چگونگي انحراف او
در اينکه جعفر بر اثر دوستي وهمنشيني با گمراهان از راه ورسم
افتخارآفرين پدران گرانقدرش انحراف جست، ترديدي نيست اما چگونگي
ارتباط او با دستگاه ستم، دوستان وهمنشينان آلوده ومنحرف که به او
اين مارک ننگ وعار را زدند وبه اين فاجعه تأسف بارش کشيدند واز خط
اهل بيت عليهم السلام منحرفش ساختند، اينها به خوبي براي نگارنده
روشن نيست.
از شگفتيهاي روزگار
اين است که کارش به جايي رسيد که حضرت عسکري عليه السلام او را
برادر، يار، ياور ومحرم اسرار خويش نمي انگاشت وبا اينکه فرزند
گرانمايه اش حضرت مهدي عليه السلام را به شيعيان مورد اعتماد، نشان
مي داد وخبر ولادت او را به دوستداران خاص گزارش مي نمود، جعفر را
از اين امر خطير ورخداد پرشکوه آگاه نساخت وگويي او هرگز نمي دانست
که برادرش حضرت عسکري عليه السلام داراي فرزند گرانمايه اي بنام
مهدي عليه السلام است.
نمي دانم! شايد هم باخبر بود اما به دليل آرزوها، اهداف ونقشه هاي
جاه طلبانه اي که در سر مي پروراند، خود را به ناداني مي زد وچنين
وانمود مي کرد که حضرت عسکري عليه السلام فرزندي ندارد واين (جعفر)
است که هم وارث اوست وهم جانشين معنوي وامام پس از آن حضرت.
يازدهمين امام نور،
15 روز پيش از شهادت جانسوزش، نامه هاي متعددي براي دوستداران
وشيعيان خويش در مدائن نوشت وبه کارگزار بيت خويش، (ابوالاديان)
داد وبه او فرمود:
(امض بها الي المدائن، فانک ستغيب خمسة عشر يوما وتدخل الي (سر من
رأي) يوم الخامس عشر وتسمع الواعية في داري وتجدني علي المغتسل).
فقلت: (يا سيدي! فاذا ذلک فمن؟)
قال: (من طالبک بجوابات کتبي فهو القائم بعدي).
فقلت: (زدني؟)
قال (من يصلي علي فهو القائم بعدي).
فقلت: (زدني).
قال: (من أخبر بما في الهميان فهو القائم بعدي).
يعني: اين نامه را بردار وبسوي مدائن حرکت کن! بدان سفرت 15 روز به
طول مي انجامد وپانزدهمين روز که وارد سامرا مي گردي، صداي شيون از
خانه ام طنين افکن خواهد بود وپيکرم را در مغسل براي غسل دادن
خواهي ديد.
ابوالاديان با اندوهي عميق گفت: (سالار من! اگر چنين رخداد غمباري
در پيش است پس امام راستين پس از شما کيست؟ بار ديگر آن را معرفي
کنيد).
فرمود: (تو کار خود را انجام بده! هر کس پاسخ نامه ها را از تو
خواست او جانشين واقعي من است).
گفتم: (سرورم! نشانه هاي بيشتري از دوازدهمين امام نور بيان کنيد).
فرمود: (نشانه ديگر اين است که هر کس بر پيکر من نماز خواند، او
امام بر حق است).
باز هم نشانه بيشتري خواستم که فرمود: (هر کس (هميان) يا بسته خاصي
را که از جايي خواهي رسيد، طلبيد، وجانشين من است). وديگر شکوه
وهيبت آن گرامي چنان مرا گرفت که نتوانستم از جريان (هميان) پرس
وجو کنم.
من نامه هاي آن حضرت را برداشتم وبسوي مدائن حرکت کردم. پس از
ورود، نامه ها را به شخصيتهاي مورد نظر رساندم وجواب گرفتم وبه
سرعت به سوي سامرا بازگشتم ودرست همان روزي که حضرت عسکري عليه
السلام پيش بيني کرده بود وارد شهر تاريخي سامرا شدم وديدم دريغا
که صداي شيون از بيت رفيع امامت طنين انداز است وپيکر پاک وملکوتي
حضرت عسکري عليه السلام براي غسل آماده است.
جمعيت موج مي زند وجعفر درب خانه ايستاده وگروهي، از جمله
دوستداران خاندان وحي ورسالت بهت زده، بر گرد او حلقه زده اند،
برخي شهادت يازدهمين امام نور را، به جعفر تسليت مي گويند وبرخي
خلافت وامامت او را تبريک وتهينت.
نخستين نشان از نشانه هاي سه گانه
به خودم گفتم: (اگر براستي اين جناب، با آن سوابق ننگين بخواهد
امام شود، ديگر بايد مقام امامت وولايت را بدرود گفت). چرا که من
او را به خوبي مي شناختم که مشروبات حرام مي نوشد ودر کاخ خليفه
بيدادگر (عباسي)با همپالکي هايش قمار مي کند وطتبور مي نوازد.
بناچار پيش رفتم وچون بسياري، هم شهادت حضرت عسکري عليه السلام را
تسليت گفتم وهم بر ادعاي امامت او تبريک؛ اما با همه وجود در
انديشه سخنان امام عسکري عليه السلام ونشانه هايي بودم که براي
امام راستين پس از خويش بيان فرموده بود.
جعفر، پاسخ تسليت وتهنيت مرا گفت، اما نه چيزي خواست ونه از مطلبي
پرسيد.
