امام مهدى از ولادت تا ظهور

سيد محمد كاظم قزوينى

- ۲۹ -


در راه کاظمين

مرحوم نوري در کتاب (نجم الثاقب) آورده است که:

حاج علي بغدادي از شايسته کرداران وخوبان بود واز جمله نيکبختاني است که به ديدار حضرت مهدي عليه السلام مفتخر شده است.

فشرده ي داستان ديدار او اينگونه است:

اين مرد شايسته وباتقوا، مرتب از بغداد به کاظمين براي زيارت دو امام گرانقدر حضرت جواد وحضرت کاظم عليهم السلام مي رفت وپيوسته به آنها ارادت وعشق مي ورزيد.

خودش مي گويد: مقداري خمس وحقوق مالي بر عهده ام بود، به همين جهت به نجف اشرف رفتم وبيست تومان آن را به عالم فقيه پارسا (شيخ انصاري)، بيست تومان آن را هم به عالم فقيه پارسا (شيخ محمد حسين کاظمي) بيست تومان هم به (آيت الله شيخ محمد حسن شروقي) دادم وبيست تومان ديگر بدهکار بودم که تصميم گرفتم پس از بازگشت به بغداد آن را هم در کاظمين به فقيه گرانقدر (آيت الله آل ياسين) بپردازم.

پنجشنبه بود که به بغداد بازگشتم. نخستن به سوي کاظمين وزيارت دو امام گرانمايه عليهم السلام حرکت کردم، پس از زيارت به منزل (آيت الله آل ياسين) رفتم وبخشي از باقي مانده ي بدهي شرعي خويش را به او تقديم داشتم تا در موارد مقرر مصرف نمايد واز او اجازه خواستم که باقي مانده را به تدريج در مواردي که شايسته ديدم، مصرف کنم.

آيت الله آل ياسين، با اصرار از من خواست که در خدمتشان بمانم، اما با عذرخواهي از او بخاطر کارهاي ضروري خداحافظي کردم وبسوي بغداد حرکت کردم. درست يک سوم راه را آمده بودم که با سيد گرانقدر وپرشکوه وباوقار وهيبتي روبرو شدم. ديدم عمامه ي سبز برسر دارد وبر گونه اش خالي است بسيار زيبا ودلنشين. او به سوي کاظمين براي زيارت مي رفت، به من رسيد وسلام کرد وبسيار گرم وپرمهر با من مصافحه ومعانقه نمود. مرا به سينه چسبانيد وخوش آمد گفت وفرمود: (کجا؟)

گفتم: (زيارت کرده واينک عازم بغداد هستم).

گفت: (شب جمعه است، برگرديم برويم کاظمين).

گفتم: (نمي توانم).

فرمود: (چرا! برگرد تا گواهي کنم که از دوستان جدم اميرمؤمنان عليه السلام واز دوستان وشيعيان ما هستي وشيخ نيز گواهي مي دهد وخدا مي فرمايد:

(واستشهدوا شهيدين).(1)

من پيش از اين از آيت الله شيخ آل ياسين، خواسته بودم که به من سندي بنويسد ودر آن گواهي کند که من از شيعيان ودوستداران اهل بيت پيامبر عليهم السلام هستم، تا آن نامه را در کفن خويش قرار دهم).

از سيد پرسيدم: (از کجا مرا شناختي وچگونه اين گواهي را مي دهي؟)

فرمود: (چگونه انسان کسي را که حق او را بطور کامل مي دهد، نمي شناسد؟)

گفتم: (کدام حق؟)

فرمود: (همان حقوقي که به وکيل من دادي؟)

گفتم: (وکيل شما کيست؟)

فرمود: (شيخ محمدحسن!)

گفتم: (آيا او وکيل شماست؟)

فرمود: (آري!)

از گفتار او شگفت زده شدم. فکر کردم ميان من واو، دوستي ديرينه اي است که من فراموش کرده ام، چرا که او در آغاز رويارويي با من، مرا به نام ونشان صدا زد. ونيز فکر کردم از من توقع دارد که مبلغي از آن خمس که بر عهده دارم بدان جهت که از نسل پيامبر صلي الله عليه واله وسلم است به او تقديم دارم.

