده است. سخن از مبارزه با هرگونه ظلم وفساد، نبرد با طاغوت وطاغوتيان، وبستر سازي براي تحقق حاکميّت عدل وداد وصفا وپاکي ودوستي در جهان است، سخن از علم، تقوا، جهاد، احسان، تحوّل وتکامل است. سخن از گلستان معنويت وعرفان واخلاق عالي انسان است.

بنابراين، سخن از مهدي آل محمد صلي الله عليه وآله وسلم سخن از اميد، سخن از تفکّر وتعقّل، سخن از آزادي حقيقي وبرنامه ريزي، ونجات از مستکبران وزورمندان وزراندوزان، سخن از رفع فتنه در همه جهان، سخن از کفرزدايي وريشه کني هرگونه بت پرستي، سخن از آبادي مادي ومعنوي در سراسر زمين، سخن از ايمان، معرفت وعمل صالح است. بنابراين، وجود او يک حقيقت انکار ناپذير براي يک زندگي سعادت مندانه، وظهور تمدّن کامل اسلام ناب، وآشکار شدن ارزش هاي اسلامي، واحياي تفکّر متعالي همه پيامبران وامامان عليهم السلام واولياي خدا است.

پس، سخن از وليّ عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف سخن روز است، چرا که مردم دنيا از ظلم وستم، از تبعيض وفساد، واز ناپاکي ها وپليدي ها به ستوه آمده اند، ودر انتظار برآمدن حاکم عادل، ورهبر نوراني ودادگستر، ومصلح کل هستند.

اين عقيده اميدبخش، انسان را به سوي خورشيد پاکي ها سوق مي دهد، وموجب تربيت وپرورش وسازندگي مي گردد، ويکي از اهرم هاي محکم واستوار حرکت وتحول، پاک سازي وبِهْ سازي خواهد شد. چرا که با ظهور حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف يک نهضت جهاني وپر از صلح صفا وصميميت، در جهان پديدار مي شود، چنان که امام صادق عليه السلام فرمود:

(اِذا قامَ الْقائِمُ حَکَمَ بِالْعَدلِ، وارْتفَعَ فِي ايّامِهِ الْجَوْرُ، واَمَنَتِ السُبُلُ، واَخرَجَتِ الاَرْضُ بَرَکاتِها، ورُدَّ کُـلَّ حَقٍّ اِلي اَهْلِه؛(1) هـرگاه قـائم عجل الله تعالي فرجه الشريف قيام کند، حکومتش را بر اساس عدالت قرار دهد، ظلم وجور برچيده مي شود، جاده ها وراه ها اَمن مي گردد، زمين برکات خود را آشکار مي سازد، وهر حقّي به صاحبش مي رسد).

کتاب حاضر، با حجم کوچکي که دارد، بسياري از مطالب پيرامون حضرت امام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف را بيان کرده وبا نظم خاص، وذکر نکات ظريف وپرمعنا، بر اساس دلايل محکم واستوار، ما را با ويژگي هاي زندگي درخشان ولي الله اعظم حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف ومطالبي ديگر در اين راستا آشنا مي کند.(2)

کتابي سازنده وآموزنده، که نويسنده آن، مرجع عالي قدر ومجاهد، حضرت آيت الله العظمي سيد محمد حسيني شيرازي (قدِّس سِرُّه) آن را به عربي نگاشته است، واز آن جا که ترجمه آن به فارسي، موجب گسترش واستفاده بيشتر از اين کتاب ارزشمند خواهد شد، از اين رو با پيشنهاد ناشر محترم، به آن اقدام گرديد، خداوند روح پر فتوح مؤلّف معظّم را با ارواح پاک اجداد مطهرش، وبا شهداي کربلا محشور گرداند، وما را از منتظران وياران امام عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف قرار داده ولطف عميم آن حضرت را شامل حالمان کند. آميـن.

حوزه علميه قـم

محمد محمدي اشتهاردي

آذر ماه 1380 ش، شوال 1422 ق

مقدمه مؤلف

اَلْحَـمْدُ لِلّه ِ رَبِّ الْعـالَِمينَ، والصَّلاةُ والسَّلام عَلـي مُحَمـَّدٍ وآلِهِ الطَّيّبينَ الطّاهِرِينَ.