درست در همين هنگام (عقيد) آمد وبه جعفر گفت: (سرورم! پيکر مطهر
حضرت عسکري را کفن کرده ايم وآماده است که نماز بگذاريد).
جعفر در حالي که عناصري از
جاسوسان دستگاه خلافت، پيشاپيش او وگروهي از شيعيان با نگراني
اطراف او را گرفته بودند، براي نماز بر پيکر پاک حضرت عسکري وارد
صحن خانه شد وبسوي آن رفت تا نماز بخواند، اما هنگامي که تصميم
گرفت نماز را آغاز کند بناگاه کودکي بسان ماه پاره، با نقاب بر
چهره وبا موهايي پرپشت وزيبا وبا دندانهايي باز وشمرده که با فاصله
هاي متناسب به سبک دلنشيني رديف شده بودند، از درون خانه تجلي کرد
وبا شجاعت وشهامتي وصف ناپذير، رداي (جعفر) را گرفت وبه شدت او را
عقب راند فرمود: (تأخر يا عم! فأنا أحق بالصلاة علي أبي).(1)
يعني: عمو! عقب برو! من بايد بر پيکر پاک پدر نماز گذارم نه تو،
چرا که من بر نماز خواندن بر پيکر مطهر پدرم، از همه زيبنده ترم.
(جعفر) در حالي که رنگ از چهره اش پريده بود، عقب نشيني کرد وآن
کودک شکوهمند پيش آمد وبر بدن پاک حضرت عسکري عليه السلام نماز
خواند وپيکر مطهر او در کنار مرقد منور پدرش، امام هادي عليه
السلام به خاک سپرده شد.
نشانه دوم
... آنگاه آن کودک گرانمايه بمن نگريست وفرمود: (ابوالاديان! پاسخ
نامه ها را بياور).
بي درنگ همه را به او تقديم داشتم وبا خود گفتم: (خداي را سپاس که
تا اين لحظه دو نشان از نشانه هايي را که حضرت عسکري عليه السلام
براي امام راستين صپس از خود فرموده بود، در اين وجود گرانمايه
ديدم اينک بايد در انتظار سومين نشانه باشم).
نشانه سوم
از صحن خانه حضرت عسکري عليه السلام بيرون آمدم وبسوي جعفر رفتم که
او نيز از بيت رفيع امامت خارج مي شد. در کنار او بودم که (حاجز
وشاء) به او گفت: (جناب! اين کودک چه کسي بود؟) گويي در اين انديشه
بود که او را تکان دهد واز خواب غفلت بيدار سازد وحجت را براي او
تمام کند.
اما جعفر پاسخ داد: (بخداي سوگند! تاکنون نه او را ديده ام ونه مي
شناسم). در آنجا نشسته بوديم که کارواني از شهر (قم) رسيد واز حضرت
عسکري عليه السلام پرسيدند وبا سوگ غمبار رحلتش روبرو شدند.
پرسيدند: (اينک امام پس از آن حضرت کيست؟)
گروهي جعفر را نشان دادند.
کاروانيان هوشمند پيش آمدند وضمن عرض تسليت بخاطر شهادت حضرت عسکري
عليه السلام وتبريک امامت وولايت جعفر، گفتند: (عالي جناب! ما از
ايران آمده ايم وبه همراه خويش اموال ونامه هايي آورده ايم: تقاضاي
ما اين است که مقدار پولها ونام ارسال کنندگان نامه ها را بيان
فرماييد).
جعفر برآشفت وبپاخاست ودامن لباس خويش را تکان داد وگفت: (شما مي
خواهيد ما از غيب خبر دهيم؟) وبر آنان پرخاش کرد.
درست در اين بحران بود که يکي از خدمتگزاران حضرت مهدي عليه السلام
از بيت رفيع امامت بيرون آمد وخطاب به کاروانيان، هم نام يک يک
نويسندگان نامه ها را برشمرد وهم به آنان پاسخ داد که: (در هميان،
يک هزار دينار است وده دينار آن نيز سکه هاي تقلبي است).
کاروانيان انديشمند وبا درايت، شادمان شدند وگفتند: (همان وجود
گرانمايه اي که تو را به سوي ما فرستاده است، او امام راستين
وجانشين حضرت عسکري عليه السلام است ونه ديگري). وهمه اموال را به
همراه نامه ها، تقديم داشتند ومن نيز سومين نشاني را که سالارم
حضرت عسکري عليه السلام داده بود، به چشم خويش ديدم.
نکاتي در مورد اين روايت
1- نخستين نکته اين است که:(جعفر کذاب) طبق اين روايت، در حالي که
خود را نامزد مقام پرشکوه امامت وخلافت مي نمود که نه تنها فاقد
تمامي ويژگيهاي آن بود، بلکه خود به گناه وفسق وفجور ورسواييهاي
خويش نيز آگاه بود واين نشانگر اين مطلب است که او نه ذره اي از
خدا پروا داشت ونه به دين اهميت مي داد، چرا که اگر جز اين بود مي
بايست خود را از آن مقام کنار مي کشيد وبه صراحت مي گفت که او فاقد
ويژگيها وخصايص اين مقام پرشکوه الهي ومعنوي است وجاسوسان وساده
انديشاني که او را امام پنداشته وبه او تبريک مي گفتند، همه را با
بيان حقيقت، از دجالگري باز مي داشت. اما دريغا که نه تنها حقيقت
را نگفت، بلکه همه تبريکها را نيز جدي گرفت وپاسخ جدي داد وگويي که
خويشتن را شايسته مقام پرفراز امامت مي پنداشت.
