دجالگري وتردستي او
به دليل دجالگري
وتردستي او، شگفتي ندارد که برخي از شيعيان، در کار او دچار اشتباه
شوند ودر ستايش اين عنصر گمراه وفريبکار، راه مبالغه گيرند. از
زشتکاري وانحرافات او ونکوهشهايي که به همين خاطر از او شده است،
از همه غفلت ورزند وتوقيعي که او را مورد لعن قرار مي داد وبيزاري
امام عصر عليه السلام را از او نشان مي داد، همه را فراموش کنند.
از انحرافات عقيدتي
او اين بود که ادعاي خدايي وخدايگاني داشت ودجالگرانه مدعي بود که
خدا در او حلول نموده واو پروردگار مردم است.
يک بار به شهر قم رفت ودر آنجا ادعاي سفارت ووکالت حضرت مهدي عليه
السلام را نمود که مردم هوشمند قم، او را به خفت وخواري کشيدند واز
خود راندند. شيخ بهايي در کشکول خود، در مورد او مي نويسد: حسين بن
منصور حلاج، کسي بود که مردم بغداد بر کشتن او اتفاق نظر داشتند.
با نوشتن نامه
مفصلي به دادگاه به انحرافات او گواهي دادند وپاي آن را به روشني
امضا کردند.
او در حالي که در
دادگاه فرياد مي کشيد که: (از خدا پروا کنيد وخون مرا نريزيد).
مردم گواهيهاي خويش را بر انحرافات او اثبات مي کردند ومرگ نکبت
بار او را مي خواستند. سرانجام حکم بازداشت او صادر گرديد وبه
زندان انتقال يافت. (خليفه عباسي) به رئيس شهرباني خويش دستور داد
تا هزار ضربه شلاق به او بزند اگر باز هم زنده ماند هزار شلاق ديگر
بر او نواخته شود تا بميرد، آنگاه گردنش را بزنند.
او را براي اجراي
حکم دادگاه، به دروازه (طاق) آوردند. سيل جمعيت از هر سو براي
تماشاي او گرد آمدند. نخست هزار ضربه شلاق بر او نواخته شد، آنگاه
با بريدن دست وپا وسر او، پيکرش را به آتش کشيدند وسرش را بر پل
بغداد آويختند. اين جريان در سال 309 هجري اتفاق افتاد.
شلمغاني
او، به (ابن عزاقر) معروف بود وچون از (واسط) عراق برخاسته بود به
زادگاهش منسوب شده واو را (ابو جعفر محمد بن علي شلمغاني) مي
گفتند.
از محدثان بود وکتابهاي بسياري داشت ودر آنها، انبوه رواياتي را که
از امامان اهل ببيت عليهم السلام دريافت داشته بود، همه را گرد
آوري ودسته بندي نموده بود.
هنگامي که راه انحراف وارتجاع را در پيش گرفت واز نظر انديشه،
عقيده وعملکرد تغيير يافت با روايات، شروع به بازيگري کرد. هر چه
مي خواست بر آنها مي افزود وهر چه دلخواه او بود، کم مي کرد.
در اوج فتنه گري وفريبکاري او، توقيعي از جانب حضرت مهدي عليه
السلام در لعن ونکوهش وبيزاري جستن از کفر والحاد وکارهاي زشت او
صادر شد وبه شيخ حسين بن روح رسيد که اينگونه است:
(... عرف - أطال الله بقاءک وعرفک الخير کله وختم به عملک - من تثق
بدينه وتسکن الي نيته، من اخواننا - أدام الله سعادتهم - بأن محمد
بن علي، المعروف بالشلمغاني - عجل الله له النقمة ولا أمهله - قد
ارتد عن الاسلام وفارقه وألحد في دين الله وادعي ما کفر معه
بالخالق - جل وتعالي - وافتري کذبا وزورا وقال بهتانا واثما عظيما،
کذب العادلون بالله وضلوا ضلالا بعيدا وخسروا خسرانا مبينا.
وانا برئنا الي الله تعالي والي رسوله وآله - صلوات الله وسلامه
ورحمته وبرکاته عليهم - منه ولعناه عليه لعائن الله تتري، في
الظاهر منا والباطن والسر والعلن وفي کل وقت وعلي کل حال وعلي من
شايعه وبايعه وبلغه هذا القول منا فأقام علي توليه بعده.