به همين جهت گفتم: (سيد! از حقوق شما فرزندان پيامبر مقداري نزدم موجود است واز شيخ محمدحسن هم اجازه گرفته ام هر کجا دوست داشتم مصرف کنم).

او تبسم کرد وفرمود: (آري! مقداري از حقوق ما را به وکلاي ما در نجف پرداختي).

پرسيدم: (آيا اين کارم شايسته وپذيرفته ي بارگاه خداست؟)

فرمود: (آري!)

به خود آمدم که چگونه اين سيد گرانقدر بزگترين علماي عصر را، وکيل خود عنوان مي سازد، برايم گران آمد. شگفت زده شدم، اما بار ديگر دچار غفلت شصدم وموضوع را فراموش کردم.

آيا اين روايت صحيح است؟

بار ديگر به گفتگوي با آن مرد بزرگ پرداختم واز موضوعات گوناگوني پرسيدم واو نيز همه را يکي پس از ديگري با مهر ومحبت پاسخ داد. از موضوعاتي که طرح کردم يکي اين بود که گفتم: (سرورم! گويندگان مذهبي مي گويند که: مردي بنام (سليمان اعمش)(2) با فردي پيرامون زيارت پيشواي شهيدان امام حسين عليه السلام گفتگو کردند. آن مرد بر اين پندار بود که زيارت امام حسين عليه السلام بدعت است وهر بدعتي هم گمراهي است وهر گمراهي هم در آتش خواهد بود، آنگاه همين مرد در عالم رؤيا ديد که هودجي ميان آسمان وزمين است، پرسيد که: (آن هودج چيست؟ ودر درون آن کيست؟)

پاسخ داده شد: (درون آن دخت گرامي پيامبر، فاطمه عليهاالسلام ومادر او خديجه عليهاالسلام قرار دارند).

پرسيد: (کجا روان هستند؟)

پاسخ داده شد: (به زيارت امام حسين عليه السلام چرا که شب جمعه است وشب مخصوص زيارت حسين عليه السلام است).

وخود ديد که ورقهايي از آن هودج به زمين مي ريزد ودر آنها اين جمله نوشته شده است:

(أمان من النار لزوار الحسين عليه السلام في ليلة الجمعة! أمان من النار الي يوم القيامة).(3)

سرورم! آيا اين روايت صحيح است؟

فرمود: (آري! کاملا صحيح است).

گفتم: (سرورم! آيا درست است که مي گويند: ان من زار الامام الحسين عليه السلام ليلة الحمعة کان آمنا).(4)

فرمود: (آري!) ودر همان حال ديدگانش لبريز از اشک شد وگريست.

چيزي نگذشت که ديدم در حرم مطهر دو امام گرانقدر حضرت کاظم وجواد عليهم السلام هستيم بي آنکه از خيابانها وراههايي که به حرم مي رسد، عبور کرده باشيم.

کنار درب ورودي ايستاديم، او فرمود: (زيارت بخوان!)

گفتم: (سرورم! من نمي توانم خوب بخوانم).

فرمود: (آيا من بخوانم که شما نيز با من زيارت کني؟)

گفتم: (آري!)

واو شروع به زيارت نمود وبر پيامبر وامامان معصوم عليهم السلام يکي پس از ديگري سلام ودرود گفت تا به نام مبارک حضرت عسکري عليه السلام رسيد، سپس رو به من کرد وگفت: (آيا امام زمانت را مي شناسي؟)

پاسخ دادم: (چگونه نمي شناسم؟ آري!)

فرمود: (پس بر او سلام کن).

گفتم: (السلام عليک يا حجةالله يا صاحب الزمان يابن الحسن!)

ديدم تبسم کرد وفرمود: (عليک السلام ورحمة الله وبرکاته).

آنگاه وارد حرم شديم وضريح را بوسه باران ساختيم وبه من فرمود: (زيارت بخوان.!)

گفتم: (سرورم! من نمي توانم خوب بخوانم).

فرمود: (آيا برايت بخوانم؟)

گفتم: (آري!)

او شروع به خواندن زيارت مشهور به زيارت (امين الله) نمود وپس از پايان آن، فرمود: آيا جدم حسين را زيارت مي کني؟)

گفتم: (چرا! امشب شب جمعه وشب زيارتي حسين عليه السلام است و) واو زيارت مشهور امام حسين عليه السلام را خواند.

