امام مهدى از ولادت تا ظهور

سيد محمد كاظم قزوينى

- ۱۶ -


اين ديگر چيزي است که نه عقل وخرد آن را مي پذيرد ونه قرآن وروايات. چرا که حضرت مي داند کم عمر گرانمايه اش تا فرودآمدن حضرت عيسي عليه السلام از آسمان، به طول مي انجامد وهيچ کس نمي تواند او رابکشد ونيز مي داند که به ياري خدا بر تمامي کره زمين حکومت عادلانه خواهد کرد وزمين وزمان را لبريز از عدل وداد خواهد ساخت، با اين وصف چگونه از دشمنان مي هراسد؟

جواب:

پاسخ اين است که پيامبر گرامي صلي الله عليه واله وسلم با اينکه مي دانست خداوند دين او را بر همه اديان، پيروزي کامل مي بخشد، چرا از شرارت شرک گرايان به غار حرا رفت، وآنجا مخفي شد؟

چرا از مشرکين هراسيد؟

وبراي چه در پيمايش راه مکه بسوي مدينه، از بيراهه رفت؟

چرا موسي آن پيامبر خدا پيش از آن، به نص قرآن شريف:

(فأصبح في المدينة خائفا يترقب).(1)

يعني: ترسان ونگران وچشم به راه حادثه بود.

وچرا ترسان ونگران از مصر بيرون رفت وگفت: (پروردگارا! مرا از شر بيدادگران رهايي بخش!)

(خرج منها خائفا يترقب قال: رب نجني من القوم الظالمين).(2)

وبراي چه يک پيامبر بزرگ گفت:

(ففررت منکم کما خفتکم).(3)

يعني: وچون از شما ترسيدم، گريختم.

چرا موسي بن عمران مي ترسيد با اينکه مي دانست هم چنان خواهد زيست تا به ياري خدا، بني اسرائيل را از ستم فرعون وفرعونيان رهايي مي بخشد ومي دانست که بزودي تاج وکاخ بيداد فرعونهاي بيدادگر را، منهدم خواهد ساخت؟

اين شاعر، گويي به قرآن وانبوه روايات رسيده از پيامبر وامامان اهل بيت عليهم السلام در مورد حضرت مهدي عليه السلام عقيده دارد، اگر چنين است به او مي گوييم هر پاسخي در مورد خوف وهراس موسي از فرعون وفرعونيان وپيامبر اسلام از مشرکان دارد، همان پاسخ را از ما، در مورد غيبت دوازدهمين امام نور حضرت مهدي عليه السلام بپذيرد.

کوتاه سخن اينکه: امام مهدي عليه السلام که در انتظار دريافت فرمان خدا براي ظهور است بخوبي مي داند تا فرود حضرت عيسي از آسمان ولبريز ساختن زمين از عدل وداد به خواست خدا ووعده او خواهد زيست، اما با رعايت شرايط، مقررات، موقعيتها و... مي داند که انجام هر کاري وبرنامه اي در گرو برنامه ريزي صحيح وفرا رسيدن هنگامه آن است.

با اين بيان، اگر زمان مناسب وشرايط وموقعيت سازگار با ظهور حضرت مهدي عليه السلام فرا رسد وامکانات لازم فراهم شود، بي ترديد خداوند به آن وجود مقدس فرمان ظهور خواهد داد وحکمت عميق ادامه غيبت تا امروز، بي ترديد به دليل فراهم نيامدن جو مناسب وشرايط لازم براي ظهور وقيام اوست.

4- وبه بافته هاي ذهني خويش اينگونه ادامه مي دهد:

وان قبل عن خوف الاذاة قد اختفي   فذلک قول عن معائب يفتر

اين شاعر فيلسوف نما مي گويد:

اگر امام مهدي عليه السلام از خوف اذيت وآزار مردم غيبت کرده است، اين کار عيب ونقص است ونه کمال وجمال، چرا او ظهور نمي کند ومشکلات واذيتها را در راه خدا به جان نمي خرد وبر فشار وگرفتاريهايي که از دشمنان به او خواهد رسيد، شکيبايي نمي ورزد تا رسالت تاريخي ومسئوليت شرعي خويش را به انجام رساند؟ وبشريت در بند را، از چنگال ستمکاران رهايي بخشد؟ چرا؟

واينجا عيب ديگري هم پديدار مي گردد وآن غيبت حضرت مهدي عليه السلام از اذيت وآزار مردم است که خود نشانگر ترس وبي بهره بودن او از شجاعت وشهامت است، با اينکه مي دانيم آن حضرت، از ترس وهراس منزه است واصلاحگر شجاع وپر شهامتي است که همه تجاوزکاران از دولتها گرفته تا ملتها از او حساب مي برند.

چهارمين پاسخ:

در پاسخ اين بافته هاي پوچ بايد گفت:

يا پيامبر گرامي صلي الله عليه واله وسلم ترسو بود که در هجرت خويش نخست به غار (ثور) گريخت واز آنجا به مدينه!!

