وحدت دين
شك نيست كه اختلافات مذهبى با يك نظام توحيدى در تمام زمينهها، سازگار نيست;
زيرا همين اختلاف براى بر هم زدن هر نوع وحدت كافى است. بعكس، يكى از عوامل مهم
وحدت، وحدت دين و مذهب است كه مىتواند مافوق همه اختلافها باشد، و نژادها و زبانها
و ملّيّتها و فرهنگهاى گوناگون را در خود گردآورى و از آنها جامعه واحدى بسازد كه همگان در آن همچون برادران و خواهران باشند كه: «انّما المؤمنون
اخوه» به همين دليل، يكى از برنامههاى اساسى آن مصلح و انقلابى بزرگ، توحيد صفوف در
سايه توحيد مذهب، است. ولى نبايد ترديد به خود راه داد كه اين توحيد نه ممكن است
اجبارى باشد; و نه اگر امكان اجبار در آن بود، منطقى بود اجبارى شود. مذهب با قلب و روح آدمى سر و كار دارد و مىدانيم قلب و روح از قلمرو زور و
اجبار بيرون است; و دست كسى به حريم آن دراز نمىشود. بعلاوه، روش و سنّت پيامبر(صلى
الله عليه وآله وسلم) ـ چنانكه قرآن هم گواهى مىدهد ـ بر اجبار نبوده كه: «لااكراه
فى الدّين» لذا، همواره اسلام، اهل كتاب را به عنوان يك اقلّيّت سالم پذيرفته و از
آنها مادام كه دست به تحريكاتى نزنند حمايت كرده است. با توجّه به اين كه در دوران
حكومت آن مصلح بزرگ، همه وسايل پيشرفته ارتباط جمعى، در اختيار او و پيروان رشيد او
است، و با توجّه به اين كه اسلام راستين با حذف پيرايهها كشش و جاذبهاى فوقالعادهاى
دارد، بخوبى مىتوان پيش بينى كرد كه اسلام با تبليغ منطقى و پيگير، از طرف اكثريّت
قاطع مردم جهان پذيرفته خواهد شد; و وحدت اديان از طريق اسلام پيشرو، عملى مىگردد.
اين حقيقت را كه از راه دليل عقلى بالا در يافتيم، در روايات اسلامى نيز به
روشنى ديده مىشود. «مفضّل» در ضمن حديثى طولانى از امام صادق(عليه السلام) چنين نقل
مىكند:
«... فواللّه يا مفضّل ليرفع عن الملل و الاديان الاختلاف و يكون الدّين كلّه
واحداً كما قال اللّه عزّوجلّ اِنَّ الدّين عنداللّه الاسلام...(74);... به خدا
سوگند اى مفضّل اختلاف از ميان اديان برداشته مىشود و همه به صورت يك آئين در مىآيد; همان گونه كه خداوند
عزّوجلّ مىگويد: دين در نزد خدا تنها اسلام است...» در تفسير بعضى از آيات قرآن كه
اشاره به قيام مهدى(عليه السلام) مىكند نيز سابقاً نظير همين مطلب را خوانديم. و به
اين ترتيب، آئين توحيد و اسلام در همه خانهها، در درون زندگى همه انسانها، و در
تمام دلها وارد مىشود. ولى با اينهمه نمىتوان گفت كه اقلّيّتهاى كوچكى از پيروان
اديان آسمانى ديگر مطلقاً وجود نخواهد داشت چرا كه انسان داراى آزادى اراده است و
اجبارى در چنين نظام حكومتى در كار نيست; و امكان دارد افرادى بر اثر اشتباه يا
تعصّب بر عقيده پيشين باقى بمانند، هر چند اكثريّت گرايش به نظام توحيدى اسلام
خواهند كرد، و اين يك امر طبيعى است.