هنگامه ي نماز مغرب رسيد به من دستور داد نماز جماعت بخوانم.

من به نماز جماعت ايستادم وپس از نماز، آن بزگوار از نظرم ناپديد شد وهر چه جستجو کردم واز پي او گشتم، او را نديدم.

تازه به خود آمدم وبه ياد آوردم که:

سيد مرا با نام ونشان صدا زد.

مرا دعوت کرد به کاظمين بازگردم با اينکه نمي خواستم بازگردم.

از فقهاي بزرگ به وکيل خود تعبير مي فرمود.

وسرانجام هم بناگاه از برابر ديدگانم نهان شد.

پس از اين انديشه، بناگاه دريافتم که آن حضرت امام عصر عليه السلام بوده است ودريغا که دير او را شناختم.(5)

نگرشي بر اين ديدارها

داستان انسانهاي شايسته وخداجويي که از آغاز غيبت کبري تاکنون به ديدار حضرت مهدي عليه السلام مفتخر شده اند بسيار است که ما از مجموع آنها اين چند داستان را برگزيديم وروشن است که هر کدام از اين داستانها، موضوعات مهم وفوايد بيشماري دارد واين رخدادها، طي قرون واعصار از غيبت کبري تاکنون رخ داده است.

براي نمونه:

حضرت مهدي عليه السلام در شهر تاريخي سامرا با (اسماعيل هرقلي) ديدار مي کند وبيماري او را شفا مي بخشد وبه او خبر مي دهد که بزودي خليفه ستمکار (عباسي) به او مبلغ بزرگي خواهد داد وبه او هشدار مي دهد که نپذيرد.

در نجف اشرف مرد مسلول وگرفتاري را، به ديدار خويش مفتخر مي سازد، اندکي از قهوه ي او مي نوشد وبوسيله ي بقيه ي آن بيماري سخت او را برطرف مي سازد. وبه او خبر مي دهد که به آروزي خويش در مورد آن دختر دلخواه خواهد رسيد ومي رسيد.

در بحرين (محمدبن عيسي) را به ديدار خود مفتخر مي سازد وراز (انار) ونقشه ي شوم وزير بدانديش را برملا ساخته وهمه را نجات مي دهد وجايگاه آن قالب را نيز به آن مرد شايسته خبر مي دهد.

در راه کربلا، کنار چادرهاي آن عشيره ي ياغي وغارتگر که راه را بر روي زائران بسته بودن، مي رود وهراس بر دل آنان مي افکند، به گونه اي که وحشت زده وترسان منطقه را ترک مي کنند وراه را بدين وسيله براي زائران امام حسين عليه السلام باز مي کند.

در شهر (حله) به (حاج علي) از ضرري که در تجارت برده است وبه کسي نگفته سخن مي گويد وبه او نويد مي دهد که اوضاع اقتصادي وتجارتش بهبود مي يابد.

باز هم در (حله) در خانه ي عالم بزرگوار آيت الله قزويني حاضر مي شود وخبر مي دهد که ديروز از سليمانيه خارج شده واز اوضاع واحوال آنجا وفتح سليمانيه خبر مي دهد وغايب مي گردد وآنگاه پس از ده روز اين خبر به حکام (حله) مي رسد.

در مجالس ومحافل شيعيان ودوستداران اهل بيت عليهم السلام که براي زنده نگاه داشتن نام وراه ورسم امامان نور عليهم السلام برپا مي شود، حاضر مي گردد.

راستي، شما خواننده ي عزيز! بنگر که آن حضرت چگونه وجود گرانمايه ي خويش را به شيعيان اثبات مي کند، چگونه آنان را پناه مي دهد ودر تنگناها به فرياد آنان مي رسد وشر دشمنان را از آنان برطرف مي سازد وبه آنان از توطئه ها وحيله ها ونقشه هايي که دشمن براي اذيت وآزارشان مي کشد، خبر مي دهد وآنگاه بصورت ناگهاني از برابر ديدگانشان نهان مي گردد تا غيبت او به صورت ناگهاني دليل اين باشد که او همان امام مهدي عليه السلام است نه ديگري.

