امام مهدى از ولادت تا ظهور

سيد محمد كاظم قزوينى

- ۲۱ -


6- (سيما) از غلامان (جعفر) يا از مأموران خليفه خودکامه (عباسي) است. او به دستور آنان، درب خانه حضرت عسکري عليه السلام را شکست ووارد خانه گرديد که بناگاه حضرت مهدي عليه السلام در حاليکه سلاح سردي به دست داشت بر او ظاهر شد وخطاب به او فرمود:

(ما تصنع في داري؟)

يعني: تو در خانه من چه مي کني؟

(سيما) وحشت زده گفت: (سرورم! جعفر مرا گسيل داشته است. او بر اين گمان است که پدرت حضرت عسکري عليه السلام که از دنيا رفته است، پسري ندارد وخانه او به جعفر مي رسد، اينک که خانه شماست وشما فرزند او هستيد من مي روم). واز خانه خارج شد.(1)

7- (ابراهيم بن ادريس) که از ياران حضرت هادي عليه السلام بود، به ديدار امام عصر عليه السلام مفتخر گرديد ودرباره ديدارش گفت:

(من پس از رحلت يازدهمين امام نور، فرزند گرانمايه اش حضرت مهدي عليه السلام را که گويا جواني 20 ساله بود، زيارت کردم وپيشاني ودست مبارک او را بوسه باران ساختم).(2)

8- از چهره هاي بنام که در غيبت کوتاه مدت امام عصر عليه السلام وپس از رحلت امام عسکري عليه السلام به افتخار ديدار نايل آمد، جناب (علي بن مهزيار) است. او علاوه بر ديدار امام عصر عليه السلام در منطقه طايف، روزهايي نيز افتخار ميهماني وضيافت داشته که داستان او بسيار گسترده است.(3)

9- از ديگر شخصيتهاي بلند آوازه اي که در اين دوره به افتخار ديدار نايل گرديده، دومين سفير آن حضرت (محمد بن عثمان) است. از او پرسيدند: (آيا صاحب الأمر را ديده اي؟)

پاسخ داد: (آري!... آخرين ديدارم با او در کنار خانه خدا بود که آن گرامي دست به دعا ونيايش برداشته ومي گفت:

(اللهم أنجز لي ما وعدتني).(4)

10- ونيز از (عبدالله بن جعفر حميري) آورده اند که مي گفت: از جناب (محمد بن عثمان) شنيدم که مي گفت: خودم وجود گرانمايه حضرت مهدي عليه السلام را ديدم که پرده کعبه را گرفته بود ونيايشگرانه مي گفت:

(اللهم انتقم لي من أعدائي).(5)

يعني: بار خدايا! انتقام مرا از دشمنانم بگير.

شمار کساني که در غيبت کوتاه مدت آن حضرت وپس از رحلت پدر گرانقدرش، آن حضرت را زيارت نموده اند، بسيار است اگر بخواهيم نام وداستان همه آنان را بياوريم، سخن بسيار گسترده مي شود به همين جهت به همين شمار بسنده مي کنيم.

تلاش شکست خورده دشمن

مدت سکونت حضرت مهدي عليه السلام پس از رحلت پدر، در شهر تاريخي سامرا، بطور دقيق مشخص نيست، اما روشن است که بسياري از دوستداران وشيعيان در همانجا به ديدارش مفتخر شده وحقوق واموال خويش را به او تقديم داشته اند.

طبيعي است که استبداد حاکم، وجود گرانمايه آن حضرت را براي بقاي خود خطري بزرگ، ارزيابي مي نمود ولحظه اي از اين خطر ونيز از خطر پرافتخار تشيع واز پيروان خاندان وحي ورسالت - که مشروعيت رژيم عباسي وسردمداران آن را به رسميت نمي شناختند - غفلت نمي ورزيد وهمواره نگران ومراقب اوضاع بود؛ به همين جهت سفيران امام عصر عليه السلام نيز شيوه واسلوب خاصي را - براي انجام مسئوليتها ودر همانحال پرهيز از خطر استبداد وبه منظور دفاع از خويشتن در برابر هر رخدادي - برگزيدند تا بدين وسيله حساسيت استبداد را تا سر حد امکان برنيانگيخته وخود را آماج هجوم دشمن بيدادگر وعنان گسيخته، قرار ندهند.