وأعلمهم - تولاک الله - أننا في التوقي والمحاذرة منه، علي مثل ما
کنا عليه ممن تقدمه من نظرائه من الشريعي والنميري والهلالي
والبلاعي وغيرهم.
وعادة الله - جل ثناؤه - معل ذلک
قبله وبعده - عندنا جميلة وبه نثق واياه نستعين وهو حسبنا في
أمورنا ونعم الوکيل).(1)
بنام خداوند بخشاينده بخشايشگر
اعلان کن: خداي عمرت را طولاني ساخته وپاينده ات بدارد وهمه خوبيها
وارزشها را به تو بشناسد وفرجام کارت را به نيکي پايان برد.
اعلان کن به همه کساني که به دينداري ودين باوري آنان اطمينان داري
وبه برادران ما که از نيت خير آنان آگاهي وخداوند نيکبختي آنان را
تداوم بخشد، به آنان اعلام کن که: (محمد بن علي) معروف به
(شلمغاني) که خداوند در کيفر او شتاب کرده وهرگز مهلتش ندهد، از
دين اسلام برگشته واز آن جدا شده است، در دين خدا کفر والحاد
ورزيده وادعاهايي دارد که باعث کفر به آفريدگار بزرگ است.
او به دروغ تهمت مي زند وبهتان مي بندد وگناهان بزرگي مرتکب مي
شود.
آنان که از خدا برگشته اند دروغ گفته وبه گمراهي بسيار دور ودرازي
افتاده وزياني آشکار کرده اند.
ما به خدا وپيام آورش وخاندان او - که درود ورحمت خدا وبرکاتش بر
او وخاندانش باد! - از او بيزاري جسته واو را لعنت ونفرين نموده
ايم. لعنتهاي خداي يکي پس از ديگري، در ظاهر وباطن، آشکار ونهان
وهميشه وهمواره، بر او باد وبر هر کس که از او پيروي نموده وبا او
دست بيعت داده وپس از اين هشدار ما، باز هم به دوستي وپيروي از او
برخيزد.
شما که - خداوند پشتيبان ويار وياور تو باد - اعلان کن که: ما در
اجتناب وبر حذر بودن از او -شلمغاني - همانند همان حالتي هستيم که
پيش از او، از عناصر نظير او بيزاري جستيم وتبري از آنان را لازم
شمرديم، از عناصري مانند: شريعي، هلالي، بلالي وديگران.
وشيوه خدا را پيش از رخدادها وپس از اينها، شايسته دانسته وبه او
اطمينان داشته واز او ياري مي جوييم واو در تمامي امور ما، ما را
بس است وخوب وشايسته سرپرست ووکيلي است.
اين توقيع هشدار دهنده وراهگشا، هنگامي که از سوي آن گرامي صادر
گرديد که سفير خاص او در زندان سردمداران وقت رژيم عباسي بود. با
اين وجود، اين توقيع را به يکي از ياران خويش تسليم داشت وبدو
دستور داد که آن را بطور گسترده در ميان شيعيان ودوستداران خاندان
وحي ورسالت منتشر سازد واو نيز چنين کرد وپس از پخش اين توقيع
مبارک، شيعيان به لعن ونفرين وتبري جستن از آن عنصر گمراه ودجال
ودوري جستن از او، اتفاق نظر نشان دادند واز او وروش دجالگرانه
ومنحط او بيزاري جستند.
انحرافات شلمغاني
او به حلول وتناسخ معتقد بود
وادعا مي کرد که خدا در وجود او حلول کرده وروح ملکوتي پيامبر صلي
الله عليه واله وسلم وامير مؤمنان عليه السلام ودخت گرانمايه
پيامبر، فاطمه عليهاالسلام به ترتيب به (محمد بن عثمان) دومين سفير
خاص امام عصر عليه السلام و(حسين بن روح) و(ام کلثوم) دختر محمد بن
عثمان، حلول نموده اند وبراي فريب ودجالگري، به يارانش توصيه مي
کرد که: (اينها راز سر به مهر است که بايد همچنان پوشيده بدارند).(2)
هم خطي شلمغاني وحلاج
اين دو در يک خط سياه وارتجاعي با هم بودند وآن خط کفر والحاد بود.
