حجت به چه معناست

سيد عبد المجيد فلسفيان

- ۱۴ -


انسان آخر الزمان وقرآن

اين آدمى كه خود را محور كرده وهمه را اسير هوس خود نموده، وبا سرگردان شدن در بيابان جهل وتاريكى، هدايت ونشانه ها را بر محور خود مى چرخاند، چه برخوردى با قرآن مى تواند داشته باشد؟ وكتابى كه پر از آيات هدايت است، چه جايگاهى در زندگى چنين انسانى دارد؟

اين انسان با طرح بشرى بودن معرفت دين وبا ارائه تئورى (هرمونتيك) وتأويل وتفسير متن، به تفسير به رأى مى رسد وتفسير قرآن را چيزى جز آراى اشخاصى كه گرفتار هزاران عوامل بازدارنده ومتأثر از هواها وهوس هاى نفس خويش هستند، نمى داند.

او محترمانه قرآن را با رأى خود توجيه مى كند وجامعيت قرآن را در ذهنيت محدود خود، محجور مى سازد. قرآن بر آرا حمل مى شود ونظر ونگاه هاى افراد معيار قرار مى گيرد.

آرى! قرآن با آن تفكّرات سنجيده مى شود وبا فاصله انداختن ميان دو ثقل اكبر واصغر وبدون ترجمان ماندن قرآن، وشعار (حسبنا كتاب الله) اين چنين با قرآن برخورد مى شود.

كتابى كه براى هدايت است; (هدى للناس)، (هدى للمسلمين)، (هدى للمؤمنين)، (هدى للمتقين) و(هدى للمحسنين) تابع ودنباله رو انديشه هاى محدود قرار مى گيرد، واز احاطه داشتن بر همه عرصه هاى فكرى ونمودهاى فلسفى، به مقهور بودن در برابر آن ها بدل مى شود.

مهدى عليه السلام وقرآن

در چنين جامعه اى وچنين شرايطى، پر واضح است كه با ظهور مهدى عليه السلام قرآن ترجمان خود را باز مى يابد، وجايگاه خود را باز مى ستاند، آرا وانديشه ها بر قرآن عرضه مى شود وقرآن آن ها را اصلاح وارزيابى مى كند. قرآن به تطهير وپالايش انديشه ها مى پردازد واز مهجور بودن خلاصى مى يابد، واز اسارت انديشه ها آزاد مى شود.

انسان توسط چنين امامى بر اساس قرآن هدايت مى يابد، وحركت در سرگردانى وگمراهى او، به طواف بر محور قرآن تبديل مى شود. او بر اساس توانايى ها واستعدادهايش از هدايت برخوردار مى شود. وحضرت نشان مى دهد كه چگونه همين قرآن مهجور، به معضلات انسان آخر الزمان پاسخ مى گويد؟ وچگونه همه دردها وبحران هاى روانى واجتماعى را شفا مى دهد ودرمان مى كند؟

قرآنى كه حضرت رسول صلى الله عليه وآله وسلم بر (تنزيل) آن وحضرت امير المؤمنين عليه السلام بر (تأويل) آن جنگيد، حضرت حجّت بر سلطه وسيطره اش خواهد جنگيد، تا حقيقت آن بسط يابد ومحتوايش اجرا گردد.

(ويعطف الرأى على القرآن اذا عطفوا القرآن على الرأى).

(آراء وانديشه ها را تابع قرآن گرداند در روزگارى كه قرآن را تابع آراء وانديشه هاى خود ساخته باشند).

جهان در آستانه ظهور

در جهانى كه انسان ها با هواهاى خود نشانه هاى هدايت را تيره كرده اند وقرآن را اسير آراى خود نموده اند، طبيعى است با وجود خواسته هاى متفاوت وانديشه هاى متضاد ومتناقض ونبود يك معيار صائب براى حل اختلافات، انتظار چيزى جز بحران وجنگ وتفرقه وتشتت نخواهد رفت، مخصوصاً در جامعه اى كه با پيشرفت الكترونيك وبهره مندى از امكانات هزار برابر مخرّب، انسان به تكامل در همه ابعاد مادّى رسيده وجز به بهرهورى بيش تر ولذت زائد الوصف به چيز ديگرى نمى انديشد.