ولى به هر حال، اگر چنين اقلّيّتى هم وجود داشته باشد، به صورت يك اقلّيّت
سالم و با حفظ شرايط «اهل ذمّه» مورد حمايت آن حكومت اسلامى خواهند بود.
مدّعيان دروغين
آيا مهدى ظهور نكرده
در طول تاريخ اسلام، تقريباً از همان قرن نخست، به نام كسانى برخورد مىكنيم كه
با گذاردن نام «مهدى موعود» بر خود، و يا چسباندن اين عنوان از سوى ديگران به آنها،
داعيههاى بزرگى داشتند، يا براى آنها قائل بودند; گرچه هيچكدام از اين مدّعيان نه
تنها توفيق اصلاح جهان را نيافتند و دنياى پر از ظلم و جور را، از عدالت و داد پر
نكردند; حتّى در محيط كوچك خود نيز مبدأ يك حركت مختصر اصلاحى نبودند. شايد نخستين
كسى كه اين نام را بر او گذاشتند ـ هر چند راضى به اين كار نبود ـ محمّد حنفيّه
فرزند على(عليه السلام) البتّه از مادرى غير از فاطمه(عليها السلام) بود كه گروه
«كيسانيّه» اعتقاد داشتند: او مهدى موعود است و پس از مرگ او، سر و صدا بلند كردند كه او هرگز نمرده است;
بلكه در كوه «رضوى»(75) در ميان دو شير قرار گرفته كه حافظ و نگهبان اويند!
در حالى كه مىدانيم
«محمّد حنفيّه» در سال 80 يا 81 هجرى وفات كرد و در بقيع (گورستان معروف مدينه) به
خاك سپرده شده، و خوشبختانه امروز ديگر سر و صدايى از اين گروه به گوش نمىرسد. سپس
بعضى از خلفاى جبّار عباسى براى رسيدن به مقام خلافت و استفاده از عقايد پاك مذهبى
گروهى از مردم ساده دل براى نيل به اين هدف، با توجّه به آمادگى ذهنى مردم مسلمان
درباره مهدى موعود، با همين عنوان قدم به ميدان گذاردند و خود را مهدى معرفى كردند.
ولى گذشت زمان نشان داد كه نه تنها مهدى نبودند، بلكه از ستمكارانى بودند كه بايد
به دست مهدى و با شمشير او نابود شوند! اين امر همچنان ادامه يافت و هر از چندى،
كسى مدّعى مهدويّت شد و گروهى را گرد خود جمع كرد و به گمراه ساختن آنها پرداخت;
امّا اين مهدىهاى موسمى و فصلى، هيچكدام ديرى نپاييدند كه نقشههايشان نقش بر آب شد!
زيرا دعوى مهدويّت به همان اندازه كه براى جلب موقّت گروهى از عوام دلانگيز و
رؤيايى است، خطرناك و دور از مصلحت سود جويان است، چون مهدى بايد جهان را پر از
عدالت كند، و اين چيزى است كه زود مدّعيان دروغين را رسوا مىكند. در ميان اين
مدّعيان دروغين همه گونه افراد بودند. در بعضى نشانههاى بيمارى روانى و سبك مغزى و
حدّاقل ساده لوحى ديده شده، در حالى كه بعضى جاه طلب و دنيا پرست بودند و به خاطر
اشباع همين روحيّه، بدون مطالعه عواقب كار، اين دعوى را عنوان كردند.