آياپيامبر صلي الله عليه واله وسلم از شهامت وشجاعت بي بهره بود که سه سال وچند ماه در (شعب ابي طالب) در جوي لبريز از تنگنا وگرسنگي وترس از دشمن گذرانيد؟

آيا پيامبر صلي الله عليه واله وسلم به پروردگارش اطمينان نداشت که مدتي به طور مخفيانه مردم را بسوي پروردگارش دعوت مي کرد وخود ويارانش، خداي يگانه را بطور نهاني مي پرستيد که اين آيه شريفه آمد که:

(فاصدع بما تؤمر..).(4)

يعني: اي پيامبر! هر آنچه را فرمان يافته اي صريح وبلند آن را اعلان کن.

آري! حکمت وبينش يک چيز است وترس چيز ديگر....

تدبير، تجربه، خرد وشناخت در زندگي چيزهايي هستند وبي باکي، بي خردي وگزافه گويي چيزهايي ديگر وجناب شاعر، متأسفانه گويي ميان اين دو دسته مفاهيم، فرق نمي گذارد.

5- اين شاعر در ادامه قصيده خويش مي گويد:

ففي النهد ابدي المهدوية کاذب   وما ناله قتل ولا ناله ضر

يعني: در هندوستان: مهدي دروغيني ظهور کرد اما نه کشته شد ونه آسيبي به او رسيد، پس چرا حضرت مهدي ظهور نمي کند؟

جواب:

هندوستان، کشوري است که در قرنهاي اخير همواره حکومتهايي بت پرست ولائيک، بر آن حکومت رانده اند که کاري به کار دين ندارند وهيچ کس، در آنجا ديگري را بخاطر هدف، دين وعقيده اش، چون وچرا قرار نداده است. از اين رو اگر در چنين کشوري يک مدعي دروغين بيايد وادعاي مهدويت نمايد وبه او رنج وآسيبي نرسد وآنگاه هم خود وهم آثار دعوت دروغينش بخار گونه از ميان برود، اين هرگز دليل آن نمي شود که ظهور حضرت مهدي عليه السلام را توجيه کنيم وبگوييم اگر او نيز بدون فراهم آمدن شرايط جهاني ظهور کند، به او نيز هيچ رنج وآسيبي از سوي دشمنان نمي رسد، از کجا چنين ادعايي را مي توانيم ثابت کنيم؟ شايد اين دروغ پرداز را خود استعمارگران تراشيدند وخود هم به منظور اجراي نقشه هاي استعماري، از آن مراقبت وحراست نمودند.

شايد اين دروغ پرداز، اگر ادعاي رسالت ونبوت وپروردگاري هم مي کرد، هيچ کس بر او اعتراض نمي نمود.

برخي از بت پرستان در همين هندوستان، گاو، سنگ، درخت وآلت تناسلي را مي پرستند، از اين رو چه مانعي دارد که اگر دروغ پردازي ادعاي مهدويت کند، از هر ناخوشايند ورنج وآسيبي، جان سالم به در برد؟

استعمار روس هم دروغ پرداز ديگري بنام (محمد علي باب) در ايران تراشيد که نخست ادعاي نيابت ورابطه با حضرت مهدي عليه السلام کرد وآنگاه ادعا نمود که حضرت مهدي است وفرجام کارش نيز به زندان وشلاق وچوبه دار ختم شد وآنگاه جسدش بدور افکنده شد تا شکار درندگان گردد.

با اين بيان، استدلال به دروغ پرداز (هندي) که از ادعاي مهدويت، نه درد ورنجي ديد ونه آزاري، اين ادعا با زندان واعدام دروغ پرداز ديگري چون (محمد علي باب) نقض مي گردد که در بحثهاي آينده، به گوشه اي از يافته هاي پوچ وبيوگرافي او اشاره خواهد رفت.

در قرن ما که استعمار در کشورهاي اسلامي بصورت گسترده اي نفوذ کرده ودر جهان اسلام قدرت يافته وآشکارا به غارت وچپاول ودرهم کوبيدن ودرهم نورديدن وبه کشتن وتباه ساختن، حرث ونسل دست يازيده وهر آنچه خواسته انجام داده ومي دهد، اگر خوب بيانديشيم در خواهيم يافت که هر کس يک کلمه حرف حق بزند نخست او را زير سؤال مي برند وتهمت باران مي کنند وترور شخصيتش مي نمايند وآنگاه با نقشه هاي دوزخي وابليسي استعمار، براي از ميان برداشتن چنين شخصيت متفکر ودرست انديش وحقگويي، وارد عمل مي شوند. اگر بخواهيم از شخصيتهاي برجسته اسلامي که استعارگران در همين يک قرن به شهادت رسانده اند نام ببريم، هم شکل وحجم کتاب دگرگون مي شود وهم موضوع آن.

براي نمونه در تاريخ ايران به بزرگترين شخصيتهاي علمي ومذهبي برخورد مي کنيم که به دليل تسليم ناپذيري در برابر غول استعمار، پس از باراني از تهمتها ودروغها بر آنان وترور شخصيتشان، فرجام کارشان، به ترور، چوبه دار، يا کشته شدن بوسيله سم خيانت انجاميد... وهمين درد ورنجهاي جانکاه را در مورد شخصيتهاي گرانقدر اسلامي عراق نيز، هم پيش از انقلاب عراق وهم پس از آن ديده ومي بينيم. شخصيتهاي بزرگي همانند (آيت الله شيرازي) رهبر انقلاب عراق، (سيد جمال الدين افغاني) که در ترکيه يه شهادت رسيد، همين گونه در الجزائر، ليبي و... به شخصيتها ورهبراني بر مي خوريم که همه را استعمار پليد، به قتل رسانيد.