براي نگارنده روشن نيست که چگونه اين پندار خرافي وکفرآلود در
اذهان اين فريبکاران پديد آمد وانگيزه ي آنان در فراخواني به اين
بافته هاي رسوا ودروغهاي سهمگين وافترا وکفر آشکار وبي پرده چه
بوده است؟
(شلمغاني) را نخست جناب حسين بن روح به سوي قبيله (بني بسطام)
معرفي کرد واو را توقيع کرد؛ پس از آن بود که آنان، سخنان او را مي
شنيدند وبه دستوراتش گردن مي نهادند وهنگامي که راه کفر وزندقه در
پيش گرفت، هر دروغ وکفري را با استناد به حسين بن روح، براي آنان
با آب وتاب مي گفت وآنان نيز دربست قبول مي کردند.
هنگامي که سومين سفير ويژه امام عصر عليه السلام از اين انحرافات
او آگاه شد، دروغهايي را که به او نسبت داده ونقل کرده بود، همه را
انکار کرد وقبيله مورد اشاره را از پذيرش بافته هاي کفرآميز او نهي
کرد وبه آنان دستور داد که او را لعن نموده واز او بيزاري جويند.
اما گمراهان از پيروي او دست برنداشتند بلکه به دوستي وپيروي از
دجالگريهايش کمر بستند.
(شلمغاني) پس از آگاهي از اين
مطلب که (حسين بن روح) دستور لعن وبيزاري جستن از او را صادر کرده
است، دست به نيرنگ جديدي زد وآن اين بود که لعن ونفرين را به معاني
پوج وبي معنايي تغيير داد تا از آن معرکه نجات يابد.(3)
اما جناب حسين بن روح تلاش گسترده اي نمود تا او را رسوا ساخت
وچهره حقيقت را نزد شيعيان آشکار نمود وکسي از سرشناسان
وانديشمندان را وانگذاشت، بلکه به همه نامه نوشت وآنان را به لعن
ونفرين (شلمغاني) ولزوم بيداري جستن از او وپيروان ودستيارانش
تشويق کرد.
بخاطر همين تلاش روشنگرانه وجهاد فکري بود که خبر لعنت نمودن بر
او، ميان مردم بطور گسترده اي پخش شد وبه سخن روز تبديل گشت.
کار براي آن عنصر گمراه سخت شد، براي نجات از آن تنگناه به گروهي
از شيعيان
توسل جست که ميان او وسفير سوم امام عصر عليه السلام ديداري پيش
آورند تا آنان دست يکديگر را بگيرند وخداي را بخوانند، آنگاه اگر
آتشي از آسمان فرود نيامد وجناب (حسين بن روح) را نسوزانيد، آنچه
در حق او گفته همه درست وبه حق است و(شلمغاني) در خور لعنت ونفرين
ابدي؛ اما اين نقشه ابليسي او نيز نقش بر آب شد.
خبر فريبکاري وانحراف (شلمغاني) به حاکم عباسي رسيد دستور بازداشت
او را صادر کرد وآن فريبکار مخفي شد وهر روز از خانه اي به مخفيگاه
ديگري مي رفت. وزير رژيم عباسي (ابن مقله) دستور جستجوي گسترده اي
را براي يافتن او صادر کرد ودر نتيجه دستگير شد وبا او انبوهي نامه
به دست آمد که پيروان گمراهش به او نوشته بودند واو را به واژه
هايي چون: پروردگار من! خداي من! مولاي من! رازق من! و... که تنها
زيبنده خداست، مخاطب ساخته بودند.