2- اين اصل در ميان شيعه مشهور است که بر پيکر مطهر امام معصوم،
تنها امام وجانشين او نماز مي گذارد چرا که نماز ميت، در حقيقت
دعاي نمازگزار بر ميت است، از اين رو، چه کسي جز امام زيبنده است
آن را اقامه کند؟ به همين جهت هم هست که هنگامي که جعفر پيش رفت تا
بر پيکر مطهر حضرت عسکري عليه السلام نماز گذارد، خدا اراده فرمود
تا پرده از برابر ديدگان انبوه مردمي که در بيت رفيع امامت گرد
آمده بودند، کنار بزند وامام راستين پس از حضرت عسکري عليه السلام
را به مردم معرفي نمايد تا بدينوسيله، هم عنصر دروغگويي را رانده
باشد وهم به جامعه اسلامي اتمام حجت نموده باشد.
بر اين اساس بود که در حساسترين لحظات، حضرت مهدي عليه السلام تجلي
کرد. رداي جعفر را گرفت واو را که آماده شروع نماز بود با سخناني
کوتاه که در اوج فصاحت وبلاغت بود، هم او را عقب راند وهم خويشتن
را معرفي کرد.
آن خورشيد جهان افروز فرمود:
(تأخر يا عم!)
به او فرمود: عقب برو وبدينوسيله اجازه نداد که او نماز بخواند.
وفرمود (يا عم) (عمو) وبدينوسيله به همگان اعلان فرمود که جعفر
عموي اوست. بنابراين، آن کودک پرشکوه، برادرزاده جعفر وفرزند حضرت
عسکري عليه السلام است.
وفرمود: (من برنماز خواندن بر پيکر مطهر پدرم زيبنده ترم).
بدينوسيله هم نسب خويش را اعلان کرد وهم امامت خود را اثبات، چرا
که بر پيکر امام جز امام به حق، نماز نمي گذارد. ونيز روشن ساخت که
او ولي ميت است ووارث او وبس.
بدينسان روشنگري فرمود که جعفر،
نه امام است ونه وارث امام عسکري عليه السلام زيرا امام راستين پس
از حضرت عسکري عليه السلام تنها حضرت مهدي عليه السلام است وجعفر
اساسا در اين موضوع بهره اي نداشت وجاه طلبي فريبکار بود که آلت
دست دستگاه بيداد پيشه وفريبکار خلافت قرار گرفته بود.(2)
آري! خواننده عزيز! بادقت در داستان خواهيد ديد که جعفر از صحنه
عقب نشيني مي کند ودر برابر آن کودک پرشکوه نمي تواند کمترين
مقاومتي از خود نشان دهد. راستي توانايي وقدرت او کجا رفته است؟
وچگونه امکان بحث وجدل از او سلب گرديده است، تا جايي که يک کلمه
هم چون وچرا نمي کند؟
راستي چگونه يک عنصر مدعي امامت وولايت در حالي که انبوه جاسوسان
وساده لوحان ونيز گروهي از اشرار، پشت سر او صف کشيده اند، از آن
کودک باعظمت مي ترسد؟
آري! اين نمونه اي از هيبت وشکوه واقتدار امام راستين است که در
وجود گرانمايه حضرت مهدي عليه السلام متجلي است وعناصري چون جعفر
ونمونه هايي از اين قماش مدعيان دروغين جاه طلب، بطور کلي از اين
ابهت وعظمت وويژگيها، بي بهره اند.
راستي چرا جعفر خود را مي بازد؟ رنگش زرد مي شود؟
چرا چهره اش سخت تغيير مي نمايد؟ چرا آن همه شرمندگي وخفت وشکست
ورسوايي را در برابر انبوه ناظران تحمل مي کند؟
براي چه بطور عملي خودش را تکذيب مي کند؟ وادعاي دروغين امامت خويش
را، با عقب نشيني از برابر آن کودک پرشکوه ونداي ملکوتي او که
فرمود: (عمو! عقب برو!) پس مي گيرد وسند دروغ پردازي خويش را براي
عصرها ونسلها، امضا مي کند؟
راستي که شگفتا! حق وحقيقت چگونه آشکار مي گردد وبه باطل بنگريد که
چگونه طرد مي گردد وچگونه راه زوال ونيستي را در پيش مي گيرد؟
اما دريغا
يکي از دوستداران وشيعيان اهل بيت عليهم السلام با ژرف انديشي خاصي
در همان بحران در هم شکستن نقشه دجالگرانه جعفر ودستگاه فريبکار
خلافت، از او مي پرسد که: (عالي جناب! اين کودک که بود؟)
بدان اميد که وجدان مرده جعفر را برانگيزد واو را در برابر حق،
تسليم نمايد تا بدان اعتراف کند، اما دريغا که آن مرد جاه طلب
وپليد، به خداي بزرگ سوگند ياد مي کند که، نه او را ديده است ونه
او را مي شناسد.
اينجاست که بايد او را مخاطب ساخت وگفت: (هان اي جعفر! اگر در سخن
وسوگندت راستگو باشي، کارت عجيب وسخت تأسفبار است.
آخر اين کودک شکوهمند را احمد بن اسحاق قمي که در شهر قم زندگي مي
کند مي شناسد وحضرت عسکري ولادت وي را، به او مژده مي دهد، اما تو
او را نمي شناسي؟
انبوهي از شيعيان خاندان وحي ورسالت در زمان پدرش حضرت عسکري عليه
السلام به ديدار او مفتخر مي گردند، اما تو او را نديده اي؟
راستي که واي بر تو!