اگر براستي تاريخ کشورهاي اسلامي را در اين قرن مطالعه وبررسي کنيم به فاجعه ها وحادثه هاي غمباري برمي خوريم که انسان را پير مي سازد واينها با آگاهي بر اين واقعيت است که اين شخصيتهاي اصلاحگر، نه ادعاي مهمدويت کرده اند ونه لبريز ساختن زمين وزمان از عدالت ونه نابود ساختن ستم وستمکاران جهاني، بلکه تنها ادعاي آنان فراخواني انسانها، بويژه مسلمانان براي اصلاح جامعه اسلامي بوده است ودر راه پديد آوردن موج آگاهي وبيداري در مغزها وانديشه ها مي کوشيدند واين همان چيزي است که استعمار واستبداد آن را براي کشورهاي اسلامي نمي پسندد ونمي خواهند.

آنچه به اين مصيبتها وحوادث، ابعاد گسترده تري مي بخشد وآنها را رنج آورتر وتلختر مي سازد، اين است که اجراکننده نقشه هاي استعمار پليد در کشورهاي اسلامي، عناصر وجرياناتي بوده اند که خود را به اسلام وقرآن چسبانيده ومدعي دين ودينداري بوده اند، نوکران ومزدوران پليدي که وجدان وعقيده خود را به استعمار فروخته ودر راه تقرب به شيطان، به دستورات آنان گردن نهاده اند.

با اين بيان، اگر حضرت مهدي عليه السلام در اين قرن غمبار، ظهور مي کرد با آن همه دشمن وفراهم نبودن شرايط وامکانات براي ياري رساني به آن اصلاحگر بزرگ، شما خواننده گرامي در مورد فرجام حرکت بي نظير او چه مي انديشي؟

بزودي برخي شرايط وعناصر لازم را خواهي شناخت که تحقق يافتن آنها پيش از ظهور آن حضرت، ضروري است تا همه قشرها آمادگي آن را بيابند که بتوانند به نداي ملکوتي ورهايي بخش او، به هنگامي که ظهور نمود، پاسخ شايسته وبايسته را بدهند.

6- شاعر به اين بافته هاي کفر آلودش ادامه مي دهد ومي گويد:

فان قيل ان الاختفاء بامر من   له الأمر في الأکوان والحمد والشکر
فذلک أدهي الداهيات ولم يقل   به احد الا اخو السفه الغمر
ايعجز رب الخلق عن نصر حزبه   على غيرهم؟ حاشا! فهذا هو الکفر

اين عنصر نادان مي گويد: اگر گفته شود که حضرت مهدي عليه السلام به دستور خدا، غيبت نموده است وجز به دستور او نيز ظهور نخواهد کرد، اين منطق از ديدگاه اين شاعر ناگوارترين مصيبتها وبدترين فاجعه است. واين سخن را تنها انسان کم خرد ونادان مي گويد؛ چرا که اين گفتار، بدين مفهوم است که خداوند از ياري وبخشيدن پيروزي کامل به حضرت مهدي عليه السلام ناتوان است واين هم در منطق اين شاعر، همان کفر وشرک است.

پاسخ:

وما به بافته هاي اين عنصر گناهکار وفرومايه، اينگونه پاسخ مي دهيم که: آيا خداوند توانا از ياري رساني وپيروزي بخشيدن به پيام آورانش بر ضد دشمنان پليد وکينه توزشان ناتوان بود که آنقدر به گستاخي وشقاوت ستمکاران مهلت داد؟

اين آيات شريفه را به دقت بشنويد:

قرآن مي فرمايد:

(قل فلم تقتلون انبياء الله من قبل ان کنتم مؤمنين).(5)

يعني: بگو: اگر شماايمان آورده بوديد از چه روي پيامبران خدا را پيش از آن مي کشتيد؟

ومي فرمايد:

(ذلک بانهم کانوا يکفرون بآيات الله ويقتلون النبيين بغير الحق).(6)

يعني: واين بدان سبب بود که آنان به آيات خدا کفر مي ورزيدند وپيامبران را بناحق مي کشتند.

ومي فرمايد:

(سنکتب ما قالوا وقتلهم الانبياء بغير حق).(7)

يعني: به زودي آنچه به ناروا گفتند واينکه پيامبران را بناحق کشتند (همه را) خواهيم نوشت.

ومي فرمايد:

(ذلک بانهم کانوا يکفرون بآيات الله ويقتلون الانبياء بغير حق).(8)

يعني: اين بدان سبب بود که به آيات خدا کفر مي ورزيدند وپيامبران را بناحق مي کشتند....

ومي فرمايد:

(وارسلنا اليهم رسلا کلما جائهم رسول بما لا تهوي انفسهم فريقا کذبوا وفريقا يقتلون).(9)

يعني: وهر گاه که پيامبر چيزي مي گفت که با خواهش دلشان هماهنگ نبود، گروهي را تکذيب مي کردند وگروهي را مي کشتند.