سرانجام او را به دادگاهي که از
فقها، قضات وفرماندهان ارتش تشکيل شده بود، تحويل دادند وپس از
محاکمه طولاني ومتعدد، همگان به اعدام او رأي دادند. پس از صدور
رأي دادگاه، او را شلاق زدند وپس از شلاق، گردنش را زدند وپيکر
پليدش را به آتش کشيدد وخاکستر او را به آبهاي دجله سپردند.(4)
ابودلف کاتب
او نيز از دروغ پردازاني بود که به ناروا وبهتان ادعا کرد که از
سوي حضرت مهدي عليه السلام به سفارت انتخاب شده است. (جعفر بن
قولويه) در مورد او مي نويسد:
(ابودلف کاتب، کسي است که ما او را کافر وملحد مي شناختيم. او پس
از الحاد وکفرگويي به غلو ودجالگري پرداخت، بعد ديوانه شد سپس به
تفويض
گراييد).(5)
به هر محفل ومجلسي که مي رفت به خواري وخفت کشيده مي شد وشيعيان جز
اندک زماني با او وفتنه اش آشنا نشدند وهمگي از او واندک پيروان
گمراهش، بيزاري مي جستند.
از انحرافات او اين بود که جزو
گروه گمراه (مخمسه) بود.(6)
وآنان گروهي از غلوکنندگان وگمراهاني بودند که مي گفتند: (سلمان،
ابوذر، مقداد، عمار وعمر بن اميه پنج شخصيت برجسته اي هستند که از
جانب خدا تدبير امور وتنظيم شئون آفرينش را به دست گرفته اند وخدا
آنان را براين کار گمارده است).(7)
به هر حال (ابودلف) نيز به حلول وتناسخ معتقد بود، او کافر، نجس،
گمراه وگمراهگر بود. معروف بود که عنصري ديوانه است واين خرافات
وسخنان کفرآلود، از ديوانگي وزوال عقل او منشأ مي گيرد.
محمد بن احمد بغدادي
او بنام (ابوبکر محمد بن عثمان) بود وبه بغدادي شهرت دشت، از
شگفتيهاي روزگار اينکه: او از نواده هاي جناب (عثمان بن سعيد)
نخستين سفير خاص امام عصر عليه السلام بود.
او به دروغ وبهتان، ادعاي سفارت از جانب دوازدهمين امام نور عليه
السلام را نمود.
عنصري کم سواد وکم خرد بود. در ناداني وبلاهت او همين بس که از
(ابودلف) پيروي مي کرد. وبه خرافات وکفريات او معتقد بود.
روايت شده است که: روزي به مجلس عمويش محمد بن عثمان، دومين نايب
خاص امام عصر عليه السلام وارد شد واصحاب که پيرامون روايات رسيده
از اهل بيت عليهم السلام گفتگو مي کردند، ساکت شدند وجناب محمد بن
عثمان فرمود: (ساکت باشيد ونزد اين تازه وارد چيزي نگوييد که از
ياران شما نيست).
(بغدادي)، نفاق را پيشه خود ساخته بود وهر روز به رنگي درمي آمد،
يکبار ادعا کرد که وکيل (يزيدي) است که در بصره مي باشد واز اين
راه اموال فراواني گرد آورد.
سرانجام (يزيدي) به او دست يافت
وضمن درگيري ضربت سختي بر سر او وارد آورد که آب از ديدگانش فرو
ريخت ونابينا گرديد ومرد.(8)
چه کساني در غيبت کوتاه به ديدار او مفتخر شده اند؟ <
پس از اينکه آغاز غيبت کوتاه آن حضرت را، از همان لحظات نخستين
ولادت او شناختيم، اينک ممکن است کساني را که به ديدار آن خورشيد
جهان افروز مفتخر شده اند به دو گروه تقسيم کنيم وچگونگي ديدار
برخي را بصورت فشرده وبرخي را بصورت گسترده، ترسيم نماييم.
الف: کساني که در دوران حيات حضرت عسکري عليه السلام به ديدار امام
مهدي عليه السلام نايل آمدند.
ب: کساني که پس از رحلت حضرت عسکري عليه السلام به ديدار آن حضرت،
مفتخر شدند.