آفتاب وجود امام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف

امام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف نور درخشان وحقيقت هستي است، که داراي مقام بسيار ارجمند در عالَم وجود است، وبه برکت وجود مبارکش همه مخلوقات، روزي مي خورند.(3) افزون بر اين، آن حضرت داراي مقام تشريعي است، يعني حجّت خدا بر سراسر زمين است. همان گونه که خورشيد داراي ويژگي هاي عظيم تکويني وآفرينشي است، که اگر نباشد، زمين متلاشي ونابود مي شود، هم چنين اگر امام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف نباشد، زمين دگرگون شده واهلش را در کام خود فرومي برد،(4) بلکه خورشيد نيز متلاشي ونابود مي گردد، زيرا در حديث آمده: (وبِوُجوُدهِ ثَبَتِ الاَرْضُ والسَّماءُ؛ وبه وجود امام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف زمين وآسمان، بر پا واستوار است).

با اين که وجود خورشيد، مادي محض است، ولي وجود حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف هم مادي وهم معنوي است، بنابراين، وجود آن حضرت در عصر غيبتش لطف، ومايه حفظ وبقا است. ونياز به او براي ادامه زندگي، ضروري وقطعي است.

بشريّت در انتظار ظهور آن حضرت است، تا با قيام خود سراسر زمين را، همان گونه که پر از ظلم وجور شده، پر از عدل وداد کند، وناگزير چنين روزي فرا مي رسد... وبا فرا رسيدن ظهورش، سراسرِ زمين، دگرگون مي گردد، به طوري که زمين از شکل کنوني خارج وآثار فعلي آن بي اثر مي شود، آن گاه آن زمين نه مانند اين زمين است ونه مانند بهشت است، واز آن جا که ما طبق معمول جز اموري را که نظير آن را ديده ايم، نمي شناسيم، از اين رو چگونگي ظهور آن حضرت يا ويژگي هاي آن را، آن گونه که رخ مي دهد، بر ما معلوم نيست؛ وچه بسا توان درک وشناخت همه جانبه آن را نداريم، چنان که بهشت با آن همه ويژگي هايش را نمي شناسيم، همان گونه که امامانعليهم السلام درباره بهشت فرمودند: (فِيها ما لا عَيْنٌ رَأََتْ، ولا اُذُنٌ سَمِعَتْ؛ در بهشت چيزهايي هست که نه چشم آنها را ديده، ونه گوش آنها را شنيده است).(5)

اين کتاب، در عين اختصار مطالب فشرده اي را درباره حضرت امام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف آورده است که آن را به انگيزه اظهار ادب وخدمت به پيشگاه آن حضرت، نوشته ام، که چهاردهمين شماره از سلسله سيره چهارده معصومعليهم السلام است، وبا دو کتابي که درباره خداشناسي ومعاد است شانزده کتاب خواهد شد. از درگاه خداوند بزرگ مي خواهم که قبول فرمايد، وتنها اوست که بايد دست به درگاهش بلند کرد.

قم مقدسه

محمّد شيرازي 1418 هـ ق

ولادت ونام مبارک آن حضرت

حضرت مهدي روز پانزدهم ماه شعبان سال 255 هـ. ق در شهر سامرّا چشم به جهان گشود.(6)

نام شريف وکنيه حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف همان نام وکنيه رسول خداست، که اين مطلب در احاديث فراواني آمده است.(7)

محدّثان وعلما گفته اند: به زبان آوردن نام مبارک حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف در عصر غيبت، جايز نيست، گرچه درستي اين مطلب به اثبات نرسيده است، زيرا حوادث سياسي عصر امام حسن عسکري عليه السلام ومقارن آن، اقتضا مي کرد، که نام شريف حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف ذکر نشود، از اين رو که عبّاسيان وامثال آنها در صدد بودند نام آن حضرت فراموش شود يا به گونه اي آن حضرت را از بين ببرند با اين پندار که، مي توانند نور خدا را خاموش کنند، با اين که خداوند مي فرمايد: (يُرِيدُونَ اَنْ يُطْفِئوُا نُورَ اللهِ باَفْواهِهِم، وَيَأَبَي اللهُ اِلا اَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ کَرِهَ الْکافِروُنَ)(8) (آنها مي خواهند نور خدا را بادهان هاي خود خاموش کنند، ولي خداوند جز اين نمي خواهد که نور خود را کامل کند، هر چند کافران ناخشنود باشند). ونظير اين آيه در سوره صف آيه هشتم نيز آمده است.