استبداد حاکم، بارها به تلاش مذبوحانه اي دست يازيد تا حضرت مهدي عليه السلام را دستگير واز ميان بردارد، اما همه توطئه ها وتلاشهاي آن، با شکست روبرو گرديد.

براي نمونه:

1- در بحثهاي گذشته ترسيم گرديد که استبداد حاکم، يکبار در جستجوي امام مهدي عليه السلام مادر گرامي او، حضرت (نرجس) را بازداشت کرد، اما موفق به دستيابي به خود آن گرامي نشد.

2- پس از 19 سال که (سامرا) مرکز حکومت استبدادي بني عباس بود، بغداد، به عنوان پايتخت برگزيده شد وتشکيلات حکومت بدانجا انتقال يافت و(معتضد) که در آن روزگار سياه، با انحصار قدرت وامکانات جامعه، مدعي خلافت اسلامي بود ودر رأس اين رژيم سياهکار قرار داشت بار ديگر کشتن واز ميان برداشتن حضرت مهدي عليه السلام را در دستور کار وبرنامه استبداد حاکم قرار داد.

او در راه انجام اين جنايت سهمگين بود که سه تن از اشرار خانه زاد خويش را فرا خواند وبه آنان دستور داد که بطور پراکنده وسري، چابک وسبکبال، به سوي شهر تاريخي سامرا حرکت کنند، در نقطه اي از شهر که برايشان وصف کرد، به خانه اي خواهند رسيد که کنار درب وراهرو آن، غلام رنگين پوستي، براي عادي جلوه دادن اوضاع ورد گم کردن، بافتني در دست دارد وبه کار بافندگي مشغول است. با يافتن آن خانه، بي درنگ به آنجا يورش برند وسر هر کسي را که در خانه يافتند از بدنش جدا وبه دربار خلافت به ارمغان بياورند.

مأموريت پر خطر

اينک جريان اين يورش وحشيانه وشکست خورده را از زبان (رشيق) که يکي از آن سه تن مي باشد، مي خوانيم:

ما براي اجراي دستور، به سوي سامرا شتافتيم وپس از ورود بدان شهر، برنامه را همانگونه که برايمان تشريح شده بود، پيگيري کرديم. خانه مورد نظر را يافتيم ودر راهرو خانه، غلام رنگين پوستي را ديديم که مشغول بافتن چيزي است.

از او در مورد خانه واينکه چه کسي در خانه است پرسيديم، اما او با بي تفاوتي بسيار، بي آنکه به ما توجهي کند يا بهايي بدهد، پاسخ داد که: (خانه از آن صاحب آن است وهمو در آن زندگي مي کند).

ما طبق دستور، خانه را مورد يورش قرار داديم وهنگامي که وارد شديم با سرايي پاک وپاکيزه وفضايي دل انگيز وآرام بخش روبرو شديم. در برابر خويش، پرده زيبا وبي نظيري که گويي هم اکنون نصب شده وهيچ دستي به آن نرسيده است، جلب نظر مي کرد ووجود کسي در خانه احساس نمي شد.

پرده را براي ورود به اطاق، کنار زديم که بناگاه با سالن بزرگي روبرو شديم که گويي دريايي عظيم ومواج در آن قرار گرفته است. ودر دورترين کرانه آن، حصيري پاک وپاکيزه بر روي آب گسترده شده وبزرگ مردي که زيباترين چهره وپرشکوه ترين قامت وهيبت را داشت، بر روي آن به نماز ايستاده است. او چنان غرق در نيايش وراز ونياز با خدا بود که گويي نه متوجه آمدن ما شد ونه اعتنايي به سرو صداي سلاحهاي ما وبگير وببند ما داشت.

احمد که يکي از ما سه نفر بود، بي درنگ براي اجراي فرمان سردار خودکامه خويش، گام به سالن نهاد، اما در درون آب قرار گرفت وبا غرق شدن فاصله چنداني نداشت که من با تلاش بسيار، او را از آب بيرون کشيدم وبيهوش نقش بر زمين گرديد.

نفر دوم با خيره سري بيشتري کوشيد وارد سالن گردد ودستور ظالمانه خليفه را به اجرا گذارد، اما او نيز به مجرد پا نهادن بر روي آب، به سرنوشت شوم نفر اول گرفتار آمد.