کساني که در دوران حيات حضرت عسکري به ديدار امام
مهدي نايل آمدند
1- بانوي انديشمند وگرانقدر اسلام
(حکيمه)، عمه حضرت عسکري عليه السلام ودخت گرانمايه امام جواد
وخواهر حضرت هادي عليهم السلام نخستين کسي است که جمال دل آراي
حضرت مهدي را هنگام ولادت وپس از آن، بارها زيارت کرد، چرا که يکي
از افتخارات او اين است که: سخت مورد اعتماد بيت رفيع امامت بود
ودر ولادت حضرت مهدي عليه السلام حضور داشت.(9)
2- (نسيم) از کنيزان تربيت يافته بيت رفيع حضرت عسکري عليه السلام
است که مي گويد:
يک شب پس از ولادت حضرت مهدي عليه السلام بر او وارد شدم ودر کنار
گاهواره اش به من عطسه دست داد، آن کودک گرانمايه فرمود:
(يرحمک الله)
از اين موضوع سخت شادمان شدم که فرمود:
(ألا أبشرک بالعطاس؟)
يعني: بگويم عطسه، داراي چه فوايد وپيامي است؟
گفتم: (آري! سرورم!)
حضرت فرمودند:
(هو امان من الموت ثلاثة أيام).(10)
يعني: عطسه تا سه روز، نويد بخش سلامتي وامان از مرگ کوتاه مدت
است.
3- گروهي از ياران حضرت عسکري عليه السلام از (ابي غانم) که يکي از
خدمتگزاران بيت رفيع ولايت بود، آورده اند که: براي حضرت عسکري
عليه السلام پسري به دنيا آمد که او را محمد نام نهاد ودر سومين
روز ولادتش او را به گروهي از ياران خويش نشان داد وفرمود:
(هذا صاحبکم من بعدي وخليفتي
عليکم وهو القائم الذي تمتد اليه الأعناق بالانتظار، فاذا امتلأت
الأرض جورا وظلما، خرج فملأها قسطا وعدلا).(11)
يعني: اين امام شما پس از من وجانشين من در ميان شماست. واو همان
قائم آل محمد صلي الله عليه واله وسلم است که غيبت طولاني داشته
وداراي مقام والايي است که همگان انتظار ظهورش را مي کشند وآنگاه
که زمين لبريز از جور وظلم گرديد، ظهور مي کند وآن را از عدل وداد
مالامال مي سازد.
4- گروهي از برجستگان شيعه که شمارشان به چهل نفر مي رسيد به محضر
حضرت عسکري عليه السلام شرفياب شدند. آن حضرت، فرزند گرانمايه اش
مهدي عليه السلام
را در آن مجلس به آنان نشان داد وآنان جمال دل آراي او را ديدند
وامام عسکري عليه السلام به آنان فرمود:
(هذا امامکم من بعدي وخليفتي
فيکم..).(12)
يعني: اين امام وپيشواي شما پس از من وجانشين من در ميان شماست...
5- (ابوالأديان) از ياران
وکارگزاران امور بيت رفيع حضرت عسکري عليه السلام بود واز کساني
است که حضرت مهدي عليه السلام را، از جمله در رحلت عسکري عليه
السلام ديده است.(13)
6- عالم گرانقدر جناب (احمد بن اسحاق قمي) از بزرگاني است که در
دوران غيبت کوتاه مدت آن حضرت وحيات حضرت عسکري عليه السلام، به
ديدار امام مهدي عليه السلام مفتخر شده است. او در داستاني از
ديدار خويش مي گويد: به محضر حضرت عسکري عليه السلام وارد شدم ودر
اين انديشه بودم که از جانشين آن حضرت بپرسم، آن گرامي پيش از
اينکه من چيزي بگويم، فرمود:
(يا احمد بن اسحاق! ان الله (تبارک وتعالي) لم يخل الأرض - منذ خلق
آدم عليه السلام ولا يخليها الي أن تقوم الساعة - من حجة لله علي
خلقه، به يدفع البلاء عن أهل الأرض وبه ينزل الغيث وبه يخرج برکات
الأرض).
يعني: احمد بن اسحاق! خداوند از روزي که آدم را آفريد تا دامنه
قيامت، هيچگاه زمين را از حجت خود بر بندگانش خالي نمي گذارد. به
برکت اوست که خداوند بلاها را از ساکنان زمين دفع مي کند وبه برکت
اوست که باران فرو مي فرستد وبه برکت اوست که برکات زمين را مي
روياند.
