جناب (محمد بن عثمان) با دريافت نامه اي که حضرت مهدي عليه السلام
در آن، رحلت پدرش را به او تسليت فرموده بود، برگ زرين ديگري بر
دفتر افتخارات خويش افزون ساخت که در آن نامه مبارک از جمله آمده
است:
(انا لله وانا اليه راجعون، تسليما لأمره ورضاءا بقضائه، عاش أبوک
سعيدا ومات حميدا، فرحمه الله وألحقه بأوليائه ومواليه عليهم
السلام فلم يزل مجتهدا في أمرهم، ساعيا فيما يقربه الي الله (عز
وجل) واليهم، نضر الله وجهه وأقاله عثرته....
أجزل الله لک الثواب وأحسن لک العزاء، رزئت ورزئنا وأوحشک فراقه
وأوحشنا، فسره الله في منقلبه.
کان من کمال سعادته أن رزقه الله تعالي ولدا مثلک، يخلفه من بعده
ويقوم مقامه بأمره ويترحم عليه.
وأقول: الحمد لله، فان الأنفس
طيبة بمکانک وما جعله الله تعالي فيک وعندک، أعانک الله وقواک
وعضدک ووفقک وکان لک وليا وحافظا وراعيا وکافيا ومعينا).(1)
يعني: همه ي ما از آن خدا هستيم وهمگمي بي ترديد به سوي او باز مي
گرديم. ما تسليم فرمان او وراضي به داوري وفرمان وتقدير او هستيم.
پدرت سعادتمندانه زيست وستوده وشايسته از جهان رخت بربست. رحمت
وبخشايش خدا بر او باد وخداوند او را به اولياي خويش ملحق سازد!
او همواره در انجام دستورات پيشوايان وسروران خويش،کوشا بود ودر
کارهايي که او را به خدا واولياي او نزديک سازد، کوشش خستگي
ناپذيري داشت، خداوند روح او را شاد وچهره اش را درخشان سازد واو
را بيامرزد.
خداوند پاداش وثواب تو را افزون گرداند ودر اين مصيبت به تو شکيبايي نيکو
ارزاني دارد.
محمد! تو اينک در رحلت پدر داغدار ومصيبت زده اي وما هم اندوهگين.
فراق پدرت براي تو وحشتناک وبراي ما اندوهبار. خداوند او را در
بازگشتگاه خود شادش گرداند.
از کمال نيکبختي او اين است که خداوند فرزندي همچون تو به وي روزي
ساخت که پس از مرگ او بماند وجانشين او گردد وبراي پدر طلب آمرزش
نمايد.
بر اين نعمت، خداي را سپاس، چرا که دلهاي شيعيان ما به وجود تو وبه
آنچه خدا در شخصيت تو ونزد تو قرار داده است، شادمانند. خدا ياريت
کند وبه تو نيرو واقتدار بخشد وپشتيبانيت کند ودر کارها، به تو
توفيق ارزاني دارد ونگهبان، حافظ، کفايت کنند امور ويار وياورت
باشد!
شگفتا؟!
شما خواننده گرامي! به نامه ي گرانقدر حضرت مهدي عليه السلام به
محمد بن عثمان يک بار ديگر بنگريد، براستي که قلم ناتوانتر از آن
است که نشانه هاي مباهات وافتخاري را که امام عصر عليه السلام در
اين مرقوم مبارک، به اين پدر وپسر پرافتخار،عنايت فرموده است
برشمارد وآنگونه که مي بايد ترسيم کند.