من با مشاهده وضعيت آن دو، در بهت وحيرت قرار گفتم، بناگزير به آن انسان پرشکوه ووارسته رو آوردم وضمن پوزش خواهي از يورش به حريم خانه اش گفتم:

(سرورم! از پيشگاه خدا وشما که بنده شايسته او هستي، پوزش مي خواهم بخداي سوگند! من نمي دانم جريان چيست؟ وبه سوي خانه چه کسي آمده ام، اينک به سوي خدا باز مي گردم وروي توبه به بارگاه او مي آورم...).

اما او همچنان بي اعتناي به گفتار من، به نماز روح بخش خويش مشغول بود وبدينسان عظمت او وشرايط وصف ناپذير خانه اش، ما را دچار وحشت واضطراب ساخت، شتابان بازگشتيم وزبون وشکست خورده به سوي بغداد ودربار خلافت شتافتيم.

خليفه در انتظار ما بود وپيش از رسيدن ما به پاسداران کاخ دستور داده بود که به مجرد رسيدن ما، اجازه ورود دهند. سياهي شب هنوز دامن خود را جمع نکرده بود که رسيديم وطبق توصيه خليفه، ما را نزد او بردند. او از مأموريت ما وچگونگي کار پرسيد وما جريان بهت آوري را که با دو چشم خود ديده بوديم به او گفتيم.

خليفه، سرگردان ووحشت زده گفت: (واي بر شما! آيا پيش از من با ديگري ملاقات داشته ايد؟ واز جريان مأموريت وشکست آن، چيزي فاش ساخته ايد؟)

پاسخ داديم: (نه!)

او در حاليکه جوهر صدايش تغيير کرده باشد با شديدترين سوگندها تأکيد کرد که: از فرزندان نياي خود نيست وفرزند نامشروع است که اگر کلمه اي از اين خبر محرمانه، فاش شود، گردن ما را نزند.

وما تعهد بر رازداري سپرديم وتا او زنده بود جرأت وجسارت بازگويي آن مأموريت خطرناک را در خود نديديم.(6)

نگرشي بر نقشه شکست خورده

از اين جريان چنين دريافت مي گردد که خانه ومحل سکونت حضرت مهدي عليه السلام در شهر تاريخي سامرا، در آن روزگاران،سخت تحت نظر استبداد ودستگاه اطلاعاتي وجاسوسي بوده وهمه اخبار آن، به شخص خليفه خودکامه عباسي گزارش مي شده است. به همين دليل هم او مي دانست که در راهرو خانه، غلام رنگين پوستي همواره براي عادي جلوه دادن ومراقبت از بيت رفيع امامت گمارده شده است وبه همين جهت هم، سه تن از اطرافيان ومزدوران شرارتبار خويش را بر مي گزيند وبه آنان دستور رفتن به سامرا با آن شرايط خاص را صادر مي کند. آدرس محله اي از شهر را به آنان مي دهد وخانه اي را مشخص مي سازد که مورد هجوم قرار دهند وهر کس را در آنجا يافتند بکشند.

او، آن مجريان کوردل ونگونبخت را از خانه وصاحب آن خانه اي که بايد کشته شود باخبر نمي سازد، بلکه ترجيح مي دهد که آنان در همان ناداني وکوردلي خويش باقي باشند وندانند شخصيت موردنظري که بايد کشته شود کيست؟ چرا حکم کشتن او را صادر کرده وگناه او چيست؟

به هر حال، اين سه نفر، به شهر سامرا مي رسند وبه خانه، هجوم مي برند. غلام رنگين پوست را که مشغول بافتن چيزي است در آنجا مي يابند، اما او نه به آنان بها مي دهد ونه اعتنايي مي کند، گويي حشراتي وارد خانه شده اند. وقتي از او در مورد خانه وکسي که در آن است مي پرسند، در اوج آرامش خاطر وبسيار کوتاه مي گويد: (صاحب خانه، در درون خانه است). واز نام ونشان صاحب خانه، سخني به ميان نمي آورد وبدين وسيله آنان را تحقير مي کند وآنان نيز اين تحقير واهانت را درک مي کنند.