بنابراين، ظاهر اين است که به زبان آوردن نام آن حضرت در اين زمان جايز است، گرچه فلسفه حرمت به زبان آوردن نام آن حضرت در عصر عبّاسيان نيز، براي ما روشن نيست، زيرا کافران، منافقان وستمگران به تقدير اِلاهي نمي توانستند به آن حضرت دست يابند، وشايد آنها هرکسي راکه نام آن حضرت را داشت مي کشتند، يا اين که خداوند متعال اراده کرده که با رعايت علل واسباب اموري که موجب آسيب رساني به آن حضرت مي شود، او را حفظ نمايد.(9)

لقب هاي حضرت مهدي

حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف لقب هاي بسياري دارد از جمله آنها عبارت است از: صاحب، حجّت، منتظَر، خاتَم، مهدي (که اين لقب آخر از مشهورترين لقب هاي اوست)(10) ونيز از القاب آن عبارت است از: خَلَف، ناطق، ثائر، مأمول، وتر، معتصم، منتقم، کرّار، صاحب الرجعة درخشان ودولت زهرا سلام الله عليها، قابض، باسط، وارث، سدرة المنتهي، غاية القصوي، غاية الطالبين، فرج المؤمنين وکاشف الغطا.

سرگذشت ولادت آن حضرت

ر. ک، کمال الدين، ص 417 باب مربوط به نرجس خاتون؛ روضة الواعظين، ص 252؛ دلائل الامامه، ص 262 منتخب الانوار المضيئة، ص 53؛ غيبة الطوسي، ص 208.

بِشر بن سليمان مي گويد: کافورِ خادم، از طرف امام هادي عليه السلام علي بن محمد عسکري عليه السلام(11) نزد من آمد وگفت: امام هادي عليه السلام شما را خواسته، به حضور امام هادي عليه السلام شتافتم ودر محضرش نشستم، به من فرمود: (اي بشر، تو از فرزندان انصار هستي(12) دوستي شما انصار نسبت به ما همواره نسل به نسل بر قرار بوده وهست، وتو از افراد مورد اطيمنان ما هستي، من تو را براي کسب افتخاري بر مي گزينم، افتخاري که در پرتو آن بر ساير شيعيان مباهات وسبقت بگيري، وتو را به رازي آگاه مي کنم، وبراي خريدن کنيزي مي فرستم. آن گاه امام هادي عليه السلام نامه اي پاکيزه وزيبايي به خط وزبان رومي نوشت، وپاي آن را مهر کرد، سپس کيسه اي بيرون آورد که در آن دويست وبيست دينار بود، آن را به من داد وفرمود: اين کيسه را بگير وبه بغداد برو وقبل از ظهرِ فلان روز، بر سر پل فرات حاضر شو، وقتي که کشتي هاي حامل اسيران به ساحل رسيد، وکنيزاني را در آن، مي بيني که گروهي از مشتريان به نمايندگي از بني عبّاس، واندکي از جوانان عرب، براي خريدن کنيز ها کنار آن اسيران جمع مي شوند، در اين هنگام از دور نگاه کن، برده فروشي به نام عمر بن يزيد را که در تمام روز کنيزاني را در معرض فروش قرار مي دهد مي بيني، تا اين که کنيزي را به مشتريان نشان دهد که داراي چنين صفاتي است، وآن کنيز دو لباس حرير، پوشيده است، واز اين که مشترياني او را تماشا کنند، يا دست به او بزنند، امتناع مي ورزد، واز پشت پرده صدايي به زبان رومي مي شنوي، بدان که اين صدا از همان کنيز است ومي گويد: (واي که به حريم عفّتم بي احترامي شد وحفظ حجابم را رعايت نکردند).