اگر او را نمي شناسي واز اين حقيقت بي خبر هستي، اين فاجعه اي بزرگ
است واگر آگاهي ودانسته به منظور اهداف شيطاني دروغ مي گويي وسوگند
دروغ ياد مي کني، ديگر فاجعه سهميگن تر خواهد بود).
اي کاش...
کاش جعفر به همين کار رسوا وشرم آورش بسنده کرده بود، کاش در همين
جا از ادعاهاي امامت دروغين خويش دست برمي داشت وکاش مردمي که
ديدند چگونه با فرمان امامت از نماز خواندن بر حضرت عسکري عليه
السلام مفتضحانه عقب نشيني کرد به نداي خرد ووجدان خويش گوش مي
سپردند وحق را از باطل باز مي شناختند، اما دريغا که مردم در پي
آرزوها وهدفهاي پست خويشند ودلها وقلبها بيمار وآفت زده.
کاش! هنگامي که کاروان مردم قم به سامرا رسيد وبا سوگ شهات جانسوز
حضرت عسکري عليه السلام روبرو شد واز جانشين راستين وامام پس از او
جويا گرديد، رجاله ها جعفر را نشان نمي دادند وکاش او نيز ادعاي
دروغين خويش را تکرار نمي کرد تا شرمساري ورسوايي ديگري ببار آورد.
اما کاروانيان هوشمند وژرفنگر به که به نشانه هاي امام راستين
ومقام والاي امامت شيعه آگاهي داشتند از جعفر خواستند تا براي رفع
هر گونه ترديد ونشانگري صداقتش در جانشيني حضرت عسکري عليه السلام
از اموال ونامه هايي که همراه کاروان است خبر دهد وآن نگون بخت که
سخت وامانده بود ژست کسي را گرفت که از هر اتهام وافترايي پاک
وپاکيزه است ودر حالي که دامان لباس خويش را مي تکاند گفت: (از ما
انتظار داريد که علم غيب بدانيم؟)
(تريدون منا أن نعلم الغيب؟)
واي کاش مي دانست که فرق علم غيب وعلم امام معصوم که آموختن
وفراگفتن از منشأ ومنبع سرچشمه علم است، چيست؟
واي کاش!هزاران روايتي را به ياد مي آورد که از نياي گرانقدرش
پيامبر صلي الله عليه واله وسلم وپدران پاکش امامان نور عليهم
السلام در مورد آينده جهان وانسان وديگر رخدادهاي عظيم رسيده بود.
اي کاش! سخن امير مؤمنان را مي شناخت که به هنگام گزارش آينده بصره
به آنچه از (صاحب زنج) وترکها بر آن شهر خواهد رفت اشاره فرمود ودر
پاسخ يکي از يارانش که گفت: (اي امير مؤمنان! به شما علم غيب
ارزاني شده است؟)
اينگونه اين مهم را توضيح داد که: (دوست من! آنچه من گفتم علم غيب
نيست، بلگه فراگفتن از سرچشمه علم است، جرا که علم غيب، علم به
برپايي هنگامه رستاخيز است وآگاهي از چيزهايي است که خدا در قرآن
برشمرده است:
(ان الله
عنده علم الساعة وينزل الغيث ويعلم ما في الارحام وما تدري نفس
ماذا تکسب غدا وما تدري نفس باي أرض تموت، ان الله عليم خبير).(3)
يعني: براستي که آگاهي به هنگامه برپايي رستاخيز نزد خداست واو
باران را فرود مي آورد ومي داند در رحمها چيست وکسي نمي داند فردا
چه چيزي فراهم مي آورد ونمي داند در چه سرزميني مي ميرد. براستي که
خدا دانا وآگاه است.
با اين بيان، خداوند از آنچه در رحمها قرار گيرد، آگاه است ومي
داند که پسر خواهد بود يا دختر، زشت يا زيبا، راه نيکبختي را در
پيش خواهد گرفت يا نگونبختي، چه کسي هيزم آتش دوزخ خواهد بود وچه
کسي همنشين پيامبران در بهشت پرطراوت.
اين علم غيب است، علمي که جز خدا
کسي از آنها آگاه نيست، اما جز اينها دانشي است که خدا به پيامبر
برگزيده اش تعليم فرمود واو نيز به من ودر حق من دعا کرد که سينه
ام آن را درک ودريافت دارد وقلب وجانم کانون اين اسرار ورازها
گردد).(4)
در نقش جاسوسي حقير
اما جعفر نگون بخت بر گمراهي وحق ستيزي خويش همچنان اصرار داشت...
به همين جهت شکست خورده ورسوا به رژيم سياهمکار (عباسي) ورهبر آن
(معتمد) پناه برد. به کسي که ديروز با سم خيانت برادرش حضرت عسکري
عليه السلام را به شهادت رسانده بود.
رفت تا در نقش جاسوس حقير وبي مقداري بر ضد خاندان وحي ورسالت
خبرچيني کند وبه خليفه بيدادگر خبر دهد که چه نشسته است، دوازدهمين
امام نور، حضرت مهدي عليه السلام نه تنها دور از چشم او به دنيا
آمده که اکنون به سوي نوجواني گام مي سپارد وشکوه، عظمنت وابهت او،
دلهاي گمراهان را مي لرزاند واو زنده وپرنشاط هدايت معنوي شيعيان
ودوستداران خاندان پيامبر صلي الله عليه واله وسلم را پس از حضرت
عسکري عليه السلام به سرعت به کف گرفته وبا تجلي خويش، خفاشاني
بسان جعفر و(معتمد) را به خفت ورسوايي محکوم ساخته است.