آنان، بر درب آن سالن بزرگ، پرده بسيار زيبا وپرشکوه وتازه اي را مي بينند که گويي تازه نصب شده ودستي به آن نخورده است، سرانجام به آن سالن بزرگ يورش مي برند وبا دريايي از آب روبرو مي گردند ودر دورترين نقطه سالن وبر روي آب حصيري را گشوده مي نگرند که بزرگ مردي در کمال شکوه وهيبت به نماز ايستاده است واز هجوم اين تجاوز کاران نه تنها ذره اي پريشان ومضطرب نمي شود، بلکه هيچ توجهي به آنان نمي کند، چنانکه گويي چيزي اتفاق نيافتاده است.

روشن است که حضرت مهدي عليه السلام براي دفع اين عاملان کوردل استبداد ونقش بر آب ساختن نقشه تبهکارانه آنان، از قدرت اعجاز کمک مي گيرد، اما با اين وصف يکي از آن سه تن با آن منظره هولناک، به مبارزه برمي خيزد وگام در آب مي نهد تا از راه شنا به وجود گرانمايه ي حضرت مهدي عليه السلام دست يابد که در آب فرو مي رود و(رشيق) او را رهايي مي بخشد. دومين نفر نيز همچون مزدور نخست، دست به تلاش مذبوحانه مي زند، اما سرانجام تلاش ظالمانه او نيز، بسان رفيقش نقش بر آب مي شود.

مرگ ونفرين بر اين انسان نگونبخت!

اين انسان ناتوان وطغيانگر!

اين انسان تجاوزکاري که مي خواهد بر قدرت خوا چيره گردد وبا خواست واراده ي خدا مخالفت مي ورزد.

در برابر نيروي شکوهبار اعجاز

در اينجا نيازي نمي بينيم که معجزه وقدرت اعجاز را در پرتو علوم مادي وطبيعي، تفسير وتحليل نماييم، چرا که معجزه فراتر از اين معيارها ومقياسهاست، خرد از تفسير وتحليل آن از ديدگاه علوم مادي وعلوم طبيعي ناتوان است. وکافي است بدانيم که آنچه (رشيق) ديده بود ومعجزه حد ومرزي ندارد ومخصوص به پيامبر صلي الله عليه واله وسلم هم نيست بلکه همه جانشينان راستين آن حضرت از اميرمؤمنان عليه السلام تا حضرت مهدي عليه السلام از آن نيروي عظيم وخداداي، بهره ورند.

به هر حال (رشيق) با ديدن آن جو خاص واعجازآميز، در برابر قدرت اعجاز از خواب غفلت بيدار شد؛ گويي از جهان ماده وماديات، اوج گرفته ودر جهان ديگري زندگي مي کند به همين دليل بود که موضع او تغيير يافت واز يک مهاجم به يک عذرخواه وپوزش طلب، تبديل شد.

نخست از خداي جهان آفرين طلب مغفرت کرد وآنگاه از آن ابر مردي که بر روي حصير دست نياز به درگاه آن بي نياز برده بود ونماز مي خواند پوزش خواست وادعا کرد که نه از خانه چيزي مي داند ونه صاحب خانه را مي شناسد. هرگز نمي داند چرا خليفه خودکامه، فرمان قتل صاحب خانه را داده است وگناه او که درخور کشته شدن باشد، چيست؟

اما آن گرامي، نه به پوزش خواهي او اعتنايي مي کند ونه به توبه اش وهمچنان به نماز خويش ادامه مي دهد واين ثبات قلب وعظمت روح آن حضرت، دل آنان را لبريز از ترس وهراس مي سازد وشکست خورده ورانده شده، به دربار خلافت باز مي گردند.

خليفه ي بيدادگر که لحظه اي آرام وقرار ندارد وهمواره در انتظار بازگشت مزدوران خويش ودريافت گزارش نتيجه عمليات جنايتکارانه اي است که به آنان واگذاشته است، به پاسداران کاخ دستور مي دهد که به مجرد رسيدن آنان، در هر ساعتي از شب يا روز که باشد، بي درنگ به آنان اجازه ورود دهند وآنان را نزد او برند.