هر واژه اي از انبوه واژه هاي اين نامه، ستايش عطرآگين ونشاني رفيع
وبلند وپرافتخار است که اگر مردي در زندگي خويش به يکي از آنها
کامياب گردد ونايل آيد براستي زيبنده است که سرفرازانه سر برافرازد
ومباهات کند وبر خود ببالد وبگويد:
(هان اي جهانيان! آيا چو مني هست؟ نظير من کيست؟)
شگفتا! آخر چگونه اين همه افتخارات وا رزشهايي که گرانبهاتر
وپرارزشتر از هر چيز نفيس وارزشمندي است، که وجود جناب عثمان بن
سعيد وفرزند خلف او، محمد گرد آمد؟ گوارا باد بر آن دو اين افتخار
ونيکبختي دنيا وآخرت! جناب محمد بن عثمان، بسان پدرش سفير ورابط
ميان حضرت مهدي عليه السلام با تمامي شيعيان آن حضرت بود، چه
شيعياني که در عراق مي زيستند وچه دوستداران وارادتمنداني که از قم
وديگر شهرهاي اسلامي در پي محبوب وامام خويش بودند واز سفير ونايب
خاص او، سراغ او را مي گرفتند.
وهمانگونه که گذشت، محل خدمت وسفارت او نيز در بغداد بود.
روشن است که آن جناب وظايف ومسئوليتهايي را که بر دوش داشت در جوي
از کتمان وتقيه ورازداري انجام مي داد. او اموال وحقوق شرعي را از
شيعيان دريافت مي داشت وبه صورت نهاني همه را به حضرت مهدي عليه
السلام تقديم مي داشت ويا به گونه اي که او مقرر مي فرمود به مصرف
مي رسانيد.
اما اينکه چگونه وبه چه صورتي اموال را به آن گرامي تقديم مي کرد
موضوع روشني نيست واز هر جهت با ابهام پيچيده است.
آن جناب بارها به شايستگان خبر داد که پس از رحلتش (حسين بن روح
نوبختي) بجاي او منصوب شده وانجام وظيفه خواهد کرد.
سومين سفير آن حضرت
او بنام (حسين بن روح) بود وکنيه اش (ابوالقاسم) ودر لقب به
(نوبختي) شهرت داشت.
در جامعه تشيع آن روزگار، شخصيت پرآوازه، انديشمند ومعروف بود وپيش
از افتخار تصدي نيابت خاص، وکيل دومين سفير حضرت مهدي عليه السلام
جناب محمد بن عثمان بود، هم به املاک او نظارت داشت وهم رابط ميان
او وبزرگان شيعه در نقاط مختلف کشور پهناور اسلامي بود واز اين راه
دستورات وتعليمات اهل بيت عليهم السلام واخبار نهاني را به آنان مي
رسانيد.
به همين جهت، هنگامي که شيعيان ديدند دومين نايب امام عصر عليه
السلام او را امين مي شناسد وبه او اعتماد مي کند وبه فضيلت
ودينداري او گواهي مي نمايد واو را شايسته وکالت خويش مي نگرد، به
تدريج اعتماد همگي به او فزوني يافت ومرود توجه همگان قرار گرفت.
او شخصيت والايي بود که به خردمندي وفرزانگي ورشد فکري وديني شهرت
بسزايي داشت وموافق ومخالف بر اين واقعيت گواهي مي دهند، تا جايي
که اهل سنت نيز او را تکريم واحترام مي نمودند.
اين امتيازات وشرايط وويژگيها براي (جناب حسين بن روح) پايگاه
پرشکوه مردمي وموقعيت بلندي بخشيده بود که همه مردم، با وجود راه
وروش مختلف وهدف ومذهب متفاوت ودر سطوح گوناگون به او بهاي بسيار
مي دادند وبه ديده احترام مي نگريستند.
پيش از رحلت دومين نايب خاص، فرماني از جانب امام عصر عليه السلام
صادر گرديد که به موجب آن، جناب (محمد بن عثمان) دستور يافت تا
(حسين بن روح) را بجاي خويش معرفي کند وچنين کرد.