بازداشت مادر گرامي او
(جعفر) جريان تجلي امام مهدي عليه السلام در نماز بر پدر ودريافت
نامه ها واموال شيعيان قم را، به رژيم عباسي گزارش کرد وبي درنگ
خود خليفه غاصب، دستور بازداشت سالار بانوان، (نرجس) همسر حضرت
عسکري عليه السلام را صادر کرد واز او فرزند گرانمايه اش را مطالبه
نمود.
اما او با درايت وصف ناپذير خويش
از راه تقيه، جريان را نپذيرفت. اما دستگاه از او دست برنداشت وآن
بانوي گرانمايه را به زندان (قاضي) سامرا وتحت نظر او فرستاد تا
ضمن مراقبت شديد از او، جريان را دنبال کند، اما خداوند پس از مدتي
کوتاه راه نجات او را فراهم آورد.(5)
راستي که لعنت خدا بر رياست وجاه طلبي ابليسي وميان تهي! که چگونه
جنايتکاران در راه به دست آوردنش، وجدان ودين وعقيده خويش را به
قربانگان مي فرستد ونفرين بر جاه طلبي که فرمانبرداري وپيروي هواي
دل را گردن نهد وآنچه نفس سرکش دستور داد وبرايش وسوسه چيد، بگويد
وانجام دهد.
کاروان ديگري از قم
جعفر، همچنان بر گمراهي وحق ستيزي خويش پافشاري مي کرد واز ادعاي
دروغين دست بردار نبود، اما ماجراها يکي پس از ديگري رخ مي داد وبر
رسوايي او مي افزود، از آن جمله رسوايي بزرگي بود که با ورود
کاروان ديگري از قم به سامرا براي جعفر رقم خورد.
(علي بن موصلي) از پدرش آورده است که: هنگامي که سالار ما حضرت
عسکري عليه السلام به ملکوت شتافت، کاروانهايي از قم وديگر نقاط
ايران به سامرا رسيد. آنان ازشهادت غمبار يازدهمين امام خويش، هنوز
بي اطلاع بودند وطبق برنامه، اموال وهدايا ونامه هايي از دوستداران
خاندان پيامبر صلي الله عليه واله وسلم براي آن گرامي به همراه
داشتند.
پس از ورود به سامرا از بيت رفيع حضرت عسکري عليه السلام پرسيدند
که خبر شهادت او را دريافت داشتند.
گفتند: (پس وارث او کيست؟)
جاسوسان وبرخي از ساده انديشان جعفر، برادر حضرت عسکري عليه السلام
را نشان دادند وگفتند او اينک براي تفريح وگشت وگذار به همراه
رقاصه ها وآوازه خوانها، بر قايق سوار است وبر روي آبهاي (دجله)
سرمست وخوش است.. کاروانيان وارفتند وبه يکديگر گفتند: (اين کار در
شأن امام وپيشواي راستين شيعه نيست، برويم واموال را به صاحبانش
باز پس دهيم). اما (محمد بن جعفر حميري قمي) گفت: (نه! دوستان مي
مانيم تا او بازگردد وجريان آنگونه که هست براي ما روشن شود).
جعفر، از تفريح خويش بازگشت وکاروانيان به حضورش رسيدند وپس از
ورود وسلام گفتند: (عالي جناب! ما از قم آمده ايم وگروهي از شيعيان
نيز همراه ما هستند، برنامه اين بود که گاه وبيگاه به ديدار حضرت
عسکري عليه السلام مفتخر مي شديم واموالي را به عنوان حقوق مالي
خويش به آن حضرت تقديم مي کرديم، اينک نيز اموالي آورده ايم..).
جعفر گفت: (آن اموال کجاست؟)
پاسخ دادند: (همراه ما مي باشد).
گفت: (بياوريد).
پاسخ دادند:(برنامه در زمان حضرت هادي وعسکري عليه السلام اينگونه
بود که دوستداران وشيعيان اهل بيت عليهم السلام اين اموال را به
صورت بسته هاي کوچک جمع آوري مي کردند، آنگاه همه را در بسته بزرگي
قرار مي دادند وآن را مهر مي کردند وما هنگامي که به محضر حضرت
عسکري عليه السلام مي رسيديم، آن حضرت قبل از اينکه آنها را بنگرد
به ما خبر مي داد که کل آن بسته بزرگ حاوي چند دينار است. وآنگاه
درون آن، هر بسته اي از آن کيست ومشخصات وشمار هر کدام را پيش از
گشودن، بيان مي فرمود. اينک! ما با همان برنامه اموال را به شما
تقديم مي کنيم).
حغفر برآشفت وفرياد کشيد که: (دروغ مي گوييد! وبر حضرت عسکري عليه
السلام برادر من، ناروا مي بنديد، اين علم غيب است وجز خدا آن را
نمي داند.
کاروانيان با شنيدن سخنان او، به يکديگر نگريستند ودر حيرت شدند،
اما جعفر فرصت نداد وگفت: (اموال را بياوريد).
آنان با درايت وشناختي که از امام عليه السلام ونشانه هاي امام
ومقام والاي امامت داشتند گفتند: (عالي جناب! ما کارگزاريم
وامانتدار ونماينده مردم وامنانت مردم را جز طبق برنامه اي که به
حضرت عسکري عليه السلام مي سپرديم به شما نمي دهيم. اگر براستي شما
امام پس از او هستيد بر ما روشنگري کنيد، در غير اين صورت ما
امانتها را به صاحبان آنها برمي گردانيم تا خود تصميم بگيرند).