در اين هنگام يک نفر مشتري به پيش مي آيد ومي گويد: من اين کنيز را به سيصد دينار مي خرم، که حجاب وعفّتش مرا به او علاقه مند کرده است.

ولي آن کنيز به زبان عربي به او مي گويد: اگر تو به شکل وقيافه سليمان بن داوود عليه السلام درآيي، وصاحبِ پادشاهي او گردي، من به تو علاقه مند نمي شوم، ثروت خود را تباه نکن، وبه عنوان قيمت من نپرداز. در اين هنگام آن برده فروش (عمر بن يزيد) به آن کنيز مي گويد: (من در مورد تو چه چاره انديشي کنم که هيچ مشتري را نمي پسندي؟) کنيز در پاسخ او مي گويد: چرا عجله مي کني، بايد مشتري را برگزينم که موجب آرامِش قلبم شود، وبه وفاداري وامانت داري او اطمينان يابم.

در همين هنگام نزد عمر بن يزيد برده فروش برو، وبه او بگو همراه من نامه هايي از جانب بعضي از بزرگان است که از روي ملاطفت به زبان وخط رومي نوشته شده، ودر اين نامه از کرامت وسخاوت ووفاداري وبزرگواري خود سخن به ميان آورده است، اين نامه را به آن کنيز بده، تا پس از خواندن آن، در مورد اوصاف اين مشتري بينديشد، اگر به صاحب اين نامه (امام حسن عسکري) علاقه مند وراضي شد، به بِشر بن سليمان بگو من از جانب صاحب نامه وکيل هستم که آن کنيز را از تو براي او خريداري نمايم).

بِشر بن سليمان مي گويد: همه آنچه که امام هادي عليه السلام فرموده بود، رخ داد، ومن به همه سفارش هايي که سرورم امام هادي عليه السلام در مورد خريداري آن کنيز فرموده بود، بدون کم وزياد انجام دادم، وقتي که نامه به دست آن کنيز رسيد، گريه سختي کرد وبه عمر بن يزيد گفت: (مرا به صاحب اين نامه بفروش). وسوگند غليظ وتأکيد آميز ياد کرد که اگر مرا به صاحب اين نامه نفروشي، خود را هلاک مي کنم، من با عمر بن يزيد در مورد قيمت آن کنيز، گفت وگوي بسيار کردم، تا اين که به همان مبلغي که امام هادي عليه السلام به من سپرده بود راضي شد، کيسه دينارها را به او دادم، او آن را کامل يافت وگرفت وکنيز در حالي که خندان وشادمان بود، در اختيار من قرار گرفت، وهمراه او به حجره اي که در بغداد گرفته بودم رفتيم، هنوز در آن حجره مستقر نشده بوديم که آن کنيز نامه مولايم امام هادي عليه السلام را از جيبش درآورد، ومي بوسيد وبر چشم ها وصورت وبدنش مي کشيد.

من از روي تعجّب به کنيز گفتم: (تو نامه را اين گونه بر چشم وصورتت مي کشي ومي بوسي، با اين که صاحبش را هنوز نمي شناسي؟!)

او در پاسخ من فرمود: (اي بي چاره، تو به مقام فرزندان پيامبران معرفت پيدا نکرده اي، گوشَت را به من بسپار، ودلت را متوجه من کن تا شرح حالم را براي تو شرح دهم).

نام من (مليکه) است، دختر يَشوعا فرزند قيصر(13) هستم، ومادرم از فرزندان حواريّون، منسوب به وصي حضرت عيسي عليه السلام يعني، شمعون است، اينک تو را به حادثه عجيب وشگفت انگيزي خبر مي دهم، بدان که:

جدّم قيصر مي خواست مرا به عقد همسري برادرزاده اش درآورد، ومن در آن هنگام سيزده سال داشتم، قيصر، جمعي از نواده هاي حواريون، از کشيش ها وروحانيان بلند پايه مسيحيي را که سيصد مرد بودند به کاخ خود دعوت کرد، ونيز هفتصد نفر از شخصيت ها وصاحب منصب ها واُمراي ارتش وسرداران سپاه خود، وسران قبايل را که چهار هزار نفر بودند به کاخ خود فرا خواند، آن گاه دستور داد تختي باشکوه آوردند که آن را به انواع جواهرات تزيين کرده وآن تخت را بر روي چهل پايه نهاده بودند صليب ها وبت هاي خود را بر بلندي ها نهادند، آن گاه برادرزاده قيصر به دستور قيصر بر بالاي تخت رفت واستوار گشت.