او آنگونه که مي بايد اعلان کرد
که جانشينش پس از رحلت، حسين بن روح خواهد بود وبدين منظور، بزرگان
شيعه را گرد آورد وضمن بياناتي، از جمله فرمود: (اگر من از دنيا
رفتم حسين بن روح جانشين من است چرا که دستور يافته ام او را بجاي
خويش برگزينم، از اين رو در زندگي خود به او مراجعه کنيد ودر کارها
به او اعتماد ورزيد).(2)
ونيز هنگامي که ساعتهاي واپسين عمر او فرا رسيد، انبوهي از
سرشناسان وبزرگان شيعه کنار بسترش گرد آمدند وآن جناب خطاب به آنان
گفت: (اين ابوالقاسم، حسين بن روح نوبختي جانشين من است وميان شما
وحضرت صاحب الأمر عليه السلام سفير ووکيل ومورد اطمينان وامين است.
از اين رو در کارهايتان به او
مراجعه کنيد ودر کارهاي مهم خود به او اعتماد نماييد. من اين فرمان
را دريافت داشته بودم وآن را به شما دوستداران اهل بيت رسانيدم).(3)
روايت است که دومين نايب خاص امام عصر عليه السلام دوست گرم
وپرمهري بنام (جعفر بن احمد) داشت وبا او بسيار نشست وبرخاست مي
نمود.
اين دوستي به جايي رسيده بود که آن جناب، در اواخر زندگي اش جز
غذايي که در خانه اين دوست فراهم مي شد چيزي ميل نمي کرد وبسياري
از شيعيان با آگاهي بر اين دوستي در اين انديشه بودند که جعفر بن
احمد، سومين نايب خاص امام عصر عليه السلام وجانشين دوست خود خواهد
بود، اما حضرت مهدي حسين بن روح نوبختي را به سفارت برگزيد.
جالب است که (جعفر بن احمد) با وجود ارتقاء مقام حسين بن روح هرگز
رفتار وعملکرد دوستانه وصميمانه خويش را با او تغيير نداد بلکه
همانگونه، که در خدمت دومين نايب امام عصر عليه السلام تا آخر کار،
در کمال مهر ووفا ايستاد، به خدمت سومين نايب نيز کمر همت بست.
همواره در مجلس او حضور مي يافت واو را مخلصانه در راه انجام وظايف
وبه دوش کشيدن بار گران مسئوليتهايش ياري مي کرد. وتا آخرين لحظات
زندگي (جناب نوبختي) در خدمت او ايستاد، تا سرانجام سومين نايب خاص
نيز پس از 21 سال خدمت به حق وعدالت، در سال 326 هجري جهان را
بدرود گفت.
چهارمين نايب خاص
نام چهارمين نايب خاص محبوب دلها، (علي بن محمد) بود، کنيه اش
ابوالحسن ودر لقب (سمري) شهرت داشت.
حضرت او را براي سفارت خويش برگزيد وبه جناب حسين بن روح نيز دستور
داد که او را به جانشيني خويش معرفي کند وآن جناب نيز دستور مبارک
امام خويش را اجرا کرد.
شخصيت والاي آن جناب بسان خورشيدي بود که نيازي به معرفي درخشندگي
نور او نيست وامانتداري، تقوا، شکوه وعظمت او فراتر از گفتار
ونوشتار است.
از کرامتهاي آن فرزانه روزگار از جمله اين بود که در بغداد، خبر از
رحلت (ابن بابويه قمي)، پدر گرامي صدوق، که در ري مي زيست داد
وگفت: (در اين ساعت، او چشم از جهان فرو بست). وگروهي از شيعيان که
در حضورش بودند ماه وروز وساعتي را که او فرموده بود يادداشت
کردند، آنگاه پس از 17 روز که خبر رحلت او به بغداد رسيد ديدند
کاملا با نوشته آن روز که جناب (سمري) فرموده بود تطبيق دارد.