ودر همين فرصت براي شما خواننده ي گرامي روشن مي شود که آنچه را آن گرانمايه وعزيز به (شيخ مفيد) نوشت که:

(فانا نحيط علما بأنبائکم ولا يعزب عنا شيء من أخبارکم).(6)

يعني: ما بر اوضاع واخبار شما وجامعه ي شما بخوبي آگاهيم وچيزي از اخبار شما بر ما پوشيده نمي ماند.

ومرقوم داشت که:

(انا غير مهملين لمراعاتکم ولا ناسين لذکرکم ولو لا ذلک لنزل بکم اللأواء).(7)

يعني: ما از سرپرستي ورسيدگي به کارهاي شما کوتاهي نورزيده وياد شما را از صفحه ي خاطر خويش نزدوده ايم که اگر جز اين بود امواج سختيها بر شما فرود مي آمد ودشمنان کينه توز شما را ريشه کن مي ساختند.

و: (لانا من وراء حفظهم بالدعاء الذي لا يحجب عن ملک الأرض والسماء).(8)

يعني: چرا که ما پشت سر مؤمنان شايسته کردار، بوسيله ي نيايش وراز ونيازي که از فرمانرواي آسمانها وزمين پوشيده نمي ماند، آنان را حفاظت ونگهداري مي کنيم.

و: (ولو أن أشياعنا -وفقهم الله لطاعته- علي اجتماع من القلوب في الوفاء بالعهد عليهم... لما تأخر عنهم اليمن بلقائنا..).(9)

يعني: اگر شيعيان ما که خداوند آنان را در فرمانبرداري خويش توفيقشان ارزاني دارد، براستي در راه وفاي به عهدي که بر دوش دارند، همدل وهماهنگ بودند، هرگز سعادت ديدار ما از آنان به تأخير نمي افتاد وسعادت ديدار ما زودتر روزي آنان مي گشت.

چگونه تاکنون زيسته است؟

پيش از هر چيز، نگارنده بر اين عقيده است که بحث وگفتگو در مورد طول عمر امام عصر عليه السلام بحث سازنده وهدفداري نيست وکساني که براي خدشه دار ساختن اصل عقيده به وجود گرانمايه ي آن حضرت، به اين بهانه جوييها دست مي يازند، از نظر ما به نوعي حق ستيزي پرداخته ودر مورد حقيقت ثابت واستواري، خود را به ناآگاهي مي زنند.

اگر براستي مسأله ي طول عمر، براي چنين کساني مطرح است چرا در مورد طول عمر حضرت خضر عليه السلام که از آب حيات وبقا نوشيد واز زمان موسي عليه السلام تاکنون زنده است، چون وچرا نمي کنند؟(10) وتنها همه ي چون وچرا واشکال تراشيها در مورد طول عمر حضرت مهدي عليه السلام است؟

اين بهانه جويي وتاخت وتاز خود را به ناآگاهي زدن ويک اصل مسلم قرآني وروايي را مورد استهزا قرار دادن، چرا؟

آيا اين عمل ناپسند به انگيزه ي کينه جويي ودشمني با خاندان پيامبر عليهم السلام است؟

يا ترديد در قدرت بي کران خداي جهان آفرين؟ کداميک؟

چنين ترديدافکني که از ناآگاهي وعناد برمي خيزد در برابر يک حقيقت قطعي چه ارزشي مي تواند داشته باشد؟

يک واقعيت قطعي

به ياد مي آورم هنگامي که فضانوردان در کره ي ماه پياده شدند وگزارش فرود انسان در ماه، به سراسر جهان مخابره شد وتمامي دستگاههاي فرستنده وروزنامه ها از آن سخن گفتند وعکس فضانوردان به هنگامه ي فرود در سطح کره ي ماه بر صفحه ي تلويزيونها پديدار شد وماهواره هاي مصنوعي آن منظره را، به سراسر جهان انتقال دادند با همه اينها بسياري که آنان را مي شناسيم، اين رخداد بزرگ را به باد مسخره گرفتند وآن را رسواترين دروغ وافسانه ي تاريخي به حساب آوردند.

فراموش نمي کنم که يکي از آنان خطاب به من گفت: (از شما بسيار در شفگتم که چگونه اين دروغ را باور مي کني؟ آخر چگونه ممکن است مسيحيان وکافران در کره ي ماه فرود آيند؟)

اينک! آيا انکار آنان ودور از حقيقت پنداشتن يک حقيقت بوسيله آنان، از واقعيت رسيدن انسان به کره ي ماه، جلوگيري مي کند؟

طبيعي است که: هرگز!