بعضى ديگر، آلت دست دشمنان شناخته شده اسلام بودند كه از وجودشان
براى انحراف فكر مسلمانان از مسائل حياتى كه با آن روبهرو بودند; و يا براى ايجاد
تفرقه و نفاق و تضعيف قدرت مذهبى مخصوصاً قدرت روحانيّون كه همواره مزاحم سرسخت
آنها بودند، استفاده مىشد. خلاصه، اين بازى ادّعاى مهدويّت همچنان ادامه يافت تا
اين اواخر كه «سيّد محمّدعلى باب» را به روى صحنه آوردند. گرچه او در آغاز جرأت
چنين ادّعائى را نداشت بلكه طبق اسناد زنده و گواهى سخنان خودش كه امروز در نوشتهها
موجود است، مدّعى مهدويّت نبود، بلكه به همين مقدار قانع بود كه او را «باب» و
«نائب خاصّ مهدى» بدانند. ولى با گذشت زمان و جمع شدن عدّهاى اطراف او، و تحريك
آنها كه در پشت صحنه سر نخ اين برنامه را در دست داشتند، ادّعاى خود را به قائميّت
(مهدويّت) تغيير داد.(76) قرائن و اسنادى كه از تاريخ زندگى او و پيروانش جمع آورى
شده ـ و چه خوب جمع آورى كردهاند ـ نشان مىدهد كه دعوى او از هر سه امر سرچشمه مىگرفت; يعنى، هم از ناحيه عمّال دولتهاى استعمارى ـ همچون «روسيه
تزارى» در آغاز، و «انگلستان» و «آمريكاى ميراثخوار استعمار» به دنبال ـ رسماً
«تحريك» و «تقويت» و «حمايت» مىشد; و هم جاهطلبى خاصّى كه بر وجود او مستولى بود او
را آرام نمىگذاشت; و هم خالى از يك نوع ناراحتى روانى نبود.(77) البتّه اين رشته سر
دراز پيدا كرد، و جانشينان، او را عملا عقب زده و به يك شخصيّت درجه دو كه مقدّمه
ظهور! ايشان بوده تبديل كردند و خود داعيههاى بيشترى در سر پروراندند.
امّا تشعّب فرقههاى آنها از يك سو(78); و انتشار اسناد زندهاى دائر بر ارتباط
مستقيم با دولتهاى استعمارى از سوى ديگر(79); و از همه مهمتر فقدان محتواى قابل
ملاحظه اى كه بتواند حتّى مردم كوچه و بازار را اشباع كند، در دعوت آنها، از سوى
سوم; و روشنگريهايى كه از ناحيه گروهى از مسلمانان بيدار براى معرفى اين «حزب سياسى
استعمارى» شد از سوى چهارم; خيلى زود وضع آنها را روشن ساخت.
البتّه هدف ما در اين بحث اين نيست كه پيرامون نقاط ضعف آنها بحث كنيم;
كه اين موضوع در خور كتاب جداگانهاى است و خوشبختانه كتابهاى زيادى در اين زمينه
نوشته شده كه بعضى از نظر محتوا كاملا جالب است.(80) هدف ما در اينجا تنها بيان دو
موضوع است:
1 ـ بعضى مىگويند:
مىدانيم از اعتقاد به ظهور مهدى سوء استفاده فراوانى شده و مىشود آيا بهتر نيست
اصل اين موضوع را مسكوت بگذاريم تا اين همه سوء استفاده چىها آن را دستاويز خود
نسازند; اصولا چرا ما چيزى را بپذيريم كه اين اندازه ممكن است از آن تعبير نامطلوب
شود؟
2 ـ سؤال ديگرى كه تقريباً نقطه مقابل سؤال اوّل است اين است كه آيا راستى
مىتوان باور كرد كه تمام مدّعيان مهدويّت، دروغين بودند; هيچ احتمال نمىدهيد كه در
ميان اين مدّعيان واقعيّتى وجود داشته است و همه فرصت طلب و سوء استفادهچى و يا
تحريك شده استعمار نبودهاند؟ در اين بحث تنها هدف ما پاسخ گفتن به دو سؤال بالا و
تجزيه و تحليل آنهاست.