با پايان يافتن زندگي پرافتخار چهارمين نايب خاص امام عصر، غيبت
صغري يا کوتاه مدت آن گرامي ونيز نيابت وسفارت خاص نيز به پايان
رسيد واز آن روز غيبت طولاني آن خورشيد جهان افروز، آغاز گرديده
است که تاکنون نيز ادامه دارد.
اميد که با ظهور مبارکش اين فراق وانتظار واين دوران غمبار غيبت
پايان پذيرد، ان شاء الله.
رحلت جناب سمري
درست پيش از شش روز از رحلت چهارمين نايب خاص بود که پيام کتبي
مبارکي از سوي حضرت مهدي عليه السلام به آن جناب صادر گرديد، که
اينگونه بود:
بسم الله الرحمن الرحيم
(يا علي بن محمد السمري! أعظم
الله أجر اخوانک فيک، فانک ميت ما بينک وبين ستة أيام، فاجمع أمرک
ولا توص الي أحد فيقوم مقامک بعد وفاتک، فقد وقعت الغيبة التامة
فلا ظهور الا بعد اذن الله - تعالي ذکره - وذلک بعد طول الأمد
وقسوة القلوب وامتلاء الأرض جورا).(4)
بنام خداي بخشاينده بخشايشگر
هان اي علي بن محمد سمري! خداوند پاداش برادران ديني ات را در رحلت
تو، پرشکوه وبزرگ گرداند. تو تا شش روز ديگر به سراي باقي خواهي
شتافت، از اين رو به کارهايت رسيدگي کن ودر مورد هيچ کس به عنوان
جانشين خود، وصيت منما، چرا که عصر غيبت کامل، فرا رسيده است وديگر
جز پس از دريافت فرمان از جانب خدا، ظهور نخواهد بود ودريافت فرمان
از جانب خدا نيز پس از گذشت روزگاران وسخت شدن قلبهاي مردم ولبريز
شدن زمين از ظلم وجور، خواهد بود.
جناب سمري، اين توقيع مبارک را در خانه اش براي مردم خواند وآنان
از روي آن توقيع شريف،نسخه برداشتند واز خانه آن جناب رفتند، اما
هنگامي که روز ششم بسوي خانه او آمدند، ديدند در واپسين لحظات است.
پرسيدند: (جانشين شما کيست؟)
پاسخ داد: (خداي را امري است که خود به انجام رساننده آن است).
واين آخرين سخني بودکه از او
شنيده شد وآنگاه جهان را بدورد گفت واين در سال 329 هجري اتفاق
افتاد.(5)
نمايندگان حضرت مهدي
در دوران زندگي چهار سفير خاص امام عصر عليه السلام شيعيان
ودوستداران، مسايل فقهي، حقوقي،مالي وگاه مسايل شخصي خود را نيز از
طريق آنان از امام گرانقدر خويش مي پرسيدند وپس از مدتي کوتاه،
پاسخ شايسته وبايسته آن را دريافت مي کردند.
اين سفيران خاص نيز در شهرهاي مختلف جهان اسلام، هر کدام
نمايندگاني داشتند که در فراهم ساختن امکانات انجام شايسته
مسئوليتهاي خطير سفارت حضرت مهدي عليه السلام براي آنان، نقش
شايسته اي را ايفا مي کردند.
اين نمايندگان، در زندگي راه ورسم خويش، بسيار شايسته کردار ودر
عقيده وايمان خود، بسيار مستقيم ودرست انديش بودند وهمگمي به
پارسايي، تقوا پيشگي وشايستگي شهرت داشتند وتا آخرين لحظه زندگي
نيز به همان سبک زيسته، نه انحرافي از آنان ديده شد ونه لغزش
وارتجاعي. اين بزرگوران، براي دريافت پاسخ مسايل وموضوعات خويش که
مردم از آنان پاسخ آنها را مي خواستند، گاه به سوي سفيران خاص امام
عصر عليه السلام مراجعه مي کردند وگاه بطور بي واسطه به سوي خود آن
گرامي مرد عصرها ونسلها که ما در اينجا، به منظور پرهيز از گستردگي
بحث، تنها نام بلند آوازه ونيک آنها را مي آوريم وبيوگرافيشان را
وامي گذاريم.