طول عمر امام عصر عليه السلام نيز يک حقيقت قطعي وثابتي است که نه راهي براي انکار دارد ونه فرصتي براي ترديد افکني وهمه ي بهانه تراشيها پيرامون آن بي ارزش است، چرا که ترديد در حرارت آتش ونور خورشيد در چاشتگاه وترديد در حقايق مسلم وقطعي، از اينگونه است.

با اين مقدمه ي کوتاه، اينک موضوع طول عمر حضرت مهدي عليه السلام را از سه ديدگاه بصورت فشرده طرح مي نماييم:

1- در پرتو قرآن

2- از ديدگاه عقيدتي

3- در پرتو دانش جديد

در پرتو قرآن

هنگامي که مسأله ي طول عمر را به پيشگاه قرآن شريف مي بريم نمونه هايي از انسانها را مي يابيم که خداي جهان آفرين در مورد آنان چنين مقرر فرموده است که قرنهاي طولاني زندگي کنند واينجاست که نه تنها طول عمر حضرت مهدي عليه السلام يک پديده ي طبيعي جلوه مي کند، بلکه طول عمر انسانهاي معمولي وعادي نيز يک پديده ي طبيعي جلوه مي نمايد، اينک نمونه هايي از قرآن شريف:

1- (ولقد ارسلنا نوحا الي قومه فلبث فيهم الف سنة الا خمسين عاما فاخذهم الطوفان وهم ظالمون).(11)

يعني: ما نوح را به سوي قومش فرستاديم، پس او در ميان جامعه ي خويش، 950 سال درنگ کردو آنان رابه سوي حق وعدالت فرا خواند... وآنگاه آن جامعه را در حالي که ستمکار وبيدادپيشه بودند، طوفان فرا گرفت.

اين آيه ي شريفه بيانگر اين حقيقت است که تنها، دوراني را که نوح عليه السلام در جامعه ي خويش درنگ کرد ومردم را بسوي خدا دعوت نمود، 950 سال بود، حال، عمر او به هنگامه ي بعثت چقدر بوده؟ وپس از طوفان چقدر زيسته است؟ اينها دو دوره نامشخص ديگري است که بايد به 950 سال افزوده شود تا عمر آن پيامبر بزرگ معلوم گردد.

در روايتي از امام صادق عليه السلام آمده است که: نوح پيامبر 2300 سال زندگي کرده است. اين 2300 سال بدينگونه بود که 850 سال پيش از بعثت خويش زيست و950 سال به پيام رساني گذرانيد و500 سال هم پس از طوفان ونابودي ستمکاران بود که از کشتي معروف خويش فرود آمد. آب فروکش کرد وبناي شهرها وزندگي نوين را نهاد وفرزندان خويش را در شهرها سکونت داد.(12)

ودر روايت ديگري آمده است که: (نوح عليه السلام 2500 سال زيست).

به هر حال روشن است که نوح عليه السلام اين قرنهاي طولاني را به خواست خدا ودر پرتو اراده ي او وقدرت بي کرانش زندگي نموده است.

واز حضرت سجاد عليه السلام آورده اند که فرمود:

(في القائم سنة من نوح وهي طول العمر).(13)

يعني: در قائم ما خاندان وحي ورسالت، نشان وشيوه اي از نوح عليه السلام است وآن طول عمر مي باشد.

2- ونيز قدرت بي کران خدا در تحقق خواست حکيمانه اش وبه فرمان درآوردن طبيعت، در داستان حضرت يونس عليه السلام تجلي مي کند که مي فرمايد:

(التقمه الحوت وهو مليم، فلولا أنه کان من المسبحين للبث في بطنه الي يوم يبعثون).(14)

يعني: وماهي دريا او را به کام خود فرو برد در حاليکه مردم ملامتش مي کردند واگر نه اين بود که از ستايشگران خدا بود، بي ترديد تا قيامت مي بايست در شکم ما هي بماند.

از ظاهر اين آيه ي شريفه دريافت مي گردد که اگر حضرت يونس عليه السلام از ستايشگران خدا نبود ودر شکم ماهي خدا را ستايش نمي کرد، در همانجا زنده وپاينده تا روز رستاخيز به اراده ي خدا مي ماند.