وخانه جعفر را ترک کردند. جعفر به دربار شتافت وبر ضد آنان شکايت
برد و(معتمد) خليفه عباسي که در (سامرا) بود کاروانيان را احضار
کرد وگفت که: اموال را به جعفر بدهند.
آنان گفتند: (عالي جناب! ما کارگزار مردم هستيم واين اموال امانت
است، به ما دستور داده اند آن را با شرايطي تحويل دهيم، با شرايطي
که به حضرت عسکري عليه السلام تقديم مي داشتيم).
رهبر رژيم عباسي گفت: (آن برنامه شما چه بود؟)
گفتند: (امام عسکري عليه السلام نخست پيش از تقديم اموال به ما خبر
مي داد که مقدار آن چقدر است ودينارها ودرهمها چگونه اند وهرکدام
از بسته ها از آن کيست وپس از اين مراحل، ما اموال را به او تسليم
مي نموديم. ما در گذشته بارها به ديدار او مفتخر شده بوديم واين
بار نيز به همان نيت وطبق همان برنامه آمديم که با رحلت غمبار آن
حضرت روبرو شديم، اينک اگر اين مرد به راستي امام وجانشين حضرت
عسکري عليه السلام است، بايد همان دليل آشکاري را که برادرش براي
ما ارائه مي فرمود، ارائه کند، در غير اين صورت ما ناگزيريم اموال
را به صاحبانش بازگردانيم).
جعفر گفت: (اي امير مؤمنان! اينها مردمي دروغ پردازند وبه برادرم
دروغ مي بندند. اين سخن آنان در مورد برادرم علم غيبت است که ويژه
خداست).
خليفه عباسي گفت: (جعفر! اينان فرستاده وپيام رسانند وپيام رسان جز
ابلاغ آشکار پيام، مسئوليت ديگري ندارد).
وجعفر غرق در بهت وحيرت شد وديگر پاسخ نيافت.
کاروانيان از فرصت بهره جست واز حاکم عباسي تقاضا کردند، مأموراني
به همراه آنان گسيل دارد تا از آنجا خارج شوند وخليفه نيز پذيرفت.
اما پس از اينکه کاروانيان از شهر سامرا بيرون آمدند، بناگاه
نوجواني آراسته وبسيار خوش چهره که گويي از خدمتگذاران بيت رفيع
امامت وولايت بود سررسيد وسران کاروان را با نام ونشان صدا زد
وگفت: (سالارتان، حضرت مهدي عليه السلام شما را فراخوانده است، او
را پاسخ دهيد).
آنان پرسيدند: (شما سالار ما هستيد؟)
گفت: (معاذ الله!... من خدمتگذار او هستم، بياييد تا شمارا به
ديدار او مفتخر سازم).
کاروانيان مي گويند: (به همراه او رفتيم تا به خانه حضرت عسکري
عليه السلام درآمديم.، در اين هنگام ديديم که فرزندش (قائم آل
محمد) صلي الله عليه واله وسلم سالارمان، بر تختي نشسته، چنانکه
گويي ماه پاره است وبر قامت زيبايش لباس سبز رنگي است.
بر او درود گفتيم وآن گرامي پاسخ داد وآنگاه بدون اينکه ما چيزي
بگوييم، شروع کرد از اموال ونامه ها وبسته ها. همه وهمه را وهر
آنچه به همراه داشتيم، همانگونه که حضرت عسکري عليه السلام وصف مي
فرمود، از همه خبر داد.
سپاس خداي را گفتيم وبي اختيار در برابر اين موفقيت، پيشاني سجده
در برابر خداي بر زمين نهاديم وبه حجت خدا، عرض اخلاص کرديم
وامانتهاي مردم را تقديم حضورش نموديم. آن گرامي پذيرفت ودستور داد
از آن پس حقوق مالي خويش را نه به سامرا، بلکه به بغداد ببريم. او
در آنجا نماينده اي خواهد گزيد وبوسيله او نامه هاي مردم را پاسخ
خواهد داد.
تصميم به خداحافظي گرفتيم که آن
حضرت مقداري (حنوط) ويک کفن به (محمد بن جعفر قمي) عنايت کردو
فرمود: (خداوند، پاداش تو را زياد گرداند). واين کنايه از اين بود
که به زودي به سراي باقي خواهي شتافت، اما مورد آمرزش خواهي بود
وشگفتا که در راه بازگشت، به گردنه همدان نرسيده بوديم که محمد بن
جعفر قمي، دار فاني را وداع گفت).(6)
وپس از آن تاريخ نيز همانگونه که حضرت مهدي عليه السلام فرموده
بود، اموال به بغداد مي رفت وبه نمايندگان آن حضرت تقديم مي شد
وآنان نيز نامه ها ونشانه هايي از دوازدهمين امام نور را براي
دوستداران وشيعيان او مي آوردند.
پاورقى:
(2)از
آنجايي که در يکي از مجلاتي که در حوزه علميه قم منتشر مي
شود مطالبي نادرستي مبني بر اينکه لازم نيست نماز بر پيکر
امام معصوم عليه السلام توسط معصوم انجام پذيرد وآنگاه
شواهدي از تاريخ وکتب روايي، از روات ضعيف که در کتب رجالي
تصريح به زنديق وناصبي بودن آنان شده، بعنوان مخالف ومنافي
موضوع ياد شده، بدون تحليل سند، نقل نموده واز احاديث
متعدد ويا صحيح که مخالف نظريه خود مي باشد، صرف نظر کرده
وبه ظاهر از ضعف علمي نگارنده آن سرچشمه مي گيرد، اگر از
بيماري قلبي وي نشأت نگرفته باشد. (رجوع شود به مجله حوزه،
شماره 70- 71، مهر وآبان ودي 1374).