در مورد سؤال نخست، بايد اوّلا
اين سوال را طرح كرد كه: كدام واقعيّت پر ارزشتر را در دنيا سراغ داريم كه مورد سوء
استفاده از طرف گروهى نابكار واقع نشده است؟ مگر تاريخ اينهمه مدّعيان دروغين نبوّت
و پيامبرى را به ما نشان نمىدهد كه حتّى در عصر اتم و فضا نيز دست بردار نيستند و
زمزمه ادّعاى آنها را در گوشه و كنار مىشنويم. پس چه خوب است كه اصلا دعوت پيامبران
را به دست فراموشى بسپاريم و همچون «براهمه» اصل نبوّت را انكار كنيم تا گرفتار سوء
استفاده چىها نشويم! آيا به عقيده شما اين سخن منطقى است! در زندگى روزمرّه تا كنون
چقدر افراد را شنيدهايم كه از عنوان پزشك و مهندس و دكتر، يا عناوين ديگر قلاّبى،
براى پر كردن جيب خود، يا اغراض ديگر، سوء استفاده كردهاند و شايد گاهى سالها، بدون
اين كه ردّ پائى از خود بگذارند، همين راه را پيموده و به اين عنوان قلاّبى معروف
بودهاند. آيا مىتوان گفت حالا كه عنوان «طبيب» مورد بهره بردارى نامشروع گروهى قرار
گرفته بايد بكلّى منكر وجود طبيب و دكتر شويم! اين گونه سخن گرچه بسيار دور از منطق
به نظر مىرسد امّا متأسّفانه در ميان نوشتههاى بعضى از منكران اصل ظهور مهدى به چشم
مىخورد.
به هر حال، اين يك قاعده كلّى است كه هميشه هر دروغى خود را در لباس راست قرار
مىدهد و از اعتبار آن براى پوشاندن بى اعتبارى خود استفاده مىكند كه «اين دروغ از
راست مىگيرد فروغ!» هيچ خائن و نادرست و دزد و دروغگو، در چهره اصلى خود ظاهر
نمىشود; بلكه با استفاده از آبرو و حيثيّت و «امانت و پاكى و درستى» و تظاهر به
آنها به هدفهاى نامشروع خود مىرسند. آيا اين دليل بى اعتبار بودن اين مفاهيم عالى
انسانى است! ثانياً، آيا اعتقاد به ظهور مهدى يك واقعيّت است كه مورد سوء استفاده
قرار گرفته يا يك امر تخيّلى است؟ اگر واقعيّت آن را پذيرفتهايم ـ چنانكه بايد هم
بپذيريم زيرا دلايل فراوانى بر آن در دست داريم ـ با سوء استفاده اين و آن نمىتوان
كنارش گذارد، و اگر (فرضاً) واقعيّتى نداشته باشد، بايد آن را كنار گذارد، خواه از
اين عنوان استفاده نامناسب شده باشد يا نه! به هر حال، طرز بهرهگيرى درست يا نادرست
از يك موضوع نمىتواند وسيله قضاوت درباره آن موضوع باشد. آيا اگر روزى «انرژى اتمى»
وسيله جنگ افروزان سنگدل دنيا مورد سوء استفاده قرار گيرد و در يك حمله اتمى به شهر
«هيروشيما» 300 هزار نفر كشته و 300 هزار نفر مجروح كه پس از گذشتن 30 سال هنوز
زخمهاى هولناك بعضى درمان نيافته، به جاى بماند، دليل اين مىشود كه بكلّى از اين
انرژى عظيم چشم بپوشيم يا اصلا وجود آن را انكار كنيم؟ چرا كه امپرياليستهاى بيرحم
از آن سوء استفاده كردهاند; يا ضمن قبول اين واقعيّت بكوشيم در مسير صحيح و به نفع جامعه انسانى مورد بهره
بردارى قرار گيرد؟ از اين سؤال و پاسخ كه بگذريم نوبت به سؤال دوم مىرسد كه از جهتى
مهمتر است كه آيا همه اين مدّعيانِ مهدويّت، دروغ زن بودند و واقعيّتى در ادّعاى
هيچيك وجود نداشته است، يا نه؟ به عقيده ما رسيدن به پاسخ اين سؤال با در دست داشتن
نشانهها و بازتابها و نتايج اين ظهور بزرگ، بسيار آسان است. در بحثهاى گذشته بقدر
كافى اين حقيقت را دانستيم كه «مهدى» يك رسالت جهانى دارد، و براى تحقّق بخشيدن به
اين رسالت از تمام امكانات خداداد و وسايل موجود يا وسايلى كه خود به وجود مىآورد
استفاده مىكند. رسالت اصلى او بر چيدن هرگونه ظلم و ستم از محيط زندگى انسانها، و
ريختن طرح نوينى براى يك حكومت جهانى بر اساس عدل و داد و مبارزه با انواع تبعيضها
و استعمار و استثمار و زورگويى گردنكشان است. او جهشى به افكار مىدهد. او پيشرفت
چشمگيرى به علوم و دانشها و صنايع مىبخشد. او حركتى در جهان خفته در همه زمينهها
ايجاد مىكند. او همه پيروان مذاهب رادر زير يك پرچم گردآورى مىكند. او ثروتهاى جهان
را عادلانه تقسيم مىنمايد.