ومي فرمايد:

(فبما نقضهم ميثاقهم وکفرهم بآيات الله وقتلهم الانبياء بغير حق).(10)

يعني: پس آنان به سبب پيمان شکنيشان وکفر ورزيدنشان به آيات خدا وبه ناحق کشتن پيامبران... خدا بر دلهايشان مهر نهاده است.

ومي فرمايد:

(قل قد جائکم رسل من قبلي بالبينات وبالذي قلتم فلم قتلتموهم ان کنتم صادقين).(11)

يعني: بگو: پيش از من پيامبراني با معجزه ها وآنچه اکنون مي خواهيد ومي گوييد به سوي شما آمدند، اگر راست مي گوييد پس چرا آنان را کشتيد؟

علاوه بر اين آيات، روايت شده است که پيشواي شهيدان حسين عليه السلام به عبدالله بن عمر فرمود: (هان اي اباعبدالرحمن! آيا نمي داني که از پستي وخواري دنيا در پيشگاه خدا همين بس که، سر پيامبري چون يحيي عليه السلام به بدکاري از بدکاران بني اسرائيل هديه گرديد...؟

آيا نمي داني که بني اسرائيل از سپيده فجر تا طلوع خورشيبد، هفتاد پيامبر را مي کشتند آنگاه در بازارها براي کسب وکار وخريد وفروش مي نشستند چنانکه گويي کاري نکرده اند وجنايتي مرتکب نشده اند).(12)

اين از يک سو... از سوي ديگر اگر شما خواننده عزيز به داستان پيامبران مراجعه کني با هزاران درد ورنج، از کشتن گرفته تا شکنجه وکندن پوست سر وزنده به گور ساختن روبرو خواهي شد که بر آنان باريده است؛ از اين رو بايد از اين شاعر فيلسوف نما پرسيد که: (آيا خداي توانا، از ياري پيامبران خويش ناتوان بود؟)

با آگاهي از اين واقعيت که خداوند پيامبرانش را بسوي امتها برانگيخت وروشن است که آنان برترين انسانها ونزديکترين بندگان بسوي خدا بودند با اين وصف چرا خداي توانا آنان را ياري نفرمود ودر دم بر دشمنان پليد، پيروزشان نساخت؟

اندکي پيش يادآوري کرديم که پيامبر صلي الله عليه واله وسلم در شعب ابي طالب سه سال وچند ماه مخفي گرديد ونيز به سوي غار ثور گريخت واز مکه به مدينه، هجرت فرمود.

آيا خداوند نمي توانست پيام آور خويش را که سالار پيامبرانش، نيز بود، بر دشمنان، پيروزي کامل بخشد؟

آري! خداوند، حکيم وفرزانه است ودر مورد بندگانش حکمت وبينش رساي خويش را دارد. اوست که به همه چيز دانا وآگاه است وبه همه امور بيناست واحاطه دارد وبر هر کاري تواناست، اما حکمت در هر کاري اصلي است وتوانايي بر آن کار اصلي ديگر.

حکمت الهي تأخير ظهور امام عصر عليه السلام را اقتضا مي کند. تأخير تا زماني مناسب است که تنها خدا خودش مي داند، نه وقت وهنگامي که بندگان برگزينند، بندگاني که به هر حال به مصالح الهي وفرجام کارها ناآگاهند.

سرآغاز غيبت

در بخش گذشته بحث در مورد واژه غيبت، مفهوم آن وعدم حضور امام مهدي عليه السلام در برابر ديدگان مردم بود وسخن به غيبت کوتاه مدت يا غيبت (صغري) رسيد.

دانشمندان ومحدثان در مورد آغاز غيبت (صغري) ديدگاه متفاوتي دارند، برخي مبدأ آن راولادت حضرت مهدي عليه السلام وعصر پدر گرانقدرش مي دانند وبرخي آغاز غيبت صغري را از شهات حضرت عسکري عليه السلام به حساب مي آورند.(13)

به نظر ما، زندگي حضرت مهدي عليه السلام از همان آغاز ولادت مبارکش با نوعي پرده پوشي ورازداري ونهان ماندن از چشمها، همراه بود بر اين اساس مي توان گفت: که غيبت صغري از عصر حضرت عسکري عليه السلام وولادت فرزند گرانمايه اش حضرت مهدي عليه السلام شروع شده وبا اين بيان، پنج سال زندگي آن وجود گرانمايه در کنار پدر را، همانگونه که (مرحوم مفيد) وديگر دانشمندان جزو غيبت صغري محسوب داشته اند آنگونه به حساب آوريم.

مقدمه اي براي غيبت طولاني

واقعيت اين است که غيبت کوتاه مدت حضرت مهدي عليه السلام نوعي آماده سازي براي غيبت طولاني بود وغيبت طولاني اش مقدمه ظهور وحضور تمام عيار در جامعه انساني وغيبت صغري يک حالت ميانه اي بود، ميان (غيبت کبري) و(عصر ظهور).

در غيبت (کبري) رابطه گسترده وکامل امت باامام راستين ومعصوم خويش گسسته است ودر عصر ظهور، اين رابطه بطور کامل برقرار، اما در غيبت صغري نه آن است ونه اين، بلکه شرايط ووضعيت ميانه اي حاکم بود.