نام برخي از آنان عبارت است از:
1- حاجز بن يزيد که لقبش وشاء بود.
2- ابراهيم بن مهزيار
3- محمد بن ابراهيم
4- احمد بن اسحاق قمي
5- محمد بن جعفر اسدي
6- قاسم بن علاء
7- حسن بن قاسم
8- محمد بن شاذان
ونيز شخصيتهاي ديگري نام ونشانشان آمده است که وکالت آنها ثابت
نشده يا در ميان محدثان شهرت نيافته اند، که از آنها مي گذريم.
مدعيان دروغين سفارت ونمايندگي
از شگفتيهاي روزگار اين است که شماري از ياران حضرت هادي وحضرت
عسکري عليه السلام فرجام شقاوتبار وعاقبت بسيار بدي را براي خويش
برگزيدند واز راه درست ومسير حق وعدالت انحراف جستند، با اينکه هم
داراي سابقه درخشاني بودند وهم بسيار به محضر آن دو بزرگوار تشرف
يافته وهم، پيوندشان سخت واستوار بود.
روايات بسيار از آن دو امام معصوم شنيده بودند تا جايي که يکي از
آنان با گردآوري ودسته بندي آن روايات، کتابي تأليف نموده بود.
انگيزه ها واسباب انحراف
با تعمق شايسته وبايسته در موضوع، براي انحراف آنان از راه درست
وعادلانه، جز انگيزه هاي ذيل را نمي توان يافت:
1- حرص وآز در تأمين منافع نامشروع شخصي
2- طمع به اموال وامکاناتي که انبوه دوستداران امام عصر عليه
السلام به آنها داده بودند تا بوسيله ي آنان به آن حضرت برسد.
3- جاه طلبي ودوستي رياست وعشق به شهرت وقدرت، تا از وراي آنها به
جامعه، فرماندهي ورياست کنند.
4- وديگر آفت هستي سوز، پيروي از هواي نفس که انسان را از حق
وفضيلت باز مي دارد.
آري! براي نگون بختي وانحراف آنان دليل ديگري جز آنچه آمد نمي
شناسيم.
سرانجام کارشان به جايي رسيد که نفرين ولعنت حضرت مهدي عليه السلام
شامل آنان گرديد. آن نفرين ولعنتي که بند بند وجود انسان از آن مي
لرزد وقلبها تکان مي خورد.
رفع فتنه مدعيان دروغين
روشن است که اين مدعيان دروغين در ميان شيعيان، مشکلات عقيدتي
بسياري ايجاد کردند، علاوه بر آن، افکار وانديشه هاي نايبان حقيقي
حضرت مهدي عليه السلام را نيز به فتنه خود وريشه کن ساختن آن مشغول
داشتند، زيرا عنصري که دچار انحراف عقيدتي است هنگامي که به دروغ
ادعاي سفارت ويا وکالت از امام عليه السلام را نيز داشته باشد، راه
ورسم خط مستقيم امام عليه السلام را تيره وتار مي سازد وبا مخالفت
ورقابت کينه توزانه وجاه طلبانه خويش، ميدان را براي تلاشهاي
اصلاحي سازنده سفيران حقيقي آن حضرت، تنگ مي کند.
اين مشکلي بود که نه سکوت در برابر آن صحيح بنظر مي رسيد ونه اقدام
نکردن به حل آن مشکل وجبران ضايعات اين آفت گمراهگر؛ بناگزير بايد
با کنار زدن پرده از روي واقعيتها، حقيقت را آشکار ومدغيان دروغين
را رسوا ساخت.