در اين هنگام کشيشان انجيل ها را گشوده تا بخوانند، ناگاه صليب ها وبت ها از بالا به زمين واژگون شدند، وپايه هاي تخت فرو ريخت، وتخت بر زمين سرنگون گرديد، وبرادرزاده قيصر به زمين افتاد وبي هوش شد، به گونه اي که کشيش ها رنگ پريده وپريشان ولرزه بر اندامشان افتاد. کشيش بزرگ به جدّم (قيصر) گفت: ما را از اين کار(14) معاف بدار واين کار را نکن، چون اين کار باعث پديدار شدن ناخُجستگي مي گردد، وهمين نشانه آن است که آيين مسيحيّت به زودي نابود مي شود. قيصر اين حادثه را به فال بد گرفت، ودستور داد بار ديگر همان پايه هاي فرو ريخته را برپا نموده وتخت را بر روي آن پايه ها بگذارند وصليب ها وبت ها را در جاي خود قرار دهند، تا اين بار، برادرِ آن برادرزاده نگون بخت را بياوريم وبه همسري اين خانم (مليکه) درآوريم تا سعادت آن برادر، نحوست اين برادرزاده تيره بخت را از بين ببرد.

اين دستور قيصر انجام شد، وبرادرزاده جديد بر روي تخت قرار گرفت، همين که کشيشان انجيل ها راگشودند ومشغول خواندن شدند، باز پايه ها فرو ريخت صليب وبت ها در هم ريختند وتخت وسرنشين آن سرنگون شد، وحاضران از وحشت متفرق گشتند، جدّم قيصر سخت غمگين شد، وبه حرم سراي خود بازگشت، وپرده ها را بياويختند، شب شد، من در همين شب در عالم خواب ديدم؛ حضرت مسيح عليه السلام وشمعون وگروهي از حواريّون(15) در کاخ جدم به گرد هم آمده اند، منبري از نور را که بر اثر بلندي سر به آسمان کشيده بود، آوردند ودر همان جا که قيصر، تخت خود را نهاده بود، بر زمين گذاشتند، ناگاه حضرت محمّد صلي الله عليه وآله وسلم ودامادش علي عليه السلام همراه جمعي از فرزندانش وارد کاخ شدند. حضرت مسيح عليه السلام به پيش رفت ومحمّد صلي الله عليه وآله وسلم را در آغوش گرفت واز او استقبال کرد. محمّد صلي الله عليه وآله وسلم به مسيح عليه السلام فرمود: (اي روح الله، من آمده ام تا از وصيّ تو شمعون اين دختر مليکه را براي پسرم(16) خواستگاري کنم).

حضرت مسيح عليه السلام به چهره شمعون نگاه کرد وبه او فرمود: (شرافت وشکوه به سراغ تو آمده است، اينک بين خاندان خود وخاندان محمّد صلي الله عليه وآله وسلم پيوند خويشاوندي بر قرار ساز).

شمعون جواب مثبت داد، وبه همراه حاضران، بر فراز همان منبر نور (رفتند، حضرت محمّد صلي الله عليه وآله وسلم خطبه عقد را خواند ومرا به عقد ازدواج فرزندش، امام حسن عسکري عليه السلام، درآورد. حضرت مسيح عليه السلام وفرزندان محمّد صلي الله عليه وآله وسلم وحواريّون همگي به آن گواهي دادند.