توضيح مطلب اينکه: پيش از غيبت صغري، مردم در هر کجا وهر زماني که تصميم مي گرفتند مي توانستند با امامان معصوم عليهم السلام که معاصر آنان بودند، ديدار کنند ودر خانه، کوچه، خيابان، بيابان، مراسم حج، مکه، مني وعرفات، بي هيچ مانعي هر آنچه مي خواستند از آنان بپرسند وپاسخ همه مسايل ديني ومعارف قرآني ومشکلات زندگي خويش را بطور مستقيم وبي واسطه، از آنان دريافت دارند.

اين شرايط تا زمان حضرت هادي عليه السلام ادامه داشت وآن هنگام بود که فشار از سوي استبداد بر امام هادي عليه السلام بيشتر شد وتمامي حرکات، ديدارها، روابط وفعاليتهاي آن گرامي با افراد، زير ذره بين حکومت بيدادگر عباسي قرار گرفت وانبوهي از جاسوسان وخبرچينان بر او گمارده شدند.

سردمداران بني عباس با اينکه بر اريکه قدرت تکيه کرده وهمه پستهاي حساس وکليدي را در دست داشتند، بخوبي مي دانستند که در جامعه، توده عظيمي از مردم به مشروعيت آنان وحکومتشان ايمان ندارند وبر اين باورند که خلافت اسلامي ورهبري جامعه، حق شرعي وقانوني امامان اهل بيت عليهم السلام است وهمه مدعيان خلافت در طول تاريخ به راه بيداد وباطل رفته وبطور غاصبانه وتجاوزکارانه زمام امور جامعه اسلامي را به کف گرفته اند.

اين واقعيت از دو جهت براي آنان مسلم وقطعي بود:

1- نخست اينکه: سردمداران بني عباس به خوبي امتيازات، شايستگيها وويژگيهاي امامان نور عليهم السلام را مي ديدند ومي دانستند که آنان هم از نظر منشأ، ريشه وشرافت خانوادگي از چه برتري وشکوهي برخوردارند وهم از نظر ارزشهاي معنوي همانند: دانش گسترده، تقواي به مفهوم واقعي، شايستگي وبرازندگي، اعتدال وقداست در سلوک وسياست، سابقه نيک وآوازه بلند وخوشنامي در ميان همه قشرها وزندگي سراسر افتخار ولبريز از فضيلتها وکرامتها...

آري! در همه اين ميدانها، آنان هستند که در همه قرون واعصار، برتر وبالاترند. به علاوه، آنان از ويژگيهايي چون: قدرت اعجاز وآيات ورواياتي که از جانب خدا وپيام آورش در مورد برگزيدگي آنان به امامت جامعه وتدبير امور وشئون انسانها رسيده وبه حکم آنها امامت امت به آنان سپرده شده است ومي دانسنتند که اين اصول خدشه ناپذير يعني:

شرافت بي نظير خانوادگي، شايستگيهاي بي همانند علمي وعملي، ويژگيهاي امامت، همانند اعجاز وقدرت برآوردن معجزه، وآيات وروايات رسيده در مورد آنان کافي است که خلافت وامامت آنان را براي همگان ثابت، دلهاي حق پذير وشيفته دانش وتقوا وآزادي وعدالت را بسوي آنان جلب، توده هاي مردم را به حقانيت آنان معتقد ومعترف وحقوق پايمال شده آنان را برايشان اثبات وبسوي آنان بازگرداند.

2- از طرف ديگر، مطلب در مورد (بني عباس) وزندگي نکبت بار وضد اسلامي آنان کامل به عکس بود.

چرا که آنان پس از گسترش وتحکيم پايه هاي قدرت وسلطه ظالمانه خويش بر نيمي از کره زمين، به گونه اي مست ومغرور گشتند که ديگر، نه به عواطف واحساسات مردم مي انديشيدند ونه از مخالفت وقيام مسلمانان مي هراسيدند ونه به خشم ونارضايتي توده ها، بها مي دادند وچرا چنين نباشد؟

چرا سردمداران بني عباس با آن قدرت وامکانات عظيم، از مردم بي سلاح وفاقد قدرت وامکانات بترسند؟

چرا ديگر از حرام خدا بپرهيزند واز گناهان وزشتيها دوري کنند؟

چرا به خواسته هاي سيري ناپذير نفس نپردازند؟ ونچرا نداي شهوت خويش را با وجود همه وسايل وامکانات شهوت انگيز وبرانگيزاننده روحيه لذت جويي وبي بندوباري، پاسخ نگويند وعنان گسيخته در تمايلات نفساني خويش نروند؟

بر اين اساس بود که مفهوم خلافت عادلانه مورد نظر اسلام دگرگون گرديد وجانشين پيامبر جاي خويش را به عنصر تجاوزگر وديکتاتوري سپرد که تنها بر محور عياشي ولذت جويي وسرکشي وفحشاء وزشتينها، مي چرخيد.