واينکه برخي از مفسران گفته اند که: شکم ماهي آرامگاه او بود وجسدش در آنجا تا قيامت مي ماند، سخني است برخلاف ظاهر آيه.

در تفسير کشاف آورده است که: ظاهر آيه ي شريفه که مي فرمايد: (للبث في بطنه) ماندن به صورت زنده است وزندگي در آنجا تا روز رستاخيز مي باشد.(15)

ونظير اين مطلب را تفسير بيضاوي نيز دارد.(16)

به هر حال شايد معناي آيه ي شريفه اين باشد که آن پيامبر بزرگ تا روز رستاخيز در شکم ماهي وبا زنده ماندن ماهي زنداني مي گشت.

وبدين سان از اين آيه ي شريفه، استفاده مي شود که خداوند مي تواند در جايي که نه هوايي جريان دارد ونه چيزي از ضروريات زندگي وادامه ي حيات موجود است، انساني را از مرگ حفظ کند ونه تنها او را زنده بدارد که از هضم شدن در شکم ماهي وتجزيه شدن وجزو پيکر آن موجود بزرگ دريايي وآبزي شدن نيز، طي ميليونها سال، حراست وحفاظت کند.

اينک! اين خداي توانا، آيا قادر نيست که (ولي) خويش را از مرگ محافظت وصدها سال عمر پرافتخار -به منظور اهدافي والا به او- ببخشايد؟

از ديدگاه عقيدتي

از ديدگاه عقيدتي، هنگامي که به پديده ي عمر وطول عمر بنگريم، آن را يک امر عادي مي بينيم، چرا که هر انسان باايماني بر اين عقيده است که سرآمد عمر انسان به دست خداست. معناي اين سخن اين خواهد بودکه: آفريدگار تواناي هستي است که عمر هر انسان وموجود زنده اي را، اندازه گيري مي کند. وهموست که هم بر طولاني ساختن عمرها تواناست وهم به کوتاه ساختن آنها وبر مرگ زودرس.

بنابراين، هنگامي که خداوند براي يکي از بندگان خويش، عمري طولاني مقرر فرمود، روشن است که اسباب وامکانات عادي وطبيعي آن را نيز براي طولاني شدن آن فراهم مي آورد. وممکن است که براي عمر طولاني بخشيدن به يک انسان هر دو بخش از امور واسباب طبيعي وماوراي طبيعي را، با هم فراهم آورد واين نه شکستن قوانين طبيعت است ونه تضاد وناسازگاري با روش عادي خلقت.

بنابراين، همانگونه که در جهان طبيعت، وسايل وعوامل بسياري براي مرگ زودرس وکوتاه شدن عمر وجود دارد، همين گونه وسايل وعواملي نيز وجود دارد که موجب طولاني شدن عمر وبه تأخير افتادن اجل نامشخص ويا مرگ ديررس است وفراهم آوردن هر دو بخش از اسباب وعوامل طبيعي وماراي طبيعي طولاني شدن عمر يا کوتاه گشتن آن، براي خداي توانا، يکسان است.

توضيح اينکه: روشن است که جسم انسان پس از مرگ -بطور طبيعي- دچار فساد وپوسيدگي مي گردد واز هم مي پاشيد وبه صورت اجزاي پراکنده درآمده وبه خاک حشرات تبديل مي گردد، اين يک واقعيت طبيعي است که بسيار ديده شده است، اما در همين حال، ما در شهر قاهره با دهها جسد موميايي شده روبرو مي شويم که از روزگار فرعونها تاکنون، هزاران سال بر آنها گذشته است با اين وصف همچنان اعضا واندامهاي آنان به هم پيوسته واز هم نپاشيده اند، اين شکستن جريان طبيعي وروند عمومي آفرينش نيست، بلکه اثرگذاري طبيعت بر طبيعت است، يعني موميايي کردن جسد با عفونت پذيري ومتلاشي شدن آن سازش نمي پذيرد ومانع فساد پذيري جسد واز هم گسيختن وپوسيدن آن مي گردد.