اين تكامل وتوسعه همه جانبه اگر در دنيا محدود شود، واز مرز دنيا به عوالم ديگر رهنمون نشود، تبديل به فشارى مى شود كه انفجارهاى مهيبى را به دنبال خواهد داشت. هر كس در پى اسير كردن ديگرى، وهر حكومتى در صدد چنگ زدن به دارايى هاى ديگران خواهد بود وعاقبت اين مى شود كه همه توانايى هاى انسانِ توسعه يافته، در برابر همديگر قرار گيرد ونسل آدمى تهديد به نابودى شود. همان چيزى كه قرآن به آن توجه مى دهد:

(وَاِذا تَوَلّى سَعى فى الاْرْضِ لِيُفْسِدَ فيها وَيُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ).(1)

(وچون رياستى يابد كوشش مى كند كه در زمين فساد نمايد وكشت ونسل را نابود سازد).

عاقبتِ سعى وتلاش گسترده انسانى كه بر خود تكيه دارد وتنها به حيات دنيوى مى انديشد، چيزى جز نابودى نسل هاى بشر نخواهد بود، هرچند تلاش گسترده او با نيّت خير وخدمت به بشر، همراه باشد. اين چيزى است كه انسان در آخر الزمان شاهد آن خواهد بود. واين بن بست وترافيك خواسته هاى آدمها در برابر هم، چيزى جز جنگ ودرگيرى را در پى نخواهد داشت.

اين سعى آدمى وتكامل يافتن همه زمينه هاى حيات او; در اين عرصه محدود دنيا تا جايى پيش مى رود كه شدت جنگ او را به خود مى گيرد وجنگ را در نهايت شدت به پا مى دارد. اين جنگى است كه خواسته يا نا خواسته همه را وادار به وارد شدن در آن مى كند. جنگى كه چون درنده بيايان دهان را تا انتها باز كرده، تا همه را در كام خود فروبرد. جنگى كه چون پستان شتر پر از شير، سرشار از امكانات وادوات است وهمه طرف ها از مهمات جنگى برخوردارند. اين است كه همه شوق جنگ دارند وچون بچه شترى كه پر بودن پستان مادر از شير، او را سرمست كرده، اين جنگِ پر از جنگ افزارها، صاحبان آن را مستانه وارد كار زار مى كند، اما از آن جا كه همه طرف هاى درگير از امكانات جنگى برخوردار هستند، پيروزى از آن هيچ كس نخواهد بود وهمه در هلاكت فروخواهند رفت.

چنانكه حضرت على عليه السلام در اين خطبه توصيف مى نمايد:

(حتى تقوم الحرب بكم على ساق، بادياً نواجذها مملوءً اخلافها حلوا رضاعها، علقماً عاقبتها).

(تا آن گاه كه جنگى سخت در ميان شما درگير شود، جنگى كه چونان درنده اى دندان نمايد ـ همانند حيوانى شير ده كه پستانهايش پر شير باشد وشيرش به دهانها شيرين آيد ولى در پايان به شرنگ بدل شود ـ).

آيا اين بحران را پايانى است؟ آيا بابسته شدن راه هاى زمين، روزنه اى از آسمان گشوده نخواهد شد وناله هاى آدمى در ميان دود وباروت، به آسمان نخواهد رفت؟ آيا همگان نابود مى شوند وزمين از حيات خالى مى گردد؟ وآيا اين شب ديجور واين ظلمت، صبحى روشن در پى ندارد؟

دعوت سروش آسمانى به مهدى عليه السلام

(ألا وفى غد); (اِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ);(2) (وَلاَ تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللّهِ)(3)

(به خود آييد ودر فردا، در صبح وعده گاه، به رحمت خدا اميدوار باشيد).

فردا روزنه اى از آسمان باز مى شود ودر پهنه آسمان نورى مى درخشد.

صبح مى آيد وندايى از آسمان، در پاسخ ناله هاى انسانِ به بن بست نشسته در حلقوم جنگ درنده خو، بر مى خيزد وجهان را متوجه خود مى كند.(4)

اين صدا اعلام مى دارد كه كليد رهايى انسانِ در بند، مهدى عليه السلام است.