گفتم: (سالار من! امام وجانشين شما کيست؟)
با سؤال من حضرت عسکري عليه السلام به سرعت برخاست وبه اندرون خانه
وارد گرديد، آنگاه در حالي بيرون آمد که پسري بسان ماه شب چهارده
که گويي سه ساله بود در آغوش داشت، رو به من کرد وفرمود: (احمد بن
اسحاق! اگر در پيشگاه خدا وحجتهاي او داراي کرامت واحترام نبودي،
اين پسرم را به تو نشان نمي دادم.
احمد! اين فرزندم، همنام پيامبر خدا وهم کنيه اوست وکسي است که
زمين را مالامال از عدل وداد مي کند، همانگونه که به هنگامه ظهورش
از ظلم وبيداد لبريز است.
احمد!... مثل او در ميان اين امت، مثل (خضر) و(ذوالقرنين) است.
بخداي سوگند! او غيبتي طولاني خواهد داشت که در عصر غيبتش جز آنکه
خداوند قلب او را به امامتش استوار سازد وبه او توفيق دعا براي
شتاب در ظهورش ارزاني دارد، کسي از گمراهي وهلاکت نجات نخواهد
يافت).
گفتم: (سرورم! آيا علامت ونشانه اي که قلبم اطمينان بيشتري يابد
هست؟) که بناگاه آن پسر سه ساله به عربي رسا آغاز به سخن کرد
وفرمود:
(أنا بقية الله والمنتقم من اعدائه، فلا تطلب أثرا بعد عين يا احمد
بن اسحاق!)
يعني: من بقية الله در روي زمين هستم وانتقام گيرنده از دشمنان خدا
هستم، از اين رو اي احمد بن اسحاق! پس از ديدن ويافتن امام خويش از
نشانه ها وعلامتهاي او مپرس!
اينجا بود که شادمان ومسرور از محضر حضرت عسکري عليه السلام
وفرزندش، خارج شدم. فرداي آن روز بار ديگر بدانجا رفتم وبه حضرت
عسکري عليه السلام گفتم: (پسر پيامبر! از نعمت گراني که بر من
ارزاني داشتي ومرا به ديدار مهدي عليه السلام مفتخر ساختي، مرا غرق
در شکوه وشادماني نمودي. اينک! بفرماييد نشان وروش او از (خضر)
و(ذوالقرنين) چيست؟
فرمود: (غيبت طولاني است).
گفتم: (يعني غيبت او بسيار به طول مي انجامد).
فرمود: (اي وربي! حتي يرجع عن هذا الامر أکثر القائلين به، فلا
يبقي الا من أخذ الله (عزوجل) عهده بولايتنا وکتب في قلبه الايمان
وأيده بروح منه.
يا احمد بن اسحاق! هذا أمر من أمر
الله وسر من سر الله وغيب من غيب الله، فخذ ما آتيتک وکن من
الشاکرين، تکن غدا معنا في عليين).(14)
آري به پروردگارم سوگند! آنقدر که بيشتر معتقدان به امامت وغيبت
وظهور او، از عقيده خويش برمي گردند وکسي جز آنان که خداوند به
ولايت وامامت ما از آنان پيمان گرفته ودر قلبهاي آنان ايمان را
نوشته وبه عنايت خويش آنان را تأييد فرموده است، کسي باقي نمي
ماند.
احمد!... اين کاري از کارهاي خدا ورازي از رازهاي او ونهاني از
نهانهاي خداست. آنچه به تو گفته شد فراگير واز سپاسگزاران باش تا
فرداي رستاخيز در برترين درجات بهشت، با ما خاندان وحي ورسالت
باشي.
7- از ديگر کساني که آن گرامي را در زمان پدرش عليه السلام ديد،
(يعقوب بن منقوش) است. او مي گويد: به محضر حضرت عسکري عليه السلام
شرفياب شدم در حاليکه او در حجره اي در بخش اندرون منزل، نشسته بود
وسمت راست او اطاقي بود که بر درگاه آن پرده اي زيبا ونظيف آويخته
بود.
به آن حضرت گفتم: (سالار من! امام پس از شما وصاحب اين امر کيست؟)
فرمود: (يعقوب! آن پرده را کنار بزن!)