که البته توسط نگارنده ي اين پاورقيها، پاسخ مفصلي در
شماره ي بعدي آن مجله به چاپ رسيد که با توجه به اهميت
موضوع، خلاصه قسمتي از آن را جهت استفاده خوانندگان گرامي
اينجا مي آوريم:
در رابطه با اختصاص غسل معصوم عليه السلام به معصوم،
روايات متعددي در جوامع روايي آمده که به برخي از آنها
اشاره مي کنيم:
امام صادق عليه السلام پس از نقل قضيه غسل صديقه طاهره
عليهاالسلام توسط حضرت امير عليه السلام مي فرمايد: (فانها
صديقة ولم يکن يغسلها الا صديق، أن مريم لم يغسلها الا
عيسي). کافي، ج 1، ص 459 وج 3، ص 159، تهذيب، ج 1، ص 440،
استبصار، ج 1، ص 199، من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 142.
فقها در بحث غسل ميت، در جواز غسل مرد به همسر خود، اين
روايت را نقل نموده وتمسک جسته اند. حدائق، ج 3، ص 386و
جواهر، ج 4، ص 49.
در قضيه ي آمدن حضرت سجاد عليه السلام از زندان عبيدالله
بن زياد به کربلا وآمدن حضرت رضا عليه السلام از مدينه به
بغداد جهت انجام مراسم پدران پزرگوار خويش، کشي در رجال
خود طي روايتي نقل مي کند که: علي بن ابي حمزة (بعنوان
اعتراض) به امام رضا عليه السلام عرضه داشت: در رواياتي که
از پدران شما به ما رسيده، آمده است که: (ان الامام لايلي
امره الا امام مثله) مراسم (غسل وکفن نماز) امام بايد توسط
امام مانند آن، انجام گيرد.
حضرت پرسيد: (آيا امام حسين عليه السلام امام بود يا نه؟)
پاسخ داد: (آري! امام بود).
حضرت پرسيد: (بعد از شهادت حضرت، فرزند او امام سجاد عليه
السلام در زندان عبيدالله بن زياد گرفتار بود، پس چه کسي
مراسم نماز ودفن او را انجام داد؟)
پاسخ داد: (خرج وهم کانوا لا يعلمون حتي ولي أمر أبيه ثم
انصرف). يعني: امام سجاد عليه السلام: بدون آنکه مأمورين
حرکتي متوجه شوند، از زندان به کربلا آمد وپس از انجام
مراسم نماز ودفن پيکر پاک پدر بزرگوار خود، به زندان
بازگشت.
حضرت فرمود: (ان هذا الذي أمکن علي ابن الحسين عليه السلام
أن يأتي کربلا فيلي أمر أبيه، فهو يمکن صاحب هذا الامر أن
يأتي بغداد ويلي أمر أبيه). رجال کشي، ص 463.
يعني: آن خداوندي که به امام سجاد عليه السلام اين قدرت را
عنايت نمود که براي انجام مراسم پدر بزرگوار خويش از زندان
به کربلا بيايد، به من هم اين قدرت را عطا فرمود که براي
انجام مراسم بر پيکر پاک پدرم از مدينه به بغداد بيايم.
در قضيه ي غسل بر بدن مطهر حضرت سجاد عليه السلام، امام
باقر عليه السلام مي فرمايد: از وصاياي پدرم اين بود که
فرمود:
(يا بني! اذا أنا مت فلا يلي غسلي غيرک فان الامام لا
يغسله الا امام بعده). الخرائج والجرايح، ج 1، ص 264، کشف
الغمة ج 2، ص 346 وبحارالانوار، ج 46، ص 166.
يعني: فرزندم! پس از درگذشت من، کسي جز تو مراسم غسل مرا
بعهده نگيرد؛ جون غسل امام معصوم بايد توسط امام بعد از آن
انجام گيرد.
عين همين قضيه را امام کاظم عليه السلام در رابطه با مراسم
پدرگرامي خويش نقل مي کند مناقب ابن شهرآشوب ج 3، ص 351.
در رابطه با نماز بر پيکر پاک ومقدس امام صادق عليه السلام
مي فرمايد، (مراسم غسل وکفن وحنوط ودفن حضرت ولي عصر
-ارواحنا لتراب مقدمه الفداء - توسط حضرت سيد الشهداء
انجام مي گيرد. آنگاه مي فرمايد: (ولا يلي الوصي الا
الوصي). کافي، ج 8، ص 206 وبحارالانوار، ج 51، ص 56 وج 53،
ص 93. يعني: مراسم وصي معصوم بايد بوسيله وصي معصوم انجام
گيرد.
نظريه پرچمداران فقه وحديث
علامه ي مجلسي تحت عنوان (الامام لا يغسله ولا يدفنه الا
امام) اين موضوع را قطعي ومسلم گرفته ودر ابتداي باب مي
نويسد: (سيأتي في أخبار موسي بن جعفر عليهم السلام أن
الرضا عليه السلام حضر بغداد وغسله وکفنه ودفنه: صلي الله
عليهما).
وفي خبر ابي الصلت الهروي في باب شهادة الرضا عليه السلام
أنه حضر الجواد عليه السلام لغسله وکفنه والصلاة عليه.
يعني: در تاريخ حضرت کاظم عليه السلام خواهد آمد که حضرت
رضا عليه السلام براي غسل وکفن ودفن پيکر پاک حضرت کاظم در
بغداد حضور يافت.