اينک توضيح بحث:
حسن شريعي
اين مرد از ياران دو پيشواي گرانقدر حضرت هادي وعسکري عليهم السلام
بود وپس از حضرت عسکري وغيبت امام عصر عليه السلام به دروغ وباطل،
ادعا نمود که گويي سفير ويژه آن حضرت است، با اينکه شايستگي اين
مقام را نداشت.
او به خدا دروغ بست وبه امامان معصوم عليهم السلام نسبتهايي داد که
زيبنده مقام آنان نبود واز آنها بيزارند وسرانجام کفر وحق ستيزي او
به جايي رسيد که توقيعي از جانب حضرت مهدي عليه السلام بوسيله نايب
سوم در لعنت ونفرين به او وبيزاري جستن از او ورفتار وگفتارش صادر
گرديد، از اين رو شيعيان او را لعنت کردند وتنفر خود را از او
اعلان نمودند.
محمد بن نصير نميري
اين مردک، از ياران حضرت عسکري عليه السلام بود که پس از رحلت آن
بزرگوار وغيبت فرزندش به دروغ مدعي گشت که سفير حضرت مهدي عليه
السلام ونايب خاص اوست، اما خدا به کيفر دروغسازي وحق ستيزي وسخنان
کفرآميزش، او را رسوا ساخت ودومين نايب ويژه امام عصر او را لعنت
کرد واز او بيزاري جست.
اين عنصر منحرف، نسبت خدايي
وربوبيت به حضرت هادي وعسکري عليهم السلام داد وبا وقاحت ادعا کرد
که پيامبر وفرستاده شده از سوي امام هادي عليه السلام است.(6)
علاوه بر انکار مبدأ، با عقيده به
تناسخ، معاد را نيز انکار کرد(7)
وبه مباح بودن نکاح با محارم چون: خواهر، مادر وعمه... وبه همجنس
بازي، اين عمل شنيع وضد انساني، فتوا داد وگفت: (اين کار براي فاعل
لذت بخش است وبراي مفعول تواضع وفروتني مي آورد).
يکبار او را ديدند در حالي که
غلامش بر او سوار است، هنگامي که بر اين گناه زشت او را سرزنش
کردند گفت: (اين کار براي غلام لذت آور است وبراي من تواضع وترک
تکبر وخودپسندي است).(8)
احمد بن هلال عبرتايي
او اهل روستاي بزرگي از منطقه (نهروان) بود که ميان واسط وبغداد
قرار داشت، گفته شده که از ياران حضرت هادي يا عسکري عليهم السلام
بود وبه هر حال به غلو مشهور است ومورد لعن ونفرين ابدي.
نخست از افراد مورد اطمينان حضرت عسکري عليه السلام واز اصحاب خاص
وروايت کننده از امامان معصوم عليهم السلام بود. 54 مرتبه به زيارت
خانه خدا رفت که 20 بار با پاي پياده بود. اما دريغا که دچار
انحراف وارتجاع سختي شد، به گونه اي که حضرت عسکري عليه السلام او
را بسيار نکوهش کرد ودر موردش فرمود: (از اين صوفي رياکار وبازيگر،
پروا کنيد).
برخي نيز اين جمله را در نکوهش او، از جانب حضرت مهدي عليه السلام
دانسته اند که در هر حال نشانگر پليدي وگمراهي اين مرد است.
او تا زمان نيابت جناب محمد بن عثمان زيست وبا سماجت بسيار، سفارت
آن جناب را انکار کرد که توقيع مبارکي از جانب حضرت مهدي عليه
السلام در مورد لعن ونفرين بر او ولزوم اظهار بيزاري از کارهايش،
شرف صدور يافت.
از آن پس، دشمني وعداوت خويش را با امامان نور عليهم السلام آشکار
ساخت که شيعيان او را لعنت کردند واز او بيزاري جستند.