مجالس گناه ولهو ولعب، محافل رقص وآوازه خواني، شب نشينيها ومشروبخواريها، مستيها وپستيها وجنونها، هر شب وهر بامداد وشامگاه در کاخهاي بيداد وآلوده سردمداران رژيم عباسي برپا شد وعنصر پليدي که خود را رهبر وپيشواي جامعه اسلامي وجانشين پيامبر جا مي زد به همراه انبوهي از اطرافيان آلوده وبدکار خويش در آن شب نشينيها ومحافل گنا وفحشا حاضر مي شد ودر حلقه اطرافياني که جز خشنود ساختن خاطر خطير پيشوا وخليفه وهر چه بيشتر فراهم آوردن وسايل فسق وفجور او، نقش ومأموريتي براي خويش نمي ساخنتند، به هر پليدي دست مي يازيد.

سوگمندانه، علما ودانشمندان دنيا پرست وبدانديش نيز، به جاي ايستادگي در برابر اين روند ارتجاعي وفجايع هستي سوز، براي خليفه مصونيت بي نظير وسابقه ديني وشرعي تراشيدند وچنين وانمود ساختند که (خليفه) و(امام باطل) در برابر رفتار وکردار، خويش بازخواست نمي گردد وهر آنچه انجام دهد، مورد سؤال قرار نمي گيرد وبه گناه وجنايت خويش کيفر نمي شود.

او نماز بخواند وعبادت خدا کند يا گرد فحشا وگناه بگردد، مساوي است، چرا که خليفه است وره آورد وثمره کار وزندگي وعمر خليفه نه اداره امور تدبير شئون جامعه وتأمين حقوق وآزادي وامنيت وفرهنگ ومعنويت آسايش ونجابت توده ها وانديشيدن در مورد دين ودنياي مردم است؛ بلکه کار ونقش او، همان فرو رفتن در شهوات وزشتيهايي است که (بني اميه) و(بني عباس) در آن فرو رفته بودند.

آري! تنها چيزي که خاطر خليفه را به خود مشغول مي داشت وگاه لذتها وبي بندوباريها را در کامش تلخ وآنها را برايش گلوگير مي ساخت، وجود گرانمايه مشعلهاي هدايت وامامان نور عليهم السلام بود.

وجود کساني که خداوند لباس قداست وپاکي، تقوا پيشگي وپرهيزکاري بر اندامشان پوشانده بود وآنان را به شايسته ترين صفات وپرجاذبه ترين فضيلتها وزيباترين ارزشهاي اخلاقي وانساني، آراسته بود.

وخليفه همواره بر اين مي انديشد که: چگونه بر اين شخصيتهاي پاک وپرشکوه چيره شود؟ بتواند محبوبيت ومعنويت عظيم آنان را در هم کوبد، خوشنامي وبلند آوازگي آنان را آلوده سازد وتلاش وکوشش اصلاحي وانساني آنان وگرايش ياران ودوستداران وپيروان آنان را، به راه ورسم انساني واسلامي والهي آنها، به صفر برساند.

آري! در اين شرايط سخت ودر اين جو وحشتناک بود که حضرت هادي عليه السلام مي زيست. آيا بينش وحکمت، او را ناگزير نمي ساخت که براي زندگي خويش شيوه خاصي برگزيند؟ شيوه اي که همه جوانب خرد وتجربه وفرزانگي براي مصون ماندن از شرارت وشقاوت ودر همانحال به انجام رساندن مسئوليت خطير ونقش عظيم امامت راستين، در آن رعايت شود؟

بر اين اساس بود که آن گرامي در همان شرايطي که تحت فشار ومراقبت شديد جاسوسان خلافت بود وسايه شوم حکومت ترور ووحشت بر او وهر دوستدار خاندان وحي ورسالت که با او در ارتباط بود، سايه افکنده بود، آن گرامي در همانحال با درايت وتدبير بي نظير مي کوشيد تا بر اوضاع واحوال مراقب ومسلط باشد ودر اين انديشه بود که خود وياران ومکتب وآرمان اهل بيت عليهم السلام را از فشار واختناق بيشتر رهايي بخشد.

ما در روزگار خويش، برخي از نمونه هاي آن فشارها ورنجها را ديده ايم، خود شاهد هستيم که چگونه زورمندان وسلطه گران هزار ويک حساب براي شخصيتهاي برجسته مردمي ومذهبي وبرخوردار از موقعيت اجتماعي وسياسي باز مي کنند وچگونه براي به دست آوردن اندک اطلاعات احمقانه وبي ارزش، تدابيري عريض وطويل مي انديشند وآن را از مسايل مهم ودرجه اول جامعه، قلمداد مي کنند وبه مقامات بالا گزارش مي برند، چنانکه گويي اسرار بزرگ نظامي دشمن را کشف کرده ويا...

از همين جا بايد انديشيد که شرايط در روزگار امامان معصوم عليهم السلام چگونه بود وزورمندان بيدادگري که آن بزرگواران را اولين وآخرين وجدي ترين مخطر براي سلطه ظالمانه خويش، مي ديدند با آنان چگونه رفتار مي کردند، چرا که سلطه گران به روشني، عشق وايمان مردم را به امامان نور عليهم السلام مي ديدند ودر اوج يقين بودند که آنان بر قلبها حکومت مي کنند وعشق وشور توده هاي مردم به آنان عشق وشور مذهبي وعقيدتي است. عشق وشوري است که از هر علاقه، پيوند وعشقي پرتوانتر، سخت تر وکارسازتر است.