وقتي که از خواب بيدار شدم، ترسيدم که قصّه خوابم را براي پدر وجدّم بيان کنم. تا مبادا مرا به قتل برسانند. من هم چنان آن خواب را پنهان نمودم وبه کسي نگفتم، از آن وقت قلبم آکنده از علاقه وعشق به امام حسن عسکري گرديد، به طوري که، بر اثر بي صبري وبي قراري، غذا نمي خوردم وآب نمي آشاميدم. از آن پس هر روز ضعيف ولاغراندام مي شدم ورنجور مي گشتم، به طوري که به سختي بيمار گشتم، جدّم قيصر همه پزشک هاي شهرها را براي درمان من آورد، ولي از همه آنها نااميد شد، وخوب نشدم، تا اين که جدّم به من گفت: (اي نور چشمم، آيا در دنيا هيچ آرزويي داري تا برآورده سازم؟) گفتم: همه درهاي گشايش به رويم بسته است، اگر شکنجه وعذاب را از اسيران زنداني مسلمان که در زندان هاي تو هستند برداري، وزنجير ها وغل ها آزادسازي، وبه آنها لطف کرده وآزادشان کني، اميد آن را دارم که حضرت مسيح عليه السلام ومادرش به من لطف بنمايند ومرا شفا بخشند.

جدّم قيصر، آرزوي مرا برآورد، وهمه زندانيان مسلمان را آزاد کرد، از آن پس روز به روز بهتر شدم، وکم کم غذا خوردم، خوشحال شدم، جدّم احترام شايان به اسيران نمود، ومن پس از چهارده شب در عالم خواب ديدم حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها سرور زنانِ جهان هستي، همراه حضرت مريم دختر عمران سلام الله عليها وهزار نفر از حوريان بهشت به ديدار من آمدند، مريم سلام الله عليها به من فرمود: (اين خانم(17) سرور زنان جهانيان مادر شوهرت ابومحمّد است). من تا حضرت زهرا سلام الله عليها را شناختم به او در آويختم وگريه کردم، واز اين که ابومحمّد عليه السلام به ديدار من نمي آيد از او گله مند شدم. حضرت زهرا سلام الله عليها فرمود: تا در آيين مسيحيت باقي هستي پسرم ابومحمّد عليه السلام، امام حسن عسکري عليه السلام، به ديدارت نمي آيد، اينک اين خواهرم مريم سلام الله عليها است که همراهم مي باشد، از دين خودت بيزاري بجوي، واگر علاقه به خشنودي خدا وحضرت مسيح عليه السلام ومريم سلام الله عليها وديدار ابومحمّد را داري بگو: (اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ الاّ اللهُ، واَنَّ اَبي مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ؛ گواهي مي دهم که معبودي جز خـداي يکتا نيست، وپدرم محمّد صلي الله عليه وآله وسلم رسـول خداست).

من اين کلمات را گفتم، حضرت زهرا سلام الله عليها مرا به سينه اش چسبانيد، ومرا دلداري داد وفرمود: (اکنون در انتظار ديدار ابومحمّد باش، ومن او را به نزد تو مي فرستم).

از خواب بيدار شدم، وآن دو کلمه شهادتين را به زبان مي آوردم ودر انتظار ديدار ابومحمّد عليه السلام به سر مي بردم. وقتي که شب واپسين فرا رسيد، با ابومحمّد عليه السلام در عالم خواب ديدار کردم، گويي به او عرض مي کردم: (اي دوست من، به من بي مهري کردي پس از آن که در راه محبت وفراق تو جانم در خطر افتاد). فرمود: علت عدم ديدار من، چيزي جز اين نبود که تو در دين نصاري بودي، وقتي که مسلمان شدي، اينک هر شب به ديدارت مي آيم، تا خداوند آشکارا فاصله بين من وتو را بردارد.

از آن پس هر شب ابو محمّد عليه السلام در عالم خواب، به ديدارم مي آمد، تا اکنون که نزد تو، اي بِشر، هستم.