راستى آن روز چه روزى است؟ در آن روز چه پيش آمد وحادثه اى رخ مى دهد؟ انسان ها با شنيدن پيام آسمانى چه واكنشى از خود بروز مى دهند؟ وستمگرانى كه راه آدمى را تا آن روز سد كرده وشعله جنگ را در مركز زمين ـ خاورميانه (5) بر افروخته بودند، آينده خود را چگونه مى بينند؟

فردا چنان آبستن حوادث مهيب است كه زمين وآسمان به هم دوخته مى شود. فرداى موعود، روزى است كه تصورش براى ما ناممكن است وقابل شناخت نيست.

(وسيأتى غد بما لا تعرفون)

(فردا مى آيد به همراه چيزى كه براى شما مجهول است).

چنان كه قيامت معروف وآشنا نيست.

(وما أدْراكَ مَا الْحاقَّةُ)(6)

(وچه دانى كه آن رخ دهنده چيست؟)

منجى بشر كه منادى آسمان او را به زمينيان معرفى مى كند، كسى است كه از تبار اين جنگِ فراگير نيست. اين جنگ ها در غيبت او شكل گرفته واز گم شدن انسان وجدايى او از هادى خويش برخاسته است.

او از نسل ابراهيمِ خليل عليه السلام واز ديار طائف، مدينه، نجف ونينوا است. وى از نسل محمّد صلى الله عليه وآله وسلم وعلى عليه السلام ونُهمين فرزند حسين عليه السلام است.

او با انسان هاى جنگ افروز، سنخيت ونسبتى ندارد واهل تسامح وتساهل نيست، تا به سازش وزد وبند با آنها روى بياورد. او از دادمنشان وجنگ افروزان، از آنان كه اسلام را به انحراف كشاندند وبين قرآن واهل قرآن، فاصله انداختند واسلام را غريب وقرآن را مهجور كردند، بر اساس عدل ـ نه بر اساس تعصّب وهوى ـ انتقام خواهد كشيد، وكارگزاران را به سبب اعمال ناپسندشان بازخواست خواهد كرد.

(يأخذ الوالى من غيرها عمّالها على مساوىء اعمالها)

(حاكمى است كه از غير خاندان حكومتها است، او عمّال ورؤساى حكومتها را بر اعمال زشت آنها مؤاخذه مى كند).

زمين وحضرت صاحب الزمان عليه السلام

با طلوع مهدى عليه السلام وخسوف (سفيانى) وبرقرارى حكومت واحد جهانى واحد، زمين بر خود مى بالد كه چنين خورشيدى را ديده است. زمينى كه تا كنون بر نا اهلان بخل مىورزيد وبه ناكسان سوارى نمى داد واز دوشيدن خود طفره مى رفت، اكنون پاره هاى جگر خود را تسليم مهدى عليه السلام مى كند، وشريان هاى خون ساز خود را سخاوت مندانه به صاحبش مى دهد، وكليد دروازه هاى شهرهايش را به او تسليم مى كند، وامانت هاى گرفته از پيامبران پيشين را به اهلش برمى گرداند، وآن چه امكانات دارد واز نسل ها به ارث برده ودر دل خود پنهان داشته، همه را تقديم مى دارد.

(وتخرج له الارض افاليذ كبدها وتلقى اليه سلماً مقاليدها).

(وزمين براى او گنجينه هايش را، چون پاره هاى جگرش، بيرون افكند، وكليدهاى خود را تسليم او كند).

اولويت هاى سيره مهدى عليه السلام

اين انسانى كه آسمان با نداى خود او را معرفى مى كند، وزمين با همه امكاناتش پذيراى او است وهمه جنگ افروزان در هراس از او هستند، پس از ظهور وفراهم شدن زمينه، اولويت هاى برنامه جهانى اش چيست؟ مهم ترين رؤوس فعاليتش كدام است؟ مهدى عليه السلام كه هدايت گر انسان هاى گم شده است، انسان هايى كه هم راه را گم كرده اند وهم مقصد را، به چه شاخص هايى توجه دارد؟

اولويت اول: حضرت على عليه السلام بعد از آن كه از تحولِ ايجاد شده در انسان ها با هم سوكردن خواهش ها با موازين، وعرضه آرا وانديشه ها بر قرآن توسط آخرين حجّت خدا، سخن گفت، در ادامه به دو تحول ديگر اشاره مى كند ومى فرمايد: حضرت مهدى عليه السلام نه تنها عدالت را در همه ابعاد حيات آدمى اجرا مى كند، بلكه به آدم ها شيوه عدل را مى آموزد. او به آن ها نشان مى دهد كه عدالت حقيقى وواقعيت عدالت چيست. وهدفى را كه همه انبياء در پى آن بودند وبراى آن مبعوث شده بودند، همان رسالتى كه مى خواست انسانها خود به پاخيزند وقسط را به پا دارند.

(لِيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ)(7)

(تا مردم به قسط قيام كنند)

در حكومتِ وارث همه انبيا محقّق مى شود، وآدم ها سيره عادلانه را مى آموزند، وآن را به كار مى گيرند. اقامه عدل، متوقف بر شناخت جايگاه امور است، تا هر چيز به جاى خود به كار رود وعدالت برقرار شود، زيرا انسان خواهانِ عدالت اگر جايگاه امور را نداند، دچار ظلم خواهد شد وانسان در حكومت حضرت مهدى عليه السلام به اين معرفت وشناخت مى رسد. او انسان ها را به اين سطح از فكر وفرهنگ مى رساند كه در ارتباط با خدا، خود، خانواده وديگران وحتّى حيوانات وجمادات، خود قسط را بپا دارند، نه اين كه حكومت آنها را به زور، وادار به رعايت عدالت كند.

(فيريكم كيف عدل السيره)

(او به شما نشان خواهد داد كه دادگرى چگونه است).

اولويّت دوّم: رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم بيست وسه سال جهاد ومقاومت وتلاش وكوشش كرد تا نزول قرآن به پايان رسيد وبه صورت كتاب تدوين شد، وسنّت او كه همگى وحى بود،(8) شكل گرفت ودين كامل شد، وبراى تداوم واستمرار حيات دين آن را به اوصيا وامامان سپرد. ولى هنوز رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم در دل خاك آرام نگرفته بود ودر جنّت خُلد سكنى نگزيده بود كه بذر انحراف از سنّت وتحريف كتاب در سقيفه كاشته شد، وتوسط عصيان گران آبيارى شد ودر پى آن هلاكت نسل ها درو شد.

(زرعوا الفجور، وسقوه الغرور، وحصدوا الثبور)(9)

(منافقان گناه مى كارند وكِشته خويش به آب غرور آب مى دهند وهلاكت مى دروند).

كتاب خدا بى رونق ترين وكاسدترين كالا بود، اگر آن را چنانكه بايد مى خواندند ودر جايگاه خود قرار مى دادند وباز كالايى پر سودتر از قرآن نبود، اگر معنايش تحريف مى شد ودر جايگاه نا مناسب قرار مى گرفت. حقيقت كتاب متروك شد، وسنت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فراموش گشت، وتنها اسم كتاب وخط وجلدش ماند.(10)

كيست كه بر مهجور ماندن كتابى كه آمد تا به جامعه حيات جديدى بدهد، حسرت نخورد وبر حيات نداشتن آن در جامعه غصه نخورد؟ كيست كه بر اين دردها وحسرت ها مرهمى باشد؟ چه كسى جز حجّت خدا مى تواند احياگر ميراث از دست رفته باشد؟

ميراثى كه گرد وخاك سمّ ستوران ستم، چهره آن را پوشانده وآن را ميرانده ودر قبرستان مدفون كرده است. قرآن كه آمده بود تا حيات بدهد، آن را همراه مردگان تشييع كرده، در قبرستان جا گذاشتند!

دومين اولويتِ برنامه حجّت خدا، احياى كتاب مهجور خدا وسنت فراموش شده رسول صلى الله عليه وآله وسلم است. واين رويكرد تازه به دين ونماياندن چهره واقعى كتاب وسنّت است كه سبب متهم شدن مهدى عليه السلام به آوردن دين جديد مى شود، وعالمان دين اولين گروهى هستند كه با او مخالفت مى كنند، زيرا علم ودانش آن ها از دين، علم به پيكره بى جانى بوده است كه بر هر رأيى حمل ودر هر قبرى دفن مى شود.