وهنگامي که آن سه تن پس از ورود به بغداد نزد او مي روند وجريان را آنگونه که ديده بودند گزارش مي کنند او برآشفته ووحشت زده مي شود ومي پرسد: (آيا پيش از آمدن نزد من کسي را ديده وچيزي از رخداد مأموريت شکست خورده را به او گفته ايد؟)

آنان مي گويند: (هرگز!) واو به شديدترين سوگندها که ميان اوباش واراذل، متعارف است، سوگند ياد مي کند که: (اگر يک کلمه از آنچه ديده ايد فاش کنيد، من حلال زاده نيستم اگر گردن شما را نزنم...). وبدينسان آنان را به سخت ترين شکل ممکن به حق پوشي تهديد مي کند.

شرارتي ديگر

خليفه خودکامه عباسي، پس از اينکه دومين تلاش مذبوحانه وظالمانه خويش را شکست خورده ديد، بر اين فکر افتاد که چاره انديشي جديدتر وگسترده تري در اين مورد بنمايد وتدابيري قوي اتخاذ کند.

راستي! اين عقل سخيف وانديشه تباه وديدگاه احمقانه را تماشا کن! او در همان حال که مي داند مقام پرفراز امامت راستين از جانب خداست واين خداست که حافظ ونگهدارنده دوازدهمين امام نور عليه السلام است.

وآن وجود گرانمايه به سلاح شکست ناپذير معجزه وقدرت الهي اعجاز، مسلح ومجهز است، با همه اينها، نه تنها بر سر عقل نمي آيد بلکه بر کينه توزي وشرارت وخيره سري وخودکامگي خويش ادامه مي دهد. براي ستيز با خدا وچيره شدن بر اراده وخواست او دست به تلاش احمقانه ديگري مي زند که (رشيق) از سومين نقشه تجاوزکارانه وتلاش مذبوحانه وشکست خورده اش که براي دستگيري وبه شهادت رساندن امام مهدي عليه السلام به اجرا درمي آيد، اينگونه گزارش مي دهد. او مي گويد:

سپس، سپاه بيشتري به سامرا وبه بيت رفيع امامت فرستاده شد. هنگامي که سپاهيان خليفه، وارد صحن خانه شدند، از داخل سرداب، نواي دلنواز تلاوت قرآن به گوششان رسيد. همگي در کنار درب خروجي گرد آمدند وراهها را مسدود ساختند تا آن حضرت از آنجا خارج نگردد واز محاصره بيرون نرود، فرمانده سپاه خونخوار عباسي پيشتر از همه، کنار درب سرداب ايستاده بود ودر انتظار بود تا همه نيروها بدان نقطه برسند که در اين هنگام آن گرامي از سرداب بالا آمد واز برابر ديدگان سپاهيان تا دندان مسلح وفرمانده آنان که پيشاپيش آنان بود گذشت... هنگامي که رفت وناپديد شد، فرمانده سپاه گفت: (اينک! وارد سرداب شويد واو را دستگير نماييد).

گفتند: (مگر او از برابر شما عبور نکرد؟)

گفت: (هرگز! من کسي را نديدم... شما که او را ديديد چرا او را رها کرديد؟)

گفتند: (ما فکر کرديم شما او را مي بيني...).(7)

آري! همانگونه که از گزارش دريافت مي شود سردمدار خودکامه (عباسي) لشکر گراني که شمار آن بطور دقيق معلوم نيست، به سوي سامرا وبه بيت رفيع امامت براي دستگيري يا به شهادت رساندن حضرت مهدي عليه السلام گسيل مي دارد. آنان به خانه آن حضرت وارد مي شوند ونداي دلنواز تلاوت قرآن آن گرامي مرد عصرها ونسلها را از سرداب خانه مي شنوند وفرمانده سپاه، براي اجراي فرمان خليفه به انتظار رسيدن همه نيروهاي خويش مي ماند....

راستي! اين ترسوها را تماشا کن که چگونه براي دستگيري يک نفر، آري!

بک انسان والا! تدابير عريض وطويلي را تدارک مي بيند وخدا مي خواهد که آن گرامي، تنهاي تنها، با آنان روبرو گردد، قهرمانانه از صف آنان عبور کند واين بار بيشتر از گذشته، نشانه خفت وخواري وشکست ورسوايي، بر پيشاني آنان بخورد.