وهمچنين حضرت جواد عليه السلام براي انجام مراسم بر بدن
مطهر پدر بزرگوارش به طوس آمد.
تا آنجا که مي نويسد: (و سيأتي في باب تاريخ موسي أخبار
کثيرة دالة علي حضور الرضا عليه السلام عند الغسل).
وآنگاه دو روايت از اختصاص وکتاف کافي که دلالت بر غسل
ملائکه بر پيکر مقدس حضرت کاظم عليه السلام دارد که نقل
آنها را حمل بر تقيه نموده ومي نويسد (لعل الخبرين محمولان
علي التقية، اما من اهل السنة او من نواقص العقول من
الشيعة) آنگاه مي گويد: وانگهي حضور ملائکه با حضور امام
هيچگونه منافاتي ندارد. بحار الانورا، ج 27، ص 288.
صاحب وسائل بعد از نقل حديث: (ان علي بن الحسين عليه
السلام أوصي أن تغسله ام ولد له اذا مات فغسلته). مي
نويسد: (المروي في أحاديث کثيرة أن الامام لا يغسله الا
امام، فمعني الوصية هنا المساعدة علي الغسل والمشارکة
فيه). وسائل الشيعه، ج 2، ص 353. چاپ آل بيت.
يعني: در احاديث زيادي آمده غسل امام را جز امام انجام نمي
دهد. واينکه امام سجاد عليه السلام وصيت نموده او را کنيز
فرزنددارش، غسل دهد به معناي کمک ومساعدت در ا مر غسل است.
صاحب حدائق مي نويسد: (تحقق عندنا من أن الامام لا يغسله
الا امام مثله فلا بد من تأويل الخبر المذکور اما بحمله
علي التقية... او بحملها (الوصيه) علي المعاونة). حدائق، ج
3، ص 391.
يعني: در نزد ما شيعه مسلم است که غسل امام را جز امام
عهده دار نخواهد بود واين حديث يا بر تقيه ويا بر مساعدت،
بايد حمل شود.
صاحب جواهر بعد از نقل حديث مذکور مي نويسد: (ولعله لا
ينافي ما دل علي أن الصديق لا يغسله الا صديق). جواهر
الکلام، ج 4، ص 58.
يعني: اين حديث منافات وناسازگاري ندارد با آنچه که دلالت
مي کند صديق را جز صديق، نبايد غسل دهد.
شيخ انصاري مي گويد: (لما ثبت أن الامام لا يغسله الا
امام..). طهارت شيخ انصاري، ص 282، المقصد الرابع، في غسل
الاموات.
يعني: اين ثابت است که امام را نبايد جز امام، غسل دهد.
حاج آقا رضا همداني مي گويد: (لما روي في الاخبار
المستفيضة، من أن الصديق لا يغسله الا صديق). کتاب
الطهارة، از مصباح الفقيه، ص 358.
يعني: در اخبار مستفيض ومتعدد آمده که: غسل صديق را جز
صديق نبايد عهده دار شود.
حضرت آيت الله العظمي خوئي مي گويد: (لما ورد في غير واحد
من الروايات من أن المعصوم لا يغسله الا معصوم مثله).
در روايات متعدد وارد شده که: معصوم را نبايد جز معصوم غسل
دهد.
وپس از نقل توجيه صاحب وسائل وصاحب حدائق بر حديث ياد شده
مي نويسد: (و هذه المناقشة جيدة جدا وقد تقدم في أخبار
تغسيل علي، فاطمه عليهاالسلام من أنها صديقة والصديق لا
يغسلها الا صديق). تنقيح، ج 8، ص 142.
فقيه وفاضل دربندي نيز پس از نقل اقوال در قضيه ي غسل ودفن
پيکر مطهر حضرت سيد الشهداء عليه السلام مي نويسد: (فان
الامام لا يلي امره الا الامام ويدل عليه ما رواه ابوعمرو
الکشي). آنگاه عبارت حضرت رضا عليه السلام را از رجال کشي
- که قبلا گذشت - نقل مي کند. اسرار الشهادة، ص 452.
علامه ي توانا، سيد شبر پس از نقل سخناني از سيد مرتضي مي
نويسد: (پيمودن امام عليه السلام مسير ميان مدينه وطوس ويا
مدينه وبغداد وحضور يافتن براي انجام مراسم غسل وکفن ودفن
پيکر پاک پدر بزرگوار خويش يک امر ممکن بوده وانکار آن بي
پايه وکوته نظري است وبا توجه به معجزات وکرامات قطعي که
از آنان صورت گرفته، نپذيرفتن اين امر، دور از حقيقت است.
رد نمودن احاديث نشانگر حضور ائمه عليه السلام براي مراسم
غسل کفن ونماز پدران گرامي خويش، باستناد به امور بي اساس
وضعيف، جرئت بزرگي مي خواهد).
تا آنجا که مي نويسد: (اينکه يک جسم، مسير طولاني را در
اندک زمان بپيمايد، دور از واقعيت نيست؛ چون قضيه انتقال
جسم مقدس نبي اکرم صلي الله عليه واله وسلم از مکه به بيت
المقدس واز آنجا به مکه وهمچنين معراج جسماني حضرت به
آسمانها وسدرة المنتهي تا (قاب قوسين او ادني) چيزي است که
قرآن به آن گواهي مي دهد. مصابيح الانوار، ج 2، ص 251.
(4)نهج
البلاغه، عبده، ص 239 وبحار الانوار، ج 41، ص 335.
(5)اکمال
الدين، ص 475 و476، باب 43.