بِشر مي گويد: به مليکه گفتم: چگونه اسير شدي؟ با اين که در قصر زندگي مي کردي؟

مليکه گفت: يکي از شب ها ابومحمّد عليه السلام درعالم خواب به ملاقات من آمد وبه من چنين خبر داد: (جدّت (قيصر) به زودي لشکري را براي جنگ با مسلمان در فلان روز روانه مي سازد، وخودنيز به دنبال آنها حرکت مي کند، آن موقع فرصت خوبي است که تو به صورت ناشناس به همراه آن کنيزان روانه شوي، واز فلان راه حرکت کن). آن روز فرا رسيد، ومن از فرصت استفاده کرده خود را به ميان کنيزان رساندم وبه راه افتادم، تا اين که پيشتازان مسلمان به ما رسيدند ما را اسير کردند، وآن گاه براي فروش به اين سرزمين آوردند که خود شاهد هستي، وتا اين ساعت هيچ کس جز تو کسي نمي داند که من دختر قيصر پادشاه روم هستم، واين را خودم به تو اطلاع دادم، پيرمردي که من به عنوان سهميّه غنيمت جنگي، کنيز او شدم، از من پرسيد: نامت چيست؟ نامم را به او نگفتم، در جواب گفتم: نامم نرجس است. گفت: اين نام، نام کنيزان است.

بِشر بن سليمان پرسيد: شگفت انگيز است که تو از اهالي روم هستي ولي زبان عربي را مي داني؟! مليکه سلام الله عليها فرمود: از آنجا که جدّم علاقه بسياري به من داشت، ومي خواست به مراتب ادب برسم، واز آداب ورسوم آگاه شوم، بانويي را که زبان عربي ورومي مي دانست، استخدام کرد که هر صبح وشام نزد من مي آمد، وزبان عربي را به من مي آموخت، تا اين که، زبان عربي را به خوبي ياد گرفتم.

مليکه در شهر سامرا

بشر بن سليمان مي گويد: من مليکه را به شهر سامرِّ ا به محضر امام هادي عليه السلام بردم، امام هادي عليه السلام پس از خير مقدم، به مليکه فرمود: (خداوند متعال چگونه عزّت اسلام وذلّت نصرانيت، وشرافت محمّد صلي الله عليه وآله وسلم وخاندانش را به تو نشان داد؟).

ملکيه عرض کرد: (چگونه اين موضوع را براي شما اي پسر رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم، تعريف کنم، با اين که تو از من به همه امور آگاه تر هستي؟).

امام هادي عليه السلام به او فرمود: دوست دارم مقدم تو را گرامي بدارم، کدام را دوست داري، ده هزار دينار به تو بدهم، ويا اين که تو را به شرافت وافتخار ابدي مژده دهم؟ مليکه گفت: بشارت ابدي مي خواهم.

امام هادي عليه السلام فرمود: تو را بشارت مي دهم به فرزندي که غرب وشرق جهان را مالک مي شود، وسراسر زمين را همان گونه که پر از ظلم وجور شده، پر از عدل وداد کند، مليکه گفت: پدر اين فرزند کيست؟

امام هادي عليه السلام فرمود: پدر فرزند همان کسي است که رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم در فلان شب ودر فلان ماه ودر فلان سال رومي، تو را براي او خواستگاري کرد.

مليکه عرض کرد: منظور، مسيح عليه السلام ووصيّ او است؟

امام هادي عليه السلام جواب داد: بلکه، حضرت عيسي عليه السلام ووصيّ او تو را به عقد ازدواج او درآوردند.

مليکه گفت: منظور، فرزندت ابو محمّد (امام حسن عسکري عليه السلام) است؟

امام هادي عليه السلام فرمود: آيا ابو محمّد عليه السلام را مي شناسي؟

مليکه گفت: آيا از آن هنگام که به دست سرور زنان عالم حضرت زهرا سلام الله عليها، اسلام را پذيرفتم تاکنون، شبي شده که ابومحمّد عليه السلام با من ديدار نکرده باشد؟

در اين هنگام امام هادي عليه السلام به کافور خادم فرمود: به خواهرم حکيمه بگو به اين جا بيايد، کافور پيام امام هادي عليه السلام را به حکيمه سلام الله عليها رسانيد، حکيمه سلام الله عليها به محضر برادر آمد، امام هادي عليه السلام به او فرمود: آن کنيز همين است که از او ياد مي کردم.