پس از مرگ او، نامه ي ديگري از جانب امام عصر عليه السلام آمد که
بار ديگر او را مورد لعن ونفرين قرار داد وبيزاري جستن از او را
خاطر نشان نمود، دليل آن هم اين بود که برخي شيعيان توقيع نخست را
در مورد او انکار کردند واز (قاسم بن علاء) که از وکلاي حضرت مهدي
عليه السلام بود تقاضا کردند که از آن حضرت در اين مورد سؤال کند
تا در مورد انحراف او اطمينان پيدا کنند.
در مورد سؤال آنان پاسخي رسيد که فرمود:
(... قد کان أمرنا نفذ اليک في المتصنع ابن هلال - لا رحمه الله -
بما قد علمت ولم يزل - لا غفر الله له ذنبه ولا أقاله عثرته -
يداخل في أمرنا بلا اذن منا ولا رضي يستبد برأيه... لا يمضي من
أمرنا اياه الا بما يهواه ويريده، أراده الله بذلک في نار جهنم.
فصبرنا عليه، حتي بتر الله - بدعوتنا - عمره وکنا قد عرفنا خبره
قوما من موالينا في ايامه - لا رحمه الله - وأمرنا هم بالقاء ذلک
الي الخاص من موالينا ونحن نبرأ الي الله من ابن هلال - لا رحمه
الله - وممن لا يبرأ منه.
واعلم الاسحاقي - سلمه الله -
وأهل بيته بما أعلمناک من حال هذا الفاجر وجميع من کان سألک ويسألک
عنه من أهل بلده والخارجين ومن کان يستحق أن يطلع علي ذلک، فانه لا
عذر لأحد من موالينا في التشکيک فيما روي عنا ثقاتنا، قد عرفوا
بأننا نفاوضهم بسرنا ونحمله اياه اليهم وعرفنا ما يکون من ذلک ان
شاء الله تعالي).(9)
يعني: درباره (ابن هلال) اين ظاهر ساز - که رحمت خدا بر او مباد! -
دستور ما به تو رسيد واز آن آگاه شدي. او که خدا - گناهش را
نبخشايد واو را از آمرزش خود محروم سازد - همچنان در کار ما بدون
اجازه ورضايتي از جانب ما دخالت مي کند. استبداد رأي، پيشه ساخته
واز کار ما تنها آنچه را که دلخواه اوست مي پذيرد، خدا بخاطر اين
شيوه زشت وگمراهانه اش او را به آتش جهنم بکشاند.
ما در مورد او شکيبايي ورزيديم تا خدا به نفرين ما، رشته عمر او را
بريد، در زمان حياتش - که خداي او را از رحمت خود دور سازد! - ما
گروهي از دوستانمان را از انحراف عقيدتي وعملکرد ظالمانه او آگاه
ساختيم وبه آنان خاطر نشان کرديم که به دوستان خاص ما اين موضوع را
برسانند.
واکنون ما، هم از او بيزاري مي جوييم وهم از کساني که از او ابراز
تنفر نکنند.
آنچه در مورد اين عنصر فاجر وگناهکار به تو اعلام کرديم به احمد بن
اسحاق - که خداي او را سلامت دارد! - وبه همه کساني که از شهر او
يا ديگر شهرها، از وضعيت وي، از تو سؤال نمودند يا مي نمايند ونيز
به هر آن کس که درخور آن است که در اين مورد آگاهي يابد، به همه
اينها اعلان کن، چرا که هيچ يک از دوستان ما عذري ندارند که در
آنچه افراد مورد اعتماد واطمينان از جانب ما روايت مي کنند، ترديد
روا دارند.
آنان مي دانند که ما اسرار خود را با افراد مورد اعتماد خويش در
ميان مي گذاريم وآنها را به آنان انتقال مي دهيم وآنچه در اين مورد
است اگر خدا بخواهد، شناخته اند.