او رونق به اقتصاد جهان مىبخشد، آنچنان كه نيازمندى در همه جهان پيدا نخواهد شد.
او هر حقّى را به صاحبش مىرساند. او هيچ نقطه ويرانى را در زمين باقى نمىگذارد مگر
اين كه آباد مىسازد. و در عصر او آنچنان امنيّت جهان را فرا مىگيرد كه اگر زنى تنها
از شرق جهان به غرب برود، هيچكس آزارى به او نمىرساند. او منابع زمين را استخراج
مىكند. و همه را در يك نظام توحيدى همه جانبه مجتمع مىسازد. اينها برنامههاى عملى و
رسالتهاى آن انقلابى بزرگ جهان در بزرگترين انقلابهاى تاريخ بشر است كه در منابع
مختلف به آن اشاره شده است و مدارك هر يك را در فصول گذشته آورديم. آيا هيچيك از
اين مدّعيان يك هزارم اين برنامه را عملى كردند سهل است; آيا حتّى شهر و محلّه خود
را توانستند طبق اين برنامه تنظيم كنند؟ ما مىبينيم هنوز مظالم و ستمها، تجاوزها و
تعدّيها، در حال گسترش است; جنگهاى جهانى اوّل و دوّم مليونها كشته، و دهها مليون
مجروح بر جاى گذاشت و جهانى را به خاك و خون كشيد. روز به روز رقابتهاى خطرناك
ابرقدرتها بيشتر، و فاصله آنها با ممالك فقير فزونتر مىگردد; هر شب حدود يكهزار
مليون مردم جهان گرسنه مىخوابند; و زندانها پر است از انبوه بيگناهان.
خود كامگان ديو سيرت هنوز به انواع شكنجه مردم جهان مشغولند. يعنى، جهان هنوز رو
به تراكم ظلم و ستم مىرود، كى و كجا از عدل و داد پر شده است؟ و همين دليل قويترين
و مؤثّرترين پاسخ به تمام مدّعيان طول تاريخ است و سند زندهاى است بر دروغ آنان،
دليلى كوتاه و فشرده امّا برنده و قاطع! آرى! هنوز آن آفتاب چهره از ابرها به در
نكشيده، و بايد همچنان انتظار آن روز را كشيد، كه ابرها بكلّى كنار روند و جهان
تاريك به وجودش روشن شود; و گويا صبح نزديك است. «اليس الصّبح بقريب»
انارك
نائين(81) ـ ناصر مكارم شيرازى
رمضان 1398 مطابق با مرداد 1357
تقاضاى ناشر : براى هرگونه پيشنهاد در مورد اين كتاب با نشانى زير مكاتبه فرماييد:
قم ـ خيابان شهدا، مطبوعاتى هدف