تشريح جنگ سفيانى

صفات كلى جنگِ پايان تاريخ را حضرت بيان كرد، اكنون به مصداق خاصى از اين جنگ اشاره دارد. روايات زيادى رسيده است كه شخصى با نام (سفيانى) واز نسل ابو سفيان با اسلام جنگ مى كند. حضرت به نقطه شروع فتنه سفيانى وصفات او وسنگينى جنگ واثرات مخرّب آن اشاره دارد.

شروع جنگ از شام است وفرمانده آن با فريادى دلخراش، شروع جنگ را اعلام مى دارد. اما شام كجا است؟ چرا فتنه از شام سر بر مى آورد؟ وچرا صيحه زننده وشروع كننده از نسل ابو سفيان است؟

شام جايى است كه بذر فتنه كاشته شده در سقيفه را، در خود پرورش مى دهد. شام مركز شومى است كه انحراف وتحريف در آن جا جوانه مى زند. محيط امنى كه دور از چشمان امت شكل يافته پيامبر عليه السلام، ساختار امّت تربيت شده را درهم مى ريزد وجاهليت ثانى را سامان مى دهد. اين است كه شام آن طور كه آغاز فجور را تدارك مى بيند، آخرين فتنه گريها را نيز عليه اسلام شكل مى دهد.

آن طور كه مصلح آخر الزمان از نسل محمّد صلى الله عليه وآله وسلم وعلى وحسين (عليهما السلام) است، مفسد آخر الزمان از نسل ابو سفيان ومعاويه ويزيد است، واين است كه مهدى عليه السلام در مكه ومدينه، مكان بعثت پيامبر عليه السلام ونشر رسالت، ظهور مى كند، وسفيانى در شام.

جنگ هابيل وقابيل در آغاز تاريخ بود، ودر پايان آن، جنگ فرزندان آن دو است. حق وباطل هميشه برادرند، اما نه اين كه كمك كار همديگر باشند، بلكه مانند دوبرادر كه به دقت صفات يكديگر را مى شناسند، نسبت به هم معرفت دارند. حق مى داند كى باطل است، وباطل حق را آشكارا مى بيند. اين است كه هميشه حق وباطل در جلوه دو برادر ودو نسل از يك تبار نمايان مى شوند.

سفيانى كه آدم هاى گم شده شامى را مانند حيوانات صدا مى زند وگله گله آدم هاى مسخ شده، به دور او جمع مى شوند، به سوى كوفه مى رود، جايى كه در آغاز اسلام، ريشه درخت اسلام ـ على عليه السلام ـ را در محراب نماز قطع مى كند تا شاخ وبرگ درخت ولايت گسترده نشود وعالم را فرا نگيرد، وشام را بر دشمنان، شب نكند، ولى خون على عليه السلام ريشه ها را محكم كرد وساقه ها در كربلا روييد وشاخه ها به كوفه رسيد، وثمره ها در شام به بازار آمد.

در پايان تاريخ، بار ديگر كوفه تاراج مى شود، وسفيانى مانند شتر خشم ناك چهره درهم مى كشد. او زمين را از سرهاى آدم ها فرش مى كند، ودهانش را براى بلعيدن همه سرمايه ها باز مى كند، زيرا از نسل معاويه است كه به نفرين پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم گرفتار شده، هرگز سير نمى شد. او همه را در زير لگدهاى سنگين شده از ستم، نفس گير مى كند وحوزه چپاولش را گسترش مى دهد وهيبت مخوف خود را زياد مى كند. واين سطوت وهيبت، غضب وخشونت، شره وشهوت او، انسان ها را مانند سرمه چشم له مى كند وبه راحتى بادپاى چكمه هيولاى او، آن ها را پراكنده وفرارى مى سازد كه:

(لا يبقى منكم الاّ قليل، كالكحل فى العين)

(از شما جز اندكى مانند سرمه بر چشم، باقى نمى ماند)

اين ظلم واين حوادث هولناك هم چنان ادامه دارد تا وقتى آدم ها بر سر عقل بيايند وعقول خفته خود را بيدار كنند، وبراى رهايى از اين شب سياه چاره اى بينديشند، واز اعماق وجود خويش خواستار تحول اين بنيادِ بنيان برانداز شوند.

(فلا تزالون كذلك حتى تؤوب الى العرب عوازب احلامها).