واگر از اين مرحله بگذريم حقايقي را در برابر ديدگان خود مي بينيم که ما را شگفت زده مي سازد. براي نمونه: قبور برخي از بندگان صالح خدا ويران گشته وجسد آنان را بصورت تر وتازه تري يافته اند که هيچ تغييري در آنها پديد نيامده است. براي نمونه: پيکر پاک مرحوم (صدوق) را در يکي از مناطق تهران يافتند، با اينکه حدود 900 سال از مرگ او مي گذشت، بدن او همچنان تر وتازه بود.(17)

در زمان خودمان خواستند مرقد صحابي گرانقد (حذيفه بن يمان) را از ساحل نهر دجله به بغداد وبه جوار صحابي بزگوار (سلمان فارسي) در مدائن انتقال دهند، اما هنگامي که قبر شکافته شد، پيکر او ظاهر گشت با اينکه در سال 36 هجري از دنيا رفته است واين در حالي است که ما مي دانيم که اين بدن به شکل معمول ومتعارف موميايي نشده وتنها به خواست خدا واراده ي آفريدگار هستي اينگونه تر وتازه مانده است.

در ميان مردم باايمان معروف است که هر کس بر انجام غسل جمعه مداومت داشته باشد، پس از مرگ جسدش متلاشي نمي گردد.

بنابراين، طبيعت چيزي است وخواست خدا، واقعيتي است فراتر از طبيعت وقوانين حاکم برآن. ماده چيزي است ومشيت خدا اصلي است که حاکم بر ماده وماديات است، چرا که خدا، آفريدگار طبيعت وماده است، در آن هر گونه که بخواهد دگرگوني ايجاد مي کند وبه هر صورتي که اراده کند تصرف مي نمايد چرا که او خواص وويژگيها وطبيعت پديده ها را، بدانها ارزاني داشته است.

بنابراين، ممکن است گفته شود که حضرت مهدي عليه السلام در زندگي خويش، مسايل بهداشتي وامور ونکات مربوط به سلامتي جسم وجان را، بصورت کاملي رعايت مي کند وبر اساس آن، از آنچه که براي سلامت مفيد است، بهره مي برد واز آنچه زيانبار است دوري مي جويد ودر نتيجه، از همه ي بيماريها، صحيح وسالم زندگي مي کند واعضا ودستگاههاي جسمي آن حضرت، پرطراوت، شاداب، پرتلاش ونشاط، وظايف خويش را به بهترين صورت ممکن انجام مي دهند. به همين جهت است که پيري وکهنسالي وضعف وناتواني به سازمان وجود او راه ندارد وهمواره از طراوت، نشاط وشادابي برخوردار است، درست بسان جواني کامل، توانمند ودر اوج صحت وسلامت. وهمه ي اينها بخاطر تواناييها وقابليتها واستعدادهايي است که آفريدگار تواناي هستي در کران تا کران اعضا، اندامها، دستگاهها وسازمان وجود آن حضرت، به وديعت نهاده است.

کوتاه سخن اينکه: خداست که حافظ ونگاهدارنده ي وجود گرانمايه ي حضرت مهدي عليه السلام است واوست که آن حضرت را از حوادث روزگار صيانت مي کند وآنچه بخواهد بر عمرش مي افزايد وسلامت وجود او را از هر آفت وبيماري مصون ومحفوظ مي دارد.

پاورقى:‌


(1)سوره ي بقره، آيه 282.

(2) به نقل ابن شهرآشوب، (سليمان بن مهران اعمش) از اصحاب خاص حضرت صادق عليه السلام بود. فقيه فرزانه ورجالي توانا، حضرت آيت الله العظمي خوئي قدس سره مي گويد: (يکفي في الاعتماد علي روايته، جلالته وعظمته عند الصادق عليه السلام) معجم رجال الحديث، ج 8، ص 281.

يعني: در اعتماد به روايات او همين بس که نزد امام صادق عليه السلام داراي شخصيت وعظمت گرانقدري بوده است.

علامه مامقاني مي نويسد: (وي در آخرين روزهاي زندگي خويش به سختي مريض بود. ابن شبرمة، ابوليلي وابوحنفيه، سه تن از شخصيتهاي علمي اهل سنت، به عيادت او رفتند ابوحنفيه به وي گفت: (حال که آخرين لحظات زندگي خويش را طي مي کني، اي کاش از احاديثي را که درباره ي علي عليه السلام نقل مي کردي، مانند: (انا قسيم الجنة والنار) و...، توبه مي کردي).