واين امتيازي است که حکومتگران با وجود قدرت وامکانات گسترده خويش از آن بي بهره بودند، آنان تنها بر کالبدهاي مردم حکومت مي کردند ونه بر دلها وقلبها، به زور سرنيزه وبا منطق وسياست مشت آهنين، حکم مي راندند ونه با منطق دين وقانون ومقررات عادلانه وانساني وعنصر دگرگونساز مهر ووفا وصفا وايمان وپروا....

آري! آنها به نام دين حکومت مي کردند وبه دروغ خود را خليفه وجانشين پيامبر خدا صلي الله عليه واله وسلم معرفي مي کردند، چرا که رهبري اسلامي که از همان نخستين روزهاي درخشش اسلام شکل گرفته بود، در وجود گرانمايه پيامبر صلي الله عليه واله وسلم تبلور داشت.

آن حضرت، زمامدار جامعه، فرمانده ورهبر مردم بود وقدرت قانونگذاري واجراي مقررات واداره کشور، به دست باکفايت او بود.

همو بود که فرمان جهاد با ستم را مي داد وزکات وحقوق مالي را مي گرفت، مقررات وحدود الهي را بر پا مي داشت وهمه امور وشئون ديني ودنيوي جامعه را تدبير وتنظيم مي کرد.

خداوند، اين رهبري عادلانه وکارساز را پس از پيامبر به امامان معصوم اهل بيت عليهم السلام واگذار کرد ومقرر فرمود که آنان يکي پس از ديگري راه پيامبر ومسئوليتهاي خطير او را، جز دريافت وحي، به کف با کفايت خويش گيرند. اما آنچه نمي بايد مي شد اتفاق افتاد وقدرت پرستان با بازي گريها وبند وبستها وتوجيه وتفسيرهاي جاه طلبانه، زمام امور جامعه را به کف گرفتند وبر اريکه قدرت تکيه زدند. وبا سلب امکانات وآزادي وپايمال ساختن حقوق وحدود ومقررات، آنان را از دخالت در امور وشئون ونجات وفلاح جامعه بازداشتند.

اين حاکمان غاصب، در طول اين قرنها وعصرها همواره مدعي بودند که سيستم آنان خلافت است وخودشان هم خليفه وجانشين پيامبر، زيرا اگر آنان ادعا مي کردند که رژيمشان پادشاهي يا جمهوري است وخودشان نيز شاه يا رئيس جمهورند ونه خليفه پيامبر، مردم مسلمان بخاطر ناسازگاري تمام عيار سلطنت استبدادي وجمهوري، با خلافت ورهبري معنوي مورد نظر دين، ديگر در برابر آنان سر فرود نمي آوردند.

به همين جهت امويان، عباسيان و... ادعاي خلافت مي کردند وخود را خليفه پيامبر جا مي زدند تا با اين بازيگري وفريب بزرگ، براي خود حکومت معنوي ورهبري ديني ومذهبي ثابت کنند وآنگاه با اين شگرد بر جان ومال وهستي وامکانات مردم، به گونه اي که خداي مردم باشند، حکم برانند وامر ونهي کنند.

اما حقيقت کاملا غير از اين بود وخلافت اسلامي به مفهوم واقعي ودرست آن چيزي است که بايد در هاله اي از قداست وپاکي، دين باوري ودينداري، دانش وبينش،تقوا وپرواپيشگي وديگر شايستگيها وويژگيهايي از اين گونه باشد واين صفات وويژگيها در آن حکومتگران خودکامه ومدعي خلافت ورهبري اسلامي، نبود که تاريخ درست ومستقل، اين واقعيت را تأييد وگواهي مي کند.

واين درحالي بود که همه اين ويژگيهاي شايسته وبايسته جانشيني پيامبر صلي الله عليه واله وسلم وخلافت اسلامي، به بهترين شکل وکاملترين صورت وزيباترين وجه، بطور بسيار گسترده در وجود گرانماهي امامان نور عليهم السلام وجود داشت واين حقيقت را نيز تاريخ با رساترين صداي خويش طنين افکن ساخته است.

شرايط دشوار عصر امام هادي

به هر حال امام هادي عليه السلام سخت گرفتار بود واز جمله راهها ووسايل حکيمانه اي که براي رهايي از مراقبتهاي پليسي وکاستن از جو وحشت وترور حکومت جور، برگزيد اين بود که برخي از شايستگان را، در بغداد وديگر نقاط، انتخاب کرد تا آنها نماينده ووکيل حضرت هادي عليه السلام در ميان مردم ومرجع ومصدر امور ديني ودنيوي آنان باشند. از آن پس، به دستور آن حضرت، حقوق مالي به آنان سپرده مي شد ومسايل ومعارف واحکام نيز از آنان سؤال مي گرديد وآنان نمايندگان حضرت در ميان مردم وواسطه بين امام وامت بودند وبراي اينکه حکومت استبدادي آنان را نشناسد وبه نقش حساس آنان آگاه نگردد، اين کار بزرگ وپرمخاطره را در پوشش کارهايي، نظير تجارت وديگر رشته هاي مورد احتياج مردم انجام مي دادند واين سبک تا شهادت حضرت هادي عليه السلام استمرار داشت.