(همواره بر اين حال خواهيد بود تا عرب عقل خويش باز يابد)

مسئوليت انسان در فتنه ها

اكنون كه بشر اين ظلم فراگير را شاهد است وچون سرمه چشم از بين مى رود، آن گروه معدود باقى مانده چه مسئوليتى در برابر وضع پيش آمده دارند؟ آيا تكليفى ودستورى متوجه آن ها نخواهد بود؟ آيا مى توانند ضعف خود را بهانه اى براى تقويت ظلم قرار دهند ووضع موجود را تثبيت نمايند؟ واساساً چگونه بايد حركت مى كردند، تا در اين جهنم سوزان گرفتار نمى آمدند؟ چه عاملى مى تواند تضمين كند كه اين وقايع به وقوع نپيوندد، وسبزى صلح به قرمزى جنگ نينجامد؟

اين ها سؤالاتى است كه آدمى در هنگام به دام افتادن در آتش فتنه وجنگ از خود دارد.

پايان خطبه پاسخى به اين سؤالات است كه براى گم نشدن ودر راه بودن، بايد به علامت هاى راه توجه كرد، ولحظه اى از آن چشم برنداشت، ودائم ملازم سنن قائمه وآثار بيّنه بود، وبه عهد وپيمانى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم براى تداوم حيات آدمى در غدير گرفته بود، ملتزم بود.

عهد شكنى، كنار زدن جلوداران راه وكهنه كردن آثار روشن، عواملى است كه آدمى را از سير باز مى دارد، وبه سرگردانى گرفتار مى نمايد، چون بنى اسرائيل كه به سرگردانى دچار شدند. آنها شب را تا صبح حركت مى كردند، ولى صبح خود را در همان جاى اول مى ديدند.

(يَتيهُونَ فِى الاْرْضِ..).(11)

(در بيابان سرگردان خواهند بود).

اين سرگردانى چيزى جز نتيجه عهد شكنى وعصيان بر امام خود وطغيان بر حضرت موسى عليه السلام نبوده است كه سنت هاى ثابت حاكم بر تاريخ، هر ناكث عهد شكنى را خواهد شكست، وهر قاسط متجاوزى را نابود خواهد كرد، وهر مارق خارج از راه را در بن بست هلاكت خواهد نشاند.

اين است كه ناكثان عصر حضرت على عليه السلام هلاك مى شوند، وباقى نمى مانند، وقاسطان تا ابد ملعون وطرد مى شوند، ومارقين در چنگال خون آشام ترين جلادان گرفتار مى آيند.

(فالزموا السنن القائمة والآثار البينة والعهد القريب الذى عليه باقى النبوة).

(آيينهاى پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم را به كار داريد وآثار آشكار او را پيش چشم داشته باشيد وآن عهدى كه هنوز زمانى بر آن نگذشته ومتمم نبوّت است (يعنى امامت) رعايت كنيد).

از اين جا است كه دشمن انسانيت، ومغرور به عصبيّت، كسى كه در برابر ارزش هاى والاى انسانى سجده نكرد، وبر عقل آدمى (فتَبارَكَ اللهُ اَحْسَنُ الْخالِقيِنَ) نگفت، ومصمم شد راه را بر انسان سالك ببندد،  واو را از ديدن آيات روشن وعَلَم هاى هدايت محروم كند، (يعنى شيطان) براى انسان دام ها تنيد وجلوه ها كرد وزينت ها نمود تا او را به دنبال خود، از نور رحمت حق محروم كند، وبراى هميشه رجيم ومطرود گرداند، وسلوك او را به سوى حقّ متوقّف كند.

(واعلموا انّ الشيطان انما يسنى لكم طرقه لتتبعوا عقبه).

(بدانيد كه شيطان راههاى خود را پيش پاى شما مى گشايد، كه از پى او رويد).

انحراف در عصر غيبت

حيات آدمى در گرو حركت او است، وحركت او با شناخت وضع موجود وشناخت وضع مطلوب وآنچه كه بايد باشد، شكل مى گيرد. او خود را در جايگاهى مى بيند واز آن جا به مقصدى نظر دارد كه مشهد او را مى سازد. اين حركت از مبدأ تا مقصد به راه وجاده اى نيازمند است، تا آدمى با سير خود در اين راه به مقصد واصل شود. اين راه نيز نيازمند راهنما وعلامات وآياتى است، تا سالك را رهنمود باشد.