آري! به همين دليل است که در اوج آمادگي آنان، در يک لحظه، حضرت مهدي عليه السلام از سرداب خارج مي گردد واز برابر ديدگان لشکر تا دندان مسلح رژيم عباسي، مي گذرد ومي رود وناپديد مي گردد.

ونيز از گزارش، اين واقعيت آشکار مي گردد که: فرمانده عمليات که سخت دچار آشفتگي فکري واضطراب دروني بوده است، خداوند در برابر ديدگان او ديوار وپرده، قرار داده است تا نبيند. وبه همين دليل هم هنگامي که امام عليه السلام از صف مزدوران رژيم مي گذرد وآنان او را مي بينند، فرماندهشان نمي بيند وهنگامي که سپاه مي بيند که فرمانده عمليات، خروج آن حضرت را از سرداب وعبورش را از برابر لشکر نظاره مي کند اما دستوري نمي دهد چنين مي پندارند که او به هوش است وعبور آن حضرت را مي نگرد وسخن نمي گويد.

وبدينسان خداوند، وجود گرانمايه آن حضرت را از اين تلاشهاي خائنانه وشکست خورده اي که عناصر بيدادگر وفرومايه بر ضد او به اجرا مي گذارند، حفظ مي کند وبه خواست خداوند تا هنگامه ظهور نيز، در پناه اوست وهمو او راحفظ وحراست خواهد کرد.

داستان سرداب

اينک که سخن به اينجا رسيد، يادآوري يک نکته در رابطه با سرداب مقدس سامرا مفيد به نظر مي رسد وآن اينکه:

بيشتر خانه ها در مناطق گرمسير عراق از ديرباز تاکنون بخاطر پرهيز از حرارت خورشيد وگرماي سخت وطاقت فرساي تابستان، مجهز به سرداب يا زيرزمين بوده است.

خانه حضرت عسکري عليه السلام نيز در شهر تاريخي سامرا، داراي زيرزميني بود که در تاريخ به (سرداب) مشهور شده است.

در گزارش (رشيق) در مورد تلاش مذبوحانه رژيم عباسي براي دستگيري ويا به شهادت رساندن حضرت مهدي عليه السلام خوانديم که آن حضرت در حاليکه خانه بطور کامل در حلقه محاصره سپاه خليفه بود وآنان براي دستگيري آن وجود مبارک، آنجا را در ميان گرفته بودند، ازسرداب بيرون آمد واز صف آنان عبور کرد ورفت....

سرداب مورد بحث، همچنان در جوار مرقد دو امام گرانقدر حضرت هادي وعسکري عليهم السلام در سامرا موجود است. طبيعي است که در طول اين قرنهايي که بر آن گذشته است ساختمان آن تجديد بنا شده، اما مکان آن، تغيير نيافته است.

زائران، به اين مکان مقدس، احترام مي کنند وبخاطر شرافت وقداست آن، بدان تبرک مي جويند، چرا که محل سکونت وزندگي وعبادت ونيايش وتلاوت قرآن سه تن از امامان معصوم عليهم السلام بوده است. با اين بيان، آنجا مکان مقدس وخانه پربرکتي است که خداوند اجازه داده است که چنين مکاني، رفعت مقام يابد ودر آنجا نام خدا به عظمت برده شود. به همين جهت هم مسلمانان پيرو مذهب خاندان وحي ورسالت در آنجا نماز مي خوانند ودرود بر پيامبر وخاندانش صلي الله عليه واله وسلم مي فرستند وآنجا را زيارت مي کنند. وکسي بر اين عقيده نيست که امام مهدي عليه السلام در آن سرداب سکونت دارد يا اينکه از آنجا ظهور خواهد کرد.

سرداب، در نظر شيعيان، جز مکاني که به دليل زندگي پرافتخار سه تن از امامان معصوم عليهم السلام در آنجا، شرافت وبرکت کسب کرده است، چيز ديگري نيست. دوستداران خاندان پيامبر صلي الله عليه واله وسلم گويي در مورد اين سرداب، زبان حال وسخن دلشان اين است که:

وما حب الديار شغفن قلبي   ولکن حب من سکن الديارا

يعني: اين نه عشق ديار وخانه ي يار است که قلب مرا لبريز ساخته است، بلکه اين عشق محبوب ومعشوقي است که آنجا سکونت داشت.