پرده را کنار زدم، کودک سيمين رويي را نگريستم که پيشاني باز
وبلند، چهره اي سپيد ونورافشان، ديدگاني جذاب ودرخشنده، دستهايي
قوي وپرگوشت، قامتي دوست داشتني وجالب وخالي بر گونه راست داشت
وانبوه موهاي زيبايش بر قسمت جلوي سرش تنظيم شده بود. به نظرم هشت
تا ده ساله آمد، هنگامي که پرده را کنار زدم اين کودک پرشکوه پيش
آمد وروي پاي پدرش حضرت عسکري عليه السلام نشست.
امام عسکري عليه السلام فرمود: (اين، صاحب شماست).
آنگاه برخاست تا برود که پدرش فرمود: (پسرم! تا هنگام مشخص، وارد
خانه شو!) ودر حاليکه من قامت دلآرايش را مي نگريستم او به همان
اطاقي که از آنجا آمد، وارد شد.
سپس حضرت عسکري عليه السلام رو به من کرد وفرمود: (يعقوب! به همان
اطاقي که پسرم رفت، بنگر! ببين کسي هست؟)
من وارد اطاق شدم اما هيچ کس را
در آنجا نديدم.(15)
کساني که پس از رحلت حضرت عسکري به ديدار آن حضرت
مفتخر شدند <
گروه دوم کساني هستند که پس از رحلت حضرت عسکري عليه السلام ودر
دوران غيبت صغري به ديدار دوازدهمين امام نور، حضرت مهدي عليه
السلام مفتخر شده اند.
شمار اين گروه بسيار است وبرشمردن نام همگي آنان مشکل که در اينجا
به نام برخي از آنان اشاره مي رود:
1- (ابوالأديان) از نخستين کساني
است که در نخستين ساعات رحلت حضرت عسکري عليه السلام وآغاز ولايت
وامامت امام مهدي عليه السلام به ديدار آن گرامي مفتخر گرديد وتجلي
شکوهبار او را در نماز بر پيکر پاک پدر، دريافت پاسخ نامه ها وحل
مشکل کاروان قم را به دو چشم خود نگريست(16)
که داستان او را در بخش هشتم آورديم.
2- از ديگر افرادي که به ديدار آن
خورشيد جهان افروز، مفتخر گرديد (حاجز بن يزيد وشاء) مي باشد. او
شاهد تجلي قدرتمندانه حضرت مهدي عليه السلام به هنگام رحلت پدر
ونماز بر پيکر پاک او بود وبعدها هم به وکالت آن حضرت برگزيده شد.(17)
3- از کساني که آن حضرت را پس از رحلت پدر گرانقدرش حضرت عسکري
عليه السلام ديد، عمويش (جعفر) بود. جعفر سه بار حضرت مهدي را ديد:
1- يک بار، هنگامي بود که مي خواست بر پيکر پاک امام عسکري عليه
السلام نماز آغاز کند که بناگاه حضرت مهدي عليه السلام تجلي کرد
ورداي او را گرفت وکشيد وفرمود:
(تنح يا عم! أنا أولي بالصلاة علي
أبي).(18)
يعني: عمو! برو عقب که من بر نماز خواندن بر پيکر پاک پدرم، از
همگان سزاوارترم.
2- دومين بار هنگامي بود که جعفر، ادعا کرد که وارث امام عسکري
عليه السلام است واموال او را بايد به ارث ببرد که حضرت مهدي عليه
السلام از نقطه اي که جعفر نمي دانست ظاهر شد وخطاب به او فرمود:
(يا جعفر! مالک تتعرض في حقوقي؟!)
يعني: جعفر! تو را چه رسد که به حقوق من متعرض گردي؟
وآنگاه در حاليکه بهت وهراس،
سراپاي جعفر را گرفته بود، آن حضرت از برابر ديدگانش نهان شد.(19)
3- سومين ديدار جعفر، هنگامي بود که براساس وصيت حضرت عسکري عليه
السلام تصميم گرفتند پيکر پاک او را در همان خانه اي که امام هادي
عليه السلام مدفون است، به خاک بسپارند که جعفر پيش آمد وبخاطر
کارشکني گفت: (اين خانه، خانه من است ونبايد اينجا به خاک سپرده
شود).
در اين هنگام حضرت مهدي عليه السلام ظاهر شد وفرمود:
(يا جعفر!... أدارک هي؟!)