راه كدام است؟ راهنما كيست؟ وعلامات راه چيست؟

اين چيزى است كه على عليه السلام در جاى جاى نهج البلاغه به آن تصريح دارد. گويا تنها هدف على عليه السلام اين است كه به نسل خود ونسل هاى آينده نشان دهد كه آدمى تا نتواند جايگاه خود را بشناسد، كه كجاست؟ از كجا آمده؟ وبه كجا رهسپار است؟،(12) حركتى نخواهد داشت. او تا به ارزش خود آگاه نشود وبه راهنمايى اقتدا نكند وبه علائم وآيه ها توجه نكند، حيات وحركتى نخواهد داشت، واگر حركتى داشته باشد، به دور خود چرخيدن است كه مساوى با درجا زدن است.

اين راه كه سالك را به مقصد مى رساند، صراطى است كه از سالك استقامت مى خواهد. اين صراط به تعبير على عليه السلام طريق وسطى وراه ميانه اى است كه كوشش سالك را مى طلبد وبه تعبير قرآن همان عبوديت است وبس:(13)

(وَاَنِ اعْبُدُونى هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ)(14)

(واين كه مرا بپرستيد; اين است راه راست!)

(واَنَّ هذا صِراطى مُسْتَقيماً فَاتَّبِعُوهُ)(15)

(و(بدانيد) اين است راه راست من; پس، از آن پيروى كنيد)

همين صراط است كه بايد از آن تبعيت كرد وتنها بر آن پاى بند بود واين عبوديت چيزى جز طاعت وسخت كوشى وسبقت واهميت نيست. توبايد فقط مطيع حق باشى واز همه ايسم ها وهوس ها آزاد باشى ودر اين راه سبقت را پيش گيرى، وسبقت توهميشه متوجّه مهمترين وبا اهميّت ترين باشد.

اگر به اين صراط اعتقاد نداشتى، يا از آن دور افتادى، ويا به آن پشت كردى، حركتى در راست وچپ جاده خواهى داشت كه گم شدن تو را در پى دارد وهر اندازه از جاده فاصله بگيرى، به فرو رفتن در بيغوله ها وهلاكت خويش نزديك ترى:

(اليمين والشمال مضلة، والطريق الوسطى هى الجادة)(16)

(انحراف به راست وچپ، گمراهى وضلالت است. راه مستقيم وراه ميانه، صراط مستقيم وجاده رهايى وحقّ است).

در خطبه (150) على عليه السلام به گروهى اشاره مى كند كه آگاهانه يمين وشمال را برگزيدند، تا در راه هاى غىّ وگمراهى سير وسلوك نمايند وراه هاى منتهى به صراط وجاده وسطى، يعنى راه هاى رشد ورستگارى را رها كنند.

(وأخذوا يميناً وشمالاً ظعناً فى مسالك الغى، وتركاً لمذاهب الرشد).

پاورقى:‌


(1) بقره، 205.
(2) هود: 81.
(3) يوسف: 87.
(4) (واستمع يوم ينادى المناد من مكان قريب)، سوره ق، آيه 41. در روايتى امام صادق عليه السلام مى فرمايد: اين صيحه از آسمان است ودر آن منادى به اسم قائم وپدرش ندا مى دهد ونجات انسان ها را بشارت دارد. روايات ديگرى در منتخب الاثر، باب الرابع، ص553 يافت مى شود.
(5) در اين خطبه حضرت اشاره به شروع جنگ در شام وفلسطين ودرگيرى در كوفه دارد، وروايات ديگر ادامه آن را در مدينه گزارش مى دهد.
(6) حاقه: 3.
(7) حديد، 25.
(8) (وما يَنطِقُ عَنِ الهَوى * اِن هُواِلاّ وَحىٌ يُوحى). نجم، 3 ـ 4.
(9) نهج البلاغه، خطبه 2.
(10) نگاه كنيد به خطبه 17 و147.
(11) مائده: 26.
(12) (رحم الله امرءً عرف من اين وفى اين والى اين). اسفار ملاّ صدرا، ج 8/355. دار المعارف الاسلامية.
(13) مريم: 36 ; يس: 61 ; زخرف: 64.
(14) يس، 61.
(15) انعام، 153.
(16) نهج البلاغه، خطبه 16.