آنچه آمد فشرده جريان سرداب مقدس در سامرا مي باشد وبس، اما اينک شما خواننده عزيز! با من بيا وببين که دروغ پردازان، فريبکاران، حيله گران وشعبده بازان چگونه همچنان به نام سرداب، ياوه سرايي مي کنند وشيعيان را به باد استهزاء مي گيرند که گويي معتقد هستند که حضرت مهدي عليه السلام در اين سرداب نهان است با اينکه اين دروغ پردازان خود مي دانند که يک نفر شيعه وپيرو خاندان وحي ورسالت صلي الله عليه واله وسلم را نخواهند يافت که بر اين عقيده باشد که حضرت مهدي عليه السلام در سرداب نهان شده يا در آنجا ساکن است، اما چه بايد کرد که اين منحرفان دلقک وفرومايه، بدون هيچ تقوا وپرواي ديني هر چه مي خواهند مي نويسند وآنچه هواي دلشان خواست مي گويند، نه از مردم شرم وحيايي مي کنند ونه از خداي عادل، ترس وواهمه دارند.

کينه توزي وناداني يکي از آنان تا جايي رسيده که شعري در اين مورد سروده ومي گويد:

ما آن للسرداب أن يلد الذي   سميتموه بزعمکم انسانا

يعني: هنوز در اين (سرداب) آن شخصيت والا واصلاحگري که شما به پندار خويش در انتظا او بسر مي بريد، ديده به جهان نگشوده است.

به هر حال، اين دروغ، در طي اين قرنها همچنان باقي ماند واز نويسنده اي به نويسنده ديگر واز يک نادان به يک عقده دار واز يک دروغ پرداز به يک دجال پرفريب، منتقل گرديد ودر ذهن عليل وانديشه بيمار آنان، مرتب دگرگون شد تا کار ناداني وتعصب اين قماش نگون بختان به جايي رسيد که يکي از آنان در کتاب خود مي نويسد: (اين سرداب، در شهر حله عراق است!) با اينکه مي دانيم مسافت ميان حله وسامرا حدود 300 کيلومتر است.

وديگري از بافته هاي بي اساس خويش، تهمت وافتراي ديگري بر آن دروغ سلف خويش افزوده ومي گويد: (شيعيان در بامداد هر جمعه اي، سوار بر مرکبها ومسلح وآماده پيکار، به درب اين سرداب اجتماع مي کنند وفرياد مي کشند که سالار ما بيا! بيا!..).

اي کاش! اين منحرفان، در دروغ پردازي خويش با هم همسخن مي شدند تا بدسيرتي آنان برملا نشود وپرده ي دجالگري وفريبشان از چهره کريه شان، کنار نرود وساختگي بودن ادعايشان براي اهل مطالعه وانصاف آشکار نگردد.

اما اين سنت خداست که حق را سرانجام آشکار مي سازد وباطل را در هم مي کوبد ورسوا مي کند به همين جهت است که در اين مورد، گفتار اين دروغ پردازان ضد ونقيض است.

يکي مي گويد: (سرداب مورد نظر آنان در (حله) است...). ديگري مي نويسد: (دربغداد است). سومي مي گويد: (در شهر تاريخي سامرا مي باشد). وعنصر ديگري از راه مي رسد واصلا نمي داند که اين سرداب کجاست وتنها با بردن نام سرداب به ياوه سرايي مي پردازد ومي کوشد تا رسوايي خويش را پوشيده دارد. اما ما بر اين دروغ پردازيها وتهمت تراشيها بهايي نمي دهيم وتنها مي گوييم:

(الا لعنة الله علي الکاذبين! الا لعنة الله علي کل مفتر افاک!)

يعني: همانا لعنت وغضب خداوندي بر دروغپردازان فرومايه وياوه سرايان بي پروا.

فعاليتهاي حضرت مهدي در دوران غيبت کوتاه

مقام شامخ امامت وولايت، پس از رحلت حضرت عسکري عليه السلام در شرايطي به حضرت مهدي عليه السلام انتقال يافت که آن گرامي در هاله اي از غيبت بسر مي برد وجز نزديکترين شيعيان ورهروان راه خاندان وحي ورسالت، کسي به ديدرا جمال دلآراي او مفتخر نمي شد.