سليمان اعمش به شدت عصباني شد وگفت: (اي يهودي! با چه جرأتي با من اين چنين سخن مي گويي؟ قسم بخداوندي که اينک به سوي او مي شتابم از موثق ترين اساتيدم شنيدم که علي عليه السلام فرمود: فرداي قيامت کار تقسيم بهشت وجهنم به دست من است. ومن به آتش فرمان مي دهم که دوستان مرا آزار مده وآنان را رها ساز ودشمنان مرا به کام خويش فرو بر..). تنقيح المقال، ج 2، ص 66.

جهت آگاهي بيشتر مراجعه شود به: اتقان المقال، ص 194، اعيان الشيعه، ج 7، ص 315، جامع الرواة، ج 2، ص 439، منتهي المقال، ص 156، تهذيب التهذيب، ج 4، ص 195، تهذيب الکمال، ج 12، ص 76، الجرح والتعديل، ج 4، ص 146، سير اعلام النبلاء، ج 6، ص 226، والوافي بالوفيات، ج 15، ص 429.

(3) بحارالانوار، ج 45، ص 402. يعني: زائران امام حسين عليه السلام در شب جمعه از آتش سوزان جهنم در امان هستند. آنان تا روز واپسين قيامت از آتش در امان مي باشند.

(4) يعني: هرکس در شب جمعه امام حسين عليه السلام را زيارت کند، همواره از هراسها در امان است.

(5) نجم الثاقب، داستان 31 وبحارالانوار، ج 53، ص 315.

(6) بحارالانوار، ج 53، ص 175.

(7) مصدر ياشد شده.

(8) بحارالانوار، ج 53، ص 177.

(9) مصدر ياد شده.

(10)در روايتي از امام رضا عليه السلام آورده اند که: (خضر عليه السلام از آب حيات نوشيد واينک زنده است وتا روز رستاخيز ودميده شدن صور، زنده خواهد بود. او هر سال در مراسم حج حاضر مي گردد ودر عرفه مي ايستد وبه دعاي مردم باايمان آمين مي گويد وخداوند بوسيله ي او وهمراهي او تنهايي قائم ما را در دوران غيبتش، برطرف مي کند واو به قائم ما مي پيوندد). اکمال الدين، ج 2، ص 390.

واز حضرت صادق عليه السلام آورده اند که: (... اما آن بنده ي صالح خدا (خضر) خداوند، عمر او را نه بخاطر رسالتش طولاني گردانيد ونه بخاطر کتابي که بدو نازل کند ونه بخاطر اينکه بوسيله او وشريعت او، شريعت پيامبران پيش از او را نسخ کند ونه بخاطر امانتي که بندگانش بدو اقتدا نمايند ونه بخاطر طاعتي که خدا بر او واجب ساخته بود، بلکه، خداي جهان آفرين، بدان دليل که اراده فرموده بود عمر گرامي قائم عليه السلام در دوران غيبت او بسيار طولاني سازد ومي دانست که بندگانش بر طول عمر او، ايراد واشکال خواهند نمود، به همين جهت عمر اين بنده صالح خويش (خضر) را طولاني ساخت که بدان استدلال شود وعمر قائم عليه السلام بدان تشبيه گردد وبدينوسيله اشکال وايراد دشمنان وبدانديشان باطل گردد..). اکمال الدين، ج 3، ص 357 وبحارالانوار، ج 51، ص 222.

(11) سوره ي عنکبوت، آيه 14.

(12) تفسير برهان، ذيل آيه ي شريفه واکمال الدين، ج 2، ص 523.

(13) اکمال الدين، ج 1، ص 322 و524 ومعجم احاديث الامام المهدي عليه السلام، ج 3، ص 192.

(14) سوره صافات، آيه 142-144.

(15) تفسير کشاف، ج 3، ص 311، چاپ دارالمعرفة - بيروت.

(16) تفسير بيضاوي، ج 3، ص 471. چاپ مؤسسه ي اعلمي - بيروت.

(17)مرحوم صدوق، در سال 381 از دنيا رفت وساختمان موجود بر آرامگاه او در سال 1238 تجديد وتعمير گشت ودر همين تاريخ جسد او را تروتازه يافتند. براي توضيح بيشتر به (روضات الجنات) خوانساري، (قصص العلماء) تنکابني و(تنقيح المقال) ماقاني مراجعه شود.