پس از شهادت آن حضرت نيز، امام عسکري عليه السلام همين سياست حکيمانه را دنبال کرد وپس از شهادت او نيز حضرت مهدي عليه السلام وکالت وکلا ونمايندگان شايسته پدر گرانقدر ونياي بزرگش را تنفيذ کرد که در بخشهاي آينده خواهد آمد.

در حيات پدر

با توجه به اين نکته که ما در بحث گذشته، آغاز غيبت صغري را، از ولادت آن گرامي شناختيم، اينک بجاست که گوشه اي از زندگي او، در زمان پدر گرانمايه اش را بصورت بسيار فشرده ترسيم نموده واصل بحث را به بخشهاي آينده بگذاريم. از نکات روشن در زندگي حضرت مهدي عليه السلام اين است که آن گرامي پنج سال از دوران کودکي را، در شهر تاريخي سامرا ودر کنار پدر گرانمايه اش حضرت عسکري عليه السلام مي زيست وتا آخرين لحظات حيات پدر، غرق در مهر وعنايت پدر بزرگوارش بود.

در اين مدت امام عسکري عليه السلام اآن وجود گرانمايه را، به برخي از شخصيتهاي مورد اعتماد نشان داد وضمن معرفي او به عنوان دوازدهمين امام معصوم ومهدي موعود، آنان را به ديدار آن حضرت مفتخر ساخت که برخي روايات در اين مورد را در بحث آينده، خواهيم نگريست.

ونيز روايات نشانگر اين واقعيت است که: هنگامي که حضرت عسکري عليه السلام بوسيله سم خيانت وبيداد رژيم عباسي، به شدت مسموم گرديد وواپسين لحظات حيات او فرا رسيد وانبوه جاسوسان وبيگانگان با اطمينان به اثرگذاري سم وشهادت آن حضرت، بيت رفيع امامت وولايت را ترک کردند ورفتند، درست همان لحظات حضرت مهدي عليه السلام در خانه پدر ودر کنار بستر او، حاضر گرديد.

پدر را در نوشيدن دارو ياري کرد وظرف دارو را که به سبب لرزش آن حضرت بر اثر مسموميت شديد، بر دندانهاي مبارکش اصابت مي کرد، براي او نگاه داشت. اين آخرين ديدار آن پسر گرانمايه با اين پدر فرزانه بود وامام عسکري عليه السلام ديگر به ملکوت پرکشيد وکودک قهرمان وعزيز ومقدس خويش را در برابر تندبادهاي حوادث ورنجها، بدون سايه پدر بر سر، تنها نهاد. او را به قدرتي که هرگز ديدگان معنوي اش به خواب نمي رود سپرد تا محافظت کند.

جعفر وانحراف از خط اهل بيت

جعفر از فرزندان حضرت هادي عليه السلام بود که بدبختانه از راه ورسم پدران گرانقدرش انحراف جست وراه هوا پرستي وگناه را پيش گرفت. انحراف اين عنصر نگون بخت شگفت انگيز است، اما نه شگفت انگيزتر از انحراف فرزند (نوح) آن پيام آور بزرگ توحيد وتقوا که خدا در مورد او خطاب به پدرش مي فرمايد:

(يا نوح! انه ليس من أهلک انه عمل غير صالح..).(14)

يعني: اي نوح! او از خاندان تو نيست، او عملي است ناشايسته.

ونيز انحراف وگمراهي او از خط افتخارآفرين قرآن وعترت به سبب کوتاهي پدر بزرگوارش حضرت هادي عليه السلام در تربيت او نيست، همانگونه که نبايد او را ساخته محيط نامناسب خانوادگي وفاميلي به حساب آورد، بلکه عامل گمراه سازنده او، عامل دوستان،همنشينان وگناه ورزاني بود که او را از خط عدالت وتقوا منحرف ساخت وروشن است که عامل رفاقت، دوستي وهمنشيني از عوامل مؤثر در پي ريزي وسازندگي يا تخريب وانحراف انسان است.

پاورقى:‌


(1) سوره قصص، آيه 18.

(2) سوره قصص، آيه 21.

(3) سوره شعراء، آيه 21.

(4) سوره حجر، آيه ي 94.

(5) سوره بقره، آيه ي 91.

(6) سوره بقره، آيه 61.

(7) سوره آل عمران، آيه 181.

(8) سوره آل عمران، آيه 112.

(9) سوره ي مائده، آيه 70.

(10) سوره ي نساء، آيه 155.

(11) سوره آل عمران، آيه 183.

(12) بحارالانور، ج 44، ص 365.

(13)بعضي از بزرگان، آغاز غيبت صغري را از زمان ولادت حضرت مهدي عليه السلام مي دانند، مانند: شيخ مفيد درارشاد، ج 2، ص 340. وبعضي ديگر آن را از زمان امامت حضرت مهدي عليه السلام وپس از شهادت امام حسن عسکري عليه السلام مي دانند، مانند: طبرسي در اعلام الوري، ص 416، علي بن عيسي اويلي در کشف الغمه، ج 3، ص 320 وعلامه مجلسي در مرآت العقول، ج 4، ص 52 و.....

(14)سوره هود، آيه 46.