اما آن حضرت در همان شرايط خاص، بر روند جامعه وزندگي مردم، نظارت وبه همه رخدادها، آگاهي واحاطه کامل داشت ودر حالي که زمام امور جامعه واداره کارهاي کوچک وبزرگ شيعيان خويش را به کف باکفايت خود داشت، به تدبير وتنظيم برنامه ها وپاسخ به سؤالها وحل مشکلات آنان اقدام مي کرد.

آن حضرت، درست بسان حضور در جامعه، امر ونهي مي کرد، کساني را به کارهاي خاص منسوب مي داشت ويا برکنار مي ساخت، برخي را تشويق مي نمود وبه خود نزديک مي ساخت وبرخي ديگر را از انجام امور، دور مي ساخت؛ چنانکه گويي چيزي از امور آن حضرت پنهان نمي ماند.

آن حضرت، همواره با سفيران خاص ونمايندگان خويش در ارتباط بود وبا دستورات وآموزشهاي لازم، آنان را زير نظر داشت. به تناسب شرايط گوناگون، آنان را به وظايف خود ارشاد مي کرد وبه هنگام ضرورت ونياز، به آنان دستورات لازم را براي اتخاذ تدابير مناسب وچاره انديشيهاي شايسته، صادر مي کرد که برخي بصورت فشرده وبراي نمونه ترسيم مي گردد.

در صفحات پيش گذشت که حضرت مهدي عليه السلام به کارواني که از قم آمده بود دستور داد که پس از اين در به بغداد وبه سفير خاص او جناب (عثمان بن سعيد) مراجعه کنند وبه همين دليل هم شيعيان ودوستداراني که براستي بر راه ورسم مترقي امام عصر عليه السلام بودند، پس از آن فرمان، ديگر به (عثمان بن سعيد) مراجعه مي کردند ومسايل فقهي ومالي واجتماعي خويش را با او در ميان مي نهادند ودر اوج آگاهي از سفارت خاص او، هيچ گونه ترديدي در درستکاري، دينداري، امانت وتقواي او به خود، راه نمي دادند.

گاهي مسايل فقهي و، امور شخصي يا مالي يا حقوقي خويش را مي نوشتند وآن را به سفير خاص حضرت مهدي عليه السلام تقديم مي داشتند وآنگاه جواب آن را با خط حضرت مهدي عليه السلام دريافت مي داشتند وگاه از خود سفير ويژه امام عليه السلام تقاضا مي کردند که مسايل وخواسته هاي آنان را به امام عليه السلام مرقوم دارد واو مي نوشت وپس از اندک زماني آنان را از جواب رسيده از سوي امام عصر عليه السلام آگاه مي ساخت، يا نامه مفصل آن حضرت را که به انبوه سؤالات در آن پاسخ داده شده بود به آنان نشان مي داد وگاه هم امام عصر عليه السلام بخاطر حکمت وصلاحديدي، سؤالي را بي پاسخ مي گذاشت.

گاه پيش مي آمد که برخي از شيعيان در برخي مسايل عقيدتي به کشمکش مي پرداختند اما اين اختلاف ومعماي عقيدتي وفکري با مراجعه با سفير ويژه امام عصر عليه السلام وبيان مسأله يا مشکل، برطرف مي گشت وحل مي شد؛ چرا که او جوابها را از ناحيه آن حضرت مي آورد وروشن است که سخن آن گرامي آخرين سخن بود وهمه در برابر آن سر تسليم فرود مي آوردند.

پاورقى:‌


(1) غيبت شيخ طوسي، ص 163 وبحارالانوار، ج 52، ص 13.

(2) غيبت شيخ طوسي، ص 163 وبحارالانوار، ج 52، ص 14.

(3) اکمال الدين، ج 3، ص 465، غيبت شيخ طوسي، ص 159 وبحارالانوار، ج 52، ص 42.

(4) اکمال الدين، ج 2، ص 440، غيبت شيخ طوسي، ص 221 وبحارالانوار، ج 51، ص 351.

(5) اکمال الدين، ج 3، ص 440، غيبت شيخ طوسي، ص 222 وبحارالانوار، ج 52، ص 30.

(6)غيبت شيخ طوسي، ص 149 وبحارالانوار، ج 52، ص 52.

(7) بحارالانوار، ج 52، ص 52.