حکيمه سلام الله عليها مليکه را در آغوش گرفت ومدت طولاني او را در آغوشش نگه داشت، بسيار از آمـدن او خوشحال گـرديد، آن گاه امام هادي عليه السلام به حکيمه فرمود: اي دختر رسول خدا، اين مليکه را به خانه خود ببر، وواجبات وسنّت هاي اسلام را به او بياموز، چرا که او همسر ابومحمّد ومادر قائم عجل الله تعالي فرجه الشريف است. (فَانَّها زَوْجةُ اَبي مُحمّدٍ، واُمَّ القائمِ).(18)

پى‏نوشتها:‌


(1) بحار الانوار، ج52، ص 338.

(2) اين کتاب به نام الامام المهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف به قطع رقعي، به زبان عربي در 142 صفحه، از طرف المؤسسة المجتبي للتحقيق والنشر، واقع در بيروت، چاپ ومنتشر شده است که از چندين نام پيشنهادي ويراستار نام (جلوه جمال الاهي) بر آن انتخاب شد. (ناشر).

(3) اشاره به حديث شريف (وبِيُمْنِهِ رُزِقَ اْلوَري، وبِوُجودِهِ ثَبَتِ الاَرْضُ والسَّماءُ) است.

(4) اشاره به حديث (لَولا الحُجّة لَساخَتِ الاَرْضُ بِاَهْلِها).

(5) امالي شيخ صدوق، مجلس 38، ص 213، حديث1؛ روضة الواعظين، ص 315.

(6) کمال الدين شيخ صدوق، ص 430 باب ماروي في ميلاد القائم صاحب الزمان عجل الله تعالي فرجه الشريف حديث 4؛ ارشاد شيخ مفيد، ج 2، ص 339؛ باب ذکر الأمام القائم عجل الله تعالي فرجه الشريف اعلام الوري علاّمه طبرسي، ص 418؛ الفصل الثاني في ذکر مولده واسم ابيه عليه السلام غيبة طّوسي، ص 234، منتخب الانوار المضيئه، ص 50. فصل 5.

(7) اين احاديث در اين کتاب ها نقل شده است: کمال الدين شيخ صدوق، ص 286- 287و 297و باب ما اخبر به النبي صلي الله عليه وآله وسلم من وقوع الغيبة بالقائم عجل الله تعالي فرجه الشريف وص 411 باب فيمن انکر القائم، الفصول المختاره: ص 297؛ مناقب آل ابي طالب، ج2، ص 227؛ کشف الغمّه، ج2، ص 521؛ دعائم الاسلام، ج 2، ص 188؛ اعلام الوري، ص 424 و425؛ غيبة طوسي، ص 271؛ العدد القويه، ص 70 نبذة من احوال الأمام الحجه عجل الله تعالي فرجه الشريف کفاية الاثر، ص 66، منتخب الانوار المضيئه، ص27.

(8) سوره توبه، آيه 32.

(9) در بحث هاي آينده زير عنوان (آيا تلفظ به نام او حرام است؟) سخن خواهيم گفت.

(10) ر. ک. به دلائل الامامة طبري شيعي، ص 271. (ومن القابه ايضاً: الخلف، الناطق، الثائر، المأمول، الوتر، المعتصم، المنتقم، الکرار، صاحب الرجعة، البيضاء والدولة الزهراء، القبابض، الباسط، الوارث سدرة المنتهي، الغاية القصوي، غاية الطالبين، فرج المؤمنين، کاسف الغطاء، و..)..

(11) نام گذاري امام هادي عليه السلام (وهم چنين فرزندش امام حسن) به عسکري، از اين رو است که خليفه ستمگر وقت، آن حضرت را از مدينه به سامرّا برد، ودر آنجا در لشکرگاه خود تحت نظر محصور نمود، تا از آنجا خارج نشود، وعسکر به معني لشکر است.

(12) بشر بن سليمان برده فروش، از نوادگان ابو ايّوب انصاري بود (مترجم).

(13) امپراطور روم.

(14) ازدواج برادرزاده ات با نوه ات.

(15) ياران خاص حضرت عيسي که مي گويند دوازده نفر بودند (ويراستار).

(16) اشاره به امام حسن عسکري، پسر اين صاحب نامه.

(17) اشاره به حضرت زهرا سلام الله عليها.

(18) غيبة الطّوسي، ص 208-215.