محمد بن علي بن بلال
اين مرد نيز در آغاز کارش مورد
اعتماد حضرت عسکري عليه السلام بود،(10)
اما پس از آن، از صراط مستقيم انحراف جست وبه دروغ مدعي گرديد که
از جانب حضرت مهدي عليه السلام وکيل است ونيابت خاص دومين سفير آن
حضرت، جناب محمد بن عثمان را انکار نمود. واز پي آن، اموالي را که
نزد او انباشته شده بود تا به حضرت مهدي عليه السلام برساند، در
آنها خيانت ورزيد.(11)
محمد بن عثمان، راه ديدار او با
امام عصر عليه السلام را هموار کرد وآن گرانمايه به او دستور داد
که اموال را به دومين نايب او، محمد بن عثمان بدهد. با اين وصف او
همچنان به انحراف وکينه توزي خود ادامه داد وفرجام کارش به جايي
رسيد که توقيعي از جانب امام عصر عليه السلام رسيد ودر آن، ضمن
گروهي دروغ پرداز همچون (شلمغاني) و(حلاج) مورد لعن ونفرين قرار
گرفت وبه بيزاري جستن از آنان تأکيد شد.(12)
حسين بن منصور حلاج
او شيطان بود وچه شيطان گمراهگر وخطرناکي؟
از ده قرن پيش، جامعه اسلامي به اين عنصر فريبکار وفتنه او، گرفتار
آمد وبا اينکه کفر وانحراف او آشکار گشت، برخي از واماندگان همچنان
خود را دوستدار وارادتمند او به حساب مي آورند واو را تحسين مي
کنند وبه انديشه وعقيده فاسد او، دل مي بندند وروشن است که هر کس
به ديگري شباهت داشت، بسوي او جذب مي گردد.
زادگاه او
در مورد زادگاه وشهر او، مورخان اختلاف نظر دارند، برخي او را از
(نيشابور) مي دانند وبرخي از (مرو) وبرخي ديگر از (طالقان) يا (شهر
ري).
محدثان ومورخان از او سخن به ميان آورده واو را از دروغپردازان
ودجالگران وشيادان فريبکار وتردست، شمرده اند. او تظاهر به صوفي
گري مي کرد ودر هر رشته اي از علم ودانش، در حالي که آگاهي ودانشي
نداشت، خود را دانشور ودانشمند برجسته، جا مي زد.
هر روز به رنگي در مي آمد، نزد شيعيان خود را دوستدار وشيفته
خاندان وحي ورسالت جا مي زد ونزد اهل سنت، ژست همرنگي وهمراهي با
آنان را مي گرفت که از ناحيه امام عصر عليه السلام توقيعي صادر
گرديد وضمن لعن ونفرين او، بيزاري وجود مبارک آن حضرت را، از او
وکارهاي ناپسندش نشان داد.
پاورقى:
(1)اکمال
الدين، ج 2، ص 510 وغيبت طوسي، ص 220.
(4)اکمال
الدين،، ج 2، ص 516 وغيبت طوسي، ص 242 و243.
(7)در
کتاب (معجم وسيط) آورده اند که: (تناسخ روح، عقيده اي است
که ميان هندوها وملتهاي باستاني شايع بود وبر اين باور
بودند که روح مرده به حيوان برتر يا پست تري انتقال مي
يابد تا بخاطر عملکرد صاحب آن که مرده است، پاداش يا کيفر
وعذاب شود وديگر معاد ورستاخيزي نيست)..
(8)رجال
کشي، ص 438 وغيبت طوسي، ص 244.
(9)رجال
کشي، ص 438 وغيبت طوسي، ص 244.
(10)
بطوريکه امام حسن عسکري عليه السلام درباره ي او مي
فرمايد: (فانه الثقة المأمون، العارف مما يجب عليه). رجال
کشي، ص 579. يعني: او فرد مورد اعتماد وامين است وبه
تکاليف خود آشناست.
(11)غيبت
شيخ طوسي، ص 246.
(12)رجوع
شود به: احتجاج طبرسي، ج 2، ص 289، چاپ نجف.