يعني: جعفر! آيا براستي اين خانه، خانه توست؟
وآنگاه از برابر ديدگان او غائب
گرديد وجعفر ديگر او را نديد.(20)
4- از کساني که پس از حيات پدر ودر دوران غيبت کوتاه مدت امام عصر
عليه السلام آن گرانمايه را ديده اند، انبوه مردمي بودند که براي
نماز بر پيکر حضرت عسکري عليه السلام در بيت رفيع ولايت گرد آمده
بودند. آنان همگي ديدند که حضرت مهدي عليه السلام چگونه پرشکوه
وپرصلابت تجلي کرد وپيش آمد وجعفر را کنار زد وخود بر پيکر پاک
پدرش نماز گزارد.
5- گروه ديگري که در غيبت صغري به ديدار آن حضرت مفتخر گرديدند،
کاروانياني بودند که در روزهاي نخستين هفته رحلت حضرت عسکري عليه
السلام به سامرا آمده بودند ودر همانجا توفيق ديدار، نصيب آنان
گرديد.
داستان آنان بطور مشروح در بحث از رحلت حضرت عسکري عليه السلام
آمده است.
پاورقى:
(1)احتجاج
طبرسي، ج 2، ص 289، چاپ نجف، غيبت طوسي، ص 253
وبحارالانوار، ج 51، ص 377.
(2)
بحارالانوار، ج 51، ص 372.
(3)او مي
گفت: (لعنت) به معناي: دور گردانيدن است. و(لعنة الله)
يعني: خدا او را از آتش دوزخ دور گردانيد. براي اطلاع
بيشتر، مراجعه شود به: آخرين اميد، ص 137.
(4)غيبت
شيخ طوسي، ص 250 والفرق بين الفرق، ص 250.
(5)
(مفوضه) گروهي بودند که مي گفتند: (خدا پيامبر را آفريد
وتدبير امور جهان را به او وا نهاد. برخي نيز مي گفتند:
(به اميرمؤمنان عليه السلام واگذاشت در روايت است که: (من
قال بالتفويض، فقد اخرج الله عن سلطانه). مجمع البحرين،
ماده تفويض.
(6)برخي
نيز گفته اند که: (اين گروه گمراه، فرقه اي از (غلاة)
بودند که به الوهيت اصحاب کساء عقيده داشته وآنان را نور
واحدي مي شناختند که روح در همه آنها بطور برابر حلول
نموده است وهمه نور واحدي هستند که هيچ کدام بر ديگري
برتري ندارند). ملل ونحل شهرستاني، ج 2، ص 13.
(7)جامع
الرواة، ج 2، ص 469 به نقل از ابن قولويه.
(8)در شرح
حال اين هشت دروغپرداز، از کتابهاي: رجال کشي، تنقيح
المقال، غيبت شيخ طوسي وبحارالانوار استفاده شده است.
(9)
اکمال الدين، ج 2، ص 424- 433 وبحارالانوار، ج 51، ص 13 -
28.
(10)
اکمال الدين شيخ صدوق، ج 2، ص 430، کتاب غيبت شيخ طوسي، ص
139 وبحارالانوار ج 51، ص 5 وج 52، ص 30.
(11)
اکمال الدين، ج 2، ص 431 وبحارالانوار، ج 51، ص 5.
(13)
اکمال الدين، ج 2، ص 457 وبحارالانوار، ج 51، ص 346.
(14)
اکمال الدين، ج 2، ص 383 وبحارالانوار، ج 52، ص 24.
(15)
اکمال الدين، ج 3، ص 437 وبحارالانوار، ج 52، ص 25.
(16)
اکمال الدين، ج 2، ص 475 وبحارالانوار، ج 52، ص 67.
(17)
به بخش 8 کتاب رجوع شود.
(18)
اکمال الدين، ص 475 وبحارالانوار، ج 52، ص 67. در مصادر
ياد شده (تأخر يا عم! فأنا احق بالصلاة علي ابي) ذکر شده
است.
(19)
اکمال الدين، ج 3، ص 424 وبحارالانوار، ج 52، ص 42.
(20)
اکمال الدين، ج 3، ص 442 وبحارالانوار، ج 52، ص 42.